آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است
جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه دل ها به یاد غصۀ او پر ز آذر است
افتاده است بی کس و تنها، غریب وار مردی که با تمامی خلقت برابر است
مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است
زندان نگو، که گرم مناجات با خداست غار حرای حضرت موسی بن جعفر است
از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است
باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است
ای من فدای شال عزای شما شوم
آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفر است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عمرش میان غربت بی یاورش گذشت رنج هزار ساله بر آن پیکرش گذشت
حسرت کشیده چون پدری گیسوان او درحسرت نوازشی از دخترش گذشت
او مرگ خویش را ز خدا عاشقانه خواست از بس بلا کشید که آب از سرش گذشت
وقتی به زیر مشت و لگد ها شکسته شد دانست آنچه بر بدن مادرش گذشت
اما اسارتش که به زینب نمی رسد او شعله از اصابت با معجرش گذشت
زینب اسیر کوچه و بازار شام شد
زن بود و وارد صف اغیار شام شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده خواست پرواز کند دید پرش افتاده
می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست بس که شلاق به جان کمرش افتاده
آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده
گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد چند تاری مژه از پلک ترش افتاده
هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد پسرش نیست ببیند پدرش افتاده
آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست سر پیری به چه جایی گذرش افتاده!
به جراحات تنش ربط ندارد اشکش
حتم دارم که به یاد پسرش افتاده
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در میان هلهله سوز و نوا گم می شود زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود
بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم در گلویم گریه های بی صدا گم می شود
در دل شب بارها آمد نمازم را شکست در میان قهقه صوت دعا گم می شود
چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود
تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش راه مادر در میان کوچه ها گم می شود
بین تارکی شب چون ضربه خوردم آگهم آه، در سینه به ضرب بی هوا گم می شود
از یهودی ضربه خوردم خوب می دانم چرا
گوشوار بچه ها در کربلا گم می شود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ناله ای سوخته از سینۀ سوزان آید وین نوائیست که از گوشۀ زندان آید
آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید
های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر شب و روز تو و او هر دو به پایان اید
سال ها این پسر فاطمه مهمان تو هست هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید
هم دم آن پدر پیر ز چندین اولاد طفل اشکی است که از دیده به دامان آید
امشب از غربت او سلسله هم می نالد کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید
کند و زنجیر از آن جان به زندان مأنوس نکشد دست اگر بر لب او جان آید
گر چه این زمزمه خاموش شود تا به ابد
بانگ مظلومیش از سینه باران آید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد
زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید آسمان زندانیی مظلوم تر از من ندارد
آن چنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد
کس نگوید آخر ای بیداد گر صیاد بس کن مرغ بال و پر شسکته در قفس کشتن ندارد
طور زندان، آه آتش، اشک مونس، ناله همدم موسی این حال و هوا در وادی اَیمن ندارد
دوستان یاد آورید از گریه ویران نشینی کو تسلائی به غیر از خنده دشمن ندارد
نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد
او دگر نشکسته در هم استخوان ساق پایش
او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده دیگر اشعار
شهادت امام کاظم (ع)
به ادامه مطلب مراجعه نمایید