ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


من ذاکر انا الیه راجعونم                      من خاطرات جانگداز دشت خونم

در کربلا بودم صغیری پنج ساله             همراه بابایم مرا بردند اسیری

دیدم پرستوهای دین را پر بریدند       در قتلگه جدم حسین را سر بریدند

آقا امام باقر همه صحنه های دلخراش کربلا را شاهد بود ، عاشورا را دیده ، قتلگاه را

دیده امام باقر ، کوفه را دیده امام باقر، اما امروز مدینه یک پارچه غوغا بود ، مردم با سر

و پای برهنه عقب جنازه امام باقر راه می رفتند آقا امام صادق شال عزا به گردن

انداخته ، بدن امام باقر را آوردند کنار قبر عزیزانش دفن کردند ، مردم

تجلیل و احترام کردند پسر فاطمه را ، اما دلهای آماده:

ولی از شما می پرسم بدن پسر اینطور برداشته می شود احترام می شود اما بدن

مادرش چند نفربیشتر نبودند غریبانه بدن زهرا را تشییع کردند غریبانه دفن کردند با

همین حال صدا بزنید یا زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقای محمد علی مجاهدی (پروانه) می گوید : روزی در باغی به خدمت آقای مجتهدی

رسیدم . آن روز حال بکا و گریه ی شدیدی داشتند.

گریه های بی اختیار ایشان را بارها دیده بودم و برایم تازگی نداشت، ولی چیزی که

فکر مرا مشغول کرده بود استمرار این حال گریه در آن روز بود.

بعد از مدتی که آقا آرام تر شدند علت را جویا شدم.

فرمود: آقا جان روز عجیبی است امروز در و دیوار گریه می کنند. آسمان و زمین گریه

می کنند باید امروز شهادت یکی از ائمه باشد .

اتفاقا یکی از روحانیون به دیدار آقا آمد و از وی پرسیدند که امروز مصادف با چیست؟

روحانی مذکور پاسخ داد به روایتی روز شهادت امام باقر علیه السلام است...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


جهت مشاهده دیگر روضه های مکتوب شهادت امام باقر (ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید








امروز امام باقر علیه السلام،دونه دونه وصیت های باباش رو عملی کرد،من می خوام به یه وصیتش اشاره کنم،هر کسی از دنیا میره،خصوصاً ائمه ی ما، هر کدوم یه وصیت نامه ی مشخصی دارن،قربونش برم،وصیت کرد:یکی از وصیت های امام باقر اینه،گفت:پسرم در دین ما،و در دستورات دینی ما،آمده،هر عضوی از بدن جدا بشه،باید موقع دفن به بدن ملحق بشه،همتون الحمدالله،جوونیتون رو پا روضه بزرگ شدید،وصیت کرد،گفت:دوتا از دندانهای من شکست،این دو تا دندان رو نگه داشتم،وقتی من رو دفن کردی باید،با من به خاک بسپاری،تو همین اتفاقات معاصر ما،اونهایی که تاریخ می دونن،همین انفجاری که شهید بهشتی و هفتاد و دو یارش به شهادت رسیدند،توی تاریخ نوشتن،که از خانواده های هفت تیر،چند مورد به خواب اومدند،بعد از تشییع جنازه،اینقدر این انفجار سنگین بود که جنازه ها همه متلاشی شد،بارها اومدند به خواب فامیل ها،گفتند:فلان تیکه ی از بدن ما،بالای فلان پشت بومه،بالای فلان ساختمونه،می رفتند،می آوردند،دوباره تشییع می کردند،دوباره به خاک می کردند،کنار همون بدن،وصیت کرد،امام باقر که دو تا دندانهای من رو با من دفن کن،می خوام بگم یه پسر برا دفن چقدر باید اذیت بشه،چقدر باید سختی بکشه،یا امام صادق،طاقت نداشتی دو تا دندانهای مبارک رو .. ،اما می خوام بگم امام سجاد چه کرد، کربلا،یه نگاه کرد،دید دست باباش انگشت نداره،دیدن امام سجاد از این طرف گودال به اون طرف داره میره،ای وای،ای وای،یه جمله عرض کنم مدینه ای بشیم،ان شاءالله،یا امام صادق امروز اومدی تو قبر،صورت رو صورت بابا گذاشتی،مستحبات رو انجام دادی،طرف راست صورت رو ،رو خاک گذاشتی،اما وای به حال اون آقایی که رفت تو قبر،می خواست صورت به صورت باباش بذاره،ای حسین.......... بنی اسد نگاه کنه ببینه امام سجاد از قبر بالا نمی اد،نگاه کردند دیدن این لبهاش رو رگ های بریده گذاشته،حسین...... زیر بغل هاش رو گرفتن،خودش با دست خودش خاک رو بدن باباش ریخت،آب رو خاک ریخت،خاک قبر رو گل کرد،دیدن نشسته داره گریه می کنه،با انگشت سبابه چی داره می نویسه،دیدن نوشت: هذا قبر الحسین بن علی ،بگم و ناله بزنی، الذی قتلوه عطشانا،حسین............فرج امام زمان(عج) سه مرتبه یا حسین،یا حسین ،یاحسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از خرابه می گذشتم منزلم آمد به یاد

تو رو خدا اینجور نیست،قربون دلت برم آقاجان،قربون صفای دل شما عزادارای امام باقر ،یکی از دوستان خوب اباعبدالله الحسین می فرماید:شهادت امام باقر،طلیعه دار مُحرمه،شهادت امام باقر که میرسه،بوی عاشورا میآد،آی حسین،ما  جاموندیم،همه کربلایی ها رفتند عرفه کربلا،خیلی مونده حالا،اما میشه خوند

باز این چه شور است،که در خلق عالم است

حسین.......

اگه بدونی این حسین گفتنت چیکار میکنه،مادرش میگه جان،حسین........

از خرابه می گذشتم منزلم آمد به یاد

دست و پا گم کرده ای دیدم دلم  آمد به یاد

سر به هم آورده دیدم برگ های غنچه را

اجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد

مگه یادم میره،زیر اون خیمه نیم سوخته،عمه ام همه ی مارو جمع کرد،همه ی ما مثل جوجه های پر شکسته،سرهامون رو زیر بال و پر هم دیگه برده بودیم،آروم آروم گریه میکردیم،آخه عمه ام گفته بود بلند بلند گریه نکنید،همه ی اینها یه طرف،اما اونی که باقرالعلوم رو میکشه،اینه،همه شهادت ها یه طرف،جسارت ها یه طرف،کتک ها یه طرف،ریسمان ها و زنجیر ها،تازیانه ها یه طرف،اون نیمه شب توی خرابه یه طرف،یه همبازی داشتم،هر چی گفتم عمه جان رقیه،اینقده گریه نکن.آخه شما که نمی دونید،شما ها که خبر ندارید اینها کی بودند

طفلک بی تاب را هم می زدند

کودک در خواب را هم می زدند

آی کربلا.......حسین..........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ذکر من سلام من کیست حضرت باقر

خیلی امام باقر غریبه،غربت از این بالاتر این همه زائر می ره مدینه،ولی شب و روز شهادت امام باقر که میشه،مدینه یه زائر نداره؛همه رفتند مکه،یه نفر نیست پشت بقیع براش گریه کنه،بیایید امشب غریب نوازی کنیم،خیلی غریبه امام باقر

حج من قیام من کیست حضرت باقر

اسوه ی تمام من کیست حضرت باقر

زمزم و مقام من کیست حضرت باقر

پنجمین امام من کیست حضرت باقر

می کند ز آیینم مهر او نگهبانی

ای به بندگی یکتا ذات حق تعالی را

تو یگانه فرزندی دو علی اعلا را

باقر العلوم هستی ذات پاک یکتا را

نی عجب اگر بخشد سائلت دو دنیا را

جان مادرت زهرا از درت مران ما را

بی تو در جنان عاشق بنده ای است زندانی

امروز روز شهادت یه آقایی بوده آی مردم که دو سه سال بیشتر نداشت،یکی از شاهدهای کربلا بوده،هم سن و سال رقیه خانم بوده،امام باقر،همه ماجرای کربلا رو دیده

تو ز کودکی دائم محنت و بلا دیدی

با دو چشم معصومت ظلم بر ملا دیدی

راه شام طی کردی دشت کربلا دیدی

اهلبیت عصمت را زار و مبتلا دیدی

هر که این قصه شنیده است ولی من دیدم

خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم

هستی ما همه در کرببلا رفت به باد

چه به روز دل زینب که نیامد

گریز روضه رو بزنم،امشب تحویل بگیری،امشب بریم کربلا،اینقده،آقا رو این سم اذیت کرد،اما به هر سختی بود،حضرت رو اسبش تا جلوی منزل رسوند،خود حضرت به هر سختی بود پیاده شد،بچه ها ریختند دور بابا،بابا رو پیاده کردند،وارد خونه شد،آی مردم،ایجا اسب آقا صاحبش رو صحیح و سالم رسوند تا کنار خونه،دلت رفت آره،قربون این دل ها برم که با یه اشاره جلوجلو میرن،ولی من یه اسب دیگه سراغ دارم

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهدا بر جدال طا قت داشت

هوا ز باد مخالف چو قیر گون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

حسین............

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از کرببلا تو یادگاری                                                  چون خون شهید پایداری

بر نیزه سر حسین دیدی                                            بار غم او به جان خریدی

پرپر ز خرابه لاله دیدی                                   بی جان دل شب سه ساله دیدی

روز شهادت امام باقر است ، امروز بقیع خلوتِ ، فدای آن آقائی که امروز عزاداری ندارد اما مثل چنین روزی وقتی امام باقر به شهادت رسید مدینه یک پارچه ضجه وماتم شد .دوستان و شیعیان حضرت آمدند . شاگردان امام باقر عقب جنازه وا اماما می گفتند . امام صادق بر بدن بابا نماز خواند ، بدن مطهر امام باقر را بردند داخل بقیع کنار قبر پدرش زین العابدین دفن کردند، احترام کردند .

عرضه بدارم آقا بدن شما را شیعیان و دوستان بردند داخل بقیع دفن کردند اما کربلا به فدای آن بدنی که سه شبانه روز روی خاک گرم کربلا بود . بنی اسد بدن را نشناختند تا اینکه امام سجاد آمد بدنها را یک یک معرفی کرد فرمود : بنی اسد یک قطعه حصیر بیاورید ، بدن بابا را در میان حصیر گذاشت همینکه بدن را گذاشت داخل قبر دیدند بالا نیامد بین اسد نزدیک شدند دیدند آقا لبها را بر آن رگهای بریده گذاشته ، هی می گوید : بابای غریبم حسین .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

من ذاکر انا الیه راجعونم                                                     من خاطرات جانگداز دشت خونم

در کربلا بودم صغیری پنج ساله                                        همراه بابایم مرا بردند اسیری

دیدم پرستوهای دین را پر بریدند                                    در قتلگه جدم حسین را سر بریدند

آقا امام باقر همه صحنه های دلخراش کربلا را شاهد بود ، عاشورا را دیده ، قتلگاه را دیده امام باقر ، کوفه را دیده امام باقر، اما امروز مدینه یک پارچه غوغا بود ، مردم با سر و پای برهنه عقب جنازه امام باقر راه می رفتند آقا امام صادق شال عزا به گردن انداخته ، بدن امام باقر را آوردند کنار قبر عزیزانش دفن کردند ، مردم

تجلیل و احترام کردند پسر فاطمه را ، اما دلهای آماده:

ولی از شما می پرسم بدن پسر اینطور برداشته می شود احترام می شود اما بدن مادرش چند نفربیشتر نبودند غریبانه بدن زهرا را تشییع کردند غریبانه دفن کردند با همین حال صدا بزنید یا زهرا .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دل دیوانه من گشته گریزان امشب                    شده در وادی غم بی سر و سامان امشب

به امیدی که برد ره به بیابان بقیع                       سر نهاده است به هر کوی و بیابان امشب

می رود تا که ببیند به کجا دردل خاک                           پیکر حضرت باقر شده پنهان امشب

بشتابید در آن مدفن بی شمع و چراغ                              کند از آتش دل شمع فروزان امشب

سبط سبطین نبی با تن مجروح ز کین                           شده بر جده خود فاطمه مهمان امشب

اثر زهر به زین تعبیه بر پیکر او

داده بر زندگی اش یکسره پایان امشب

امشب دلت را راهی مدینه کن ، با چشم دل نگاه کن ببین بقیع زائر ندارد . امام باقر عزاداری ندارد ، قربان قبر بی شمع و چراغ تو ، امشب دل شیعیان مدینه است ، امشب هم ناله شوید باامام صادق ، امشب امام صادق کنار بستر بابا اشک می ریزد امام باقر (ع) فرمود : من امشب از دنیا می روم چون پدرم زین العابدین شربت آبی آورد و مرا به لقای حق تعالی بشارت داد1

آی دلهای کربلائی ، امام باقر در لحظات آخر بدست حجت خدا آب می آشامد اما فدای جد مظلومش حسین ، با لب تشنه میان گودی قتلگاه ، همه با هم صدا بزنیم حسین .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقای محمد علی مجاهدی (پروانه) می گوید : روزی در باغی به خدمت آقای مجتهدی رسیدم . آن روز حال بکا و گریه ی شدیدی داشتند.

گریه های بی اختیار ایشان را بارها دیده بودم و برایم تازگی نداشت، ولی چیزی که فکر مرا مشغول کرده بود استمرار این حال گریه در آن روز بود.

بعد از مدتی که آقا آرام تر شدند علت را جویا شدم.

فرمود: آقا جان روز عجیبی است امروز در و دیوار گریه می کنند. آسمان و زمین گریه می کنند باید امروز شهادت یکی از ائمه باشد .

اتفاقا یکی از روحانیون به دیدار آقا آمد و از وی پرسیدند که امروز مصادف با چیست؟ روحانی مذکور پاسخ داد به روایتی روز شهادت امام باقر علیه السلام است...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت صادق علیه السلام فرمود من در آن موقعى که پدرم از دنیا رفت حضور داشتم. به من سفارش هائى راجع به غسل و کفن و دفن نمود.

عرض کردم بابا از روزى که بیمار شده‏اى مثل امروز چهره‏ات نیکو و درخشان نبوده و هیچ اثر از مرگ در شما دیده نمی شود.

فرمود: پسرم نشنیدى على بن الحسین از پشت این دیوارها صدا زد محمد! عجله کن بیا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت صادق(ع) فرمود: پدرم در وصیت خود نوشت او را در سه جامه کفن کنم. ردائى که زرد رنگ بود و در روزهاى جمعه با آن نماز می خواند و یک جامه دیگر و پیراهنى. عرض کردم: پدر این یکى را ننوشته‏اى. فرمود می ترسم مردم عیب جوئى کنند و بگویند در چهار یا پنج جامه پدرش را کفن نموده؛ ولى بر سرم عمامه‏اى ببند زیرا عمامه جزء کفن محسوب نمی شود. کفن آن چیزى است که جسد را بپوشاند.

حضرت صادق فرمود: پدرم به من سفارش کرد که از مالم فلان مبلغ را وقف کن تا نوحه‏ سرایان در ایام حج در منى برایم نوحه‏سرائى کنند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق(ع) برای غسل دادن و کفن نمودن بدن مقدس پدر برخواست در حالی که اشک بر گونه اش روان بود. اشکی که از ماتم از دست دادن پدری بود که آسمان دنیا بر سر کس دیگری چون او در آن عصر از لحاظ علم و فضل و تعمق در دین سایه نیافکنده بود.

و بدن مقدس امام باقر(ع) را از حمیمه -نام مکانی خارج از مدینه بود- در میان انبوهی از مردم که تکبیر و تهلیل می گفتند حمل کردند و با سعادت کسی بود که بدن پاک امام را در آن تشییع لمس نمود...

و بدن پاک حضرت را در تشییع به سوی بقیع آوردند و برای ایشان قبری در کنار پدر بزرگوارشان امام سجاد(ع) و عموی پدرشان امام حسن(ع) حفر نمودند. و امام صادق(ع) پدر گرامیشان را در قبر جای دادند و سپس دفن نمودند. و همانا همراه ایشان علم و حلم و نیکی های به مردم نیز به زیر خاک رفت.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ابو بصیر گفت:‏ از حضرت‏ صادق‏(ع) شنیدم‏ که‏ فرمود: مردى‏ به فاصله‏ چند میل‏ از مدینه‏ زندگى‏ می کرد. در خواب‏ دید که‏ به او گفتند برو نماز بخوان‏ بر بدن‏ حضرت‏ باقر(ع). ملائکه‏ او را در بقیع‏ غسل‏ می دهند. آن‏ مرد به مدینه‏ آمد؛ دید حضرت‏ باقر(ع) از دنیا رفته‏.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ابا بصیر گفت: حضرت صادق(ع) فرمود: زید بن حسن با پدرم در مورد میراث پیامبر(ص) اختلاف داشت. می گفت من از فرزندان امام حسنم و از شما به میراث پیامبر سزاوارترم. زیرا من از نژاد فرزند بزرگترم باید میراث پیامبر را با من تقسیم کنى  و سهم مرا بدهى. پدرم سخن او را نپذیرفت.

زید شکایت به قاضى برد. براى نتیجه و جواب از طرف حضرت باقر زید بن على بن الحسین برادر حضرت باقر پیش قاضى رفت. در این رفت و آمدهاى پیش قاضى یک روز زید بن حسن بزید بن على گفت: ساکت باش پسر کنیز هندى.

زید بن على گفت بیزارم از اختلافى که نام مادرها را ببرند. به خدا قسم دیگر تا زنده باشم با تو سخن نخواهم گفت برگشت خدمت پدرم.

گفت برادر من قسمى خورده‏ام. به اعتماد شما می دانم مرا مجبور نخواهى کرد و نا امیدم نمی کنى. قسم خورده‏ام که با زید بن حسن صحبت نکنم. دیگر با او در مورد اختلاف حرفى نزنم جریان را توضیح داد که براى چه قسم خورده. پدرم او را معذور داشت.

زید بن حسن غمگین شد. گفت طرف من بعد از این محمد بن على خواهد شد من با او به درشتى سخن خواهم گفت و آزارش می کنم او مرا محروم‏ خواهد کرد. زید بن حسن به مخاصمه با پدرم برخاست. گفت: برویم پیش قاضى همین که به طرف قاضى روانه شدند پدرم فرمود: زید تو همراه خود یک چاقو دارى که پنهان کرده‏اى؛ اگر آن چاقو گواهى کند که حق با من است از شکایت دست بر می دارى؟ قسم خورد که دست برمیدارم. پدرم فرمود چاقو! بگو به اذن خدا که حق با کیست؟ چاقو از دست زید بیرون افتاد روى زمین. گفت: زید تو ستمگرى محمد باقر(ع) شایسته این مقام است. اگر او را رها نکنى ترا می کشم. زید بی هوش بر زمین افتاد. پدرم دست او را گرفته بلند کرد.

باز فرمود: زید اگر همین سنگى که روى آن ایستاده‏ایم گواهى دهد قبول می کنى؟ گفت بلى. سنگ از زیر پاى زید چنان تکان خورد مثل این که می خواست شکافته شود ولى طرف امام تکان نخورد. گفت: زید تو ستم روا می دارى، دست از او بردار اگر دست از او برندارى تو را می کشم. باز زید بی هوش شد.

پدرم دست او را گرفته بلند کرد. بعد فرمود زید اگر این درخت سخن بگوید و بیاید پیش من دست بر می دارى گفت بلى. پدرم درخت را صدا زد به طورى نزدیک شد که سایه بر سر آن ها افکند. گفت تو به محمد ستم روا می دارى او شایسته این کار است. اگر دست بر ندارى ترا میکشم. زید بی هوش شد. پدرم دستش را گرفته بلند کرد. درخت به جاى خود برگشت.

زید قسم خورد که با پدرم کارى نداشته باشد و شکایت نکند.

از همان جا پیش عبد الملک مروان رفته گفت: من پیش مردى ساحر و کذاب آمده‏ام که نباید او را رها کنى. آن چه دیده بود برایش نقل کرد. عبدالملک براى فرماندار مدینه نوشت که محمد بن على را دست بسته پیش من بفرست. یزید گفت اگر به تو اجازه‏ى کشتن او را بدهم خواهى کشت. قبول کرد.

وقتى نامه به فرماندار مدینه رسید در جواب نوشت: این نامه را از جهت مخالفت با دستور تو نمی نویسم ولى مایلم در مورد این دستور یک خیرخواهى‏ براى شما بکنم چون ترا دوست دارم. می ترسم از این راه گزندى به تو برسد. چون مردى را که تو خواسته‏اى، در دنیا از او عفیف‏تر و زاهدتر و پرهیزگارتر نیست. وقتى در محراب عبادت قرآن می خواند پرنده‏ها و درنده‏ها جمع می شوند از صداى خوش او. هم چون مزامیر داود می خواند. او داناترین مردم است و مهربان ترین مردم و کوشاترین آن ها در عبادت. من شایسته نمی دانم امیرالمؤمنین درباره او اقدامى کند زیرا خداوند نعمت هیچ طایفه را تغییر نمی دهد مگر این که آنها راه و روش خود را تغییر دهند. نامه فرماندار که رسید از راهنمائى او خوشحال شد و فهمید که واقعاً خیر خواهى نمود، زید بن حسن را خواست و نامه را برایش خواند. زید گفت: به والى پول داده و او را وادار باین کار نموده.

عبدالملک گفت راه دیگرى سراغ ندارى؟ زید گفت آرى اسلحه پیامبر نزد اوست شمشیر و زره و انگشتر و عصا و میراثش. بنویس آن ها را بفرستد اگر نفرستاد راه براى کشتن او باز مى‏شود.

عبدالملک به فرماندار خود نوشت که یک میلیون درهم به محمد بن على(ع) بده و بگو تمام آثارى که از پیامبر مانده در اختیارت بگذارد. فرماندار پیش پدرم آمد و نامه عبد الملک را خواند. پدرم فرمود چند روز به من مهلت بده.

پدرم سلاح و ابزارى تهیه نمود به فرماندار تحویل داد او نیز براى عبد الملک فرستاد. عبد الملک بسیار خوشحال شد. از پى زید فرستاد. وقتى زید آن اثاث را دید گفت: به خدا سوگند از آثار پیغمبر(ص) یک ذره نفرستاده. عبد الملک نامه‏اى براى پدرم نوشت که تو پول ما را گرفتى ولى آن چه خواستیم نفرستادى؟

پدرم نوشت آن چه صلاح می دانستم براى تو فرستادم. می خواهى قبول کن مایل نیستى قبول نکن. عبدالملک حرف او را تصدیق نموده مردم شام را جمع کرد و گفت این آثار از پیامبر باقی مانده که براى من فرستاده‏اند. سپس زید را گرفت و او را دربند نموده به مدینه فرستاد. به او گفت تصمیم دارم که شرکت در خون هیچ کدام از اولاد پیامبر نکنم و گر نه ترا می کشتم. نامه‏اى نیز براى پدرم نوشت که پسر عمویت را فرستادم با او به خوبى رفتار کن.

وقتى زید آمد به او فرمود واى بر تو زید چه کارهاى بزرگى می کنى چه از دست تو که بر نمی آید؟ من می دانم این زین از کدام درخت جدا شده ولى مقدر چنین است واى بر کسى که شر از او بر خیزد.

مرکبى را زین کردند پدرم سوار شد وقتى پائین آمد پاهایش ورم کرده بود دستور داد کفن برایش تهیه کنند. یک قسمت از کفنش لباس سفیدى بود که با آن احرام بسته بود. فرمود: این پارچه سفید را هم جزء کفن من قرار دهید. سه روز بیشتر زنده نبود از دنیا رفت. آن زین در نزد آل محمد است و آویزان کرده‏ایم.

زید بن حسن نیز چند روز بیشتر زنده نبود. مبتلا به دردى شد که پیوسته ناتوان می گردید و دیوانه شد. به طورى که نماز را ترک کرد و از دنیا رفت.

توضیح مرحوم مجلسی:

مثل این که یک قسمت از آخر خبر حذف شده باشد و چنین معلوم مى‏شود که در بند نمودن زید و فرستادن او را به آن وضع یک تبانى بوده بین عبد الملک و زید تا آن آقا را سوار بر زین مسموم نمایند. به همین جهت فرمود من میدانم این زین از چه درختى درست شده چطورى نمیدانم که آلوده بسم است ولى مقدر است که شهادت من بر این وضع باشد. به همین جهت فرمود زین در نزد ما آویزان است تا کسى به آن دست نزند و یا در رجعت از آن کافر انتقام بگیرند.

ضمناً در این خبر اشکال دیگرى است که مخالف تاریخى است که قبلا در مورد شهادت امام نوشتیم و بعد نیز خواهد آمد ممکن است به جاى عبد الملک هشام بن عبد الملک بوده و نسخه برداران اشتباه نوشته‏اند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بیشتر دوران امامت امام باقر علیه السلام مصادف با حکومت طاغوتی هشام بن عبدالملک بود.
در این دوران، امام باقر علیه السلام و یارانش شدیداً تحت نظر و سانسور بودند، صفوان بن یحیی از جدّش محمد نقل می‌کند: به در خانة امام باقر علیه السلام رفتم و اجازة ورود خواستم، به من اجازه ندادند ولی به دیگری اجازه دادند، به منزل بازگشتم در حالی که بسیار ناراحت بودم، بر روی تختی که در حیاط بود دراز کشیدم و غرق در فکر بودم که چرا امام به من بی‌اعتنایی کرد، و با خود می‌گفتم فرقه‌های مختلف مانند زیدیّه و حروریّه و قدریّه و ... به حضور امام می‌روند و تا ساعتها نزد امام می‌مانند، ولی من که شیعه هستم این طور؟
در این فکرها غوطه‌ ور بودم، ناگهان صدای در شنیدم، رفتم در را باز کردم دیدم فرستادة امام باقر علیه السلام است و می‌گوید: همین اکنون به حضور امام بیا، لباسم را پوشیدم و به حضور امام رفتم، به من فرمود: «ای محمد! حساب قدریّه و حروریّه و زیدیه و ... نبود، بلکه ما از تو کناره گرفتیم به خاطر این و آن » (یعنی جاسوسان حکومت دوستان ما را نشناسد که باعث آزار آنها گردند) من این گفتار امام باقر علیه السلام را پذیرفتم و خیالم راحت شد.
 
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وجود مقدّس امام باقر علیه السلام و روش و حرکات او در مدینه، گرچه مبارزه رو در رو و علنی با دستگاه طاغوتی هشام نبود، ولی همة آن برنامه‌ها نشانة یکنوع مخالفت با آن دستگاه بود، سرانجام هشام تصمیم گرفت تا آن حضرت را از مدینه به شام تبعید کند.
مأمورین، آن حضرت را با پسرش امام صادق علیه السلام از مدینه به شام آوردند، و برای اهانت به مقام آن حضرت سه روز به ایشان اجازة ورود به نزد هشام ندادند، و حتی آنها را در اردوگاه غلامان جای دادند هشام به درباریان خود گفت: وقتی که محمد بن علی علیه السلام ( امام باقر ) وارد مجلس شد، نخست من او را سرزنش می‌کنم، وقتی که سکوت کردم شما به اتّفاق او را سرزنش کنید.
به دستور هشام، به امام باقر علیه السلام اذن ورود دادند، حضرت وارد مجلس شاهانه شد، و با دست به اهل مجلس اشاره کرد و فرمود: السلام علیکم، سلام عمومی به همة حاضران کرد و نشست.
هشام دید امام باقر علیه السلام سلام خصوصی به او نکرد، به علاوه بی اجازه او نشست، خشمش بیشتر شد و گفت: ای محمد بن علی! همواره یک نفر از شما میان مسلمین اختلاف انداخته و مردم را به بیعت خود می‌خواند و خود را امام می‌داند، ... و  امام را سرزنش بسیار کرد.
وقتی که ساکت شد، اهل مجلس طبق توطئه از قبل طراحی شده به سرزنش آن حضرت پرداختند پس از آنکه همه ساکت شدند، امام باقر علیه السلام بر پا ایستاد و فرمود: ای مردم کجا می‌روید و شما را کجا می‌برند؟ خداوند اولین افراد شما را به وسیلة ما راهنمایی کرد و هدایت آخرین افراد شما نیز با ما خواهد بود، اگر شما به پادشاهی چند روزه دل بسته‌اید، پادشاهی ابدی با ما است، چنانکه خداوند می‌گوید:
و العاقبة للمُتَّقین: «عاقبت برای پرهیزکاران است».1
هشام دستور داد آن حضرت را به زندان افکندند.
ولی طولی نکشید که روش آن حضرت در زندان، همة زندانیان را به سوی او جلب کرد، جریان را به هشام گزارش دادند، سرانجام هشام دستور داد آن حضرت را تحت نظر به سوی مدینه باز گرداندند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جابرجعفی می گوید: در حضور امام باقر علیه السلام بودم، ناگهان دلم گرفته شد، از امام باقر علیه السلام پرسیدم: « گاهی بدون مقدمه، به طور ناخودآگاه، اندوهگین می شوم، به گونه ای که اثرش در چهره ام آشکار می گردد، بی آنکه مصیبتی به من برسد یا چیز ناراحت کننده ای به سراغم آید، رازش چیست؟ » امام باقر علیه السلام فرمود: « آری ای جابر! خداوند، انسان های با ایمان را از سرشت بهشتی بیافرید، و نسیم روح خویش را در بین آنها جاری نمود، به همین خاطر مؤمن، برادر مؤمن است، روی این اساس، اگر در شهری به یکی از ارواح مؤمنان آسیبی برسد، روح دیگر نیز اندوهگین می شود، زیرا بین روح های مؤمنان، ارتباطی وجود دارد. »

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

من ذاکر انا الیه راجعونم
من خاطرات جانگداز دشت خونم
در کربلا بودم صغیری پنج ساله
همراه بابایم مرا بردند اسیری
دیدم پرستوهای دین را پر بریدند
در قتلگه جدم حسین را سر بریدند
آقا امام باقر همه صحنه های دلخراش کربلا را شاهد بود، عاشورا را دیده، قتلگاه را دیده امام باقر، کوفه را دیده امام باقر، اما امروز مدینه یک پارچه غوغا بود، مردم با سر و پای برهنه عقب جنازه امام باقر راه می رفتند آقا امام صادق شال عزا به گردن انداخته، بدن امام باقر را آوردند کنار قبر عزیزانش دفن کردند، مردم تجلیل و احترام کردند پسر فاطمه را، اما دلهای آماده:
ولی از شما می پرسم بدن پسر اینطور برداشته می شود احترام می شود اما بدن مادرش چند نفر بیشتر نبودند غریبانه بدن زهرا را تشییع کردند غریبانه دفن کردند با همین حال صدا بزنید یا زهرا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هشام بن عبد الملک دستور داد، امام باقر (ع) را به شام آوردند، به منظور شکستن حرمت و بی احترامی به ایشان، سه روز امام را پشت دروازه ی شام معطل کردند، البته این تازگی نداشت، چون امام باقر (ع) یک بار دیگر هم این مکان و این دروازه ی ساعات را تجربه کرده بود، آن هنگامی که کودکی 4 ساله بود و همراه اسیران به شام آورده شد. آنجا هم اسیران را سه روز پشت دروازه شام نگاه داشتند، تا شهر را تزئین کردند، به طوری که کسی مانند آن ندیده بود. هزاران مرد و زن شامی با دف ها به پیشواز اسیران رفتند، و با طبل و سنج و بوق شادی می کردند، شامیان لباس های رنگارنگ پوشیده، سرمه به چشم کشیده و دست و پا را خضاب کرده بودند، صبح هنگام سرها را وارد شهر کردند اما نزدیک ظهر به دار الاماره رسید. در صورتی که مسافت بین دروازه ی ساعات و دارالاماره بیش از چند دقیقه نبوده است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق (ع) بر جنازه ی پدرش نماز خواند و غسل و کفن کرد و با احترام به خاک سپرد و بعد در حجره ای که آن حضرت، در آن حجره وفات یافته بود، هر شب چراغی می افروخت، و بنا به وصیت حضرت تا ده سال بعد از وفات، مراسم سالگرد می گرفتند و بر مظلومیت امام باقر (ع) می گریستند اما « لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» بدن ابا عبدالله (ع) سه روز بدون غسل و کفن زیر آفتاب سوزان عراق باقی ماند...
 
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم هنگام وفات آنچه در اطرافش ( از کتب و سلاح و نشانه‌های امامت ) بود به من سپرد و فرمود: گواهانی نزد من بیاور، من چهار نفر از قریش را که نافع عبدالله بن عمر در میان آنها بود، حاضر کردم، پس فرمود: بنویس : « این است آنچه حضرت ( ابراهیم و ) یعقوب علیه السلام به پسرانش وصیت کرد:
یا بَنِیَّ اِنَّ اللهَ اصطفی لَکُمُ الدِّنَ فلا تموتُنَّ الا و انتم مُسلمون.
«
فرزندان من، خداوند این آئین پاک را برای شما برگزیده و شما جز به آئین اسلام (تسلیم در برابر فرمان خدا) نمیرید.1
و محمد بن علی علیه السلام به جعفر بن محمد علیه السلام وصیت کرد او را در بُردی ( لباسی ) که نماز جمعه را با آن می‌خواند کفن کند و با عمامه خودش او را عمامه پوشد و قبرش را چهار گوش سازد، و به مقدار چهار انگشت از زمین بالا آورد، و هنگام دفن بندهای کفن را بگشاید».
سپس فرمود: گواهان بروند، آنها رفتند، به پدرم عرض کردم: این وصیت چه احتیاجی به گواه داشت؟ فرمود: « پسر جانم! نخواستم که تو (در امر امامت) مغلوب باشی و مردم بگویند به او وصیت نکرده است، خواستم حجت داشته باشی ».
...
امام باقر (ع) در این وصیت فرمودند: هنگام دفن بندهای کفن مرا بگشا و باز نما... امام صادق (ع) طبق وصیت عمل نمودند. اما در مورد حضرت زهرا (ع) یک وقت دیدند بندهای کفن خود به خود باز شد. حسن و حسین (ع) را در آغوش گرفت...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آنچه مسلم است این است که امام باقر علیه السلام با طرح مرموز و مخفیانه هشام بن عبدالملک، مسموم شده و به شهادت رسید، ولی عامل و چگونگی آن به روشنی مشخص نیست.
بعضی می‌نویسند: ابراهیم بن ولید بن یزید بن عبدالملک ( پسر برادرزادة هشام ) آن حضرت را مسموم نمود.
و بعضی می‌نویسند: زید بن حسن1 به دستور هشام، زهر را به زین است مالید و اسب را به حضور امام باقر علیه السلام آورد، و اصرار کرد که آن حضرت بر آن سوار گردد، آن حضرت ناگزیر بر آن سوار شد و آن زهر در بدن او اثر کرد، به گونه‌ای که رانهایش متورّم شد، و سه روز در بستر سخت بیماری افتاد و سرانجام به شهادت رسید.
آن حضرت ساعات آخر عمر، کفنهای خود را که پارچه سفیدی که با آن احرام به جا آورده بود مشخص نمود.
یا امام باقر (ع)! شما اگر روی اسب مسموم شدید، دیگر مثل عمویتان حضرت عباس (ع) از روی اسب با بدنی بی دست و پر از تیر، با صورت به زمین نخوردید، دیگر سرتان را از بدن جدا... .
 
منابع: " سوگنامه آل محمد (ص)، ص 80، نوشته محمد محمدی اشتهاردی، چاپ سید الشهداء، نوبت بیست و سوم تابستان 1387، انتشارات ناصر قم / مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 210 / گریزهای مداحی، ص 336، نوشته محمد هادی میهن دوست، چاپ سبحان، نوبت ششم 1387، انتشارات صبح پیروزی." 
------------
1.
در الخرائج راوندی ص 230 و  بحار ج 46 ص 331، دربارة عاقبت زید بن حسن نوشته‌اند، چند روزی از شهادت امام محمد باقر علیه السلام نگذشت که او به بیماری روانی مبتلا شد که همواره هذیان و بی ربط می‌گفت، و نماز یومیه را ترک کرد، و با این حال مُرد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سوغات ما از کربلا درد و محن بود
پژمردگی لاله های در چمن بود
من تشنگی در خیمه را احساس کردم
یاد از دو دست خونی عباس کردم
من کودکی بودم که آهم را شنیدند
دیدم سر جدّ غریبم را بریدند
من دیده ام در وقت تشیع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه
خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه
گر چه که من مسموم آن زهر هشامم
من کشته ی ویرانه ای در شهر شامم
دیدم که پرپر می زند هم سنگر من
در خاطرم شد زنده یاد مادر من
امام باقر امام پنجم ما شیعیان است، حق بزرگی به گردن عالم اسلام خصوصاً عالم تشیع دارد امروز (7 ذیحجّه) امام باقر به شهادت رسید، امام صادق یتیم شد، (انشاءا... وعده ی من و شما کنار قبرستان بقیع) الان قبرش زائر ندارد همه حجاج از مدینه به مکّه رفته اند خودشان را برای اعمال حج آماده می کنند. شب شهادتش کنار قبرش کسی نیست. امروز دل شیعیان کنار قبر امام باقر است امروز امام زمان عزادار است. مادرش فاطمه (س) عزادار است. امام باقر از کودکی مصیبت دید در جریان کربلا همرا پدر بود، تمام مصائب کربلا و سختیهای اسارت را دید، تن های غرق به خون دید، چهل منزل سر بریده ی جدش ابی عبدالله را بالای نیزه نظاره می کرد، شام غریبان دیده، آن شبی که خیمه ها را آتش زدند خرابه شام را دیده، آن موقعی که نازدانه امام حسین صدا زد، عمه جان من بابا می خواهم نیمه ی دل شب سر بریده ی بابایش برای او آوردند سر بابا را در آغوش گرفت...
دیدنی گوشه ی ویرانه شده
جمع شمع و گل و پروانه شده
امشبی را که تو مهمان منی
بخدا خوبتر از جان منی
که به پیشانی تو سنگ زده
که زخون بر رخ تو رنگ زده
ای پدر کاش بجای سر تو
می بریدند سر دختر تو
یک وقت دختر علی، زینب دید رقیه آرام شد دیگر حرفی نمی زند دید کنار سر بریده ی باباجان است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دل دیوانه من گشته گریزان امشب
شده در وادی غم بی سر و سامان امشب
به امیدی که برد ره به بیابان بقیع
سر نهاده است به هر کوی و بیابان امشب
می رود تا که ببیند به کجا در دل خاک
پیکر حضرت باقر شده پنهان امشب
بشتابید در آن مدفن بی شمع و چراغ
کند از آتش دل شمع فروزان امشب
سبط سبطین نبی با تن مجروح ز کین
شده بر جده ی خود فاطمه مهمان امشب
اثر زهر به زین تعبیه بر پیکر او
داده بر زندگیش یکسره پایان امشب
امشب دلت را راهی مدینه کن، با چشم دل نگاه کن ببین بقیع زائر ندارد، امام باقر عزاداری ندارد، قربان قبر بی شمع و چراغ تو، امشب دل شیعیان مدینه است، امشب هم ناله شوید با امام صادق، امشب امام صادق کنار بستر بابا اشک می ریزد امام باقر (ع) فرمود: من امشب از دنیا می روم چون پدرم زین العابدین شربت آبی آورد، و مرا به لقای حق تعالی بشارت داد.
آی دلهای کربلائی، امام باقر لحظات آخر بدست حجّت خدا آب می آشامد امّا فدای جد مظلومش حسین، با لب تشنه میان گودی قتلگاه، همه صدا بزنیم حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 






عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۳)

۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۰ محمود کسراییان
با تشکر از زحمات شما ذاکر عزیز خیلی عالی و منتها بسیار خوب و جانسوز
سلام
خدای بزرگ هم تو و هم سید علی خامنه ای عزیز رو حفظ کنه
پایدار باشی
اجرکم عندالله استفاده کردیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.