ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

 

آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است              چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است

جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه                              دل ها به یاد غصۀ او پر ز آذر است

افتاده است بی کس و تنها، غریب وار                        مردی که با تمامی خلقت برابر است

مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست                   بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است

زندان نگو، که گرم مناجات با خداست                    غار حرای حضرت موسی بن جعفر است

از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر                               ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است

باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس                     لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است

ای من فدای شال عزای شما شوم

آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفر است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عمرش میان غربت بی یاورش گذشت                رنج هزار ساله بر آن پیکرش گذشت

حسرت کشیده چون پدری گیسوان او              درحسرت نوازشی از دخترش گذشت

او مرگ خویش را ز خدا عاشقانه خواست      از بس بلا کشید که آب از سرش گذشت

وقتی به زیر مشت و لگد ها شکسته شد            دانست آنچه بر بدن مادرش گذشت

اما اسارتش که به زینب نمی رسد                    او شعله از اصابت با معجرش گذشت

زینب اسیر کوچه و بازار شام شد

زن بود و وارد صف اغیار شام شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده                          خواست پرواز کند دید پرش افتاده

می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست         بس که شلاق به جان کمرش افتاده

آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد           چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده

گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد                          چند تاری مژه از پلک ترش افتاده

هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد               پسرش نیست ببیند پدرش افتاده

آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست         سر پیری به چه جایی گذرش افتاده!

به جراحات تنش ربط ندارد اشکش

حتم دارم که به یاد پسرش افتاده

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در میان هلهله سوز و نوا گم می شود                  زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود

بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم          در گلویم گریه های بی صدا گم می شود

در دل شب بارها آمد نمازم را شکست                 در میان قهقه صوت دعا گم می شود

چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم            وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود

تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش            راه مادر در میان کوچه ها گم می شود

بین تارکی شب چون ضربه خوردم آگهم         آه، در سینه به ضرب بی هوا گم می شود

از یهودی ضربه خوردم خوب می دانم چرا

گوشوار بچه ها در کربلا گم می شود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ناله ای سوخته از سینۀ سوزان آید                    وین نوائیست که از گوشۀ زندان آید

آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت         شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید

های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر        شب و روز تو  و او هر دو به پایان اید

سال ها این پسر فاطمه مهمان تو هست    هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید

هم دم آن پدر پیر ز چندین اولاد               طفل اشکی است که از دیده به دامان آید

امشب از غربت او سلسله هم می نالد           کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید

کند و زنجیر از آن جان به زندان مأنوس                  نکشد دست اگر بر لب او جان آید

گر چه این زمزمه خاموش شود تا به ابد

بانگ مظلومیش از سینه باران آید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد             از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد

زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید           آسمان زندانیی مظلوم تر از من ندارد

آن چنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر       دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد

کس نگوید آخر ای بیداد گر صیاد بس کن         مرغ بال و پر شسکته در قفس کشتن ندارد

طور زندان، آه آتش، اشک مونس، ناله همدم     موسی این حال و هوا در وادی اَیمن ندارد

دوستان یاد آورید از گریه ویران نشینی                کو تسلائی به غیر از خنده دشمن ندارد

نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف           او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد

او دگر نشکسته در هم استخوان ساق پایش

او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

جهت مشاهده دیگر اشعار

شهادت امام کاظم (ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 




 

آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است

چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است

جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه

دل ها به یاد غصۀ او پر ز آذر است

افتاده است بی کس و تنها، غریب وار

مردی که با تمامی خلقت برابر است

مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست

بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است

زندان نگو، که گرم مناجات با خداست

غار حرای حضرت موسی بن جعفر است

از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر

ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است

باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس

لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است

ای من فدای شال عزای شما شوم

آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفر است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عمرش میان غربت بی یاورش گذشت

رنج هزار ساله بر آن پیکرش گذشت

حسرت کشیده چون پدری گیسوان او

درحسرت نوازشی از دخترش گذشت

او مرگ خویش را ز خدا عاشقانه خواست

از بس بلا کشید که آب از سرش گذشت

وقتی به زیر مشت و لگد ها شکسته شد

دانست آنچه بر بدن مادرش گذشت

اما اسارتش که به زینب نمی رسد

او شعله از اصابت با معجرش گذشت

زینب اسیر کوچه و بازار شام شد

زن بود و وارد صف اغیار شام شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر شاعری ست در تب تضمین چشم تو

از بس سرودنی ست مضامین چشم تو

چشم جهان به مقدمت ای عشق روشن است

از اولین دقایق تکوین چشم تو

ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است

آقا کرشمه های نخستین چشم تو

از ابتدای خلقت عالم از آن ازل

شیعه شدم به شیوۀ آئین چشم تو

می شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد

از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو

امشب شکوه خلد برین دیدنی شده

وقتی شده ست منظر و آئینه چشم تو

گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب

امشب به لطف لهجۀ شیرین چشم تو

چشم تو آسمان سخا و کرامت است

آقا خوشا به حال مساکین چشم تو

حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است

در انتظار لحظۀ آمین چشم تو

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند»

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی

با توست نورِ اعظم باب الحوائجی

مهر تو است حلقۀ وصل خدا و خلق

داری به دست خاتم باب الحوائجی

در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی

بر دوش توست پرچم باب الحوائجی

در آستانۀ تو کسی نا امید نیست

آقا برای ما همه باب الحوائجی

بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو

در رستخیز واهمه باب الحوائجی

دیوانۀ سخای ابا الفضلی توام

مانند ماه علقمه باب الحوائجی

صحن و سرات غرق گل یاس می شود

وقتی که میهمان تو عباس می شود

در ساحل سخاوت دریای کاظمین

مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین

با دست های خالی از اینجا نمی رویم

ما سائلیم، سائل آقای کاظمین

رشک بهشتیان شده حال کسی که هست

گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین

نور الهی از همه جا موج می زند

توحیدی است بسکه سراپای کاظمین

داریم در جوار حرم، حق آب و گِل

خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین

ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم

این افتخار ماست، گدای کریمه ایم

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بندۀ مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دلسوخته ز ندبۀ چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید

بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید

در بند ظلم و کینۀ قومی ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیلۀ عصیان چه می‌کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشۀ زندان چه می‌کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشۀ ویران چه می‌کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم

ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم

فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است

یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم

هستی ماست نوکری اهل بیت او

ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم

قم آستان رحمت آل پیمبر است

در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم

با مهر و رأفتش دل ما را خریده است

ما بنده‌ی مُکاتَب موسی بن جعفریم

چشم امید اهل دو عالم به دست اوست

مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم

حتی قفس براش مجال پرندگی ست

مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم

دلسوخته ز ندبه‌ی چشمان خسته اش

دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم

آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش

با دست بسته غرق سجود است حضرتش

از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید

بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید

در بند ظلم و کینه‌ی قوم ستمگری

تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید

خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود

در بین این قبیله‌ی عصیان چه می‌کشید

با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها

با حال خسته گوشه‌ی زندان چه می‌کشید

شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید

بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید

اما دلم گرفته ز اندوه دیگری

طفل سه ساله گوشه‌ی ویران چه می‌کشید

با دیدن سر پدرش در میان طشت

هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید

وقتی که دید چشم کبودش در آن میان

خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید

می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:

ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شده تسبیحی به دستش دونه دونه‌های زنجیر

شده هم صدای ذکرش لب زخم و جای زنجیر

وقتی موسا می‌شه یوسف دل زندون پرِ نوره

وقتی یوسف می‌شه موسی زندونم وادی طوره

زیر دستاشو بگیرین موسامون عصا نداره

آقامون میخاد بلند شه، نمیتونه، نا نداره

چند شبه که مثل مادر نماز نشسته خونده

قنوتای آخرش رو با دو دستِ بسته خونده

ای که قصه‌های صبرت دل ایوبُ شکسته

یارب و یا ربت اینجا به دل خدا نشسته

می دونم که خلوت تو با خدا چه حالی داره

معصومه مثل رقیه تاب دوریتو نداره

دجله همدرد فراته آخه تشنگیتُ دیده

گوش داده به یا حسینت که به کربلا رسیده

ای خوشا قافله‌ای که پیش تو، تو کاظمینه

یعنی از نجف میاد و مهمون امام حسینه

آقا یا باب الحوائج همه تشنه‌ی دعائیم

آقا جون غریبه نیستم بچه آهوی رضائیم

پر از آتش درونم مددی موسی بن جعفر

که رها بشم به نامت کاظم آل پیمبر

دم یا کاظم گرفتیم ما که تو آتیش اسیریم

اگه این اسم خدا نیست پس چرا آروم می‌گیریم

دم یا کاظم گرفتیم نفسمون به پامون افتاد

شیطونم فرشته کردی آخه تو زندون بغداد

دم یا کاظم گرفتیم تا درای بسته وا شد

اونقدر خوندیم که آخر ساقیمون امام رضا شد

دم یا کاظم گرفتیم بی بی مون معصومه خندید

به کبوترای دلتنگ سفر مدینه بخشید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر کجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد کنید

تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

مُرد اگر کنج قفس، طایر بشکسته پرى

یاد از مردن زندانى بغداد کنید

چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید

از عزیز دل زهرا و على یاد کنید

کُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ

زین ستمکارى هارون، همه فریاد کنید

چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند

خاطر موسى جعفر، همه امداد کنید

تا دم مرگ، مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد کنید

پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش

پس شما گریه بر آن کشته ی بیداد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید

"خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید

تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حساس ترین آینه را می بردند

بر شانۀ سنگ ها، کجا می بردند؟

با اینکه سلیمان زمانت بودی!

تابوت تو را غلام ها می بردند

تابوت نه، اشتباه گفتم ای وای

با تخته ی پاره ای تو را می بردند

با ساق شکسته پیکرت را، ای کاش

پیچیده میان بوریا می بردند

از تختۀ در، دست و سرت آویزان

گیسوی تو در باد رها می بردند

تا خشک شود نموری پیرهنت

باید بدنت به کربلا می بردند

آیینه ی تکه تکه ای بودی که

از قصد، تو را چه با صدا می بردند!!!

ای کاش به جای جسر بغداد آقا

بر نیزه سرت شام بلا می بردند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پر بسته بود... وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خو کرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

جز آه زخم های دهن باز کرده اش

در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت

آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که

اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت

زیر لگد صداش به جایی نمی رسید

زیر لگد شکست و توان فغان نداشت

با تازیانه ساخت که دشنام نشنود

دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت

هر چند میزبان تنش تخته پاره شد

هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد

دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست

برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان

کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر

گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین

بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم

با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست

کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو

اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین

کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای دستگیر خلق خدا دست هایتان

زیباترین جواب دعا دست هایتان

گفتم در این مسیر گدایی تان کنم

شاید رسد به دست گدا دست هایتان

دستانتان دو دست خداوند طاهر است

دست پُر از گناه کجا، دست هایتان؟!

از این گناهکاری دستان من چقدر

افتاده است فاصله تا دست هایتان

باور نمی کنم فقط از کثرت گناه

نگرفته اند دست مرا دست هایتان

باشد! به خاک پای شما سجده می کنم

خورده به خاک پای شما دست هایتان

وقتی به خاک پای شما بوسه می زنم

دارم به دست های شما بوسه می زنم

اسلام راستین، مسلمان درست کن

با یک نگاه حضرت سلمان درست کن

از کیمیای دیده ی خود خرج ما نما

این سنگ را تو لوءلوء و مرجان درست کن

مولا بیا به خاک کف گیوه های خود

دست محبتی بکش انسان درست کن

در این دلی که محبس تنهایی من است

یک پنجره به سمت امامان درست کن

یک پنجره که آن طرفش روی ماه تست

سمت صفوف آینه داران درست کن

از نسل تو امام خراسان درست شد

از نسل من گدای خراسان درست کن

ذکر علی علی من از لطف این در است

از آه های سینه ی موسی بن جعفر است

ای آفتاب مشرقی سایه های من

ای سایه سار جود و عطای خدای من

رنجور کرده مرغ تنت را سیاه چال

نگذاشت بال و پَر بزنی ای همای من!

مستوجب عذاب منم، من که عاصی ام

آقا چرا تو درد کشیدی به جای من

زنجیر دور پای تو را بسته ام به دل

زنجیر روضه های تنت بست پای من

اشکم به درد بزم عزای حسین خورد

شاید به دردِ دردتان بخورد اشک های من

گفتی به نوکرت، به مسیّب که در قفس

دلتنگی من است برای رضای من

شیعه همیشه با تو هماهنگ می شود

وقتی دلش برای رضا تنگ می شود

در این قفس ز شوق خدا گریه می کنی

با ذکر یا رضا و رضا گریه می کنی

آقا برای مغفرت شیعیان خود

این قدر سر به سجده چرا گریه می کنی

در این سیاه چال، به تنهایی خودت

یا که برای کربُبلا گریه می کنی

بر غربت حسین جدا ناله می زنی

بر عمّه جان خویش جدا گریه می کنی

در زیر تازیانه، چرا بیخودی زِ خود

داری برای فاطمه ها گریه می کنی

مرد یهود رفته ولی تو هنوز هم

چون بُرد نام فاطمه را گریه می کنی

هر چند بی حساب تو را می زد آن یهود

شکر خدا کنار تو معصومه ات نبود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد

این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد

با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام

کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد

ناله های ممتدم گویای این مطلب شده

بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد

تار می بینم ز بس که این حرامی یهود

گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد

صوت سیلی هم صدا شد با صدای خنده اش

هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد

نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد

بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد

داغ من یک سر بریدن کمتر از جدم حسین

آخر کار این کفن ها غربتم را لطمه زد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آن که آهش در دل هفت آسمان تأثیر داشت

روزها در کنج زندان نالۀ شبگیر داشت

باب حاجات خلایق بود و پیش اهل فضل

باب جود و بخشش او یک جهان تفسیر داشت

آفتابی ذره پرور بود در مُلک وجود

مُلک دل ها را به مهر خویش در تسخیر داشت

لب زحق گوئی نمی بست آن امام راستین

گرچه روز و شب به پا و گردنش زنجیر داشت

بیمی از روبه مرامان جهان در دل نداشت

شیر در زنجیر بود و ناله ای چون شیرداشت

روزها را روزه بود و شام در راز و نیاز

با چنین اخلاص و تقوا جنگ با تزویر داشت

من نمی دانم چرا آن زندگی بخش جهان

از تمام زندگانی جان و قلبی سیر داشت

ای «وفائی» روز آزادی از آن زندان مدام

بر سر سجادۀ سبز دعا تکبیر داشت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کنج زندان می کشم این سو و آن سو پیکرم

جرمم این بوده که فرزند نبی و حیدرم

بس که دشمن داده آزارم در این زندان غم

می چکد خون جگر از نوک مژگان ترم

استخوان هایم شکسته،از جفای دشمنم

سلسله در سلسله سر تا به پا، پا تا سرم

رد پای تازیانه بر تنم افتاده و ...

پیرهن گردیده عضوی از تمام پیکرم

سلسله سنگین و تن زار و فراوان زخم من

خون چکد از جسم زارم تا تکانی می خورم

تا شکسته استخوان ها را نظاره می کنم

یاد آن پهلو شکسته، یاد دیوار و درم

من اسیرم لیک مردم، از جسارت ها چه باک

دل غمین زینب و بازار و سنگ و معجرم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عطر یاس از گوشه زندان هارون می چکد

سوی لیلا سوز نجواهای مجنون می چکد

بند بند آسمان را سلسله در بند داشت

زین جسارت اشک از چشمان گردون می چکد

با نگاهی ذکر آن رقاصه  "یا قدوس" شد

بر همه ثابت شد از چشمانش افسون می چکد

او که عالم رزق می گیرد ز گوشه چشم او

حال از سوز صدایش آه محزون می چکد

هر سحر با تازیانه روزه داری می کند

موقع افطار از کنج لبش خون می چکد

پشت در استاده سندی بی حیا و بی شرف

ناروا و ناسزا از کام ملعون می چکد

گوییا زهرا به دیدارش رسیده کاین چنین ..

... عطر یاس از گوشه زندان هارون می چکد

تشنه لب در کنج زندان دم گرفته "یا حسین"

یاد شاه تشنه لب از دیده اش خون می چکد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده

خواست پرواز کند دید پرش افتاده

می شود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست

بس که شلاق به جان کمرش افتاده

آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد

چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده

گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد

چند تاری مژه از پلک ترش افتاده

هر کس ایام کهنسالی عصا می خواهد

پسرش نیست ببیند پدرش افتاده

آن که از کودکی اش مورد حرمت بوده ست

سر پیری به چه جایی گذرش افتاده!

به جراحات تنش ربط ندارد اشکش

حتم دارم که به یاد پسرش افتاده

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در میان هلهله سوز و نوا گم می شود

زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود

بس که بازی می کند زنجیر ها با گردنم

در گلویم گریه های بی صدا گم می شود

در دل شب بارها آمد نمازم را شکست

در میان قهقه صوت دعا گم می شود

چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم

وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود

تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش

راه مادر در میان کوچه ها گم می شود

بین تارکی شب چون ضربه خوردم آگهم

آه، در سینه به ضرب بی هوا گم می شود

از یهودی ضربه خوردم خوب می دانم چرا

گوشوار بچه ها در کربلا گم می شود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

منکهبیتقصیردرزندانگرفتارمخدایا

ازچهدشمنمیدهداینقدرآزارمخدایا

منکهاززندانزمینگیرمنباشد

حاجتیدیگربهزنجیرگرانبارمخدایا

آهازاینزندانظلمانیوزندانبانظالم

وهکجاافتادهدرغربتسر وکارمخدایا

جزفروغگوهراشکیکهبایادتوریزم

کسنیفروزدچراغیدرشبتارمخدایا

عاشقانراخوابدرچشماننمیآیدازآنرو

روزوشبباذکرتومشغولوبیدارمخدایا

ایکهمیبخشینجاتازبینآبوگلشجررا

کنخلاصازمحبسهارونتنزارمخدایا

جانزحسرتبرلبآمدوندیرینساعاتآخر

دیدنرویرضاراآرزودارمخدایا

کورضاآرامجانمکورضاروحوروانم

تاازاوروشنشودچشمگهربارمخدایا

برمؤیدمرحمتفرماطوافمرقدمرا

چونکهاشعراشبودمقبولدربارمخدایا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ناله ای سوخته از سینۀ سوزان آید

وین نوائیست که از گوشۀ زندان آید

آن چه زندان که سیه چال بود از دهشت

شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید

های هارون که گرفتار تو شد موسی عصر

شب و روز تو  و او هر دو به پایان اید

سال ها این پسر فاطمه مهمان تو هست

هیچ گفتی که چه ها بر سر مهمان آید

هم دم آن پدر پیر ز چندین اولاد

طفل اشکی است که از دیده به دامان آید

امشب از غربت او سلسله هم می نالد

کآن جگر سوخته را عمر به پایان آید

کند و زنجیر از آن جان به زندان مأنوس

نکشد دست اگر بر لب او جان آید

گر چه این زمزمه خاموش شود تا به ابد

بانگ مظلومیش از سینه باران آید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد

از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد

زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید

آسمان زندانیی مظلوم تر از من ندارد

آن چنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر

دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد

کس نگوید آخر ای بیداد گر صیاد بس کن

مرغ بال و پر شسکته در قفس کشتن ندارد

طور زندان، آه آتش، اشک مونس، ناله همدم

موسی این حال و هوا در وادی اَیمن ندارد

دوستان یاد آورید از گریه ویران نشینی

کو تسلائی به غیر از خنده دشمن ندارد

نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف

او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد

او دگر نشکسته در هم استخوان ساق پایش

او دگر در گوشه مطموره ها مسکن ندارد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پروانه ام که بال و پرم درد می کند

شمعم که پای تا به سرم درد می کند

در این سیاه چال ز بس گریه کرده ام

باور کنید چشم ترم درد می کند

نخلم که شاخه شاخه ام را شکسته اند

دیگر تمام برگ و برم درد می کند

وقتی که تازیانه به بازوی من زدند

دستی شکسته در نظرم درد می کند

سیلی به من زدند و از آن دم نه روی من

کز داغ مادرم جگرم درد می کند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دیگر دلم به سیر چمن وا نمی شود

دیگر نشاط، هم نفس ما نمی شود

حتی اگر مسیح، طبیب دلم شود

دارد جراحتی که مداوا نمی شود

موسی(ع) اگر کند گذری سوی کاظمین

دیگر روان به وادی سینا نمی شود

از زخم های سلسله چون یاد آورم

زنجیر شعله از جگرم وا نمی شود

یک تن نگفت سلسله در آن سیاه چال

درمان زخم گردن مولا نمی شود

حبس و شکنجه، قعر سیه چال و سلسله

این احترام یوسف زهرا(س) نمی شود

گویی که آن ستمگر حق ناشناس را

جز با شکنجه عقده دل وا نمی شود

معصومه(س) تسلیت که نصیب تو بعد از این

دیگر زیارت رخ بابا نمی شود

مولای من کسی است که در حبس سال ها

غافل دمی ز حی تعالی نمی شود

(میثم) هر آنچه بر سر عبد خدا رود

عبد خداست، بندۀ دنیا نمی شود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آن که در کنج قفس مرگ طلب کرده منم

هم چو شمعی شده از جور و جفا آب تنم

روزها پیش دو چشمم چو شب تاریک است

هم دم و هم نفسی نیست مرا جز رَسَنم

بین زنجیر و غل و کند نیفتد یک دم

ذکر و تسبیح و مناجات و دعا از دهنم

بس که در قعر سجون روز و شبم طی گشته

مانده آثار غل و سلسله روی بدنم

از جفا کاری سندی چه بگویم که کشد

آه جانسوز زبانه ز دل پر محنم

تازیانه زدنش جای خودش حرفی نیست

ناسزا گفتنش افکنده شرر بر چمنم

حاجتم گشت روا و عجلم می آید

دم آخر شده و یاد شه بی کفنم

گرچه گردید تنم از اثر زهر کبود

ولی از سم ستوران بدنم چاک نبود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی زبان عاطفه های لال می شود

زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل بهار تو از دست می رود

بر شاخه میوه های تو پامال می شود

دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد

در این سیاهچال صدا چال می شود

آقا سنان سبز سیادت به دوش توست

غل ها به روی شانه تا شال می شود

همواره مرد،زینتش از جنس دیگری ست

زنجیر ها به پای تو خلخال می شود

دشمن به قصد جان تو آماده می شود

این طرح در دو مرحله دنبال می شود :

اول به شأن شامخت شلاق می زنند

دیرگ زبان به هتک تو فعال می شود

شعرم بدون ذکر مثیبت نمی شود

حالا گریز روضه گودال می شود

دعواست بر سر زره و جامه و سری

دارد میان معرکه جنجال می شود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.