ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند

 

جهت مطالعه متن روضه های مکتوب ویژه فاطمیه 96

به ادامه مطلب مراجعه نمایید



متن روضه فاطمیه ...........مورخ28بهمن96

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پسر بزرگه دیگه چیکارش کنم،از روزی که از کوچه برگشتید یه پسر دیگه ای شده، میشینه یه گوشه ای هی به در و دیوار نگاه میکنه، ساکت شده، با من هم دیگه حرف نمیزنه،هر شب از خواب میپره

انگار همین دیروز بود، راه میرفتی جلو چشام تو این خونه،انگار همین دیروز بود موهای زینبت رو شونه میکردی،انگار همین دیروز بود، حسینت رو بغل میکردی،بگم؟انگار همین دیروز بود بهت التماس میکردم نرو....*

ممنونم اگر نروی                                 میمیرم اگر نروی

مدینه یه جا بود یه عده دور فاطمه حلقه زدند،کربلا هم یه جا بود دور حسین حلقه زدند،من یه نمونه دیگه بگم،چند شب پیش امیرالمؤمنین تنها بدن رو دفن کرد،امیرالمؤمنین تنها بدن رو برداشت،نوشتن: این بدن آنقدر نحیف شده بود،نوشتند: تنهایی بدن رو برداشت،بدن مثل یه بدن بچه شده بود،"صَارت کَالْخَیَال " درستِ پیغمبر کمکش کرد،اما علی بدن رو تنها گذاشت توی قبر،تنها بدن رو برداشت...کجا ببرمت کربلا؟...کربلا هم یه نفر یه بدن رو تنها برداشت،اما فرق مدینه و کربلا این بود، مدینه علی پهلوان بود، خیبر گشا بود، بدن زهرا رو برداشت کسی تعجب نکرد،علی بازوی ِ خیبر شکن داره....اما کربلا یه زن پنجاه و چهارساله، از صبح پابرهنه هی دویده تو میدون،هی خورده زمین،چادرش زیر پاش هی گیر کنه....

زینب پهلوون نبود،اما به تنهایی بدن حسین رو برداشت...آورد بدن رو بالا،نقلِ مقاتل اینه،بدن رو خودش بغل کرد آورد بالا، "اَللَّهُمَ تَقَبَّل مِنّا هذَا القُربان" این قربانی رو از من قبول کن... من یه سئوال دارم،سئوال من اینه...زینب پهلون بود؟زور بازو داشت؟نه والله،جونی نمونده بود دیگه براش،پس چه جوری بدن حسین رو به تنهایی بلند کرد؟

یه نفر جواب من رو بده؟آخه بدنی که زیر سُم اسب رفته،بدنی که هزار و نهصد تا نیزه و شمشیر خورده،بدنی که سرش بریده شده.ای حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مادر وقتی حالش خوب نیست بچه ها هول میکنند...مادرِ...میگه چیزی نیست...من خوبم...غصه نخورید...من خوبم...بعد مهر فاطمه به علی قابل وصف نیست...هیچ جای عالم نمیشه با چیزی مقایسه کرد...هی میگفت:چیزی نیست...آقا چیزی نیست

چیزی نیست...تو ۱۸سالته...چرا اینطور راه میری

این بچه ها سایه رو سَر میخوان بانو                                                                        تا وقت دامادی مادر میخوان بانو

از رفتن و از مرگ کمتر بگی ای کاش                                مادر میخواد زینب فکر عروسیش باش

چشمِ پر آب تو نقشِ برآبم کرد                                                                تابوت تو اومد خونه خرابم کرد

دنیا عجب خاکی روی سرم ریخته                                   هم مویِ زینب هم خونَم بهم ریخته

طفلی حسن هر شب تو خواب عزاداره                                              هی میگه دیواره هی میگه گوشواره

زینب با دل شوره هی روتو میبوسه                                                   شونه که می اُفته بازوتو میبوسه

اونقدر آروم حرف میزد...تا میومد صدا گریه بلند بشه میگفت:حسینم بدخواب میشه...بچه هام بیدار میشن...شاید اولین کسانی که آستین به دهن گریه میکردند خودِ خانوم و مولا بودند...ولی کار به یه جایی رسید دید علی داره می میره...گفت:آقاجان! راحت گریه کن...*

تو خسته ای من میدونم من خسته ام تو میدونی                                  خونم با سیلاب شد خراب تو این شبای بارونی

یادت میاد دست تورو بابات گذاشت تو دست من                                              میگفت علی جان، فاطمه است تموم بود و هست من

میگفت که باید کم کنی بارِ غم از شونِ علی                                                    فاطمه جان از این به بعد جونِ تو و جونِ علی

*اما از اولش قرار بود من محرم راز تو باشم...تو محرم راز من...*

کار تو بی حکمت که نیست که رو گرفتی فاطمه            اگه حالت خوب نیست چرا به من نگفتی فاطمه؟!

بمون بهار من بمون                           بمون کنار من بمون                     سپر نمیخواد شوهرت          ای ذوالفقارِ من بمون

بمون عزیزم حیدر و   تو فتنه ها تنها نذار                        ایشالا خوب میشی نرو                    نرو رو قلبم پا نذار

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

متن روضه فاطمیه ...........مورخ28بهمن96

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

فرمود : یا رسول الله مهریه منم مثل دخترای دیگه باشه ؟ فرمودند :چی میخوای دخترم ؟ گفت : مهریۀ من میخوام از طرف خدا یه امان نامه باشه برا امت تو روز قیامت بتونم شفاعتشون کنم ... جبرییل نازل شد ، آورد ... امضا شده از طرف پروردگار .

امروز وقتی که داشت وصیت میکرد به امیرالمومنین اون نامه رو آورد ،

فرمود : این نامه رو بذار زیر کفنم ...

این روایتم توی بحارِ : امیرالمومنین میفرمایند : دیدم فاطمه داره گریه میکنه ... تو گریه هاشم میگه : خدا ! شیعیان ما ... شیعیان ما ... دوستان حسینم ... دوستانِ علی ... همه دل نگرانی این مادر نه برای زینب نه برای ابی عبدالله ... برا من و تو بوده ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

همه وصیتاشو کرد، صدازد : علی جان! "غَسِّلنی بِاللَّیل ... کَفِّنّی بِاللَّیل ... دفِّنّی بِاللَّیل ..." نکنه کسی باخبر بشه .. اما مثل امروز مولا وقتی برگشت خانه دید انگار وضع فرق کرده ... دیشب وصیت میکرد اما امروز بلند شده داره خونه رو جارو میزنه . الهی قربون این مادر مهربون برم ... با این بهونه همه رو از خونه بیرون کرد ... کسی نباشه جون دادنش رو ببینه ... علی جان برو مسجد قربونت برم، میخوام نان درست کنم برا بچه هام ... حسنم،حسینم شما هم برید مسجد ... فقط وقتی تنها شد با اسماء ،خیالش راحت شد همه رفتند ... فرمود : اسماء!  ساعتی بعد وقتی آمدی تو حجره م اول وارد نشو . اگر دیدی روبه قبله خوابیدم ، پارچه ای روم انداختم بدون مهمانِ بابام رسول خداشدم ... بگو برن علی رو صدا کنند .. اسماء میگه دل تو دلم نیست،

خدا نکنه بلایی سر دختر پیغمبر بیاد .. اما امر فاطمه ست...

گذاشتم ساعتی گذشت،وارد حجره شدم،دیدم دختر رسول الله رو به قبله خوابیده،یه پارچه رو صورتش انداخته،آمدم صداشون زدم ... بی بی جان! :کلِّمینی! جوابمو بده ... داشتم با فاطمه حرف میزدم یه وقت دیدم درِ خونه باز شد آقازاده ها وارد خونه شدند ، یه نگاه به من کردند اسماء مادرمون کجاست؟ الان داشت برامون نون درست میکرد ، حالش بهتر شده بود ، دیدند آقازاده ها مادرشون خوابیده.با تعجب گفتند این موقع روز هیچ وقت مادرمون نمیخوابید ....

دویدند وارد حجره شدند ... دیدند مادر رو به قبله خوابیده ... وقتی رو صورت مادرُ کنار زدند ،دیدند مادر از دنیا رفته .. سریع دیدند امام حسن خودشُ رو سینۀ مادر انداخت ... هی صدا میزنه مادر جواب حسنُ بده دارم دق میکنم ...

جوونا اربابتون یه کاری کرد تا قیامت بهتون درس داده ... یه وقت دیدن آمد پایین پای مادر ... رو پاهایِ مادرُ کنار زد ... صورت گذاشت کف پایِ مادر ...

قدیمیا اینطوری روضه رو میخوندن ... میگفتن هر دیدی یه بازدیدی داره ... اینجا حسین پایین پای مادر اومد ... تو گودال مادر اومد پایین پا نشست ... اما مدینه کجا ؟! کربلا کجا؟! جلو چشم مادر ..."والشِّمرُ جالسُُ عَلی صَدرِه ..."

هر چی میگفت آه جگرم ... کسی صداشو نمیشنید ... مادر تو سینه میکوبید براش ... بمیرم برات ... غریبِ مادر ...           "بُنَیَّ قَتَلوکَ عطشانا..."

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دم دمای آخر بی‌بیِ؛ خانم صدا زد : زینبم،دخترم بیامادره...میخواد از الان فضا رو براش آماده کنه...اگه از الان آماده نکنه،زینب کربلا جون میده...

یه بقچه‌ای کنار گذاشتم... بقچه رو برام بیار.گفت: چشم مادر.بقچه رو آورد جلو مادر گذاشت... گفت: دخترم خودت بازش کن...  با اون دستهای کوچولوش بقچه رو بازکرد...تا بازکرد دید سه تا کفن میونشه...  اول کفن مالِ خودمه... دوم کفن مالِ باباته... سومی مالِ حسنه....زدن زیر گریه هم مادر فهمیده،هم زینب... مادر داره روضه میخونه...  ای بی کفن حسین...

مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود                                          مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 متن روضه فاطمیه ...........مورخ28بهمن96

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

به کسی قصۀ دردِ یه عزیزُ نمیشه گفت                                                    اگه مادر بشه بیمار همه چیزُ نمیشه گفت ..

غمِ دیوار نمیشه گفت                         غمِ مسمار نمیشه گفت

غمِ سیلی نمیشه گفت                                    روی نیلی نمیشه گفت ...

به کسی علت آهِ دلِ تنگُ نمیشه گفت                                        اثرِ ضربۀ دستی مثلِ سنگُ نمیشه گفت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دو تا ناله زد بین در و دیوار ... اول صدا زد : یا أَبتا ... کنایه از این که باباجان، مگر نفرمودی: مَنْ آذى فقد آذانی ... بیا ببین من و اذیتم کردن ... اما نالۀ دوم ، بزرگترها که فرزند و همسر دارن عرض من و تأیید می کنند، نوجوان ترها هنوز حس نکردن، این روضه حسیّ‌ ِ، نالۀ اول بابا شو صدا زد، خوب می خواد گله گی ِ باباش کنه، نالۀ دوم چه کسی رو باید صدا بزنه،علی رو، درسته؟...

خانمت می افته زمین تو رو صدا نمی زنه؟اما چرا علی رو صدا نزد؟یه روز امیرالمؤمنین سئوال کرد:فاطمه جان چرا نه سال با هم زندگی کردیم یه بار از من خواهش نکردی ؟ گفت: آقاجان ترس این و داشتم چیزی ازت بخوام نتونی انجام  بدی، خجالت زده ام بشی، من خجالت ِ تو رو نمی تونم ببینم، لذا اومد علی رو صدا بزنه دید دست های علی رو بستن ... کشون کشون علی رو دارن از خونه بیرون می برن ... به جای ِ اینکه علی رو صدا بزنه،گفت : یا فِضَّةُ! خُذِینِی ... فضه تو بیا کمکم کن ...

فضه میگه: با عجله خودم رو رسوندم بین در و دیوار، دیدم  فاطمه رو زمین افتاده ، یه خونِ تازه از بین در و دیوار رو زمین جاریِ ، کمکش کردم ،  خانم رو بلند کردم ، اما یه کلمه نگفت:فضه پهلوم ، نگفت : بازوم، نگفت: سینه ام ، دیدم با نگرانی داره دور و برش رو نگاه میکنه ، خانمم دنبال کی میگردی ؟ گفت : بگو ببینم علی رو کجا بردن؟ ...

تا گفتم : علی رو به مسجد بردن ... دیدم یه دست به کمر گرفت ، یه دست به دیوار گرفت ... تو کوچه دنبالِ علی خودش رو داره میکشه

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب آخر فاطمیه از قدیم رسم بوده درِ خونه ی باب الحوائج ابالفضل العباس علیه السلام میرن...

فقط یه جمله عرض کنم امام زمان بیان...فرمودند هرجا نام عموم عباس برده شه میام....

مگه میشه  عباس حضرت زهرا رو دوست نداشته باشه...

عرض میکنم  عباس کشته مرده ی اسم فاطمه ست.

میگه هروقت امام حسن تو کوچه‌های بنی هاشم قدم میزد، میدیدن  رو زمین میشینه ناله میزنه... علامه حسن زاده آملی میفرمودند: هروقت امام حسن از این کوچه رد میشد، رو زمین میشینه دستاشو رو سرش میذاره... خودم دیدم که مادر رو زمین افتاد.....

زبان حال عباس این بوده  شاید  میگفت:! ایشالله یه روزی منم مثل مادر سادات  بشم... مثل فاطمه هم شد. تاابیعبدالله اومد.... راوی میگه دیدم وسط میدان روز زمین افتاد حسین.... یه شیئ رو برداشت هی میبوسه به چشماش میذاره.... گفتم نکنه قران پیدا کرده. یه نگاه کردم دیدم دستهای  عباسه... گفت:حسین جان اگه دستای مادرت رو با غلاف زدن دستای منم فدایی برا مادرت باشه.... اگه تو کوچه سیلی به صورت مادرت زدن...چشمای مادرت سرخ شد... به چشمای منم تیر زدن... چشمای منم پُرِ خون شده حسین جان....آی حسین..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

میدونی بچه های زهرا کجا کشته شدند؟همون جایی که داشتند می دیدند...آی هیاتیا...آی حسینیا...میخوای اوج مصیبت رو برات بخونم؟میگن واقعه ی کوچه بعد از در و دیوار بوده...یعنی وقتی مادر سیلی خورد،پهلوش شکسته بود...با زحمت،حسن بلند میکرد مادر رو...مادر بیا بریم،میکُشنت...هم مادرو زدن هم پسرو زدن...گره ی دل من میدونی کجاس؟الان بهت میگم...سر رو آوردن...هم زینبو زدن...هم بچه ها رو زدن...حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 متن روضه فاطمیه ...........مورخ28بهمن96

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مرو از کنارم نگارم ... بری می میرم                                                              مرو ماهِ شب هایِ تارم ... بری می میرم

مرو من کسی رو ندارم ... بری می میرم)۲

برایِ حیدر تو هم زبونی                                                        نمیشه زهرا پیشم بمونی؟ ...

بهارِ عمرم چرا خزونی                                                              بمیرم آخر خیلی جوونی ..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در داره میسوزه ... مادر پشت در ایستاده ... فرمود:مگه  منو نمیشناسید؟ من دختر پیغمبرم ... مگه نمیدونید جبرییل بخواد بیاد درِ این خونه اجازه میگیره؟ چی کار دارید؟

 ما داریم از فراق بابام گریه میکنیم ...

ما عزاداریم برگردید ... نامرد خودش نوشت برای معاویه ... گفت : معاویه! همچین که فاطمه حرف میزد یواش یواش دلم داشت نرم میشد ... یاد کینه هایی که از علی داشتم افتادم ... همه زورمو جمع کردم ... صدایِ نفس هایِ فاطمه رو میشنیدم‌‌‌‌ .... چنان لگد به در زدم ...

مادر بین در و دیوار ... صدا زد : بابا ... اما زن یه کار زنونه داره مادرشو صدا میزنه ... اما مادر ما مادر نداره ... صدا زد فضه بیا محسنمو کشتن .... داد بزن ... اگه گفتن چرا داد میزنی ؟ بگو مادرمو زدن ...

بین در و دیوار افتاده ... علی رو دارن میبرن ... ریسمان به گردنش انداختن ....

مادر اومد گفت : مگه زهرا مرده علی رو پابرهنه میبرید؟

رفت تو مسجد ... با پهلویِ شکسته جلو در مسجد رسید ... دید نانجیب شمشیر گرفته بالاسر علی ... میگه با من بیعت میکنی یا سر از بدنت جدا کنم؟

فاطمه فرمود : اگه علی رو رها نکنید نفرینتون میکنم ... اما مادر نفرین نکرده، سلمان میگه دیدم ستون های مسجد داره میلرزه ...

امیرالمومنین فرمود : سلمان برو به زهرا بگو : دست نگه داره،نفرین نکنه ... فرمود : اگه علی میگه ... چشم ... آخه من نگران علی م ...علی برا شب عروسیش سپرشو فروخت ... من سپر علی ام ... من دور علی میگردم ... فقط اگه شمشیرو از بالاسر علی برندارن من از مسجد نمیرم ... عاقبت مادر ما یه کاری کرد شمشیرو از بالاسر علی برداشتن ...

مادر ، یه شمشیر بالاسر علی آوردن طاقت نیاوردی .... گفتی من باید آقامو صحیح و سالم برگردونم .... زینب یاد مادرش افتاد ... گفت : هر جورشده میرم از گودال سالم برمیگردونم ....

 همچین که زینب رسید دید :          سری به نیزه بلند است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

*اسماء میگه: آب برا امیرالمؤمنین می ریختم ، بدن فاطمه رو غسل میداد،بچه هاش گریه می کردند، اما گریه ی بی صدا.....* *همچین که داشت بدن رو می شست،چشمش افتاد، خود آقا دستور داده آهسته گریه کنید،اسماء میگه رفتم آب دوباره بیارم،دیدم یکی داره داد میزنه:وای.......

اسماء میگه  دستور داد حسن جان!،حسین جان!  برید این چند نفر رو بگید بیان.

سلمان میگه: داشتم نماز شبم رو میخوندم،دیدم یکی داره در میزنه،نماز رو از هولم رها کردم،آمدم دم در،دیدم حسین سر به دیوار گذاشته،

 میگه:اگه میای تشییع جنازه ی مادرم پاشو بیا...

سلمان و اباذر ، مقداد ،عمار و یاسر با چند نفر دیگه آمدن، وقتی رسیدن دین دیگه بندای کفن رو بسته، خودش ایستاده داره نگاه میکنه، یکی یکی رفیقای خودش اومدن تسلیت گفتن،آقا بمیرم برات... آقا برگشت صورت بچه هاش رو نگاه کرد،دید رنگ پریده، بدناشون میلرزه،گریه گلوشون رو داره خفه میکنه، یه مرتبه تا گفت:یتیمان فاطمه بیایید، ریختن دور مادر....*

علی گفتا که طفلانم بیایید                                                   وداع آخر خود را نمایید

*خود امیرالمؤمین قسم میخوره،میگه: واللهِ دیدم بندای کفن باز شد، دو تا دستای فاطمه بیرون اومد، بچه هارو بغل گرفت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.