ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

در آن شب ، اثر زهر و گردش آن در بدن مبارک آن حضرت ، بسیار آشکار بود ؛

وقتی به قدم های آن حضرت نگاه کردیم ، دیدیم کاملا قرمز شده اند ؛ و این برای ما بسیار سخت بود

و دیگر از آن حضرت ناامید شدیم و بدن آن حضرت سنگین شده بود .

مردم ، نزد آن حضرت آمدند و امام علیه السلام آنها را امر به معروف و نهی از منکر کردند

و وصیت نمودند .

هر قدر ، برای آن حضرت خوردنی و آشامیدنی آوردیم ، تناول ننمودند و لب های مبارکشان

، به ذکر خدا در حرکت بود ؛ و مانند مروارید ، از پیشانی نازنینشان عرق می ریخت و آن را با

دست مبارک خود پاک می کردند

عرض کردم : ای پدر ! می بینم دست به پیشانی خود می کشید .

فرمودند : فرزندم ! از رسول خدا شنیدم که می فرمودند : (( وقتی مرگ مومن نزدیک می شود ،

پیشانی او مانند مروارید تر عرق می کند و ناله او از بین می رود . ))

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نقل کرده اند : وقتی گفته شد ، شیر برای امام علی علیه السلام خوب است ،

بینوایان که همواره مورد لطف او بودند ، ظرف ها را پر از شیر کردند و برای ایشان آوردند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ام کلثوم ، دختر علی علیه السلام می گوید : به دنبال جنازه پدرم بیرون رفتم

و ایشان را مشایعت کردم تا آنکه به سرزمین غره رسیدیم ؛ در این هنگام جلوی تابوت ایستاد

و به زمین آمد ، ما نیز عقب آن را به زمین نهادیم ؛ آنگاه امام حسن علیه السلام

در حالیکه خود را با بردی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه و امیرالمومنین علیه السلام

با آن خشک شده بودند پوشانده بودند ، جلو آمدند و کلنگ را به دست گرفتند و

با آن ضربتی بر روی زمین زدند که ناگاه قبری شکافته شد و در آن آرامگاهی نمایان گشت

و لوحی پدیدار شد که در آن ، با خط سریانی نوشته شده بود:

(( بسم الله الرحمن الرحیم –

هذا قبر قبره نوح النبی لعلی وصی محمد ، قبل الطوفان بسبع مائه عام . ))

(( به نام خداوند بخشاینده مهربان – این قبری است که نوح در هفتصد سال قبل از طوفان

، برای علی جانشین محمد ، آماده کرده است . ))

پس وقتی قبر گشوده شد ، دیگر چیزی نفهمیدیم .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی تابوت امام علیه السلام ، به غری و نزدیک قبر او رسید ، جلوی تابوت به زمین آمد

و حسن و حسین علیها السلام نیز عقب آن را به زمین نهادند ؛ و امام حسن علیه السلام

جلو ایستادند و با جماعت ، بر آن حضرت نماز خواندند و هفت تکبیر گفتند و سپس فرمودند :

(( اما انه لا یکبر علی احد بعده . ))

(( بدانید که پس از او ، بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نخواهد شد . ))

آنگاه امام حسین علیه السلام نیز به عنوان امام ، بر آن حضرت نماز خواندند ؛ همان گونه

که امیرالمومنین علیه السلام وصیت کرده بودند .

محمد بن حنفیه رضی الله عنه می گوید : آنگاه تابوت را برداشتیم و خاک را درو کردیم ؛

ناگهان ، قبری ساخته شد و لحدی محیا ( و خشتهایی آماده ) و لوحی کنده کاری شده پدیدار شد

که بر روی آن ، به خط سریانی نوشته شده بود :

(( هذا ما ادخره له جده نوح النبی ، للعبد الصالح الطاهر المطهر . ))

(( این قبر را ، جد او ، نوح پیامبر ، برای بنده شایسته طاهر مطهر فراهم و ذخیره نموده است . ))

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در این هنگام ، از درون خانه صدایی شنیدند که می گفت : (( اگر جلوی تابوت را می گیرید ،

از گرفتن عقب آن کفایت خواهید شد ؛ و اگر عقب آن را می گیرید ،

از گرفتن جلوی آن بی نیاز خواهید شد . ))

پس ، جلوی تابوت را جبرئیل و میکائیل گرفته و عقب آنرا امام حسن و امام حسین علیها السلام

گرفتند ؛ ناگهان جلوی تابوت بلند شد ، در حالی که کسی دیده نمی شد ؛

و حسن و حسین علیها السلام ، در حالی که عقب تابوت را گرفته بودند ،

به دنبال جلوی تابوت به راه افتادند و در طول مسیر از کنار چیزی نمی گذشتند

مگر آنکه به احترام آن حضرت خم می شد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی آن دو بزرگوار ، به مسجد رسیدند ، دیدند مردم نوحه و فریاد می کنند و می گویند :

(( وا اماما ! وا امیرالمومنیناه ! به خدا سوگند ! کشته شد آن امام عابد و

مجاهدی که هرگز بر بت سجده نکرد و شبیه ترین مردم به رسول خدا بود . ))

امام حسن و امام حسین علیها السلام ، وقتی ضجه مردم و فریادهای آنان را شنیدند ،

فریاد زدند :

(( وا ابتاه ! وا علیاه ! ای کاش مرده بودیم و این روز را نمی دیدیم . ))

وقتی آن دو امام مبین ، داخل مسجد شدند و به نزدیک محراب آمدند ، دیدند پدر بزرگوارشان

در محراب افتاده است و ابو جعده به همراه جماعتی می خواهند آن حضرت را بلند کنند تا با مردم

، نماز را اقامه نماید ؛ اما حضرت توانایی آنرا ندارند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از احکام جبهه و جهاد این است که اگر کافر از بزرگان قبیله خود باشد و دارای احترام بین قوم

و قبیله اش، نباید هتک حرمت او را انجام داد، چنانچه حضرت امیر (ع) وقتی عمر و بن عبدود را

به درک واصل کرد، متعرض زره او که بسیار قیمتی و ألا بود نشد.

شخصی پرسید: چرا زره او را نبردید؟ فرمود: او بزرگ قوم است. نخواستم هتک حرمتش کنم.

عرض می کنیم یا امیرالمؤمنین(ع)! نبودید کربلا، امام حسین (ع) پسر رسول خداست.

امام امت است، اما حتی پیراهن کهنه ی او را هم به تن مبارکش نگذاشتند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شهادت مولا امیرالمومنین علی (ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 



ضربت ابن ملجم ، فرق مبارک آن حضرت را تا پیشانی و محل سجده شکافت . وقتی آن ضربت بر سر امام علیه السلام وارد آمد ، آن حضرت هیچ گونه اظهار دردی نکردند و آهی نکشیدند و صبر به خرج داده و خرسندی و رضای خداوند را در نظر گرفتند و با صورت به زمین افتادند ( ودر خون خود غلتیدند ) ، در حالی که احدی نزد ایشان نبود ؛ و در آن حال فرمودند :
(( بسم الله و بالله وعلی مله رسول الله . فزت برب الکعبه . ))
(( به خدای کعبه سوگند ! رستگار شدم . ))
آنگاه فریاد زدند که :
(( به پروردگار کعبه سوگند ! ابن ملجم مرا کشت ؛ آن ملعون ، آن فرزند یهودیه مرا کشت .

ای مردم ! ابن ملجم از دست شما نگریزد . ))
لباس ها و بدن امام علیه السلام ، آغشته به خون و رنگین شده و زمین قرمز گشته بود و زهر ، در سر مقدس و بدن مطهر امیرالمومنین علیه السلام جریان یافته بود و مردم با شمشیرهای خود به دنبال ابن ملجم و یافتن او بودند ، در حالیکه از زیادی جمعیت موج می زدند ؛ و آن چه دیده و شنیده می شد ، زدن دستها بر سر و صورت ، و صدای بلند فریاد خواهی مردم بود .
مردم که هجوم آورده بودند ، وردان بن مجالد را دستگیر کردند ؛ اما ابن ملجم که بلافاصله فرار کرده و از مسجد بیرون رفته بود خود را به داخل شهر کوفه رساند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی خواستند آن حضرت را داخل قبر کنند ، صدای شخصی را شنیدند که می گفت : (( او را در تربت طاهر و مطهرش داخل کنید ؛ زیرا دوست ، به دیدار دوست مشتاق گردیده است. ))
مردمی که حاضر بودند ، مات و متحیر شده و دیگر عقل آنها به جایی راه نمی برد ؛ و در آن وقت ، هنوز فجر طلوع نکرده بود .
ابری سفید ، بر سر مردم سایه افکنده بود و پرندگانی سفید ، بالای سر آن ها چرخ می زدند ؛ و وقتی آن حضرت را دفن کردند ، دیگر از آن ابر و پرندگان سفید خبری نبود .
هنگام دفن امیرالمومنین علیه السلام ، امام حسن و امام حسین و محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر علیهم السلام ، داخل قبر شدند و بدن مقدس حضرت را در قبرگذاشتند و قبر را با چند خشتی که نوح نبی علیه السلام ساخته بود پوشاندند . پس از آنکه قبر پوشیده شد ، امام حسن و امام حسین علیها السلام ، خشتی از بالای سر آن حضرت برداشتند و در قبر نگاه کردند ؛ اما کسی را در قبر ندیدند ؛ در همین هنگام ، صدای کسی را شنیدند که می گفت :

(( امیر المومنین بنده شایسته خدا بود ، که خداوند او را به پیامبر خود ملحق نموده است ؛ و خداوند ، بعد از انبیا ، با اوصیای آنها این چنین خواهد کرد ؛ حتی اگر پیامبری در مشرق از دنیا رفته باشد و وصی او در مغرب ، خداوند آن وصی را به آن پیامبر ملحق خواهد ساخت . ))
ام کلثوم می گوید : وقتی قبر آشکار شد ، من نفهمیدم که سید و آقای من ، به زمین فرو رفتند یا آنکه به آسمان برده شدند ؛ در این هنگام ، شنیدم کسی برای تسلیت ما می گفت : (( خداوند ، در حق سید و آقای شما و حجت بر خلقش ، به شما صبر عطا نماید . ))
سلام علی قبر تضمن حیدرا
ونوحا و عنهم آدم غیر غائب
(( سلام بر قبری که حیدر و نوح را در بر گرفته است ؛ و آدم نیز آن جاست . ))
صلی الا له علی جسم تضمنه
قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لا یبغی به بدلا
فصار بالحق و الایمان مقرونا
(( درود خدا بر جسمی که چون قبر او را در برگرفت عدالت نیز در آن مدفون شد . حق سوگند خود که برای او بدلی نمی یابد ؛ زیرا با حق و ایمان قرین شد . ))
هنگامی که امیرالمومنین علیه السلام از دنیا رفتند ، این حسن و حسین علیها السلام بودند که به همراه محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر و تعدادی از اهل بیت آن حضرت ، او را تشییع کردند و از کوفه بیرون آوردند و به سوی غری حرکت کردند ؛ و حین حرکت کوفه در سمت راست آنها قرار داشت و راه صحرا را در پیش گرفتند ، تا به غری رسیدند ؛ پس او را آنجا دفن کردند و قبر را با خاک یکسان نموده و بازگشتند .
آن حضرت را از بیم آن که خوارج و دیگر دشمنان آن حضرت نبش قبر کنند ، شبانه از کوفه بیرون بردند و شبانه ، پشت کوفه دفن کردند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی روح مقدس امیرالمومنین ، علی علیه السلام از جسد مطهرشان مفارقت کرد صدای گریه و شیون از خانه آن حضرت بلند شد و دختران امیرالمومنین علیه السلام ، یعنی زینب و ام کلثوم و همسران آن بزرگوار ، صدا به گریه و زاری بلند کردند و از اعماق جان گریستند و به صورت های خود زدند و گریبان های خود را پاره کردند .
پس از آنکه صدای شیون و گریه و ناله از محل اقامت حضرت بلند شد ، مردم کوفه دانستند که امیرالمومنین علیه السلام از دنیا رفته است .
زن ها و مردان کوفه ، فوج فوج ، شتابان و ناله کنان می آمدند و فریاد کنان می گریستند .
کوفه به خود می لرزید و گریه و ناله ، داد و فریاد ، آه و فغان ، همه جا را پر کرده بود و در تمام شهر کوفه و از همه اطراف ، قبایل و خانه های آن ، تنها صدای ضجه و گریه شدید شنیده و دیده می شد ؛ مانند روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفته بود .
وقتی بر تاریکی شب افزوده شد ، آفاق آسمان متغییر گشت و زمین لرزید و هر چه بر روی آن بود ، برای آن حضرت گریست .

صدای تسبیح و تقدیس فرشتگان و ملائکه الهی بود که در فضای کوفه به گوش می رسید و مردم میدانستند که این صدای فرشتگان است که در آسمان پیچیده است .
مردم ، صدای گریه و نوحه و مرثیه جنیان را نیز می شنیدند و این تا صبح ادامه داشت .
وقتی صبح شد ، صداها بلند تر شد و شنیدند کسی که تنها صدای او شنیده می شد و خود او دیده نمی شد ، اشعاری در مصیبت امیرالمومنین علیه السلام می خواند .
هنگامی که علی علیه السلام از دنیا رفتند ، شنیدند کسی در خانه آن حضرت این آیه شریفه را تلاوت می نماید :
(( افمن یلقی فی النار خیر ام من یاتی آمنا یوم القیامه .))
(( آیا کسی که در آتش افکنده خواهد شد بهتر است یا کسی که روز قیامت ایمن خواهد آمد . ))
آنگاه شخص دیگری نیز که دیده نمی شد آواز داد و گفت : (( امروز رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند و پدرتان رحلت نمودند . ))

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آنگاه امام علیه السلام فرمودند : (( ای اباعبدالله ! و ای عون ! )) و تمام فرزندان خود را چه کوچک و چه بزرگ ، با نام طلبیدند و با آنها خداحافظی کردند .
و فرمودند : (( خدا ناظر من بر شماست و من شما را به خدا می سپارم . ))
در این هنگام ، همه به گریه افتادند .
امام حسن علیه السلام عرض کردند : چرا اینگونه سخن می گویید ؟
آن حضرت فرمودند : (( ای فرزند ! یک شب پیش از آنکه این واقعه رخ دهد ، جدت رسول خدا را در خواب دیدم ؛ به ایشان از خواری و آزاری که از این امت کشیده ام شکایت کردم .
فرمودند : بر آنها نفرین کن .

پس عرض کردم : خدایا ! به جای من ، فرد بدی را بر آنها مسلط گردان و به من ، بهتر از آنان روزی کن .
آنگاه رسول خدا فرمودند : خدا دعای تو را اجابت کرد ؛ بعد از سه شب ، تو را به نزد من خواهد آورد .
امام علیه السلام فرمودند : اکنون سه شب گذشته است .
ای ابا محمد ! و ای ابا عبدالله ! شما را به خوبی ها وصیت می کنم ، که شما از منید ، و من از شما هستم . ))
آنگاه ، به فرزندان دیگر خود که از غیر فاطمه علیها سلام بودند ، رو کردند و به آنها وصیت نمودند که با اولاد فاطمه یعنی : حسن و حسین علیها السلام ، مخالفت نکنند .
سپس فرمودند : (( خداوند ، به شما صبر نیکو کرامت نماید . آگاه باشید ! که من از میان شما خواهم رفت و امشب رحلت خواهم نمود و به حبیب خود ، محمد ملحق می شوم ، آنچنان که مرا
وعده داده است .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

علی علیه السلام ، در شبی مورد ضربت قرار گرفتند که یوشع بن نون ( وصی موسی ) علیه السلام از دنیا رفت ؛ و شبی از دنیا رفتند و روحشان به آسمان برده شد که عیسی علیه السلام به آسمان برده شد ؛ و روح یحیی بن زکریا علیه السلام بالا رفت .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در آن شب ، اثر زهر و گردش آن در بدن مبارک آن حضرت ، بسیار آشکار بود ؛ وقتی به قدم های آن حضرت نگاه کردیم ، دیدیم کاملا قرمز شده اند ؛ و این برای ما بسیار سخت بود و دیگر از آن حضرت ناامید شدیم و بدن آن حضرت سنگین شده بود .
مردم ، نزد آن حضرت آمدند و امام علیه السلام آنها را امر به معروف و نهی از منکر کردند و وصیت نمودند .
هر قدر ، برای آن حضرت خوردنی و آشامیدنی آوردیم ، تناول ننمودند و لب های مبارکشان ، به ذکر خدا در حرکت بود ؛ و مانند مروارید ، از پیشانی نازنینشان عرق می ریخت و آن را با دست مبارک خود پاک می کردند
عرض کردم : ای پدر ! می بینم دست به پیشانی خود می کشید .
فرمودند : فرزندم ! از رسول خدا شنیدم که می فرمودند : (( وقتی مرگ مومن نزدیک می شود ، پیشانی او مانند مروارید تر عرق می کند و ناله او از بین می رود . ))

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نقل کرده اند : وقتی گفته شد ، شیر برای امام علی علیه السلام خوب است ، بینوایان که همواره مورد لطف او بودند ، ظرف ها را پر از شیر کردند و برای ایشان آوردند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آن گاه ، امام علیه السلام رو به فرزند خود ، امام حسن علیه السلام کردند و در حق آن ملعون سفارشاتی نمودند و فرمودند :
(( ای فرزندم ! با اسیر خود مدارا کن و با او مهربانی و نیکی نما و راه شفقت و رحمت را در پیش گیر .
آیا چشم های او را نمی بینی که چگونه از ترس گردش می کند و دلش چگونه از خوف و ترس مضطرب است ؟ ))
امام حسن علیه السلام عرض کردند : (( این ملعون فاجر ، شما را کشته است و دل ما را در حق شما به درد آورده است ؛ آنگاه شما امر می کنید که با او مدارا نماییم ؟ ))
امیر المومنین علیه السلام فرمودند :
(( آری ، ای فرزندم ! زیرا ما اهل بیتی هستیم که با گناهکار در حق خود ، جز با عفو و کرم رفتار نخواهیم کرد ؛ و مهربانی و دلسوزی ، اخلاق و عادت ما است ، نه اخلاق و عادت او .
ای فرزند ! تو را به حقی که بر تو دارم سوگند می دهم ! که به او از آنچه خود می خوری ، بخورانی و از آن چه خود می آشامی ، بیاشامی ؛ و دست و پای او را در زنجیر نکنی .
پس اگر من از دنیا رفتم او را قصاص کن و با یک ضربت بکش و او را با آتش بسوزان و او را مثله نکن ؛ که من از جد تو رسول الله شنیدم که می فرمودند : کسی را مثله نکنید ، اگر چه سگ هار باشد ؛ و اگر زنده ماندم ، خود می دانم که با او چه کنم و آنچه شایسته من می باشد ، عفو بخشیدن اوست ؛ و اگر از او بگذری و عفو کنی بهتر است ؛ زیرا ما اهل بیتی هستیم که با گناهکار در حق خود ، جز با عفو و کرم ، رفتار دیگری نمی نماییم . ))

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گروهی از باقیماندگان خوارج، در مکه به مذاکره مخفیانه پرداختند و در این مذاکره چنین نتیجه گرفتند که سه نفر باید کشته شوند: 1ـ علی علیه السلام در کوفه 2ـ معاویه در شام 3ـ عمروعاص در مصر.
سه نفر به نامهای: عبدالرحمان بن ملجم و بَرک بن عبدالله ، و عمر و بن بکر پیمان بستند که شب نوزده رمضان سال چهل هجرت، اولی در کوفه امیر مؤمنان علی علیه السلام را، و دومی در شام معاویه را، و سومی در مصر عمرو عاص را به قتل برسانند.
ابن ملجم اهل یمن بود و بعد به عراق آمد و در جنگ خوارج بر ضد علی علیه السلام حضور داشت.
او مخفیانه به کوفه آمد و در کوفه با قُطّام ملاقات کرد، پدر و برادران قُطّام در جنگ نهروان کشته شده بودند، از این رو کینه علی علیه السلام را به دل داشت، ابن ملجم فریفتة جمال او شد، و از او خواستگاری کرد او گفت: مهریه من عبارت است از : 1ـ سه هزار درهم 2ـ یک غلام و یک کنیز 3ـ کشتن علی علیه السلام

ابن ملجم گفت: آنچه گفتی قبول است جز کشتن علی علیه السلام که برای من چنین کاری ممکن نیست.
قطّام گفت: « هنگامی که علی علیه السلام مشغول چیزی است، هماندم به طور ناگهانی به او حمله می‌کنی و او را می‌کشی، در این صورت قلبم را شفا خواهی داد، و زندگی من با تو گوارا خواهد شد، و اگر کشته شدی، ثوابهای آخرت برای تو بهتر است».
آنگاه ابن ملجم گفت: به خدا سوگند من به این شهر نیامده‌ام مگر برای کشتن علی علیه السلام.
قطّام و دو شخص به نام وردان بن مجالد و شبیب بن بَجْرَه، با ابن ملجم همدست شدند تا سحر شب 19 رمضان، توطئه خود را در مسجد اجرا کنند.
قطّام در مسجد خیمه‌ای زده بود و به عنوان اعتکاف و عبادت در آن به سر می‌برد، در شب 19 رمضان آن سه نفر ( ابن ملجم، شبیب و وردان ) در خیمة قطّام بودند.
قطّام شمشیرهایی را که زهر آلود کرده بود، به دست آنها داد تا زیر لباس خود حمایل کنند.
توطئه گران قبلاً جریان را به « اشعث بن قیس » گفته بودند، و او نیز با آنها اتّفاق رأی داشت و آن شب برای یاری آنها به مسجد آمده بود.
در آن شب حُجر بن عَدی ( از یاران علی علیه السلام ) در مسجد بود،ناگاه شنید اشعث به ابن ملجم می‌گوید: « زود باش و حاجت خود را بر آور که صبح نزدیک شده است».
حُجر مطلب را دریافت و به اشعث گفت: « ای اعور ملعون آیا ارادة کشتن علی علیه السلام را داری ؟ ».
با شتاب از مسجد بیرون آمد و به خانة علی علیه السلام روانه شد تا آن حضرت را از جریان اطلاع دهد، از قضا آن حضرت از راه دیگر به مسجد رفته بود، و به محض ورود، ابن ملجم به او حمله کرده و ضربت بر فرق سر او زد، وقتی که حُجر به مسجد بازگشت، فهمید کار از کار گذشته و مردم می‌گویند:
قُتِلَ اَمیرُ المُؤمنین
« امیر المؤمنین علی علیه السلام کشته شد».

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ام کلثوم ، دختر علی علیه السلام می گوید : به دنبال جنازه پدرم بیرون رفتم و ایشان را مشایعت کردم تا آنکه به سرزمین غره رسیدیم ؛ در این هنگام جلوی تابوت ایستاد و به زمین آمد ، ما نیز عقب آن را به زمین نهادیم ؛ آنگاه امام حسن علیه السلام در حالیکه خود را با بردی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه و امیرالمومنین علیه السلام با آن خشک شده بودند پوشانده بودند ، جلو آمدند و کلنگ را به دست گرفتند و با آن ضربتی بر روی زمین زدند که ناگاه قبری شکافته شد و در آن آرامگاهی نمایان گشت و لوحی پدیدار شد که در آن ، با خط سریانی نوشته شده بود:
(( بسم الله الرحمن الرحیم – هذا قبر قبره نوح النبی لعلی وصی محمد ، قبل الطوفان بسبع مائه عام . ))
(( به نام خداوند بخشاینده مهربان – این قبری است که نوح در هفتصد سال قبل از طوفان ، برای علی جانشین محمد ، آماده کرده است . ))
پس وقتی قبر گشوده شد ، دیگر چیزی نفهمیدیم .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی تابوت امام علیه السلام ، به غری و نزدیک قبر او رسید ، جلوی تابوت به زمین آمد و حسن و حسین علیها السلام نیز عقب آن را به زمین نهادند ؛ و امام حسن علیه السلام جلو ایستادند و با جماعت ، بر آن حضرت نماز خواندند و هفت تکبیر گفتند و سپس فرمودند :
(( اما انه لا یکبر علی احد بعده . ))
(( بدانید که پس از او ، بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نخواهد شد . ))

آنگاه امام حسین علیه السلام نیز به عنوان امام ، بر آن حضرت نماز خواندند ؛ همان گونه که امیرالمومنین علیه السلام وصیت کرده بودند .
محمد بن حنفیه رضی الله عنه می گوید : آنگاه تابوت را برداشتیم و خاک را درو کردیم ؛ ناگهان ، قبری ساخته شد و لحدی محیا ( و خشتهایی آماده ) و لوحی کنده کاری شده پدیدار شد که بر روی آن ، به خط سریانی نوشته شده بود :
(( هذا ما ادخره له جده نوح النبی ، للعبد الصالح الطاهر المطهر . ))
(( این قبر را ، جد او ، نوح پیامبر ، برای بنده شایسته طاهر مطهر فراهم و ذخیره نموده است . ))

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در این هنگام ، از درون خانه صدایی شنیدند که می گفت : (( اگر جلوی تابوت را می گیرید ، از گرفتن عقب آن کفایت خواهید شد ؛ و اگر عقب آن را می گیرید ، از گرفتن جلوی آن بی نیاز خواهید شد . ))
پس ، جلوی تابوت را جبرئیل و میکائیل گرفته و عقب آنرا امام حسن و امام حسین علیها السلام گرفتند ؛ ناگهان جلوی تابوت بلند شد ، در حالی که کسی دیده نمی شد ؛ و حسن و حسین علیها السلام ، در حالی که عقب تابوت را گرفته بودند ، به دنبال جلوی تابوت به راه افتادند و در طول مسیر از کنار چیزی نمی گذشتند مگر آنکه به احترام آن حضرت خم می شد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی آن دو بزرگوار ، به مسجد رسیدند ، دیدند مردم نوحه و فریاد می کنند و می گویند :
(( وا اماما ! وا امیرالمومنیناه ! به خدا سوگند ! کشته شد آن امام عابد و مجاهدی که هرگز بر بت سجده نکرد و شبیه ترین مردم به رسول خدا بود . ))
امام حسن و امام حسین علیها السلام ، وقتی ضجه مردم و فریادهای آنان را شنیدند ، فریاد زدند :
(( وا ابتاه ! وا علیاه ! ای کاش مرده بودیم و این روز را نمی دیدیم . ))
وقتی آن دو امام مبین ، داخل مسجد شدند و به نزدیک محراب آمدند ، دیدند پدر بزرگوارشان در محراب افتاده است و ابو جعده به همراه جماعتی می خواهند آن حضرت را بلند کنند تا با مردم ، نماز را اقامه نماید ؛ اما حضرت توانایی آنرا ندارند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هنگامی که ضربت ابن ملجم بر سر علی علیه السلام فرود آمد ، زمین لرزید و دریاها به موج آمدند و آسمانها بر خود لرزیدند و درهای مسجد جامع به هم خوردند و خروش از ملائکه آسمانها بلند شد و باد سیاه تندی وزیدن گرفت که هوا را تیره کرد و جبرئیل در میان آسمان و زمین ، به گونه ای فریاد می زد که مردم می شنیدند :
(( به خدا سوگند ! ارکان هدایت درهم شکست ؛ و به خدا سوگند ! ستارگان علم نبوت ، تاریک شدند ؛ و نشانه های پرهیزگاری از بین رفتند و به خدا سوگند ! عروه الوثقای الهی گسیخته شد ؛ پسر عم محمد مصطفی کشته شد ؛ وصی برگزیده کشته شد ؛ علی مرتضی کشته شد ؛

و به خدا سوگند ! سید اوصیا کشته شد ؛ و او را بدترین اشقیا کشته است . ))
وقتی ام کلثوم صدای جبرئیل را شنید ، سیلی به صورت و گونه های خود زد و گریبان خود را پاره کرد و فریاد زد :
(( وا ابتاه ! واعلیاه ! وا محمداه ! واسیداه .))
امام حسن و امام حسین علیهم السلام ، به گریه افتادند و امام حسن علیه السلام به ام کلثوم فرمودند : ای خواهر ! دست از گریه بردار تا ببینم چه شده است ؛ نکند دشمنان ، ما را مورد سرزنش قرار دهند ؛ و آن گاه از خانه به سوی مسجد دویدند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در نقل دیگر آمده آن سه نفر ( ابن ملجم، شبیب و وردان ) در مقابل آن دری که علی علیه السلام از آنجا برای نماز می‌رفت در کمین نشستند، وقتی که امام علی علیه السلام به آنجا آمد، این سه نفر حمل کردند، شمشیر شبیب به طاق مسجد خورد، ولی شمشیر ابن ملجم بر فرق همایون آن حضرت اصابت کرد، این سه نفر فرار کردند، شبیب به خانه خود رفت، پسر عموی او دید او پارچة حریری را که به سینه‌اش دوخته بود در می‌آورد از او پرسید این چیست؟ گویا تو علی علیه السلام را کشتی.
شبیب می‌خواست بگوید نه، از روی شتابزدگی گفت: آری، هماندم پسر عمویش با شمشیر به او حمله کرد و او را کشت.
ابن ملجم از سوی دیگر گریخت، شخصی به نام ابوذر که از قبیلة هَمْدان بود او را دنبال کرد و چادر شبی که در دست داشت به روی او انداخت و او را به زمین کوبید و شمشیرش را گرفت، و او را نزد امیر مؤمنان علیه السلام آورد. وردان تروریست سوم، گریخت و ناپدید گردید. بعد معلوم شد که کشته شده است.

امیر مؤمنان علیه السلام در مورد ابن ملجم فرمود: اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، او را به عنوان قصاص بکشید، و اگر جان سالمی به در بردم، آنگاه رأی خودم را خواهم گفت، و به نقل دیگر فرمود: « اگر از دنیا رفتم با او همانند قاتل پیامبران ( که قصاصشان کشتن و سوزاندن است ) رفتار کنید».
ابن ملجم گفت:
و الله لَقَدْ اِبْتَعْتُهُ بِاَلْفٍ و سَمَّمْتُهُ بِاَلْفٍ فَاِنْ خانَنِی فَاَبْعَدَهُ اللهُ.
« سوگند به خدا این شمشیر را به هزار درهم خریده‌ایم و با هزار درهم زهر، آن را مسموم نموده‌ام، اگر آن شمشیر به من خیانت کند نفرین بر او باد».
پیکر امام علی علیه السلام را به آن حال که آغشته به خون بود در میان گلیمی نهاده و اطراف آن را گرفتند و به خانه بردند.
مردم دسته دسته به در خانة آنحضرت می‌آمدند و سر به دیوار خانه گذاشته و می‌گریستند.
برای معالجه آن حضرت اطباء کوفه را حاضر کردند ، اثیر بن عمرو که از همه حاذق‌تر بود به بالین امام آمد، و به زخم سر نگاه کرد و گفت بروید شُش گوسفند بیاورید، فوری حاضر کردند، او رگی از آن بیرون آورد و در مغز سر امام نهاد و دمید و پس از لحظه‌ای بیرون آورد و به آن نگاه کرد ذرّات سفیدی مغز را در آن دید، دریافت که ضربت به مغز رسیده است، بستگان همه منتظر بودند تا بشنوند که طبیب چه می‌گوید، ناگاه شنیدند به امام گفت: « زودتر وصیت کنید که ضربت به مغز رسیده و نمی‌توان آن را درمان کرد».
امام علی علیه السلام وصیتی کرد که در نهج البلاغه نامه 47 آمده است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام حسن علیه السلام روز نوزدهم رمضان که سحر آن به فرق مقدّس علی علیه السلام ضربت زدند فرمود: شب گذشته در همین مسجد ( کوفه ) پدرم به من فرمود: « پسرم ! من نماز شب را خواندم و سپس خوابیدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم، و از وضع خودم و سستی اصحاب در امر جهاد شکایت کردم، آنحضرت به من فرمود:
اُدْعُ اللهَ اَنْ یُریحَکَ مِنهم فَدَعَوْتُ اللهَ.
« دعا کن و از خدا بخواه تا ترا از دست آنها راحت کند، من همین دعا را کردم».

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

محمد حنفیّه می‌گوید: پدرم فرمود: مرا بردارید و به محل نمازم ببرید آنحضرت را به مکان نمازش حمل کردیم، مردم زار زار می‌گریستند، و به گونه‌ای جانسوز گریه می‌کردند که نزدیک بود روح از بدنشان بیرون رود، امام حسین علیه السلام متوجه پدر شد و سخت گریه می‌کرد و در این حال به پدر عرض کرد: « ما بعد از تو چه کنیم؟ و روز رحلت تو مانند روز رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیار جانسوز است، به خدا برایم سخت و طاقت فرسا است که تو را در چنین حالی بنگرم».
امام علی علیه السلام صدا زد: ای حسین، خود را به من نزدیک کن، حسین که چشمانش پر از اشک شده بود نزدیک شد، علی علیه السلام اشکهای چشمان حسین علیه السلام را پاک کرد و دستش را بر روی قلب حسین علیه السلام گذاشت و فرمود:
یا بُنَیَّ قد رَبَطَ اللهُ قَلْبَکَ بالصَّبر...

پسر جانم خداوند قلبت را با صبر و استقامت، توان بخشد، و بزرگترین پاداش را به تو و برادرت عنایت فرماید، آرام باش، گریه نکن، خداوند در قبال این مصیبت عظیم به تو اجر می‌دهد.
سپس فرزندان دیگر امام به بالین او آمدند و گریه می‌کردند و امام آنها را امر به صبر می‌کرد، و گاهی خود نیز بی اختیار همراه آنها می‌گریست.
فرزندان علی علیه السلام در کنار بستر آن حضرت
هنگامی که حضرت علی علیه السلام بستری شد، فرزندانش یک یک آمدند و به دست و پای پدر افتادند ، و قدم مبارک او را می‌بوسیدند و می‌گفتند: پدر جان این چه حالی است که از شما مشاهده می‌کنیم ، کاش مادرمان فاطمه سلام الله علیها زنده بود و ما را تسلی می‌داد، کاش در مدینه کنار قبر جدّمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم و درد دل خود را به آن حضرت می‌گفتیم، آه از غریبی و یتیمی.
آه جانسوز و شیون جانکاه آنها به گونه‌ای بود که هر کس می‌شنید بی اختیار گریه می‌کرد.
امیر مؤمنان علیه السلام یکایک آنها را به آغوش می‌گرفت و می‌بوسید و می‌فرمود: صبر کنید، من نزد جدّ شما محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و مادر شما فاطمه سلام الله علیها می‌روم، من در این شبها در خواب دیدم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آستین خود، غبار از چهره‌ام پاک کرد و می‌گفت: « ای علی آنچه بر تو بود به جای آوردی » ، این خواب دلالت دارد که نقاب جسم را از پیش روی جانم بر خواهند داشت.
در نقل دیگر آمده: علی علیه السلام در بستر بود نگاهش به حسین علیه السلام افتاد و فرمود:
یا ابا عبدالله انت شهید هذه الاُمَّة فعلیک بتقوی الله و البصیر علی بلائه
« ای حسین! تو شهید این امت هستی، بر تو باد به تقوا و صبر بر بلای الهی».

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ابن عباس میگوید: من با امیرالمومنین(ع) به صفین می رفتم. چون به « نینوا در کنار فرات رسیدیم با فریاد بلند فرمود: این ابن عباس، اینجا را می شناسی؟ گفتم: نه یا امیرالمومنین(ع) فرمود: اگر مانند من این جا را می شناختی از آن نمی گذشتی تا مانند من گریه کنی . سپس حضرت گریه ای طولانی کرد که اشکش بر سینه اش روان گردید. من هم گریستم. امام علی (ع) مدتی خوابید و وقتی بیدار شد، مرا صدا زد، و برایم خوابش را تعریف کرد. فرمود: در خواب دیدم مردانی از آسمان شمشیرهای سفید به کمر و پرچم های سفید به دست فرود آمدند. دور این زمین را خط کشیدند. سپس دیدم از نخل ها خون تازه جوشید و دیدم نور دیده ام حسین (ع) در میان خون ها غرق شده و دادرس می خواهد و کسی به دادش نمی رسد و آن مردان آسمانی او را دعوت به صبر می کنند.
اینجا امیرالمومنین (ع) از کربلا عبور کرد، به محض اینکه به کربلا رسید، حالش دگرگون شد و شروع کرد به شدت گریه کردن، اینجا یک صحنه بود. بعد مدتی صحنه عوض شد، کاروان آماده جنگ امیرالمومنین (ع) تبدیل شد به کاروان امام حسین (ع) . کاروانی که بچه ی شش ماهه همراه خود دارد. رقیه ی سه ساله و زنان و کودکان دیگر به همراه دارد. رسیدند به بیابان کربلاء امام حسین(ع) از اسم آن بیابان پرسید. تا جواب دادند «کربلا» فرمود: «اعوذ بالله من الکرب و البلاء».
آن جا امیرالمومنین (ع) در خواب امام حسین(ع) را غرق خون دید. ولی اینجا حضرت زینب مقابل چشمان خود بدن بی سر برادر را غرق خون دید... یا حسین (ع)

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از احکام جبهه و جهاد این است که اگر کافر از بزرگان قبیله خود باشد و دارای احترام بین قوم و قبیله اش، نباید هتک حرمت او را انجام داد، چنانچه حضرت امیر (ع) وقتی عمر و بن عبدود را به درک واصل کرد، متعرض زره او که بسیار قیمتی و ألا بود نشد. شخصی پرسید: چرا زره او را نبردید؟ فرمود: او بزرگ قوم است. نخواستم هتک حرمتش کنم.
عرض می کنیم یا امیرالمؤمنین(ع)! نبودید کربلا، امام حسین (ع) پسر رسول خداست. امام امت است، اما حتی پیراهن کهنه ی او را هم به تن مبارکش نگذاشتند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

همه برویم خانه امیر المومنین، به منزل مولا علی ابن ابیطالب (ع) آقائی که الان بیش از بیست و چهار ساعت است که در بستر افتاده و بی حال است. شمشیر، تنها زخم نزده است. سابقاً نیزه، تیر، شمشیر را، به زهر، آب داده بود. در هر حال، علی (ع) هم، مضروب شده و هم مسموم شده. دو ضربه برمزاج علی، وارد آمده است.
آقا را آوردند، در منزل. منزل کوفه امیرالمومنین، داراالاماره است.
این را بدانید، چون اگر ندانید، جزئیات اخبار مربوط به مرگ علی (ع) به درستی برای شما قابل تصور نیست.
کوفه وقتی فتح شد، سعد وقاص، عمارت مجللی از بودجه دولت ساخت، که همان داراالاماره است؛ این عمارت، عمارت دولت اسلام بود. تمام مأموریتی که می آمدند، در همانجا، سکونت می کردند. آنجائی هم که شما می بینید، اهل بیت را آوردند، داراالاماره، همانجا علی (ع) سکونت داشت. دارالاماره کجاست؟
پشت مسجد کوفه، الان حفاری کردند و از زیر خاک درآوردند. خلاصه یک بنائی مجلل، تالار پذیرائی، و اتاق های مختلفی برای آشپزها، نوکرها، دربانها و مامورین دارد.
از جمله یک قسمتی از دارالاماره زندان است. مثل دادگستری، در دادگستری محکمه جنائی، محکمه عادی، دادسرا و زندان دادگستری هم آنجاست. جزئی از عمارت است.
عبدالرحمن بن ملجم که ضربت زد، او را به زندان آوردند. زندان کجاست؟ آیا دو کیلومتر، پائین تر از شهر است؟ نه! همان جاست. منتهی اتاق زندان، آن دست دارالاماره است و اتاقی که آقا، خوابیده است، آن دست دیگر. او را آوردند، آنجا در دارالاماره زندانی اش کردند. اما امیرالمومنین در بستر بیماری افتاده در حالیکه حال خوبی ندارد. خونریزی و سم، عطش می آورد، آب می خواهد. طبیب هم، گفته به او اب ندهید. بیشتر شیر بدهید. هم رفع عطش می کند، هم، دفاع از سم. آقا، وقتی عطش دارد،به جای آب به او شیر سرد می دهند. آقا یک مقداری را می خورد؛ بعد هم می گوید: حسن جان! بیا. حسن آمد. ظرف را می دهد، می گوید: این را درب اتاق زندانی ببر و به عبدالرحمن بده (اِرْفِقوا بِأسیرِکُمْ) با اسیرانتان مدارا کنید. با او ملایم باشید. گرسنه نماند. افتاده در بستر بیماری؛ وضع حال حضرت سنگین، اما در عین حال گاهی چشمش را باز می کند، حرف می زند.
یک جمله ای بگویم: آن وقتی که آقا، سالم و قوی بود به میدان می رفت، در فرازی از دعائی فرموده بود: (اللّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسی أوَّلَ کَریمَهٍ تَنْتَزِعُها مِنْ کَرائِمی) فرموده بود: خدایا! اگر می خواهی یکی از کرائم مرا بگیری، اول کریمه من جان من می باشد. دست، کریمه است. اگر جفت دستها را بگیرند، می گویند کریمه اش، رفت. علی (ع) می فرماید: پروردگارا! اگر خواستی شروع کنی به گرفتن کریمه من، اول کریمه، جانم باشد. یعنی اینجور نباشد که علی، زنده باشد و بر اثر سکته، لال باشد. اینطور نشود که علی زنده باشد و بر اثر فلج نتواند راه برود. یک کریمه را که می گیری، اول، جان علی باشد. دعای بسیار مهمی است. آقا می فرمود: (اللّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسی أوَّلَ کَریمَهٍ تَنْتَزِعُها مِنْ کَرائِمی) چه خوب، خدا دعایش را مستجاب کرد. تا وقتی علی جان دارد، تمام کرائمش درست است. حافظه، هوش، زبان، گوش، چشم، همه و همه درست است. می فرماید: بیائید مرا بنشانید؛ می نشاندند حرف می زند. بسیار عالی، منظم. چقدر خوب حرف زده، وصایای بسیاری نمود که با آن می توان کتاب نوشت.
بعد هم بیحال می شود. یک وقت، چشمش را باز کرد دید، فرزندانش در حال گریه هستند. تا نگاه کرد به دیده اشکبار آنها فرمود (وَاللهِ ما فَجَأَنی مِنَ الْمَوْتِ وارِدٌ کَرِهْتُهُ وَ لا طالِعٌ أنْکَرْتُهُ الاکَقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبٍ وَجَدَ وَ ما عِنْدَالله خَیْرٌ لِلْأبْرارِ) عزیزان من، گریه نکنید، اشک نریزید ناراحت نشوید. من، مانند یک مسافری بودم که به منزل مقصود رسیدم، من مانند تشنه ای بودم که آب گوارا به من دادند و نوشیدم. ناراحت نباشید، گریه نکنید. به این بیان سخن گفت و .... امیرالمومنین با کمال روحانیت و عظمت از دنیا رفت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۱)

۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۰:۳۵ عبدالقادر
خیلی متشکرم خدواندشماراحفظ نماید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.