ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


معجزه ی امام صادق(ع) و تمرد از دستوری که موجب کشته شدن گردید

حفص ابیض تمار گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم در آن روزها که معلى‏ بن خنیس را کشته بودند و به دار آویخته بودند.ایشان به من فرمود:

اى حفص من به معلى بن خنیس دستورى دادم. پس او با دستور من مخالفت کرد و به همین جهت گرفتار این ناراحتى شد. یک روز او را دیدم که محزون و اندوهناک است. گفتم  چه شده مثل این که به یاد خانواده و زندگى و بچه‏هایت افتاده‏اى؟ گفت آرى.

گفتم نزدیک من بیا. نزدیک شد. دست به صورتش کشیدم و گفتم کجا هستى.

گفت در خانه خودم و این همسر من است و این ها فرزندان منند او را رها کردم تا سیر آنها را ببیند و من خود را پنهان نمودم تا با همسر خود نیز آمیزش نمود.

بعد به او گفتم بیا نزدیک من. جلو آمد و دست به صورتش کشیدم گفتم کجائى؟

گفت: در مدینه هستم و این خانه شما است. به او گفتم ما را حدیثى است که هر کس آنها را حفظ کند خدا دین و دنیاى او را حفظ می کند. معلى! مبادا خود را به واسطه حدیث ما اسیر در دست مردم کنید که ایشان اگر خواستند منت بر شما گذارند و اگر نخواستند شما را بکشند.

معلى! هر کس حدیث مشکل ما را پنهان کند خداوند آن را به صورت نور در پیشانیش قرار می دهد و به او عزت در میان مردم می دهد و هر کس افشا کند حدیث مشکل ما را نخواهد مرد مگر این که گرفتار اسلحه مى‏شود یا می میرد به طورى که دست و پایش قطع مى‏شود. معلى تو را خواهند کشت آماده باش.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گفتن اسم اعظم توسط امام صادق(ع) و قتل استاندار مدینه

پس از آن که داوود بن علىّ استاندار مدینه از طرف خلیفه ، مُعلّى بن خُنیس ‍ را احضار کرده و به قتل رسانید، امام جعفر صادق علیه السلام با او قطع رابطه نمود و به مدّت یک ماه نزد او نرفت . روزى داوود بن علىّ، ماءمورى را فرستاد که امام علیه السلام را نزد او ببرند؛ ولى حضرت قبول ننمود.

محمّد بن سنان گوید: در حضور امام جعفر صادق علیه السلام بودم و با عدّه اى از دوستان ، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مى خواندیم که ناگهان پنج نفر ماءمور مسلّح وارد شدند و به امام صادق علیه السلام گفتند: والى مدینه دستور داده است تا شما را نزد او ببریم .

امام علیه السلام فرمود: اگر نیایم ، چه مى کنید؟

ماءمورین گفتند: والى دستور داده است که چنانچه نیامدید، سر شما را جدا کنیم و نزد او ببریم .

حضرت فرمود: گمان نمى کنم بتوانید فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله را به قتل رسانید.

گفتند: ما نمى دانیم تو چه مى گوئى ، ما فقط مطیع امر والى هستیم و دستور او را اجراء مى کنیم .حضرت فرمود: منصرف شوید و بروید، که این کار به صلاح شما نخواهد بود.

گفتند: به خدا سوگند، یا خودت و یا سرت را باید ببریم .

امام علیه السلام چون آن ها را بر این تصمیم شوم جدّى دید، دست هاى مبارک خویش را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اى ، دست هایش را به سوى آسمان بلند نمود با انگشت سبابه اش دعائى خواند، که فقط ما این زمزمه را شنیدیم : ((السّاعه ، السّاعه )) ؛ پس ناگهان سر و صداى عجیبى به گوش ‍ رسید. در این هنگام حضرت به ماءمورین حکومتى فرمود: هم اکنون رئیس ‍ شما هلاک شد؛ و این داد و فریاد به جهت هلاکت او مى باشد؛ و ماءمورین با شینیدن این سخنان از کار خویش منصرف شدند و رفتند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



جهت مشاهده ادامه فضائل امام صادق به ادامه مطلب مراجعه نمایید







دعای امام حسین (ع) و نجات امام صادق(ع) از شر منصور

بسیارى از محدّثین و مورّخین آورده اند، که ربیع بن یونس از طرف منصور عبّاسى استاندار شهر مدینه بود؛ پسر ربیع که فضل نام دارد حکایت کند:

منصور خلیفه عبّاسى - در سال 147 - پس از مراسم حجّ وارد مدینه منوّره شد و به پدرم ، ربیع گفت: هر چه زودتر جعفر بن محمّد علیه السلام احضار کن، مى خواهم او را به قتل برسانم .  

و هنگامى که حضرت بر منصور وارد شد، منصور با حالت تندى و درشتى با وى سخن گفت ؛ و سپس حضرت را مورد خطاب و سرزنش قرار داد و اظهار داشت: دشمنان و مخالفین ما در عراق تو را به عنوان امام و رهبر خود برگزیده اند، خدا مرا هلاک کند اگر تو را نکشم و از بین نبرم .

حضرت صادق علیه السلام اظهار داشت : آن چه برایت گفته اند دروغ است ، مگر نمى دانى که حضرت سلیمان مورد لطف قرار گرفت شکر و سپاس ‍ انجام داد و حضرت ایّوب مبتلى گردید و صبر و شکیبائى نشان داد، حضرت یوسف مورد ظلم قرار گرفت و عفو و بخشش کرد.

چون منصور چنین کلماتى را شنید، غضب خود را فرو نشاند؛ و آن گاه امام علیه السلام را نزد خود دعوت کرد و ضمن عذرخواهى و پوزش ، گفت: ساحت شما از آنچه گفته اند پاک است ؛ ولى فلانى گزارشاتى را براى ما مطرح کرده است ، که خواستم شکّ و شبهه برطرف شود.

حضرت فرمود: او را احضار نما تا ثابت شود.

هنگامى که آن شخص وارد مجلس شد، منصور دوانیقى به او گفت : مگر تو این مطالب و گزارشات را بر علیه جعفر بن محمّد حکایت نکرده اى؟

آن شخص اعتراف کرد و گفت : بلى ، من گفته ام .

امام علیه السلام فرمود: او را بر آنچه مى گوید، قسم دهید.

منصور به او گفت قسم می خوری؟ او گفت: بله و شروع به قسم خوردن کرد ولی امام صادق(ع) به منصور گفت بگذارید تا من او را –به شیوه ای خاص- قسم دهم. منصور پذیرفت. حضرت به ساعی فرمود که این گونه قسم بخورد: «بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ الْتَجَأْتُ إِلَى حَوْلِی وَ قُوَّتِی لَقَدْ فَعَلَ کَذَا وَ کَذَا جَعْفَرٌ» پس ساعی در ابتدا اندکی امتناع کرد اما سپس به آن شیوه قسم خورد. -ناگهان همه دیدند که وی- قدم از قدم برنداشته بود که در دم هلاک شد. منصور که این صحنه را دید گفت پاهایش را بکشید و از این جا خارجش کنید که لعنت خدا بر وی باد.

ربیع گوید که زمانی که امام صادق(ع) وارد دربار منصور شد لب های مبارکش تکان می خورد و هر چه می گذشت غضب و عصبانیت منصور بیش از پیش آرام می گردید. تا این که حضرت را به خود نزدیک کرد و از وی راضی گشت. وقتی امام از دربار منصور خارج شد به دنبال وی رفتم و گفتم این مرد از کسانی است که بیشترین خشم را نسبت به شما دارد، هنگامی که شما وارد شدید چیزی زیر لب زمزمه می کردید تا ای که غضب منصور خاموش شد. چه چیزی را زمزمه می کردید؟

حضرت فرمود: دعای جدم حسین بن علی علیه السلام بود. عرض کردم فدایت شوم آن دعا چه بود؟ حضرت فرمود: «یَا عُدَّتِی عِنْدَ شِدَّتِی وَ یَا غَوْثِی فِی کُرْبَتِی احْرُسْنِی بِعَیْنِکَ الَّتِی لَا تَنَامُ وَ اکْنُفْنِی بِرُکْنِکَ الَّذِی لَا یُرَامُ .»

ربیع گوید: من آن دعا را حفظ نمودم و هیچ سختی برایم پیش نمی آمد مگر این که آن دعا را می خواندم و از آمن سختی خارج می گشتم.

ربیع گوید: آن گاه از امام پرسیدم که چرا نگذاشتید که ساعی به الله قسم یاد کند؟ حضرت فرمود: کراهت داشتم از اینکه خداوند او را ببیند در حالی که او خداوند را به وحدانیت یاد می کند و سپاسش می گوید و به سبب این، نسبت به وی حلم بورزد و در عقوبتش تاخیر بیافکند. پس او را به آن چه شنیدی وادار به قسم نمودم و خداوند نیز جانش را به شدت گرفت.

متن عربی:

الإرشاد رَوَى نَقَلَةُ الْآثَارِ أَنَّ الْمَنْصُورَ لَمَّا أَمَرَ الرَّبِیعَ بِإِحْضَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَحْضَرَهُ فَلَمَّا بَصُرَ بِهِ الْمَنْصُورُ قَالَ لَهُ قَتَلَنِیَ اللَّهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلْکَ أَ تُلْحِدُ فِی سُلْطَانِی وَ تَبْغِینِی الْغَوَائِلَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ اللَّهِ مَا فَعَلْتُ وَ لَا أَرَدْتُ فَإِنْ کَانَ بَلَغَکَ فَمِنْ کَاذِبٍ وَ لَوْ کُنْتُ فَعَلْتُ لَقَدْ ظُلِمَ یُوسُفُ فَغَفَرَ وَ ابْتُلِیَ أَیُّوبُ فَصَبَرَ وَ أُعْطِیَ سُلَیْمَانُ‏ فَشَکَرَ فَهَؤُلَاءِ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَ إِلَیْهِمْ یَرْجِعُ نَسَبُکَ فَقَالَ لَهُ الْمَنْصُورُ أَجَلْ ارْتَفِعْ هَاهُنَا فَارْتَفَعَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ أَخْبَرَنِی عَنْکَ بِمَا ذَکَرْتُ فَقَالَ أَحْضِرْهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لِیُوَافِقَنِی عَلَى ذَلِکَ فَأُحْضِرَ الرَّجُلُ الْمَذْکُورُ فَقَالَ لَهُ الْمَنْصُورُ أَنْتَ سَمِعْتَ مَا حَکَیْتَ عَنْ جَعْفَرٍ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَاسْتَحْلِفْهُ عَلَى ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ الْمَنْصُورُ أَتَحْلِفُ قَالَ نَعَمْ وَ ابْتَدَأَ بِالْیَمِینِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع دَعْنِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُحَلِّفْهُ أَنَا فَقَالَ لَهُ افْعَلْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلسَّاعِی قُلْ بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ الْتَجَأْتُ إِلَى حَوْلِی وَ قُوَّتِی لَقَدْ فَعَلَ کَذَا وَ کَذَا جَعْفَرٌ فَامْتَنَعَ مِنْهَا هُنَیْئَةً ثُمَّ حَلَفَ بِهَا فَمَا بَرِحَ حَتَّى ضَرَبَ بِرِجْلِهِ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ جُرُّوا بِرِجْلِهِ فَأَخْرِجُوهُ لَعَنَهُ اللَّهُ.

 قَالَ الرَّبِیع وَ کُنْتُ رَأَیْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع حِینَ دَخَلَ عَلَى الْمَنْصُورِ یُحَرِّکُ شَفَتَیْهِ وَ کُلَّمَا حَرَّکَهُمَا سَکَنَ غَضَبُ الْمَنْصُورِ حَتَّى أَدْنَاهُ مِنْهُ وَ قَدْ رَضِیَ عَنْهُ فَلَمَّا خَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنْ عِنْدِ أَبِی جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ اتَّبَعْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ غَضَباً عَلَیْکَ فَلَمَّا دَخَلْتَ عَلَیْهِ وَ أَنْتَ تُحَرِّکُ شَفَتَیْکَ کُلَّمَا حَرَّکْتَهُمَا سَکَنَ غَضَبُهُ فَبِأَیِّ شَیْ‏ءٍ کُنْتَ تُحَرِّکُهُمَا قَالَ بِدُعَاءِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هَذَا الدُّعَاءُ قَالَ:

«یَا عُدَّتِی عِنْدَ شِدَّتِی وَ یَا غَوْثِی فِی کُرْبَتِی احْرُسْنِی بِعَیْنِکَ الَّتِی لَا تَنَامُ وَ اکْنُفْنِی بِرُکْنِکَ الَّذِی لَا یُرَامُ .»

قَالَ الرَّبِیعُ فَحَفِظْتُ هَذَا الدُّعَاءَ فَمَا نَزَلَتْ بِی شِدَّةٌ قَطُّ إِلَّا دَعَوْتُ بِهِ فَفُرِّجَ قَالَ وَ قُلْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع لِمَ مَنَعْتَ السَّاعِیَ أَنْ یَحْلِفَ بِاللَّهِ قَالَ کَرِهْتُ أَنْ یَرَاهُ اللَّهُ یُوَحِّدُهُ وَ یُمَجِّدُهُ فَیَحْلُمَ عَنْهُ وَ یُؤَخِّرَ عُقُوبَتَهُ فَاسْتَحْلَفْتُهُ بِمَا سَمِعْتَ فَأَخَذَهُ اللَّهُ‏ أَخْذَةً رابِیَةً.

منابع:

الإرشاد ص 290.

بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏47، ص: 175

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

معجزه ی امام صادق(ع) و تمرد از دستوری که موجب کشته شدن گردید

حفص ابیض تمار گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم در آن روزها که معلى‏ بن خنیس را کشته بودند و به دار آویخته بودند.ایشان به من فرمود:

اى حفص من به معلى بن خنیس دستورى دادم. پس او با دستور من مخالفت کرد و به همین جهت گرفتار این ناراحتى شد. یک روز او را دیدم که محزون و اندوهناک است. گفتم  چه شده مثل این که به یاد خانواده و زندگى و بچه‏هایت افتاده‏اى؟ گفت آرى.

گفتم نزدیک من بیا. نزدیک شد. دست به صورتش کشیدم و گفتم کجا هستى.

گفت در خانه خودم و این همسر من است و این ها فرزندان منند او را رها کردم تا سیر آنها را ببیند و من خود را پنهان نمودم تا با همسر خود نیز آمیزش نمود.

بعد به او گفتم بیا نزدیک من. جلو آمد و دست به صورتش کشیدم گفتم کجائى؟

گفت: در مدینه هستم و این خانه شما است. به او گفتم ما را حدیثى است که هر کس آنها را حفظ کند خدا دین و دنیاى او را حفظ می کند. معلى! مبادا خود را به واسطه حدیث ما اسیر در دست مردم کنید که ایشان اگر خواستند منت بر شما گذارند و اگر نخواستند شما را بکشند.

معلى! هر کس حدیث مشکل ما را پنهان کند خداوند آن را به صورت نور در پیشانیش قرار می دهد و به او عزت در میان مردم می دهد و هر کس افشا کند حدیث مشکل ما را نخواهد مرد مگر این که گرفتار اسلحه مى‏شود یا می میرد به طورى که دست و پایش قطع مى‏شود. معلى تو را خواهند کشت آماده باش.

متن عربی:

  مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ حَفْصٍ الْأَبْیَضِ التَّمَّارِ قَالَ‏ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَیَّامَ قَتْلِ مُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ وَ صَلْبِهِ رَحِمَهُ اللَّهُ فَقَالَ لِی یَا حَفْصُ إِنِّی أَمَرْتُ الْمُعَلَّى بْنَ خُنَیْسٍ بِأَمْرٍ فَخَالَفَنِی فَابْتُلِیَ بِالْحَدِیدِ إِنِّی نَظَرْتُ إِلَیْهِ یَوْماً وَ هُوَ کَئِیبٌ حَزِینٌ فَقُلْتُ مَا لَکَ یَا مُعَلَّى کَأَنَّکَ ذَکَرْتَ أَهْلَکَ وَ مَالَکَ وَ عِیَالَکَ فَقَالَ أَجَلْ فَقُلْتُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَى مِنِّی فَمَسَحْتُ وَجْهَهُ فَقُلْتُ أَیْنَ تَرَاکَ فَقَالَ أَرَانِی فِی بَیْتِی هَذِهِ زَوْجَتِی وَ هَؤُلَاءِ وُلْدِی فَتَرَکْتُهُ حَتَّى یَمْلَأَ مِنْهُمْ وَ اسْتَتَرْتُ مِنْهُمْ حَتَّى نَالَ مَا یَنَالُ الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِهِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ ادْنُ مِنِّی فَدَنَى مِنِّی فَمَسَحْتُ وَجْهَهُ فَقُلْتُ أَیْنَ تَرَاکَ فَقَالَ أَرَانِی مَعَکَ فِی الْمَدِینَةِ وَ هَذَا بَیْتُکَ.

 فَقُلْتُ لَهُ یَا مُعَلَّى إِنَّ لَنَا حَدِیثاً مَنْ حَفِظَهُ عَلَیْنَا حَفِظَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ دِینَهُ وَ دُنْیَاهُ یَا مُعَلَّى لَا تَکُونُوا أُسَرَاءَ فِی أَیْدِی النَّاسِ بِحَدِیثِنَا إِنْ شَاءُوا أَمَّنُوا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ شَاءُوا قَتَلُوکُمْ یَا مُعَلَّى إِنَّهُ مَنْ کَتَمَ الصَّعْبَ مِنْ حَدِیثِنَا جَعَلَهُ اللَّهُ نُوراً بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ رَزَقَهُ اللَّهُ الْعِزَّةَ فِی النَّاسِ وَ مَنْ أَذَاعَ الصَّعْبَ مِنْ حَدِیثِنَا لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَعَضَّهُ السِّلَاحُ أَوْ یَمُوتَ کَبْلًا یَا مُعَلَّى وَ أَنْتَ مَقْتُولٌ فَاسْتَعِدَّ.

منابع:

الإختصاص شیخ مفید،321   

مروى فی البصائر الجزء الثامن الباب الثالث عشر،

و الکافی ج 1 ص 492،

و الخرائج الباب العاشر و

رواه المؤلّف فی الإرشاد أیضا،

 و منقول فی البحار ج 12 ص 108.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گفتن اسم اعظم توسط امام صادق(ع) و قتل استاندار مدینه

پس از آن که داوود بن علىّ استاندار مدینه از طرف خلیفه ، مُعلّى بن خُنیس ‍ را احضار کرده و به قتل رسانید، امام جعفر صادق علیه السلام با او قطع رابطه نمود و به مدّت یک ماه نزد او نرفت . روزى داوود بن علىّ، ماءمورى را فرستاد که امام علیه السلام را نزد او ببرند؛ ولى حضرت قبول ننمود.

محمّد بن سنان گوید: در حضور امام جعفر صادق علیه السلام بودم و با عدّه اى از دوستان ، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مى خواندیم که ناگهان پنج نفر ماءمور مسلّح وارد شدند و به امام صادق علیه السلام گفتند: والى مدینه دستور داده است تا شما را نزد او ببریم .

امام علیه السلام فرمود: اگر نیایم ، چه مى کنید؟

ماءمورین گفتند: والى دستور داده است که چنانچه نیامدید، سر شما را جدا کنیم و نزد او ببریم .

حضرت فرمود: گمان نمى کنم بتوانید فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله را به قتل رسانید.

گفتند: ما نمى دانیم تو چه مى گوئى ، ما فقط مطیع امر والى هستیم و دستور او را اجراء مى کنیم .حضرت فرمود: منصرف شوید و بروید، که این کار به صلاح شما نخواهد بود.

گفتند: به خدا سوگند، یا خودت و یا سرت را باید ببریم .

امام علیه السلام چون آن ها را بر این تصمیم شوم جدّى دید، دست هاى مبارک خویش را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اى ، دست هایش را به سوى آسمان بلند نمود با انگشت سبابه اش دعائى خواند، که فقط ما این زمزمه را شنیدیم : ((السّاعه ، السّاعه )) ؛ پس ناگهان سر و صداى عجیبى به گوش ‍ رسید. در این هنگام حضرت به ماءمورین حکومتى فرمود: هم اکنون رئیس ‍ شما هلاک شد؛ و این داد و فریاد به جهت هلاکت او مى باشد؛ و ماءمورین با شینیدن این سخنان از کار خویش منصرف شدند و رفتند.

بعد از رفتن ماءمورین ، من به حضرت عرض کردم : مولایم ! خداوند، ما را فداى تو گرداند، جریان چه بود؟

حضرت فرمود: او داوود بن علىّ دوست ما مُعلّى بن خُنیس را کشت ؛ و به همین جهت ، مدّتى است که من نزد او نرفته ام بنابر این ، او به واسطه افرادى پیام فرستاد که من پیش او بروم ؛ ولى من نپذیرفتم تا آن که این افراد را فرستاد تا مرا به قتل برسانند.

و چون من ، خداى متعال را با اسم اعظم دعا کردم تا او را نابود گرداند، خداوند نیز ملکى را فرستاد و او با نیزه ای به شرم گاه او زد و او را به هلاکت رسانید.

پس پرسیدم: دلیل بالا بردن دستانتان چه بود؟ فرمود: «ابتهال». پس پرسیدم دلیل قرار دادن دست ها بر شانه چه بود؟ فرمود: «تضرع». و پرسیدم دلیل بالا بردن انگشت سبابه چه بود که فرمود:«تملق خدا و حالتی بین خوف و رجاء».

متن عربی:

عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ الدُّهْنِیِّ وَ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ‏ کُنَّا بِالْمَدِینَةِ حِینَ بَعَثَ دَاوُدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَى الْمُعَلَّى بْنِ خُنَیْسٍ فَقَتَلَهُ فَجَلَسَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَلَمْ یَأْتِهِ شَهْراً قَالَ فَبَعَثَ إِلَیْهِ أَنِ ائْتِنِی فَأَبَى أَنْ یَأْتِیَهُ فَبَعَثَ إِلَیْهِ خَمْسَ نَفَرٍ مِنَ الْحَرَسِ قَالَ ائْتُونِی فَإِنْ أَبَى فَائْتُونِی بِهِ أَوْ بِرَأْسِهِ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ وَ هُوَ یُصَلِّی وَ نَحْنُ نُصَلِّی مَعَهُ الزَّوَالَ فَقَالُوا أَجِبْ دَاوُدَ بْنَ عَلِیٍّ قَالَ فَإِنْ لَمْ أُجِبْ قَالَ أَمَرَنَا أَنْ نَأْتِیَهُ بِرَأْسِکَ فَقَالَ وَ مَا أَظُنُّکُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالُوا مَا نَدْرِی مَا تَقُولُ وَ مَا نَعْرِفُ إِلَّا الطَّاعَةَ قَالَ انْصَرِفُوا فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ وَ آخِرَتِکُمْ قَالُوا وَ اللَّهِ لَا نَنْصَرِفُ حَتَّى نَذْهَبَ بِکَ مَعَنَا أَوْ نَذْهَبَ بِرَأْسِکَ قَالَ فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّ الْقَوْمَ لَا یَذْهَبُونَ إِلَّا بِذَهَابِ رَأْسِهِ وَ خَافَ عَلَى نَفْسِهِ قَالُوا رَأَیْنَاهُ قَدْ رَفَعَ یَدَیْهِ فَوَضَعَهُمَا عَلَى مَنْکِبِهِ ثُمَّ بَسَطَهُمَا ثُمَّ دَعَا بِسَبَّابَتِهِ فَسَمِعْنَاهُ یَقُولُ السَّاعَةَ السَّاعَةَ فَسَمِعْنَا صُرَاخاً عَالِیاً فَقَالُوا لَهُ قُمْ فَقَالَ لَهُمْ أَمَا إِنَّ صَاحِبَکُمْ قَدْ مَاتَ وَ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَیْهِ فَابْعَثُوا رَجُلًا مِنْکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَیْهِ قُمْتُ مَعَکُمْ قَالُوا فَبَعَثُوا رَجُلًا مِنْهُمْ فَمَا لَبِثَ أَنْ أَقْبَلَ فَقَالَ یَا هَؤُلَاءِ قَدْ مَاتَ صَاحِبُکُمْ وَ هَذَا الصُّرَاخُ عَلَیْهِ فَانْصَرَفُوا فَقُلْتُ لَهُ جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ مَا کَانَ حَالُهُ قَالَ قَتَلَ مَوْلَایَ الْمُعَلَّى بْنَ خُنَیْسٍ فَلَمْ آتِهِ مُنْذُ شَهْرٍ فَبَعَثَ إِلَیَّ أَنْ آتِیَهُ فَلَمَّا أَنْ کَانَ السَّاعَةَ لَمْ آتِهِ فَبَعَثَ إِلَیَّ لِیَضْرِبَ عُنُقِی فَدَعَوْتُ اللَّهَ بِاسْمِهِ الْأَعْظَمِ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً بِحَرْبَةٍ فَطَعَنَهُ فِی مَذَاکِیرِهِ فَقَتَلَهُ فَقُلْتُ لَهُ فَرَفْعُ الْیَدَیْنِ مَا هُوَ قَالَ الِابْتِهَالُ فَقُلْتُ فَوَضْعُ یَدَیْکَ وَ جَمْعُهَا قَالَ التَّضَرُّعُ قُلْتُ وَ رَفْعُ الْإِصْبَعِ قَالَ الْبَصْبَصَةُ.

منابع:

بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم،ج‏1،218    

بحارالا نوار: ج 47، ص 67،ح 9

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق (ع) و مرگ فرزندشان

" قتیبه " از یاران امام صادق علیه السلام می گوید: برای عیادت از فرزند بیمار امام به منزل امام صادق علیه السلام رفته بودم، امام را جلوی منزل دیدار کردم که افسرده و محزون بود، حال کودک را جویا شدم، فرمود: «به خدا سوگند او رفتنی است» آنگاه داخل منزل شد و پس از مدتی بیرون آمد در حالیکه اندوهش تسکین یافته بود، من امیدوار و خوشحال شدم و گمان کردم بیمار بهبود یافته است؛ بار دیگر از حال کودک پرسیدم، فرمود: "از دنیا رفت" با شگفتی گفتم فدایت شوم هنگامیکه زنده بود غمگین و افسرده بودید و اینک که فوت کرده است اندوهگین نیستید؟ امام فرمود: ما خاندانی هستیم که پیش از مصیبت اظهار نگرانی می کنیم ولی چون قضای الهی وقوع یابد راضی به رضای خدا و تسلیم امر اوییم.
 
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق علیه السلام در بستر شهادت

امام صادق علیه السلام، هنگام شهادت بر دو موضوع (صلة رحم و نماز) تأکید و توجّه بسیار به آن نمودند:
1.
ایشان هر وقت به هوش می آمد از بستگان نزدیک می پرسید و نام آنها را می برد و می فرمود: به فلانی و فلانی آنقدر پول بدهید و حتی نام یکی از بستگانش را که شمشیر به رویش کشیده بود، ذکر کرد و فرمود: فلان مقدار پول به او بدهید.
یکی از کنیزان آن حضرت به نام "سالِمه " عرض کرد: آیا به کسی که با شما دشمنی کرد، پول می دهید؟
امام علیه السلام فرمود: می خواهم مشمول این آیه باشم که خداوند می فرماید: و الّذین یَصلونَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَنْ یُوصَلَ و یَخْشَوْنَ رَبَّهُم و یَخافونَ سُوءَ الحِساب ... اولئک لَهُم عُقْبی الدّار. و آنانکه پیوندهایی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند ( یعنی صله رحم می کنند ) ... عاقبت نیک در سرای دیگر از برای آنها خواهد بود.1
2.
ابوبصیر می‌گوید پس از شهادت امام صادق علیه السلام برای عرض تسلیت نزد امّ حبیبه (کنیز و همسر آنحضرت) رفتم او گریه کرد، من هم گریستم، گفت: ای ابو بصیر! اگر امام صادق علیه السلام را هنگام شهادت می‌دیدی چیز عجیبی، مشاهده می‌کردی، او در آن وقت دیدگان خود را گشود و فرمود:
اِنَّ شفاعَتَنا ال تَنالُ مُسْتَخِفّاً بالصَّلوة
«
شفاعت ما به او نرسد که نماز را سبک بشمرد».
به این ترتیب امام صادق علیه السلام آخرین پیامهای خود را داد و وصیتهای خود را به امام کاظم علیه السلام کرد و جان سپرد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@








عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.