ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


ای خاک قدم تو ، به هر درد دوا            با یک نگهت، حاجت خلق کن روا

اکنون که دلم اسیر رویت گشته                  هر ثانیه دیر میشود، زود بیا

آقا جان هر لحظه ای که شما زودتر بیایی، اهل بیت و شیعه ها رو ازدست ظالمان نجات میدی،

آقا جان شما بیا و امشب نگذار که تشییع جنازه مادرت توی مدینه شبونه و مخفیونه انجام بگیره،

امشب روضه ی غسل دادن فاطمه توسط امیر المومنینه ،امیر المومنین علی علیه السلام

میفرماید :به خدا سوگند شروع به غسل دادن او نمودم، طبق وصیت فاطمه او را در پیراهن

غسل دادم و با زیادی حنوط رسول خدا او را حنوط دادم، در کفن پیچیدم، وقتی که خواستم

بندهای کفن را ببندم، صدا زدم ای فرزندان فاطمه بیائید و با مادرتان خداحافظی کنید،

حسن و حسین جلو آمدند :صدا میزدند : آه مادر حسن و حسین سلام ما را به جدمان برسان

،خدا را گواه میگیرم که فاطمه ناله ای زد و فریادی کشید و دستهایش را از کفن بیرون آورد

و حسن و حسین را در آغوش کشید .در این هنگام هاتفی صدا زد :یا علی حسن و حسین

را از روی سینه ی مادر جدا کن که به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه در آوردند

امیر المومنین وقتی داشت فاطمه رو غسل میداد مردم من میگم این زبون حالش بود

:از همه سادات معذرت میخوام که این شعر رو میخونم .

سرخیّ غروب رَدّ پایش مانده                                 از دین نبی هوی و هایش مانده

همه مردم مدینه از دینی که پیغمبر آورده بود

فقط اسم مسلمونی رو به یدک میکشیدند و لا غیر

سرخیّ غروب رَدّ پایش مانده                                  از دین نبی هوی و هایش مانده

فاطمه جان

در صورت تو هاله ی شب نقش شده          این پنجه ی دست کیست جایش مانده؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قبل ازاینکه کسی دست یتیمی به سر اینها بکشه،خودم می خوام بکشم،فضه می گه

هر چی خانم گفت:گوش کردم،آب گرم کردم،حسنین و زینبین و آروم می شست،دست می لرزه،

جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه،بچه ها رو که شست،دو پسرهارو فرستاد مسجد،

دخترم فرستاد خانه فامیل کنار خونه خودش،بعد فرمود فضه آب  داریم،آره بی بی جان؛

فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم،این خونها رو پاک کنم،فضه می گه دیدم آب هی می ریخت،

کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه،پیراهن چسبیده بود به زخم،فضه میگه

من جرأت نمی کردم،دست بزنم،هی  آب می ریخت از زیر پیراهن،بدن و شستشو می داد،

می فرمود،امشب اگر علی خواست بشوره،باید همینطوری که خودم شستم،بشوره،

این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است       ای دنده ها زروی لباست شمردنی است

چشم تو خواب دارد و خوابت نمی برد             با سیل اشک خواب زچشم تو بردنی است

بر استخوان نشست جمال جلالیت                   این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است

این زخم بد قِلق، قورق زینبت شکست            بر تن به جای مرهم زینب فشردنی است

برای اینکه ،عباس عموی پیغمبر اُمد،خیلی ها تو منبر از این آقا آبروداری می کنند،امروز اُمد

آخر سر گفت:اگه زهرا از دنیا رفت، مارو خبر کنید،

بر همین مبنا این بیت شعر گفته شده،علی می گه:

فامیل من برای تو خرما خریده اند                     بعد از عیادت تو که گفتند مُردنی است

تمومه کارت،این خط شعرم برا تموم سینه زنای ابی عبدالله علیه السلام

چشم تو گود رفت که عادت کند حسین          طفلی حسین جانب گودال بردنی است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

الان  اگه تو خیابون ،جایی دعوا بشه،درگیر بشن،اول چیزی که توجه تو رو جلب می کنه،

ببین از طرفین دعوا زن و بچه باهاش هستن یا نیستن،بعد می ری به طرف مقابل می گی حیا کن،

زن و بچه باهاشن،این یکی،دوم اگه دم در خونه دعوا بشه،زنها بیان بیرون،مردا می گن برید تو

،مردونه است،بیرون نیایید،حالا این مثال و بیا در ابعادغیر قابل قیاس،بزرگش کن،ناموس خدا

،کمر بند علی و رو گرفت،یه طرف چهل نفر،هفتاد نفر،نمی دونم ،می کشیدند،

یه طرفم فاطمه می کشید،همه زور علی به فاطمه است،پیغمبرم شب اول زندگی شون

فرمود: علی جان فاطمه رو داری دیگه جوشن نمی خوای،کسی دیگه طرفت نمی آد

،یه طرف فاطمه کشید یه طرف دشمن،یه یاعلی گفت:کمربند مولارو،علی،همچین کشید

همه رو زمین ریختند،نانجیب صدا زد چرا دستشو کوتاه نمی کنی،خیلی واسه شون کسر شن بود

،یهو یه زن همه شونو بزنه،یهو همه مولا رو رها کردند،

فضه داره با ناله هاش، آتیش به قلبم می زنه

هر کی با هرچی دستشه، مادر مارو می زنه

همه داشتن تماشا می کردند،مولا رو بردند،فاطمه دنبالش می دوید،ای روزگار،

یه جام سراغ دارم،ارباب منو شما،می رفت ،زینب دنبالش می دوید،

به دنبالت تا میدان دویدم من                   کمی آهسته تر که بریدم من

خانم مولا رو به خونه آورد،اما دیدن یه زنی داره از طرف قتلگاه می آد،هی

ناله می زنه،حسینم و کشتندحسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

روزی که به کوچه خصم راهم بگرفت                ابر سیهی  چهره ی ماهم بگرفت

مادر همه وجودش و بچه اش،مردیکه لندهور  اُمده داره جسارت می کنه،

زهرا به فکر خودش نیست،

بادست به دنبال حسن می گشتم

پسرم بیا،این خیلی وحشیه،پسرم این کوچیک و بزرگ سرش نمی شه،زن و مرد نمی فهمه،

پسرم بیا شما نمی فهمید ضربه ی سیلی یعنی چی،در روایت داره، و سحطت علی وجهها،

سیلی یعنی جوری که نهایتش قرمز بشه صورت،سحط یعنی یه نوع ضربه ای که جای سالم

تو صورت نمی ذاره،عمار و یاسر در زمان خلافت دومی بنا به دلایلی باهاش برخورد شد

همچین زدند تو صورت این پیرمرد،خورد زمین،گریه کنان اُمد خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،

گفت:عمار چرا گریه می کنی،مردی کتکت زدند،گفت:نه ناراحت این نیستم،علی،

به حق رسول الله صلوات الله علیه سوگند،حالا فهمیدم با فاطمه ات چکار کرد.

این که حضرت زهرا سلام الله علیها مُعصبت الراس بود،دستمالی به سر می بست،

مرحوم قزوینی میگه: معصبت الراس،یعنی یه نوع دستمالی که گوشه ی صورت رو بپوشونه،

جای ورم کرده، و سحطت علی وجهها،صورتش و له و لورده کردند،که

فرمود چشمم دیگه جای دیگه ای رو نمی بینه

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها ) و مناجات های فاطمی

به ادامه مطلب مراجعه نمایید








شکسته از غم این روزگار می آیم
پر از تلاطم غم ،بیقرار می آیم
به پا بوسی دریا ،به محضر خورشید
شبیه قطره ،شبیه غبار می آیم
شهود اشک و تماشای آه و آیینه ست
به شوق رؤیت این جلوه زار می آیم
چقدر تشنه ی صبح زیارتش هستم
چهل شب است که من روزه دار می آیم
دوباره جمعه ی سردی گذشت اما باز
و با حقیقت تلخی کنار می آیم
آقاجان امشب شب آخر مجلس فاطمیه ی ماست، تو را به مظلومی علی خانه نشین قسمت میدم که به مجلس ما یه سری بزنی.
طبق وصیت حضرت فاطمه امیر المومنین با چند نفر از اصحاب خاص خود شبانه حضرت زهرا را دفن کردند امیر المومنین برای اینکه قبر حضرت فاطمه مخفی بماند با دست مبارکشان صورت چهل قبر را در بقیع درست کردند، صبح فردا دشمنان از دفن حضرت مطلع گشتند، ابوبکر گفت تا افراد مطمئنی بروند و این قبرها را بشکافند و قبر حضرت را بیابند و بر او نماز بخوانند، تا این خبر به علی رسید دستور داد تا پیراهن زردی را که در روزهای سخت می پوشید بیاورند، پیراهن را پوشید ذوالفقار را در دست گرفت و در حالیکه خشمگین بود و چشمهایش سرخ و رگهای گردنش پر از خون شده بود وارد قبرستان بقیع شد .مردم گفتند :این علی ابن ابی طالب است که می آید در حالیکه سوگند یاد کرده که اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود تمام شما را خواهد کشت، در این هنگام غاصب دوم که با جمعی از اصحابش حاضر بودند جلو آمد و گفت :ای ابو الحسن !این چه کاریست که انجام داده ای ؟سوگند به خدا که قبر زهرا را نبش میکنیم و بر او نماز میگذاریم .
حضرت علی که ناراحت و خشمگین بودند دست بر دامن غاصب دوم برد و آن را پیچید و به زمین کشید غاصب دوم به زمین خورد .حضرت خطاب به او فرمود :ای پسر سودای حبشیه !من از حق خود گذشتم از بیم اینکه مردم از دین خارج گردند اما در مورد قبر فاطمه سوگند به خدایی که جانم دردست اوست اگر چنین کنید زمین را از خون شما سیراب خواهم کرد ،پس آنان هراسان شدند و پا به فرار گذاشتند، ابوبکر که این وضع را مشاهده نمود واسطه شد و به حضور امیر المومنین رسید و گفت :تو را به حق رسول خدا و به حق آن کسی که بالای عرش است سوگند میدهم که غاصب دوم را رها کن ما چیزی که شما نپسندید انجام نمیدهیم، آنگاه حضرت او را رها کرد ند و آنها هم از فکر نبش قبر منصرف شدند و قبرستان را ترک کردند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
شبی یاد تو را در خواب کردم
دلم را باز  بی تاب کردم
زبس دیر آمدی یاد تو را من
به لوح سینه ی خود قاب کردم
آقا جان با بن الحسن امشب خیلی دل من برای شما تنگ شده !امشب شب خاندان پیامبره .امشب شب غریبی علی و اولاد علیه .مگه میشه دختر پیمبر و تشییع جنازه مخفیانه تو دل شب !نمیدونم این مردم مدینه چه کار با حضرت زهرا کرده بودند که به علی وصیت کرده بود :علی جان منو شبونه غسل بده .شبونه کفن کن و شبونه به خاک بسپار
یا صاحب الزمان !معذرت میخوام از شما ،ولی امشب باید روضه ی شام غریبان رو بخونم
معقل ابن عمر میگوید :به حضرت صادق عرض کردم :چه کسی فاطمه را غسل داد :فرمود: امیر المومنین، من از فرمایش حضرت دلم گرفت :حضرت فرمود :گویا از شنیدن این جمله دلگیر شدی ؟عرض کردم :اآری چنین شدم فرمود :دیگر نشو !او صدیقه است و جز صدیقه نباید کسی او را غسل دهد، مگر نمیدانی مریم (س)را کسی جز عیسی (ع)غسل نداد ؟(فاطمه ی زهرا(س)شادمانی دل پیامبر(ص)/ص 276)
پس از وفات فاطمه چون شب درآمد، حضرت علی آن را غسل داد و در تابوت گذاشت و امام حسن را فرمود :که ابوذر را طلب کن چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوی بقیع بردند و بر آن نماز کردند، چون حضرت امیر از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جای آورد و دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت :خداونذدا این دختر پیغمبر توست، فاطمه، پس بیرون بر او را از ظلمتها به سوی نور و از شدتها به سوی شادی و سرور .پس زمین روشن شد به قدر یک میل در یک میل .
چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، ندا رسید از بقعه ای از بقعه های بقیع که به سوی من بیایید، که تربت او را از من برداشته اند چون حضرت نظر کرد قبر کنده ای دید پس جنازه ی آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند؛حضرت امیر المومنیین از کنار قبر ندا کرد :ای زمین امانت خدا را که دختر رسول خداست دست تو سپرم، پس از زمین ندایی آمد که :یا علی من مهربانترم به او از تو، برگرد و آزرده نباش، چون حضرت خواست برگردد قبر پر شد و با زمین هموار و ناپدید شد و دیگر ندانستند کجاست تا روز قیامت (تاریخ14معصوم/ص278)
آهسته میشوید، یگانه همسرش را
با آب زمزم ،آیه های کوثرش را
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
میشوید امشب ،نیمه های دیگرش را
آهسته میشوید مبادا خون بیایید
آن یادگاری های دیوارو درش را
پی میبرد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نیلوفرش را
میگرید اما باز مخفی مینماید
با آستینی بغض های حنجرش را
در خانه ی او بازوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمیگیرد سرش را
با گریه های دخترانه زینب آمد
بوسید کبودیهای روی مادرش را
بر شانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده ساله ی پیغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن میکرد
در سرزمین های سوالی همسرش را
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ای خاک قدم تو ، به هر درد دوا
با یک نگهت، حاجت خلق کن روا
اکنون که دلم اسیر رویت گشته
هر ثانیه دیر میشود، زود بیا
آقا جان هر لحظه ای که شما زودتر بیایی، اهل بیت و شیعه ها رو ازدست ظالمان نجات میدی، آقا جان شما بیا و امشب نگذار که تشییع جنازه مادرت توی مدینه شبونه و مخفیونه انجام بگیره،امشب روضه ی غسل دادن فاطمه توسط امیر المومنینه ،امیر المومنین علی علیه السلام میفرماید :به خدا سوگند شروع به غسل دادن او نمودم، طبق وصیت فاطمه او را در پیراهن غسل دادم و با زیادی حنوط رسول خدا او را حنوط دادم، در کفن پیچیدم، وقتی که خواستم بندهای کفن را ببندم، صدا زدم ای فرزندان فاطمه بیائید و با مادرتان خداحافظی کنید، حسن و حسین جلو آمدند :صدا میزدند : آه مادر حسن و حسین سلام ما را به جدمان برسان ،خدا را گواه میگیرم که فاطمه ناله ای زد و فریادی کشید و دستهایش را از کفن بیرون آورد و حسن و حسین را در آغوش کشید .در این هنگام هاتفی صدا زد :یا علی حسن و حسین را از روی سینه ی مادر جدا کن که به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه در آوردند بحار/ج43/ص180- 179
امیر المومنین وقتی داشت فاطمه رو غسل میداد مردم من میگم این زبون حالش بود :از همه سادات معذرت میخوام که این شعر رو میخونم .
سرخیّ غروب رَدّ پایش مانده
از دین نبی هوی و هایش مانده
همه مردم مدینه از دینی که پیغمبر آورده بود فقط اسم مسلمونی رو به یدک میکشیدند و لا غیر
سرخیّ غروب رَدّ پایش مانده
از دین نبی هوی و هایش مانده
فاطمه جان
در صورت تو هاله ی شب نقش شده
این پنجه ی دست کیست جایش مانده؟
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بریدن دل از او، هرگز نباید
که گردون مثل او، هرگز نزاید
دعا کردم همین آدینه آقا
به حق حضرت زهرا بیاید
آقا جان امشب شب شهادت مادر شماست، امشب شما میتونی ما رو ببری مدینه عیادت مادر پهلو شکسته ات ،آقا جان بریم کنار مریضه ای که همه دور بسترش جمع شدن ،یه طرف امیر المومنین یه طرف حسنین و زینبین ،فاطمه داره برای اونها وصیت میکنه .اما بذارید روضه رو از اون جایی بخونم که بچه ها اومدن دیدن مادرشون فاطمه از دنیا رفته ، اسما به حسن و حسین فرمود بروید نزد پدرتان علی و وفات مادرتان را به او خبر بدهید، حسنین از خانه بیرون آمدند در حالیکه فریاد میزدند« یا محمداه یا احمداه !الیومُ جُدّ دلنا موتُک اذ ماتت اُمِّنا » سپس حسنین وارد مسجد شدند، علی در مسجد بود آنها شهادت فاطمه را به او خبر دادند، علی از این خبر چنان دگرگون شد که بیحال افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتی حالش خوب شد با ندای جانسوزی فرمود :«دختر محمد به چه کسی خودم را تسلی دهم تا زنده بودی مصیبتم را به تو تسلی میدادم اکنون بعد از تو چگونه آرام بگیرم »رنجها و فریادهای فاطمه/ترجمه کتاب بیت الاحزان/ص249
من بیقرار هستم و هستی قرار من
من همچنان خزانم و هستی بهار من
تنهاترین غریب دیار مدینه ام
بعد از خدا تویی همه دار و ندار من
من که گره گشای همه خلق عالمم
در حیرتم چگونه گره افتاده در کار من
هرگز به زیر غصه و غم، خم نمیشوم
حس میکنم همین که تو هستی کنار من
سوسو مزن چو شمع سحر در برابرم
ای چون ستاره در شب تاریک و تار من
من فاتح حنینم و سردار خیبرم
هرگز ندیده است کسی انکسار من
صبر مرا به رفتن خود امتحان مکن
بی تو رود زدست،همه اختیار من
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
قبل ازاینکه کسی دست یتیمی به سر اینها بکشه،خودم می خوام بکشم،فضه می گه هر چی خانم گفت:گوش کردم،آب گرم کردم،حسنین و زینبین و آروم می شست،دست می لرزه،جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه،بچه ها رو که شست،دو پسرهارو فرستاد مسجد، دخترم فرستاد خانه فامیل کنار خونه خودش،بعد فرمود فضه آب  داریم،آره بی بی جان؛فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم،این خونها رو پاک کنم،فضه می گه دیدم آب هی می ریخت،کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه،پیراهن چسبیده بود به زخم،فضه میگه من جرأت نمی کردم،دست بزنم،هی  آب می ریخت از زیر پیراهن،بدن و شستشو می داد،می فرمود،امشب اگر علی خواست بشوره،باید همینطوری که خودم شستم،بشوره،
این مرگ پله پله ی تو غصه خوردنی است
ای دنده ها زروی لباست شمردنی است
چشم تو خواب دارد و خوابت نمی برد
با سیل اشک خواب زچشم تو بردنی است
بر استخوان نشست جمال جلالیت
این هیبت عظیم به خاطر سپردنی است
این زخم بد قِلق، قورق زینبت شکست
بر تن به جای مرهم زینب فشردنی است
برای اینکه ،عباس عموی پیغمبر اُمد،خیلی ها تو منبر از این آقا آبروداری می کنند،امروز اُمد آخر سر گفت:اگه زهرا از دنیا رفت، مارو خبر کنید،بر همین مبنا این بیت شعر گفته شده،علی می گه:
فامیل من برای تو خرما خریده اند
بعد از عیادت تو که گفتند مُردنی است
تمومه کارت،این خط شعرم برا تموم سینه زنای ابی عبدالله علیه السلام
چشم تو گود رفت که عادت کند حسین
طفلی حسین جانب گودال بردنی است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آروم نداره،بی قراره
یکی کاشکی اَزَت خبر بیاره
کجایی همه ی دار و ندارم
بهار اُمد، بهارم
توی سینه ام، یه قلب خسته از زمونه دارم
دلم برات می خونه تو کجایی
چشام کاسه ی خونه تو کجایی
با خنده ات همه آسمون می خنده
گل بارون می خنده
تو که شادی، گل های باغچه ی خونه مون می خنده
باگریه ات کار دنیا اشک و آهه
برام خنده گناهه،غم نبینی
اگه گریه کنی روزم سیاهه
دلم برات می خونه تو کجایی
چشام کاسه ی خونه تو کجایی
گمون کنم بدونم که کجایی
تو مجلس عزایی
یامدینه هلاک گریه های بی صدایی
تو دستات پر زخمیه کبوتر
تو چشمات غم حیدر
باعمامه ات، داری می گیری خون از لب مادر
مادر برات می خون تو کجایی
چشام کاسه خونه تو کجایی
چشای مرتضی چشمه ی زمزم
داره می باره نم نم
می گه زهرا، چقدره خوش بودیم منو تو با هم
تو آسمون من تا زد سپیده
رسیدی قد کشیده
ولی امشب داری میری با این قد خمیده
دلم برات می خونه نرو زهرا
چشام کاسه ی خونه نرو زهرا
ممنونم اگر نروی
میمیرم اگر بروی
من ماندم و زینب تو
خون می چکد از لب تو
زهرا مرو
داغت که با سکوت سبک تر نمی شود
حرفی بزن جواب که با سر نمی شود
حرفی بزن تعریف کن از اول تنهایی ات بگو
می دونی خانم یتیم بزرگ شد،به خاطر همین برا بچه هاش خیلی گریه کرد
حرفی بزن تعریف کن از اول تنهایی ات بگو
از هیچ کس برای تو مادر نمی شود
از آفتاب آن طرف شهر، از اُحد
از اشک زیر سایه که دیگر نمی شود
از مردم از عیادتشان راستی بگو
کی گفته بود فاطمه بهتر نمی شود
باآیه آیه ی عمرت نوشته ای
بی خود مقام فاطمه کوثر نمی شود
من هیچ محض خاطر این بچه ها بمان
باشد دوباره فاطمه با سر نمی شود
باید برم،بمونم غربت تو رو ببینم
می خواهم از غمت نخورم بر زمین
ولی هر بار میرسم جلوی در نمی شود
در بسترت به چشم من انگار زینبی
آدم سه ماهه این همه لاغر نمی شود
مُحرمی گریه کن،برا چی حرف نمی زنی خانمم،نمی دونم بر چه اساسیه،یه طبیب به من گفت:فلانی چند سالته،گفتم چهل و سه سالمه،گفت:این دنده ات که شکسته،چهل و سه روز طول میکشه تا خوب بشی، به ازای هر سال یه روز درد داری،بعد چهل روز،اگه قاعده اینه،مادر سادات باید هجده روزه بلند می شد،آره،اما این موضوع برا کسیه که فقط دنده اش شکسته،اگه بیاد حرف بزنه یه سرفه کنه،زخم سینه باز بشه چه کنه،میاد با علی حرف بزنه،حق داره حرف نمی زنه،میاد با علی حرف بزنه یه سرفه کنه،سریع روی پیراهن یه گل سرخ ظاهر می شه،پیراهن مادر گل دار می شه،همون حرف نزنی بهتره خانمم،،آه،حالا بیماری که پهلوش شکسته،من نمی دونم گفتم برات یا نه،اگه کسی دنده اش از جلو بشکنه،به قفا یا سمت مخالف می تونه بخوابه،اما کسی اگه دنده اش از پهلو بشکنه،نه قفا به هیچ پهلویی نمی تونه بخوابه،آخر سر همه طبیبا به من گفتن فلانی راهی نداری باید نشسته بخوابی،اما این مادر چه طور نشسته بخوابه،چه طور تکیه بده، مادری که بار شیشه داشته،حالا علی می آد،بیا با دست شکسته ات رو بگیر،غصه که یکی دو تا نیست آی مادر،آخه غصه یکی دوتا نیست،الان هفتاد و پنج روزه مادر می خواد حسینش و بغل کنه نمی تونه،چه جوری می شه حسینش و بغل کنه،مهربانترین مادر دنیا فاطمه است،مهربانی این مادر با همه ی دنیا قابل قیاس نیست،عطوفت این مادر رحمت خداست،حسین می دونه مادر نمی تونه بغلش کنه،شبا می اُمد کنار مادر،یا اباعبدالله،فرق نمی کنه،همه ی بچه هاش،خودشونو دیگه تو بغل مادر نمی انداختند،می اُمد می نشست کنار مادر،یه راه داره،سرشو آروم می آورد جلو،پایین پایین،آخه بچه به گرمی دست مادر احتیاج داره،سر که می آورد پایین،مادر آروم دست می کشید رو سرش،بعد مادر زبون می گرفت،دیگه حرف زدن مادر مثل حرف زدن قدیم نیست،آروم دست می ذاشت رو سر حسین،الهی قربونت بره،مادر،چرا اینقدر تو آشفته ای،آخه مگه تو مادر نداری،نبینم موهات آشفته است،بریم کربلا،کجا بود مادر ببینه،همین موها لابه لای چنگال شمر،یومٌ علی صدر مصطفی و یومْ علی وجه الثری ،ای حسین،لشکر کوفه را کفن کردند،حسینم بدن تو هنوز بی کفن است،به آبروی مادر سادات،هر موقع خیلی دلت شکست برا فرج آقا،دعا کن،به آبروی آقامون امیرالمؤمنین علیه السلام به  بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها به  آبروی ارباب بی کفنمون،ای خدا فرج امام زمان ما برسان،هر کسی هر حاجتی داره،رهبر عیزمون فرمودند:من حاجاتمو جمع می کنم،فاطمیه از مادرم حضرت زهرا میگیرم،هر کسی هر حاجتی داره،هر دردی داره،توی فاطمیه حاجت  رواش بفرما،
یا زهرا،نیت کن،اجازه بگیر از امام زمان برا حضرت زهرا سینه بزن،
مگه از من چی دیدی،که دل از من بُریدی
چی شد از دست یارت، دامن کشیدی
تو می ری من می مونم ،گل یاس جونم
با نگاهت کشیدی، آتیش به جونم
طرف می آد سئوال می کنه،بارها شده این طوری ،می گه ،آقا من،گناه کردم،فلان اشتباه و کردم،می تونم بیام هیئت،می تونم بیام تو،ادب و ببین،گناه کرده،میاد می پرسه می شه اُمد یا نیومد،امام صادق فرمود:در هر حالی از ما رو بر نگردونید،آره بیا قدمت رو چشم من.........
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یه روز دید دارن درمی زنند،فرمود حسنم در و باز کن مادر ببین کیه،حسنین دویدند در و باز کردند،مادر می گه بچه ها،می جهند از جاشون،درو باز کردند دیدند سلمان پشت دره،مادر سلمانه،فرمود بگید بیاد تو عمو سلمان،می گفت:عمو جان."این چند روزه گفت:عمو جان تا من زنده ام به علی نگو،نفس می کشم باید پیراهنم و عوض کنم،خون می آد از زخم سینه ام"فرمود: به عمو جانم بگید بیاد تو،سلمان وارد شد ،دو طرفش حسنین،بی بی فرمود:عمو جان خوش اُمدی،قبل وفات پیغمبره،نه زمان بستری شدن بی بی،سلمان بشین،نشست سلمان،خانم رفت،یه سفره آورد،باز کرد،یه قرص نان میان سفره است،یه مشت خرما رو نون،فرمود: سلمان خوش اُمدی،نون و خودم برات پختم،دلم گفته بود امروز می آی،خودم رفتم خرما برات جمع کردم،حالا روزی تو کی می ده؟سفره رو مادر پهن می کنه،اینقدر مادر دلش برا ما می سوزه،هرکی مادر داره الان ببینه،همه ی مادرا یه ارتباطی با مادر هستی دارن،من تازه دقت کردم،پرسیدم از حاج منصور ارضی،حاجی فرمود:فاطمیه بیشتر مادرا  یه مریضیه جزئی هم شده می گیرند.
فاطمه جان،ببین اگه راه داره.
ببین می توانی بمانی بمان
یعنی هیچ راهی نداره،باید بری،آخه اینطوری که نمی شه.
ببین می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
خوبه تو هیجده سالته،پیغمبر فرمود :اگه کسی می خواد،در صبر ایوب و ببینه،در عزم موسی رو،در عصمت عیسی رو در جلال و هیبت آدم رو ، نگاه کنه به علی،اما وقتی فاطمه شو دفن کرد،خاکارم صاف کرد،یه خورده خاکارو به هم زد،که اینجا قبری نیست،از دور واستاد،رفتی؟تنها موندم؟بعد خودش جواب خودشو می داد،رو کرد به قبر پیغمبر،می گفت آقا، اگه از من سئوال کنی می گم صبر دیگه ندارم،یعنی هیچ راهی دیگه نداره؟
ببین می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جانی بمان
زمین گیر من آسمانی بمان
اگر می شود می توانی بمان
چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شد پای حرف پدر ماندنت
چه شد ماجرای سپر ماندنت
پس از قصه ی پشت در ماندنت
ندارد علی هم زبانی،بمان
ممنونم اگر نروی،میمیرم اگر بروی
بدون تو غم بی عدد می شود
برای علی بی تو بد می شود
نرو که غرورم لگد می شود
واین سقف،سنگ لحد می شود
چه کم دارد ای زندگانی بمان
چه کم دارد،دنیایی نیست،خانم فرمود :علی،همین که تو هستی خوبه،علی می گفت:زهرا جان تا تو رو دارم کم ندارم،غم ندارم.
چرا اشک را آبرو می کنی
چرا چادرت را رُفو می کنی
چرا استخوان در گلو می کنی
چرا مرگ را آرزو می کنی
تو باید غمم را بدانی بمان
ببین می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
به التماس نگاهه یتیم های خودت
به دستان کریمانه ی  دعای خودت
بیا دوباره دعا کن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و  دست  و پای خودت
فقط برای نرفتن دعا کنی، باشد
برای بی کسی من دعا کنی ،باشد
همین که دیدمت از صبح بهتری امروز
می گن محتضر روز آخر عمرش،حالش خوب می شه،امروز پا شد،بچه هارو همه رو،شستوشو داد،حمام کرد،لباساشونو عوض کرد،همه خوشحال شدن مادر،از جا بلند شده،موهاشونو شونه کرد،حسین،مگه تو مادر نداری اینقدر آشفته ای،بچه ها رو فرستاد خونه ی همسایه ،صدا زد اسماء کمک کن،من خودم می خوام استحمام کنم،آب می ریخت،خانم چه ضرورتی داره،حالت خوب نیست؟فرمود:امشب علی می خواد منو غسل بده،این لخته خونها آقامو اذیت می کنه.
همین که دیدمت از صبح بهتری امروز
نونم پخت مادر امروز،بایه دست،پچه ها فقط دست پخت منو دوست دارن بخورند،
همین که دیدمت از صبح بهتری امروز
و سفره نان خودت را می آوری امروز
دوباره دست به پهلو نمی بری امروز
نگو به فکر جدایی زحیدری امروز
که گفته پیر شدی یا جوانیت رفته
خدای من نکند مهربانیب رفته
تو بار رفتن بستی ،علی حلال کند
تو بین بستر هستی، علی حلال کند
تو بین شعله نشستی، علی حلال کند
تو بین کوچه شکستی ،علی حلال کند
تو را به جان حسینت نگو، حلالم کن
از این غریب بخر آبرو ،حلالم کن
کمی مراقب خود باش،فکر جانت باش
به فکر من نه، کمی فکر کودکانت باش
تو باش با تن زخم و قد کمانت باش
بمان و قدرت زانوی پهلوانت باش
همان که بست در این خانه دست حیدر را
مخواه باز ببیند شکست حیدر را
خدای نکرده به تابوت مرگ تن دادی
که دست بی کسی یم را به دست من دادی
اگر به دخترکت چند تا کفن دادی
بگو برای حسین ازچه پیروهن دادی
چرا که بر بدنش پیروهن نمی ماند
نه پیروهن  که برایش بدن نمی ماند
نمی دونم بعد از بهوش اُمدن بود،یا قبل از بهوش اُمدن،گفت:علی جان دره حجره رو ببند،بیا بشین کنار من، گریه کنیم،برا بچه هام گریه کن،گریه هاشونو کردن،حرفاشونو زدن،گفت:علی جان دیگه کار تمومه،حالا بیا دوتایی برا حسین گریه کنیم،امشب همه میرن مدینه می بینند مادر نیست،مادر رفته کربلا کنار بدن پاره پاره،ای غریب مادر حسین،شب جمعه است،گفت:مگه یادم میره،والشمرُ جالس علی صدر الحسین،حسین،حسین،فرمود:همه می تونن بگن مادر،اونایی که از سادات نیستن بگن مادر،نبض فاطمه همینه ،هرکی گرفتاره،بگه وای مادر،آخه هرکی تو عالم گرفتار می شه،مادر به دادش می رسه،خودت بگو وای مادر،عزت این انقلاب و بخواه،برای رهبرمون بگو وای مادر،حضرت آقا(آیت الله خامنه ای حفظه الله)فرمود:من تمام حاجاتمو فاطمیه از مادرم میگیرم،هر کسی مریض داره بگه وای مادر،قرض داره،حاجات دنیوی تون اگه هست بگید،بچه گرفتاریه کوچیکشم به مادر میگه،آی مادر مادر،مادر جوونم مادر،هی وای،خدایا فرج امام زمان ما را برسان،آقامون و به داد ما برسان،مارو سرباز خوب ولایت و امام زمانمون قرار بده،
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
رد سرخ شکستگی، روی بازوی دستشه
یه تسبیحه تو دستی که، رو پهلوی شکسته شه
این دست زخم شده،طبیب گفته باید ثابت بمونه،تا درست بشه،این مادر دو سه ماه از این پهلو به اون پهلو،آخه اگه فقط یه دست باشه،خوب می شه،اگه پهلو فقط باشه خوب می شه،اگه زخم باشه،خوب می شه،اگه صورت باشه خوب می شه،
رد سرخ شکستگی، روی بازوی دستشه
یه تسبیحه تو دستی که، رو پهلوی شکسته شه
آتیشه تو دلش،وای،وای،وای
زرد شمایلش،وای،وای،وای
شده خونه مون ،مثل ویرونه
زمین و زمون ،روضه می خونه
ماه آسمون، دل پریشونه
وای
جای گل یاس، کنج گلدونه
حالا خوابیده ،گوشه ی خونه
گلی که براش، دنیا زندونه
وای
وا اُماه،وا اُماه
برادرم به خانه برد،یاس پرپرم را
اهل ستم به کوچه ها ،کشتند مادرم را
وا اُماه،وا اُماه
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
الان  اگه تو خیابون ،جایی دعوا بشه،درگیر بشن،اول چیزی که توجه تو رو جلب می کنه،ببین از طرفین دعوا زن و بچه باهاش هستن یا نیستن،بعد می ری به طرف مقابل می گی حیا کن،زن و بچه باهاشن،این یکی،دوم اگه دم در خونه دعوا بشه،زنها بیان بیرون،مردا می گن برید تو،مردونه است،بیرون نیایید،حالا این مثال و بیا در ابعادغیر قابل قیاس،بزرگش کن،ناموس خدا ،کمر بند علی و رو گرفت،یه طرف چهل نفر،هفتاد نفر،نمی دونم ،می کشیدند،یه طرفم فاطمه می کشید،همه زور علی به فاطمه است،پیغمبرم شب اول زندگی شون فرمود: علی جان فاطمه رو داری دیگه جوشن نمی خوای،کسی دیگه طرفت نمی آد،یه طرف فاطمه کشید یه طرف دشمن،یه یاعلی گفت:کمربند مولارو،علی،همچین کشید همه رو زمین ریختند،نانجیب صدا زد چرا دستشو کوتاه نمی کنی،خیلی واسه شون کسر شن بود،یهو یه زن همه شونو بزنه،یهو همه مولا رو رها کردند،
فضه داره با ناله هاش، آتیش به قلبم می زنه
هر کی با هرچی دستشه، مادر مارو می زنه
همه داشتن تماشا می کردند،مولا رو بردند،فاطمه دنبالش می دوید،ای روزگار،یه جام سراغ دارم،ارباب منو شما،می رفت ،زینب دنبالش می دوید،
به دنبالت تا میدان دویدم من
کمی آهسته تر که بریدم من
خانم مولا رو به خونه آورد،اما دیدن یه زنی داره از طرف قتلگاه می آد،هی ناله می زنه،حسینم و کشتندحسین
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امروزی بود،اسماء بنت امیس اُمد دید خانم با گریه اش واویلا کرده،خانم جان چی شده،کمک کن یه کم نون برا بچه ها درست کنیم،این بچه ها فقط دست پخت منو می خورند،من که برم دیگه این خونه نه تنور داره ،نه حوصله داره،هیچ کس نه میاد نه می ره،بچه هام گرسنه می مونند،گفت:نون درست کنید،نون درست کردند،نون درست کردن خانم ،جای دست رو نون هست،مادر که رفت اثر انگشت یه دست،یه دست،.....یه آن بیرون کوچه معلوم شد،می دونی چرا؟چون در کنده شد،نون ها رو پخت ، از همون نون هایی که به مقداد می داد،خوب می شد،از فردا، پس فردا هر قرص نونی که می آوردند،بچه ها اول می بوسیدند،جای دست مادره،بوی عطر مادره،ای وای،ای وای،یه فردایی فرمود اسماء بیا کمک کن بچه ها رو بفرست بیرون،خودش مونده و اسماء،اُمد آب کشید اسماء از چاه،شروع کرد خودش رو شستن،کمک کن،خانم جان چه اصراریه،لباس تمیزتر بیار،چه اصراریه،فرمود امشب تاریکه ،تو تاریکی شاید علی خون و نبینه،خون هایی که خشک شدن زودتر می شورم،آقام اذیت نشه،آقام عذاب نکشه،لباس و که می خواستند بیرون بیارن،آستین و پاره کردند،آخه دست ورم کرده،ای وای،این قدر بین  راه رفتن و ماندن،نمان،بمان،بمان،بعد اُمد تو خونه بستر و پهن کرد، شروع کرد گریه کردن،خانم دیگه چی شده،حالتون که بهتره،این و خانم ها گوش کنند،فرمود: من می ترسم فردا منو می خوان تشییع کنند،حجم بدنم معلوم بشه،تازه کی ،خانم،مثل اینکه پوستی رو استخون کشیدند،همین  خانم جان،ما تو حبشه که بودیم،تو فارس یه تابوت درست می کردند،به این صورت،رفت چند تا چوب تابوت آورد،کند از جارو،چید بغل هم،یه پارچه هم دورش کشید،خانم یه لبخند زد،فرمود:به این دست نزن،علی بیاد نشونش بدم،برام همین و درست کنه،حالا غافل از اینکه، چوبایی که برا گهواره محسن آماده شده بود،علی داره از اونها تابوت درست می کنه،ای وای،همه وصیت هاشو کرد،فرمود پسر عمو می خوام ،بقیه عمرم و خوب استفاده کنم،بهترین استفاده رو از این چند ساعت باقیمانده بکنم،چیکار کنم،فرمود پسر عمو بشین در و ببند،بشین تا من هستم برا حسین گریه کنیم،آخه بابم گفته،یه روزی میاد بچه مو با لب تشنه سر می برند،بچه هاشو اسیر می کنند،تو هم شنیدی که،می گن زینب و می برند، نمی دونم بودی یا نبودی بابام گفت:سرش و می زنند روی نیزه،موی حسین،امروز یا فردایی گفت :حسین جان بیا مادر،می خوام موهاتو شونه کنم،چند روزه خاک تو موها رفته،به غیر مادرم عادت ندارند،بدن موهارو شونه کنه،هی گفت:الهی مادرت بمیره،مگه تو مادر نداری خاک رو موهات نشسته،نیاد اون روزایی که کاکلت به هم بخوره،کسی از راه رسید پنجه در کاکل آهوی من زد،یه پیرهن برات دوختم دادم دست خواهرت،ای حسین.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خدانکنه آدم گرفتار بشه ،نتونه هیچ کاری کنه،زن جسه اش ظریف تر و ضعیف تره،اگه بین آتیش و دود جایی رم نبینه،دود وقتی بلند بشه آدم چشماشو می بنده،چشم میسوزه دیگه،وقتی چشم ها بسته می شه،دیگه نمی بینه کی در می آد می خوره بهش، چشما بسته بود،
فرصت نداد مادر زینب عقب رود
مهلت نداد تا که در بسته وا شود
زینب صدای فضه به دادم برس شنید
می خواست مادر از در و آتش رها شود
اما دو دست بسته ی بابا که دید ماند
باور نداشت مادرش این بار پا شود
یک باردار بی کس و شهری ز ناکسان
برخواست تا که کوچه ی غم کربلا شود
محکم گره به چادر خود زد خمیده رود
تا مانع کشیدن شیر خدا شود
دستش به دست فاتح خیبر رسید
حیف کار مغیره بود که از او جدا شود
آرام پشت یار غریبش به گریه گفت
آقا چه غم که محسنم اینجا فدا شود
شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند
قسمت نبود دست تو از بند وا شود
ای وای..........
یه طرف آتیش دل ، یه طرف آتیش هیزم
یه طرف گریه ی ما، یه طرف خنده ی مردم
خدا نیاره داغ ببینی،یه عده بهت بخندن
در آتیش گرفته، روی گل پرپر اُفتاد
بوسه های سرخ آتیش ،رو چادر مادر اُفتاد
امروز جمعه بود  آقامون نیومد،حالا همه باهم روضه بخونیم،..
همه از خیمه ها بیرون دویدند
ولی سالار زینب را ندیدند
همه ایستاده بودند کنار ذوالجناح،یه وقت دیدند از تو گرد و خاک یه عده دارند با آتیش می دوند،زینب بچه ها رو فراری داد،گفت:برید تو بیابونا،برید،آتیش از خیمه ها بلند شد،حالا بگرد زیر یکی از این خیمه ها رقیه رو پیدا کن
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
روزی که به کوچه خصم راهم بگرفت
ابر سیهی  چهره ی ماهم بگرفت
مادر همه وجودش و بچه اش،مردیکه لندهور  اُمده داره جسارت می کنه،زهرا به فکر خودش نیست،
بادست به دنبال حسن می گشتم
پسرم بیا،این خیلی وحشیه،پسرم این کوچیک و بزرگ سرش نمی شه،زن و مرد نمی فهمه،پسرم بیا
شما نمی فهمید ضربه ی سیلی یعنی چی،در روایت داره، و سحطت علی وجهها،سیلی یعنی جوری که نهایتش قرمز بشه صورت،سحط یعنی یه نوع ضربه ای که جای سالم تو صورت نمی ذاره،عمار و یاسر در زمان خلافت دومی بنا به دلایلی باهاش برخورد شد،همچین زدند تو صورت این پیرمرد،خورد زمین،گریه کنان اُمد خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،گفت:عمار چرا گریه می کنی،مردی کتکت زدند،گفت:نه ناراحت این نیستم،علی،به حق رسول الله صلوات الله علیه سوگند،حالا فهمیدم با فاطمه ات چکار کرد.
این که حضرت زهرا سلام الله علیها مُعصبت الراس بود،دستمالی به سر می بست،مرحوم قزوینی میگه: معصبت الراس،یعنی یه نوع دستمالی که گوشه ی صورت رو بپوشونه،جای ورم کرده، و سحطت علی وجهها،صورتش و له و لورده کردند،که فرمود چشمم دیگه جای دیگه ای رو نمی بینه
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یازهرا،یازهرا،کمکم کن،خدا شاهده دارم راست می گم، بعضی حرفا و شعرا رو شما کمتر از من شنیدید،اما امشب می گم دیگه،
میخ در راه گریزش بسته بود،گوشه های روسری آتش گرفت
پیش چشم کودکانی مضطرب،بین خانه مادری آتش گرفت
یه عالمه زخم،یه عالمه دود
یه عالمه هیزم،یه یاس کبود
خدایا ببین شکستن اینها،حرمت ها رو چه زود
کسی  می دونه، گناه یتیم مدینه چی بود
خدایا کمکم کن براشون بخونم ان شاءالله ناله هاشون مدینه برسه
تو خونه ای که عزاداره،معرکه و آشوب نمی شه
کبوتر که ای خدا روی سینه ی در میخ کوب نمی شه
یکی دیگه گفتم و یاعلی
می لرزه صداش،می سوزه تنش
چقدر میون کوچه ها زدنش
زیر پاها بود،گمونم انگار نمی دیدنش
همه ان شاءالله ناله بزنن برا این  یه مصرع
دیدم شده پر رد پا ،چادر و پیرهنش
غیرتی های مجلس
تا که دستش با غلاف تیغ از پر شال مولا افتاد
یازهرا،فقط یه جمله می خوام بگم، گفتم:غلاف شمشیر، یکی از علماء می گفت:بگید که غلاف خالی نبود،شمشیرم توش بود،
تا که دستش با غلاف تیغ از پر شال حیدر افتاد
بمیرم من ضربه ی نامرد بس که سنگین بود با سر افتاد
وای،خوب مجلس رو تاریک کن،امشب مثل بقیع شه مجلس،امشب بیاد اون قبر خاموش و بی شمع و چراغ همه ناله بزنن
از تو نگات فهمیدم ،مسافری مادر
همسایه ها مون می گن، می خوای بری مادر
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
می رفت علی و می کشید از دل آه
از همسر خویش بر نمی داشت نگاه
چه همسری
دیدن که زیر لب علی می گوید
لاحول ولا قوة الا بالله
چهل تا از این نامردها از یک طرف بکشن،بی بی یه تنه با همون دستش،از یه طرف،اونها کشیدند وبی بی کشید،بعد قصه ی قنفذ پیش اُمد،بعد بی بی بیهوش شد،بردند آقارو،از جا بلند شد فرمود:فضه علی مو کجا بردند،بی بی جان علی رو بردند مسجد،از اینجاشو برات بگم:
موج کوثر چون به مسجد سرنهاد
لرزه بر دنیا و ما فیها فتاد
چادرشو سرش کرد،مگه من می ذارم علی مو ببرند،وارد مسجد شد بی بی ،چه صحنه ای بود اون صحنه.
گفت:در طغیان عشقم کوثرم
تیغ داران پیش مرگ حیدرم
می دهم جان،جان او را می خرم
هرچه پیش آید علی را می برم
مادر دلاورم،مادر پهلوونم،مادر رشیدم،مادر شجاعم،مادرمن،بانوی من
می دهم جان،جان او را می خرم
هرچه پیش آید علی را می برم
بکش کنار شمشیرتو از سر علی ه من،من اینجام
بیم دارید از من و از آه من
سیل عشقم کیست سدّ راه من
دست خالی گر نشد حل مشکلم
ذوالفقاری سازم از آه دلم
الان گیسوانم و پریشون می کنم،الان نفرینتون می کنم،علی ه من و رها کنید،سلمان می گه،دیدم،پایه های مسجد به لرزه اُفتاد،دیوارهای مسجد از جا کنده شد،چونان که یک انسان به راحتی از زیر دیوار  می تونست عبور کنه،مسجد بین زمین و آسمان،الانه که عالم کن فیکون بشه،
دید ساقی کوثرش را در خروش
رحمت رحمانیش آمد به جوش
خیلی برا علی سخت بود،یه نگاه به زهرا کرد جیگرش آتیش گرفت،
می دهم جان،جان او را می خرم
هرچه پیش آید علی را می برم
آسمانه دیده را پر ابر کرد
گفت سلمان
به زهرا بگو باز باید صبر کرد
گفت سلمان
این پریشان گیسوان سوخته
آتشی در آسمان افروخته
تا نگشته آسمانها زیر و رو
با زبان مرتضی با او بگو
ای عروس آسمانیه خدا
ترجمان مهربانیه خدا
ماه پیشانی جبین پر چین مکن
فاطمه جان علی نفرین مکن
فاطمه رو آرام کرد امیرالمؤمنین علیه السلام،زهرا جان غصه نخور،اینها کاری ازشون بر نمی آد،بابات همه رو به من خبر داده،زهرا جان غصه نخور الان باهم می ریم خونه،من کنارتو هستم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اینهایی که از دنیا می خوان برن،معمولاً اون روز آخر حالشون جا می آد،تجربه شده،یه دو سه ساعتی،حالشون خوبه،با بستگانشون صحبت می کنن،حرف می زنن،یهو دوباره  حالشون بهم می خوره از دنیا می رن،معموله ،نمی دونم دیدید یا نه،حضرت زهرا سلام الله علیها،پاشدند،بنا کردند به کار کردن،لباس بچه هاشونو شستند،امیر المومنین یه موقعی وارد منزل شد،این و حاج واعظ قزوینی،نود سالش بود خونه ی حاج سید جواد صدیقی چهل سال،پنجاه سال پیش رو منبر گفته یادمه،گفت:وقتی امیرالمومنین وقتی سر زده وارد شد،دید که حضرت زهرا جارو دستشه،اما وقتی داره حیاط و جارو می کنه،یه دستشم به کمرشه،از درد پهلو خیلی رنج برد،این منظره،با دل مولا چه کرد،این همه غزوات،این همه جنگ ها، هیچی امیرالمؤمنین رو به زانو در نیاورد،ولی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها امیرالمؤمنین رو به زانو آورد،دو رکعت نماز خوند،دستشو بلند کرد،گفت:خدایا صبرم بده،از خدا صبر خواست،لباس بچه هاشو شست و حیاط و جارو کرد و آماده شد،ظاهراً اوایل ظهر حضرت از دنیا رفتند،که رفتند امیرالمؤمنین رو خبر کردند،امیرالمونین بیا که دیگه فاطمه رو زنده نمی بینی،امیرالمؤمنین علیه السلام به عجله آمدند،وقتی آمدند،دیدند حضرت از دنیا رفتند،پارچه ای روشون کشیدند،ولی وصیت نامه شون رو سینه شونه،کاغذ رو باز کردند،این وصیت نامه فاطمه سلام الله علیهاست،شهادت به وحدانیت خدا  میدهم،شهادت به رسالت پدرم،امامت شوهرم،شهادت می دهم بهشت حقه،آتش جهنم حقه،سئوال نکیر و منکر حقه،همه رو شهادت داد،بعد نوشت :یا علی تو سزاوارتری به من،تا تو هستی،من کی رو وصی کنم،تقاضام اینه که،غسلنی و کفنی و دفنی باللیل،منو شب غسلم بده،همه دلشون می خواد روز تشییع  بشن،شما خودتون میگید مارو روز تشییع کنید که رفقامون بیان،در دنیا فقط یه زنه،می گه من و شب تشییع کنید،شب غسلم بدن،شب منو کفن کنند،شب منو به خاک بسپار،حضرت به وصیت نامه عمل کرد،گفت:منو شب غسل بده،شب کفن کن،شب منو دفن کن،متأسفانه اسماء می گه من آب می ریختم،آقا بدنو غسل می داد،اما یه وقت دیدم،آقا دست از غسل برداشت رفت،سر به دیوار خانه گذاشت،های های گریه کرد،قصه ها داره،خدا رحمت کنه،آیت الله امینی رو،فرمودند:مدینه،صدای ناله ی زهرا سلام الله علیها رو کوچه های مدینه می شنیدند،احتمال داره زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعال فرجه الشریف، که علم بیست و حرفه،دو حرف ظاهر شده،بیست و پنچ حرف زمان حضرته،این صدا رو زمان حضرت از جو بگیرند،تلویزیون زمان امام زمان پخش کنه،شما صدای ناله رو زنده باشین بشنوید،اون وقت گریه می کنید،ضبطه الان تو آسمون هست، زمان ظهور حضرت،این صدارو می گیرند،به تلویزیون زمان حضرت وصل می کنند همه شما این صدارو میشنوید،همه تون غش می کنید،بعضی هاتون هم می میرید،سیدا که میمیرند،بچه سیدا وقتی صدای مادرشونو بشنوند می میرند،بچه سیدا می میرند،قبرش کجاست سیدا،اونایی که مدینه رفتید قبرشو پیدا کردید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
شب تاریکه،دستور اینه که عزیزان من،صداتون به گریه بلند نشه،عزیزان من هیچ همهمه و زمزمه نداشته باشید،از بقیع برگشتند آقا امیر المؤمنین علیه السلام،جنازه ی اصلی توی اون تابوتی است که خود خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها دستور دادند،توی حجره، قبر فاطمه زهرا آماده،جنازه رو بغل کردند امیر المؤمنین علیه السلام،فقدسترجعة الودیعه،رفتن پایین،گذاشتن تو قبر،همه ی این ها حرف داره سخن داره،فقط یک کلامه،وقتی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام خواستند از قبر بیاند بالا،زانوهای حضرت لرزید دیگه توان نداره،همه ی زمین خورده های عالم یا علی می گن،حرکت می کنند،علی علیه السلام اونجا زمین خورد،هیچ کی نبود،یه نگاهی کرد به بچه ها،نگاه عمیق به حسن،نگاه کرد،چشماشو برگردوند،به حسین نگاه کرد،چشاشو برگردوند،به ام کلثوم نگاه کرد چشاشو برگردوند،به زینب نگاه کرد،صدا زد زینب جان بیا زیر بغلم و بگیر.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@









عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.