ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


چرا زهرا سلام الله علیها نامیده شد؟

از امام حسن عسکری علیه السلام سوال شد :

به چه مناسبت حضرت فاطمه علیها سلام ، زهــــــرا نامیده شد؟ ؟

فرمودند:

چون چهره شان از صبح برای امیرالمومنین سلام الله علیه

بسان خورشید درخشان و

به هنگام زوال بمانند ماه نورانی

و به هنگام غروب بمانند ستاره درخشان میشد(۱)

گریـــز

 سلام ما بر ان رخساری که به سبب سیلی دیگر مولا ندید …….

 

1-فاطمه الزهرا شادمانی دل پیامبر صـــ۲۵۶ــــ

 ……………………………………………………………………….

تقسیــم کار توسط پیامبر صل الله علیه و آله

از وجود مقدس امام باقر و امام صادق سلام الله علیهم روایت شده که:

علـــی وفاطمه سلام الله علیهم در مورد میزان کار کردن خدمت و محضر رسول خدا رسیدند و از آن بزرگوار نظر خواستند….

حضرت فرمودند:

کارهای خانه مربوط به فاطمه((سلام الله علیها))

کارهای بیرون از خانه مربوط به علـــی((علیه السلام)) هستــــــــ .

فاطمه((سلام الله علیها))میفرماید از اینکه رسول خدا بار بیرون را از روی دوش من برداشتند

آنقدر خوشحال شدم که فقط خداوند اندازه اش را میداند(۱)

 

گریـــــز:

نمیدانم بعد از شهادت رسول خدا چه پیش آمد که بر عکس شد!!!!

علی خانه نشیــن شدو زهرای مطهره برای احقاق حق علی بیرون از خانه …………

الا لعنه الله علی القــوم الظالمیــن

۱-کتاب بهجه قلب المصطفی ،رحمانی همدانی،صـــ۶۵۰ـــــــــ

…………………………………………………………………….

بعد از مسلمان شدن خانه ابوسفیان محتــرم است!!

پیامبر صل الله علیه و آله بعد از فتح مکه عفـــو عمومی اعلام کردند و فــرمودند:

هر کسی وارد خانه ابوسفیان بشود در امان است!

با اینکه ابوسفیان زخم های زیادی به پیامبر صل الله علیه و آله و مسلمانان زده بود ،

پیامبر صل الله علیه و آله را از شهر خودش بیرون کرده بود، با این حال حضرت

وقتــی برگشتند اورا بخشیدند و خانه اورا محتــرم شمردند…

 

گریز:

اما امان از آن لحظه ای که ۴۰ نفر پشت در ب خانه آماده آتش زدن درب خانه وصی بلافصلش و فاطمه مطهره اش بودند

الا لعنه الله علی القــوم الظالمیــن

…………………………………………………………………….

ســــــوزاندن لانه مورچــه


رسول الله صل الله علیه و آله از کوچه ای در مدینه عبور میکردند،شخصی را دیدند در حال آتش زدن لانه مورچه ای
حضرت او را عتاب فرمودند وسرزنش کردند که:
سوزاندن مخلوق از جهتـــ غیر خدا جایــز نیست!!!
چرا مخلوق خدا را سوزاندی ؟!
((۱))

گریــز:


یا رسول الله جای شما خالی در همین مدینه درب خانه فرزندت فاطمه را آتش زدند

و چنان با لگد به در زدند که صدای ناله زهرایت از بین در و دیوار بلند شد….


…………………………………………………………………….

على‏ علیه السلام هر وقت وارد خانه مى‏شد و به زهراعلیها السلام نگاه مى‏کرد، تمام غم و غصه‏ هایش بر طرف مى‏شد. اگر بیرون خانه مردم به او سلام نمى‏کردند یا اگر امیرالمؤمنین سلام مى‏کرد و آن‏ها جواب نمى‏دادند، اگر غریب و تنها شده بود، اگر بیرون خانه یار و همدم و همزبانى نداشت؛ اما وقتى وارد خانه مى‏ شد با دیدن حضرت زهراعلیها السلام و مهربانى و هم دردى و دلدارى‏هاى او آرامش مى‏یافت. آرى، همیشه دیدن زهراعلیها السلام مایه‏ ى آرامش او بود؛ اما یک وقتى رسید که با دیدن حضرت فاطمه‏ علیها السلام آه از نهاد امیرالمؤمنین‏ علیه السلام برخواست؛
صورت کبود است؛ پهلو شکسته است.
با غسل حضرت زهراعلیها السلام یکایک مصائب گذشته را مرور کرد؛ بازو ورم کرده است؛ سینه ضرب دیده است؛

یا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام! بدن حبیبت را با دلى شرحه شرحه غسل دادى.

پهلو و سینه را شکسته یافتى، صورت و بازو را کبود دیدى؛ اما به هر حال بدن به ظاهر سالم بود؛ امّا زینب کبرى‏علیها السلام وقتى آمد مقابل بدن حبیبش، دید بدن برادر قطعه قطعه است و سر در بدن ندارد. خم شد و لب‏هایش را بر رگ‏هاى بریده‏ى برادر گذاشت.

آهى کشید از دل و با دیده‏ى پر آب
با بضعه‏ى رسول خدا کرد این خطاب
مادر بیا که بى کس و تنها حسین توست
تنها میان لشکر اعدا حسین توست
مادر بیا ببین که در این دشت مرگ بار
بى یار و بى پناه و هم آوا حسین توست
این پاره پاره تن که فتاده به روى خاک
از تشنگى به حالت اغما حسین توست
این نازنین بدن که ندارد براى من
یک جاى بوسه درهمه اعضا حسین توست


گریزهای مداحی،محمدهادی میهن دوست،ص۱۲۳٫

……………………………………………………………

حضرت هیچ وقت چیزى از امام على ‏علیه السلام درخواست نمى‏ کرد که در توان او نباشد و شرمنده شود. فرمود:

“اى ابوالحسن! از خداى خود شرم داشتم، چیزى از تو بخواهم و تو را به چیزى تکلیف کنم که قدرت آن را ندارى”.* با تمام سختى‏ها و مشکلات و کم و زیاد خانه‏اش مى‏ساخت و از نظر فکرى و روحى همفکر و مشوق امیرالمؤمنین‏ علیه السلام بود.

پشتوانه و تکیه گاهى براى ادامه‏ى مبارزات امیرالمؤمنین ‏علیه السلام و درمانى براى رفع کوفتگى‏ هاى جسم و جان او بود. چنان که على‏ علیه السلام درباره‏ى زهرا مى‏ فرمود:

»وقتى به خانه مى‏آمدم و به زهرا نگاه مى ‏کردم، تمام غم و اندوهم برطرف مى‏شد”*.

هیچ گاه بارى بر دوش امیرالمؤمنین‏ علیه السلام نمى‏گذاشت؛ بلکه بار بردار و کمک کار او بود. …

بى بى جان!

تمام عمر کمک کار امیرالمؤمنین بودید و بارى به دوش على‏ علیه السلام نگذاشتید؛

پس چطور دلتان آمد، تابوتتان را بر دوش امیرالمؤمنین بگذارید؟

دیدن تابوت براى على کمر شکن است، چطور زیر تابوت شما را بگیرد؟…

هر چه سختى دیده، با آن ساختى
درد را بر خویش، درمان ساختى
هر چه بار از دوش من برداشتى
جای آن، تابوت خود بگذاشتى


* سید هاشم رسولى محلاتى، زندگانى حضرت فاطمه‏ علیها السلام و دختران آن حضرت، ص ۸۱٫
* مناقب خوارزمى، ص ۲۵۶٫


گریزهای مداحی،محمد هادی میهن دوست،ص۱۵۲٫

……………………………………………………..

اسماء! کمک کن. وقتى نماز على‏ علیه السلام است.
امشب امیرالمؤمنین‏ علیه السلام باید نماز بخواند. یا امیرالمؤمنین!
غسل دادن را رها کن.
وقت نماز آیات است.
– مگر چه خبر شده؟ زلزله آمده است یا خورشید و ماه گرفته؟ نماز آیات براى چه؟
زهرا جان! تو بگو چه خبر شده است؟ چرا على باید نماز آیات بخواند؟


مگر نمى ‏دانى؟ مگر ندیدى اسماء؟
چو دید صورت ماه مرا منادى گفت
نماز خوف بخوان یا على که ماه گرفت
براى آن که بگیرد قباله‏ى فدکم

گریزهای مداحی،محمد هادی میهن دوست،ص۱۵۹٫

منبعِِ این سه ارسال از این وبلاگ :» +

……………………………………………………

روایت شده امیر المومنین سلام الله علیــه از مردی یهودی مقداری جو بعنوان قرض خواست.
مرد یهودی عرض کرد :
چیزی بعنوان رهن و گرو نزد من بگذار
آن حضرت چادر فاطمه علیها سلام را دادند
جو را بردند و ان یهودی چادر را بخانه برده و در اتاقی گذاشتــــــ!
نیمه شب زن یهودی برای کاری از اتاق بیرون آمد و نوری ساطع دید که شعشعه آن نــور چشــم را خیره میکرد
برگشت و شههر را خبر کرد،مرد یهودی آمد و ان نور را دید ،و فامیل خود را صـــدا زد!!!
۸۰تن یهودی جمــع شدند و وقتی به آن نور نگاه کردند و دانستند که از فضیلت فاطمه علیها سلام میباشــد
همگــی اسلام آوردند!!

گریــز:

آری چادری که باعثــــ هدایت یهودیان و شفاعت امت در قیامت خواهد بود در کمال بی حیائی دشمنان ولایت ،خاک کوچه بر ان نشست و همراه با صدیقه طاهره سلام الله علیها به زمین کشیده میشد

منبــع داستان: جلا العیــون علامه مجلسی (ره)

………………………………………………………



جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها ) و مناجات های فاطمی

به ادامه مطلب مراجعه نمایید










خاطره از روسریه خاکی مادر دارد،مادر،مادر،مادر،یه خورده می خوام آتیشت و داغ تر کنم

با مادرم می رفتم،خنده کنون به خونه

دیدم یهو یه مردی میون کوچه مونه

من نمی خونم،ها،فقط می خوام دلت رو بسوزونم

جواب سلام نداد و...

پیغمبر اکرم،تو روایات،فقط برا دو نفر بضعة منی،بکار برده،حتی به امام حسینم نگفته،بضعة منی،دو نفر پاره ی تن منند، یکی امام رضاست،یکی هم دختر غریبمه،مداح اذیت مون نکن،بسم الله الرحمن الرحیم،اسماء می گه من آب می ریختم،علی بدن و غسل می داد،موهارو شست،کبودی هارو شست،خونابه ها رو شست،چی بگم این هارو نمی شه،حذف کرد،بدن رو کفن کرد،صدا زد حسین،برو سلمان و خبر کن،سلمان می گه نیمه های شب،دیگه از اینجا مریض ها،جانبازها،همه رو یاد کن ان شاءالله،او نها که امشب خودشونو می خوان برسونند به کاروان کربلا بسم الله،سلمان می گه نیمه های شب،نماز می خوندم،یه وقت دیدم در خونمون دارن در می زنن،خدا کیه این وقت شب با این عجله،چرا این جوری در می زنه،نماز و شکستم،اُمدم دم در دیدم حسینه،آقا زاده،این وقت شب،صدا زد سلمان،بابامون سلام رسوندند،فرمودند:بدن آماده است،اگه می خوای برا تشییع جنازه،بیای،باز کن صداتو،بذار صدات بگیره،اگه رفتی کربلا بگی حسین جان،برا مادرت داد زدم،سلمان می گه،اُمدم،ابوذر،مقداد،سه چهار نفر دیگه اُمدند،حسنین و زینبین هم بودند،کلاً،هفت یا هشت نفر شدند،دیگه اذیتت نکنم،بسم الله،

خدا مادرم را کجا می برند

گمانم برای شفا می برند

کجا می برندش

همه بگید یازهرا،یازهرا،.... خسته نمی شی از گریه کردن، روضه من کلاً تموم شده ،اما یه جمله می خوام بگم،میگم خدا همیشه جای شکرشم باقی می ذاره،چی می خوام بگم،بازم خدارو شکر،غسلش دادند،بازم خدارو شکر کفنش کردند،بازم خدارو شکر وسط بیابون ولش نکردند،بازم خدارو شکر سر از بدنش جدا نکردند،بذار آخریشم بگم،نگم دق می کنم،خدا رو شکر اسب سوارها نیومدند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چشم انتظارم مهدی بیاید قبر تو را پیدا نماید

شبی که زهرا سلام الله علیها رو به خانه امیرالمؤمنین علیه اسلام آوردند،زوجات رسول الله همه بدرقه کردند،یه وقت گفتند:خود رسول الله صلوات الله علیه دارند،تشریف می آورند،آمدند فرمودند: زن ها دیگه متفرق بشوند،آمد دست زهرا شو گرفت،گذاشت،میان دست مولا صدا زد یا علی،هذه ودیعةالله،و ودیعة رسوله،این امانت خدا و پیغمبر و بهت می سپارم،آه،آن امانت آن شب و امشب پس داد.

افسوس که شد خاموش از ظلم چراغ دین

شد کشته زضرب در، یکتا ثمر یاسین

آقایان دیده اید اگه زنی از دنیا برود،کنار قبر می گن محرماش بیان،کمک بکنند این بدن و بگیرندو میان قبر بگذارند،کی بود محرم زهرا ،سلمان و ابوذر که محرم نبودند،بچه هاشم کوچک بودند،خود مولا گرفت آن بدن را،

پرپر شدن گلم  به چشمم دیدن

با دست خودم کفن بر او پیچیدم

با دست خودم لحد بر او می چیدم

یه وقت دید کمک پیدا شد،محرم پیدا شد،وقتی آقا نگاه کرد،میان قبر دید دست های رسول الله صلوات الله علیه ، الـسـلام عـلیک یا رسول اللّه عنی و عن ابنتک النازلة فی جوارک

با من اگر تو درد و دل خویش نگفتی

برگو درد دل خود با پدر امشب

عباس بن عبدالمطلب عموی امیرالمؤمنین آمد،دست مولارو گرفت،مگه دل می کنه از قبر زهرا،امام زمان شما که نبودی،آقاتو دلداری بدی،عباس می گه یه وقت دیدم آقا خم شد،این صورت رو گذاشت رو خاک های قبر زهرا،آی شهیده زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امیرالمؤمنین علیه السلام سنگارو چید،بمیرم برا غربتت علی،یه نگاه کرد،دید فقط زینب و حسین و حسن و ام الکلثوم، ازکی تشکر کنم،بگم زحت کشیدید،جنازه ی زهرای منو تشییع کردید،اینقده احترام گذاشتید،تنهای تنها،دامنشو تکون داد،اما بریم در خونه امام حسین علیه السلام،از در خونه امام حسین علیه السلام که نمی تونیم ماتکون بخوریم،می خوام بگم یا علی نبودن تسلیت بگن،نبودن التیام بدن،برو خدارو شکر کن،جات خالی بود کربلا، زینب بدن پاره پاره حسین و برداشت،اما سنگ زنها هنوز دارن سنگ می زنن،وقتی زینب برگشت خیمه،رقیه دید سر و صورت زینب غرق خونه،حسین......الله اکبر،الله اکبر،بدن و برداشت،خانم پنجاه و چهار پنج ساله،خانمی که از صبح تا حالا داغ دیده،هیجده تا، عزیزه شو جلوش سر بریدن،خیمه ها داره می سوزه،بچه ها تو این صحرا فرار کردن،دامن ها آتیش گرفته،فریاد وا محمدا از خیمه ها بلنده،فریاد یا علیا بلنده،فریاد یا وا اُماه بلنده، از این بدن چی مونده بود،بدن رو بلند کرد رو دست.

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

یا رسول الله

این صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

می خوای بهت بگم زینب کیه،می خوای بشناسی زینب چیه،بدن و بلند کرد،حسین من، زینب وا،خدایا این قلیل قربانی رو از محمد و آل محمد قبول کن.حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بخوان بلال

اذان بگو که،یاس کبود دلتنگ است

اذان بگو که اذان تو ،آسمان رنگ است

اذان بگو که پس از رحلت رسول خدا

مصاحب دل من،ناله ی شباهنگ است

اذان بگو به صدای بلند،افشا کن

اذان فقط اذان نبود،بلال برو بالای مأذنه بگو چه خبره،

اذان بگو به صدای بلند،افشا کن

که پشت پرده ایمان، فریب و نیرنگ است

اذان بگو که بدانند بعد پیغمبر

نصیب آینه های خدانما سنگ است

نه من غبار یتیمی نشسته بر رویم

ببین جمال آینه هایم مکدر از زنگ است

اومد تو کوچه ی بنی هاشم،مدتی زیادی نیست بلال از مدینه رفته،تا رسید جلوی در خونه ی فاطمه،من ازت یه سئوال می کنم،کدوم در،یه نگاه به در و دیوار سوخته کرد،این همون دریه که جبرئیل می ایستاد،چه خبره؟چی شده مدینه؟نه،بلال

نه من غبار یتیمی نشسته بر رویم

ببین جمال آینه هایم مکدر از زنگ است

بی بی اذون می خواد بشنوه،ولی نه همون اذون،این جوری اذون به دل بی بی می شینه

بگو که اشهدان علی ولی الله

بگو که لحن مناجات من غم آهنگ است

بگو آی مردم،این همون علی ِ که پیغمبر جلوی شما دستشو آورد بالا،حالا همون دستارو با طناب می بندید،ای وای بر شما

بگو که فاطمه در حشر اگر ناز کند

بهشون بگو رضایت من همه چیزه،بهشون بگو بابام گفته، ان الله یغضب لغضب فاطمه،ویرضی لرضاها

بگو که فاطمه در حشر اگر ناز کند

کُمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است

به این مردم یه پیغام دیگه ام برسون،بگو که :

بگو که فاطمه این یکی دو روز مهمان است

سفر به خیر بگویید وقت ما تنگ است

زود برو بالای مأذنه، رفت بالای مأذنه،همه تو خونه هاشونن،کسی منتظر نیست،همه می دونند،بلال دیگه تو مدینه اذون نمی گه،یه مرتبه مدینه لرزید،صدای بلال خونه به خونه ی مدینه و طی کرد.

الله اکبر

این الله اکبر،در ودیوار مدینه رو بیدارکرد،

الله اکبر

تا صدای الله اکبر بلند شد،انگار بی بی یه جون دوباره گرفت،اشاره کرد به بچه هاش بلند شن،زیر بغل هاشو بگیرند،

الله اکبر، الله اکبر

زینبم برو سجاده مو بیار،حسنم برو یه ظرف آب بیار،مادر می خواد،وضو بگیره،بچه ها نمی دونستند خوشحال باشند،ناراحت باشند،علی نگاه کرد،دید رنگ صورت زهرا داره،برافروخته می شه،صدای بلال اینجوری بی بی رو تکون داد

اشهد ان لااله الا الله

یه نگاه کرد علی، دیدفاطمه اش دست به پهلو بلند شد،می خوای نمازبخونی دختر پیغمبر،تو که تا حالا نشسته نماز می خوندی،

اشهد ان لااله الا الله

ایستاد بی بی،قربونت برم مادر،تا صدای بلال بلند شد،

اشهد ان محمدً

عبارت تاریخ،می گه: فشهقت فاطمه،دیدن بی بی یه ناله زد، و سقطت بوجه ها و غشیا علیها. دیدن فاطمه با صورت اُفتاد رو سجاده، ان شاءالله هیج وقت مادرت جلوت از هوش نره،زینب هی تو سرش می زد،حسین دوید گفت:بلال دیگه بسه،وای....، این یه اذون نیمه کاره بود،دیگه بعد از اسم پیامبر همه چیز به هم خورد،اذون ادامه پیدا نکرد،من یه اذون دیگه یادمه،یه جای دیگه ام یکی دیگه اذون گفت،اونم تو مجلس شراب،اونجایی که دستای زینب و بستند، زین العابدین داره خطبه می خونه،حرومزداه می خواد کسی صدای زین العابدین و کسی نشنوه،گفت:پاشو اذان بگو،تا اذون گفت:کلمه کلمه امام سجاد،با اذون اون مرد حرف زد،رسید به اسم پیغبر گفت: صبر کن مؤذن یه سئوال دارم،یزید علیه لعنه،نشسته رو تخت نعصش،گفت:داری می گی محمد،سئوالم اینه ،این محمدی که می گی،جد منه یا جد یزید،همه ایستادن،گفت جوابشم همه می دونید،می دونید جد یزید کس دیگه است،اگه جد منه، پس چرا دستای من و تو غل و زنجیر بستید،اگه جد منه این حسین بابای منه،چرا داری با چوب خیزران می زنی،ای حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آب آوردن ،بدن بچه هاشو خودش شست،غذا تهیه کرد،غذاشون چی بود،چند قرص نان،بچه هاشو که شست فضه می گه،به من فرمود: دوباره آب گرم کن،فضه من خودم رو شست و شو می دم،لباس نو براش آوردم،فرمود: من خوب بدنمو شستم،به هر قدرتی است مواظبت کن تو  و اسماء،علی این پیراهن رو در نیاره،از زیر پیراهن منو شست و شو بده،فضه می گه بدن مبارکشو شست،پیراهن شو به هر طریقی عوض کرد،کیا تو این جمع تاحالا زخمی شدن،اگه بخوان لباس بیماری رو از زخم جدا کنن،خیلی باید آروم آروم،جدا کنند،فضه می گه:زهرای مرضیه سلام الله علیها،فرمود:من نماز مغرب و می خونم،بعد از نماز رو به قبله دراز می کشم،روپوشی رو صورتم می اندازم،لحظاتی که گذشت،بیا منو صدا کن،اگه جوابتو ندادم،زود برو مسجد علی رو بگو بیا،فضه می گه دیدم آروم دراز کشید،رو به قبله بعد از نماز،لحظاتی گذشت دلم پریشون بود،اومدم صداش زدم،یا بنت خیرخلق الله، یا بنت رسول الله،یا فاطمه،یا اُم الحسن و الحسین،دیدم جواب نمی ده،روپوشو از صورتش برداشتم،وای،وای

درخت درد را پرورده بودن

برای او خبر آورده بودن

فضه می گه دویدم در مسجد،صدا می زدم،علی پاشو بیا فاطمه ات از دنیا رفت

درخت درد را پرورده بودن

برای او خبر آورده بودن

که ای خاکی نشین آسمانی زاد

زبانم لال زهرای تو جان داد

تب غم ناله اش در جوش می رفت

همان خیبر شکن از هوش می رفت

سلمان می گه من نشسته بودم کنار آقا،آقا وقتی صدای فضه رو شنید،بلند شد که بیاد به سمت در یه وقت دیدم از پشت رو زمین اُفتاد،آی...لحظاتی گذشت،حالش به جا اومد،هی می گفت:بمن العذا،کیه  دیگه به من  تسلی بده.

تب غم ناله اش در جوش می رفت

همان خیبر شکن از هوش می رفت

به هوش آمد سوی خانه روان شد

به سوی نعش مظلومه دوان شد

رسید و دید یارش بر زمین است

همه دار و ندارش بر زمین است

نشست و خیمه زد بر جسم بانو

سر بانو نهاده روی زانو

فرمود:من علیم،کلمینی یا فاطمه ،تا ابر ولایت شد،زهرایی که جان داده بود،دوباره رجعت کرد،صدای علی دوباره زنده اش کرد،

تلطف کرد با آن باغ چیده

تکلم کرد با یار شهیده

که ای خورشید بی همتا

علیم لب از لب باز کن زهرا

سخن های علی اعجاز می کرد

که زهرا چشم بر او باز می کرد

به آنچه بین عشاق است مرسوم

نگاهی کرد مظلومه به مظلوم

فرمود: از پدرم شنیدم،همه جوره کمک مظلوم کنید،دستمو بلند کن می خوام اشکاتو پاک کنم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای همه ی دل خوشیم،زداغ خود می کُشیم

باغ بهارم فاطمه،دارو ندارم فاطمه

دلتو ببر اون جایی که،غریبانه شب،آقات،همه هستی شو به خاک سپرد،جایی که فاتح خیبر دو رکعت نماز صبر برا خودش خوند،یه نگاه کرد سمت قبر رسول خدا،یا رسول الله دیگه صبرم تموم شد.

ای همه ی دل خوشیم،زداغ خود می کُشیم

بود و نبودم فاطمه،یاس کبودم فاطمه

عمر علی در گرو صبر توست

اشک علی دست گُل قبرتوست

خیز تو با من سوی خانه کن

کیسوی طفلان مرا شانه کن

به این جا که می رسید نمی دونم چه حالی پیدا می کرد،

در وسط کوچه تو را می زدند

کاش به جای تو مرا می زدند

بازم می گم می شنوی اینجوری دل می زنی،زار می زنی،آه از اون آقا زاده ای،که نگاه می کرد

تو رو خدا نزن،نزن

براش بمیره حسن،نزن

غیرت چیه،حیا چیه

این چی می دونه دین چیه،خدا چیه

معنی زن زدن، تو کوچه ها چیه

این هیولا چی میفهمه این حرفارو،بازم بگم درد و دلای آقارو

راه و نبند برو کنار

این کوچه ی ماست

دست تو ،پایین بیار

داد می زنم بابا بیاد با ذوالفقار

از کوچه مون برو برو

دیگه نبینم تو رو،برو

نزن برای فدک ،کتک

لگد نگیر چادرو،برو

یازهرا،حسنم،هشت سال دارم حدوداً،اما یادت باشه:

مثل یه مرد ایستاده ام

درسته بچه ام،ولی حیدر زاده ام

من پسر ارشد این خانواده ام

خونم بجوش، سینم سپر

صداتو واسه مادرم، بالا نبر

دستاتو مشت کردی و بردی روی سر

می خوای چیکار کنی،آخ یدفعه دید مادر رو زمینه،امان،امان....

مادر میگه خُصوصیه

نگو با بابا،قضیه ناموسیه

به بابا نگی مادرو زدند، امان،امان....

بیهوده نبود اون یهودیه وقتی دید ریسمان گردن آقا بستن،صدا زد اشهدان لا اله الا الله، من این و می شناسم،معلومه به یه جایی متصله،پس حقیقتیه،و این حق محضه،آی علی ،علی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر که با زهراست،احساس سخاوت می کند

مور این وادی، سلیمان را ضیافت می کند

دست پخت فاطمه نان است ،نانش جزبه است

هر که شد یک بار سائل ،کم کم عادت می کند

حضرت جبریل یک جلوه است،ذاتاً وحی را

فاطمه تا قلب پیغمبر، هدایت می کند

فرشیان نه عرشیان، هم رو به او می ایستند

در میان خانه اش ،

همون خانه ای که یکی دو سه روزه،بستر فاطمه رو جمع کردند،بچه ها به یاد مادر،و جای خالی مادر اشک می ریزند

فرشیان نه عرشیان هم، رو به او می ایستند

در میان خانه اش ،وقتی عبادت می کند

یا زهرا،یازهرا،اجازه بدید حالا که کم کم آماده شدید،زیاد معطلت نکنم،درد دل های  علی رو بخونم،امشب همه با هم هم ناله بشیم،با اول مظلوم عالم،فاطمه جانم

بعد از تو بر زخم دلم مرهم ندارم

دیگر امید زنده ماندن هم ندارم

زمزمه که بلدید،شما هر جوری که بلدید ناله بزنید،عوض بچه های علی،

باور نمی کردم علی را وا گذاری

با خانه دار کوچکم تنها گذاری

درد دلم بی تو دوا دارد،ندارد

تجسم کن زانوی غم بغل گرفته مولا،یه گوشه نشسته،

این خانه بی زهرا صفا دارد،ندارد

ای کاش من همراه تو مرده بودم

ای کاش من جای تو سیلی خورده بودم

آن شب زفرط غم،مرا دیوانه کردی

وقتی که موی زینبم را شانه کردی

آقاجان مگه این کجاش ایراد داره،چه جوری مگه شونه می زده بی بی،این همه دل شما آتیش گرفته،

وقتی که دست و شانه بر سر می گرفتی

دیدم کمک از دست دیگر می گرفتی

یازهرا.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای هم آشیانم،عزیزم، چرا زلانه می روی

با پره شکسته، زلانه،چرا شبانه می روی

جوجه های نازت،کنارت،نشسته گریه می کنند

چون تا با پیکری، پُر از زخم، زتازیانه می روی

نور دیده مرو،قد خمیده مرو،آه از این جدایی

ای فرشته ی من،چرا پرت شکسته

قلب مهربانت ،چرا به غم نشسته

ای امید دلها ،یا فاطمه یا زهرا

بی رمق نگارم،مکن تو کار خانه

گفته ای پس از مرگ ،بشویمت شبانه

شبانه منو غسل بده علی،شبانه منو کفن کن علی،خدایا اون چه شبی بوده برای علی،اسماء می گه آب می ریختم،علی آرام،آرام،بدن عزیز دلشو غسل می داد،یه دفعه دیدم دست از غسل دادن کشید،علی رفت کنار،هی سرشو به دیوار می زنه،گفتم:آقا جان چی شده ندیده بودم اینجوری بلند بلند گریه کنید،صدا زد اسماء بیا نگاه کن، بی خود نبود می گفت از زیر پیراهن غسلم بده،نمی خواسته دل علی بسوزه،بیا ببین با این بازو چیکار کردند،

بی رمق نگارم،مکن تو کار خانه

گفته ای پس از مرگ ،بشویمت شبانه

ای خدا چگونه ،به دست خسته ی خود

پیکرت سپارم ،به خاک مخفیانه

ای فرشته ی من،چرا پرت شکسته

قلب مهربانت ،چرا به غم نشسته

ای امید دلها ،یا فاطمه یا زهرا

از نگاه حسن،برویت، خبر شدم که وای من

گویا به کوچه ،زسیلی ،شکسته گوشواره ات

عزم رفتن مکن،خون دل من مکن،وای از این جدایی

ای فرشته ی من،چرا پرت شکسته

قلب مهربانت ،چرا به غم نشسته

ای امید دلها ،یا فاطمه یا زهرا

تو غمین منی؛ که دست من ببستند

من غمین تو ام ،که دست تو شکستند

قربون دست شکسته ات برم مادر،از مردم،مدینه گله دارم،همه شون ایستادند تماشا کردند،هیچکی نیومد کمکم کنه،بمیرم آقا،بمیرم آقا

تو غمین منی، که دست من ببستند

من غمین تو ام، که دست تو شکستند

آشیانه ی وحی، میان شعله می سوخت

مردم مدینه، به خانه ها نشستند

ای امید دلها یا فاطمه زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،اومدند نشستند دور بستر بی بی،یه کدوم از این زن ها یه سئوال از بی بی کرد،صدا زد:کیف اَصبحت یا بنت رسول الله، یعنی یا فاطمه شب ها چگونه صبح می کنی،گوش می کنی ،فدات بشم مادر،یه کلمه از خودش نگفت،یه کلمه از دردهای درونش نگفت،می دونی جواب این زن و چی داد،گفت:می خوای بدونی شب و چه جوری صبح می کنم؟از دنیای شما بیزارم،از دنیای پر از نیرنگ و فریب شما بدم می آد،از مرداتون تعجب می کنم،الله اکبر،ببین تو،این حرفای بی بی چقدر حرف هست،بی بی به این زن های انصار و مهاجر گفت:تعجب می کنم از مرداتون،مگه نشنیدند بابام گفت:غضب فاطمه،غضب خداست،برید به مرداتون بگید من غضب کردم،من از دستشون عصبانیم،ناراحتم،به مرداتون بگید زود شمشیراشون کُند شد،من عبارتُ معنی می کنم برات،چیزی از خودم نمی گم،عین تاریخه،زود علی ِ منو تنها گذاشتید،روایت می گه اینقدر این زنها منقلب شدند،رفتند هر کدوم خونه هاشون،با مرداشون صحبت کردند،همون شب یا فردا نوشتند،مردها ریختند در خونه ی مولا،گفتند:آقا مارو ببخش،ما نفهمیدیم چیکار کردیم،بخدا،من این یه جمله رو که می خونم،بند بند وجودم  در می گیره،می دونی به مولا چی گفتند،ای کاش لال می شدید نمی گفتید،به علی گفتند علی ما فهمیدیم،حق باتو است،ولی کار از کار گذشت،ما دیگه بیعت کردیم با ابوبکر،کاش زودتر فاطمه این حرفارو می زد،بی بی گفت:بگو برند،من پیش بابام پیغمبر گله شونو می کنم،یه گروه دیگه اومدند ملاقات،سختمه بگم کیا ،اومدند ولی می گم،اون دو تا حروم زاده،یکی دو بار اومدند بی بی ردشون کرد،گوش بده حرف دارم،ها،بار بعدی از راه علی وارد شدند،رفتند پیش امیرالمؤمنین،گفتند تو به زهرات بگو،آخ غریب علی،یه نگاه تو چشماشون کرد،گفت:نامردها شما کار خودتونو کردید،می خوای چیکار کنید بیاید عیادت،اینقدر نانجیب بودند، می دونستند این مردم مدینه ظاهر بینند،می خواستند،یه جوری وانمود کنند،که ما کاری نکردیم،ما اگه زهرارو زده بودیم،عیادتش نمی رفتیم،لذا از راه علی وارد شدند،قربونت برم علی جان چقدر تو بزرگواری،اومد نشست جلو بی بی،بی بی جان از من این دو تا خواستند بیان،ببین فاطمه ای که اونها رو رد کرد،تا اسم علی اومد،می خواد به همه بگه عشق علی با فاطمه چه کرده،یه جمله گفت،به اعتقاد من این جمله،یه شب روضه است، هیچی نباید بگی،این و بگی و گریه کنی،صدا زد علی: ألبَیتُ بَیتُکَ ، یعنی علی خونه،خونه ی تو است وَ الحُرَّة أمَتُکَ ،فاطمه ام کنیز تواست،اختیار من دست تو است مولا،اگه تو بگی بیان،چشم،چقدر علی خجالت کشید نمی دونم،چقدر علی آب شد،نمی دونم،اومد این دوتا نشستند،سلام کردند،من فکر می کردم،این جمله زبانحاله،ولی چند جای تاریخ و دیدم ،عین عبارت،سلام کردند،بی بی جوابشونو نداد،رو شو برگردوند،گفت علی نمی خوام با اینها حرف بزنم،من حرفامو به تو می گم،تو به اینها بگو،علی جان بهشون بگو از دست تون ناراضی ام،علی جان بهشون بگو ،قیامت جلوتونو می گیرم،علی جان بهشون بگو،منتظرم پیش بابام برسم،حرفامو بزنم،بگم بابا اینها منو بین در و دیوار گذاشتند،بابا اینها بچه ی منو کشتند،الهی بمیرم برات مادر،سختمه ولی می گم،می فهمی بغض تو گلومه ولی می گم،میگن این جمله های بی بی،ملعون اسمشو نمی برم،ملعون اولی گریه اش گرفت،منقلب شد نانجیب،اولی اینقدر تاثیر گذاشت روش حرفهای بی بی،بلند شد،با حالت ناراحتی،پشیمونی، می خواست به التماس بیافته،اما دومی دستشو گرفت،گفت  بشین،با حرفای یه زن این جوری بهم نریز،تو می خوای حکومت کنی،یه زن دو تا شکوه کرده،خودتو نباز،ای حرومزاده،این یه زن معمولیه؟این دختر پیغمبره،این سیده نساء عالمه،بلند شدند رفتند،دیگه کیا اومدند ملاقات،دوتا دیگه شو بگم،روضه ام تمام، می گن،عباس عموی پیغمبرم اومده،این خیلی برام باره دله،می رسم به این بغضم دو برابر می شه،می گم اونها معلوم بود کی اند،اما عباس که عموی پیغمبره،چرا،می گن اومد، فضه به عباس عموی پیغمبر،گفت که حال بی بی خوب نیست،نمی تونه شمارو ببینه،قدرت کلام نداره،میگن،عباس عموی پیغمبر برگشت،خونه،یکی رو فرستاد دنبال علی،یه پیغام به علی داده،می کشه منو،کاش پیغام و نمی دادی،به علی پیغام داد،آدم می ره عیادت باید چکار کنه،ازشما می پرسم،تا حالا رفتی عیادت مریض،خیلی هم حال مریض خراب باشه، دین ما می گه بروشون نیارید،روحیه بدید،ان شاءالله خوب می شی،ان شاءالله پا می شی،ان شاءالله می بینمت،رنگ و روت وا شده،چی باید بگه آدم تو عیادت،می دونی عباس عموی پیغمبر چی پیغام داده به علی،خیلی دل علی دریاست،گفت:به علی بگید تشییع جنازه منو خبر کنه،مارو یادش نره،این زهرایی که من رفتم ملاقاتش دیگه رفتنیه،یه نفر دیگه ام اومد ،اونم سلمان بود،تنها کسی که بی بی راهش داد،بی خود نیست می گن،سلمان از ماست،نشست،یه سئوال از بی بی کرد،بی بی جان حالتون چه طوره،درداتون بهتره،من دارم فکر می کنم،این حرفو بی بی به علی نزده،چون علی غیرت الله است،علی مرده شیره پهلوونه،صدا زد سلمان،یه جمله، چه جوری بهت بگم،می خوای بدونی شبا تا صبح چه بلایی سرم می آد،سلمان هی از این پهلو به اون پهلو می شم،سلمان درد پهلو اَمونم و بریده،نمی تونم به علی بگم،پیرمرده سلمان،تو داری می شنوی می زنی تو صورتت،می گن سلمان از خونه اومد بیرون،بغض گلوشو داره خفه می کنه، می خواست داد بزنه نمی تونست،از مدینه اومد بیرون،گفت:برم تو نخلستونها جای خلوت پیدا کنم،برا فاطمه گریه کنم،سلمان می گه رفتم لای نخل ها،دیدم یه صدای آشنا داره می آد،یکی داره گریه می کنه،صداش آشناست،کیه،اومدم جلو دیدم علی ِ ،

الا ای چاه یارم را گرفتند

گُلم عشم همه دار و ندارم را گرفتند

چه جوری گرفتند،بزن تو صورتت

میان کوچه ها...

بزن تو صورتت،فاطمیه باید سیلی به خودت بزنی، بلند بگو یازهرا..

حرف از بیمار زدم،نمی شه نبرمت کربلا،روضه بدون حسین نیمه کاره است،حرف از بیمار زدم،حرف از بستری شدن و عیادت زدم،هر بیمار یه پرستار داره،مریض بدون پرستار مریض نیست،ازت سئوال دارم پرستار این شبا کیه،قربونت برم زینب،یه پرستار چهار ساله،بی خود نیست روز تولدش روز پرستاره،اما من یه جمله بگم،اگه شنیدی بازم گریه کن،قربون این پرستار برم،از هرکی پرستاری کرد،آخرش جلوش بال بال زد،آدم پرستاری می کنه،دلش خوشه،مریضش خوب می شه،اما زینب هرکی رو پرستاری کرد،داغش به دلش موند،مدینه پرستار مادر شد،بی مادر شد،یه روز پرستار فرق شکافته شد،بدون بابا شد،یه روز پرستار جیگر پاره پاره حسن شد،بی برادر شد،آخ بمیرم برات زینب،اوج پرستاری زینب کجاست،دیدن هی تو خیمه های می ره،هی نگاش کردن،زینب چی شده،همه فرار کردند،تو این جا چیکار می کنی،گفت:تو خیمه یه بیمار دارم،عزیز دل حسینه،حسین........بگو حسین............ اما همه ی بیمارها یه طرف،همه ی پرستاری ها یه طرف،می خوام یه جمله بگم،یه دونه ی آخر زینب و پیر کرد، می خوای بدونی از کی پرستاری کرد،گوشه خرابه، یه دختر سه ساله،هی پاهاشو نشون عمه داد،دستاشو نشون داد،عمه سرم درد می کنه،عمه گوشام درد می کنه،حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 














عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.