ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


صدای جانسوزی، زینب کبری (سلام الله علیها) را از خاطرات خویش جدا می سازد، خدایا این صدای ناله ی کیست؟

آری می شوند، صدای دل گرفته ای را که می خواند «اصغرم، کودکم» با عجله راهی خیمه ی نیمه سوخته می گردد و

پرده را بالا می زند که ناگهان رباب را می بیند که زانوان خویش را بغل گرفته و گریه می کند.

با  متانت خاص خود می فرماید: همسر برادرم چه شده؟ مگر قرارمان بر سکوت نبود؟

رباب با گریه ی خویش با خواهر شوهرش تکلم می کند «امروز قدری آب خوردم، سینه ام قدری شیر پیدا کرده و یاد

علی اصغر و لب تشنه افتادم که در اثر عطش بر سینه ی من چنگ می زد و تقاضای آب داشت، آن موقعی که اصغر

داشتم شیر نداشتم، حالا که شیر دارم شیرخواره ندارم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقای سازگار تعریف می کرد، یکی از روضه خونای قدیمی به نام حاج مرزوق به یکی از دوستانش، به نام سیدحسن

پیغام می ده، می گه بیا حاج مرزوق کارت داره، سیدحسن می گه رفتم

دیدم به هم ریخته، فرمود: من آخر عمرم است

سید حسن ! می خوام یه واقعیت را بگم، دیروز مادرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، تو تب داشتم می سوختم، تو

بیداری دیدم نه خواب، گفتم چه جوری؟

گفت: تشنگی بر من غالب شد، سه تا دختر داشتم، راضیه و مرضیه و فاطمه دختر اول را صدا زدم، راضیه یه کم آب

بده، دیدم یه بانوی مجلله روبند سبز انداخته پدیدار شد، حیا کردم، آب نخواستم، دختر دومی را صدا زدم: مرضیه !

دوباره دیدم بی بی بلند شد اومد طرف من، دختر سوم را صدا زدم فاطمه ؛ بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق

سه بار منو صدا کردی؟ چی می خوای ؟ گفتم بی بی جان ! من حیا کردم حرف بزنم، صدا زد: حاج مرزوق عمری

نوکری کردی، حالا وقتشه ما جواب بدیم، سرمو پایین انداختم، فرمود: تشنته، از زیر چادر آبی آورد، خوردم، به گوارایی

این آب، تا حالا نخورده بودم، طبق عادت بچگی، گفتم: صلّی الله علیک یا ابا عبدالله ... ، دیدم صدای گریه ی بی بی

بلند شد، فرمود: حاج مرزوق ! دلم گرفته برام روضه بخون، گفتم خانم، دکترا منعم کردند از روضه خوندن، ولی چون

شما می فرمایید چشم، چه روضه ای بخونم، فرمود: روضه ی علی اصغرِ حسین را بخوون ... .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دلها را ببریم کربلا ، برای سرباز شش ماهه امام حسین ، علی اصغر گریه کنیم ، باب الحوائج است ، بیاد آن ساعتی

که امام حسین قنداقه علی اصغرش را در آغوش گرفت آمد میدان ، صدا زد :

« یا قومٌ اَن لم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الطفل یعنی اگر به من رحم نمی کنید به این شیر خواره رحم کنید » « اما تَروُنَهُ

کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً » یعنی نمی بینید که چگونه از شدت تشنگی ، دهان را باز و بسته می کند ؟

چگونه جواب عزیز فاطمه را دادند ؟ آیا رحم کردند ؟ نه ، هنوز سخن امام حسین تمام نشده بود ببیند علی رو دستش

دارد پر و بال می زند.« فَذُبِحَ الطِفلُ مِن الورِید اِلی الورید ، او مِن الُذُنِ اِلیَ الاُذُن » همه صدا بزنید یا حسین .

به روی  دست پدر جان به ره جانان داد                                  جان عالم به فدایش که چه جائی جان داد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شب هفتم محرم و روضه حضرت علی اصغر

به ادامه مطلب مراجعه نمایید










بسم الله ،مدد میگیرم،از این آقازاده ی باب الحوائج ،شب هفتمه،از فردا قصه ی عطش شروع میشه،از فردا داستان عطش به خودش شکل تازه ای میگیره،کدوم عطش،اصلاً این عطش چیه،چیه که از آدم ابوالبشر وقتی که خمسه ی طیبه رو بهش یاد میده،جبرئیل به اسم اباعبدالله علیه السلام که میرسه،برا آدم روضه ی عطش خونده میشه،از آدم تا خاتم،پیغمبر ما هم همینطور،هنوز به دنیا نیومده،این آقا تو رحم مادرش روضه عطش میخونه،این چیه؟عطش عطش،هرکی میرسه میگه عطش،امام سجاد علیه السلام میخواد برا باباش سنگ قبر درست کنه،با انگشت مینویسه:هذا قبر حسین بن علی الذی قتلوه عطشانا،امام رضا علیه السلام به ریان بن شبیب می خواد حدیث بگه،یه جمله می گه: صغیرهم یمیتهم العطش ،همه میگن عطش،آقات ،امام زمان(عج)،وقتی تکیه به دیوار کعبه میزنه،میگه یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین قَتَلُوهُ بکربلاعَطشاناً،چرا این عطش اینقدر مهمه،این مقدمه ی روضه منه،چه خبره تو این عطش،چه سرّی تو این عطش نهفته است،اینقدر سخت و جانگدازه این عطش،از فردا آب رو میبندند،اهلبیت پیغمبر در محاصره ی بی آبی قرار میگیرند،من از شما سئوال میکنم،مگه سپاه ابی عبدالله چه سپاهیه؟یه عده زن  و بچه با حسین هستند،از روز اول دستور دادند،حسین رو از آب دور کنند،یه جایی حسین علیه السلام خیمه بزنه،یه جایی که فاصله داشته باشه با شریعه،با این راحتی نزدیک نشه،یکی از اون حرفایی که حربن یزید ریاحی رو منقلب کرد،یه مهاجه ای داره با عمرسعد روز عاشورا،باهاش حرف زد،حر به عمرسعد لعنت الله علیه گفت: عمرسعد این آبی که تو بستی به حسین،حیوانها ازش استفاده میکنند،تو چیکار داری؟ کجای دینه؟این زن و بچه باهاشن،سه روز آب رو بستی،ببین صدای گریه قطع نمیشه. اینها اینقدر پست بودند،آب رو بستند میخواستند از نظر ضعف جسمانی،وقتی آب نباشه،کم کم بدن قواش تحلیل میره،جانبازا ،بچه رزمنده ها،اگه تو جلسه باشند،تو جبهه تشنگی کشیدید دیگه،دیدید تشنگی چیکار میکنه با آدم،اونم رو بچه، بعد آدم زخمی میشه،مجروح میشه،زخمی آب بدنش تحلیل میره،نیاز به آب داره، اینها همه نشون میده عطش چه کرده،الله اکبر،اما همه ی داستان عطش برای اصحاب و یاران و لشکریان اباعبدالله،هر جوری بگی قابل توجیهه،اما برا یه نفر قابل توجیه نیست،بهتر بگم،همه رو میتونی آروم کنی،همه زبون دارن میتونن اظهار عطش کنن،آدم باهاشون حرف بزنه،راضی شون کنه،آرامشون کنه،اما من سئوال دارم،یه بچه ی شیرخواره رو چه جوری باید آروم کرد؟اگه بچه ات تشنه باشه،این بچه بیدار شده،این بچه تشنه است،تا حالا برات پیش اومده؟ راهش ببر،باهاش بازی کن،بغلش کن،رو پات بخوابونش،فایده نداره، بچه ی تشنه آب میخواد،.. یا حسین............

لالا، لالا لالا،ای گل پونه                   قناریِ بی آب و دونه

خدا خودش روزی رسونه

لالا، مادر تو بدون شیره                گریه نکن صدات میگیره

این لبِ یا این که کویره

لالا، لالا لالایی

بچه رو دست نگه داریم خود به خود گردنش ،سرش ،پیدا میشه

لالا نشون نده اینقدر گلوتو                  وا کن دو دست کوچولوتو

دعا بکن یه کم عموتو

لالا، لالا لالایی

لالا پرستوی سرخ و سفیدم                  کی گفته من شیرت نمیدم

شیری نمونده ای امیدم

لالا لالا

گفتم یکی به سقا                      بگه داره میشه دیر

زودتر بیاد و گرنه                  بچه ام می اُفته از شیر

لالا لالا عزیزم

گریه نکن،اینها دلشون رحم نمیاد،صدا زد داره بچه گریه میکنه،امیر پدر رو بزنم یا پسر رو،گفت:مگه سفیدی زیر گلو رو نمیبینی،وای،حسین داشت حرف میزد،یه مرتبه دید سر علی اوفتاد،ای حسین.......

ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها،چه گذشت به دل حسین علیه السلام،ان شاءالله هیچ  پدری به روز حسین نیوفته،ان شاءالله هیچ بابایی بچه تو بغلش نمیره،روی برگشتن نداشت،یه قدم می گذاشت،لااله الا الله،نمی دونم بگم یا نه، این بچه زیر عبا،بعضی وقت ها از حال میرفت، نمی دونم ،اصلاً جونی تو بدن مونده بود،این که میگن :فذبحوه من اذن الی الاذن،مگه یه بچه چقدر گردن داره،چقدر سر داره، رفت پشت خیمه ها،خودش با دست خودش یه قبر کند،می خوام بگم،تنها شهیدی که حسین،خود ابی عبدالله دفنش کرد،این آقا زاده علی اصغره،دفنش کرد،چرا دفنش کرد؟من چند تا دلیل میگم،خودت دیگه ناله داری بزن،منم میشینم با تو ناله میزنم،شاید حسین این بچه رو دفن کرد،اولین دلیلی که من به ذهنم می رسه،میگم حسین حال روز خیمه هارو میدونست،می دونست زن و بچه چه غوغایی تو دلشونه،میدونست اینها بدن علی اکبر رو دیدند،بدن قاسم رو دیدند،از همه  بالاتر اینها داغ عباس رو دیدند،می دونست دیگه طاقت ندارند، اگه این بدن رو ببینند،اگه این حلقوم رو ببینند،همه دق میکنند، یه دلیل دیگه، ابی عبدالله شاید به علم امامت،می دونه بعد از عاشورا،اینها چیکار میکنند،زود بدن رو دفن کرد،آخه میدونه اینها آماده شدند،چرا؟ میدونه اینها اسب هاشون رو نعل تازه زدن،قراره رو بدنها برن و بیان،وای،یه دلیل دیگه،شاید به این خاطر دفن کرد،گفت:اینها خیلی نامردند،شاید به علم امامت داره میبینه،یکی یکی سرها رو به نیزه کردن،آخه یه سر شیخواره،حسین........ من و تو یه چیزی رو داریم میشنویم،مادرها خیلی گوش بدن،من و تو داریم میشنویم داریم جون میدیم،فقط امشب بگو وای از دل رباب،میدونستی رباب گریه نکرده؟ جلوی حسین گریه نکرد،ما گریه میکنیم،سبک میشیم،آدم داغ میبینه بهش میگن بذار راحت باشه،بذار گریه کنه،سبک بشه،گریه نکنه همه میترسن،میگن این گریه نکنه دق میکنه، اما بمیرم،رباب چه کرد؟گریه نکرد،میدونی کی گریه کرد،شام غریبان گریه کرد،وقتی آب آزاد شد گریه کرد،زینب گفت:حالا چرا گریه میکنی؟گفت:خانم جان آب رو ببین،یه قطره اش رو به بچه ام ندادن،فرج امام زمان(عج) رو بخواه،بدم المظلوم،دستات رو بیار بالا،الهی العفو

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از اینجا دیگه حواس ها جمع باشه،در خونه ی شیر خواره ی اباعبدالله،باب الحوائج،گرفتارها،مریض دارها،قرض دارها،شب هفتم،اگه کسی دست خالی برگرده،فقط و فقط تقصیر خودشه،چون از هرطرفی که برای این آقازاده گریه میکنی،یه نفر دعات میکنه،یه طرف مادرش رباب دعا میکنه،یه طرف عمه جانش زینب دعات میکنه،یه طرف رقیه کنار گهواره نشسته،یه طرف بابای مظلومش دعات میکنه،گفت:

رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت

بچه رو دیدی،شیرخواره رو میگن،بوس نکنید،اگه احیاناً کسی بوسش کنه،اینقدر صورت لطیفه،جای لب و دهان این بوسه کننده،رو صورت این بچه می مونه.

رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت                  نه تنها بوسه از یک آه می سوخت

علی لای لای،علی لای لای،لالایی لالایی.

چه کرده آفتاب گرم وقتی                            رُخت در زیر نور ماه می سوخت

پریده رنگ و چسبیده زبانت                         عطش افتاده با تاول به جانت

اکثر شیر خواره ها رو که ببینی گریه می کنند،اما این شیر خواره فرق می کنه،یه نگاه کرد،گفت:

مخند اینگونه شیرینم به بابا

هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده علی اصغر داره میخنده،چرا ابی عبدالله میگه نخند،لب خشکیده شده

مخند اینگونه شیرینم به بابا                             که خون می ریزد از چاک لبانت

لالایی لالایی، لالایی لالایی،علی اصغرم

بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله،ان لم ترحمونی،به من رحم  نمی کنید، فارحموا هذا الطفل،به این بچه رحم کنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً،باید معنی کنم،معنی کنم بعد دادت دربیاد،گفت:ماهی رو از آب بیرون میندازید،تا اون موقعی که جون داره،خودش رو هی از رو زمین بلند میکنه،بالا و پایین خودش رو میندازه،دیگه جونی براش نمی مونه،این لب هاش رو بهم می زنه،عرب این لحظه رو می گه تلضی،ابی عبدالله نشون داد بچه رو،سر رو شونه می افتاد،فرمود:ببینید داره تلظی میکنه،یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده،بعضی از پیر مردهای سپاه،گفتند:حسین راست میگه،ما که با بچه جنگ نداریم،ابی عبدالله ،علی اصغر رو آورد تو دل میدون،لباس پیغمبر رو پوشید،برا چی آقا اومد،اولاً منت نون کشیدن بده،منت آب کشیدن بد نیست،دوماً ابی عبدالله تا لحظه ی آخر،داره اینها رو هدایت میکنه،منت هدایت داره میکشه،نکنه اینها بیچاره برن تو جهنم،امامه دلش میسوزه،لذا بین لشکر،خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند:راست میگه حسین،بچه رو بگیرید سیراب کنید،ابن سعد ملعون،دید وضع سپاه داره بهم می ریزه،یه نگاه به حرمله نانجیب کرد،امتحانش رو پس داده،او چشم اباالفضلم هدف گرفته،گفت:چرا جوابش رو نمی دی،نانجیب گفت:بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو،گفت:مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی،هنوز حرف های حسین تموم نشده،یه وقت دید علی داره بال بال می زنه،حالا دیگه حرف آقا عوض شد،تا حالا داشت با علی حرف می زد،حرف عوض شد،گفت:

برایم مرثیه می خواندی ای تیر                  به دستم کودکم خواباندی ای تیر

تمام تارهای صوتی اش را                          به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر

گفت:

گلویت سرخ و زیر و بم ندارد              چنان زخمی زده مرهم ندارد

بمیری حرمله با چشم دیدم                        که تیر تو زنیزه کم ندارد

***

زداغت تیر هم گریان شده ای وای                    نفس در سینه ات سوزان شده ای وای

خدا را شکر دستم زیر سر بود                          سرت از پوست آویزان شد ای وای

***

زچشمت رفت کم کم سو بمیرم                       چکد خون از سر کیسو بمیرم

خدا رحمی کند مادر نبیند                         سرت یک سو،تنت یک سو بمیرم

***

امشب کسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی،گفت:سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار،گفت:جایی شد دل تو هم بسوزه بحال حسین،گفت:یک جا،همه جا هلهله می کردم،کف می زدم،خوشحال بودم،یه جا دل من سوخت،دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت،بین میدون متحیر بود،نمی دونست کجا بره،یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت،گفت:خلاصه چیکار کرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها،گفت:نه امیر،دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاک ها،با غلاف شمشیر یه قبر کوچولویی کند.

پدر با کودکی پرپر نشسته                     به روی خاک ها مادر نشسته

رباب این را فقط تکرار می کرد                     سه شعبه دارد و تا پر نشسته

یه منظره ای مادر دیده،می گفت:

عطش گرد پر و بال تو می گشت                        غریبی پای اقبال تو می گشت

به پشت خیمه ها ای وای دیدم                        کسی با نیزه دنبال تو می گشت

لالایی اصغرم،لایی لالایی

امشب خانم ها بیشتر باید گریه کنند،ای کاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن،بابا ها بیرون نگه دارن،آخه شب ربابه،هی میومد کنار گهواره ی خالی،گفت:

چگونه خاک بریزم به روی زیبایت                     که تو بخندی و من کنم تماشایت

مزار کوچک تو پر شده از خونت                     به خواب ماهی من در میان دریایت

مرا ببخش عزیزم که جای قطره ی آب           به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت

چگونه جسم تو پنهان کنم که می دانم                     به وقت غارتمان می کنند پیدایت

کمی بخواب در این خاک تا کمی وقت است            که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت

بیا رباب که این شاید آخرین باری است               که خواب می رود او با نوای لالایت

اگر نشد که شود سایه سرت امروز                  به روی نیزه شود سایه سار فردایت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

صدای جانسوزی، زینب کبری (سلام الله علیها) را از خاطرات خویش جدا می سازد، خدایا این صدای ناله ی کیست؟ آری می شوند، صدای دل گرفته ای را که می خواند «اصغرم، کودکم» با عجله راهی خیمه ی نیمه سوخته می گردد و پرده را بالا می زند که ناگهان رباب را می بیند که زانوان خویش را بغل گرفته و گریه می کند.

با  متانت خاص خود می فرماید: همسر برادرم چه شده؟ مگر قرارمان بر سکوت نبود؟

رباب با گریه ی خویش با خواهر شوهرش تکلم می کند «امروز قدری آب خوردم، سینه ام قدری شیر پیدا کرده و یاد علی اصغر و لب تشنه افتادم که در اثر عطش بر سینه ی من چنگ می زد و تقاضای آب داشت، آن موقعی که اصغر داشتم شیر نداشتم، حالا که شیر دارم شیرخواره ندارم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نگاه کن مقتل نوشته: من الاذن الی اذن، گوش تا گوش پاره شده، معلومه سرش افتاده است، پس اولین سری از شهدا که جدا شده سر این آقازاده است:

این اولین سر است که از تن جدا شده                       این سیب سرخ نیست سر اصغر من است.

بی خود نبود رباب دائم زمزمه داشت:

گلی نشکفته از گلشن گرفتی                 تمام عمرم و دشمن گرفتی

الهی حرمله دستت قلم شه                         کبوتر بچمو از من گرفتی

***

ز فرط گریه نایم زخمه مادر                    دلم، چشمم، صدایم زخمه مادر

برای کندن قبرت در این خاک                    تمام پنجه هایم زخمه مادر

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقای سازگار تعریف می کرد، یکی از روضه خونای قدیمی به نام حاج مرزوق به یکی از دوستانش، به نام سیدحسن پیغام می ده، می گه بیا حاج مرزوق کارت داره، سیدحسن می گه رفتم دیدم به هم ریخته، فرمود: من آخر عمرم است سید حسن ! می خوام یه واقعیت را بگم، دیروز مادرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، تو تب داشتم می سوختم، تو بیداری دیدم نه خواب، گفتم چه جوری؟

گفت: تشنگی بر من غالب شد، سه تا دختر داشتم، راضیه و مرضیه و فاطمه دختر اول را صدا زدم، راضیه یه کم آب بده، دیدم یه بانوی مجلله روبند سبز انداخته پدیدار شد، حیا کردم، آب نخواستم، دختر دومی را صدا زدم: مرضیه ! دوباره دیدم بی بی بلند شد اومد طرف من، دختر سوم را صدا زدم فاطمه ؛ بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق سه بار منو صدا کردی؟ چی می خوای ؟ گفتم بی بی جان ! من حیا کردم حرف بزنم، صدا زد: حاج مرزوق عمری نوکری کردی، حالا وقتشه ما جواب بدیم، سرمو پایین انداختم، فرمود: تشنته، از زیر چادر آبی آورد، خوردم، به گوارایی این آب، تا حالا نخورده بودم، طبق عادت بچگی، گفتم: صلّی الله علیک یا ابا عبدالله ... ، دیدم صدای گریه ی بی بی بلند شد، فرمود: حاج مرزوق ! دلم گرفته برام روضه بخون، گفتم خانم، دکترا منعم کردند از روضه خوندن، ولی چون شما می فرمایید چشم، چه روضه ای بخونم، فرمود: روضه ی علی اصغرِ حسین را بخوون ... .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی برای مرحوم آیت الله العظمی میرزای قمی (ره) مشکل پیش می آمد، توسل به ذیل عنایات علی اصغر (علیه السّلام) پیدا می کردند و علت آن را می فرمودند: هر کدام از شهداء می جنگیدند و یا حداقل از خودشان دفاع می نمودند، ولی حضرت علی اصغر (علیه السّلام) قدرت دفاع از خود  را نداشت.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

منهال می گوید: آمدم مکه، محضر مقدس امام چهارم، زین العابدین(ع) شرفیاب شدم. فرمود: منهال!  از حرمله چه خبر داری؟ عرض کردم : آری آقا جان! حرمله در کوفه، زنده است. ولی مختار دستور داده که مأمورانش تعقیبش کرده و پیدایش کنند. می خواست او را بکشد. من می گویم: آقا جان! چرا میان این همه افراد شما فقط از حرمله می پرسید؟ میدانی چرا؟ آخه بچه ی شیر خواره که گناه ندارد؟ برای یک شربت آب حسین(ع) قنداقه بچه اش را روی دست گرفت و مقابل آن مردم بی حیا آورد. مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری نقل می کند: وقتی علی (ع) را به دست امام حسین (ع) دادند آقا نگاه کرد دید بچه دارد از تشنگی جان می دهد. آقایان نمی دانم تا حالا بچه کوچکتان مریض شده یا نه؟ شب وقتی می روی خانه، خانمتان می گوید: کجا بودی تا حالا؟ بچه دارد می میرد. بچه را به دکتر ببر! می گویی بچه را می برم. زن می گوید: من هم می آیم. شما می گویی: نه. آنجا مردها زیادند، نامحرمها خیلی اند، شما ناموس من هستی. همین جا باش من بچه را می برم. زن می گوید آی مرد! اگر بچه را می بری، به دکتر بگو شبها نمی خوابد، زیاد گریه می کند. زود هم بیا من ناراحتم. می گویی: چشم. بعد بچه را می بری. اما این یک ساعتی که شما بچه را می بری این مادر بیچاره هی در خانه می اید، هی بر می گردد. هی می گوید: خدا! بچه ام نیامد. خدا نکند آن وقتی که بچه ات روی دستت است و به دکتر می بری در بین راه بمیرد. به خدا اگر بچه ات بمیرد دیگر روی آمدن به خانه را نداری بچه ات را در دست می گیری هی در کوچه قدم می زنی. می گویی: خدا! چه کنم؟ بگویم این کلمه را یا نه؟ آقایان! مادرها! من نمی گویم این عرب های بی رحم چه کردند. همین قدر بگویم یک وقت دیدند ارباب ما امام حسین(ع) می گوید: خدایا! تو را بر این قوم شاهد می گیرم.

یک بیت شعر از امّ کلثوم راجع به این بچه می خوانم و دعایتان می کنم:

لهف قلبی علی الصغیر الظامی                        فطمته السهام قبل الفطام

علی اصغرم! مردم بعد از دو سال بچه هایشان را از شیر می گیرند. اما مردم کوفه تو را از شش ماهگی از شیر گرفتند.  « @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امشب می خواهم شما را به یک جای خوبی ببرم. می خواهم همه شما را به خیمه های ابی عبدالله (ع) ببرم. مگر در خیمه های ابی عبدالله(ع) چه خبر است؟ بچه ی شیر خواره ام  را بیاورید،می خواهم ببینمش. قنداقه علی(ع) را آوردند و به آقا امام حسین(ع) دادند. خدا! وقتی نگاه کرد دید بچه، چشمهایش به کاسه سر فرو رفته، رنگ بچه زرد شده، از شدت عطش زبانش را دور دهان می گرداند، لبهای بچه خشک شده است. کسی که می خواهد به میدان برود سوار بر اسب می شود، مجهز به آلات جنگ می شود،شمشیر می بندد. یک وقت دیدند حسین(ع) عبا به دوشش گرفته، عمامه پیامبر(ص) بر سر گذاشته، سوار بر شتر شده و با یک هیئت و حالتی دارد می آید.یک وقت دیدند دست زیر عبا برد،قنداقه بچه را روی دست گرفت و فرمود: « وَیلَکُم اِسقَوا هذا الرَّضیع أما تَرَونهُ کَیفَ یَتَلَََظی عَطَشاً مِن غَیرِ ذَنبِ أتاهُ اِلَیکُم؛ »

صدا زد: آی مردم! اگر به عزم شما من گناهکار شما هستم، ولی علی اصغرم هیچ گناهی نکرده است. بمیرم همین طوری که داشت با مردم صحبت می کرد و برای بچه اش طلب آب می کرد، یک وقت دید علی مثل یک مرغ سرکنده دارد پر و بال می زند.  شیعه های امام حسین (ع)  علاقه مندان به ابی عبدالله(ع)! بگویم همه بلند گریه کنید؟ آی خدا! وقتی نگاه کرد دید خون از گلوی علی اصغر (ع)  می ریزد. بحق الحسین یا الله! پروردگارا! ما را بیامرز! والدین ما را بیامرز! مهمات دینی و دنیایی . اخروی ما را کفایت فرما! مریضهای ما را لباس عافیت بپوشان!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امشب شب عطشه فردا راه را می بندند  امشب حرم آل علی آب ندارد

به آدم فرمود طوری عطش بالا می گیرد بزرگتر ها جلوی چشما شون را مثل دود می بینند

بر مرکب پیغمبر اعظم سوار شد                      عمامه بست رو به سوی کار زار شد

زیر عبا گرفت علی عزیزه را                             با شیر خواره جانب آن قوم خوار شد

گفتند امده است به قران قسم دهد                پس همهم گرفت و قشون بی قرار شد

پس دست برد و طفلک از حال رفته را                  بیرون کشید و خاتم شه آشکار شد

لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین                     پس روبرو به مکتب داد و هوار شد

چندی سخن ز ماهی و آب فرات کرد                   پس با علی سخن از سر التفات کرد

چشم سیاه تو چقدر آب می خورد                         اصلا شب سیاه مگر آب می خورد

شمر و سنان و اخنس و خولی بها نه اند                 قتل پدر زداغ پسر آب می خورد

ای پاره دلم سر دستم تکان مخور                        الان لبت ز تیر سه پر آب می خورد

گفتند آمده است زرنکی کند حسین                        جای تو گفتند پدر آب می خورد

عباس خفته است که بر پاست حر مله            این فتنه از خسوف قمر آب می خورد

حالم ببین که جگرم را فر و ختم                             تنها ستاره سحرم را فر و ختم

روایت است تیر داغ بوده یا مسموم، روی دست بابا زد ،فرمود خدا رحمشان را قطع کن به صغیر و کبیر ما رحم نکر دند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دو حالت بود یا بچه را عمودی گرفت، یا روی دو دست ، داشت حرف می زد دید دستاش داغ شد، تا گفت هل من ناصرینصرنی زلزله افتاد تو خیمه، گهواره به تلا طم افتاد، آمد در خیمه ها ،نگفتم تا هستم گریه نکنید، گفت برادر این بچه ببین چه می کند، بچه را زیر عبا آورد ،گفتن حسین قرآن آورده قسم دهد ،علی را بیرون آورد، همه نگاه کردن، عمر سعد صدا زد حرمله کجاست ،کارش را یکسره کن، پدر یا پسر، سفیدی زیر گلو را می بینی، بچه رو دست حسینه ،حرمله اومد جلو، تیر سه شعبه زد ،گوش تا گوش علی پاره شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اهل کوفه به حسین ظلم فراوان کردند                                 حرمله ، تو ز همه ظلم فزونتر کردی

تازه می خواست گلم بشکفد و باز شود                          زود گلچین گل من چیدی و پرپر کردی

مادر این طفل چه می خواست که از راه جفا                       خون او ریختی و خون دل مادر کردی

وقتی مختار حرمله را دستگیر کرد تا مجازات کند ، حرمله گفت: مختارصبر کن کاری درکربلا کرده ام

برایت نقل کنم . مختار ، در کربلا سه تیر سه شعبة زهر آلود داشتم ، با یک تیر سه شعبه عبدالله بن حسن که رو دامن حسین بود پاره کردم . با یک تیر سه شعبه گلوی علی اصغر حسین را نشانه گرفتم . با تیر سه شعبه دیگر قلب حسین را شکافتم 1

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دلها را ببریم کربلا ، برای سرباز شش ماهه امام حسین ، علی اصغر گریه کنیم ، باب الحوائج است ، بیاد آن ساعتی که امام حسین قنداقه علی اصغرش را در آغوش گرفت آمد میدان ، صدا زد :

« یا قومٌ اَن لم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الطفل یعنی اگر به من رحم نمی کنید به این شیر خواره رحم کنید » « اما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً » یعنی نمی بینید که چگونه از شدت تشنگی ، دهان را باز و بسته می کند ؟

چگونه جواب عزیز فاطمه را دادند ؟ آیا رحم کردند ؟ نه ، هنوز سخن امام حسین تمام نشده بود ببیند علی رو دستش دارد پر و بال می زند.« فَذُبِحَ الطِفلُ مِن الورِید اِلی الورید ، او مِن الُذُنِ اِلیَ الاُذُن » همه صدا بزنید یا حسین .

به روی  دست پدر جان به ره جانان داد                                  جان عالم به فدایش که چه جائی جان داد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای اکبر کرده همدوشی علی                                              برده سر در جیب خاموش علی

تو مسیح عترتی وز مرتبت                                                 کرده با قرآن هم آغوشی علی

اصغرم قنداقه ات شد غرق خون                              زود بودت این کفن پوشی علی

چون تو سربازی دگر نائل نگشت                             بر سر دوشم بسر دوشی علی

خواستم از گریه خاموشت کنم                               من که تا سر حد بیهوشی علی

منهال بن عمرو می گوید: خدمت امام سجاد رسیدم ، به امام سجاد گفتم : مختار در حال انتقام گرفتن قاتلان پدرت می باشد .

امام سجاد (ع)فرمودند : آیا حرمله را هم گرفته اند یا نه ؟ حرمله در چه حالی است ؟

عرض کردم : هنگامی که از کوفه بیرون آمدم حرمله زنده بود . منهال می گوید : دیدم امام سجاد دستانش را به سوی آسمان بلند کرد فرمود :« اللّهُمَّ اَذِقهُ حَرَّ النّار ، اللّهُمَّ اَذِقهُ حَرِّ الحدید »

«خدایا! حرارت آتش را به او بچشان ، خدایا حرارت آهن را به او بچشان» 2مگر حرمله چه کرده بود که اینطور امام سجاد را سوزانده بود ، در تاریخ آورده اند حرمله سه تیر سه شعبه و زهر آلود داشت ، با یک تیر عبدالله را در دامن حسین شهید کرد ، با یک تیر سینه و قلب ابی عبدالله را نشان گرفت ، یک تیر هم به گلوی علی اصغر زد 2. آخر روز عاشورا هنوز سخن عزیز فاطمه تمام نشده بود ، به اشاره عمر سعد ، حرمله گلوی نازک علی را هدف تیر سه شعبه اش قرار داد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اصغر ای نور دو چشم تر من                            از چه خاموش شدی در بر من

بگشا دیده خود سوی پدر                                ده تسلّی دل غم پرور من

تیر کین گو که گلوی تو درید                                                  بین که بنشسته بر این پیکر من

قاتلت شرم نکرد از داور                                   رحم ننمود به چشم تر من

بی تو چون رو بسوی خیمه کنم                                              که بود منتظرت خواهر من

برسم چون ببر مادر تو                                     گریه اش هوش برد از سر من

داغ سوزان تو را در جگرم                               کس ندانسته به جز داور من

در حالات میرزای قمی نقل می کنند : میرزای قمی (ره)روضة دهگی می گرفت و به روضه خوان

می فرمود : هر ده روز ، روضه علی اصغر بخوان .

می گفتند آقا علی اکبر هم است اجازه بدهید روضه علی اکبر را هم بخوانیم ، می فرمود :

همه شهدای کربلا ، لباس رزم به تن کردند و جنگ کردند و کشته شدند ، اما علی اصغر لباس رزم نپوشید ، فقط با تکان دادن لبهای مبارکش ، می فهماند که من تشنه ام 1

ابی عبدالله علی اصغر را روی دست گرفت آمد وسط میدان ، صدا زد خودتان علی را بگیرید سیرابش کنید .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کی بچه را از شیر می گیرند، وقتی موقعش تمام شود، سابقاً به بچه نقل می دادند، از شیر غافل شود، سکینه می گه دلم آتش گرفت، برای بچه تشنه لب صغیر ،اولاً این بچه رضیع بود، وقت شیر گرفتنش نبود، مادر کربلا بچه را از شیر گرفت ، بعد می گه دنیا، وقتی شیر خوار را از شیر می گیرن با نقل می گیرن امام در کربلا بچه را با تیری که به گلو زدن از شیر گر فتن

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یکی از عزیزان ابی عبدالله که در روز عاشورا کشته شد، علی اصغر شیر خوار بود، در خیمه ها با همه وداع کرد، گفت شیر خوار را بیا ورید ،دید بچه از عطش و گرسنگی ناراحته، آ قا گفت: او را ببرم شاید مردم دلشان بسوزد، آب دهند، آورد فرمود: عذاب بر شما، من غیر این شیر خوار کسی را ندارم، ببینید بچه منقلب است ،دید یه وقت خون از گلوی علی ریخت بچه شهید شد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از اینجا دیگه حواس ها جمع باشه،در خونه ی شیر خواره ی اباعبدالله،باب الحوائج،گرفتارها،مریض دارها،قرض دارها،شب هفتم،اگه کسی دست خالی برگرده،فقط و فقط تقصیر خودشه،چون از هرطرفی که برای این آقازاده گریه میکنی،یه نفر دعات میکنه،یه طرف مادرش رباب دعا میکنه،یه طرف عمه جانش زینب دعات میکنه،یه طرف رقیه کنار گهواره نشسته،یه طرف بابای مظلومش دعات میکنه،
بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله،ان لم ترحمونی،به من رحم نمی کنید، فارحموا هذا الطفل،به این بچه رحم کنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً،باید معنی کنم،معنی کنم بعد دادت دربیاد،گفت:ماهی رو از آب بیرون میندازید،تا اون موقعی که جون داره،خودش رو هی از رو زمین بلند میکنه،بالا و پایین خودش رو میندازه،دیگه جونی براش نمی مونه،این لب هاش رو بهم می زنه،عرب این لحظه رو می گه تلضی،ابی عبدالله نشون داد بچه رو،سر رو شونه می افتاد،فرمود:ببینید داره تلظی میکنه،یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده،بعضی از پیر مردهای سپاه،گفتند:حسین راست میگه،ما که با بچه جنگ نداریم،ابی عبدالله ،علی اصغر رو آورد تو دل میدون،لباس پیغمبر رو پوشید،برا چی آقا اومد،اولاً منت نون کشیدن بده،منت آب کشیدن بد نیست،دوماً ابی عبدالله تا لحظه ی آخر،داره اینها رو هدایت میکنه،منت هدایت داره میکشه،نکنه اینها بیچاره برن تو جهنم،امامه دلش میسوزه،لذا بین لشکر،خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند:راست میگه حسین،بچه رو بگیرید سیراب کنید،ابن سعد ملعون،دید وضع سپاه داره بهم می ریزه،یه نگاه به حرمله نانجیب کرد،امتحانش رو پس داده،او چشم اباالفضلم هدف گرفته،گفت:چرا جوابش رو نمی دی،نانجیب گفت:بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو،گفت:مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی،هنوز حرف های حسین تموم نشده،یه وقت دید علی داره بال بال می زنه،حالا دیگه حرف آقا عوض شد،تا حالا داشت با علی حرف می زد،حرف عوض شد،گفت:

امشب کسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی،

گفت:سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار،گفت:جایی شد دل تو هم بسوزه بحال حسین،گفت:یک جا،همه جا هلهله می کردم،کف می زدم،خوشحال بودم،یه جا دل من سوخت،دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت،بین میدون متحیر بود،نمی دونست کجا بره،یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت،گفت:خلاصه چیکار کرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها،گفت:نه امیر،دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاک ها،با غلاف شمشیر یه قبر کوچولویی کند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بسم الله ،مدد میگیرم،از این آقازاده ی باب الحوائج ،شب هفتمه،از فردا قصه ی عطش شروع میشه،از فردا داستان عطش به خودش شکل تازه ای میگیره،کدوم عطش،اصلاً این عطش چیه،چیه که از آدم ابوالبشر وقتی که خمسه ی طیبه رو بهش یاد میده،جبرئیل به اسم اباعبدالله علیه السلام که میرسه،برا آدم روضه ی عطش خونده میشه،

از آدم تا خاتم،پیغمبر ما هم همینطور،هنوز به دنیا نیومده،این آقا تو بطن مادرش روضه عطش میخونه،این چیه؟عطش عطش،هرکی میرسه میگه عطش،

امام سجاد علیه السلام میخواد برا باباش سنگ قبر درست کنه،با انگشت مینویسه:هذا قبر حسین بن علی الذی قتلوه عطشانا،امام رضا علیه السلام به ریان بن شبیب می خواد حدیث بگه،یه جمله می گه: صغیرهم یمیتهم العطش ،همه میگن عطش،

آقات ،امام زمان(عج)،وقتی تکیه به دیوار کعبه میزنه،میگه یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین قَتَلُوهُ بکربلاعَطشاناً،

چرا این عطش اینقدر مهمه،این مقدمه ی روضه منه،چه خبره تو این عطش،چه سرّی تو این عطش نهفته است،اینقدر سخت و جانگدازه این عطش،از فردا آب رو میبندند،اهلبیت پیغمبر در محاصره ی بی آبی قرار میگیرند،من از شما سئوال میکنم،مگه سپاه ابی عبدالله چه سپاهیه؟یه عده زن و بچه با حسین هستند،از روز اول دستور دادند،حسین رو از آب دور کنند،یه جایی حسین علیه السلام خیمه بزنه،یه جایی که فاصله داشته باشه با شریعه،با این راحتی نزدیک نشه،یکی از اون حرفایی که حربن یزید ریاحی رو منقلب کرد،یه مهاجه ای داره با عمرسعد روز عاشورا،باهاش حرف زد،حر به عمرسعد لعنت الله علیه گفت: عمرسعد این آبی که تو بستی به حسین،حیوانها ازش استفاده میکنند،تو چیکار داری؟ کجای دینه؟این زن و بچه باهاشن،سه روز آب رو بستی،ببین صدای گریه قطع نمیشه. اینها اینقدر پست بودند،آب رو بستند میخواستند از نظر ضعف جسمانی،وقتی آب نباشه،کم کم بدن قواش تحلیل میره،جانبازا ،بچه رزمنده ها،اگه تو جلسه باشند،تو جبهه تشنگی کشیدید دیگه،دیدید تشنگی چیکار میکنه با آدم،اونم رو بچه، بعد آدم زخمی میشه،مجروح میشه،زخمی آب بدنش تحلیل میره،نیاز به آب داره، اینها همه نشون میده عطش چه کرده،الله اکبر،اما همه ی داستان عطش برای اصحاب و یاران و لشکریان اباعبدالله،هر جوری بگی قابل توجیهه،اما برا یه نفر قابل توجیه نیست،بهتر بگم،همه رو میتونی آروم کنی،همه زبون دارن میتونن اظهار عطش کنن،آدم باهاشون حرف بزنه،راضی شون کنه،آرامشون کنه،اما من سئوال دارم،یه بچه ی شیرخواره رو چه جوری باید آروم کرد؟اگه بچه ات تشنه باشه،این بچه بیدار شده،این بچه تشنه است،تا حالا برات پیش اومده؟ راهش ببر،باهاش بازی کن،بغلش کن،رو پات بخوابونش،فایده نداره، بچه ی تشنه آب میخواد،.. یا حسین…….

هربچه ای رو رو دست نگه داریم خود به خود گردنش ،سرش ،پیدا میشه

گریه نکن،اینها دلشون رحم نمیاد،صدا زد داره بچه گریه میکنه،امیر پدر رو بزنم یا پسر رو،گفت:مگه سفیدی زیر گلو رو نمی بینی،وای،حسین داشت حرف میزد،یه مرتبه دید سر علی اوفتاد،ای حسین…….

ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها،چه گذشت به دل حسین علیه السلام،ان شاءالله هیچ پدری به روز حسین نیوفته،ان شاءالله هیچ بابایی بچه تو بغلش نمیره،روی برگشتن نداشت،یه قدم می گذاشت،لااله الا الله،نمی دونم بگم یا نه، این بچه زیر عبا،بعضی وقت ها از حال میرفت، نمی دونم ،اصلاً جونی تو بدن مونده بود،این که میگن :فذبحوه من اذن الی الاذن،مگه یه بچه چقدر گردن داره،چقدر سر داره، رفت پشت خیمه ها،خودش با دست خودش یه قبر کند،می خوام بگم،تنها شهیدی که حسین،خود ابی عبدالله دفنش کرد،این آقا زاده علی اصغره،دفنش کرد،چرا دفنش کرد؟من چند تا دلیل میگم،خودت دیگه ناله داری بزن،منم می شینم با تو ناله میزنم،شاید حسین این بچه رو دفن کرد،اولین دلیلی که من به ذهنم می رسه،میگم حسین حال روز خیمه هارو میدونست،می دونست زن و بچه چه غوغایی تو دلشونه،می دونست اینها بدن علی اکبر رو دیدند،بدن قاسم رو دیدند،از همه بالاتر اینها داغ عباس رو دیدند،می دونست دیگه طاقت ندارند، اگه این بدن رو ببینند،اگه این حلقوم رو ببینند،همه دق میکنند، یه دلیل دیگه، ابی عبدالله شاید به علم امامت،می دونه بعد از عاشورا،اینها چیکار میکنند،زود بدن رو دفن کرد،آخه میدونه اینها آماده شدند،چرا؟ میدونه اینها اسب هاشون رو نعل تازه زدن،قراره رو بدنها برن و بیان،وای،یه دلیل دیگه،شاید به این خاطر دفن کرد،گفت:اینها خیلی نامردند،شاید به علم امامت داره می بینه،یکی یکی سرها رو به نیزه کردن،آخه یه سر شیرخواره،حسین……..

من و تو یه چیزی رو داریم می شنویم،مادرها خیلی گوش بدن،من و تو داریم می شنویم داریم جون می دیم،فقط امشب بگو وای از دل رباب،می دونستی رباب گریه نکرده؟ جلوی حسین گریه نکرد،ما گریه می کنیم،سبک می شیم،آدم داغ می بینه بهش میگن بذار راحت باشه،بذار گریه کنه،سبک بشه،گریه نکنه همه می ترسن،میگن این گریه نکنه دق می کنه، اما بمیرم،رباب چه کرد؟گریه نکرد،می دونی کی گریه کرد،شام غریبان گریه کرد،وقتی آب آزاد شد گریه کرد،زینب گفت:حالا چرا گریه می کنی؟گفت:خانم جان آب رو ببین،یه قطره اش رو به بچه ام ندادن،فرج امام زمان(عج) رو بخواه،بدم المظلوم،دستات رو بیار بالا یاحسین ….

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 




عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.