ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


شب اول،ببین عزتُ،هر کجا می خوان روضه ی حسین علیه السلام شروع کنن،با مسلم شروع می

کنن،دروازه ورود به محرم روضه ی این آقاست،اولین شهید این هفتاد و دو نفر مسلم ِ،این عزت نیست؟این

مزد نیست؟سلام خدا به این آقا،خیلی نمی خوام شب اول اذیتت کنم،اما دلم راضی نمی شه از شب اول

بگذرم،هی به خودم میگم مراعات کن،صدا رو نیگه دار،ده شب می خوای ناله بزنی،بعد به خودم میگم از

کجا معلوم فردا شب بیام،از کجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار یه جوری گریه کنم،اگه

امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع کن،خیلی این غزل جانسوزه من که امروز روضه رو مرور می

کردم،گفتم دیگه نمی خوای روضه بخونی،از بس که این غزل،مرثیه حرفشو قشنگ می زنه،ببین  این آقا

چقدر غریب شده،خیلی سخته آقا غربت،اونم برای یه مرد،اونم تو یه شهر غریبزبانحال مسلم با آقا و

اربابشه،خیلی مسلم حسین رو دوست داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود نیست به

این درجه رسیده

دل این شهر برای نفسم تنگ شده                        جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده

خوب گشتم همه جا را خبری نیست نیا                     همه شادند آخر دوباره خبر جنگ شده

آقا جان نمی دونی چه خبره تو این کوفه،یکی داره شمشیرشو آماده می کنه،یکی داره نیزشو تیز می کنه،

آب و جارو شده این شهر برای سر تو                   کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده

هرکی سنگ پیدا میکنه،بیاید بریم کربلا،یکی داره میاد،حسین 

همه جا صحبت از غارت اموال شماست                            بخدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تا ریختند تو خونه ی طوعه، (مقتل ا لحسین مرحوم ذهنی) مسلم رو به طوعه صدا زد: مادر ! شمشیر من

را بدید، لباس رزم پوشید تا آماده شد، طوعه گفت: آقاجان ! فکر کنم خودتون را آماده ی مرگ کردید، راه چاره

ای ندارید، فرمود بله راهی ندارم ... .این صحنه آدم را یاد اون لحظه می اندازد که ابی عبدالله برای وداع آخر

از خیمه بیرون آمد، لباس رزم پوشیدند، فرمود: زینب جان ! شمشیر من را بیاور، بی بی رو کرد به بردار، صدا

زد: حسین جان ! کاَنَّ آماده ی مرگ شدی، داری می ری؟ فرمود: زینب جان ! راهی غیر این ندارم، امام

حسین (علیه السّلام) از خیمه روانه شد، زن و بچه از خیمه بیرون آمدند، دور و بر بابا رو گرفتند، یکی می

گه بابا ما را به دست کی می سپاری ... .

دید مرکب حرکت نمی کنه، دید سکینه پای اسب را بغل کرده، بابا با دختر مسلم چه کردی؟ من هم دارم

یتیم می شم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امشب خود فاطمه (سلام الله علیها) تو رو دعوت کرده، بهت گفته پاشو بیا روضه ی حسین (علیه

السّلام)، اگه کربلا می خوای بیا، پسر من روضه خون می خواد، اگه مریض داری بیا ... آخه مدینه هر چی

درها را زد، یه نفر در را باز نکرد، ای کاش فقط در را باز نمی کردند، اومدند به علی گفتند از صدای فاطمه

خسته شدیم بگو بره تو بیابونا گریه کنه ...

اما بازم مردم مدینه، از اول در را باز نکردند، می دونی اما وای از کوفیا، اول دست محبت دادند بعد همه

مسلم را تنها گذاشتند چقدر دو رنگی و پستی، خودشون نامه نوشتند بیای، زن و بچتم با خود بیار ... .

آری محبت نشونه می خواد، نمی تونی بگی من عاشق ولیّم ، ولی قیمتش را ندی ... .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شب اول محرم و عزای حضرت مسلم

به ادامه مطلب مراجعه نمایید









شب اول،ببین عزتُ،هر کجا می خوان روضه ی حسین علیه السلام شروع کنن،با مسلم شروع می کنن،دروازه ورود به محرم روضه ی این آقاست،اولین شهید این هفتاد و دو نفر مسلم ِ،این عزت نیست؟این مزد نیست؟سلام خدا به این آقا،خیلی نمی خوام شب اول اذیتت کنم،اما دلم راضی نمی شه از شب اول بگذرم،هی به خودم میگم مراعات کن،صدا رو نیگه دار،ده شب می خوای ناله بزنی،بعد به خودم میگم از کجا معلوم فردا شب بیام،از کجا معلوم امشب شب آخر محرمت نباشه،آقا جان بذار یه جوری گریه کنم،اگه امشب گفتند پاشو بساط خودتو جمع کن،خیلی این غزل جانسوزه من که امروز روضه رو مرور می کردم،گفتم دیگه نمی خوای روضه بخونی،از بس که این غزل،مرثیه حرفشو قشنگ می زنه،ببین  این آقا چقدر غریب شده،خیلی سخته آقا غربت،اونم برای یه مرد،اونم تو یه شهر غریبزبانحال مسلم با آقا و اربابشه،خیلی مسلم حسین رو دوست داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود نیست به این درجه رسیده
شما هایی که جلو میشینید،خیلی وظیفه تون سنگینه،نباید همین جوری بشینی،من معتقدم تو روضه ابی عبدالله همه باید  کمک کنند،یکی ناله بزنه،یکی گریه کنه،یکی زبون بگیره،یکی زمزمه کنه،بخدا قسم هرکی که رفته،هرکی که این محرم دستش کوتاه شده،این جمله جمله ی مشترکی بین همه ی رفته های زیر خاک،وقتی می بینیشون ،همه می گن ای کاش ما یه بار دیگه بیایم یه حسین دیگه بگیم،ای کاش زنده بشیم یه محرم بیایم یه گوشه برا حسین گریه کنیم،اون وقت تو راحت از دست بدی جفا کردی،شب های دیگه میای جلو باید با همه ی وجودت ناله بزنی.
دل این شهر برای نفسم تنگ شده                    جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده
خوب گشتم همه جا را خبری نیست نیا                     همه شادند آخر دوباره خبر جنگ شده
آقا جان نمی دونی چه خبره تو این کوفه،یکی داره شمشیرشو آماده می کنه،یکی داره نیزشو تیز می کنه،
آب و جارو شده این شهر برای سر تو                   کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده
هرکی سنگ پیدا میکنه،بیاید بریم کربلا،یکی داره میاد،حسین
همه جا صحبت از غارت اموال شماست                            بخدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده
چه بیعتی،هجده هزار نفر،شوخی نیست،بخدا امشب و شب های دیگه بیایید،فقط گریه نباشه،هجده هزار نفر بیان بیعت کنن،اون وقت برگردی بعد نماز مغرب،ببینی هیچکی نیست،یه مرد نبود این آقا رو راه بده تو خونش،این آقا خیلی مظلومه رفقا،برا مسلم مایه بذار،خیلی ها به ما می گن،چرا شب اول مسلم می خونید؟برای اینکه این آقا خیلی مظلومه،دو نفرند تو شهدای کربلا، که تو زیارت نامه شون اومده،اشهد انک مظلوم،دو نفرند که اشاره به مظلومیتشون شده،یکی مسلم،یک هم عباس،می دونی چرا این دو نفر مظلومانه شهید شدند،چون این دو نفر،چند نفر یکی جنگیدند، هر دونفر به آب هم رسیدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر میان بیعت کنند،یه مرتبه صحنه خالی بشه،آی رفیق یه جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه میگم،نگی خیلی حاشیه میری،آی رفیق،آی جوون بیعت با این آقا مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه می خوای جزو سپا کوفه نباشی،باید بدونی زیر خیمه ی حسین باید جات و نگه داری،یه کاری نکنی بری جزو کوفی ها،برگشت پشت سرش رو نگاه کرد،غریبانه بلند شد،تو کوچه های کوفه،از این کوچه به اون کوچه،هی دست رو دست می زد،الهی دستم بشکنه،چرا نوشتم به حسین بیا،اینها چه مردمی هستند،هی از این کوچه به اون کوچه،خسته شد پشت در یه خونه سر به دیوار گذاشت،پیر زن در و باز کرد،دید یه آقای قد بلند،محاسن ،هیبت،کسی بود برا خودش مسلم،آقا چرا اینجا ایستادی،چیزی می خوای این وقت شب،می خوای برات آب بیارم،از سر و وضعت پیداست آشفته ای،تشنه ای،یه مقدار آب براش آورد،گفت:می تونم ازتون یه سئوالی بکنم،شما مگه تو این شهر خونه ندارید،گفت نه من تو این شهر غریبم،آخ غریب آقا،گفت:چرا غریبید،این وقت شب تو کوچه های کوفه چیکار می کنی،گفت:منو می شناسی،گفت نه آقاجان،گفت: من سفیر حسینم،من مسلم بن عقیلم،تا گفت من مسلمم،طوئه که وجودش مملوء از محبت ابی عبدالله بود،دست و پاشو گم کرد،گفت:خوش اومدی آقا،جوونم فدای شما،عجب سعادتی در خونه ی منو زده،شما کجا خونه طوئه کجا؟دروباز کرد،گفت:آقا قدم رو چشمای من بذارید،من خیلی به ارباب شما علاقه دارم،من از شیعیان شما هستم،می تونی امشب منزل من باشی،اومد وارد خونه طوئه شد،چی کار کرد این زن که تو تاریخ اسمش موند،چه پذیرایی از جناب مسلم کرد،ظاهراً وضع خونه ایش خوب بوده،بهترین اتاق و در اختیار مسلم گذاشت،بهترین پذیرایی رو از او کرد،اما  دید این آقا لب به غذا نمی زنه،هی غذا براش می اورد،هی می گفت:میای لااقل زینب و نیار،چی می گی؟لااقل می آی،علی اصغر و نیار،اصلاً می دید این آقا تو یه حال و هوای دیگه ای است،لااقل می آی رقیه رو نیار،ای وای ای وای،خیلی طول نکشید،تا فهمیدن مسلم تو خونه ی طوئه است،ریختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار طرف،محاصره کردند،می دونند،اومدن کی و ببرند،گرفتن شیر کار سختیه،اونم شیری که عموش علی است،تا ریختن در خونه،من خیلی سعی کردم نرم تو این فضا،ولی یه طرف دلم می گه شب اوله دیگه،شب اول از حضرت زهرا نگیم نمی شه،شب اول از مادرمون کمک نگیریم نمی شه، شب اول اونم این همه بچه سیدا دور منبر،بچه سیدا یادشون نره فردا شال بندازن،تا طوئه فهمید اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوری، من خودم می رم دم در،همچین که اومد بره دم در اهل کنایه،مسلم گفت:کجا داری میری؟ تو یه زنی،اینها عقل ندارن،اینها مروت ندارن،شاید می خواست بگه،یه زن رفت پشت در،برای همه عالم بسه،کسی حیا کنه،نه تا فهمید زهرا پشت دره،رفتم توی روضه بذار بگم،خودش تو نامه ای که به معاویه لعنت الله علیه نوشت،گفت:تا فهمیدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من با زهرا کاری ندارم،اما یاد علی اوفتادم، شب اول چی دارم می گم،اومدم پشت در چنان لگدی به در زدم،صدای شکستن استخانهاشو شنیدم،کجا می ری طوئه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلایی سرشون بیارم،که یادشون بیافته من برادر زاده ی علی ام،اومد،اگه عموم علی نتونست کاری کنه،دستش بسته بود،من که دستام بسته نیست،اگه ایستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محکوم به صبر بود،من که محکوم نیستم،دماری در بیارم،نمی دونید چکار کرده،برید تاریخ رو بخونید،برید بخونید،کاری کرد مسلم،می ریختن ده نفری دورش،می گرفت پرت می کرد،رو پشت بوم ها،این جوری،کاری کرد،که لشکر هرچی می رفت جلو،لت و پار برمی گشت،نانجیب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه یه نفر این قدر لشکر می خواد،برید کار مسلم رو بسازید،یکی از این کوفیا گفت:چی داری می گی؟این جمله ی تاریخه،گفت:فکر کردی ما به جنگ یکی از بقال های کوفه می ریم،این مسلمه این سفیر حسینه،این نمی شه تنهایی باهاش،مبارزه کرد،زنها بالا پشت بام ها نیزه آتیش می زدند،می ریختند،هرکی هرچی تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگیرند،آخرشم این آقا رو با نیرنگ،به دام انداختند،یه چاله ای درست کردند،روش و پوشوندند از نی،کشوندنش سمت چاله،انداختنش تو این چاله، دستاشو بستند،ریسمان به گردنش انداختند،کشوندنش تو کوچه های کوفه،دیدن هی زیر لب داره می گه حسین،یه نشونی بدم،اول اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بریدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگید حسن.....اما یه فرقی داشت،مسلم با اربابش یه فرقی داشت،مسلم و از بالای دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاکها و تو کوچه ها کشیدند،فقط اسبها پاهاشو کشیدند،اما حسین و اسب ها رو بدنش رفتند،همه بگید حسین.......خدایا به حق این آقا توفیق شهادت در رکاب اقا امام زمانمون به ما عطا بفرما
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
السلام علیک یا  سفیر الحسین علیه السلام
خیلی این آقا مقام و منزلت داره،من سه چهار فراز از زیارت شو نوشتم،طولانیه،زیارت مأثوره ی از امام ِ،خیلی قشنگ و زیبا و پُر معناست
السلام علی اول الشهداء و سید السُّعداء،آقای سعادتمندان،
السلام علی الهادی بنفسه و مهجته،کسی که همه ی وجودش رو برا امامش عطا کرد و داد،همه جونش و همه سرمایه اش رو،
السلام علییک ایها الشهیدُالفقیه المظلوم ،فقیه،مسلم مگه کم کسیه،داماد امیرالمؤمنین ،خواهر ابی عبدالله رو گرفته،ابی عبدالله دایی بچه های مسلم ِ،مسلم بن عقیل سردار کنار دست امام مجتبی بوده،توی صفین میسره لشکر(جناح چپ) دستش بوده،مورد  اعتماد بوده،بالاتر از اینها،مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ،دلیل دومش بیچاره می کنه آدم رو،اصلاً می مونی سر سفره کی هستی،دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،نکته اول:پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ،  دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،دوم علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:
بنویسید مرا یار اباعبدالله           اولین بنده ی دربار اباعبدالله
منتظر مانده ی دیدار اباعبدالله                من کجا و سر بازار اباعبدالله
تا خدا هست خریدار اباعبدالله
عشق بازی رو یاد بگیر    شب اول ِ،من  از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده
عاشق آن است که دیدار کند یارش را                  بارها جان بدهد دید اگر یارش را
باز آماده کند جان دگربارش را                          فاطمه پیش خدا پیش برد کارش را
هر که اوفتاد پی کار اباعبدالله
اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین
مانده از جلوه ی والای تو حیران مسلم                 جان خود ریخت به پای تو به یک آن مسلم
عید قربان شهان، هست فراوان مسلم                              من به قربان تو نه جان هزاران مسلم
تازه قربان علمدار اباعبدالله
کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود،
قبل از آنکه بیاید خبرم را ببرید                   زیر پایش م‍‍ژه ی چشم ترم را ببرید
محضرش دست به دست این جگرم را ببرید                  گر سرم را و سر دو پسرم را ببرید
باز هستیم بدهکار اباعبدالله
این که چیزی نیست،خودم فدات حسین،زن و بچه ام فدات حسین،آخ گریه تو به من می گه،روضه ام الان وقتشه
وقت حجران به گریبان چه نیازی دارم                     به دل بی سر و سامان چه نیازی دارم
به لب پاره به دندان چه نیازی دارم                                   به سر شانه ی اینان چه نیازی دارم
تا سرم هست به دیواراباعبدالله
آی حسین...
با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه،من رد شم،اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره،اما مادر ما زهرا،یه مادر باردار بود،هجده ساله بود،یازهرا.......
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آوردنش تو دارالعماره،دست بسته،همه ی بدن خون آلود،لب پاره،دندونها شکسته،آب آوردن،یه بار،دوبار،سه بار،هربار خون لب ها ریخت،دید نمی تونه بنوشه،گفت:مثل اینکه،باید لب تشنه جون بدم،آیا کسی پیدا میشه،از جانب من به اربابم،به آقام،به امامم پیام من رو برسونه،چون از در که وارد شد،گفتند:به امیر سلام کن،گفت:این امیر، امیر شماست،امیر من حسینه،جانم فدای این مردی که،خداوندگار حماسه است،بزرگترین پیش قراوله،من علمیش رو برات بگم،رفقا نکته مهمه،انگار که علم لدُن داره،انگار که نیابت فقط،نیابت اینکه فقط بیاد یه سفارتی داشته باشه،نیست،حرف هایی میزنه،که این بوی دست داشتن،در عالم معنا رو داره،داشت از در می اومد بیرون دید طوعه،پیرزن داره گریه میکنه،میلرزه،گفت:آقا،فرمود ناراحت نباش،لقد ادیت ما علیک من البر،اونچه به گردنت بوده کار خیر،انجام دادی،حدیث شناس ها می دونن،یعنی تو مقام شهید داری،بالاترین مقام،یه شب کنیزی کرد،وای اگه یه عمر نوکری قبول نشه،یه شب کنیزی کرد،حکم داره صادر میکنه مسلم،آیا  پیشبینی نمی کنی این دو روز دیگه عوض شه؟آدمیزاده،امشب با شماست،مثل زُبیر، زُبیر در قضایای حضرت زهرا سلام الله علیها،دفاع میکرد از علی، زُبیر جزو حامیان اهلبیت بود،عاقبتش اونجور به شر شد،آقا مسلم پیشبینی نمی کنی این راهش کج بشه یه دو روز دیگه،عوض بشه؟نه!مسلم انگار حکم داره از عالم بالا،انگار امام حسین علیه السلام برا مسلم همه چیز رو گفته، یا اینکه تو خونه اتفاقاتی افتاده این خیالش راحت شده،گفت به طوعه:  وَأخذتِ نصیبک من شفاعة رسول الله ( صلى الله علیه وآله )،تو نصیبت رو از شفاعت پیغمبر گرفتی خیالت راحت باشه،پیغمبر قیامت دست تو رو میگیره،بعد دید تعجب کرد طوعه،برای اینکه آروم بشه،فقط اشاره کرد،گفت: من دیشب یه ذره خوابم برد،خواب عموم علی رو دیدم،به من فرمود:انت غداً معی تو فردا بامنی،یعنی طوعه،دیگه امشب مهمون نداری،من مهمون یه شبت بودم،امشب سر من دارالاماره است،
داد پناهم سحر  یک زن والا گهر              گشت نرفته سفر همسفر عشق تو
این بدن رو آویزه قناره کردن(قُلاب گوشت،چنگک قصابی)،معلوم اون که میگه دیدم پای مسلم تو دست بچه هاست،بعد از بازار قصاب ها بوده،چیکار کرده بود قصاب،.......
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
توی مجلس گشت مسلم، یه آشنا پیدا کنم، براش وصیت کنم،نگاه کرد،دید قوم و خویشش عمر سعد وایستاده،ببین چقدر بده برا مسلم،یعنی نزدیک تر از عمر سعد پیدا نکرد،همه کثیف بودند،این دیگه بدتر از همه،گفت:یه حرف سرّی دارم باهات،کشیدش کنار،گفت:من حرف سرّی گوش نمی دم،ابن زیاد گفت:برو گوش بده ببین چی میگه،صداش زد،اومد کناری،گفت:من600درهم از وقتی که اومدم،قرض گرفتم،بعد از شهادت من این زره رو بفروش،قرضم رو بده،جنازه ام رو تحویل بگیر،دفن کن،سه تا وصیت کرد،رفت به ابن زیاد گفت:ابن زیاد گفت:باتو سرّی حرف زده،تو داری به من میگی،ابن زیاد اعتراف کرد،اینقدر کثیف بوده عمرسعد،خدا لعنتش کنه،رفت بالای دارالاماره،سرش رو خواستند از گردن جدا کنند،یه نگاهی به سمت مدینه و مکه کرد،السلام علیک یا اباعبدالله،حسین جون برات نامه نوشتم بیای کوفه،اما نیا،وصیت کرد،وصیت سومش به عمر سعد لعنت الله علیه،این بود،یه نامه بنویس بده به یکی بفرست برا حسین بن علی پسر عموم،نیا کوفه،اینها خیلی نامردند.
صبح شد یک طرف سرم افتاد                یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت  بام افتادم                      با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم            سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم                   زن و بچه نبود دنبالم
یعنی میگه:هرچی بود من جلو زن و بچه ام اذیت نشدم،اونهارو اسیر نگرفتن،اما تو...
آی مردم سپاه بی نفرم                         صبح خالی نبود دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید                     این همه سنگ بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است              بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست               بی وفا ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزه ی من             غصه خوردم شکست روزه ی من
نفسم را سیر کردم و بعد                 وسط کوچه گیر کردم و بعد
کو چه هایی که تنگ و باریکند              روز هم چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است                     می شود هر طرف ره را بست
فقط منظورش به کوچه ی تنگ کوفه نبوده،برا زهرا هم اشاره داره
مثلاً کوچه ای که زهرا رفت                 از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند               مثل اینها مدینه بسیارند
مثل این ها مدینه هم بودند                 دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را گفتی             قصه داغ سینه را گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود                      مادرم دختر پیمبر بود
تو نگفتی صداش می لرزید                         پدرم تا که کو چه ها را می دید
تو نگفتی که لشگر آوردند                          مادرم را زیر پا در آوردند
عوض اینکه روضه حسین و مسلم رو بخونم،رفتم مدینه
تو نگفتی هنوز غمگینم                         فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده                 مادرم بارها زمین خورده
حسین........،یکی گفت:مسلم رو آزاد می کنن،یکی گفت:نه تبعیدش می کنن،یکی گفت:صبر کن الان سر از بدنش جدا می کنن،یه فرد شامی خونخوار قاتلشه،اومد تا دید داره دعا میخونه ،نذاشت تمام ذکرش تموم بشه،یه وقت سرش رو از بدن جدا کرد،به سرعت و با عجله و لرزون دوید،ابن زیاد گفت:چرا این طوری میلرزی،گفت:وقتی خواستم،سر مسلم رو جدا کنم یه سیه چهره ی خشمگین،جلوم دیدم داره لب میگزه،ترسیدم و فرار کردم،به همین هم اکتفا نکردن،پاهای مسلم رو به ریسمان بستن،تو کوچه های کوفه میگردوندن، حسین.....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
تا خبرآوردن مسلم کشته شده،گفتند:آقا نرو،فرمود:دیگه بعد از مسلم و هانی و قیس ابن مُسحر،تو بعضی از مقاتل خبر آوردن،یه برادر رضایی هم داشته امام حسین علیه السلام،چهارتا کشته شدن،خبر رسید،فرمود دیگه بعد از اینها، دیگه عیش و زندگی معنی نداره،اومد،فرمود دختر مسلم رو بگید بیاد،دختر غصه خوره،دختر رو تو دامن نشوند،یا ابنتی،صدای گریه ی زن ها بلند شد،فهمیدند چی شده،دیدن اشک حسین داره می ریزه روی سر این دختر،فرمود:آی دخترم دیگه خودم باباتم،میوه ی دلم دیگه دخترام خواهرتن،وقتی از دامن حسین اومد سکینه بغلش کرد،تسلیت گفت:غصه نخوری ما دورتیم،نمی گذاریم غریب باشی،غصه نخوری عمه ام نمی ذاره یتیمی رو حس کنی،آی سکینه خاتون،بی بی جان،به دختر مسلم تسلیت گفتی،بغلش کردی،تو گودال کسی بهت تسلیت گفت خانم؟کسی بود دست نوازش به سرت بکشه؟آره،یه عده تازیانه به دست اومدند،یه عده با کعب نی اومدند،حسین........
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مسلم چندین نفر را به درک واصل کرد، دشمن نیروی کمکی خواست، ابن زیاد پیک فرستاد: با چند نفر دارید می جنگید؟جواب دادند: این پسر عموی علی است، راه های کوفه رو بلده.آری این کوچه کوفه چه نسبتی با کوچه ی مدینه داشت؟یه روز تو اون کوچه یه نفر را می زدند، یه روز تو این کوچه یه نفررو سنگ باران می کنند.براش چاله درست کردند (یکی تو این کوچه چاه می کَند، امیرالمؤمنین با چاه صحبت می کرد، یکی را هم براش چاه درست کردند) زخمی شد، تو چاه افتاد. زبان روزه بود .... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هنگامی که دشمنان برای دستگیری حضرت مسلم وارد خانه ی طوعه شدند. مسلم ترسید که خانه را به آتش بکشند، با شمشیر بر آنها حمله کرد و کا را بر آنها سخت گرفت و سرانجام آنها را از خانه بیرون کرد و در بیرون خانه درگیری سختی درگرفت، عدّه ای به بالای بام ها رفتند، سنگ به سوی مسلم پرتاب می کردند و دسته های نی را آتش زده و از بالا بر سرش می ریختند، مسلم با شمشمیر در کوچه به آنها حمله می کرد و همچنان می جنگید ... .حدود یک ماه گذشت، راوی می گوید: در بازگشت از حج وارد کوفه شدم، دیدم تعطیل سراسری است، اطلاع یافتم که اسیران کربلا را وارد کوفه می کنند، لشکر ابن زیاد شیپور و طبل نواختند و سر و صدا و هیاهو از هر سو شنیده می شد.اهل کوفه از بالای بام ها، لقمه های نان و خرما پیش اطفال می انداختند، ام کلثوم از دست و دهان آنها می گرفت، کنار می انداخت و صدا می زد: یا اهل الکوفه انّ الصدقه علینا حرام.
ای اهل کوفه ! همانا صدقه بر ما حرام است.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
تا ریختند تو خونه ی طوعه، (مقتل ا لحسین مرحوم ذهنی) مسلم رو به طوعه صدا زد: مادر ! شمشیر من را بدید، لباس رزم پوشید تا آماده شد، طوعه گفت: آقاجان ! فکر کنم خودتون را آماده ی مرگ کردید، راه چاره ای ندارید، فرمود بله راهی ندارم ... .این صحنه آدم را یاد اون لحظه می اندازد که ابی عبدالله برای وداع آخر از خیمه بیرون آمد، لباس رزم پوشیدند، فرمود: زینب جان ! شمشیر من را بیاور، بی بی رو کرد به بردار، صدا زد: حسین جان ! کاَنَّ آماده ی مرگ شدی، داری می ری؟ فرمود: زینب جان ! راهی غیر این ندارم، امام حسین (علیه السّلام) از خیمه روانه شد، زن و بچه از خیمه بیرون آمدند، دور و بر بابا رو گرفتند، یکی می گه بابا ما را به دست کی می سپاری ... .
دید مرکب حرکت نمی کنه، دید سکینه پای اسب را بغل کرده، بابا با دختر مسلم چه کردی؟ من هم دارم یتیم می شم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
(زبانحال) از سرشب تا صبح دور مسلم می گشت، می گفت تو چقدر بوی حسین می دهی، وقتی ریختند مسلم را دستگیر کردند، خیلی غم تو دل این پیرزن نشست، بردند جناب مسلم را دارالاماره برای شکنجه، سر مسلم را از بدنش جدا کردند، بدن بی سرش را از دارالاماره انداختند رو زمین، طوعه داره تو کوچه دنبال مسلم می گرده، مواجه شد با بدن بی سر که پاهاش را به اسب بستند و تو کوچه ها می کشند، خیلی غصه خورد، این مهمون من بود، چرا اینجور کردند، باید خودش بگه مهمون یه شبه ی من بود، خونه ی من بود، خونه ی من را نورانی کرد، بی دعوت اومد، ولی کاری کرد که من حسینی باشم. می خوام بگم این اولین مهمون یه شبه ی کوفه نبود، یه خانم دیگه هم دید تو کوفه از تنور خونش نور بلند می شه، خدایا تو خونه ی من چه خبره، چی شده، اومد جلو، درِ تنور را برداشت، دید یه سر بریده است، یه مرتبه دید یه صدایی داره می یاد، صدای مادرانه است، هی داره می گه پسرم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دید از راه دور، دو نفر از سمت کوفه می آیند، صداشون کرد، آقا سلام کردند، جواب سلام را دادند، فرمودند: از کوفه چه خبر؟ گفتند: آقا ! خبری داریم اگر صلاح بدانید در خفا بگیم، آقا فرمودند: ما غریبه ای نداریم همین جا بگویید، گفتند: داشتیم از کوفه بیرون می آمدیم، دیدیم شهر شلوغه، دیدیم یه بدنی را مثله کردند، سرش را بریدند، دست ها را بریدند، بدن پاره پاره، دیدم طناب بستند و می کشند، گفتیم این بدن کیه؟ با کافر این کار را نمی کنند؟ پیغمبر مگر نفرمود: بدن را مثله نکنید، گفتند: این بدن مسلم بن عقیل است. اما با بدن مسلم هر کاری کردند، دیگه زیر سم اسب نگذاشتند، اومدند گفتند: امیر به ما بیشتر پاداش بده، ما یه کاری کردیم که دیگران نکردند، بیشتر پاداش می خواهیم، مرکب ها را همه نعل تازه زدیم و اینقدر بر بدن حسین (علیه السّلام) تاختیم ...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
راوی نقل می کند: وقتی خبر شهادت مسلم (علیه السّلام) را به امام زمان دادند، آقا دست رو دست گرفت، فرمود لاخیر بعدک یا مسلم ! بی خود نبود اول تا به نیزه ی غریبی تکیه داد، اول گفت کجایی مسلم ! مقامش را ببین،؟ امام زمان کجا ظهور می کند؟ از کعبه، حکومتش را کجا تشکیل می دهد؟ مسجد کوفه محل دفن مسلم عقیل است، اینقدر عظمت داره ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
وقتی نائب عام امام زمان (عج) حضرت امام خمینی (قدس سره) وارد مملکت شدند، مردم این خیابان ها را گلباران کردند، خون ریختند، پای قدمهایش، این همه جمعیت شهید شدند تا نائب امام زمان (عج) بیاید. دنیا از رو رفت. از این رو با نائب امام زمان (عج) این طور بر خورد می کنند، وقتی هم از دنیا رفتند، سیزده میلیون نفر پای جنازه ی امام گریه می کردند. حالا مسلم نائب خاص امام زمان است، راوی می گوید: دیدم یک جنازه ای را دارند تو کوچه ها می کشونند، همه دارند سنگش می زنند ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امشب خود فاطمه (سلام الله علیها) تو رو دعوت کرده، بهت گفته پاشو بیا روضه ی حسین (علیه السّلام)، اگه کربلا می خوای بیا، پسر من روضه خون می خواد، اگه مریض داری بیا ... آخه مدینه هر چی درها را زد، یه نفر در را باز نکرد، ای کاش فقط در را باز نمی کردند، اومدند به علی گفتند از صدای فاطمه خسته شدیم بگو بره تو بیابونا گریه کنه ...
اما بازم مردم مدینه، از اول در را باز نکردند، می دونی اما وای از کوفیا، اول دست محبت دادند بعد همه مسلم را تنها گذاشتند چقدر دو رنگی و پستی، خودشون نامه نوشتند بیای، زن و بچتم با خود بیار ... .
آری محبت نشونه می خواد، نمی تونی بگی من عاشق ولیّم ، ولی قیمتش را ندی ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی که مسلم در کوفه بود هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگی است وقتی مسلم نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند یکی شوهرش خانه نیست می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون است.یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.
جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد ندارد              بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد ندارد
افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس               نایب سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد
مسلم بی خانمان در کوچه ها می گردد امشب             یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد
امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم                         مسلم است ای مسلمین در کوفه جا دارد ندارد
مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالامارة خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند. همه بگویید: غریب مسلم! غریب مسلم!
بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالامارة آورند. وقتی عبیدالله رسید شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای خودم . کشته شدن گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید.هنگامی که می خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشید بدنم را روی خاکها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین!... اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اومد تو کوچه ها به بن بستی رسید، مسلم دید، زنی جلیل القدر، کانا ،منتظر کسی است. سلام کرد، قدری آب داری به من بدی.روزه داره بوده، ایام ذی الحجه است آب آورد حضرت خورد،  دید اقا واستاده،  گفت راضی نیستم ایستادی شما، نا محرمی، من باید منتظر باشم، پسرم بیاد ،گفت شما کی هستین ، فرمود :من همانم که شما با من بیعت کردید، تاریکه،طوعه من مسلم نایب حسینم ،گفت: ببخش آقا خانه توست ،منم کنیز تو، طوعه می گه از سر شب تا صبح نماز و منا جات می خونه ،غذا نخورد، فرمود :خواب دیدم فردا مهمان جد حسینم، مهمان عموم بابای حسینم، گفت چرا گریه می کنی گفت :همین دست منو بیچاره کرده با همین دست نامه به حسین نوشتم بیا
بالا گرفت بر من دل خون چه کار ها                  صیاد من شدند تمام شکار ها
بی مایگان به دایه انیسند تا به تیغ                      زنگار بسته آینه کار زارها
بی مهر و موم نامه به هم قرض می دهند      نان قرض می دهند به همه خانه دارها
مهمان مطا ع رایج بازار کوفه است         کسب حلال نیست در این رشو ه خوارها
مسلم برای زینب تو گریه می کند           پیشا نیم شکسته در این کوفه بار ها
از بام کوفه بر لب تو می کنم سلام                     چون آفتاب بام میان غبار ها
از دور از گلوی تو بوسم ای عزیز                    گر وا کنند ره به لبم نیزه دارها
جنگ کرد، سر راهش چاله ای کندند، از لب و دندان خون جاری شد،لب پاره شد،دیدن ، ناراحت است، گفتند :
سلطنت این حرفها را دارد فرمود: نا نجیبها ،من برای آقام گریه می کنم، نامه ها رو فرستادم بیا کوفه.می خوام یکی بره بگه نیا به کوفه
از دخترم چو دختر خود ناز را بخر           بگذار تا اسیر شود در دیار ها
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
می گشت مسلم یه آشنایی پیدا کنه به او وصیت کند دید قومش عمر سعد ایستاده گفت حرف سری با تو دارم ابن زیاد گفت برو گوش کن مسلم گفت 600درهم بدهکارم زره و سپر و شمشیر را بفروش جنازه مرا تحویل بگیر دفن کن یک نامه به یکی بده به حسین برساند به کوفه نیاید بالای دارالاماره سر از گردنش می خواست جدا کند رو کرد سمت مکه و مدینه گفت السلام علیک یا ابا عبدالله
صبح شد یک طرف سرم افتاد                             یک طرف نیز پیکرم افتاد
از روی پشت  بام افتادم                                       با علیک السلام افتادم
بدن من شکست خوشحالم                         سر راهت نشست خوشحالم
بی سبب نیست این که خوشحالم                           زن و بچه نبود دنبالم
آی مردم سپاه بی نفرم                                     صبح خالی نبود دور و برم
حرفی از زخم با پرم نزنید                                این همه سنگ بر سرم نزنید
آی مردم گناه من عشق است                         بهترین اشتباه من عشق است
آی مردم کم حیا بد نیست                                   بی وفا ها کم وفا بد نیست
سنگ خوردم شکست کوزه من                       غصه خوردم شکست روزه من
نفسم را سیر کردم و بعد                                     وسط کوچه گیر کردم و بعد
کو چه هایی که تنگ و بار یکند                              روز هم چون شبند تاریکند
بدی کوچه های تنگ این است                         می شود هر طرف ره را بست
مثلا کوچه ای که زهرا رفت                                      از تنش تازیانه بالا رفت
مثل این مردمی که بی عارند                                  مثل اینها مدینه بسیارند
مثل این ها مدینه هم بودند                                     دور بیت الحزینه هم بودند
تو نبودی مدینه را می گفتی                                   قصه داغ سینه را می گفتی
تو نگفتی خوشیم مادر بود                                         مادرم دختر پیمبر بود
تو نگفتی صداش می لرزید                               پدرم تا که کو چه ها را می دید
تو نگفتی لشگر آوردند                                                مادرم را زیر پا در آوردند
تو نگفتی هنوز غمگینم                                     فکر پرتاب دست سنگینم
تو نگفتی نگات پژمرده                                     مادرم بار ها زمین خورده
توی کوچه ها می گردوندند مسلم را بی سر کوفیان
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بریز تیغم و این آخرین سلام من است              عزیز فاطمه ، سوی تو  این پیام من است
بکوی عشق ، نخستین فدائی تو منم                  هزار شکر، که سربازیت مرام من است
میا به کوفه اگر چه نوشته ام که بیا                   ز پیشگاه تو این خواهش ختام من است
بروی بام کنون زیر تیغ جلّادم                           شفق گرفته زخون چهر سرخ فام من است
روز شهادت سفیر ابی عبدالله ، حضرت مسلم بی عقیل است ، امروز برای غریبی مسلم گریه کنیم (انشاءالله کنار حرمش عرض ادب کنیم )عزیز فاطمه ، مسلم را به کوفه فرستاد، همین که واردکوفه شد ، مردم استقبالش کردند ، گفتند: آقا خوش آمدید . آقا نامه بنویسید عزیز فاطمه بیاید . نامه نوشت حسین جان بیا ، مردم کوفه منتظر شما هستند .اما طولی نکشید مردم بی وفا مسلم را تنها گذاشتند ، در خانه هایشان را برویش بستند نائب حسین هی از این کوچه به آن کوچه می رود .تا آمد کنار خانه طوعه ، این زن سعادتمند یک نگاه به این مرد غریب (مسلم )کرد گفت : آی مرد ! من نمی دانم چه کسی هستی ؟ اما هر کسی هستی به خانه ات برگرد ، زن و بچه ات چشم به راهند ، گفت : آی زن کجا بروم : من که در این شهر کسی را ندارم ، گفت : آقا مگر شما چه کسی هستی؟ فرمود : من پسر عمّ حسینم .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ای پناه بی پناهان بی پناهیم یا حسین                شاد کن وقت شهادت با نگاهم یا حسین
از پی اجرای فرمان تو می گردم شهید              جز رضایت ازجهان چیزی نخواهم یا حسین
روز اول دیدم از این کوفیان بس احترام           حالیا گر چه اسیر این سپاهم یا حسین
نامه بنوشتم که بهر آمدن تعجیل کن                بی خبر از این که من در اشتباهم یا حسین
بی گناهم می کشند اما به نزد این گروه           مهر اجداد تو می باشد گناهم یا حسین
از پی ترویج دین آسان بود از بهر من               افکند صد بار اگر دشمن به چاهم یا حسین 1
عجب مردم کوفه پذیرائی کردند این مهمان غریب را ، قربان تنهائی اش بروم ،آن ساعت آخر رویش
را برگرداند طرف مکه ، با تمام وجود صدا زد : السلام علیک یا ابا عبدالله .
(عاشقان ابی عبدالله ، شما هم همین جا ، صدا بزنید السلام علیک یا ابا عبدالله
انشاءالله فطروس ملک این سلام ها را به ارباب بی کفن مان برسان )حسین جان :
ای گل باغ نبی کوفه میا جای تو نیست           غیر من هیچ کس واله و شیدای تو نیست
در دیاری که در مهر و وفا نیست  میا                میزبان تو جز جور و جفا نیست میا
گر بیایی ز سر بام تو را سنگ زنند                   بر سر نعش تو آیند و دَف و چنگ زنند
گر بیایی ز غمت عمر جهان طی گردد            همچو خورشید سرت زیب سر نی گردد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مرحوم صدوق تو أمالی نقل می کنه،می گه:یه روز امیر المؤمنین اومد محضر رسول خدا(ص)،سئوال کرد آقاجان شما به برادر من علاقه دارید یا نه؟پیغمبر فرمود آره علی جان به دو دلیل عقیل و دوست دارم،دلیل اولش اینه برادر تو است،فرزند ابوطالب ِ، دلیل دوم علی جان عقیل رو دوست دارم چون یه پسری داره،این پسر در راه محبت پسر تو کشته می شه،علی جان دوستش دارم،پسرش فدایی پسر تو است،قبل کربلا،این خبرها نیست،پیغمبر داره روضه می خونه،خیلی گوش بده،عبارت عجیبه سه تا نکنه داره،
نکته اول:پیغمبر فرمود علی جان،اهل ایمان بر این پسر گریه می کنند،الله اکبر،استنباط می شه کرد،نشانه ی ایمان یکی گریه بر مسلم ِ، دیگه،پیغمبر فرمود:مؤمنین براش گریه می کنن،دوم علی جان،این مسلم فرشتگان خدا بر او صلوات و درود می فرستند،بعد عجیبه،می گه به اینجا که رسید،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،عبارت عجیب حدیث اینه، می گه:اون قدر گریه کرد،حتی جرت دموع علی صدره،پیغمبر لولاک لما خلقت الافلاک،می گن اینقدر برا مسلم گریه کرد،اشکاش رو سینه اش چکید،این مسلمه با این عظمت با این مقام،حالا من و تو اومدیم از مسلم عاشقی یاد بگیریم،از مسلم فدا شدن برا امام زمان یاد بگیریم،اومدیم از مسلم یاد بگیریم،آدم وقتی می خواد خودش رو خرج امامش کنه،باید بدون کم و کاست،می خوای یاد بگیری بسم الله:
شب اول ِ،من از اول مجلس منتظر بودم این اسم بیاد،آخه با این اسم امشب گره باز می شه،تو هم منتظری نشون بده
اونایی که تو این دهه همه ی کاراتون و می زارید کنار،می گید کار فقط کار حسین،فعلاً مهمتر از همه دنیا حسینه،فاطمه اون دنیا می گه،همه رو رها کن ،دست این رو من بگیرم،این محرما همه چیزش تعطیل بود،فقط حسین
کمک کنید شب اول ِ،خبر دادن،تو منزل ثعلبیه به امام حسین علیه السلام گفتند:آقا مسلم تو رو تو کوفه کشتند،حضرت گریه کرد،گفت:مسلم پسر عموی من بود،سفیر من بود،مورد اعتماد من بود…. با همه ی مقاومتش،با همه ی سرداری و دلیریش،بهش نیرنگ زدن،اَمان نامه ی دروغین بهش دادن،گودال سر راهش کندن،و اِلا به این راحتی مسلم و نمی تونستن بگیرند،گفتم: گودال،یاد چی می افتند بعضی ها،اصلاً رسم این کوفیا همین بود،می خواستند یکی و گیر بندازند،سر راهش گودال می کندند،چیه؟یه گودال تو رو این جوری به هم می ریزه….
اصلاً بنا ندارم این جوری روضه بخونم شب اول،می خوام بگم این مسلم،آقایی است که در راه ولی خدا اول فدایی قرار گرفت،قربونش برم،مادر ما زهرا هم اولین فدایی علی است،اما زهرا کجا،مدینه کجا،کوفه کجا،هر دو اول فدایی اند،ناله دارا،شب اول روضه ام همینه،می خوام بگم این کلمات برات آشناست یا نه،این کلمات هم روضه مسلم رو در بر میگیره،هم روضه ی مدینه رو،من فقط یه کلمه رو میگم رد می شم،هرکی ناله داره،این کلمه ها مشترکه،می خوام بگم:اولیش کوچه است،دومی اش آتیشه، ریسمانه،تازیانه است،لااله الا الله،یه چیز دیگه بگم ناله دارا، چند نفر به یه نفره،تو کوفه ام چند نفر ریختند،نتونستند مسلم و دستگیر کنند، اما مردم مسلم یه مرد جنگیه،یه سردار خستگی ناپذیره،اما مادر ما زهرا،یه مادر باردار بود،هجده ساله بود،یازهرا…….
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خیلی مسلم حسین رو دوست داشت،خیلی به آقا ابی عبدالله علاقه داشته،بی خود نیست به این درجه رسیده .شما هایی که جلو میشینید،خیلی وظیفه تون سنگینه،نباید همین جوری بشینی،من معتقدم تو روضه ابی عبدالله همه باید کمک کنند،یکی ناله بزنه،یکی گریه کنه،یکی زبون بگیره،یکی زمزمه کنه،بخدا قسم هرکی که رفته،هرکی که این محرم دستش کوتاه شده،این جمله جمله ی مشترکی بین همه ی رفته های زیر خاک،وقتی می بینیشون ،همه می گن ای کاش ما یه بار دیگه بیایم یه حسین دیگه بگیم،ای کاش زنده بشیم یه محرم بیایم یه گوشه برا حسین گریه کنیم،اون وقت تو راحت از دست بدی جفا کردی،شب های دیگه میای جلو باید با همه ی وجودت ناله بزنی. آقا جان نمی دونی چه خبره تو این کوفه،یکی داره شمشیرشو آماده می کنه،یکی داره نیزشو تیز می کنه، چه بیعتی،هجده هزار نفر،شوخی نیست،بخدا امشب و شب های دیگه بیایید،فقط گریه نباشه،هجده هزار نفر بیان بیعت کنن،اون وقت برگردی بعد نماز مغرب،ببینی هیچکی نیست،یه مرد نبود این آقا رو راه بده تو خونش،این آقا خیلی مظلومه رفقا،برا مسلم مایه بذار،خیلی ها به ما می گن،چرا شب اول مسلم می خونید؟برای اینکه این آقا خیلی مظلومه،دو نفرند تو شهدای کربلا، که تو زیارت نامه شون اومده،اشهد انک مظلوم،دو نفرند که اشاره به مظلومیتشون شده،یکی مسلم،یک هم عباس،می دونی چرا این دو نفر مظلومانه شهید شدند،چون این دو نفر،چند نفر یکی جنگیدند، هر دونفر به آب هم رسیدند،آب نخوردند،هجده هزار نفر میان بیعت کنند،یه مرتبه صحنه خالی بشه،
آی رفیق یه جمله بگم وسط روضه،امر دارم وسط روضه میگم،نگی خیلی حاشیه میری،آی رفیق،آی جوون بیعت با این آقا مال زمان مسلم نبود مال الان هم هست،الانم اگه می خوای جزو سپاه کوفه نباشی،باید بدونی زیر خیمه ی حسین باید جات و نگه داری،یه کاری نکنی بری جزو کوفی ها،
برگشت پشت سرش رو نگاه کرد،غریبانه بلند شد،تو کوچه های کوفه،از این کوچه به اون کوچه،هی دست رو دست می زد،الهی دستم بشکنه،چرا نوشتم به حسین بیا،اینها چه مردمی هستند،هی از این کوچه به اون کوچه،خسته شد پشت در یه خونه سر به دیوار گذاشت،پیر زن در و باز کرد،دید یه آقای قد بلند،محاسن ،هیبت،کسی بود برا خودش مسلم،آقا چرا اینجا ایستادی،چیزی می خوای این وقت شب،می خوای برات آب بیارم،از سر و وضعت پیداست آشفته ای،تشنه ای،یه مقدار آب براش آورد،گفت:می تونم ازتون یه سئوالی بکنم،شما مگه تو این شهر خونه ندارید،گفت نه من تو این شهر غریبم….
گفت:چرا غریبید،این وقت شب تو کوچه های کوفه چیکار می کنی،گفت:منو می شناسی،گفت نه آقاجان،گفت: من سفیر حسینم،من مسلم بن عقیلم،تا گفت من مسلمم،طوعه که وجودش مملو از محبت ابی عبدالله بود،دست و پاشو گم کرد،گفت:خوش اومدی آقا،جوونم فدای شما،عجب سعادتی در خونه ی منو زده،شما کجا خونه طوعه کجا؟
دروباز کرد،گفت:آقا قدم رو چشمای من بذارید،من خیلی به ارباب شما علاقه دارم،من از شیعیان شما هستم،می تونی امشب منزل من باشی،اومد وارد خونه طوعه شد،چی کار کرد این زن که تو تاریخ اسمش موند،چه پذیرایی از جناب مسلم کرد،ظاهراً وضع خونه ایش خوب بوده،بهترین اتاق و در اختیار مسلم گذاشت،بهترین پذیرایی رو از او کرد،اما دید این آقا لب به غذا نمی زنه،هی غذا براش می آورد،
هی می گفت:میای لااقل زینب و نیار،چی می گی؟لااقل می آی،علی اصغر و نیار،اصلاً می دید این آقا تو یه حال و هوای دیگه ای است،لااقل می آی رقیه رو نیار،ای وای ای وای،خیلی طول نکشید،تا فهمیدن مسلم تو خونه ی طوعه است،ریختند دور وبر خونه ،خونه رو از چهار طرف،محاصره کردند،می دونند،اومدن کی و ببرند،گرفتن شیر کار سختیه،اونم شیری که عموش علی است،تا ریختن در خونه،من خیلی سعی کردم نرم تو این فضا،ولی یه طرف دلم می گه شب اوله دیگه،شب اول از حضرت زهرا نگیم نمی شه،شب اول از مادرمون کمک نگیریم نمی شه، شب اول اونم این همه بچه سیدا دور منبر،بچه سیدا یادشون نره فردا شال بندازن،تا طوعه فهمید اومدن دم در،به مسلم گفت:غصه نخوری، من خودم می رم دم در،
همچین که اومد بره دم در اهل کنایه،مسلم گفت:کجا داری میری؟ تو یه زنی،اینها عقل ندارن،اینها مروت ندارن،شاید می خواست بگه،یه زن رفت پشت در،برای همه عالم بسه،کسی حیا کنه،نه تا فهمید زهرا پشت دره،رفتم توی روضه بذار بگم،خودش تو نامه ای که به معاویه لعنت الله علیه نوشت،گفت:تا فهمیدم فاطمه پشت دره،برگشتم عقب ،گفتم :نه،من با زهرا کاری ندارم،اما یاد علی اوفتادم، شب اول چی دارم می گم،اومدم پشت در چنان لگدی به در زدم،صدای شکستن استخانهاشو شنیدم،
کجا می ری طوعه،بذار من برم،رفت مسلم گفت: چنان بلایی سرشون بیارم،که یادشون بیافته من برادر زاده ی علی ام،اومد،اگه عموم علی نتونست کاری کنه،دستش بسته بود،من که دستام بسته نیست،اگه ایستاد جلوش چشماش فاطمه شو زدند،محکوم به صبر بود،من که محکوم نیستم،دماری در بیارم،نمی دونید چکار کرده،برید تاریخ رو بخونید،برید بخونید،کاری کرد مسلم،می ریختن ده نفری دورش،می گرفت پرت می کرد،رو پشت بوم ها،این جوری،کاری کرد،که لشکر هرچی می رفت جلو،لت و پار برمی گشت،نانجیب صداش بلند شد،گفت چه خبره؟مگه یه نفر این قدر لشکر می خواد،برید کار مسلم رو بسازید،یکی از این کوفیا گفت:چی داری می گی؟این جمله ی تاریخه،گفت:فکر کردی ما به جنگ یکی از بقال های کوفه می ریم،
این مسلمه این سفیر حسینه،این نمی شه تنهایی باهاش،مبارزه کرد،زنها بالا پشت بام ها نیزه آتیش می زدند،می ریختند،هرکی هرچی تونست انجام داد،مسلم رو نتونستند بگیرند،آخرشم این آقا رو با نیرنگ،به دام انداختند،یه چاله ای درست کردند،روش و پوشوندند از نی،کشوندنش سمت چاله،انداختنش تو این چاله، دستاشو بستند،ریسمان به گردنش انداختند،کشوندنش تو کوچه های کوفه،دیدن هی زیر لب داره می گه حسین،یه نشونی بدم،اول اوفتاد تو گودال،بعد سرش رو بریدند،اربابشم اول اوفتاد تو گودال،همه بگید حسن…..اما یه فرقی داشت،مسلم با اربابش یه فرقی داشت،مسلم و از بالای دارالاماره انداختند،پاهاشو بستند به اسب،تو خاکها و تو کوچه ها کشیدند،فقط اسبها پاهاشو کشیدند،اما حسین و اسب ها رو بدنش رفتند،همه بگید حسین…….خدایا به حق این آقا توفیق شهادت در رکاب اقا امام زمانمون به ما عطا بفرما
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
السلام علیک یا اباصالح،المهدی،آجرک الله یا بقیة الله،قربون شال عزات برم آقاجان،قربون خون گریه کردنات برم آقاجان.
آقای خوب و مهربون             گل زمین و آسمون
چشاش شده کاسه ی خون            آخه محرم رسیده
خال سیاه رو گونشه              دل همه دیوونشه
شال عزا رو شونشه                      آخه محرم رسیده
میخوای صداش بزنی؟آقام آقام آقام آقام
امیر عشق عالمین              چو فاطمه به شور شین
تو گریه هاش میگه حسین           آخه محرم رسیده
دلش به تاب و تبه            ز گریه ها لبالبه
به فکر عمه زینبه             آخه محرم رسیده
صدا صدای قافله است            یکی به فکر سلسله است
کمون به دست حرمله است            آخه محرم رسیده
می خوام برات بمیرم،حسین،حسین،حسین جان الهی برات بمیرم.
مسلم میگه:
بر باد داده ام همه ی آرزوی خویش
همه ی ناراحتیم برا اینه
آواره کرده ام حرمی را به سوی خویش
زانوش رو بغل گرفته بود،می گفت:
شرمندگی گرفته نفس را به سینه ام            مرثیه خوان کوچه ی تنگ مدینه ام
اینجا با یه مرد راه گرفتن این طور،همش میگم با فاطمه تو اون گوچه ی تنگ چیکار کردن،اینها رحم ندارن،مروت ندارن،مردونگی ندارن
وا مانده ام چگونه شبم را سحر کنم           ای دل بگو مراکه چه خاکی به سرکنم
چون چاره نیست تکیه به دیوار می زنم               زانو بغل گرفته­ام و زار می­زنم
از هر درخت نخل در این شهرکینه خیز           هر ساقه نیزه ای شدو هر شاخه تیر تیز
هر پاره آهن از هنر دست این دیار            یا نعل تازه­ای شده یا تیغ آبدار
‏شوری به پاست بر سر پیر و جوان شهر          صف بسته اند بر در آهنگران شهر
اینجا تمام قافله را سنگ می زنند        حتما اسیر سلسله را سنگ می زنند
‏با پنجه­های زبر و خشن شانه می­کشند         زلف یتیم را در هر خانه می­کشند
‏می­ترسم ازگُلی که تنش خیزرانی است       ازکودکی که چهره او ارغوانی است
اینجا سلام را ز سر بام می دهند           ناموس راکتک زده دشنام می دهند .
ای وای ای وای ای وای
میخوان بیعت بگیرن از ابی عبدالله؛ولید ملعون،مروان ملعون،ابی عبدالله رو دعوت کردن بیاید برا بیعت؛ابی عبدالله میدونه اینها چه خیال شومی در سر دارن،به جوونهای بنی هاشم فرمود من دارم میرم،شما هم با من بیایید،پشت این خونه باشید اگه دیدید خطر من و داره تهدید میکنه،صدای حسین بلند شد واردبشید ، مگر نه نیایید،ابی عبدالله وارد خونه شد،مروان ملعون رو کرد به ولید،گفت:اگه دست از حسین برداری،دیگه نمیتونی حسین رو پیدا کنی،همین جا کار و تموم کن،آقا بلند شد پیراهن این ملعون رو گرفت،گفت: زنا زاده تو میخوای من و بکشی،تا صدای حسین علیه السلام بلند شد،مسلم،با شمشیر کشیده،دوید داخل،اباالفضل علیه السلام از یه طرف،علی اکبر از یه طرف،میدونی این منظره رو حسین کجا یادش اومد،اومد مقابل لشکر ایستاد،گفت:اَین مسلم؟کجایی مسلم؟تهدید میشدم،حمله کردی،ببین این  شمشیر برهنه ها؛دور حسین داره میچرخه،چرا جوابم رو نمیدی،مگه نمیبینی من غریبم،حسین رو میخوان بکشن،.....حسین....
 

 @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

(...یارب یارب یارب)امروز حضرت مسلم(ع) با سر خونین و دلی پر اضطراب (یارب یارب ) میگوید. بی تاب حسین(ع) است. بیقرار رقیه امام حسین (ع)است.ای خدا چه کنم؟ ای کاش نامه ننوشته بودم! خدا کند امام حسین (ع) رقیه اش را با خودش نیاورد! خدا کند علی اصغرش را با خود همراه نکند!.....
کاش با خونم به روی نامه ها                  می نوشتم یا حسین کوفه نیا
کوفه یک شهر پر اشوب و پراز نیرنگ است                 میهمان داری این قوم فقط با سنگ است
رسمشان حیله گری است،سنتشان تزویر است                  بهر قتلت به کف کودکشان شمشیر است
به دل مردم نیرنگ و ریا واهمه نیست                             به لب هیچ کسی زمزمه ی فاطمه نیست
غیر چندین گل نیلوفر پژمرده تو                             همه هستند حسین خصم قسم خورده ی تو
ترسم این قوم که همه فتنه گر و خیره سرند                       خواهر غم زده ات را به اسیری ببرند
چاره ای کن که ز مرغان حرم پر نبرند                   پیش چشمان سکینه سر اصغر نبرند
چاره ای کن رخ گل های تو نیلی نشود                    سهم اطفال مصیبت زده سیلی نشود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@










عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.