ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


امام حسن (ع) از آب خوردن بیتاب شد ولی امام حسین (ع) از آب نخوردن بی تاب  شد

دو سبط مصطفی دادند جان از آب و بی آبی             زبی آبی حسین اما حسن از آب بیجان شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی که امام حسن علیه السلام به حالت احتضار در آمد به امام حسین

علیه السلام فرمود: برادرم به تو وصیتی می‌کنم آن را رعایت کن و انجام بده، وقتی که مُردم، جنازه‌ام را

آمادة دفن کن، سپس مرا به سوی قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ببر تا با او تجدید عهد کنم،

آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه سلام الله علیها برگردان، سپس مرا به بقیع ببر و در آنجا دفن کن،

و بدانکه از طرف حُمَیرا (عایشه) که مردم از کارهای خلاف او و دشمنی او با خدا و پیغمبر و ما خاندان آگاه هستند مصیبتی به من می‌رسد.

وقتی که آن حضرت وفات کرد، جنازه‌اش را روی تابوتی گذاشتند، و او را به محلی که

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر جنازه‌ها نماز می‌خواند بردند، امام حسین علیه السلام بر جنازه نماز گذارد،

پس از نماز، جنازه را کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند،

که با مخالفت شدید عایشه رو به رو شدند و سپس در بقیع دفن کردند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی که امام حسین علیه السلام جنازة برادر را در لَحد قبر نهاد، این اشعاری بدین مضمون انشاء نمودند

آیا موی سرم را روغن بزنم و یا موی محاسنم را با عطر خوشبو کنم، با اینکه سرت را روی خاک می‌نگرم

و تو را همچون درخت شاخ و برگ ریخته می‌نگرم.

همواره تا کبوتر آواز می‌خواند، و باد شمال و جنوب می‌وزد، برای تو گریه می‌کنم

گریه‌ام طولانی است، و اشکهایم روان است، و تو از ما دور شده‌ای و قبرت نزدیک است.

آن کس که مالش ربوده شده، غارت شده نیست، بلکه غارت شده کسی است که برادرش را در دل خاک بپوشاند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

روایت می گوید: صورت نازنین امام حسن (ع) خیلی زیبا بوده است، گاهی که می خواست از منزل

بیرون برود مردم جمع می شدند تماشا کنند. راه بسته می شد و حضرت بر می گشت.

حال صورت به این نازنینی من جگرم برای امام حسین (ع) سوخته که وقتی برادر را در قبر می گذاشت

چه حالی پیدا کرد؟ جمله ای را فرمود که کاشفیت از آن سوز باطن دارد.فرمود:« برادر! من بعد تو هیچ وقت

عطر نمی زنم » این جمله بسیار کاشف از سوز دل امام حسین (ع) است، ولی یک کاشفی بزرگتر از این

در کربلا گفته شد آنجا که بالای سر قمر بنی هاشم(ع) آمد. نفرمود دیگر عطر نمی زنم،

فرمود «الآن انکسر ظهری» کمرم شکست و حیاتم دیگر کم شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شهادت امام حسن مجتبی(ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید






امام حسن (ع) از آب خوردن بیتاب شد ولی امام حسین (ع) از آب نخوردن بی تاب شد.
دو سبط مصطفی دادند جان از آب و بی آبی             زبی آبی حسین اما حسن از آب بیجان شد
****************************************************************

در خطبه های نماز جمعه چند چیز واجب است، مثل اینکه خطبه ها باید مشتمل بر حمد الهی باشد و مشتمل بر صلوات بر پیامبر (ص) و آل او باشد. و همچنین موعظه و قرائت قرآن را هم داشته باشد.
اما دل ها بسوزد برای غربت امام حسن (ع)، معاویه به حاکم مدینه سپرده بود که در خطبه های نماز جمعه موظف هستی حتماً در حضور حسن بن علی (ع) پدرش را لعن و نفرین کنی!

****************************************************************

امام باقر علیه السلام فرمود: وقتی که امام حسن علیه السلام به حالت احتضار در آمد به امام حسین علیه السلام فرمود: برادرم به تو وصیتی می‌کنم آن را رعایت کن و انجام بده، وقتی که مُردم، جنازه‌ام را آمادة دفن کن، سپس مرا به سوی قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ببر تا با او تجدید عهد کنم، آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه سلام الله علیها برگردان، سپس مرا به بقیع ببر و در آنجا دفن کن، و بدانکه از طرف حُمَیرا (عایشه) که مردم از کارهای خلاف او و دشمنی او با خدا و پیغمبر و ما خاندان آگاه هستند مصیبتی به من می‌رسد.
وقتی که آن حضرت وفات کرد، جنازه‌اش را روی تابوتی گذاشتند، و او را به محلی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر جنازه‌ها نماز می‌خواند بردند، امام حسین علیه السلام بر جنازه نماز گذارد، پس از نماز، جنازه را کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند، که با مخالفت شدید عایشه رو به رو شدند و سپس در بقیع دفن کردند.
****************************************************************

محدث قمی (مرحوم شیخ عباس) از صاحب مناقب نقل می‌کند: جنازه امام حسن علیه السلام را تیر باران کردند و (هنگام دفن) هفتاد چوبة تیر از آن بیرون آوردند، از این رو در زیارت جامعة ائمة المؤمنین می‌خوانیم:
و انتم صریع قد فَلَقَ السَّیفُ هامَتَهُ و شَهیدٍ فَوْقَ الجَنازَةِ قد شکَّت اَکْفانُهُ بالسِّهام و قتیل بالعَراء قد رُفِعَ فوقَ القَناةِ رأسُهُ و مُکَبِّلٍ فی السّجنِ قد رُضَّتْ بالحدید اعضائُهُ و مَسْمومٍ قَدْ قُطعت بِجُرَعِ السَّمِّ اَمْعائُهُ.
«
شما (خاندان نبوت هر کدام گرفتار ظلمی شدید) یکی با فرق شکافته در محراب افتاده، و دیگری پس از شهادت در بالای تابوت، پارچه‌های کفنش از تیرهای دشمن سوراخ سوراخ شده، و بعضی از شما پس از کشته شدن در بیابان سرش بالای نیزه زده شده، و بعضی از شما در گوشه‌های زندان به زنجیر کشیده شده و اعضایش بر اثر فشار آهن کوفته شده، و یا بر اثر زهر اندرونش قطعه قطعه گشته است ».
امام حسین علیه السلام و یاران جنازة امام حسن علیه السلام را به قبرستان بقیع بردند و در آنجا کنار قبر جده‌اش فاطمه بنت اسد به خاک سپردند.
****************************************************************

وقتی که امام حسین علیه السلام جنازة برادر را در لَحد قبر نهاد، این اشعاری بدین مضمون انشاء نمودند.
«
آیا موی سرم را روغن بزنم و یا موی محاسنم را با عطر خوشبو کنم، با اینکه سرت را روی خاک می‌نگرم و تو را همچون درخت شاخ و برگ ریخته می‌نگرم.
همواره تا کبوتر آواز می‌خواند، و باد شمال و جنوب می‌وزد، برای تو گریه می‌کنم.
گریه‌ام طولانی است، و اشکهایم روان است، و تو از ما دور شده‌ای و قبرت نزدیک است.
آن کس که مالش ربوده شده، غارت شده نیست، بلکه غارت شده کسی است که برادرش را در دل خاک بپوشاند

****************************************************************

جنادة بن امیه روایت می‌کند: در آن بیماری که امام حسن علیه السلام بر اثر آن به شهادت رسید، به عیادت آن حضرت رفتم، دیدم تشتی در نزد آن حضرت است و خون گلویش در آن می‌ریخت، لخته‌های جگرش در آن بود، گفتم: ای مولای من چرا معالجه نمی‌کنی؟
فرمود: ای بندة خدا، مرگ را به چه چیز معالجه کنم ...
سپس به حضرت عرض کردم مرا موعظه کن، فرمود :
اِستَعِدْ لِسَفَرِکَ، وَ حَصِّلْ زادَکَ قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِکَ، وَ اعْلَمْ اَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنیا وَ المَوتُ یَطْلُبُکَ ...
«
ای جناده! آمادة سفر آخرت باش، و قبل از پایان عمر، توشه سفر آخرت را بدست آور، و بدان که تو در جستجوی دنیا هستی و مرگ در جستجوی تو است، و هیچگاه غم و اندوه فردا را که نیامده امروز مخور».
جناده می‌گوید: ناگاه دیدم امام حسین علیه السلام وارد حجره شد، در حالی که رنگ حسن علیه السلام زرد شده بود و نفسش قطع می‌شد، حسین علیه السلام خود را به روی بدن برادر افکند، و سر و چشم او را بوسید و نزد او نشست و ساعتی به یکدیگر راز گفتند.

****************************************************************

علاوه بر معاویه که تصمیم به قتل امام حسن مجتبی علیه السلام داشت، خوارج، یعنی همان مقدس مآبهای جاهل در کمین قتل آن حضرت بودند، بهانه آنها این بود که چرا حضرت با معاویه ترک جنگ کرده است، آنحضرت را (العیاذ بالله) مشرک و مُذِلُّ المؤمنین می‌خواندند.
یکی از آنها به نام «جرّاح بن سنان» در مسیر ساباط (مدائن) سر راه آنحضرت را گرفت و با شمشیری که در دست داشت چنان به ران آن حضرت زد که گوشت شکافته شد و به استخوان رسید، امام از شدّت آن زخم، دست به گردن آن مرد افکند و با هم به زمین افتادند، یکی از شیعیان امام حسن علیه السلام به نام عبدالله بن خطل بر جهید و شمشیر ضارب را از او گرفت و او را کشت، مرد دیگری را نیز که همراه آن جنایتکار بود گرفتند و کشتند.
امام حسن علیه السلام را در مدائن به خانه سعد به مسعود ثقفی والی مدائن بردند و در آنجا به معالجه ایشان پرداختند.

****************************************************************

هنگامی که خبر شهادت امام حسن علیه السلام به معاویه رسید، بسیار خوشحال شد، و به سجده افتاد و سجده شکر به جا آورد و تکبیر گفت. در آن هنگام ابن عباس (پسر عموی علی علیه السلام) در شام بود، معاویه او را به حضور طلبید و در حالی که شادی می‌کرد به او تسلیت گفت و سپس از ابن عباس پرسید: « حسن بن علی چند سال داشت؟ »
ابن عباس گفت: همة قریشیان به سن و سال او آگاهی دارند، عجیب است که تو اظهار بی اطلاعی می‌کنی.
معاویه گفت: شنیده‌ام حسن بن علی کودکان خردسال دارد.


ابن عباس گفت: هر کوچکی بزرگ می‌شود، و این را بدان که کودکان خردسال ما مانند پیران کهنسال هستند، و به راستی چرا تو از وفات حسن علیه السلام شادمان هستی، سوگند به خدا مرگ او، اجل تو را تأخیر نمی‌اندازد، و قبر او، گودال قبر تو را پر نمی‌کند، و به راستی چقدر بقای عمر ما و تو بعد از او، اندک است!
****************************************************************

روایت می گوید: صورت نازنین امام حسن (ع) خیلی زیبا بوده است، گاهی که می خواست از منزل بیرون برود مردم جمع می شدند تماشا کنند. راه بسته می شد و حضرت بر می گشت. حال صورت به این نازنینی من جگرم برای امام حسین (ع) سوخته که وقتی برادر را در قبر می گذاشت چه حالی پیدا کرد؟ جمله ای را فرمود که کاشفیت از آن سوز باطن دارد.فرمود:« برادر! من بعد تو هیچ وقت عطر نمی زنم » این جمله بسیار کاشف از سوز دل امام حسین (ع) است، ولی یک کاشفی بزرگتر از این در کربلا گفته شد آنجا که بالای سر قمر بنی هاشم(ع) آمد. نفرمود دیگر عطر نمی زنم، فرمود «الآن انکسر ظهری» کمرم شکست و حیاتم دیگر کم شد.

****************************************************************

در یکی از اعیاد حسنین (ع) از رسول الله (ص) جامه نو خواستند. جبرئیل نازل شد و گفت: ای رسول الله! از فرزندانت بپرس چه رنگی را در لباس دوست دارند. امام حسن (ع) رنگ سبز و امام حسین (ع) رنگ سرخ را انتخاب کرد.
لباس ها فراهم شد و حسنین (ع) پوشیدند و مشغول بازی شدند. جبرئیل وقتی به رنگ لباس آن دو نگاه می کرد، می گریست.رسول خدا (ص) پرسید: « روز عید که روز شادی است چرا گریه می کنی؟ " جبرئیل پاسخ داد به یاد سرانجام این عزیزان افتادم، که حسن (ع) را با زهر مسموم می کنند و رنگ بدن او سبز گونه می شود و حسین (ع) را با شمشیر شهید می کنند که در خون خود می غلطد. با شنیدن این خبر رسول الله (ص) هم شروع کرد گریه کردن.
یا رسول الله! این خبر را وقتی از جبرئیل شنیدی ناراحت شدی و گریه کردی ولی نحوه ی شهادت آنها را ندیدی. دل ها بسوزد برای آن خواهری که تنها خبر شهادت آن دو عزیز را نشنید. بلکه دو طشت دید، در یک طشت خونابه های جگر پاره پاره ی امام حسن (ع) و در یک طشت سر بریده ی امام حسین (ع) ...

****************************************************************

ختم رسل امشب بار سفر بسته              از ماتمش گریان زهرای دلخسته
از رحلت بابا زهرا سیه پوش است        آن اسوه تقوا از گریه مدهوش است
امشب فلک از دل شور و نوا دارد           خیل ملک بر سر دست عزا دارد
شب رحلت جانگداز رسول خداست، شب شهادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی، عاشقان مدینه دلها را روانه مدینه منوره کنیم، یا رسول اللّه اگر چه این عاشقان مدینه نیستند، اما به یاد شما در این جا اقامه عزا گرفتند. میان بستر قلب عالم خلقت افتاده، اطراف بستر عزیزانش نشسته اند. ( پدر چراغ خانه است ) پیغمبر گاهی از هوش می رود گاهی به هوش می آید. علی گریه می کند، فاطمه گریه می کند، وقتی پیغمبر اشکهای چشم دخترش فاطمه را دید فرمود: گریه نکن دخترم اوّل کسی که به من ملحق می شود توئی بابا.
امّا کربلا روز عاشورا وقتی میوه ی دلش حسین به میدان می رفت دید سکینه نازدانه اشک می ریزد ابی عبداللّه از ذوالجناح پیاده شد صدا زد دخترم با اشکهای چشمت قلبم آتش مزن همه بگوئیم حسین.

****************************************************************

شیخ عبد الزهراء، روضه خوان اهل بیت می گوید: در عالم خواب امام حسن (علیه السلام) را دیدم، به من فرمودند: شیخ عبد الزهراء چرا روضه ما را نمی خوانی؟ گفتم: آقا مگر روضه شما تیرباران پیکر مطهر شما نبود؟ مگر روضه شما پاره شدن جگر شما نبود؟ آقا فرمودند: چرا این ها همه مصائب من است، امّا روضه ای که می گویم بخوان. آن وقت و ساعتی را می گویم که آمدند در خانه ما را آتش زدند، من و برادرم حسین دیدیم مادرمان بین در و دیوار پرپر شد، ما دیدیم دستان پدرمان، علی (ع) را بستند، متحیّر مانده بودیم، آیا مادرمان را از زمین برداریم یا دنبال پدرمان علی برویم.

****************************************************************

جان دادن برای امام حسن (ع) آسان بود. چرا که یک بار دیگر هم جان داده بود. آن هنگامی که همراه مادر در کوچه های تنگ بنی هاشم عبور می کردند. از این طرف که می رفتند، دستان امام حسن (ع) در دستان حضرت زهرا (ع) بود. اما وقتی از آن کوچه بر می گشتند. دستان مادر در دستان امام حسن (ع) نبود. امام حسن (ع) شده بود، عصای دست حضرت زهرا (ع)، به زبان حال می گفت: مادر جان! بیا زودتر برگردیم، مادر جان! هنوز که عده کشی نکردند بیا برگردیم. مادر کجا می روی؟ راه خانه از آن طرف نیست. مادر نکند چشمانت تار می بیند؟ مادر، چند لحظه صبر کن گوشواره های خونین شما را بردارم. مادر جان! صبر کن، مگر به من نمی گویی حرفی به بابایم نگویم، نباید علی (ع) بفهمد، پس صبر کن چادر خاکیت را بتکانم تا بابا متوجه این جریان نشود مادر جان! جان بابا، اگر قدم می رسید. حتماً خودم را سپر می کردم که ضربت سیلی به شما نخورد.

****************************************************************

جنازه ی امام حسن (ع) را تیر باران کردند. اما بین تیر و بدن امام (ع) تابوت واسطه بود بمیرم برای آن مظلومه ای که بین در و دیوار قرار گرفت. اما بین میخ در  و سینه اش هیچ واسطه ای نبود ...

****************************************************************

امام صادق (ع) فرمود: وقتی امام حسین (ع) به بالین برادر آمد و آن وضع و حال برادر را مشاهده کرد، گریست. امام حسن (ع) فرمود: چرا گریه می کنی؟ فرمود: چرا نگریم که تو را مسموم می بینم.
امام حسن علیه السلام فرمود: گرچه مرا با زهر مسموم کردند، ولی آنچه بخواهم (از آب و شیر و ...) در اینجا آماده است و برادران و خواهران و بستگان جمع اند. ولی « لا یوم کیومک یا أباعبدالله یزدلف الیک ثلاثون ألف رجل یدّعون انّهم من أمّه جدنّا فیجتمعون علی قتلک و سفک دمک... »

****************************************************************

تشییع جنازه و تیرباران تابوت امام حسن (ع) خیلی برای حضرت ابوالفضل (ع) سخت گذشت. تحمل نکرد، دست به شمشیر برد. اما امام حسین (ع) مانع شد، فرمود: برادر صبر کن، وصیت امام حسن (ع) این است که هیچ خونی در تشییع جنازه ی او ریخته نشود.
عرض می کنیم یا ابوفاضل! تیر باران تابوت امام حسن (ع) را تحمل نکردی، چه می کردی اگر با زینب (س) روی تل زینبیه می بودی؟ آن هنگامی که حضرت زینب (س) نگاه کرد، دید شمشیرها بالا می روند، نیزه ها بالا می روند و همه در یک نقطه فرود می آیند.

****************************************************************

در این مملکت وقتی جنازه های مطهر شهداء را می آوردند، مردم، زن و مرد برای تشییع جنازه ها جمع می شوند. تابوت شهداء را گل باران می کنند، مراسم می گیرند، با شکوه خاصی آنها را دفن می کنند. اما دل ها بسوزد برای آن امامی که تابوت او را به جای گل باران، تیرباران کردند.

****************************************************************

رباب همسر امام حسین (ع) بعد جریان کربلا می رفت زیر آفتاب می نشست و گریه می کرد. می گفتند: خانم حداقل بیایید زیر سایه بنشینید. می فرمود: چطور من زیر سایه بنشینم، در حالی که آقا و مولایم سه روز بدون کفن زیر آفتاب سوزان به سر برد. این است وفای همسر امام حسین (ع).
اما همسر امام حسن (ع) چی؟ همسر امام حسن (ع) قاتل اوست. هر مردی وقتی از کار بیرون خسته می شود، دلش خوش است، که شب به خانه بر می گردد، همسرش مایه ی آرامش اوست اما جان ها به قربان مظلومیت امام حسن (ع) مسجد می رفت، می دید بالای منبر رسول خدا پدر او را لعن می کنند. بیرون می آمد حتی دوستانش به او می گفتند: « یا مذلّ المؤمنین » کار به جایی رسید که حضرت وقتی بیرون می رفتند زیر لباسشان زره به تن می کردند، وقتی هم به خانه بر می گشت تازه باید با قاتل خود سر بر یک بالین بگذارد.

****************************************************************

چرا به امام حسن (ع) می گویند: «غریب مدینه»؟  یک وجه می تواند این باشد که قبر شریف آن حضرت در بقیع گنبد و بارگاه و ظاهری ندارد.
یا بگوییم وجه غربت آن حضرت این است که سرداران لشکر امام حسن (ع) به او خیانت کردند و حتی دوستان به او می گفتند: « یا مذلّ المؤمنین».
یک وجه هم این است که امام حسن (ع) تنها پسری بود که دید مادرش در آن کوچه سیلی خورد و بعد آن جریان هم نمی توانست به کسی حرفی بزند، مادرش سفارش کرده بود، مبادا بابایت از این جریان چیزی بفهمد. همه ی اینها بغض شده بود. باید هم بعدها به صورت پاره های جگر درون طشت بریزد...

****************************************************************

حضرت زهرا (ع) از رسم تشییع جنازه ی عرب ناراحت بود. چون بدن میت را روی تخته ای می گذاردند و روپوشی را روی آن می انداختند. حجم بدن میت معلوم بود. اسماء گفت: آن زمان که در حبشه بودم، مردم حبشه برای حمل جنازه چیزی را که پوشاننده بود ساخته بودند به طوری که دیواره داشت و حجم بدن میت معلوم نمی شد، اسماء به درخواست حضرت زهرا (ع) آن تابوت را ساخت.
عرض می کنیم، ای اسماء! خدا خیرت بدهد، این تابوت دیواره دار را ساختی، و گرنه نمی دانم در جریان تیراندازی به تابوت امام حسن (ع) چه بر سر بدن مطهر امام می آمد. حضرت عباس (ع) چه حالی می شد و چه می کشید. نمی دانم امام حسین (ع) در آن صورت چه می کرد؟!... غریب مدینه حسن (ع) ...
اما به هر حال در جریان تشییع جنازه ی امام حسن (ع) و تیر باران جنازه ی او تابوت بین تیرها و بدن امام حسن (ع) فاصله ایجاد کرد.
ولی دل ها بسوزد برای غریب کربلا، بدن امام از تیرها و نیزه ها و شمشیرها و سنگ و چوب ها ... قطعه قطعه شده بود...

****************************************************************

روایت می گوید: صورت نازنین امام حسن (ع) خیلی زیبا بوده است، گاهی که می خواست از منزل بیرون برود مردم جمع می شدند تماشا کنند. راه بسته می شد و حضرت بر می گشت. حال صورت به این نازنینی من جگرم برای امام حسین (ع) سوخته که وقتی برادر را در قبر می گذاشت چه حالی پیدا کرد؟ جمله ای را فرمود که کاشفیت از آن سوز باطن دارد.
فرمود:« برادر! من بعد تو هیچ وقت عطر نمی زنم » این جمله بسیار کاشف از سوز دل امام حسین (ع) است، ولی یک کاشفی بزرگتر از این در کربلا گفته شد آنجا که بالای سر قمر بنی هاشم(ع) آمد. نفرمود دیگر عطر نمی زنم، فرمود «الآن انکسر ظهری» کمرم شکست و حیاتم دیگر کم شد.
****************************************************************

جُعده دختر اشعث همسر امام حسن علیه السلام بود، معاویه صد هزار درهم برای او فرستاد و برای او پیام داد که اگر حسن علیه السلام را زهر بدهی تو را به همسری فرزندم یزید در می‌آورم، جُعْده قبول کرد و امام حسن علیه السلام را مسموم نمود.
معاویه سمّ آبکی را برای جُعده فرستاد، امام حسن علیه السلام روزه بود، و هوا گرم بود، هنگام افطار، جعده آن سمّ را در میان ظرف شیر ریخت و آن ظرف را نزد امام حسن علیه السلام گذارد، امام آن را آشامید و هماندم احساس مسمومیت کرده به جُعده فرمود: «مرا کشتی خدا تو را بکشد، سوگند به خدا به آرزویت نمی‌رسی و خداوند تو را رسوا خواهد کرد»، دو روز بعد از این مسمومیت، آن حضرت به شهادت رسید، و معاویه در مورد جُعده به قول خود وفا نکرد و او را همسر یزید ننمود، او بعد از امام حسن علیه السلام با مردی از خاندان طلحه ازدواج کرد، و دارای فرزندانی شد، هرگاه بین آن فرزندان و سایر افراد قریش نزاعی می‌شد، به آنان می‌گفتند:
"
یا بَنِی مُسُمَّةُ الاَزواجِای پسران آن زنی که شوهران را زهر می‌خوراند ».
عمر بن اسحاق می‌گوید: من با حسن و حسین علیهما السلام در خانه بودیم، پس امام حسن علیه السلام برای تطهیر بیرون رفت و هنگام بازگشت فرمود: «بارها مرا زهر دادند ولی هیچگاه مانند این بار نبود همانا پاره‌ای از جگرم افتاد، و با چوبی که همراهم بود آن را حرکت دادم ». امام حسین علیه السلام فرمود: چه کسی تو را زهر داد؟
امام حسن علیه السلام فرمود: از آن کس چه می‌خواهی؟  آیا می‌خواهی او را بکشی؟ اگر آن کسی باشد که من می‌دانم، خشم و عذاب خداوند بر او پیش از تو است، و اگر او نباشد که من دوست ندارم بی‌گناهی به خاطر من گرفتار گردد».پس از آنکه امام حسن علیه السلام مسموم شد چهل روز بیمار شده و بستری گردید و سرانجام در ماه صفر به شهادت رسید.
در نقل دیگر آمده: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی امام حسین علیه السلام به بالین برادر آمد و وضع حال برادر را

 

مشاهده کرد، گریست، امام حسن علیه السلام فرمود: برادرم چرا گریه می‌کنی؟امام حسین علیه السلام فرمود: چگونه گریه نکنم که تو را مسموم می‌بینم، مرا بی برادر نمودند.امام حسن علیه السلام فرمود: برادرم، گر چه مرا با زهر مسموم کردند، در عین حال آنچه بخواهم (از آب ، شیر، دوا و ...) در اینجا آماده است و برادران و خواهران و بستگانم نزد من جمع هستند ولی:
لا یَومَ کَیَومکَ یا ابا عبدالله، یَزْدَلِفُ اِلیک ثلاثونَ اَلفَ رجلٍ ، یَدَّعونَ اَنَّهم مِن اُمَّةِ جَدَّنا فَیَجْتَمِعونَ علی قَتْلِکَ و سَفْکِ دَمِک .
هیچ روزی به سختی روز شهادت تو نیست ای ابا عبدالله، سی هزار نفر که خود را از امت جد ما می‌نامند و مسلمان می‌دانند تو را محاصره کرده و به کشتن تو و ریختن خون تو اقدام می‌نمایند، آنها حرمت تو را هتک می‌کنند و زن و بچه تو را اسیر نمایند، و اموال تو را غارت نمایند در این هنگام لعنت خدا بر بنی امیه روا گردد.
برادرم چگونگی شهادت تو بقدری جانسوز است که: و یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شی‌ءٍ حتی الوَحْشِ فی الفَلَواتِ وَ الحِیتانَ فی البَحارِهمه چیز از آسمان و زمین بر تو گریه کنند، حتی حیوانات صحرایی و دریایی برای مصیبت جانسوز تو سرشک اشک بریزند» .

****************************************************************

برای عایشه خبر بردند که بنی هاشم می‌خواهند جنازه را کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفن کنند، عایشه بر استری زین کرده سوار شد و به آنجا آمد و ایستاد و گفت:
نَحُّوا اِبْنَکُم عَنْ بَیْتی فَإنَّه لا یُدْفَنُ فیه شیءٌ و لا یُهْتَکُ علی رَسولِ اللهِ حِجابُهُ.
«
فرزند خود را از خانه من بیرون برید که نباید در اینجا چیزی دفن شود و نباید حجاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دریده گردد».
امام حسین علیه السلام به او فرمود: تو و پدرت از پیش حجاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دریدید و تو به خانة پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را بردی (مقصود اولی است) که دوست نداشت نزدیک او باشد و خدا از این کار از تو باز خواست خواهد کرد، همانا برادرم حسن علیه السلام به من امر کرد که جنازه‌اش را نزدیک پدرش بیاورم تا تجدید عهد کند، و بدانکه برادر من از همه مردم به خدا و رسولش و معنی قرآن داناتر بود، و نیز او داناتر از این بود که حجاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پاره کند... اگر دفن کردن در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نظر ما جایز بود، می‌ فهمیدی که بر خلاف میل تو او در آنجا دفن می‌شد (ولی کلنگ زدن نزد گوش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نظر ما جایز نیست).
سپس محمد حنفیه رشته سخن را به دست گرفت و فرمود: ای عایشه! یک روز بر استر می‌نشینی و یک روز (در جنگ جمل) بر شتر می‌نشینی و تو به علت دشمنی که با بنی هاشم، نه مالک نفس خود هستی و نه در زمین قرار می‌گیری.
عایشه رو به او کرد و گفت: «ای پسر حنفیه، اینها فرزندان فاطمه‌ها هستند که سخن می‌گویند، دیگر تو چه می‌گوئی؟».
امام حسین علیه السلام به او فرمود: محمد را از بنی فاطمه به کجا دور می‌کنی، سوگند به خدا که او زادة سه فاطمه است: 1ـ  فاطمه دختر عمران (مادر ابوطالب) 2ـ  فاطمه بنت است (مادر علی علیه السلام) 3ـ  فاطمه دختر زائده بن اصم (مادر عبدالمطلب) .
بار دیگر عایشه گفت: « پسر خود را دور کنید و ببرید که شما قومی دشمن هستید.
امام حسین علیه السلام جنازه را به سوی بقیع حرکت داد.
در نقل دیگر آمده: هنگامی که پس از غسل، جنازه را به سوی قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حرکت دادند، مروان (که حاکم مدینه بود) با همدستانش یقین کردند که می‌خواهند جنازه امام حسن علیه السلام را کنار قبر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفن کنند، به گرد هم آمدند و لباس جنگ پوشیدند و رو در روی بنی هاشم قرار گرفتند، عایشه سوار بر استر فریاد می‌زد : «من دوست ندارم فرزند خود را به خانة من بیاورید».
مروان می‌گفت:
یا رُبَّ هَیْجا هِیَ خیرٌ مِنْ دِعَه، اَیُدْفَنُ عُثمانُ فی اَقْصَی المَدینَةِ و یُدفَنُ الحَسَنٌ علیه السلام مَعَ النَّبیِّ؟ لا یَکونُ ذلک اَبَداً ...
«
چه بسا جنگی که بهتر از آسایش است، آیا عهمان در دورترین جای مدینه دفن شود و حسن علیه السلام با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاک سپرده شود، تا من شمشیر به دست دارم نمی‌گذارم».
نزدیک بود جنگ شدیدی بین بنی امیه و بنی هاشم واقع شود، عبدالله بن عباس نزد مروان شتافت و گفت: ای مروان، ما می‌خواهیم با زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تجدید عهدی کنیم، نمی‌خواهیم امام حسن را در کنار قبر آنحضرت دفن کنیم ... سپس رو به عایشه کرد و گفت: «این چه رسوائی است ای عایشه! روزی بر استر و روزی بر شتر، می‌خواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی، بازگرد که به آنچه دوست داری رسیده‌ای (یعنی آسوده باش ما نمی‌خواهیم جنازه امام حسن علیه السلام را کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفن کنیم) خداوند انتقام این خاندان را گر چه پس از مدت طولانی باشد، خواهد گرفت».

****************************************************************









عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۱)

از کودکی داغی میان سینه اش هست
ربطی به مرگش آتش آن سم ندارد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.