ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند


جهت مطالعه متن روضه های مکتوب ویژه شهادت امام حسن مجتبی صفر95

به ادامه مطلب مراجعه نمایید







روضه ای که خیلی خودش دلش میخواد،آی گرفتارها،آی مریض دارها،شب روضه امام حسن شب باز شدن گره هاتون.... *

@@@

*یکی صدا زد آقاجان چرا انقدر زود محاسنت سفید شده فرمود ما بنی هاشم زود پیر میشیم، دیگه نخواست به اون مرد بگه بابا توام جای مت بودی همینطور بود، کی میتونه ببینه جلو چشمش مادرش زمین میوفته، کی میتونه ببینه جلو چشمش به مادرش سیلی میزنن، کی میتونه جلوی چشم نامحرم ها مادرش و از رو زمین جمع کنه...... لذا وقتی که آب خورد دیدن رنگ بدنش تغییر کرد دیدن یه دفعه سبز شد امام حسن، فرمود زود بگید خواهرم بیاد. زینب آوند کنار بسترش دید امام حسن حالش منقلبه گفت خواهرم زود برام یه تشت بیار ،دیدن آقا سرش رو در میان تشت برد ،وقتی سرو بلند کرد دیدن لب و دهانش خون آلوده، تشت و نگاه کردن دیدن پر از خونه، پاره های جگر، آقا جان...

دیگه این لب و دهان خونی و کسی چوب نزد، آقا جانم زینب وقتی لب و دهان شما را دید تو سرو صورتش میزد محرم ها دورش و گرفته بودن، امام حسن کجا بودی... اون روزی که خواهرتون میان مجلس یزید... دید یکی داره با چوی به لب و دندان حسین میزنه،حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کریم کاری بجز جود و کرم نداره 2                     آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

*من میخوام کریم و بهت معرفی کنم*

ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم                        گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است

کریم کاری به جز جود و کرم نداره                  آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

 *حافظ چی گفته:*

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست                                                                 در محضر کریم تمنا چه حاجت است

)کریم کاری به جز جود و کرم نداره                                                             آقام تو مدینه است ولی حرم نداره) 2

*چرا حرم نداره؟*

کریم بیرق و صحن و علم نمیخواهد2                                                                       کنار فاطمه هرگز حرم نمیخواهد

کریم کاری به جز جود و کرم نداره 2                                                           آقام تو مدینه است ولی حرم نداره 2

حسن آقام حسن آقام حسن جان 3

*میخوام یه حرفایی بزنم باید استغفار کنم:  اعوذ بالله من همزات الشیاطین   استغفرالله ربی و اتوب الیه استغفرالله من کل ذنب اذنبته   و من کل خطیئت اخطاتها بالحسن الهی العفو.... "*

کریم اونیکه همدم اشک و آه                             دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه 2

*آقاجونم تو مدینه ندیدنی هارو تو دیدی، امام حسین ندید، زینب ندید*

 خودم دیدم که دشمن مادرم را.....2

کربلا ،گودی قتلگاه، ندیدنی هارو عبدالله دید ،عباس ندید ،علی اکبر ندید ،قاسم ندید ای وای*

حسن آقام حسن آقام حسن حسن جان.....3

دلم تو روضه ها میشکنه مثل شیشه                                                                ولی روزی مثل روز حسین نمیشه

غریب اونیکه که سر به بدن نداره                                                          آقام رو زمینه ولی کفن نداره......

*آقام کفن داشت دیگه از این به بعد همه جا بگید آقای ما کفن داشت *

کفنی داشت زخاک و کفنی داشت زخون                                   تا نگویند حسین بن علی بی کفن است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اومد امام حسن مجتبی(ع) رو دید تو مسجد النبی؛آشنا نبود اهل مدینه نبود،گفت:این آقا کیه؟چقدر تو دل بروئه،چه شخصیت جذابی داره،لااله الا الله...کاش معرفی نکرده بودند امام حسن رو...گفتند: این حسن بن علی بن ابی طالبِ،گفت:ها این پسر علیِ،من علی رو خودم ندیدم نفرینش بکنم،لعنش کنم،برم لعن و نفرین و ناسزام رو به  پسرش بگم؛آخه نامرد تا الان داشتی تعریفش رو میکردی،چقدر قسی القلبی!اومد نشست روبرو امام حسن مجتبی؛نامرد سیر امام حسن رو ناسزا گفت؛کاش حضرت رو ناسزا میگفت؛شما هیئتی هستید میتونم همه ش رو براتون بگم؛اینقدر به باباش علی ناسزا گفت ...

آقا امام حسن مجتبی چطور برخورد کرد؟فرمود:شما اهل اینجا نیستی، غریبی؟اهل شامی؟اصلا تعجب کرد؛آقا داره سوال جواب معمولی میکنه؛آقا فرمود خب اهل شام همه با ما اینطوری هستن؛اینجا جاو مکان که نداری؟رسم بود مردم که میرفتن مدینه زیارت،هتل و مسافرخونه که نبود؛هر کی خونه ش بزرگ تر بود بقیه رو جا میداد؛فرمود بیا بریم خونه ی من؛میگه همون موقع دوست داشتم زمین دهن باز کنه من رو ببلعه؛فرمود بریم،جا نداری؛من هی نگاش میکردم دلم میرفت؛اصلا نگاه به این نمیکرد که به ما چی گفتی!لحظه ی آخر اومدم بگم آقا،منو ببخش؛اصلا آقا نذاشت حرفم تموم بشه،فرمود:خب تو شام اینطوریه دیگه" خدا کنه این بچه ها و حضرت زینب رو شام نبرن"کوفه ببرن؛هر جای دیگه ببرن؛شام نبرن"وقتی امام زین العابدین تو شام فرمود من پسر پیغمبرم...آخه از اون اول که شام اومده تو جرگه ی اسلام،معاویه رو دیدن،به عنوان استاندار اونجا بوده؛اونم هی خودش رو جا زده به عنوان فامیل پیغمبر،گفتن مگه پیغمبر به غیر از معاویه و یزید و اینا فامیل دیگه ای هم داره؟! این جورینا مردم شام!جنگیدند با امیرالمومنین،چقدر معاویه سم پاشی کرده علیه حضرت،اصلا عجیبه,وقتی از امام زین العابدین پرسیدند کجا به شما سخت تر گذشت تو کل این مصائب؟فرموده باشند:امان از شام...شام" جاهای دیگه هرجا حضرت زینب با این بچه ها میرفتند بعضی از این جسارتا نمیشد؛همه میدونستن اینا بچه های پیغمبرن؛همه میدونستن اینا مسلمونن؛همه میدونستن بعضی رفتارا رو نباید با اینا بکنند،اینا برده نیستند خرید و فروش بشن؛اینا رو رعایت میکردند؛تو شام از این بی ادبی ها به دختر بچه های پیغمبر،به همسران اولیاء خدا خیلی کردن؛خیلی آتیش سوزوندن اهل شام‌‌‌...اون وقت الان میری تو شام،تو سوریه میگی مذهبتون چیه؟جالبه ها" الان که اوضاع به هم ریخته،ما بیست سال پیش رفته بودیم میگفتند ما نمیدونیم مذاهب سنی وشیعه،ما علوی هستیم؛ما فقط علی رو میشناسیم؛بابا شما مردم شامید کی دست شما رو گذاشت تو دست علی؟!میبرنت سر قبر یه دختر سه ساله؛وقتی علی بخواد قدرت نمایی بکنه این جوری وا؛حالا این اهلبیت،این بچه ها چطور اینا رو رام کردند؟! یه خبر کوچیک بدم"

یکی ازسپاهیان یزید اومد گفت خدا لعنتت بکنه-خدا لعنتت بکنه رو من مثل تعزیه ها میگم-من میخوام یه حرفی بزنم اذیتم نکن،بذار حرف حق رو بزنم؛گفت:بگو کاریت ندارم؛تو این راه و نیمه راه هر چی بچه های حسین رو تازیانه زدیم یکیشون برنگشت یه کلمه حرف بد به ما بزنه،گریه کردند،زمین خوردند، باباشون رو صدا زدند،به دامن عمه پناه بردند اما حرف بد نزدند؛دل اهل شام رو بردند! آخرم وقتی اسرا آزاد شدند آقا زین العابدین صدا زد عمه جان زینب شما چه دستوری میدید؟چه کار کنیم؟زینب صدا زد عزیز برادرم ما تا به حال فرصت نکردیم گریه کنیم برای حسین،بگید یه سالنی به ما بدن از این خرابه دربیایم دوسه روز برای حسین گریه کنیم؛لااله الاالله...با همون گریه ها فتح کردند؛من که دلم نمیاد روضه ی حضرت رقیه رو بخونم میخوام از کنارش آرام عبور کنم؛یزید میگفت:اینا دارن شهر رو رو سر من خراب میکنند؛به زن و بچه خودش میگفت اینا شکست خورده اند گریه میکنند؛شما زن و بچه منید پیروز شدید برید با لباس فاخر بالاسرشون، دلشون رو بشکنید،کتک میزد همسرانش رو،برید این کارو بکنید، اینا میومدن با لباس فاخر کنار مجلس عزای زینب رد بشن،صدای گریه ی زینب و بچه های حسین رو میشنیدند،مینشستند خاک به سر خودشون میریختند لباس عزا میپوشیدند عزاداری میکردند؛هیئتیا اگر یه گریه کن بینتون نباشه چقدر قشنگ جاش رو خالی میکنید! جای اون سه ساله بین اینا خالیه،گاهی جای خالی این سه ساله رو به هم نشون میدن،اینقدر گریه میکنند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بارک الله خوش به حالت سالی که نکوست از بهارش پیداست ....

ازهمین اول مجلسیه دلت لرزید یعنی آقات نگات کرده اجازه داده گریه کنی پس فرصت غنیمت بشمار بگو اقاجونم به به ...

 @@@

 *اون امامی که تو دنبالش میدوئی،اون امامی که کربلا روبه پاکرده اون امامی که عالم زیرروکرده اون امامی که پرچم عالم وگرفته اون امام مأمون امام حسن اون امام دنباله رو حسنه ع ولله قدم جلوتر از قدم حسن ع نگذاشت حسین*

@@@

 *دست هاتون بذارین روسینه هاتون همه باهم سلام بدیم*

 السلام علیک یامظلوم ۲                                                                                                  السلام علیک یا مولا                  یا امام حسن .....

*دلت جلا داشت،روشن تر شد ‌‌‌کم کم آماده شدی منم کمکم ببرمت سر سفره ی گریه،امام حسن ...*

 )نمک سبز سفره حیدر             توتماماًپیمبری آقا

درمیان نوادگان نبی                     از همه مادری تری اقا (2)) 2

 الحمدالله همه اهل روضه و گریه ، این دست گداییتو بیار بالا به امام مجتبی الهی العفو

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یکسره همه نُخیله( لشکرگاه) فریاد زدن ... کَفَرَ واللّٰه رَجُل ... بخدا قسم این مرد کافر شد ... ریختن توی خیمه حضرت ... خیمه حضرت رو غارت کردن ... سجاده از زیر پای حضرت کشیدن طوری که حضرت با صورت نازنینشون خوردن زمین ... ردای حضرت رو بردن ...حالا دقت کنید آقارو میخوان از توی نُخیله ببرن مدائن ...

*کریم کاری به جز جود و کَرَم نداره                                                            آقام ، تو مدینس ولی حرم نداره*

آقا توی لشکرش امنیت نداره،توی سپاهش امنیت نداره،به دست سپاهیاش خورده زمین،این فرمانده سپاه اسلامه" بنی هاشم دور امام حسن رو گرفتند ... آقا سوار بر مرکب سیدالشهدا ، ابالفضل العباس ، همه بنی هاشم دور امام حسن رو گرفتند ... دارن از نُخیله آقارو با اسکورت میبرن که آقارو نزنند ..." شخصی بنام جراح بن سنان لعنت الله علیه اومد جلوی اسب آقارو گرفت،یکی از سپاه حضرته ... عصایی دستش بود که کف این عصارو به یه تیغی که اون تیغ رو به زهری آغشته کرده بود،اومد جلوی امام حسن رو گرفت،بنی هاشم هم یه لحظه گفتن سوال داره دیگه"ببین مرکب آقارو گرفت،این جزو اون دوازده هزارتاست؛گفت حسن ! ( ای خدا ... مارو ببخش ... دارم تاریخ میگم ... خاک به دهنم )

گفت حسن !  مشرک شدی همونجوری که بابات علی مشرک بود ؟! چنان زد توی پای حضرت که ران پا شکافت استخوان پای حضرت باز شد ..."

 *غریب اونیه که همدم اشک و آهه           دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه*

 خیلی امام حسن بین ماها غریبه ... آقارو تا زدن توی پای حضرت که میگه پا شکافت،استخوان پای حضرت معلوم شد،بنی هاشم ریختند جراح رو به درک واصل کردن... امام حسن رو آوردن مدائن

قصه قشنگش اینجاست ... طبیب میگه دیدم درب خونمو میزنن،باز کردم دیدم آقا سیدالشهداست ..."

*خوب شد حرم نداری چون حرمارو دارن خراب میکنن ... به موقعش انتقام میگیریم ...*

مادرش فرمود:هرکس یه قطره اشک برای حسنم بریزه روز قیامت چشمش گریان نمیشه ... با یه قطره اشک آرامش محشرو بهت میده"

طبیب میگه دیدم سیدالشهداست ... گفت طبیب بیا برادرم مجروح شده ... طبیب میگه من که راه افتادم ((هیچ جای تاریخ من تا امروز ندیدم و نشنیدم که یک امام به روح مادرش فاطمه قسم بخوره جز اینجا )) طبیب میگه من میرفتم سمت خانه امام حسن ... سیدالشهدا دنبال من می دوید میگفت طبیب ! به روح مادرم فاطمه ! اگر داداش حسنمو خوب کنی یه صله بهت میدم که تا قیامت اگر زندگی کنی به هیچکس نیاز نداشته باشی ... چرا ؟! چون ما سه تا داداش بودیم ... یکیش که اصلا زبون باز نکرد ...... همین یکی مونده برام ......

میرفت کنار قبرش میگفت غارت زده به اونی نمیگن که مالشو بردن ... غارت زده به من میگن که تورو از دست دادم ...            یا حسن .......

*کریم کاری به جز جود و کَرَم نداره            آقام ، تو مدینس ولی حرم نداره

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

به پای مرگ نشسته،که برسرش برسد                                                     خدا کند که کمی زود خواهرش برسد

*یه جوری به چشمات التماس کن که خدانکرده کم نیاریا ..." امروز برا امام حسن گریه کن،اینا این شرط و شروط رو عیب نمیدونن"چون میدونن ما رعیتیم دستمون هم فقط به دامن این خانوادس ..."شرط کن بگو آقا ، امروز برات زار میزنم اما دلم میخواد تمام راه کربلارو برای امام حسین زار بزنم ...*

به پای مرگ نشسته که بر سرش برسد                                                        خدا کند که کمی زود خواهرش برسد ...

چه احتضار غریبی ، چه صبر بی تابی

*یعنی چی؟!من یه خرده معنا کنم ... یعنی اگر بی تابی فقط باشه آدم جیگرش که میسوزه داد میزنه ... آی ... مُردم سوختم ... ولی صبر بی تابی یعنی این که زبان بستس ... وقتی حسین اومد تو ، چشمش به زینب افتاد ... حالا از آتش زهر ؟! نه نه نه والله نه .....*

چه احتضار غریبی ، چه صبر بی تابی                                                         چه بیقرار شده تا به مادرش برسد 2

مادر مادر ......

*گاهی وقتا سرشو بلند میکرد میگفت: خوب شد شماها اون روز نیمدید ...وقتی میرفتم اون دست منو گرفته بود .... وقتی برمی گشتیم من دستشو گرفته بودم ...*

طبیب عالم و آدم زدرد بستری است 2                                                                                              به خویش پیچد وجان دادنش کبوتری است

شبیه فاطمه چیزی به صورتش انداخت                                                                                             چقدر مرگ شبیهی ، چقدر مادری است 2

*خوش به حال چشمات،خیالت دیگه راحت باشه امروز گریه کردی برا حسن، مادرش ضمانت کرده،اون روزی که همه توی محشر گریانند،من نمیذارم تو گریان باشی ... خیالت راحت باشه ..."دلم میخواد خیلی گریه کنید حالاکه نشستید ، حتما هم کار و زندگی دارید و زدی گفتی ولش کن زندگیرو ... آقامو عشقه ...*

زینب از راه رسید ... زینب جان بدو طشت رو بردار بیار ...

میان طشت پر از خاطرات کوچه شده ...

مادرم گفت حسن پاشو بریم ... یه مرد همراهم باشه ... اینا خیال نکنند علی رو خونه نشین کردن... فاطمه تنهاست ... دستم توی دست مادرم بود ... اینقدر مادرم خوشحال بود ... گفت حسن فدک رو گرفتم ... داشتم جلو جلو میرفتم مادرم هم پشت سرم میومد ... یه مرتبه دیدم کوچه تاریک شد ... یه لندهور بی ادب از روبرو داره میاد ... مادرم زود از پشت سر پیراهنمو گرفت ... حسن جان بیا عقب این خیلی بی تربیته ...*

میان طشت پر از خاطرات کوچه شده                                                     بپرس از جگر پاره اش بگو چه شده ...

*همینقدر بهتون بگم رفقا ... صدای ناله حسن بلند بود همیشه ......*

یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن                     داغی که گیسوان حسن را سپید کرد ....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

*عرض کردم عبدالزهرا آقا رو به خواب دید آقا فرمود:عبدالزهرا چرا روضه ی منو نمیخونی؟ عرض کردم آقاجان من کارم روضه خونیه،مکرر روضه شما رو خوندم،شما کدوم روضه منظور نظر شماست بفرمایید من همون و بخونم فرمود:*

 )غروب بودو یک کوچه ی تنگ و باریک                               غروب بود و من بودم و مادر من ) 2

 *عبدالزهرا،دستم تو دست مادرم بود، نمیدونی مادرم چه قندی تو دلش آب میکرد،میگفت حسن جان؛فدکم و گرفتم ...."

یه وقت دیدیم کوچه تاریک شد،یه لندهور بی قواره از روبرو داره میاد، مادرم به سمت راست رفت،از سمت راست اومد راه مادرم و گرفت"  مادرم به سمت چپ رفت"عبدالزهرا،"

باید روضه مقداد براتون بخونه بگه:

ببین بغض دیرین چه کرده به مادر                                                                 دست سنگین چه  کرده به مادر ...."

 *عبدالزهرا،دیدم مادرم داره با دست دنبال من میگرده ....." میگه حسن جان بیا کنار مادر این خیلی وحشیه ...." حسن جان بیا کنار مادر این حیا نداره ...." زن و مرد سرش نمیشه ....."

 یه مدتی گذشت از ماجرای شهادت،بی بی . زینب دید حسن هی میره یه گوشه کز میکنه ... تنهایی میشینه گریه میکنه زیر لب میگه وای مادرم .....

 دستها رو انداخت دور گردن حسن،حسن جان داغ مادر دیدی،منم دیدم؛حسن جان سینه ی شکسته دیدی،منم دیدم،حسن جان پهلوی ......." منم دیدم" چته اینجور کز میکنی ؟!! سرش و بلند کرد گفت،اما زینب من یه چیز دیدم شما ندیدی ..."

 روزی که به کوچه خصم راهم بگرفت                                                                                          ابر سیهی چهره ی ماه م بگرفت

 *دیدم مادرم داره با دست دنبالم میگرده،جیگرم آب شد"

میخوام عرض کنم آقا بله درسته مقام بی بی مقامیست هیچ احدی زیر این آسمون به اون مقام نمیرسه پس به ظاهر دارم عرض میکنم،یکی بود،یه نفر بود،یه مادر بود،جلوی چشمت یه سیلی زدن،یه دونه،تا عمر داشتی اون لحظه ای که زهر پاره کرد قلب و گفتی خوب شد این زهر قلب منو پاره کرد دیگه طاقت دیدن قاتل های مادرم و نداشتم ..." آقاجان شما بگید چی گذشت به دل حسین چهل منزل از بالای نیزه نگاه کرد هشتاد و چهار زن و بچه، یکی با تازیانه میزنه، یکی با کعب نی میزنه .....                                      حسین ......

 از همه ی اینا جانسوز تر از بین دخترا و نوامیس حسین جانسوزتر از همه،اون خانومیه که امروز روز سومشه،سیلی خوردن زهرا رو دیدی،کجا بودی بیای ببینی زهرا کوچولوی خرابه ......."

 )خریدارشی منم فروشنده شم تو تحویل میگیری منم میخونم چرا نخونم تا تو گریه میکنی منم هستم(

 گفت بابا :

ازضرب دست زجر تنم درد میکند ....

*اگراین است تاثیرشنیدن شنیدن کی بود*

از ضرب دست زجر تنم درد میکند                                                   انقدر زد مرا،که گمان کرد مرده ام .....

 *اما برادرا،بعضی غمها سنگین تر از تازیانه و شلاق و سیلی میشه،کدوم غمه هزارتا به آدم سیلی بزنن آدم و تحقیر نکنند ...." آدم و کوچیک نکنند ...." این خانم شاهزاده بوده چطور مگه گفت بابا:

 بابا آهسته شکوه میکنم از من به دل نگیر

امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام ...

 *بابا با نون و خرما اومدن سراغ ما اما بابا لب نزدم ......*

 امروز هم گذشت و غذایی نخوردم ....

*امام حسن،سرتو زمین گذاشتی قاسم سه ساله داشتی،اما خیالت راحت بود برادرات امام حسین،عباس، عون،جعفر اینا سایه شون بالا سر پسرت هست آقا،

خواهری مثل زینب بالا سرش هست مادرش هست،کجا بودی بیای سه ساله حسین و ببینی ....."

 گفت بابا ....

بس که دویدم عقب قافله ...

 )مردم از این الم که نمردم برای تو ) 2                                                   ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو ....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

طاقت نداشتم بشود روضه بازتر                           بسم الله ....

منم روضه ام همین باشه به اون شاعر و روضه خون مادر ما فرمود:چرا برای حسنم شعر نمیگی،وصال،مگه حسن پسر من نیست؟!! چرا براش روضه نمیخونی،

یه جوری گریه کنیم امروز که این خانم که پرونده این دو ماه ما دستشه دلش به دست بیاد،بگه آفرین شما همه گریه کن های حسنمید، نگه بچم غریب مدینه گریه کن نداره ...

تنها جنازه ای که روز برداشتند جنازه این آقا بود،تو این پنج تن آل عبا؛پیغمبر و شبانه امیرالمؤمنین و شبانه مادر ما زهرا رو شبانه،یه امام حسن و روز برداشتن امان امان ......"

رسیدن کنار قبر پیغمبر،صدا زد نمیزارم اینجا دفن کنید،این بدن و ببرید"حالا همه ایستادن ابی عبدالله،قمر بنی هاشم، (فقط خواهش میکنم تو این روضه حواست به عباس باشها،اگه خیلی کار داری میگما) عباس دست به شمشیر بزد ابی عبدالله دستشو گرفت رو کرد گفت: یه روزی سوار شتر میشی،میای به جنگ ولی خدا،نکنه میخوای یه روز سوار فیل بشی بیای به جنگ خدا،با برادرم چیکار داری میخوام کنار قبر جدم دفنش کنم

صداشو بلند کرد گفت ایستادید داره به من جسارت میکنه،تاریخ و برات بگم صدای ناله ات نمیتونه تو سینه بمونه"

نوشتن چهل نفر تیر انداز دورش حلقه زدن ...." همه تابوت و هدف گرفتن ...." کاری کردن بدن دوباره غرق خون شد ..." آخ،آخ حضرت به قمر بنی هاشم فرمود راضی نیستم نوک شمشیری به هم بخوره،خونی جاری بشه این بغض گلوی حسین و فشار داد؛عباسم بیا بریم،بیا بریم بدن داداشمو کنار بقیع دفن کنیم ..."

بعضی ها نوشتن رفتن دوباره غسل دادن دوباره کفن کردن،چون کفن پاره پاره شد ... بدن و دفن کردن برگشتن،نگاه کردن دیدن زینب دم در ایستاده ...." مضطرب و نگرانه،تا نگاش به برادراش افتا دید همه سرو رو خاکی و آشفته، اومد جلو دید عباس داره بلند بلند گریه میکنه ...." پسر ام البنین و بغل کرد .... برادر،چی شده داداش ؟!! وقتی میرفتی

اینجوری نبودی چی شده برگشتن حالت منقلبه ؟!! صدا زد زینب ، چهل تا تیر انداز بدن داداشم رو تیر باران کردن، کاشکی این تیرها به من میخورد زینب ،

من بایستم ببینم چهل تا تیر انداز بدن و تیر باران کنن،کاش من و تیر باران می کردن ...." میخوام بگم دعاش مستجاب شد عباس ....."

نه چهل نفر ،چهار هزار نفر ،جوری عباس و زدن .........  ای حسین ....... جان

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

رفته بیرون از مدینه، هوا خیلی گرم ِ، دید یه عده ای نشستن،جلوتر رفت، دید جزامی ها هستند،یه مقدار نان پاره هارو بین هم توی سفره تقسیم کردن، به آقا تعارف کردن،بفرما آقا! تا گفتن، آقا فرمودن به یک شرط،من با شما هم غذا بشم؟ گفتن: نه آقا! هم غذا نمیخواد بشین، فقط بشین چند کلام حرف بزن با ما، ما صورتت رو نگاه کنیم، کیف کنیم و برو، گفت: نه میشینم باهاتون غذا میخورم به یک شرط، یه روز بیایید مدینه همه ی شما. یکی شون گفت: آقا مارو بیرون از شهر انداختن، حق برگشت توی شهر ، روی برگشت رو نداریم. گفت: به هر کی بگید میریم پیش حسن بن علی، جلوتون رو نمیگیره، به شرطی میشینم که مهمون من بشید.

به کنیزش گفت: اول به زینب بگو، همچین که دم خونه ی زینب رو زد، گفت: حسن میگه بیا، دوان دوان اومد،دوید در خونه ی بنی هاشمی ها، محمد حنفیه پاشو،عباس پاشو، حسین پاشو، ابن عباس بیا، برید ببینید برادرم چی شده، جمع کرد همه رو، اومد درخونه، تا وارد حجره شد دید کنیز یه ظرفی دستش ِ داره می بره بیرون، یه پارچه روش انداخته، صدا زد:کنیز این چیه؟ تا خواست پارچه رو کنار بزنه،گفت:آقام گفته زینب نبینه. گفت: کنیز برو بیچاره شدم، دیشب مادرم رو خواب دیدم، گفت: عزادار حسنت میشی. همچین که زینب رو دید گفت: حالا خیالم راحت شد، یه تشت برام بیارید، همچین که این تشت رو گذاشتن جلوش این لخته های خون از دهن مبارکش ریخت رو تشت،یه وقت دیدن رنگ زینب پرید، داره به صورت لطمه میزنه، معجر ازسر کشید،برادرها گفتند: چی شده زینب؟ آرام باش، ببینیم چی شده، ابی عبدالله کوزه رو برداشت ریخت روی خاک، خاک دهن باز کرد، "اسید ریختید جایی؟ خاک ترک میخوره." گفت: چیکار کردن باتو؟ یه بار دیگه هم این بلارو به سرش در آوردن، اما بردنش کنار قبر پیغمبر، شکم مبارک رو گذاشت رو خاک قبر رسول الله، شفا گرفت، این مرتبه هم زینب گفت: زیر بغل هاش رو بگیرید،عباس!حسین! تا اومدن زیر بغلش رو بگیرن، صدا زد زینب! راحت شدم، زینب! دلم برا مادرم زهرا تنگ شده،دلم برا بابام علی تنگ شده، دلم برا جدم رسول الله تنگ شده، زهر راحتم کرد.

امام حسن میرفت مسجد گرفتارهایی که می اومدن گرفتاری هاشون رو رفع می کرد،امام حسن مریض شد، مثل آهن تف دیده این بدن میسوزه از تب، گفت: حسین امروز تو برو مسجد،فقرا میان، گرفتارها میان، من نمیتونم، هنوز طولی نکشیده رفتن ابی عبدالله به مسجد،قاصد اومد آقا پاشو، گفت: من تب دارم، گفت: پاشو،زیر بغلش رو گرفتن،پاهای حضرت دیگه رو زمین کشیده میشد، اومد داخل مسجد دید خطیب رو از منبر آورده پایین، رو سینه اش نشسته،خنجر کشیده میخواد سر خطیب رو جدا کنه،اومد جلو گفت: چی شده؟فقط همین یه امروز اومدی،چی شده؟ گفت: این به مادرم ناسزا گفت، از این بپرس بابای من باتو چه کرده، ازاین نامرد بپرس مادر من باتو چیکار داره؟ همین طور که گریه می کرد، دست حسین رو گرفت، پاشو داداش،سال هاست نشستم پای این منبر این حرف هارو میشنوم،سال هاست دارم تحمل میکنم. راحت شد امام حسن، راحتش کرد زهر.

از کشته شدن امام مجتبی، از قبر غریبش، از مظلومیت دوران بعد از امیرالمؤمنین، از همه بدتر تشییع جنازه اش؛ نه تیر بارون، یه موقعی توی محل شما یه آدم با خدایی از دنیا میره همه میرن تشییع جنازه اش، اما می بینی دارن جنازه رو دارن میبرن، یکی یکی دارن فرار می کنن، میگی چی شده؟ میگن: خود کشی کرده، هیچ کی نمیره دنبالش،امروز توی کوچه ی بنی هاشم اینقدر حرف در گوشی بود، کی کشته اش؟ چه جوری کشته شده؟ ابی عبدالله رنگ از صورتش می رفت، چه جوری بگم زنش قاتلش ِ، اولین امامی است که زنش زهرش داده، خجالت میکشن، غریبونه این جنازه رو آوردن کنار قبر پیغمبر، این زن هتاکه، ای لعنت خدا بر او و پدر او، اومد جلوی جنازه، گفت: اینجا ارث من ِ، نمیذارم اینجا خاکش کنید، هم ارث پدریم ِ، هم ارث شوهریم. ابی عبدالله یه نگاش کرد،گفت: بالای همین منبر مادرم  اینجا بود، مادرم آه میکشید، بابات گفت: انبیاء ارث نمی برن چه طور ارث تو شده؟ مادرم آیه از قرآن براش آورد، که سلیمان از داوود ارث برد، بابات گفت: ارث نبود، فدک هبه به مسلمون ها بوده. آیت الله سید محمد باقر صدر نوشته: دومی پای منبر بود، به مادرم گفت: شاهد داری؟ مادرم من و حسن و حسین رو نشون داد، بابات گفت، فلانی که دمش رو شاهدبیاره. عباس دست به شمشیر شد، رگهای گردنش بالا اومد، دست به شمشیر شد، یه روز جلوی محمل میشینی،جمل به پا میکنی، امروز جلوی جنازه میگیری، تا عباس دست به شمشیر شد، گفت: مسجد مدینه رو از خونتون سیراب میکنم، دیگه بسه، ابی عبدالله دست گذاشت رو شمشیرش، عباس! داداشمون وصیت کرده پا جنازه اش خونی ریخته نشه. گفت: نمی بینی چی داره میگه؟ این زن صدا زد، بنی مروان، پسر کوچک علی داره به من  توهین میکنه، تیراندازها به زانو بنشینید،جنازه رو هدف بگیرید، این چشم های عباس مثل ابر بهار اشک می ریخت، کاشکی دست به شمشیر نبرده بودم، بدن برادرم رو تیر باران کردن

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

*خوشبحال همه ی ما، هیچکی آقاتر از ائمه ی ما نداره، اگه کسی داره رو کنه، اگه کسی داره یه امام رضا رو کنه،یه امام حسن رو کنه،یه امام حسین،...کو؟ اگه داشتن رو می کردن،ندارن.

"قدیم ها می گفتن که جلسات امام حسن نمیگیره، از آقا سید مهدی قوام پرسیدن: آقا! چرا مجالس امام مجتبی یه خورده مثل مجالس امام حسین نمی گیره، آقا سید مهدی سرش رو پایین انداخت، یه خورده فکر کرد سرش رو بلند کرد گفت: این حرف برای دهن من حرف بزرگی است،گفت: هر کسی خوب برا حسین گریه کرده باشه می تونه برا حسن گریه کنه." کی کم گذاشته امشب برای ابی عبدالله؟ بچه ها یه چیزی بهتون بگم:امام حسن،امامِ، امام حسینم بوده.تا امام حسن بود کلامی نزده امام حسین، قربون ادبت آقا، کم کلام داریم از ابی عبدالله، قربون اون کلام شیرینت حسین، حرف اصلی هاتو روی نیزه زدی.

ماه صفر داره تموم میشه، یکی دو روز دیگه سیاهی ها رو در میارید، خدا مادرتون رو براتون نگه داره که از کوچکی شب اول محرم سیاهی تنتون کرده، خدا بیامرزه اون مادرایی که سیاهی تن ماها کردن و زیر خاک ها رفتن*

* ازاین پیاده رویش یه کلام براتون بگم ببینید امام حسن کیه،می خوام برم سر روضه: اینقدر راه شلوغ بود، یه راه ِ، بقیه بیابون و خاک بود، یه جاده باریک ِ، همه میان دست ببوسن،همه میان مصافحه کنن. گفت: دیدم آقا از جاده بیرون رفت، گفت: کاروان ها پشت سر معطل میشن، نمی خوام حجاج توی این آفتاب گرم معطل حسن بن علی بشن، پای پیاده زد توی بیابان، توی این خارها یه خورده که راه رفتیم دیدم توی پاش نفوذ کرده." کربلا پیاده که میری دیدی؟ یه خورده که پیاده میری پاهات تاول میزنه، الهی برات بمیرم رقیه"

به جایی رسیدیم که دیدم دیگه توان راه رفتن نداره،نشست،از مسجد شجره محرم شده،نشست،گفت:برو به سه راهی میرسی، یه عده سیاه ها اونجا جمعند، گفتم: خوب آقا، دیدم یه کیسه ی پر سکه،اشرفی،دینار.گفت:میری فلانی رو صدا میزنی،میگی: فلان بن فلان، یه مرد سیه چهره ی بلند قامتی میاد،بهش میدی،اینو بهش میدی،میگی اینو حسن بن علی داده، یه چیزی بهت میده بگیر ازش بیا. میگه من رفتم همون جایی که آقا گفته بود، رسیدم دیدم، تو صحنه ی بیابان این سیاهها نشستن، زیر آفتاب، صدا کردم یه مرد بلند قامتی اومد، گفت: بفرما،گفتم: قاصد حسن بن علی هستم،دیدم دستش رو گذاشت رو سینه اش، گفت: امر بفرمایید؟، گفتم:این امانتی. یه نگاه کرد، صدا زد: هدیه ی کریم رسید بیایید، دیدم ریختن این سیاه ها دورش، به این میده، به این یکی میده، به اون پنج تا میده، به اون سه تا میده، پول ها تموم شد، گفت: حالا بیا برو توی خیمه، دیدم یه پماد به من داد،گفت: دوباره پاش زخم شده،گفتم:آره، آبله زده. میگه برگشتم به این سیاهی گفتم: این چقدر می ارزه؟گفتم:یه کیسه پر از سکه؟! گفت: ببین این یک چهارم درهم قیمت نداره، گفتم:پس چرا اینقده پول، گفت: اون بهانه است، این گداها، به بهانه ی این سر راه میشینن، تا کریم برسه، هم او منتظر ماست،هم ما منتظر او، بگیر،بگو به پای مبارک بماله، مکه رسید دوباره خودم میام خدمتش.

منم میخوام اینو بگم: کریم! ما هم امروز سر راه نشستیم، یه بهانه میخوام پیدا کنم امروز بیای،امروز میگم: مادرت بیاد، عزا گرم کن بچه مادر ِ، شیون کن بچه به قول ما ایرانی ها مادر ِ، خواهر ِ، زن ِ.الله اکبر، بابا یه سیلی بخوری تلافی میکنی،شکایت میکنی، سرش رو که پایین آورد گفت: جعده! بلند شوبرو، الان عباس میاد، الان بنی هاشم میان، طعمه ی شمشیرهاشون میشی،پاشو برو، کار خودت رو کردی بلند شو برو*

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

*از پیغمبر امروز یه جمله بگم: وقتی در زد، بی بی رفت در رو باز کرد،دید یه پیرمردی اومده، گفت:بابام حال نداره، بابام بیماره، نمی تونه پذیرای شما باشه، در رو بست،مرتبه ی دوم در زد، باز در رو باز کرد گفت: پیرمرد!گفتم که بابام حال نداره، مرتبه ی سوم یه مقدار بی بی در رو محکم زد،پیغمبر فرمود: بابا! این عزرائیل ِ، هیچ جا اجازه نگرفته برو در رو باز کن،بابا احترام از تو گرفته در زده، این جایی در نمیزنه بره.من نمی دونم اینهایی که سه روز دیگه اومدن، کاش در می زدن*

@@@

*کی میزاره امشب شما دست خالی از این در برید بیرون؟ کریم؟*

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

توی بقیع وقتی جنازه رو زمین گذاشتن، ابی عبدالله گفت: دوباره برید کفن بیارید،چرا آقا؟ هفت چوبه ی تیر از تابوت گذشته، به بدن اصابت کرده. سلمان میگه: وقتی حسن و حسین اومدن دم خونه ی من شبونه، گفتن: سلمان بیا بریم تشییع جنازه، هیچ وقت نشده بود حسن وحسین از من جلوتر راه برن ، اما اون شب دیدم از من سبقت گرفتن، صدا زدم حسنم، حسینم، من پیرمردم،یه مقدار آروم برید منم بیام، یه وقت دیدم حسن گفت بیا، بابام تا حالا دوبار کفن عوض کرده، آخه از زخم مادرم خونابه میاد، امروز هم دوبار کفن عوض کردن،یااباعبدالله، ابی عبدالله صدا زد: دیگه عطر نمیزنم، دیگه محاسنم رو خضاب نمی کنم. من میگم ابی عبدالله محاسنت رو خضاب کردی، حمید بن مسلم میگه: همچین که سر از صورت علی اکبر برداشت،دیدم خون تازه از محاسنش می ریزه،حسین.....

کناره جنازه امام حسن علیه السلام ابی عبدالله گفت: غارت زده به کسی نمیگن که اموالش رو به غارت ببرن، غارت زده به من غریبی میگن که مثل تو برادر رو باید توی خاک ها بگذاره. اما کنار نهر علقمه صدا زد:"«الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی»" کمرم شکست،امیدم نا امید شد، ابی عبدالله با اباالفضل حرف میزد،سر خُرد شده،دست نداره،بدن پر از تیره، اما ابی عبدالله باهاش حرف میزنه، وقتی هم از کنار بدنش بلند شد بره هنوز عباس جان داشت،اما میدونی چرا قبر عباس کوچیک ِ، بدنی که اسب روش نرفته،چرا؟ همچین که ابی عبدالله رفت، اومدن عقده هاشون رو خالی کردن، سر لشکر پاشو، این بدن رو بلند کردن به یه درخت نخل بستن، تیراندازها نشستن، اینقدر به این بدن تیر زدن، این اعضا ریخت،ریخت،حسین....دیگه نگی من پهلوونم،دیگه نگی من علمدام...

تو مثل جون عزیزی                    اگر که برنخیزی                                         رقیه ام رو میبره                                      عدو برا کنیزی

اَخا اَخا اباالفضل، اَخا اَخا اباالفضل

خیمه ها میشه غارت                   زن ها میرن اسارت                       میشه به پیش چشمات             به زینبت جسارت

اَخا اَخا اباالفضل، اَخا اَخا اباالفضل

*امروز کنار تشت، زینب بوده،ام کلثوم بوده،رباب بوده،نجمه بوده،سکینه هم بوده،شاید رقیه نبوده، از مردها،عباس بوده،قاسم بود، عبدالله شیرخوار هم بوده، عون و جعفر بوده،عثمان بوده،حسین بوده، همه ی اینها بودن، اینها همگی منهای محمد حنفیه، همگی یه جا دوباره کنار یه تشت بودن، اونجا به حسن ظلم شد، درسته چوب به لب حسین خورد،اما اونجا به حسن ظلم شد،چرا؟ اون دختر بلند شد اومد جلوی سر قاسم،گفت: پسر عمو پاشو،خوش غیرت پاشو دارن منو به کنیزی میبرن، قاسم پاشو من عقد بسته ی تو هستم،حسین.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

*لحظه های آخر ، امام حسن ناله میزد ، آقاجان داری از هم و غم دنیا راحت میشی ، (اما من دارم میگما) اما ابی عبدالله عرضه داشت ، داداش برا چی داری اینطوری گریه می کنی ، فرمود حسین جان من دیگه دارم راحت میشم، اما لایوم کیومک یا اباعبدالله....

صدای فاطمه گودال را بهم زده است ....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

به امام سجاد روحی فدا عرض کردند: کجا بیشتر به شما سخت گذشت . آقا نگفت: گودال، نگفت: کربلا، نگفت:خیمه ها. فرمود: الشام،الشام،الشام. عرض کردند: چرا آقا جان؟ یکی از دلائل این بود فرمود:زخم زبان بدتر از زخم نیزه است،توی شام خیلی به ما زخم زبان زدند،ای وای،ای وای......حالا یه وقت توی شهر و دیاری که هیچ کس تو رو نمیشناسه،بهت زخم و زبون می زنند باز خیلی بهتر ِ، اما بمیرم امام حسن مجتبی توی شهری که منبر ِ مسجد ،منبر ِ جدِّش ِ،محراب، محراب جدِّش ِ،کوچه ها قدمگاه جدِّش ِ،همین جاها بود روی دوش پیغمبر بود. اگه تونستی برا امام حسن مجلس گرم کن باشی یه چیز ِ دیگه است،خود امام حسین شب ِ عاشورا برا امام حسن گریه کرد، بی بی زینب اومد گفت:داداش اصحابت رو امتحان کردی یا نه؟ نکنه این ها هم مثل یاران حسن تنهات بذارند،نکنه توی خیمه ات ترور بشی، نکنه بخوان دست بسته تحویلت بدن؟هم زینب گریه کرد، هم حسین. حبیب با خبر شد، همه رو جمع کرد گفت:بیایید بریم تظاهرات،بیایید بریم بگیم:لبیک یا حسین،اون هایی که لبیک یا حسین گفتند:راست گفتند. اما اونایی که لبیک یا حسن گفتند ترور کردن امام حسن رو.

*یه وقت غریبه رو میآرن توی شهر می زنند،فرق داره،یه وقت توی این شهر دختر ِ پیغمبرشون ور می

@@@

*چنان خنجر به رانش زدند،راوی میگه:دیدم استخوان معلوم شد، اینها هم رکاب های امام حسن بودند،اینها خواستند توی خیمه اش ترورش کنند.آخ داشت نماز می خوند سجاده از زیر پاش کشیدند با صورت زمین خورد،ریختن توی خیمه بکشنش اومد سورا مرکب شد خنجر به رانش زدند، بمیرم برای غریبیت یا حسن بن علی*

@@@

*چند شب برای امام حسین گریه کردی تا آماده بشی بگی:غریب حسن... آخه امام حسین یه نفر تو میدان عرض کرد آقا جان داره ظهر میشه،دلم می خواد یه نماز دیگه باهات بخونم،فرمود:خداوند تو رو از نمازگزاران قرار بده،نماز می خونیم. نماز جماعت برگزار شد حسین جلو،علی اکبر پشت ِ سر،گویا اباالفضلم داره نماز میخونه،بنی هاشم دارن نماز می خونن اصحاب مواظبند، یه عده از هم دارن نماز میخونند،حبیب بن مظاهر و مسلم به عوسجه و دیگران ایستادند جلوی نمازگزاران،سعید نامی است از یاران امام حسین،سیزده تا تیر بهش زدند،یه تیر به گلوش خورد،امام حسین سلام نماز و داد،دید افتاده داره جون میده،صدای خِرخِر نفس می اومد،امام حسین نزدیک شد دید داره دست  وپا میزنه،اما حرف نمیتونه بزنه،فقط لب هارو آروم تکون میده،صدا زد:آیا من وفادار بودم؟بخدا امام حسین فقط برای علی اکبر گیه نکرد،اینجا هم گریه اش گرفت، به سعید فرمود:من تا تو رو توی بهشت نفرستم خودم نمیآم. حسین جان یه عده تیر خوردن شما نماز بخونی اما حسن رو در حال نماز خنجر به رانش زدند،سجاده رو از زیر پاش کشیدن آقا جان،غریب حسن. خود حسین بن علی دوشنبه ها و پنج شنبه ها می خواست بره زیارت امام حسن بقیع آقا سر برهنه و پا برهنه می رفت،بازار زیارت امام حسن رو امام حسین گرم کرده،اما برید ببینید28 صفر بقیع خلوت ِ،اما کربلا غول غوله است.حالا خودت بگو:جا داره داد بزنی بگی : غریب حسن...

*قاتل فقط اونی نیست که زهرش داد،قاتل اونیه که جلو چشمش زد توی گوش مادرش*

@@@

*"پیغمبر فرمود:هرکی برا حسنم گریه کنه،قیامت کور وارد محشر نمیشه؛ فرمود:هر کی برای حسنم گریه کنه قیامت گریان نمیشه."معلوم ِ اشک برای حسن رو به هر کسی نمیدن.*

@@@

*خبر آوردند به امام حسن روحی فدا، آقا جان چرا نشستی، حسین خطیبی رو از بالای منبر پایین آورده، با دو انگشت مبارک حلقومش رو گرفته، عنقریب ِ جان رو از بدن نحسش بیرون بیاره، امام حسن اومد برادر چی شده؟ دید چشم حسین سرخ ِ،عرضه داشت:داداش نبودی ببینی چیا بالای منبر می گفت، مگه کسی جرأت داره به بابای ما جسارت کنه، نبودی ببینی بالای منبر چیا میگه، امام حسن فرمود:داداش یه روز اومدی،  من هر روز دارم میشنوم و صبر میکنم،رهاش کن،ما مأمور به صبریم، اون نانجیب رو رها کرد،دو برادر با هم برگشتند،اینقدر امام حسین برا امام حسن گریه کرد،برا غریبی ِ امام حسن گریه کرد.*

@@@

*امام حسین اومد کنار بستر چشمش به امام حسن افتاد،دید هی رنگ زرد میشه،سبز میشه، داره زجر میکشه،زد زیر ِ گریه.امام حسین طاقت گریه حسن رو نداشت.میدونی امام حسین یاد ِ چی افتاد، یادش افتاد فضه می اومد،حسین جان تو لااقل آروم بگیر،من حریف حسن نمیشم،حسین میگفت:مگه داداشم حسن دوباره گریه میکنه؟آره آقا جون نمیدونم این تو کوچه چی دیده،مادرت برا منم نگفته،از اون روزی که با هم رفتن و برگشتن من فقط میدونم چادر ِ مادرت خاکی بود، اینقدر گریه کرد حسین برای غریبی ِ حسن،می گفت:باشه فضه من آروم می گیرم،اما برو مواظب داداشم باش،تا اینکه یه روز جلوتر از حسن وارد خونه شد، رو انداز رو کنار زد،بعد از دو سه ماه صورت مادر رو دید، یه دفعه دید گوشه ی چشم مادر کبود ِ، یه دفعه دید جای انگشت ها هنوز رو صورت ِ مادر ِ،با خودش گفت:داداشم چه صبری داشته،حالا معلوم شد چرا هیچ کی نمی تونست حسن رو آروم کنه،یه وقت دید حسن داره از در میآد،زود روی مادر رو انداخت،اومد جلوتر که حسن نتونه طرف ِ صورت بیاد. حالا حسین داره به حسنی که در بستر ِ احتضار ِ نگاه میکنه و اشک می ریزه،خاطره ها یادش میاد،امام حسن فرمود:داداش اینجوری گریه نکن، حسن طاقت نداره گریه ات رو ببینه، عرضه داشت داداش چه طور گریه نکنم که تو رو توی این وضع می بینم،پاشد نشست با همه ی سختی، گفت:من طوریم نیست داداش ، عرضه داشت چه طور، طوریت نیست؟ میگن:جگرت داره میسوزه،فرمود:داداش من هر طوری هستم لااقل تو سایه ات رو سرم هست،نگاه کن ببین عباس رو،نگاه کن ببین بنی هاشم رو، من یه پرستار دارم بنام زینب،لااقل موقع جون دادنم همه خودی اند دورم، اما لایوم کیومک یا اباعبدالله، سی هزار نفر دورت رو می گیرند، بین دو نهر آب با لب ِ تشنه سر از بدنت جدا می کنند، امام حسین آروم شد، دیری نگذشت دید حالا حسن داره گریه میکنه،عرضه داشت برادر شما چرا داری گریه میکنی؟فرمود: حسین جان دارم میرم دیدن مادرم ، دارم میرم دیدن جد و پدرم،اما حسین جان با همه ی این حرف ها دوری از تو خیلی سخت ِ ،روز عاشورا وقتی این زن ها  و بچه ها برای وداع اومدن،زینب یه گوشه ای ایستاده بود، داشت دق می کرد،حسین یاد ِ حسن افتاد،فرموده بود دوری از تو خیلی سخت ِ،یه نگاه کرد دید اگه معجزه نکنه زینب می میره،یه اشاره به قلب زینب کرد، همچین که زینب آروم گرفت،گفت:داداش می خوای بری برو. حسین بن علی اشاره کرد به دل زینب ، زینب آروم شد، تو کوفه هم زینب خیلی منقلب بود،از رو نیزه حسین قرآن خوند زینب آروم شد، تو مجلس یزید دل ِ زینب خیلی شکسته بود،آخه تو کوفه اینها رو با تازیانه نیاوردند،اما تو این مجلس تا برسند خیلی زدن،امام سجاد می گفت:تند می رفتم بچه ها با صورت به زمین می خوردند،آی مردم عباس اگه تیر تو چشمش نبود،توی بدنش نبود، از بالای بلندی رو زمین می خورد چیزیش نمیشد اما بچه ی سه ساله وقتی دستش بسته است،دارن میکشنش بخوره زمین،اگه صورت قبلاً سیلی خورده باشه بچه بد آسیب میبینه.،ای حسین...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اون زن  گفت:بنی مروان ایستادید،این ابن عباس داره به من حرف بد میزنه؟ آخه به اون گفت:یه روز سوار بر شتر جمل شدی،اون حرکت رو انجام دادی،غوغا کردی،اختلاف بین مسلمین انداختی،امروز سوار بر اسب آمدی؛ خودت هم تیغ گرفتی به دست، من میترسم فردا سوار بر فیل بشوی به جنگ خدا بروی،یعنی از قرآن گفت، از اصحاب فیل که اومدند کعبه رو خراب کنند، برگشت "ع ا ی ش ه"،بنی مروان فامیل هاش رو صدا کرد، گفت:شما ایستادید بنی هاشم به من درشتی می کنند،همه آماده بودند تیرها رو به کمان گذاشته بودند،تا گفتند،بدنی که بالای دست عباس بود،تیر بارون کردند،یه وقت دیدن چشم های عباس خونی شد،دست به قبضه ی شمشیر برد، دست ِ مهربانی دستش رو گرفت، ان شاءالله تلافی کربلا می کنیم،بدن را آوردند میان قبرستان،نزدیک ِ فاطمه ی بنت اسد به خاک سپردند،همه گریان،اما عباس زودتر اومد خانه، اول کسی که اومد بهش تسلیت بگه،ام المصائب زینب بود،فرمود:عباس جان خیلی پریشانی می دونم، داغ بردار سخت ِ، اما تو یه جور دیگه ای هستی، برافروخته،چشم ها خونی،فرمود:دست از دلم بردار ای کاش زنده نبودم، من ایستاده بودم،دیدم برادرم رو دشمن چه جوری تیر زد بهش، چرا نگذاشتند من بجنگم؟دستام رو بسته بود حسین،فرمود:ان شاالله کربلا جبران کن.همه وعده ی کربلا دادن، جبران کرد،آره جبران کرد،اینجا به بدن امام حسن از هفت تیر تا هفتاد تیر خورد،اما اونجا چهار هزار تیر انداز این بدن رو تیر بارون کردند،عرب جوجه تیغی رو میگه: کالقنفذ. میگه:بدن عباس از بس تیر خورده بود مثل جوجه تیغی شده بود...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حسن تب دارد و در خواب گوید                                                                  نزن سیلی ستمگر درد دارد

به امام صادق علیه السلام عرض کردند آقا ، انسیة الحوراء چیه ؟ چه ویژگی ِ داره که به مادرتون زهرا میگن: انسیة الحوراء، حضرت حالشون یه جوری شد،فرمودند: ببین فقط همین قدر بهت بگم،حوریه که مادر ما خانم همه ی اوناست، ویژگی هایی داره،من جمله اینقدر لطیف خدا آفریدش، اینقدر خداوند عالم این موجود ِ نورانی و آسمانی رو لطیف آفریده که،اگه برگ گلی ، جدا شه بشینه روی صورتش ردش می مونه.

برو گم شو تو از دور و بر من                                                                                            چه می خواهی زجان مادر من

اون نامرد هی میاد جلو مادر میره عقب،کار به جایی رسید آقا بال می زد.

نزن که مادرم از پا نشسته                                                    نزن که مادرم پهلوش سکشته

آی مادرم،مادرم،مادرم

این روضه رو مرحوم علامه ی امینی نقل میکنه:امام حسن میگه :هرجوری بود از کوچه اومدیم،زیر بغل های مادر رو گرفت بلند کرد،مادر بیا بریم میکشن تو رو، این خیلی بی حیاست،این خیلی نامرد ِ،هر جوری بود علامه ی امینی میگه:اومدن خونه،تو حجره، بی بی تو همین حس و حال یه وقت نگاهش افتاد به حسنش، دید این بچه یه گوشه نشسته،این زانوهاش رو بغل کرده،سرش رو روی دستاش گذاشته،گاهی همین جوری زیر چشمی صورت مادر رو نگاه میکنه، دوباره باز سرش رو میذاره روی صورت،فضه رو بی بی صدا زد:فضه،جانم بی بی،فضه برو برام یه روسری بزرگ بیار، دیگه رو گرفتن آغاز شد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شیخ غلامحسین تبریزی میگه: از امام حسن سئوال کردند،آقا مغیره تو کوچه ها بوده،بعضی ها میگن:قنفذ بوده،بعضی ها میگن اون دومی ِ نامرد بوده،آقا بگید بدونیم کی بود تو کوچه مادر شمارو زد،میگن: حضرت شروع کرد گریه کردن،فرمود:مگه یه نفر تو کوچه مادر مارو زد...برا همین بود که گفت:

هرشب حسن در خواب می گوید مغیره                                                                                                دست از سرش بردار کُشتی مادرم را

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تو رو به خدا سادات گوش خودشون رو بگیرند نشنوَن، آخه روضه مادر خوندن جلوی اولاد سخت ِ.

آنقدر گویم ز ظلم آن جنایتکار پست                                                                                                 ضربت سیلی صدایش در فضا پیچیده بود

بخدا الان اینجا به شما بگن:یه زن و بیرون مجلس دارن میزنند،همه میرید بیرون میگید:نامرد آدم با زن طرف نمیشه،تا افتاد بی بی رو زمین، امام مجتبی اومد زیر بغل مادر و گرفت، بلندش کرد،تا چشمش افتاد به چشم مادر،می دونی مادر چی گفت؟

مادرم گفت:حسن بر دلم آذر نزنی                                                               حرفی از قصه ی امروز به حیدر نزنی

دید حالش منقلب ِ گفت:سریع برو داداشم رو خبر کن،بگو داری بی داداش میشی،زینبم رو هم خبر کن اما آروم آروم،نکنه به زینب یه دفعه بی هوا بگی، ابی عبدالله سراسیمه اومد،امام حسن داره از حال میره،سر رو گذاشت روی زانوش اینقدر اشک ریخت،آروم آروم امام حسن چشمش رو باز کرد،اما اینقدر حسین گریه کرد،امام حسن فرمود:

حسین گریه نکن آشنا رسید                                آخر اجل به داد غریبی ِ ما رسید

چشم انتظار بودم و دیدی مادرم                        آخر برای بردن غم نامه ها رسید

همچین که داشت حرف می زد یه وقت دید در باز شد،زینب اومد تو

آی مردم برا امام حسن بلند بلند گریه کنید،آخه بعضی ها میگن:حسن گریه کن نداره،بخدا مادرش اینقده دعاتون میکنه، میگه:دلِ من ِ پهلو شکسته رو شاد کردید.

 

هر چی گفت:دید ابی عبدالله آروم نمیشه،فرمود:حالا که می خوای گریه کنی بذار برات روضه بخونم.

@@@

گفت:زیر بغل مادرم و گرفتم گفتم:بیا بریم،گفت:حسن جان تو بگو از کجا بریم،رسید در ِ خونه،امیرالمومنین فرمود:فاطمه جان چی شده؟فرمود:هیچ چی. گفت:فاطمه جان هیچ چی؟ فاطمه جان:

اگر چه ضرب سیلی را ندیدم                                     ولیکن من صدایش را شنیدم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کریم کاری به جز جود و کرم نداره                  آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

همیشه غم نصیبی                                    بی یار و بی حبیبی

الهی من برات بمیرم                         تو خونه ات هم غریبی

غربت امام حسن از مجلسش معلومه، حالا یه حسین بگو ببین چی میشه،می خوای بگم؟

غریب اونی ِ که سر به بدن نداره                          آقام رو زمین ِ ولی کفن نداره

***

 همچین که زهر رو خورد جیگرش آتیش گرفت گفت:دیگه راحت شدم،دیگه چشمم به اونی که تو کوچه غلاف به بازوی مادرم زد نمی افته، به عبدالزهرا یکی از نوکرا و ذاکرین قدیمی در عالم رؤیا امام حسن فرمود:عبدالزهرا ازت یه گله دارم. گفت:آقا من که نوکر شما هستم، عبدالزهرا چرا روضه ی من رو نمیخونی؟ آقا امشب تو حرم برادرتون ابی عبدالله روضه ی شما رو خوندم. بگو ببینم چه طور خوندی؟ آقاجان گفتم:شما رو زهر دادن،مثل مار گزیده به خودت می پیچیدی،تشتی رو طلب کردی، پاره های جگرت بالا اومد، خواهرت زینب به سر و صورت زد.عبدالزهرا نه اینها روضه ی من نیست، اینها حسن رو نکشته، روضه ی من و هر وقت خواستی بخونی بگو: سن و سالی نداشتم، دستم به دست مادرم بود، تو کوچه داشتیم می اومدیم،یه نامردی جلومون رو گرفت،هی اون جلو جلو اومد مادرم عقب عقب رفت، عبدالزهرا:*

دستی غرور کودکی ام را شکسته است

دستی که روی مادرمان را کبود کرد

یه طوری به مادرم زد دیدم دیگه راه نمیتونه بره. یا زهرا.........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بی خود نبود شب عاشورا دل زینب گرفت،گفت:حسین جان این اصحابت رو امتحان کردی؟گفت:زینب جان این اصحابم تا آخرین قطره ی خون پای من ایستادن،چرا این سئوال رو میکنی؟آخه از حسنم خاطراتی دارم.به علامه ی طباطبایی گفتند:چرا صلح کرد امام حسن؟فرمود:حسین هفتاد و دو تا داشت، حسن نداشت. بابا امام حسین اومد نماز بخونه،حبیب،سعید ایستادند،یکی هیفده تیر،یکی سیزده تیر خورد،خم به ابرو نیاوردند،امام حسن تو خیمه ی فرماندهی مشغول نماز بود،سجاده رو از زیر پاش کشیدند،چنان به ران مبارک خنجر زدند استخوان معلوم شد،بمیرم برا غریبیت آقاجان.

***

ضربات امیرالمؤمنین بکر بود، یه ضربه می زد کارو تموم می کرد، یه نفر رو دو بار زده،اول زد پاشو قطع کرد،بعد هم رو سینه نشت،علتشم شاید این باشه که اسم باباشو آورد،گفت:من با بابات رفیقم علی،اول پا رو زد شاید ایمان بیآره.....یه نفر دیگه ام بود این جوری ضربه می زد اونم امام حسن بود،دویست نفر گارده حفاظت از جمل اند،همه نیزه دار،این دویست نفر یه گردان ویژه اند،امیرالمؤمنین علیه السلام به محمد حنفیه فرمود:میری کار این گردان رو به هم می ریزی و کار و تمام میکنی،گفت:لَبَّیکَ یا اَبتا،تاخت،تاخت،نیزه دارها یه عده نشسته یه عده ایستاده،یه عده سوراه،رسید به گارد اینها برگشت،امیرالمؤمنین عصبانی شد،گفت:بابات منم اما این ترس رو از من به ارث نبردی،این ترس ارث مادرت بود.اَینَ الحسن. لَبَّیکَ یا اَبتا،فرمود:برو کارو تموم کن،امام حسن تاخت،این شمشیر داره می چرخه،نیزه دارها نگاه کردند،هیبت امام حسن رو دیدند،فرار کردند،همه فرار کردند،زد شتر رو پی کرد،تو کجاوه دست اون رو گرفت،گفت:کیه به حریم نبوی وارد شده،امام حسن گفت:محرمتم،بیا پایین،امیرالمومنین می فرمود:جانم حسن،یه هیبتی داشت،یا امام حسن زود پیرشدی،امام حسن فرمود:ما بنی هاشم زود پیر میشیم. نه آقا از همه ی بنی هاشم زودتر پیر شدید،فرمود:من بچه بودم یه منظره ای دیدم تو کوچه....

***

آخه سر از تشت افتاد،اومد جلو،اولین بار بود رباب از زینب جلو زد،سر رو برداشت، داره پیشونی رو می بوسه،حضرت زینب سلام الله علیها تعجب کرد،رقیه هم داره می بینه،بابا به همه رسیدی،نوبت من کی می رسه،شب تو خرابه بی بی زینب فرمود:رباب عاشورا داداشم داشت می رفت همه به خط شدیم برا دست بوسی،تو یه گوشه ایستادی نیومدی،اون روز اونجور،امروز اینجور،گریه کرد،خانم جان اون روز به خودم گفتم:تا زینب هست تو کی هستی،اما دعا کردم یه بار دیگه پیشونیه پسر پیغمبر رو ببوسم،امروز خودم دیدم سر خودش اومد

***

اربعین سه روز موندند، می خوان برگردند،زین العابدین فرمود:عمه جان،اگه بمونیم همه مثل رقیه میشن،بی بی فرمود:چشم بریم. همه سوار شدن دیدن یه نفر کنار قبر ابی عبدالله،اومدند دیدن رباب ِ، خانم جان میشه من اینجا بمونم.

***

یه نگاه کرد امام حسن دید همسرش ظاهری هم شده داره گریه میکنه،آقا کرم رو ببین،فرمود:از اون راه فرار کن، دست زینب بهت نرسه،راه فرار به قاتل نشون داد،فردا قیامت مگه میذاره مارو جهنم ببرند،فرمود:دلی که برا حسنم بسوزه فردا قیامت نمیذارن بسوزه،چشمی که برا حسنم گریه کنه،فردای قیامت گریون نمیشه،پایی که قدم برداره برا زیارت حسن،در صراط نمی لرزه،اربعین حدود بیست میلیون کربلا بودند،الان بقیع چه خبره؟یه دعا کنم:

***

کی میگن بیایید برید راه حرم امام حسن هم بازشده؟

داد این گنبد وارونه ی پست                                  دو زن خائنه را دست به دست

آن یک از زهر جفا قلب تو سوخت                وین به تابوت تن پاک تو دوخت

اربابتون تو بقیع نشت رو زمین،بعضی تیرها گیر کرده،تیر می خواد بره راحت تر فرو میره،وقتی می خواد بیرون بیاد غوغاییه.

***

حسین جان عباس شمشیر نکشه...هر کی دلش می خواد بین امام حسن و امام حسین باشه، محضر پیغمبر و علی برسه بلند بگه: یا حسن...

فرمود کنیزها تشت بیارید،یه ملحفه ای رو سر انداخت، همین جور خون دل داره می ریزه، ناله دارها،خبر به زینب دادن،همچین که صدای پای زینب رو شنید، فرمود:این تشت رو ببرید، تشت رو دارن می برن،لب ها رو پاک می کرد،چشم زینب افتاد دید گوشه ی لب ها خونیه. خدایا این ماه صفر دو تا تشت نشون زینب دادند،.

اینجا باز اباالفضل،حسین بودند زیر بغل زینب رو بگیرند، اما بمیرم دست بسته زینب رو آوردنش مجلس یزید،دید چوب بالا می ره...

***

اومدند بیرون از مسجد،امام حسن دستش تو دست مادر ِ،هی میگه جانم مادر،راهشون رو گرفتند،بی بی دست امام حسن رو فشار داد،یعنی حسنم،امروز کربلای توست،عالم تو دست توست، اما امروز روز صبر ِ.

 میگن:این که یه دست زد،یه سیلی زد غلط ِ،یه نگاه کرد این طرف از علی خبری نیست،یه نگاه کرد اون طرف از علی خبری نیست،با دو دست از دو طرف آنچنان زد تو صورت بی بی ِ دوعالم، دیگه چشم ها خوب نمی دید،دیگه گوش ها آسیب دیده،وقتی افتاد رو زمین، امام حسن زیر بغلش رو گرفت،وای مادرم،مادرم.یه روز فضه اثاثش رو جمع کرد،امیرالمؤمنین فرمود:تو هم می خوای مارو تنها بذاری،بقچه اش رو زمین گذاشت شروع کرد گریه کردن،بابا منم کنیزش بودم،می خوام گریه کنم،جلو شما که هیچکی نمیتونه گریه کنه، تا شما نیستید،حسین گریه میکنه،زینب گریه میکنه،دو سه کلمه حرف می زنم آروم می گیرند، اما من دارم از گریه ی حسنت دق می کنم،هرچی میگم:خواهرت دق مرگ میشه،حسین داره می میره،بابات اذیت میشه،هی میگه:فضه تو که نبودی،نبودی،حسین هم ندید،زینب هم ندید،اونی که من دیدم حالا حالاها باید گریه کنم...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

میدونستم اگه من تو رو فراموش کنم،تو منو یادت نمی ره،سید بن طاووس میگه:تو قنوت نماز حجت بن الحسن(عج)،دیدم آقا تو سرداب مقدس داره نماز می خونه،مضامین قنوتی که داره می خونه،اینه، (خدایا،بعضاً از محبین ما هستند،آلوده می شن،گناهی انجام میدن،خدایا گنهکاران از محبین مارو به من مهدی ِ فاطمه ببخش). خیلی خجالت داره ،یعنی من مشغول گناه بودم،اما آقام داشت برام دعا می کرد،آقا می فرمود: این گریه کنه حسین ماست.این گریه کن مادرم زهرا ست.

***

یابن الحسن......... هرکی آرزو داره همچین ایامی روزیش بشه مدینه ، بخواه آقا برات امضا کنه، یابن الحسن..........

دو ماه داری برای ابی عبدالله اشک میریزی، یه بزرگ میگفت:اگه دو ماه برای امام حسین خوب گریه کنی،بهت اجازه میدن برا امام حسن اشک بریزی. اجازه بدید من از زبان خود امام مجتبی برات روضه بخونم.گفت: عبدالزهرا خیلی وقت ِ، روضه ی ما رو نمیخونی.عبدالزهرا،نوکر خوب،با سابقه ی ابی عبدالله،کربلا دفن شده،خوشبحال اون نوکری که سرانجامش حرم حسین خاک میشه. آقاجان:من یه عمری است روضه خون شما هستم،مگه روضه شما اینایی نیست که به ما رسیده؟آقاجانم شمارو مسموم کردند،جیگر نازنین شما پاره پاره شد،بدن نازنین شما رو تیربارون کردند؟فرمود:عبدالزهرا اینها همه روضه های منه،درست میگی،خوبم خوندی،اما روضه ی ما اهلبیت اون لحظه ای بود، که هنوز بدن جد ما پیغمبر رو زمین بود،یه عده اومدند در خونه ی مارو آتیش زدند،عبدالزهرا جلو چشم ما مادرمون رو زدند.

***

بابا هرکسی هر دردی داشته باشه،اگه نتونه به هیچکی تو این اجتماع بگه،میگه میرم شب خونه،درد و دلم رو به همسرم میگم،یه مقدار آروم میشم،ای وای از اون موقعی که همسر آدم بیگانه باشه، بیگانه که می اومد، نمی فهمید، یه عمری تبلیغات بر علیه امام حسن کرده بودند،می اومد هر چی از دهنش در می اومد به امام حسن میگفت، ازشام اومد همتون شنیدید،آقایی که با دشمن اینطور معامله میکنه، امروز تو رو دست خالی از اینجا رد میکنه، گذاشت همه حرفاشو زد،گفت:بگو،بذار سبک بشی،هی ناسزا گفت، دور و بری های آقا، اصحاب،اونایی که یه خورده با آقا خوب بودند، تمام یاران امام حسن رو معاویه یه شب ِ خرید، برا معاویه یه نانجیبی نوشت: اگه امام حسن رو بخوای،فردا دست بسته تحویلت میدم، ابی عبدالله هفتاد و دو یار داشت، شب عاشورا فرمود:بهتر از اینهاتو عالم دیگه کسی پیدا نمیشه،اما رئیس سپاه امام حسن گفت:معاویه می خوای امام حسن رو دست بسته بیام تحویل بدم، آقا اینقدر امنیت نداشت تو نماز زره تنش می کرد، رفقا تو نماز اومدند سجاده از زیر پای آقا کشیدند، این مال بیگانه بود،همسایه هم که می اومد،به آقا اینجوری سلام می داد، السلام علیک یا مُذِلَ المؤمنین،این سلام کردن همسایه ها بود،آی کسی که مؤمنین رو ذلیل کردی.

***

حالا کم کم روضه هایی که امام حسن دوست داره داریم بهشون می رسیم.

داغ های تو مرا از نفس انداخت ولی

نمی افتد ز لبم ناله ی مادر مادر

می خوای امام حسن رو یاری کنی،راهش همینه،بگی:مادر،مادر مادر....

اگه یه کسی بسوزه داد میزنه،فریاد میزنه،اما این آقا دیگه جونی در بدنش نمونده که بخواد داد بزنه،اگه بخواد بگه سوختم یه طوری میگه که فقط اونایی  دور بستر جمع شدن بشنوند

جگرم مثل در خانه ی مان شعله ور است

سوختم به دادم برس آخر مادر

امشب پا به پای من بیایید،امام حسن گریه کن نداره،می خوای گریه کنی بسم الله:

دست و پا می زنم و روی زمین می غلتم

مثل افتادن تو در بر حیدر مادر

***

همه دور بستر دارند گریه می کنند،زینب و دید داره اشک می ریزه،عباس و دید سر به دیوار گذاشته،اما تا نگاش افتاد به حسین، گفت:داداش چرا داری گریه میکنی؟گفت:چرا گریه نکنم؟ داداش خوبی مثل تو رو دارم از دست میدم، گریه نکنم؟ گفت:حسین جان بیا،آروم در گوشش گفت:لایوم کیومک یا اباعبدالله، حسین تو گریه نکن، حسین تو گریه نکن داداش خوبم،اگه من تو غربت دارم جون میدم، یه طرف بسترم زینب ِ،یه طرف عباس ِ، یه طرف تو، داداشای دیگه،ام کلثوم، همه دور بسترم جمع اند، من بمیرم برا تو داداش، اون لحظه ی آخر یه نفر نیست سر تو رو روی دامن بگیره،گفت:حسین کسی نیست سر تو رو از روی زمین برداره ،باید بگیم آقاجون نبودی،اون لحظه ی آخر فقط زینب بود، نه کسی نبود سرش رو از روی زمین برداره، عمه ی سادات نگاه کرد، وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ.حسین.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بابا،پیغمبر با اون مقام، لولاک لما خلقت افلاک،با این عظمت،چه جوری تشییع کردن پیغمبرو؟چه جوری بدنش رو برداشتند؟تا حالا فکر کردی؟پیغمبر رو شبانه بردند خاک کردند. یکی یه دونه دخترش رو شبانه برد علی،چند نفر بردند؟این همه پیغمبر گفت:فاطمه پاره ی تن منه،هفت نفر.امیرالمؤمنین رو شبانه بردند، باز برای تشییع فاطمه هفت نفر بودند،اما علی رو چهار نفر،فقط حسنین موندند،تنها بدنی که روز تشییع شد، ای کاش بدن امام مجتبی رو هم شبانه می بردند،حضرت زهرا سلام الله علیها،یه روز به امیرالمؤمنین گفت:علی جان، من نگرانم.نگران چی هستی خانم جان؟علی جان تابوت های مدینه،دیواره نداره،علی جان حجم بدنم پیداست،نمی خوام نامحرما حجم بدنم رو ببینند،امیرالمؤمنین تابوت ساخت،دیواره داشت خیال فاطمه راحت شد،یه جمله بگم،کاش یه دونه هم برا حسنت می ساختی،وقتی از بالای پشت بام تیراندازها تابوت رو هدف گرفتند،اگه تابوت دیواره نداشته باشه،تیر مستقیم به بدن میره،هفتاد تا تیر به این بدن،لااله الا الله،با این بدن چه کردند؟فقط همین رو بگم:وقتی ابی عبدالله تیر بیرون میکشید،کفن،پاره پاره شد،بدن پاره پاره شد.می خوام بگم:یا زهرا،بدن حسنت، جنازه ی اما حسن مجتبی،بدن بی جان،هفتاد تا تیر خورد،ما می خواهیم عالم رو زیر رو کنیم،بدنی که جان نداشت،اما حسینت هنوز داشت نفس میکشید،حسین... من روضه ام رو میخوام از زبان امام بخونم،می خوام حقش رو ادا کنی،برت میگردونم خطبه ی زین العابدین،کلام امام ِ،یه جایی تو مجلس اون ملعون،امام سجاد وقتی خطبه خوند،اول جد اولش رو معرفی کرد،بعد جد دومش رو معرفی کرد،بعد مادرش رو معرفی کرد،تا گفت:انا بن فاطمه، اونجا یزید ملعون به مؤذن گفت:بلند شو اذان بگو،تا رسید مؤذن به اسم پیغمبر،تا گفت:اشهد ان محمد رسول الله،زین العابدین بلند شد عمامه شو زمین زد،گفت: این محمد که میگی، جد توست یا جد من؟ اینجا همه ی مقاتل میگن:یزید از جلسه رفت،فرار کرد،نتونست بمونه.من با اینجا کار دادم،وقتی این ملعون رفت،انگار امام سجاد راحت شد،انگار سبک شد،اینجا چند تا جمله داره،پدرش رو معرفی میکنه،یکی از جملات اینه،رسید به جمله، أنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبرا ،من پسر اون کسی ام که تو گودال قتلگاه، هنوز زنده بود،یه نفر با نیزه،یه نفر با شمشیر،یه نفر با سنگ،پیرمردها میومدند،یکی با چوب می زد،یکی با عصا می زد،اینقدر زدنش،ای حسین......بگو حسین،نفست بگیره،کربلاتو امام حسن بده،ای حسین....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امروز می خواهم دو سه جمله، روضه ی امام مجتبی علیه السلام بخوانم. امام حسن علیه السلام خیلی مظلوم بود در مظلومیتش همین بس که هنوز کودک بود،پنج سال بیشتر نداشت جلوی چشمش به زهرای مرضیه سلام الله علیها جسارت شد.خودش چهل سال بعد از این حادثه فرمود: «یا مُغَیره أنتَ الَّذی ضربتَ فاطمة بِنْتَ رَسُول الله صلی الله علیه وآله و سلم حتّی أَدْمیتها » 1 تو جز کسانی بودی که که مادرم زهرا را زدی تا از بدنش خون جاری شد و مجروح شد . ظلمی به او شد که چهل سال بعد از این قضیه وقتی مغیره را می بیند گریه می کند.دنبال مادر راه افتاد، مادر میخواست راجع به فدک صحبت کند و قباله ی فدک را بگیرد. هنگام برگشت امام شاهد سیلی خوردن مادر بود. 2

ای کاش من حسن را با خود نبرده بودم

در پیش چشم کودک سیلی نخورده بودم

خیلی سخت است فرزند نتواند عکس العمل انجام دهد و سن او اقتضا نکند،ببیند شخصی به مادرش جسارت می کند،سیلی می زند،نگاه کند و اشک در چشمانش حلقه بزند و گریه کند. سال ها این درد در سینه ی امام حسن علیه السلام بود. مظلومیت امام حسن علیه السلام از روزی که مادرش بین در و دیوار قرار گرفت شروع شد. یک روز آمد مسجد دید بابایش دارد میان خون خودش می غلطد،صدا زد یا ابتا! این چه حالتی است؟ یک روز هم به دهان طبیب چشم دوخته بود و طبیب گفت: پسر بزرگ آقا شما هستید؟ به بابایت بگو دیگر وصیت کند او توان ماندن ندارد. یک روز هم وقتی صلح کرد در کوچه های مدینه به امام جسارت کردند و گفتند:« یا مذِّل المؤمنین» توهین ها کردند. خانه هم که می آمد دختر اشعث در خانه بود،همان کسی که به امام زهر نوشاند. وقتی امام مسموم شد. 3 بچه های صغیری داشت، عبدالله بن حسن شش ماهش بود، قاسم بن الحسن علیه السلام سه سالش بود، خیلی سخت است برای یک مرد که بچه های کوچک دور بستر مرگش بنشینند؛ اما عزیزان من! برادران و خواهران! کسی که یک زندگی سخت داشته باشد،درد مریضی بکشد،مشکلات داشته باشد،وقتی از دنیا برود ، اگر با شکوه تشییع گردد و مردم احترام و عزتش کنند و مراسم خوبی برایش بگیرند یک مقدار بچه هایش آرام می شوند و می گویند: پدرمان سختی کشید اما بدنش با احترام دفن شد. دل ها بسوزد برای امام حسن علیه السلام که این قضیه هم اتفاق نیافتاد. جلوی چشم قاسم بن الحسن علیه السلام ، جلوی چشم عبدالله بن الحسن ، جلوی عباس و جلوی چشم امام حسین علیه السلام که یک عمر با هم بزرگ شده بودند ، یک عمر با هم زندگی کرده بودند،یک وقت ببیند،چوبه های تیر بر بدن مقدس امام علیه السلام نشست 4

غربت آن است که بعد از مردن                                                                          آتش تیر ببارد بر بدن

آتش تیر چو افروخته شد                                                                                                 کفن و جسم به هم دوخته شد

امام حسین علیه السلام کنار بدن نشست ، تیرها را از بدن بیرون آورد. برادرم! غارت زده آن نیست که مالش را می برند، غارت زده منم که با دست خودم داداشم را میان قبر گذاشتم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امروز می خواهم دل هایتان را روانه کنم قبرستان بقیع برای غریبی امام حسن مجتبی اشک بریزید و آن آقایی که مظلوم بود؛مظلوم زیست،و مظلوم تشییع شد.امروز هم قبرش مظلوم است.در زندگی امام حسن،مظلومیت موج میزند.کسیکه زنش به او خیانت کند،از این مظلومیت بالاتر؟!کسی که یاران خودش به او خیانت کنند. در مدائن درون خیمه ی ایشان ریختند،پای امام را مجروح کردند خون جاری شد. اباعبدالله و اباالفضل وکسانی که آنجا حضور داشتند،بلافاصله پای امام را بستند و او ا از خیمه بیرون آوردند،مظلومیت از این بالاتر؟! یاران خودش به او پشت کردند،وقتی عبیدالله بن عباس به امام پشت کرد و به معاویه پیوست، امام چقدر متأثر شد.یک،یک فرماندهان و یاران پشت امام را خالی کردند. این از یارانش، و آن هم از همسرش.بعد از آن که حضرت ازکوفه به مدینه آمد،بعضی ها که رد می شدند به آقا سلام نمی کردند،بعضی ها جواب سلامش را نمی دادند،بعضی ها به او می گفتند:یا مذلّ المؤمنین. از شام می آمدند رو در روی امام می ایستادند،به او فحش می دادند و ناسزا می گفتند. در مجلسی که نشسته بود خطیب،منبر می رفت به پدرش امیرالمؤمنین جسارت می کرد.گاهی امام اشک می ریخت و از مجلس بلند می شد،و گاهی مقابله می کرد. قدرت در دست معاویه افتاده بود.قبل از این،بیست سال فرماندار بود و اکنون خلیفه ی مطلق شده و قدرت را قبضه کرده است.مدینه دست اوست،سایر بلاد دست اوست. و امام در این شرایط سخت مظلوم بود. امروز هم قبرش در قبرستان بقیع بدون هیچ شمع چراغی است.لذا پیغمبر فرمود:هر چشمی که برای حسنم بگرید،قیامت گریان نخواهد بود.1 از زهرای مرضیه هم نقل شده که به بعضی از ذاکران اهلبیت فرموده است:چرا از حسنم یاد نمیکنید؟چرا برای حسنم شعر نمی خوانید؟. برای حسن،حسین گریه کرده است،حسین برایش شعر گفته. همه ی روضه خوان ها برای امام حسین روضه خوانده اند،امام امام حسین برای امام حسن روضه خواند و اشک ریخت. وقتی کنار بدنش نشست و لخته های خون برادر را در طشت دید،شروع کرد به اشک ریختن و گریه نمودن. امام حسن علیه السلام چشمانش را باز کرد،گفت:برادرم تو گریه نکن،لایومَ کَیَومِک یا اباعبدالله،حسین جان تو برای من اشک نریز،گریه کنان عالم باید برای تو اشک بریزند و گریه کنند.2 وقتی بدن مقدسش را کنار قبر پیامبر آوردند،جلوی اباالفضل العباس و امام حسین بدن را تیر باران کردند.3 عکس العمل هم نمی شود نشان داد،خودش سفارش کرده بود.4امام حسین علیه السلام فرمود: کسی شمشیر نکشد،بدن برادرم را به قبرستان بقیع ببرید. بدن را به قبرستان آوردند،شروع کرد روضه خواندن:فَلَیْسَ حَریباً مَنْ اُصیبَ بمالِه، غارت زده آن نیست که مالش را می برند، غارت زده منم که با دست خود،برادرم را داخل قبر گذاشتم.آه ،یک یک چوبه های تیر را از بدن امام حسن علیه السلام بیرون کشید. داداشم، دیگر چگونه در بین مردم ظاهر شوم،داداشم،دیگر چگونه خود را بیارایم، فَلَیْسَ حَریباً مَنْ اُصیبَ بمالِه و َلکِنَّ مَنْ واری اَخاهُ حَریبٌ.5 امام حسین علیه السلام وارد قبر شد و بدن را داخل قبر گذاشت. صورت امام حسن را روی خاک قبر گذاشت. آقا جان،برادر شما با همه ی اذیت هایی که شد،کفن شد و به خاک سپرده شد،اما دل ها بسوزد برای خود شما که صورت روی خاک کربلا گذاشتی، وَضَعَ خَدَّهُ عَلی الأرض ِ و َالتُّراب.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

فرمود:ما لحظه ای از شما غافل نمیشویم.آقا جان من به یومن وجود تو زنده ام،من برای تو زنده ام،اقا جان،تو هم یه بار ضرر کن من رو بخر،آقا جان،بالاخره یه جایی به دردت میخورم،آقاجان،امشب کار من رو درست کن،اینقدر گرفتار خودم بودم،یادم رفت تو همه کارمی،آقاجان،متی ترنی و نرک،کی میشه ما تو رو ببینیم،تو هم مارو ببینی ای آقاجان،امشب روضه ی امام حسن بخونیم،بگو فاطمه جان امشب در خونه آقا زاده بزرگه ات اومدیم.

کودکی که ماتم در، خواب هر شبش می دید

نیمه شب ز خواب خود، می پرید و می لرزید

از خواب می پرید،می لرزید بدنش،چی شده؟حسن جان این بچه ها  هم مثل تو مادر ازدست دادن تو باید اینهارو آروم کنی، گفت:اینها که ندیدند تو کوچه چی شد،مادرم رو زمین افتاد...

خواب کوچه و دشمن، خواب آن درو دیوار

خواب شعله و آتش، خواب سینه ومسمار 

کشتی گرفتن حسین و حسن سید جوانان اهل بهشت،اقوال مختلف داره،یکیش اینه:بی بی از مدبخ وارد حجره شد،دید پیغمبر اکرم جان عالم فداش،کنار حجره نشسته ،دو تا اقا زاده، دست گردن هم انداختن دارن زور آزمایی میکنند،هر دو تلاش میکنند پشت دیگری رو به زمین برسونند،بی بی نگاه کرد دید رسول خدا زیر لب صدا میزنه،هی جانم حسن،حسن،حسن پشت حسین رو به زمین بچسبون،بابا بزرگ دو بچه است، فاطمه شروع به گریه کرد،بابا جان،همه جای دنیا بچه ی کوچکتر رو تشویق میکنند،چرا نمیگی جانم حسین ؟حسینم کوچیکتره،فرمود:نگاه کردم به ساق عرش،زمین و آسمانها و دریاها،ملائک،ساکنان زمین و آسمان،علی،همه میگن:هی جانم حسین،دیدم حسنم کسی رو نداره.ای غریب آقام ای غریب آقام،سوا کرده های فاطمه امشب گریه میکنند،ای غریب آقام، کاشکی یکی از این چراغ ها امشب بقیع روشن بود،هی غریب آقام،فاطمه فرمود : وصال،هی میگی حسین،مگه حسن پسر من نیست؟ .هی غریب مادر حسن،کریم اون کسی نیست که گره ی تو رو وا کنه، کریم اون کسی نیست که بیچاره بره در خونه اش،کریم  اون کسی است که دنبال بیچاره ها میگرده، من و شما رو امام مجتبی علیه السلام سوا کرده آورده،این دو ماه برا امام حسین گریه کردیم،ابی عبدالله اجازه داده،فرموده:این روزایی که برا من گریه کردی،حالا بهت اجازه میدم برا حسنم گریه کنی، مگه هر چشمی میتونه برا حسن گریه کنه، امشب بریم کربلا و بقع،هی بریم مدینه،هی بیاییم کربلا امشب،ابی عبدالله هفتاد و دونفر یار،دورش رو گرفته اند،کسی از گل نازک تر تا اینها بودند نتونست بگه،ابی عبدالله همسری داشت مثل رباب،تا زنده بود،زیر سایه نرفت،گفت:آقام تو آفتاب جان داد،یه جوری صورتش تو آفتاب سوخته بود، بعضی ها با کنیز اشتباه میگرفتند،رباب فقط همین بود،خانم شهربانو بماند،خانم اُم لیلا بماند، اما امام مجتبی به همسر ملعونه اش فرمود کار خودت رو کردی، فرمود:آقا غلط کردم،فرمود:بلند شو برو، الان اگه حسینم بیاد میکشه تورو. آی قربون دل مهربونت برم، دور بر حسین یه طرف جوانهای بنی هاشم،یه طرف یاران ابی عبدالله به سر کردگی حبیب ایستاده اند،چنان استوار محرم اسرار حسین،این شهدا، که شب عاشورا بهشون اسرار فرمود.اما امام مجتبی طرف میومد، چشم تو چشم امام مجتبی،میدوخت،شروع میکرد ناسزا میگفت، بی ادبی میکرد، عرب بادیه نشین اومد،گفت: ابامحمد تویی؟آری منم. از اسب پایین پرید،گریبان امام حسن رو گرفت،به قصد خفه کردن،چسباند به دیوار،فشار میداد،چشم تو چشم امام حسن شروع کرد ناسزا گفتن،نفسش که برید،ایقدر گفت،خسته شد،همینطوری نگاش کرد،همچین که خسته شد،امام حسن مجتبی فرمود:غریبی؟ خونه نداری؟ بریم خونه ی من، غذا نخوردی؟ سفره ی من پهنه، پول نداری؟ پول بهت بدم سفر بری. اینها دیگه کی اند؟ ببین تبلیغات چکار میکنه،شنیده حالا اومده امام حسن رو دیده، اگه گرسنه ای بریم؟لباس اگه نداری من بهت میدم؟خوش اومدی،دستاش از گریبان امام حسن جدا شد،رو زمین افتاد،صورت گذاشت رو پا امام حسن، حالا میخواد امام حسن بلندش کنه،بلند نمیشه،گفت:آقا من نوکرتم،نمی دونی،چه حرفایی پشت سرت میزنند. آی امام حسن اونم از قبر بی شمع و چراغت، یا اباعبدالله یه داداش داری کنار علقمه حرمش رو ببین غوغاست،اما داداش بزرگترت حرمش خاکیه، یه چراغ و شمعی هم سر قبرش نیست،ای وای، حالا اومدیم مدینه،حالا مدینه رو دارم میگم، بازم میخوام مقایسه کنم،از زبان خود امام حسن،دورش نشستند ابی عبدالله داره مثل ابربهار زار میزنه، آقا قمر بنی هاشم سر به دیوار گذاشته، دستش گردن بچه هاشه، زینب که آمد، فرمود طشت رو بردارند، حسین گریه میکرد، فرمود: حسین براچی گریه میکنی؟ من دارم راحت میشم،من دیگه چشمم به قاتلای مادرم نمیافته،شروع کرد،زار زدن و داد زدن،لب ها خونی شده،یه نگاه به حسین کرد،دیدن لباش داره تکون میخوره،خوب گوش کردن دیدن داره میگه :لا یوم کیومک یا اباعبدالله،حسین جان برا من گریه نکن،من الان تو کنارم هستی، داداشام هستند،خواهرام هستند، بچه هام هستند،اما یه روزی میآد بدن تو روی زمین،همه کس و کارت رو کشتند، خیمه هاتو آتیش زدن،پیراهنت رو هرکی یه طرف میکشه، ای حسین..... حالا اومدیم کربلا دوباره میخوام برگردونمت مدینه، اومدن بدن ابی عبدالله رو دفن کنند، تیرها و شمشیرها رو امام سجاد از بدن بیرون کشید،بدن رو میان بوریا گذاشت، اما امام حسن تابوتش رو زمین بود،یه مرتبه چهل نفر تیر به چله ی کمان گذاشتند، جلو چشم عباس تیر باران کردند، وقتی میخواستند بدن رو بلند کنند،تابوت با بدن بلند شد، اومدیم مدینه، حالا  دوباره میخوام ببرمت کربلا، بدن رو تو قبر گذاشت، فرمود داداش غارت زده اونی نیست که مالش رو بردند، غارت زده منم که مثل تو داداشی رو از دست دادم، اما اینجا نگفت: کمرم شکست، کنار علقمه کنار بدن عباسش رو زمین افتاد، صدا زد آه، الان انکسر ظهری، الان کمرم شکست، حالا کربلا موندگار میشی،صدا زد عباس بلند شو نگاه کن دارن به خیمه ها حمله میکنند،ای حسین..........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

می خوام روضه ی امام حسن علیه السلام بخونم،آقا،آقا،همه ی اموات،شهدا،فیض ببرند.خزاز قمی نوشته در کفایة الأثر ،از بزرگان شیعه است در قرن چهارم،از جُناده نقل کرده:

دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ اومدم ملاقات آقا فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ "آقا یه روز لباس کارگری میپوشیم میاییم مدینه،یه روز میاییم حرمت رو میسازیم،اگه امام زمان(عج)لایق بدونه اول بریم قبر مادرت رو آباد کنیم" میگه وارد شدم بَیْنَ یَدَیْهِ طَشْتٌ دیدم مقابل آقا طشت هست یُقْذَفُ فِیهِ الدَّمُ لخته های خون داخل طشت میریزه"امشب امام حسن میخواد مارو نصیحت کنه،موعظه کنه،ما که گرفتار هوای نفسیم" وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً دیدم جیگر مبارکش قطعه قطعه خارج میشه مِنَ السَّمِّ الَّذِی أَسْقَاهُ مُعَاوِیَةُ لعنت الله علیه میگه از آقا سئوال کردم: یَا مَوْلَایَ‏ مَا لَکَ لَا تُعَالِجُ نَفْسَکَ آقا جان چرا معالجه نمیکنی؟فرمود: یَا عَبْدَ اللَّهِ بِمَا ذَا أُعَالِجُ الْمَوْتَ مرگ رو با چه میشه درمان کرد؟ میگه من صدا زدم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ "اینقدر مادرش دوست داره برا امام حسن گریه کنی،میگن مادرش نگاه میکنه،میگن مادرش میاد میخره،سَوا میکنه،قربونت بریم یا امام حسن برات کم کریه کردیم نشناختیمت"میگه گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ آقا من رو نگاه کرد،گفت ای جُناده مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ ما اهلبیت رو یا سم میدند یا میکشند،میگه طشت رو برداشتند،فهمیدم لحظه های آخره،گفتم: باید استفاده کنم عِظْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ آقا من رو موعظه کن یَا جُنادَه اسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ ای جناده برای سفری که در پیش داری آمده شو وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ قبل از اینکه مرگ برسه زاد و توشه فراهم کن،جناده زاد و توشه فراهم کن وَ اعْلَمْ أَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْیَا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُکَ جناده تو در طلب دنیایی،حال آن که مرگ در پشت سر و دنبال توست،ای جناده وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِی لَمْ یَأْتِ عَلَى یَوْمِکَ الَّذِی أَنْتَ فِیهِ ای جناده غم و غصه روزی که نیومده بر روزی که درش هستی هموار نکن،ای جناده،بدان اگه بیشتر از نیازت اکتساب مال کنی،خرینه دار دیگری خواهی بود،میزاری و میری،ای جناده وَ اعْلَمْ أَنَّ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ بدان در حلال دنیا حساب است وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ اگه حرام مرتکب بشی عقاب داره وَ فِی الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ،"گفت گفت فرصت نیست همه رو بگم،کلام نورانیه آقاست" ای جناده برا دنیات یه جوری کار  کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً  برا دنیات یه جوری کار کن انگار همیشه میخوای زنده باشی وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً بر آخرتت یه جوری عمل کن که انگار همین فردا میخوای بمیری" گفت گفت،وی‍ژه گی های رفیق خوب رو هم فرمود" یه وقت جناده گفت: ثُمَّ انْقَطَعَ نَفَسُهُ یه وقت نفسش به شماره افتاد وَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ  رنگ  چهره اش زرد شدحَتَّى خَشِیتُ عَلَیْهِ من به آقا ترسیدم وَ دَخَلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام امام حسین علیه السلام وارد شد فَانْکَبَّ عَلَیْهِ برادر رو در آغوش گرفت حَتَّى قَبَّلَ رَأْسَهُ به سر برادر بوسه میزد وَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ جناده میگه چیزی نگذشت یه وقت صدا بلند شد إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.