ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


زهرای مرضیه سلام الله علیها، نزدیک مرگش شد، امیرالمومنین علیه السلام حسنین،

را از خانه بیرون آورد و زینب هم در منزل با اسماء و فضه و ام ایمن است،

فرمود: اسماء من قدری می خوابم ،صبر کن، بعد صدا کن مرا، اگه جواب دادم و گر نه رفته ام،

بی بی پارچه را روی صورت کشید، صبر کرد ،گفت: دختر پیغمبر ،جواب نیامد،

زهرا جان ،جواب نیامد،

پارچه را زد عقب، دید از دنیا رفته، اسماء صورت روی سینه زهرا سلام الله علیها گذاشت،

گفت: به حضور پیغمبر رسیدی، سلام مرا بر سان، متوجه شد اگه بچه ها بیان سخت می شه،

پارچه را روی فاطمه کشید، آمد روی حیاط ،بچه ها آمدن، اسماء گفت: بیایید غذا بخورید،

گفتند ما کی بی مادر غذا خوردیم، می دانیم مادرمان از دنیا رفته،

امام  مجتبی بالای سر مادر نشسته، می گه من حسنم، با من حرف بزن،

گفت: دیدم حسین طرف پای مادر خم شد، صورت به کف پای مادر گذا شته ،

می گه من حسینم با من حرف بزن.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

همه می دونستند علی دو تا رکن داره، همه می دونستند علی یه رکنش پیغمبره،

یه رکنش فاطمه است،دیشب به زهراش گفت:زهرا جان بابات که رفت دلم خوش بود هستی،

دیگه تو رو ندارم،بگو چه جوری سرم و بلند کنم،حالا من روضه می خوام برات بخونم،

امروز عمار تو کوچه های مدینه،آماده ای،تک روضه ما تو فاطمیه  است،

عمار می گه داشتم رد می شدم امروز،اولی و دومی لعنت الله علیهما جلوم و گرفتند،

گفتند: عمار کجا داری میری،ما تازه داریم می ریم خونه ی علی،گفتم،کجا می خواید برید،واسه چی؟

گفتند می خوایم بریم زهرارو تشییع کنیم،بدن دختر پیغمبر، رو زمین نمونه،روزگارو ببین،

می گه با طعنه گفتم کجا می خواید برید،علی خودش دیروز زهراشو دفن کرد،

بیخود به خودتون زحمت ندید. چی می گی؟با عناد و لجاجت و غیض،پرخاش گری،

هرچی دلشون خواست،هرچی از دهن نعسشون در اُمد به عمار گفتند،عمارم ایستاد

جوابشونو داد،گفت:من دیگه علی نیستم،هیچی نگم،اگه علی ساکت بود،مأمور به سکوت بود،

شما خودتون کشتید،خودتونم می خواید خاک کنید،شما دیگه کی هستید،جدال شد،

بحث بالا گرفت،بگم چه کار کرد،اون نامرد دومی، روایت می گه،چنان سیلی تو صورت عمار زد،

عمار محکم به دیوار خورد،کنایه فهما، می گن تا سیلی خورد گفت:آخ زهرا،....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در آن مرضی که پیامبر اکرم از دار دنیا رحلت کرد حضرت فاطمه به حضور پیامبر آمد

و پیامبر مطلبی در گوش او فرمود که خندان شد عایشه می گوید من از علت تبسم فاطمه سوال کردم

آن حضرت فرمود الان صلاح نیست وقتی که پیامبر خدا از دنیا رحلت کرد من راجع به تبسم از او پرسیدم

حضرت فاطمه فرمود وقتی پیامبر خدا خبر وفاتش را به من داد من گریان شدم

چون فرمود تو اولین کسی هستی از اهل بیتم که به من ملحق میشود خندان شدم

و از این عباس روایت شده است که پیامبر اکرم (ص)زمان مرگ صدیقه طاهره را هم تعین کرده و

به دخترش فاطمه زهرا فرمود فاطمه گریه نکن بعد از من هفتاد و دو روز بیشتر عمر نمیکنی

تا به من ملحق شوی و از این خبر زهرا متبسم شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان ممنونم که باز امشب من روسیاه رو به مجلس روضه ی مادرت راه دادی، ممنونم

با این بار گناه که هیچ کجا راهم نمیدن شما منو به مجلس عزای مادرت،

برای اینکه پاکم کنی راهم دادی ،آقا جان تو این ایام فاطمیه شما کجا برای

برای مادر پهلو شکسته ات مجلس عزا بر پا کردی ؟اقا جان امشب بیا با  هم سری بزنیم به مدینه ،

مدینه بعد از رحلت یه خبرایی هست !

توی ایامی که امیر المومنین در پی مراسم کفن و دفن بدن رسول اکرم است یه عده نامرد

توی سقیفه جمع شدن و برای غضب خلافت برنامه ریزی کردن،

آقا جان سرت سلامت یا صاحب الزمان !آجرک الله فی مصیبت امک

فاطمه الزهرا سیده نساءالعالمین...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از همه بچه سیدا معذرت می خوام،اما چه کار کنم،باید بگم تا بدونی

این حرومزاده تو کوچه چیکار کرد،این فاطمه همون فاطمه ای است، که از مرد نابینا رو میگیره،

هر کی نمی تونه بشنوه گوشاشو بگیره،من کار ندارم، چهل تا نامرد تو کوچه ایستادند،

در بر دیده ی یک شهر زمین می خوردم 

هیچ گه فاطمه اینگونه به انظار  نشد 

من نمی گم یکی بیاد، دست بابام و وا کنه 

یکی بیاد مغیره رو از مادرم جدا کنه 

آی همسایه ها مادرم حامله است،مغیره با لگداش داره مادرمو می کُشه.

هنوز موندم بگم یا نه،یا حضرت زهرا سلام الله علیها،بعضی ها فکر می کنند،

با یک لگد در باز شد،نه این جوری فکر نکنی ها،بی بی همسر علی است،علی واره،

وقتی بی بی اُمد دم در،با خودش گفت:اگه اینا بفهمند من دختر پیغمبرم، می رند،

کاری به کار علیم ندارن،بار شیشه داره،امشب وقتی آقا داره بدن و غسل می ده،

دید کف دست زهرا سلام الله علیها رد بریدگیه،مونده این رد خنجر چیه،ام الکلثوم اُمد،

بابا من می دونم،آخه اون روز قبل از فضه اُم الکلثوم رسید دم در،

گفت:بابا وقتی نامرد در و هل می داد،مادر دو تا دستاش و به در گرفته بود،

این  در به محسن نخوره،وقتی دید زورش نمی رسه،

یه وقت دیدم از لای در خنجر فرستاد،مادر خنجرو گرفته، در باز شد

یه وقت صدای مادر بلند شد،فضه به دادم برس،محسنم و کشتند

،هر جا نشستی ناله بزن یا زهرا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@




جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها ) و مناجات های فاطمی

به ادامه مطلب مراجعه نمایید








اُمدند تو بقیع،ایستادند،دوروبریای خودشونم جمع کردند،گفتند:چرا بی اجازه ما زهرا رو دفن کردند،الله اکبر از این خباثت،این جوری نمی شه،ما باید زهرارو از قبر بیرون بیاریم،خودمون بر بدنش نماز بخونیم، اما علی علیه السلام دیشب چهل تا صورت قبر درست کرده،چکار کنیم،خبر رسید به گوش مولا،علی علی،همچین که خبر دادند،همه تو بقیع ریختند،می خواند نبش قبر کنند.
نام زهرا شنید و طوفان شد
رگ پیشانیش نمایان شد
بلند شد،همه دیدند،لباس رزم تنش کرد،یه دستمال معروف داره علی، دستمال زردشو به پیشانی بست،معروف بود هر وقت دستمال می بست،دشمنا همه راه فرار پیدا می کردند،چی شده،این علی ،علی دیروزه،نه.
نام زهرا شنید و طوفان شد
رگ پیشانیش نمایان شد
این که دستار حیدری بسته است
ذوالفقار دلاوری بسته است
به چه کار آمده چه سر دارد
این که شمشیر بر کمر دارد
کس جلودار او نمی گردد
هیچ کس روبرو نمی گردد
سلمان گفت:برید کنار این علی با علی دیروز فرق داره
غرش حیدر است طوفان نیست
جانم علی، جانم علی، حیف که زهراش نیست دورش بگرده،حیف که فاطمه اش زیر خاکه،ببینه علی دوباره بلند شده.
غرش حیدر است طوفان نیست
عرق غیرت است باران نیست
در ظهور آمده وفقار علی
قد علم کرده ذوالفقار علی
از ردیف عجایب است این مرد
اسدالله غالب است این مرد
همه  در اضطراب و سردرگم
اُمد از خونه بیرون،همه دور علی جمع شدند
شیر شوریده بود بر مردم
بیشه درمانده از هیاهویش
فاتح خیبر است و بازویش
نفس از سینه ها نمی آمد
غیر ضجه صدا نمی آمد
داد می زد سر تمامی شهر
برسربغض بی مرامی شهر
دیدند علی داره راه می ره،مدینه زیر قدماش می لرزه،رسید جلو بقیع،یه نگاه کرد،بعضی ها نوشتند،اولین نفر اون ملعون دومی اُمد جلو،تا علی رو دید،اَمد به علی بگه چرا زهرارو دیشب دفن کردی،می گن مولا چنان یقه اش و گرفت،محکم کوبیدش به زمین،نشست رو سینش،صدا زد،
خاک اینجا است قبله گاه خدا
کعبه مخفی من است این جا
به خداوند بی مثال و احد
آهنی گر به این زمین برسد
لب تیغ من و دمار شما
وای بر حال و روزگار شما
حضرت فرمود:نیش کلنگی به زمین بخوره،همتونو می زنم،کاری می کنم جوی خون تو مدینه راه بیفته،پیغمبر یه روز بهم گفت:جلو چشمت زهرا رو می زنند،باید هیچی نگی،پیغمبر بهم گفت علی جلو چشمت زهرا بین درو دیوار له می شه ،باید ببینی زهرات رو خاک اُفتاده هیچی نگی،علی چهل نفر تو کوچه می ریزن سرش هی می زنن،باید هیچی نگی علی،اما بهم نگفت بدنشو از زیر خاک بیرون می کشن،وای،رگ غیرت علی به جوش اُمد،
لب تیغ من و دمار شما
وای بر حال و روزگار شما
آنقدر می کشم در اینجا
تاخون بگیرد تمام صحرا را
حالا روضه من از اینجا به بعده، هرچی گریه کردی بذار یه طرف،حالا می خوام گریه کنی
همه رفتند،همه فرار کردند،همه از بقیع رفتند بیرون،نشست رو زمین
از من خون جگر چه می خواهید
داغ از این بیشتر چه می خواهید
تازه دردو دل علی شروع شد،
یار نه ساله ی مرا کشتید
حضرت لاله ی مرا کشتید
فاطمه از شما که خیر ندید
نود و پنچ روز درد کشید
نود و پنج روز در بستر
ناله می زد برای درد کمر
حالا که تنور سینه ات داغه بذار دلت و ببرم،آره، امروز می خواستند،خاک بقیع و بشکافند،امروز می خواستند به بدن زهرا سلام الله علیها جسارت کنند،امروز شیعه باید بمیره، اما کربلا چکار کردند،کربلا نگذاشتن بدنارو خاک کنند،هنوز بدن و دفن نکرده، اسباشونو نعل تازه زدند،حسین....... ای وای ، اما اگه امروز مدینه یه عده اُمدند، نبش قبر کنند،کربلا برعکس شد،یه عده اُمدند کمک کنند،مدینه یه عده اُمدند خون به دل امام کنند،اما کربلا یه عده اُمدند کمک امام کنند،بنی اسد دیدند امام سجاد علیه السلام هی کنار یه بدن می شینه،هی می گه این داداشمه،این پسر عمومه،ای وای ای وای این پسر عمه ی منه،این کیه این کیه،همه رو دفن کرد،یه مرتبه بهش گفتند آقا جان،همه رو دفن کردی،اما یه بدن کنار علقمه افتاده.یا اباالفضل علیه السلام
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یه بزرگ می گفت:اگه دو ماه خوب برا امام حسین علیه السلام گریه کنی ، بهت اجازه می دن برا امام حسن علیه السلام گریه کنی،بزارید من از زبان خود آقا امام حسن مجتبی علیه السلام براتون روضه بخونم،گفت:عبدالزهرا خیلی وقته روضه مارو نمی خونی،(عبدالزهرا نوکر خوب و با سابقه ابی عبدالله،کربلا دفنه،خوشبحال نوکری که سرانجام،تو حرم حسین علیه السلام خاک بشه)آقا جان  من یه عمری روضه خوان شما هستم،مگه روضه شما اونایی نیست که به ما رسیده،آقا جانم،شمارو مسموم کردند،جگر نازنیین شما پاره پاره شد،بدن نازنین شما رو تیربارون کردند،فرمود عبدالزهرا اینها همه روضه های منه،درست می گی، خوبم خوندی،اما روضه ما اهلبیت اون لحضه ای است که،هنوز بدن جد ما پیغمبر رو زمین بود،یه عده اُمدند،در خونمونو آتیش زدند،عبدالزهرا جلو چشم ما، مادرمونو زدند....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
زهرای مرضیه سلام الله علیها، نزدیک مرگش شد، امیرالمومنین علیه السلام حسنین، را از خانه بیرون آورد و زینب هم در منزل با اسماء و فضه و ام ایمن است، فرمود: اسماء من قدری می خوابم ،صبر کن، بعد صدا کن مرا، اگه جواب دادم و گر نه رفته ام، بی بی پارچه را روی صورت کشید، صبر کرد ،گفت: دختر پیغمبر ،جواب نیامد، زهرا جان ،جواب نیامد، پارچه را زد عقب، دید از دنیا رفته، اسماء صورت روی سینه زهرا سلام الله علیها گذاشت، گفت: به حضور پیغمبر رسیدی، سلام مرا بر سان، متوجه شد اگه بچه ها بیان سخت می شه، پارچه را روی فاطمه کشید، آمد روی حیاط ،بچه ها آمدن، اسماء گفت: بیایید غذا بخورید، گفتند ما کی بی مادر غذا خوردیم، می دانیم مادرمان از دنیا رفته، امام  مجتبی بالای سر مادر نشسته، می گه من حسنم، با من حرف بزن، گفت: دیدم حسین طرف پای مادر خم شد، صورت به کف پای مادر گذا شته ،می گه من حسینم با من حرف بزن.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود
آقا جانم ،ایام عزای مادرت،بی بی دو عالمه ،همه ی مجالس ما،همه روضه ها ،همه ی جلسات ذکر اهلبیت،یک صاحب داره،یه بانی داره،اونم امام زمان و بس،تو همه ی مجلسا شک نباید داشته باشی که حضرت می آد،قبل از اینکه منو تو بیایم،ولی مجلسایی که واسه مادرشه یه جور دیگه می آد،حضورش یه رنگ دیگه ای داره،یه بوی دیگه ای داره،قبل از اینکه وارد روضه بشم،تو همین چند بیت فضای دلت آماده بشه،
بی تو فضای روضه چه دلگیر می شود
سیلاب غم زکوه سرازیر می شود
ماه فلک ستاره فشاند زچشم خویش
حورشید پشت کوه زمین گیر می شود
آقام آقام،چقدر انتظار آقا جان
بس پیر در فراق تو مرد و بسی جوان
در انتظار آمدنت پیر می شود
جوونیم و دارم برات خرج می کنم،از موقعی که خودم و شناختم،دنبالت دارم می گردم،قبول دارم،اونی که می خوای نشدم،نشدم،قبول دارم،اما اُمدم زیر خیمه ی عزای مادرت،هر اتفاقی قرار بی اُفته ،اینجا باشه،
بس پیر در فراق تو مرد و بسی جوان
در انتظار آمدنت پیر می شود
همه ی حرف ما اینه
تا ما نمرده ایم تو پا در رکاب کن
تعجیل کن عزیز دلم دیر می شود
همه ناله بزنن ،فاطمیه فصل ناله زدنه،فاطمیه باید صدای نالت از همه ی سال بیشتر باشه،
حال که می بینم اهل ناله ای ،اهل زمزمه ای منم ،یه زمزمه می خونم ببینم کیا می خونن
درد شیعه عاقبت دوا می شه مهدی بیاد
بخدا حاجتامون روا می شه مهدی بیاد
آقامون می یآد مدینه همه عالم می بینن
قبر زهرا عاقبت پیدا می شه مهدی بیاد
درد شیعه عاقبت دوا می شه مهدی بیاد
بخدا حاجتامون روا می شه مهدی بیاد
حالا که پشت بقیع نمی ذارن گریه کنیم
عقده هاتون تو  مدینه وا می شه مهدی بیاد
صحنه ی قیامت و روز ظهورش می بینید
ای خدا یعنی می شه این جوونایی که دارن مثل ابر بهار برا مادرش گریه می کنن ، این صحنه رو ببینند،
صحنه ی قیامت و روز ظهورش می بینید
صداهاتون همه یا زهرا می شه مهدی بیاد
آماده اید،بچه سیدا،گوشه کنار ازت خواهش می کنم،تو فاطمیه لااقل شال سبزت و بنداز،اگه کسی نگات کنه یاد حضرت زهرا بیافته، اشک بریزه،سیدا منو کمک کنند
سیدا همون که بر مادرتون سیلی زده
پیش چشم همه تون رسوا می شه مهدی بیاد
بااسم مادرش صداش بزن
یاین الزهرا
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست
آخ قربون گریه هاتون امشب چه شبیه مگه ایجوری بی قراری
بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست
صفای فاطمیه از صفای مادرتوست
اگر که سائلم و نوکر همیشه گی ام
فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست
می خوای با امام زمان بگی بگو:مادر مادر...داری می ری مادر،کجا می خوای بری مادر
تمام عزت شیعه رحین منت اوست
تمام زندگی ما فدای مادر توست
زندگی چه قابل داره ،دارو ندارم فدات مادر
زنور چادر او ما همه مسلمانیم
نه فقط اون هفتاد تایهودی،هشتاد تا یهودی مسلمان شدند،ما هم تا ابد،اسلام مون مدیون چادر زهرا ست،این چادر نبود فقط،ما نگامون فقط یه چادره،اون خیلی حرف داشت،این چادر سیاه پرچمه تا آخر عمرت،تا دنیا دنیا است این پرچم بالاست،
زنور چادر او ما همه مسلمانیم
که اصل طینت ما خاک پای مادر توست
معلوم نیست فاطمیه ی دیگه زنده باشم
به وقت مرگ که دستم زهر دری کوتاست
آی ،فکر نکنی رفیق من فقط حرف مرگ می زنم،یا ما حرف مرگ می زنیم،خود بی بی به مولا علی فرمود: علی جان،من از شب اول قبر نگرانم،زهرا بگه من چی بگم،صدا زد علی جان تنهام نذاری بری،بایست بالای قبرم تا من این تنهایی قبر و حس نکنم،الله اکبر
زهرایی که  زهرا است، زهرایی که همه کاره ی زمین و زمان و سماوات و ملک و ملکوته، به علی می گه،علی جان قرآن برام بخون،علی می خوام آروم بشم با صدات،علی می خوام اُمدن بهم گفتن: امامت کیه بگم همین آقایی که بالا سرمه امام منه، آخ چی می شه ،ماهم  این جوری بگیم،چی می شه به ما بگن اممت کیه بگم همین امام زمانی که بالاقبرمه امام منه
به وقت مرگ که دستم زهر دری کوتاست
امید و دل خوشیه من  وفای مادر توست
من شک ندارم،مادرت میاد،یه چیزی بگم شب جمعه ای گریه کنی،خودشم نیاد، بچه اش و می فرسته،می گه حسینم،پاشو برو،سینه زنت وحشت قبر داره، حسینم این یه عمر برات سینه زده، حسین،داد بزن ،ناله بزن صداتو فاطمه بشنوه،ای تشنه لب حسین،امشب مادرشم داره همین و می گه،حسین، عشق زینب حسین
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در میان کوچه و گرد و غبار
مادری بود و دل او غصه دار
دشمنی پاشید بر زخمش نمک
خواست تا گیرد از او برگ فدک
اینهارو امام حسن میگه ،سیدا،بچه یتیمای فاطمه
دست من در دست مادر بود و بس
مرغ جانم بود آزاد از قفس
کنایه فهم ها
ناگهان بر مادرم سیلی زدند
امشب هرکی یتیم فاطمه است،داد بزنه،کسی نمی خواد،آستینش و تو دهنش کنه،نالش و خفه کنه،
ناگهان بر مادرم سیلی زدند
یاس را رنگی چنان نیلی زدند
مادرو خشمش خدا داند چه شد
گوشه ی چشمش خدا داند چه شد
فقط همینقدر بگم،اینقدر محکم زد،که بی بی تا آخر عمر،روشو از علی می گرفت
آری آن دم در میان کوچه ها
دست من از دست مادر شد جدا
شد میان کوچه روی او کبود
چشم های او سیاهی رفته بود
دیدید تا حالا،این نابیناها وقتی می خوان، چیزی رو پیدا کنند،دست می کشن دنبالش
چشم او از ضربه ی دشمن ندید
بهر پیدا کردنم دست می کشید
حسن مادر جان،تو رو که نزد پسرم،مادر نکنه بلایی به سرت اُمده باشه
آمد آنجا در تلاطم خشم من
سیل اشکی جمع شد در چشم من
می کشیدم دامن آن اهرمن
چی می خواد بگه امام حسن علیه السلام
می کشیدم دامن آن اهرمن
جان پیغمبر دگر بر او مزن
امام حسن علیه السلام می گه،دستم تو دست مادرم بود،قباله ی فدک رو گرفته بودیم،راهی خونه بودیم،تو کوچه ها راه می رفتم و خوش بودم،مادرم حق شو گرفته،یهو دیدم یه سایه ی سیاهی روبروی مادرم ایستاد،فاطمه قباله فدک و بده به من،مادرم گفت :نمی دم،حق منه،یه قدم جلو اُمد،مادرم عقب عقب می رفت،تا اینکه پشت مادرم به دیوار خورد،دیگه نمی گم چی شد، فقط همین قدر بگم یه وقت حسن نگاه کرد، دید مادر رو زمین اُفتاده،شاید اونجا نشست بالا سر مادر،گوشه ی نقاب مادر و کنار زد،صدا زد وای مادر چرا صورتت این رنگی شده،نشست آروم با دستای کوچیکش،خاکای چادر مادر رو پاک کرد،هی می گه مادر حسن قربونت بشه،پاشو بریم مادر،اُمدن سمت خونه،حسن عصای دست زهراست،همچین که دم در خونه رسیدن،شاید بی بی گفت:حسن جان صبر کن مادر جان کارِت دارم ،با چشمای گریون یه نگاه به مادر کرد،بله مادر،مادر با گوشه ی چادر اشکای حسن و پاک کرد،حسن جان نکنه ماجرا رو برا بابات علی تعریف کنی،بابات به اندازه کافی غصه تو دلش داره.شاید امشب زینب سلام الله علیها،معجرش و کوشه ی حیات به دهنش گرفته بود،آروم آروم گریه می کنه، ناله هاشو خفه می کنه،حسن یه گوشه زانوی غم بغل گرفته،حیسن یه گوشه،علی تک و تنها ایستاده،یه بدن لاغرو نحیف و کفن کرده،بندای کفن و بست،گفت بچه ها هر کی می خواد آخرین خداحافظی رو با مادر کنه،بیاد،زینب خودشو به کفن مادر آویزان کرده،حسن صورت رو سینه مادر گذاشته،حسین صورت کف پای مادر،یه وقت امیر المومنین علیه السلام می گه دیدم بندای کفن باز شد،دستای زهرام بیرون اُمد ،بچه هارو به بغل گرفت،از آسمون ندا رسید، یا علی بچه هارو از کنار جنازه مادر جدا کن ،عرشیان طاقت ندارن این صحنه رو ببینند،ناله بزن یا زهرا..........
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
این روضه امام حسن بود برات خوندم،مادربخواد بره بیرون،بچه،اثبات شده پسر بچه زمانی که به دنیا می آد،نسبت به مادر غیوره،غیور،امام حسن علیه السلام،امام حسنی که مولا(امام علی علیه السلام)داشت به محمد حنفیه،می گفت:چرا برگشتی،عیبی نداره،این ترس و از مادرت به ارث بردی،می گه داشتم می شنیدم،دیدم شتر  پی شد،پرچم اسلام وسط میدان به اهتزاز درآمد،علم دیگه به دست من نیست،دیدم برادرم امام مجتبی وسط میدون،غیرت امام مجتبی از بچه گی،تمام اهلبیت،همه به مادراشون حساسند، بابا،جوجه به مادرش حساسه،
مرو که کوچه برای پرت خطر دارد
مرو که رد شدن امروز درد سر دارد
مگرنگفت : خداوند خلقتت حتی
برای صورت تو برگ گل ضرر دارد
گمان نمی کنم این مرد بی حیا
این جا بدون حادثه دست از سر تو بردارد
ز روی پوشیه زد تازه این چنین شده ای
که چشمهات فقط دید مختصر دارد
بزرگ بانوی این شهر باورت می شد
زخاک کوچه حسن گوشواره بر دارد
نوشته اند که پیشانی ات به جایی خورد
خلاصه ضربه ی بد این چنین اثر دارد
میان کوچه بدون رمق،بدون فدک
نشسته فاطمه یعنی علی خبر دارد؟
زنی که زمین بخوره، فوری بخوان،بلدش کنند،می گه دست بهم نزنید،بلند می شم،اول چادرش و میزون می کنه،اگه توان بلند شدن هم نداشته باشه،همین طور رو زمین میشینه آروم آروم،من بارها دیدم،خدا روضه نشونم داده،
نشسته فاطمه یعنی علی خبر دارد؟
ای وای مادر مادر،لال بشم جلو بچه سیدا دور وبر میبینم،دارم روضه ی مادر می خونم،یا صاحب الزمان آقاجان،فرمود روضه ی من پاره های جگر و  طشت ولخته های خون نیست،روضه ی من اینه،تا تو کوچه مادرم دست منو گرفته بود،بعد اون حادثه دیگه من دست مادرم و گرفتم،ای وای..اگه تونستی خودت روضه بخونی . ای مادر مادر مادر،همشون گریه می کردند،یه روز هرکار کردند،امام مجتبی از حجره بیرون نیومد،مولا اُمد بابا جان،اینهام داغ دیدن،تو باید خواهر و برادرتو ساکت کنی،بیا بیرون،یه گوشه ای از حجره نشسته بود،زار می زد امام مجتبی،آخ آخ . ، فضه اُمد،اسماء اُمد،چرا نمیای بیرون
همه می گن گریه نکن، اما می خوام زار بزنم
همه می گن آروم بگیر ،ولی دیگه نمی تونم
آقا مگه فقط شما مادر از دست دادید،نه،ولی یه چیز دیگه است،
غروب ها همه می گن،غروب اون کوچه رو از یاد ببرم، امانمی شه
پیش چشم های منه برا همیشه،منو آتیش می زنه برا همیشه
کسی نمی دونه من می دونم،که میون کوچه پیش چشام،مادرم،مادرم
کسی نمی بینه،من می بینم،تو کابوس شبام، بغض صدام،مادرم مادرم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
روزی که هست یوم یفر و من الاخیه
بیچاره می شدیم چو مادر نداشتیم
لذا امام باقر علیه السلام فرمودند:مادر ما وقتی می آد،با اون،عظمت وارد محشر می شه،خطالب می رسه غَضَّ أَبْصارَهُمْ،همه چشمها خود به خود بسته می شه،مادر ما با هفتاد هزار،حله بهشتی،در بدنش اُفتاده،می آد و با آن حشم و ملائکه از چپ و راست،بالا سر و کنار،وارد می خواد بشه،ناله می زنه،بعد بقیه روایت،آخرش می فرماید،مادر ما مثل مرغی که دانه از لابه لای سنگ ها پیدا می کنه،دونه دونه محبین شو ،خودش دست می گیره،وارد بهشت می کنه،گفت:آقا یعنی محبین و!؟،همچین که یارو تعجب کرد،این طوری با امام باقر علیه السلام صحبت کرد،فرمود:محب محبش،یعنی یه نفر تو رو دوست داره،می خواد ارمنی باشه،یهودی باشه،به هر بهونه ای محب ِمحب،مادر با همون دستاش ،می آد یک یک مارو،... آخ مادر،
بابا ببین فدا شدنم را به پشت در
زمزمه بلدی یا من بگم، آره،یاد همه شهدا،شهدای مسجد ارگ،سوخته ها،اگه اون ها الان بودند،چه زمزمه ای داشتند،اگه اون سوخته ها بودند،می گفتند،سوختن خیلی درد داره،تازه فهمیدیم مادرمون زهرا چه جوری سوخته،وای مادرم
بابا ببین فدا شدنم را به پشت در
روی زمین رها شدنم را به پشت در
باور کن این جماعت نامرد آمدند
پایان دهند پا شدنم را زپشت در
اما من از ولای علی دل نمی کنم
ثابت کنم فداشدنم را به پشت در
بی اذن آمدند و مرا بی هوا زدند
دیدند حق ادا شدنم را به پشت در
آتش بیار معرکه کارش گرفته بود(خدا لعنتش کنه)
فهمید برملا شدنم را به پشت در
گفتند صدای دختر پیغمبره،گفت:بزنید،اول کسی جرأت نکرد،اول خودش زد،وای وای، برم جلوتر یا نرم،تحویل بدم،بذار یه خط دیگه بخونم ،ببینم چی می شه،
حتی نفس نفس زدنم را شنیده است
دانست مبتلا شدنم را به پشت در
یعنی فهمید من خون شدم،
یادش بخیر بوسه گه ات بود قامتم
حالا ببین تا شدنم را به پشت در
گل بودم و به غیر خدا هیچ کس ندید
از غنچه ام سوا شدنم را به پشت در
هرکس فهمید فهمید،اما به امام حسین فقط زن ها می فهمند این شعر یعنی چی،...زهرا...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آن بانویی که فیض دمادم عطا کند                    مدحش خدا به کوثر و هم هل اتی کند
هم پایه اش به غیر امیر حرم نبود                        عرض ادب به ساحت او مرتضی کند
فرصت نداشت تا که در خانه وا کند
ببخشید بچه ها دیگه به سیدا نمی گم به همتون می گم
فرصت نداشت تا که در خانه وا کند                  خود را در آن میانه کمی رو به راه کند
زن ها بهتر می دوند،می گه درو وا کرد زدند،یافاطمه سلام الله علیها،یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،یا تمام اهلبیت علیهم السلام،ببخشید،مااینقدر گستاخانه،... مادر،من یه خط دیگه بخونم،...من میخونم بعد میام باشما گریه کنم.
مهلت نداد تا که علی را خبر کند               یا چادری برای خودش دست و پا کند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
السلام علیکم یا اهلبیت النبوة
،السلام علی محالّ معرفةالله،
و مساکن برکةالله و معادن حکمةالله
زهرا اگر نبود خدا مُظهری نداشت
حرم امام رضا علیه السلام،چقدر خوبه فاطمیه،آدم می ره پیش امام رضا،وقتی برا مادرش روضه می خونه،واقعاَ آدم گریه های امام رضا رو حس می کنه،خودش میگه من پاره ی تن پیغمبرم،مادرمم پاره تن پیغمبره،بعد اونجا عرض کردم،آقا جان چه صحن و سرایی،ولی می دونم شما هم بهتر از ما،ما یه ذره از تو گرفتیم، که می گیم ای کاش مادرمم یه صحن کوچیک داشت،این شب ها باید مثل شب های محرم گریه کنید،
زهرا اگر نبود خدا مُظهری نداشت
توحید انعکاس نمایان تری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
مُلک وجود فلسفه دیگری نداشت
خداکنه ماهم جونمون فدای زهرا سلام الله علیها بشه.
زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
دستش بشکنه اونی که تو رو زد،تبت یدا ابی لهب،بی بی جان ،ای همه کس علی،کجا می خوای بری،
زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت
دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت
فرموده اند در برکات وجود او
زهرا اگر نبود علی همسری نداشت
محشر بدون قدم های فاطمه
سوگند می خورم شفاعت گری نداشت
حتی بهشت با همه ی نهر های خود
چنگی به دل نمیزد اگر کوثری نداشت
خوش به حال اونایی که امشب مدینه اند،کاشکی صدای ما می رسید به اونها،از خدا می خوام یه بار دیگه،نه حالا،تمام مدینه تحت اختیارم باشه،منبری بلند بذارند،صدا،صدای جهانی باشه،یه همچین شعری رو اونجا برا زهرا بخونم.این کی می شه،وقتی آقام بیاد،آرزویه دیگه،نرسیدی ام نرسیدی.
حتی بهشت با همه ی نهر های خود
چنگی به دل نمیزد اگر کوثری نداشت
دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
اگر،اگر،..نامردا زدند.
دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند
دنیا ادامه داشت دگر محشری نداشت
دیگه قیامت لازم نبود،حکومت ،حکومت فاطمه،اما روایت داره،میاد پرده ی عرش و یا ریسمان عرش خدارو میگیره،یه ناله می زنه،همه ی محشر ناله می زنند،می گه خدایا داد منو بگیر.
مادر،مادر،مهربونه،همزبونه،درد بچه شو می دونه،
مادر،مادر، هنوز شبونه،قد کمونه،مهربونه،مهربونه
آره والا،مسجد ارگ،اینجا قتلگاه فاطمیونه،چه زن ها و مردهایی که برا زهرا سوختند،بابا اونایی که بودند یادشونه،شب محرم و شب ناله ی حسین حسینه،اما همه زن و مرد می گفتند:یازهرا،آخه سوختگی خیلی درد داره،این شبا باید،باید داد بزنی،دو سه شب دیگه ،بیشتر مهمونه این خونه نیست این مادر جوون،
میگه،هیزم رسیده است
حمالةالحطب،نامردا  زنهاشونم کمک کردند،زنهاشون،حیف که اونجا دوربین نبوده،مگرنه عایشه ام کمک کرده،خیال،نکنید فقط مردها کمک کردند،
هیزم رسیده است که خاکسترم کند
نمرو دیان جمع کردند این هیزم رو
هیزم رسیده است که خاکسترم کند
پروانه ی بدون پر همسرم کنند
حالا که فصل، فصل خران مدینه است
بهتر همان به پای علی پرپرم کنند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چهل نفر وسط کوچه فکر نکردند
علی به خانه زنی باردار داشته باشد
گمان نمی کنم،اینسان که در شکسته به دیوار
به کوچه فاطمه راه فرار داشته باشد
هرچی درو فشار میداد،فاطمه خودشو جمع می کرد،فقط می گفت:یا ابتا،بابا
گفت:بیرون بیاین،خونه رو میخوام آتیش بزنم،گفت:فاطمه تو این خونه است،گفت:ولو فاطمه تو این خونه باشه،گفت:حسنین توی این خونه اند،گفت:ولو حسنین تو این خون باشند،آی آی،امان امان،
چهل نفر همه مست سقیفه و مولا
به یاری از چه کسی انتظار داشته باشد
شفاعتم نکنی،در حضور مرگ خوشم که
به احترام تو قبرم فشار داشته باشد
اگه ناله شو می زنی،در محضر پسرش آبرو داری می کنی بگم،زینب نشسته بود،کنار بستر ،هی مادرو نگاه می کرد،دستمال رو صورتش می ذاشت،عرق رو  از صورت مادر پاک می کرد،می دید مادر از این پهلو به اون پهلو می خواد بشه،از خواب بلند میشه،میشینه،به اون پهلو میشه،می گه یاعلی،
سه آیت حسن و زینب و حسین شد اما
نشد که آخر کوثر چهار داشته باشد
چهل نفر همه مست سقیفه و مولا
به یاری از چه کسی انتظار داشته باشد
شفاعتم نکنی،در حضور مرگ خوشم که
به احترام تو قبرم فشار داشته باشد
نه در حدود مدینه است نه به سینه
مگر که می شود این زن مزار داشته باشد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
همه می دونستند علی دو تا رکن داره، همه می دونستند علی یه رکنش پیغمبره،یه رکنش فاطمه است،دیشب به زهراش گفت:زهرا جان بابات که رفت دلم خوش بود هستی، دیگه تو رو ندارم،بگو چه جوری سرم و بلند کنم،حالا من روضه می خوام برات بخونم،امروز عمار تو کوچه های مدینه،آماده ای،تک روضه ما تو فاطمیه  است،عمار می گه داشتم رد می شدم امروز،اولی و دومی لعنت الله علیهما جلوم و گرفتند،گفتند: عمار کجا داری میری،ما تازه داریم می ریم خونه ی علی،گفتم،کجا می خواید برید،واسه چی؟گفتند می خوایم بریم زهرارو تشییع کنیم،بدن دختر پیغمبر، رو زمین نمونه،روزگارو ببین،می گه با طعنه گفتم کجا می خواید برید،علی خودش دیروز زهراشو دفن کرد،بیخود به خودتون زحمت ندید. چی می گی؟با عناد و لجاجت و غیض،پرخاش گری،هرچی دلشون خواست،هرچی از دهن نعسشون در اُمد به عمار گفتند،عمارم ایستاد جوابشونو داد،گفت:من دیگه علی نیستم،هیچی نگم،اگه علی ساکت بود،مأمور به سکوت بود،شما خودتون کشتید،خودتونم می خواید خاک کنید،شما دیگه کی هستید،جدال شد،بحث بالا گرفت،بگم چه کار کرد،اون نامرد دومی، روایت می گه،چنان سیلی تو صورت عمار زد،عمار محکم به دیوار خورد،کنایه فهما، می گن تا سیلی خورد گفت:آخ زهرا،....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
علی نشسته کنار بستر،قربونش برم آقامُ ،خدا هیچ مردی رو به روز علی نندازه،بخدا من دو بیتی های پیوسته رو برات می خونم هر چی جلوتر می ریم ناله ات بیشتر می شه،
همین که بهتری الحمدالله
جدا از بستری الحمدالله
همین که در زدم دیدم دوباره
تو در پشت دری الحمدالله
این یکی دو روز آخر خودش در و باز کرد،گفت:بذار این عقده تو دل آقام نمونه،من و پشت در ببینه،جان حضرت زهرا بخیل نباشی ناله تو رها کن،
همین که بهتری الحمدالله
جدا از بستری الحمدالله
همین که در زدم دیدم دوباره
تو در پشت دری الحمدالله
انگار دنیارو بهم دادن
شنیدم یادی از دُردانه کردی
فاطمه من مسجد بودم اما مثل اینکه خبرایی تو خونه بوده،چه خبر؟پیداست!
شنیدم یادی از دُردانه کردی
و موی دخترت را شانه کردی
نگفتم استراحت کن عزیزم
شنیدم کارهای خانه کردی
کی گفت پاشی خونه رو جارو بزنی،الله اکبر،کنایه فهما
تو دیگر با حجابت خو گرفتی
حرفای شب شهادتی نیست،ها،حرفای دم بستر علی ه،
به چندین علت از من رو گرفتی
گمان کردی ندیم زیر چادر
چگونه دست بر پهلو گرفتی
صورت تو نشونم نمی دی،بازوت و نشونم نمی دی،سینه تو نشونم نمی دی،نمی تونی قد خم تو از علی پنهان کنی،
جواب حرف هایم شد همین نه
دیدی آدم کلی حرف می زنه،آخرش می گه همین
غریبه بودم اما این چنین نه
خیلی این عاطفیه
جواب حرف هایم شد همین نه
غریبه بودم اما این چنین نه
ببینم قصد رفتن که نداری
نرو ،جان امیرالمؤمنین نه
فایده نداره،آروم نمی تونم بخونم،شب جمعه است،همین و بشنو یا علی
یه جوری گریه کن ، انگار امشب شب شهادته
شنیدم بسترت را جمع کردی
وبا سختی پرت را جمع کردی
شنیدم آب دادی به حسینت
حواس دخترت را جمع کردی
روضه بخونم برات،کانون توجه،تو خونه ی زهرا،زینبه،راه می رن تو خونه،همه نگاه به زینب می کنن،آخه پرستار زینبه،یه حرفی بزنم،بخدا شب جمعه ای یه،از درون دارم می سوزم،یه حرفی برات بزنم،نمی دونم چقدر می تونم این حرف و باز کنم،چقدر از من پذیرایی می کنی،با ناله ات،قربون این زینب برم،که از چهار ساله گی پرستار شد،بگم،اما بمیرم براش،پرستار هرکی شد باالاخره رفت،از هر کی پرستاری کرد،داغش به دلش موند،فقط امام سجاد زنده موند،اما هرکی رو زینب پرستاری کرد،تنهاش گذاشت،از هر پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهن زینب مونده،من یکی یکی جلو می رم،صبرکن،بهت می گم،اون وقت،سه چهار ساله با مادر پرستاری رو یاد گرفت،می دونی پرستاری رو کی یاد گرفت،وقتی پیغمبر تو بستر اُفتاد،می دید مادرش هی دور باباش می چرخه،پرستاری می کنه،اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش موند،یادش موند،تو اوج مصیبت پیغمبر،مادرش یه لبخند زد،بعدها فهمید این لبخند یه سرّی داشت،بعداًفهمید پیغمبر به بی بی این جوری وعده داد بود،دخترم گریه نکن،فراق بین منو تو خیلی طول نمی کشه،بعد از نود و پنج روز فهمید این خنده چی بوده،یه بار از مادر پرستاری کرد،از هرپرستاری من یه خاطره بگم،دلشو داری؟،شب جمعه است،چه خاطره ای بگم،دخترم بیا بشین باهات حرف دارم،عجب پرستاریه،دخترم این بقچه رو باز کن،این کفن اول مال منه،می دی بابات علی منو کفن کنه،ببین چه خاطره هایی،یه دونش آدم و می کشه،کفن دوم  مال بابات علی ه،می دی داداش حسنت بابا تو کفن کنه،کفن سوم،مال داداشت مجتبی است،باید بدی حسین،یه دفعه دید این بقچه داره جمع می شه،یه پیراهن و رو دست گرفته،آخ کربلا،شب جمعه است،کربلا، اینم یه خاطره، از یه پرستاریه دیگه برات خاطره بگم،مادره شم رفت،چند سال طول کشید از باباش پرستاری کرد،یه خاطره ام از بابا بگم،اون شب همه جمع بودن،صدا زد بچه های زهرا بمونن،بقیه برن،زینب یه طرف،اُم کلثوم یه طرف،حسین یه طرف امام حسن یه طرف،زینب یادش نمی ره،داداش عباس اُمد بره از اتاق بیرون،بابا صداش زد،بابا تو بمون پسرم،صدا زد بابا من که بچه ی زهرا نیستم،بذار برم،خجالتم نده،زینب این خاطره رو یادش می ره مگه،خودش با چشم خودش دید،دست حسین و تو دست عباس گذاشت بابا،یه روزی می آد،حسینم و کربلا تنها می ذارن، حسین.. من نمی دونم هر خاطره ای رو برا زینب ورق می زنی،یه سرش کربلا و حسین ه،باباشم رفت، حالا شده پرستار برادراش، داداش بزرگتر هم رفت،با جگر پاره رفت،با بدن سوراخ سوراخ شده رفت،اما خدا رو شکر تو این یکی زینب خیلی ندید چه جوری رفت،اما همه اینها کنار،من می خوام یه پرستاری رو امشب بگم،خیلی ها رو کنار گذاشتم، روضه ،روضه آماری،به اصطلاح روضه خونها،یعنی می تونی آمار بدی ،دونه دونه جاهایی که زینب پرستاری کرده،تنهایی وایستاده،اما من همه رو حذف می کنم،یه پرستاری دیگه ام کرد،اونم آخرش رفت،اما این یکی ، یه جور دیگه دل زینب وآتیش زد،اگه مادرش و پرستاری کرد،باباش بود،داداشاش بودن،اگه باباشو پرستاری کرد،دو تا داداشاش بودن،اگه گفتی کجا بریم،یه جایی که بی برو برگرد،جواب بدن،اگه داداشاش و پرستاری کرد،هر کدوم به یه نوعی زینب و آروم کردن،اما از خرابه ی شام،برای دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت،چرا؟هر جایی رقیه رو زدن ،خودشو انداخت رو این دختر،آی،آخه تو امانت حسینمی،شب آخرچیکار کرد،وای وای بگم کجا پرستاری کرد،بگم کجا،اون جایی که دید دارن با چوب خیزران می زنن،هی جلو چشای رقیه رو گرفت،این بچه چیزی نبینه،اما وقتی سر بریده رو بغل کرد،اما این لبا چرا پاره است،حسین....
خرابه با تو بهتر از جنان است
دل پیرم به شوق تو جوان است
اگر خونی شده لب های خشکت
گمانم جای چوب خیزران است
حالا دستاتو بیار بالا سفره دار امشب حسین و زینب اند،شب توبه است،شب آمرزش گناهانه،کی بهتر از زهرا،کدوم سفره بهتر از سفره عزای بی بی،چه اسمی بهتر از نام حسین،دست تو بیار بالا،به زهرا و بچه های زهرا،به حسین زهرا،الهی العفو
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
پیغمبر تو مسجد نشسته، اصحاب همه دورشند،یه مرد سائل وارد شد،گفت یا رسول الله مسکینم،فقیرم ،گرسنه ام،خلاصه غریبم،یه کمکی،یه دست تفضلی،پیغمبر یه نگاه کرد،گفت:من که الان همرام چیزی ندارم،پیغمبره ،ها،می تونه دست کنه،همه ی ملک و ملکوت و تو دستش جمع کنه بده،تصرف کنه تو عالم هرچی دلش می خواد،اما کار پیغمبر پیامه،حرف داره،گفت:من که الان همرام چیزی ندارم،اما تو رو جایی معرفی می کنم،آدرس خونه ای رو بهت می دم که خدا اهلش و دوست داره،منم اهل اون خونه رو دوست دارم،هرکی اهل اون خونه رو دوست داشته باشه،خدا دوسش داره،عجب، یه گدایی چقدر حرف توشه،بلال و صدا زد،بلال بیا با این مرد برو،در خونه ی زهرا رو بزن،سلام کن، احترام کن،یادت نره ها،رفت مدتی برگشت،پیرمرد دست پر اُمد تو مسجد،حالا همه نشستند،پیغمبر فرمود:چیزی از این خونه گیرت اُمد،با اشک گفت:آری یا رسول الله،بقچه شو باز کرد،چی گیرت اُمد،نگاه کرد،این داستان ما زمانیه که خونه امیر المؤمنین علیه السلام هم شرایط سختی داشته،سه چهار روز بچه ها گرسنه بودند،نور خونه خاموش بوده،تو اون شرایط،بقچه رو باز کرد دید،گردن بند فاطمه سلام الله علیها رو به این پیر مرد دادند،پیغمبر یه نگاه کرد،گریه کرد،گفت:دیدی گفتم دست خالی بیرون نمیای،خیلی خاطرت عزیز بوده دخترم این گردنبند و بهت داده،می دونی چرا؟چرا یا رسول الله؟گفت:آخه این یادگار مادرش خدیجه است،آخ تو پرانتز از زبون همتون بگم،بی بی  جان ماهم امشب این در و می زنیم،امشب اگه به ما نگاه کنی ما پشت این در برا گدایی صف کشیدیم،شعرای قدیمی گاهی وقتا چقدر قشنگن آدم یادش می آد،دست و بالا می یاری بگم،
دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه
منم گدای فاطمه
جرم منو شفاعت روز جزای فاطمه
منم گدای فاطمه
پیغمبر بارها،عملی،شفاهی،با کنایه،احترام و منزلت این خانه رو به همه نشون داد،پیغمبر بارها به همه نشون داد چه جوری باید مقابل این در بایستند،یه بار وقتی اتفاق افتاد،زود کد می دم و رد شم،وقتی ندا رسید،دستور رسید،مسجد پیغمبر،ان شاءالله مدینه بری،ای خدا،ای خدا،توی یه دیواری چند تا در به مسجد باز می شه،یکی از این درها در خونه خانم بود،ندا رسید همه درها رو به مسجد ببندند،وسدالابواب الا باب، فقط در خونه علی و زهرا باز باشه،تو روایته،اون حروم زاده ملعون دومی،اصرار کرد،گفت یا رسوالله بذار در خونه منم باز باشه،گفت:نه،بذار پنجره ام باز باشه،بذار یه راه کوچیک،پیغمبر فرمود: ابدا،این دستور خداست،فقط خونه ی فاطمه و علی،این یه بار،پیغمبر داره نشون میده،ای مردم،این دلیلی محکتر از این،تو این شش،هفت ماه آخر عمر پیغمبر،عین پنج نوبت می خواست بره نماز،از جلو در خونه زهراسلام الله علیها رد می شد،دو تا دستشو می ذاشت تو آستانه ی در،بلندمی گفت:السلام علیکم یا اهلبیت النبوة،همه بشنوند،با احترام رد می شد،ندیدند یه روز پیغمبر عادی رد شه سلام نده،این دوتا،آخرای عمر شریف رسول خدا،همه شنیدید فقط رد شم،در می زنن،بی بی در و باز کرد،دید یه جوان خوش قد و بالا،زیبا،با احترام ایستاده،با ادب بی بی جان سلام عرض می کنم،اجازه می دید؛ بیام پدرتونو ملاقات کنم،حضرت فرمود: پدرم ممنوع    الملاقاته،  فرمود: چشم،  رفت، دوباره اُمد،دوباره سلام کرد،اجازه می دید وارد بشم،فرمود:نه،من که گفتم پدرمو نمی شه زیارت کرد،بار سوم در زد،پیغمبر گفت:دخترم کیه داره در می زنه،این جوری جوابشومی دی،گفت:بابا یه جوانی،خیلی با ادبه،اجازه می خواد شمارو ببینه،گفتم نمی شه،پیغمبر گفت:دخترم این برادرم ازرائیله، این هیچ جا اجازه نمی گیره،احترام این درو نگه داشته،دخترم،آخه این خونه احترام داره،آی،آی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آرزو داشتم، دُردونه ی من
چشم سرت و ببند،چشم دل تو باز کن،ببین فاطمه نشسته، گوشه ی خونش،کنار قبر محسن،داره حرف می زنه
آرزو داشتم، دُردونه ی من
گریه می کردی ،صدات می پیچید، تو خونه ی من
دُردونه ی من
واست می خوندم،لالایی مادر
تا که بخوابی سر می ذاشتی روی شونم
لالایی مادر
این خاکارو زیر و رو می کرد،
کجایی مادر، نمی تونم بعد تو من ،زنده بمونم
کاشکی صداتو می شنیدم
باگریه ات از خواب می پریدم
اسم تو رو محسن می ذاشتم
چه آرزوها که نداشتم
دوردونه ی من
برگ گل من، خزون گرفتی
مگه تو خوابم ،تو رو ببینم ،که جون گرفتی
خزون گرفتی.
خانوما گوش می دید.
کاشکی می دیدم ،راه رفتنت رو
وقتی میدیدم اون موقعی که دست تو می گذاشتی رو زمین،منم بهت می گفتم ،پسرم یا علی بگو بلند شو
کاشکی می دیدم، راه رفتنت رو
آرزو داشتم ببینم، شکفتنت رو
اون روزای پا گرفتنت رو
چه قدر این خانم باوفا بوده،عشق علی چقدر تو سینه اش بوده،
کاشکی می دیدم ،راه رفتنت رو
آرزو داشتم ببینم ،شکفتنت رو
اون روزای پا گرفتنت رو
کاشکی علی میشنیده ،بابا گفتنت رو
تیر خلاص و بزنم
مدینه مردمش حسودن
اینها دیدند من دو تا گل دارم،دوتا گلم داره می شه سه تا
نام خود را خصم داغ ننگ زد
دید بار شیشه داردسنگ زد
***
مدینه مردمش حسودن
منتظر این روزها بودند
اینها نقشه داشتند،علی مو خونه نشین کنن،منو پهلو شکسته،بعد تورو بکشند
مدینه مردمش حسودن
منتظر این روزها بودند
غنچه ی ناشکفته پر پر
الهی که بمیره مادر
بمیره مادر
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بی بی رو اینقدر قشنگ تشییع جنازه کردند،اینقدر قمی ها قشنگ احترام گذاشتند،اینقدر اَمدند مثل پروانه دور بی بی گشتند،یه ذره بی بی احساس غربت نکرد،اما بمیرم برای اون خانمی که،نیم شب در خونش باز شد،چهار نفر زیر جنازشو گرفته بودند،چند تا بچه ام دنبال جنازه می دویدند،هی مادر مادر می گفتند،هر چی دستشونو بلند می کردند،به تابوت مادر نمی رسید،همدیگرو دلداری می دادند،این بچه ها اجازه گرفتند،از بابا ،بابا اجازه بده ما تشییع جنازه مادرشرکت کنیم،امیرالمومنین علیه السلام فرمود :بیایید،اما آهسته آهسته گریه کنید،اما یه وقت دیدند امام حسن داره داد می زنه،بلند بلند داره گریه می کنه،سلمان دوید حسن جان،بابات می گه یه خورده آهسته تر،گفت:سلمان دست از دلم بردار،آخه اونی که من دیدم،حسین ندید،خودم دیدم،بین کوچه ،آخ به مادرم جسارت کردند،درسته غریبانه،اما بدن رو نگذاشتن رو زمین بمونه،باالاخره تشییع جنازه ای کردند،یه کفنی آوردند بدن بی بی رو کفن کردند،علی غسلش داد،اما بمیرم،برای اون آقایی که 3روز بدن بی غسل و کفن،رو زمین گرم کربلا،دیدید موقعی که میت و دارن تلقین می دن،یه نفر میت و تو قبر تکون می ده،آدم یاد این منظره می اُفته،امام سجاد دیدند تو قبر نالش بلند شد،گریبان چاک زد،آقا جان چرا این جور بی تاب شدی،فرمود نگاه می کنم می خوام صورت و رو خاک بزارم،اما بابام سر در بدن نداره.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آروم آروم دیگه آقا، فکر میکنم میخوای بیایی
به دلم اُفتاده ارباب، که همین روزا میایی
جمعه های بیشماری، اُومد و آقام نیومد
یابن الزهرا کی می آیی، عمر من دیگه سر اُومد
اونیکه غربت چشماش، وسعتش قد دو دنیاست
اونیکه دیدنش واسه من، خیلی سخته مثل رویاست
اونیکه وقت ظهورش ،همرهش شمشیر مولاست
اولین روضه ای که اون میخونه روضه ی
کوچه و سیلی و صورت نیلی  زهراست
رد دست یه قناری مونده رو دیوار خونه
هنوزم خونه رو پهلوش ،مونده رو مسمار خونه
با صورتت قناری، سیلی  ه کوچه چه کرده
میکشه دست روی خاکا ،دنبال جوجه اش میگرده
همه جا رسم که میگن ،حرف حق سند نمیخواد
آخه کافرای بی دین، گل چیدن لگد نمیخواد
آقا جان یا بقیه الله امشب روضه خوندن ما با بقیه ی شب ها فرق داره ،امشب آخه روضه از زبان قاتل مادر شما خوانده میشه، امشب این روضه با دل خیلی ها بازی میکنه ،امشب این روضه دهان خیلی از آدمها رو میبنده، اونایی که میگن جریان آتش زدن سیلی زدن و ...سندیت نداره ،امشب باید این روضه رو گوش بدن.
توی کتاب بحار الانوار ج8صفحه 221و کتابهی دیگر آمده  است :
پس از آنکه ولید و دیگر دشمنان اهل بیت به دستور خلیفه دوم رفتند و هیزم آوردند و در خانه ی امیر المومنین را آتش زدند خلیفه دوم در نامه ای برای معاویه نوشت :فاطمه به اون گفت ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا و ای دشمن امیر المومنین و هماندم دستش را بیرون آورد از در ،که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازیانه بر دستهای او زدم، از شدت درد ناله و فریادش بلند شد و گریست و گریه و ناله اش آنچنان جانسوز بود که نزدیک بود، دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم و برگردم به یاد کینه های علی و حرص او در ریختن خون بزرگان مشرک اُفتادم و با پای خود لگد بر در زدم ولی او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتی لگد بر در میزدم صدای ناله ی فاطمه بلند شد و فریادی زد که پنداشتم مدینه زیر و رو شد در آن حال فاطمه گفت: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک آه یا فضة خذینی فقد والله قتل ما فی احشایی من حمل .در این حال دریافتم فاطمه در اثر درد شدید به دیوار پشت در تکیه داده است در خانه را به شدت فشار دادم در باز شد، وقتی که  وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروی من ایستاد، ولی شدت خشم مرا به گونه ای کرده بود که گویی پرده ای در برابر چشمم افتاده است، آنگاه آنچنان از روی مقنعه سیلی به صورت فاطمه زدم که گوشواره از گوشش به در آمد و بر زمین پخش شد در این حال علی از خانه بیرون آمد".
آری خدا میداند اگر در مدینه و در محله  بنی هاشم و در خانه امیر المومنین چهره نازنین حضرت زهرا از حرارت آتش نمیسوخت دست و پای دختران رسول الله در کربلا نمیسوخت اگر مسمار در سینه فاطمه نمیرفت،اگر آنروز در خانه امیرالمومنین را نسوزانده بودند، اگر آنروز گوشواره از گوش زهرا جدا نمیشد، دیگر در کربلا از گوش دختران آل رسول الله جدا نمیشد، دیگر خیمه ها آتش نمیگرفت موی سر ودامن دختران آتش نمیگرفت و در یک کلام اگر آنروز دستان علی را نبسته بودند در کربلا غل و زنجیر به دست وپا و گردن اسیران نمیکردندو اگر در مدینه مادرشان فاطمه مظلو مانه سیلی نخورده بود صورتهای زیادی از سیلی ستم نیلی و کبود نمیشد
پشت در انباری از هیزم شده است      خانه در انبوهی آن گمشده است
چیست این شمشیرهای فتنه جو            که به سوی خانه ای آورده رو
کیست طبل جنگ دیگر میزند                        جبرییل این خانه را در میزند
شعله ها نمرود را تسلیم بود                          آتشی بر جان ابراهیم بود
چوبها از شعله دیگر سوخته                        جای انگشت پیغمبر سوخته
تا در خانه به آتش باز شد                           سوختن با ساختن آغاز شد
دیگر آتش ذره ای غیرت نداشت                    شعله را بر دامن زهرا گذاشت
شد روان آتش سوی پیراهنش                      بعد از آن شد نوبت زخم تنش
ناله ی زهرا بلند افتاده بود                        عرش رحمان درد مند افتاده بود
شعله ها تا آسمان پر میگرفت                      دشمن اما کار از سر میگرفت
لحظه لحظه تنگتر می شد قفس                 بسته شد بر فاطمه راه نفس
خصم چون در را برآن دیوار دوخت                فاطمه با ناله آتش بر فروخت
آه زهرا آسمان را تیره کرد                       چشمهای آسمان را تیره کرد
وای اگر پرسند مردان یهود                       علت این آسمان پر زدود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
در آن مرضی که پیامبر اکرم از دار دنیا رحلت کرد حضرت فاطمه به حضور پیامبر آمد و پیامبر مطلبی در گوش او فرمود که خندان شد عایشه می گوید من از علت تبسم فاطمه سوال کردم آن حضرت فرمود الان صلاح نیست وقتی که پیامبر خدا از دنیا رحلت کرد من راجع به تبسم از او پرسیدم حضرت فاطمه فرمود وقتی پیامبر خدا خبر وفاتش را به من داد من گریان شدم چون فرمود تو اولین کسی هستی از اهل بیتم که به من ملحق میشود خندان شدم و از این عباس روایت شده است که پیامبر اکرم (ص)زمان مرگ صدیقه طاهره را هم تعین کرده و به دخترش فاطمه زهرا فرمود فاطمه گریه نکن بعد از من هفتاد و دو روز بیشتر عمر نمیکنی تا به من ملحق شوی و از این خبر زهرا متبسم شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آقا جان ممنونم که باز امشب من روسیاه رو به مجلس روضه ی مادرت راه دادی، ممنونم با این بار گناه که هیچ کجا راهم نمیدن شما منو به مجلس عزای مادرت، برای اینکه پاکم کنی راهم دادی ،آقا جان تو این ایام فاطمیه شما کجا برای برای مادر پهلو شکسته ات مجلس عزا بر پا کردی ؟اقا جان امشب بیا با  هم سری بزنیم به مدینه ،مدینه بعد از رحلت یه خبرایی هست !توی ایامی که امیر المومنین در پی مراسم کفن و دفن بدن رسول اکرم است یه عده نامرد توی سقیفه جمع شدن و برای غضب خلافت برنامه ریزی کردن، آقا جان سرت سلامت یا صاحب الزمان !آجرک الله فی مصیبت امک فاطمه الزهرا سیده نساءالعالمین...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امروز امیرالمؤمنین علیه السلام با دل خوش رفت سمت مسجد،شاید فاطمه سلام الله علیها از خدا همین و می خواست،قدری حالش بهتر باشه،علی خیالش راحت بشه بره مسجد،نباشه جون دادن فاطمه سلام الله علیها رو ببینه،همچین که علی رفت،بچه ها رم به بهانه ای از خونه بیرون کرد،خودش مونده و اسماء ،فرمود: توی این حجره می خوابم،ساعتی از حجره بیرون برو،اگر بعد از ساعتی اُمدی،دیدی این پارچه رو ،رو صورتم کشیدم،صدام زدی و جواب نشنیدی،بدون مهمون بابام شدم،این خادمه ی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،یار باوفای زهرا ،دل تو دلش نیست،تو حیاط خون هی دست رو دست می زنه،خدا نکنه امروز روز آخر عمر فاطمه سلام الله علیها باشه،اما دستوره باید اطاعت کنه،اُمد بیرون،بعد از ساعتی اُمد وارد حجره شد،دید یه ملحفه ی سفید،روی فاطمه سلام الله علیهااست،بادست رو سرش زد،اُمد آروم ملحفه رو کنار زد،خانومم،دید هیچ صدایی نمی آد،ای دختر پیغمبر،یا اُم الحسنین،جوابی نمی ده،صدای شیون اسماء بلند شد،اُمد داخل حیاط،یه وقت دید آقا زاده ها وارد خونه شدند،حسن و حسین ،اسماء مادرمون کجاست؟وارد حجره شدند،دیدن مادر رو به قبله خوابیده،ابی عبدالله سئوال کرد،فرمود:اسماء هیچ موقعی این وقت روز،مادر ما نمی خوابید،چی شده؟عرضه داشت، آقا زاده ها ،مادرتون خواب نیست،مادرتون از دنیا رفته،دیدن بچه ها دویدن خودشونو،رو بدن مادر انداختند،امام حسن علیه السلام رو سینه مادر اُفتاده،آی جوونا،حسینیا،ارباب بی کفن شما،یاد داده مادر داری رو،دیدن حسین علیه السلام راه شو کج کرد،اُمد پایین پای مادر،صورت کف پای مادر،گذاشت،هی صدا می زنه،مادر من حسینم،اگه جوابم و ندی دلم آب می شه،جوابش و می دونی کی داد، اون لحظه ای که اون نانجیب رو سینه پسر نشسته بود،اینقدر ناله فاطمه سلام الله علیها رسا و شنیدنی بود حتی دشمن شنید،گفت:دیدم بدنش داره می لرزه،آه،امروز اگه این روضه خونده بشه،بله که جا داره،مادر عاشوراست،امروز روز شهادت حضرت زهراست،گفتم:نانجیب چرا بدنت داره می لرزه؟گفت :هلال گوشه ی گودال زنی نبود،همچین که خنجرو  رو گردن گذاشتم،دیدم صدای یه خانمی می آد،هی می گه:غریب مادر حسین،حسین،حسین، مادر دلنگرانه،امروز با اون مادر،با مادر دلنگرانت زمزمه کن،ای تشنه لب، سفارشی به امیرالمؤمنی فرمود:علی جان حواست به همه بچه ها باشه،اما حسین،حسین،نیمه شبها از خواب پا می شه،بچه ام تشنه است،هر شب یه ظرف آب بالا سرش می ذاشتم،از امشب دیگه کار زینب سلام الله علیها شروع می شه،ای تشنه لب ،حسین. عشق زینب،حسین،ای بی کفن حسین،بی پیروهن حسین،
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیگه چیز زیادی از عمرش باقی نمونده،دیگه همین روزاست،خبر تو مدینه بپیچه،زینب بی مادر شد،امروز روضه ی خودش رو داره،چند روز پیش اسمای بنت اُمیس اُمد،عیادت بی بی، بی بی جان حالتون چطوره،فرمود:اسماء دارم از دنیا می رم،اما یه ناراحتی دارم،من روضه رو یه روز به  شهادت بی بی می خونم،ان شاء الله اونی که روزیشه،بشنو و عوض بشه،بگیره، بی بی، بی بی جان حالتون چطوره،فرمود: دارم از دنیا می رم، اما یه ناراحتی دارم،بی بی جان برا پهلوت غصه می خوری،نه،برا بازو ،نه،برا امیر المؤمنینه،اون که اصل غصه ی منه،همه ی این حال و روزم برا اونه،اما این ناراحتیم متمایزه،بی بی جان غصه ات چیه،فرمود:اسماء من از وضعیت تشییع جنازه تو مدینه راضی نیستم،چرا؟برا اینکه حجم بدن معلوم میشه،چاقی ، لاغری،یه عالمه حرفه اینجا،فاطمه سلام الله علیها فکر کردی فقط برا خودش می گه،نه بابا،پرچمی بلند شد،تا من امروز حرف بزنم،والا بردار بخون اصلاً چیزی از حضرت زهرا نموده بود،خود امیر المؤمنین می گه،مثل یه شبح شد،چیزی نموده بود،دو، شب تشییع شده، چه جوری،این تشییع جنازه دیده نمی شه،رمز و راز داره،داره درس حجاب می ده،می گه،آی زنهایی که دختر من هستید،من جنازمم نذاشتم کسی بفهمه،حجم بدن من چیه،حالا زن ها می رن،غسال خونه حواسشون باشه،گفت:از وضعیت زن ها توی مدینه،ناراحتم،اسماء فرمود چرا خانم جان،فرمود حجم بدن زن معلوم می شه،چادر یه جوری نپوشید حجم بدنت معلوم بشه،قدیم بچه بالغ می شد تو خونه پیرهن مردونه زخیم می پوشید،این جور نیست که جلوی بابا و عمو و برادر راحت باشه،نه،عادت می کنه،دیگه نمی شه جمعش کرد،خدا پوشش خواسته،اسماء گریه کرد،گفت بی بی جان تو یمن و ایران،عماری و تابوت درست می کنن،یه ذره حصیر کنارش بود،نشون داد،یه عماری درست کرد،بی بی یه نگاه کرد،می گه دو سه ماه بود من،لبخند به لب بی بی ندیده بودم،یه دفعه دیدم لبخند زد،فرمود:به علی می گم از اینها برام درست کنه،خونه مولا مثل ماها نبود کوچیک بود،بمیرم برات که تو خونت نمی شد چیزی پنهان کنی،بی بی بستری بود دید تابوت و آوردند خونه،دیروز آوردند، یه نگاه به تابوت کرد،حالا من از شماها می پرسم ،زینب چی شد، وقتی این صحنه رو دید،حسنین چه کردند،یه حرفی روز اول این دهه زدم،ناراحتم زدم،گاهی مارو حواله می دن،میگن رو این موضوع گریه کن،تا حالا یاد نمی دی یه جنازه رو بری ببینی،که لباس تنش نیست،و این که زینب تو ی گودال هی می گفت:این الحسین،من می شناسمت،کجایی که پیدات نمی کنم،بابا پیراهن از من گرفتی،یه پیراهن کهنه گرفتی،گفتی اینو به من بده که کسی طمع نکنه،..فرمود:اگه یه مردی سه تا دختر بزرگ کنه،چادری باشن،پوشش کامل باشه،فردای قیامت اگر بار گناهش سنگین تر باشه،وقتی می خوان ببرند طرف جهنم،چادر دخترا ،حائل می شه،بابا رو نمی زاره بره،طرف جهنم،خوش بحال اونی که دخترش چادریه،با حجاب سنگین ،رنگین،یه جور بگرد حضرت زهرا سلام الله علیها نشونت کنه،قیامت بگه این مال ماست،این پرچم حجاب و برافراشته،دختر به هوش اُمد شام غریبان کربلا، کتک خورده بود اما نگفت،سرم ،پام،بدنم،نه،حتی بزرگترین مصیبت امام حسین علیه السلام،از امام حسینم نگفت،حتی نگفت زین العابدین کجاست،به عمه اش زینب ،اول حرفی که زد،گفت:هل عندک خرقه،یه تیکه پارچه داری،باهاش موهامُ بپوشونم،رحمت،به اون مادری که این جوری بچه تربیت کنه،بچه ولنگ باز مال شیعیان فاطمه نیست،کی عوض میشینم،زینبی دیدم،چه زینب،کاش مداحش بمیرد،یه کلمه حرف بزنم،آی جگر سوخته ها جمع کنم روضه ،زینب اشک ریخت،نوازشش کرد،سرش رو یه جوری تو بغل گرفت،تو تاریکی شب،تار مویی ازش معلوم نشه،بعد فرمود،عزیزم عمه هم مثل خودته،
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بردلم ترسد بماند آرزوی کربلا
تشنه ی آب فراتم ای عجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
حسینم این همه بر سینه آذرم مزنید،
سوختم ،نمک به دل درد پرورم مزنید
آدم اگه بین غریبه ها بخواد گریه کنه سخته،آدم اگه یه جا بخواد گریه کنه،مسخره اش کنند سخت تره،این روزا بی بی مون گریه می کرد،یه زنی بود تو مدینه می شناسیدش،او که گریه می کرد،قهقهه می زد،می گفت:جگرم خنک شد،صدای گریه حسن بلند می شد،او قهقهه می زد،
حسینم این همه بر سینه آذرم مزنید،
سوختم ،نمک به دل درد پرورم مزنید
در این مدینه ،همین جا سر مرا ببرید
غلاف تیغ به بازوی مادرم مزنید
الهی مادرم،زهرا جوان است
چرا پس قامتش ،همچون کمان است
چرا از دختر خود رو گرفته
چرا یک دست و بر پهلو گرفته
چرا از زندگانی سیر و گشته
چرا در نوجوانی پیر و گشته
گریه کنید،مدینه نمی شه داد زد،گریه کنید پشت بقیع نمی زارن داد بزنید،آی زنا ناله بزند،شما رو بقیع راه نمی دن،آی،ای دل،ای دل،امان ،امان،امان،آی
دعایی زیر لب دارم شبانه
داداش بیا من دعا می کنم تو آمین بگو
دعایی زیر لب دارم شبانه
بگو آمین تو ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
وای مادرم،مادرم،مادرم
روضه چی بخونم،خوبه اگه یه خانم جوونی،می خواد از خونه بیرون بره،یه پسر بچه هفت،هشت ساله باهاش باشه،اگه مردش باهاش نیست،این آقا زاده هی می گفت:جانم مادر،چه خطبه ای خوند،پوزه ی دشمن و به خاک مالید،قباله ی فدک تو دست زهراست،دست امام حسن  علیه السلام تو دست زهرا،یه وقت اون نانجیب سرو کله اش پیدا شد،مقابل بی بی ،بی بی اول دست حسن و فشار داد،پسرم ،همه ی کربلات امروزه حسن جان،صبر نشون بده میوه ی دل مادر،ناموس پرستا ناله بزنید،آقام امام حسن غریبه،غیرتی ها داد بزنید،امام حسن  و اون روز کشتند،جگرش پاره پاره شد،داده بیداد،فاطمه کجا بودی،مسجد حقم و گرفتم،قباله رو بده،نمی دم،نامرد قاپ زد،آب دهان ریخت رو قباله،پاره پاره کرد،بی بی فرمود:خدا شکمت و پاره کنه،نانجیب  غضب کرد،سر و ته کوچه خبری از علی نیست،وای،وای،وای،ای دل،ای دل،
گل یاس علی نیلوفری شد
من که چیزی نگفتم تو صورتاتون می زنید،بزن،منم می زنم،اما مال من و تو دردی نداره،هیچی مون نمی شه،مردیم،صورتت مال حادثه هاست،اما صورتش از برگ گل نازک تر بود،ای داد،ای داد،می گن گوشواره شکست،ان شاءالله دروغه،روضه خوانها می گن صورت چاک برداشت،ان شاءالله دروغه،برو یه جا دیگه
شامیا بدن، بابا،بابا
عمه رو زدن ، بابا،بابا
ضجر بی حیااست، بابا،بابا
پس عمو کجاست، بابا،بابا
صورت نیلی ، بابا،بابا
بچه و سیلی ، بابا،بابا
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
از همه بچه سیدا معذرت می خوام،اما چه کار کنم،باید بگم تا بدونی این حرومزاده تو کوچه چیکار کرد،این فاطمه همون فاطمه ای است، که از مرد نابینا رو میگیره،هر کی نمی تونه بشنوه گوشاشو بگیره،من کار ندارم، چهل تا نامرد تو کوچه ایستادند،
در بر دیده ی یک شهر زمین می خوردم
هیچ گه فاطمه اینگونه برانداز نشد
من نمی گم یکی بیاد، دست بابام و وا کنه
یکی بیاد مغیره رو از مادرم جدا کنه
آی همسایه ها مادرم حامله است،مغیره با لگداش داره مادرمو می کُشه.هنوز موندم بگم یا نه،یا حضرت زهرا سلام الله علیها،بعضی ها فکر می کنند،با یک لگد در باز شد،نه این جوری فکر نکنی ها،بی بی همسر علی است،علی واره، وقتی بی بی اُمد دم در،با خودش گفت:اگه اینا بفهمند من دختر پیغمبرم، می رند،کاری به کار علیم ندارن،بار شیشه داره،امشب وقتی آقا داره بدن و غسل می ده،دید کف دست زهرا سلام الله علیها رد بریدگیه،مونده این رد خنجر چیه،ام الکلثوم اُمد،بابا من می دونم،آخه اون روز قبل از فضه اُم الکلثوم رسید دم در،گفت:بابا وقتی نامرد در و هل می داد،مادر دو تا دستاش و به در گرفته بود،این  در به محسن نخوره،وقتی دید زورش نمی رسه،یه وقت دیدم از لای در خنجر فرستاد،مادر خنجرو گرفته، در باز شد یه وقت صدای مادر بلند شد،فضه به دادم برس،محسنم و کشتند،هر جا نشستی ناله بزن یا زهرا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@







عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۱)

عرض سلام و ارادت
عزیز دل تو رو خدا این ابیات و از وبلاگ تون پاک کنید
کی جرات داره این بخونه اگر ایمان دارین که امام زمان به مجلس شما میاد میشه این برای مادرش خوند؟

در بر دیده ی یک شهر زمین می خوردم .......
پاسخ:
سلام
بله حق با شماس
عبارت خیلی سختیه
حقیر اصولا موافق این گونه روضه ها و این نوع لحن اشعار
نیستم
سعی کردم تا کمی شعر رو
مناسب سازی کنم

یازهرا

در بر دیده ی یک شهر زمین می خوردم
هیچ گه فاطمه اینگونه به انظار  نشد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.