شیخ
جعفر شوشتری می گوید، اگر همه ی شهدا لحظه ی آخر آب از دست پیغمبر خوردند،
عباس (علیه السّلام) نخورده، گفته اون آب را نمی خورم، برادرم تو
خیمه لبهاش خشکیده ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
گفت داداش من فردا چکاره ام؟ فرمود: برو آب بیار،
جاسوس های
دشمن متوجه شدند، اومدند خبر رسوندند
(قبلاً خیلی ها برای بردن آب آمده بودند)
گفتند: فردا خود عباس (علیه السّلام) میاد علقمه، ترس بین
لشگر دشمن افتاد، 400
هزار تیرانداز اومدند برا یک نفر، کنار شریعه.
تا روزی که اذن جهاد داده شد، هیچ کس عباس (علیه السّلام)
را در لباس رزم ندید، دیدند صبح عاشورا
رفت تو خیمه، لحظاتی نگذشت، پر خیمه را
کنار زد، بچه ها همه نگاه کردند، ماشاءالله، الله اکبر، حیدری
شمشیر حمایل کرده،
خوود به سر گذاشته، زره به تن کرده، مثل علی سپر دست گرفت، اما از صبح تا
عصر
ناراحت دست به قبضه ی شمشیر، آقا ! هر موقع اجازه بده من اینها را تار و مار کنم،
امام حسین
(علیه السّلام) اجازه نمی ده، می گوید تو کنار من باشی، من آرامم،
اما
رفت آخر میدان انی علی العباس اغدو بسقا ... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
وقتی حضرت یوسف چشمش به لباس برادرش بنیامین افتاد، دید چند
جای آن نام یوسف بافته اند،
فرمود: این چیست؟
بنیامین گفت: این نام برادر من است که از او جدا شدم، گفته
اند: گرگ او را خورده، یوسف فرمود: تو آنجا
بودی وقتی برادرت را گرگ خورد، گفت نه
اگر بودم جانم را فدایش می کردم.
بعد زمانی که یوسف سر سفره دست دراز کرد طعام
بخورد،
بنیامین «صیحه زد و گریه کرد، احوالش متغیر شد، یوسف گفت: چی شد،
گفت: امیر
ببخشید، چشمم که به دست شما افتاد، دیدم خیلی شبیه دست برادرمه.
بنیامین شبیه دست برادر را دید، احوالش تغییر کرد، آه از آن
وقتی که چشمان حسین به دستای بریده ی
برادر افتاد، بی خود نبود دست به کمر گرفت و
فرمود: «الان انکسر ظهری»
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چقدر تو عزیزی آقا، بعضی نوشتن واقعه کربلا که تمام شد،
کاروان رفت مدینه، یک سخنگو داشته، بنا بود،
جواب او بده، یکی می گفت: پدرم، یکی
عمو، وقتی ام البنین آمد ،مثل کو هی از وقار، فرمود از کربلا چه
خبر؟، گفت خانم
فزندانتان شهید شدن، مثل این که نشنید، فر مود چه خبر؟ مثل اول شنید ،غضبناک شد،
تمام آنها که زیر آسمانند، تمام بچه هام
فدای حسین شوند، گفت: از حسین بگو.
تو عاشق عباسی، باب الحو ائج، وقتی رفتی کربلا،سر از پا نمی
شناسی، کنار حرم عباس، هر حرفی نگو،
از سکینه نگو
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دختر امیرالمومنین علیه السلام زینب کبری سلام الله علیها
خیلی مصیبت دید، داغ جد و مادر و پدر
بزرگوارش، وقتی مادر رفت فریاد زد: وا اماه،
وقتی پدر رفت ناله وا ابتاه ،وقتی امام حسن علیه السلام
رفت ناله وا اخا، وقتی ابا الفضل علیه السلام رفت
صدای ضجه ای بلند شد از خیمه،
صدا می زد وای امان از اسیری .
قتلگه دریای خون شد شمر با خنجر برون شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ام البنین به اهل
مدینه گفت :به من ام البنین نگویید این
مال وقتی است چهار پسر داشتم .
همه رفتند، ابا الفضل سر پایین، آقا سینه ام تنگ شده ،آقا
فرمود: عبا س با هم می رویم میدان ،رفتند،
قرار گذاشتند هر کدام به آب رسید، علا
مت بدهد، عبا س رسید یه نگاه کرد، آب رو آب ریخت ،مشک رو پر
کرد، فریاد زد انا بن
علی المرتضی، امام حسین متو جه شد، صدا زد انا بن محمد مصطفی، دست راست
عبا س را
بریدن ،به دست چپ داد مشک را، فریاد زد انا بن علی المرتضی، حسین گفت انا بن فاطمه
الزهرا، هر چه امام صدا زد، صدای عبا س نیامد، دو دستش را قطع کردند، مشک به دندان
اومد ،گفت: می
گن یل عرب تویی، گفت: نا نجیب وقتی اومدی دست ندارم، گفت اگه تو
نداری من دارم، به فرق عبا س زد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امشب شب تاسوعا ست ، امشب شب آن آقایی است که غیر مسلمانها
هم به او متوسل می شوند ،
امشب دست به دامن آن آقایی بزن که دستگیر عالم است ، باب
الحوائج است .
گفت در عالم خواب خدمت امام زمان رسیدم ، دیدم نامه هایی
جلوی آقاست ، آقا نامه ها را بعد از خواندن
به کناری می گذارند . اما بعضی نامه ها
را می خواندند و به چشم می گذاشتند
از آقا پرسیدم ، آقا این نامه ها چیه ؟
فرمودند : این نامه ها حاجات محبّان ماست که به امام زاده
ها متوسل شده اند . پرسیدم : آقا جان چرا
بعضی از این نامه ها را به چشم می گذارید
.
فرمودند :آخر این نامه ها ، حاجاتی است که مرا به عمویم
عباس قسم داده اند .
چه گذشت بر امام حسین ، وقتی آمد کنار بدن غرق به خون برادر
، سر برادر را به دامن گرفت ، خونهای
چشمانش را پاک کرد فرمود : اَلآن اِنکَسَرَ
ظَهری ،وَ قَلّت حِیلتی وَ شَمَّت بی عَدوّی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
معمولاً وقتی بچه ای به دنیا می آید ، اول بابایش را صدا می
کنند
خدا به تو فرزندی عطا کرده ، وقتی عباس متولد شد ،
مادرش ام البنین قنداقه
عباس را داد دست امیرالمؤمنین ،نگاهش به صورت علی است ،
می خواهد ببیند علی خوشحال می شود یا نه ، دید امیر
المؤمنین خم شد دستهای عباس را می بوسد و
گریه می کند . عرضه داشت آقا دستهای بچه
ام مگر طوری است ؟
فرمود : نه ام البنین ، بهترین دستی است که خدا خلق کرده
است، من این دستها را به خاطر خدا
می بوسم ، آقا چرا گریه می کنی ؟ حضرت قضایای کربلا و شجاعت
عباس ، جدا شدن دستهای نازنین
عباس را برای ام البنین گفتند ، تا شنید دستهای عباس
در راه حسین از بدن جدا می شود فوراً از جا بلند
شد قنداقه عباس را گرفت از دست
مولا ، هی دور سر حسین می گرداند
و می گوید : عباسم به قربانت شود .
اما عاشقان اباالفضل (حاجت دارها ، مریض دارها ) اینجا علی
دستهای عباس را می بوسیدوگریه می کرد
اما کربلا دیدند امام حسین در بین نخلستان پیاده شد شیئی را
برداشت به چشمانش می مالید
و می بوسید آن دستهای بریدة عباس برادر بود .
آن نخل به خون تپیده را می بوسید آن مشک ز هم دریده را
می بوسید
خورشید کنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بریده می بوسید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای
شب و روز تاسوعا و روضه حضرت ابالفضل العباس
به ادامه مطلب مراجعه نمایید