جهت مشاهده متن روضه ها و گریزهای
شب نهم محرم و حضرت ابالفضل العباس
به ادامه مطلب مراجعه نمایید
بی تو شب و روزم جز خون جگری نیست
یک سر بزن این جا ،هر جا تو نباشی خبری نیست
یا صاحب الزمان......
امشب شب اشک ِ، امشب شب دریاست
ما چشم به راهیم ،گفتی که میایی مجلس عباس
آی رفقا فقط یه انکسار(شکستگی) در صورتت ظاهر بشه فاطمه جوابت رو میده،فاطمه مدیون علی از دنیا نرفت،زیر دین ِ ما بمونه؟امشب شب انکسار ِ ،آی آقا،آی آقا. یا صاحب الزمان می دونم این شب و روزها سرتون خیلی شلوغه؛ما می خواهیم روضه ی عمو جانتون رو بخونیم:
عباس یعنی شمع بزم هاشمیون/عباس یعنی ماه بین فاطمیون
عباس یعنی شیر یعنی شیر حیدر/عباس یعنی کربلا را میر و لشکر
عباس یعنی حیدری دیگر به پیکار/ عباس یعنی میر و سقا و علمدار
عباس یعنی نور مصباح هدایت
هرکسی می خواست در خونه ی ابی عبدالله بره،اگه یه خورده ابی عبدالله از دستش ناراحت بود،با قمر بنی هاشم می اومد پیش ابی عبدالله،رفقا ذوب ِ در ولایت، اینجوری آدم رو می بره بالا،از اول خلقت تا آخر خلقت،میلیون ها مشک، به خیمه به لشکر آب میرسه،یه مشک به خیمه نرسید ببین چه سرو صدایی به پا کرده،یعنی چی؟یعنی اگه تو میر لشکری ،امامت از تو میخواد سقا باشی،چشم...
عباس یعنی نور مصباح هدایت/عباس یعنی کشته ی راه ولایت
عباس یعنی شیر مرد از خورد سالی/عباس یعنی زاده ی مولی الموالی
عباس یعنی ماه شب های مدینه/عباس یعنی آرزوهای سکینه
عباس یعنی دست،دست حی داور/عباس یعنی خون ثارالله اکبر
عباس یعنی مظهر کل حقایق/عباس یعنی باب حاجات خلایق
بعض ها فکر می کنن وقتی ام البنین قنداقه ی عباس رو دور آل الله گردوند،اهل بیت و بچه های فاطمه همه خردسال بودند،نه بابا، حضرت زینب بیست ساله بوده،ازدواج کرده بوده،امام حسین،امام حسن ازدواج کرده بودند،خونه داشتند،همین که همه جمع شدند مولا رو ببینند،همه با خانواده،بلند شد ام البنین،بچه رو دور سفره چرخواند،امیرالمؤمنین فرمود:چیکار می کنید؟گفت:آقاجان این مردم مدینه یه حرف هایی می زنند.چی میگند؟میگند این دیگه پسر دار شده،کاری به بچه های فاطمه نداره. من از اولش گفتم من کنیزم،بچه ام هم غلامتون.
در حضور پاک اربابان خود آموخت این که
من دو زانو باادب پایین سفره مینشینم
خردهنانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفرهی امّالبنینم
همچین که سر سفره می نشست،بالاخره بچه یه روزی روز اولشه که سر سفره بشینه روی پای خودش،همچین که سر سفره می نشست،دست اومد سفره بره مادر نگاه کرد:اول حسین....زلیخا پیر شد در زمان پیری آوردنش پیش یوسف ، یوسف پیغمبر خداست، که پیغمبر خدا فرمودند: اگر می خواهید آدم رو در جلالش،موسی رو در هیبتش،نوح رو در عزمش،عیسی رو ،یوسف رو، یعقوب رو، ابراهیم رو هر کی رو می خواهید ببینید نگاه کنه به علی، علی جمع همه ی انبیاء و اولیاست،حالا حسین علی ِ،چی می خواهیم بگیم؟زلیخا اومد خدمت یوسف گفت:یا نبی الله من خیلی اذیتت کردم،باعث شدم زندان بری،اذیت بشی،اما این رو مطمئن باش من قلباً دوست دارم. یوسف باید یه کاری بکنه از یک بنده ی عادی بالاتر،خدا بهش اجازه داد،عبا رو گذاشت روی زلیخا برداشت،زلیخا جوان شد. من هم امشب میگم آقاجان نمی دونم کجا اذیت کردم،اما آقا جان راست راستی دوست دارم،امشب اومدم چین و چروک های دلم رو برداری، یوسف کجا،حسین کجا،یوسف کجا عباس کجا. هر کی هر جوری با حسین تا کنه،اضافه میکنه ابی عبدالله بهش، فَیُضَاعِفَهُ ، اگر ام البنین به عباس اجازه نده دستش رو زودتر تو سفره نکنه،حسین یا زینب،یا امام حسن،یا خانم اُم الکلثوم، عباس رو روی پا میگذاشتند،نرم ترین قسمت نون رو می بریدند تو دهان بچه می گذاشتند.
قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم
این طوری بزرگ شده،لحظه به لحظه با حسین بوده
***
عباس یعنی لاله ای در چشم صحرا/عباس یعنی شعله ای در قلب دریا
عباس یعنی لنگر فلک ولایت/عباس یعنی جلوه ای تا بی نهایت
عباس یعنی عاشقی بی دست و بی سر/عباس یعنی کشته ی صد پاره پیکر
عباس یعنی باب، باب الله اعظم/عباس یعنی غیرت الله مجسم
ارث ادب از مادرش ام البنین داشت/ارث شجاعت از امیرالمومنین داشت
عبد خدا، اِبنُ، اَخ و عَم ِ ولی بود/روی علی، پشت حسین ابن علی بود
تنهای تنها قدرت صد لشکرش بود/آخر دعای فاطمه پشت سرش بود
در قلب دریا تشنه تاب و تبش بود/آب بقا، لب تشنه ی داغ لبش بود
عباس در دنیا و عقبا با حسین است/فریاد هر زخمش هزاران یا حسین است
با آن جلال و عزت و آقایی او/مشهور شد در کربلا سقایی او
با آنکه خود بر شهریاران شهریار است/سربازُ، سقا و امیر و پاسدار است
لب تشنه پا بیرون نهاد از آب، عباس
سه روز سهم آبش رو به بچه ها داد،آب و بالا آورد،بعضی ها نوشتند،فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَین،یاد لب ِ تشنه ی ابی عبدالله افتاد.این جور نبوده که ،عباس از یاد حسین اصلاً غافل نبوده،شاید این جوری بوده،یه تشدید داشته: فَذَکَّرَ عَطَشَ الْحُسَین. آب و نگاه کرد تذکر داد،ای آب یادت باشه،تو مهریه مادر حسینی،همه از این آب دارند می خورند،همه ی وحوش می خورند،همه ی حیوانات می خورند،یه شش ماه تو خیمه داره بال بال میزنه،بیا بریم خیمه،بیا بریم خیمه،گهواره داغ شده،بیا بریم خیمه،یه مادری شیر نداره،بچه غذا و آبش شیره،بیا بریم خیمه. آب رو روی آب ریخت
لب تشنه پا بیرون نهاد از آب، عباس
دریا صدا میزد مرا دریاب عباس
یه لبی از آب تر کن،من در حسرت لب های خشک تو تا قیامت می سوزم
وقتی جوان مَردی و او را کرد احساس/دریا صدا زد آفرین، عباس عباس
الحق که در مردانگی مرد آفرینی/الحق که فرزند امیر المومنینی
در پاسخ این غیرت و ایثار و صبرت/تا صبح محشر آب گردد دور قبرت
مدح تو ای باب المراد کل عالم/باشد فزون تر از هزاران نخل میثم
جلو راه افتاد ابی عبدالله،حسین داره راه رو باز میکنه،صدا زد:اَنَا بنُ نَبی ِ المُصطفی صدا داره از پشت سر میآد،آرامش حسین ِ، اَنَا بنُ عَلی ٍ المُرتَضی الحمدلله داره میآد عباس، اَنَا بنُ اَحمدِ المُختار.یه صدایی داره میآد اَنَا بنُ حیدر ِالکَرّار خدا رو شکر داره میاد،چیزی نمونده نخلستون تموم بشه، اَنَا بنُ فاطمة الزهرا نمیدونم شاید اینجا با حسرت عباس صدا زد، اَنَا بنُ عَلی ٍ المُرتَضی الحمدلله داره عباس میآد، اما یه جا هر چی حسین صدا زد: اَنَا بنُ نبی المُصطفی، اَنَا بنُ عَلی ٍ المُرتَضی، اَنَا بنُ فاطمة الزهرا چرا جواب نمیآد؟ نبایدم جواب بده،آخه مشک لای دندان مبارک ِ، مگه مشک بیوفته جواب بده،دیگه صداش نیومد،صدای هلهله اومد،یه مرتبه دید صدای آشنایی وسط هلهله و سرو صدا،یه صدایی بلند شد: اَخا،اَخا،اَخا،اَدرک اَخا....
زتو شرمنده ام آب آورت رفت/علمدار رشید لشکرت رفت
تو تا در راه بودی مادرت بود/تو از راه آمدی و مادرت رفت
حسین..... گفت داداش جان:
من کنار تو هستم و دشمن/ گرد جسم تو جشن میگیرد
فکر خیمه بدون تو هرگز/تو نباشی رقیه میمیرد
تو نباشی خدا به خیر کند/لشکر شام شیر میشود و
تو نباشی خدا به داد رسد/حرم آماج تیر میشود و
تو نباشی رباب میمیرد/اصغر از تیر سیر میشود و
تو نباشی و من نباشم وای/عصمت الله اسیر میشود و
***
گفت:داداش منو رها کن برو،الان می ریزند تو خیمه ها...ای حسین...
یک دم از بوی یاس فهمیدم/مادرم بوده در کنار تنت
من بمیرم چه ها کشیدی تو /پیش چشمان مادرم زدنت
***
دیدم از دور ای علمدارم/پاره پاره شدی ز سر نیزه
چرا؟آخه ته سر نیزه برگشته است،در نمی آد از توی بدن،مگر اینکه قسمتی از بدن جدا بشه
دیدم از دور ای علمدارم/پاره پاره شدی ز سر نیزه
هر که یک قسمت از تنت را بُرد/بدنت را زدند بر نیزه
ای حسین.....
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد/چشم حرامی با حرم روبرو شد
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم/من و تنها نگذار ای علمدارم
آب به خیمه نرسید فدای سرت/حسین قامتش خمید فدای سرت
خدایا فرج آقای مارا برسان...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام زمان(عج)می فرمایند:جایی که روضه ی عمو جانم خونده شود من سراسیمه میآم،با عجله.
بی تو شب و روزم جز خون جگری نیست
یک سر بزن این جا ،هر جا تو نباشی خبری نیست
امشب شب اشک، امشب شب دریاست
ما چشم به راهیم ،گفتی که میایی مجلس عباس
امشب شب گریه است، با چشم های بی تاب
گریه برا زینب،گریه برا تنهایی ِ ارباب
مشک و علم افتاد،دست قلم افتاد
با پیکر خونین،ماه شب تار حرم افتاد
***
من آسمان نور و عباس، آفتابم/من شهر عاشورایم و عباس بابم
من کشتی و عباس باشد بادبانم/من جنت و عباس باشد بوستانم
من بیشه ی توحیدم و عباس شیرم/من احمد و عباس ،حیدر در غدیرم
عباس من مرد وفا مرد جهاد است/عباس من باب الکرم، باب المراد است
عباس من لب تشنه و دریاست مستش/عباس من بی دست و عالم زیر دستش
عباس من دریا و عالم تشنه ی او/رود فرات و چاه زمزم تشنه ی او
عباس من یک کربلا عشق و ادب بود/بیرون شد از دریای آب و تشنه لب بود
عباس من صاحب لوای اهل بیت است/عباس من مشکل گشای اهل بیت است
عباس من فرمانده ی کل قوا بود/تنها سپاه من به دشت نینوا بود
عباس من بی دست بود و دست من بود/در روز تنهایی تمام هست من بود
عباس من چون حمزه بر ختم رُسل بود/هر زخم تیغش بر بدن یک باغ گل بود
عباس من در یاری ِ من جان فدا کرد/یک لحظه دست و دیده تقدیم خدا کرد
عباس من با اشک چشم و سوز ِ سینه/در موج دریا دیده تصویر سکینه
عباس من تنها نه پرچم دار من بود/حتی پس از جان دادنش هم یار من بود
عباس من بر آب دریا آبرو داد/از خون پاک خویش دریا را وضو داد
عباس من لب تشنه جان داد/لب های خشکش را به پیغمبر نشان داد
عباس من آثار سجده بر جبین داشت/ارث عبادت از امیرالمؤمنین داشت
قربون جبین شکسته ات
عباس من هم یار من، هم یار دین بود/اجر جهاد او عمود آهنین بود
عباس من هم باغ من، هم یاس من بود/عباس من عباس من عباس من بود
قربون داداشت برم حسین،بهترین لفظی که میشه گفت همینه:قربون داداشت برم حسین.
چون صحن من صحن و سرایش می درخشید/تا آسمان گلدسته هایش می درخشید
تنها نه این دنیا مرا یار است عباس/روز قیامت هم علمدار است عباس
فردا قیامت می شود پابست عباس/زهرا شفاعت می کند با دست عباس
کی زاده ی ام البنین فردا گذارد/میثم غلام او در آتش پا گذارد
نمیذاره فردای قیامت بریم توی آتیش ،نه برای اینکه سینه زن او هستیم،اگه یه نفر برای فاطمه گریه کنه،عباس نگهش میداره،من میخوام در ِ خونه ی قمر بنی هاشم آبرو مند بشم میخوام شب تاسوعا یه روضه بخونم.با روضه فاطمه،قمر بنی هاشم یه جور دیگه نگات میکنه:
در ِ آتیش گرفته روی گل پرپر افتاد/بوسه های سرخ آتیش،روی چادر مادر افتاد
یکی بیآد تو این کوچه، به مادرم کمک کنه/حسین زیر دست و پاست،به خواهرم کمک کنه
حالا آبروت بیشتر شد در ِ خونه ی عباس،می خوام روضه بخونم:
آب می خواهم آب،خیمه ها پر شده از تشنگی و رنج و عذاب
ای عمو آب چه شد؟،غیر شرمندگی عباس نداده است جواب
دختری مشک آورد و دنیا به سرش گشت خراب
به دل دشمن زد،قول داده است عمو تا که بیاید با آب
قول داده است عمو،روی حرفش همه ی اهل حرم کرده حساب
ظهر عاشورا شد،علم افتاد زمین،قائله ای بر پاشد
علم افتاد زمین و از آن لحظه دگر باب جسارت وا شد
ظهر عاشورا شد،عمرسعد ملعون ،سپاه کوفه و شام ایستادند،صدا داره میآد از علقمه،یه وقت دیدند یه عده دارند می دوند،دارند داد می زنند :حسین کارش تموم شد. علم عباس افتاد،علمدارش افتاد.آب چی؟ مشک آب و که پاره کردیم
ظهر عاشورا شد،علم افتاد زمین،قائله ای بر پاشد
علم افتاد زمین و از آن لحظه دگر باب جسارت وا شد
نیزه ای بالا رفت، وچه دشوار میآن سه نیزه جا شد
دوره کردند او را،سر این که چه کسی سر ببرد دعوا شد
آخه گرون ترین سر بود
یا اَخا را تا گفت، پسر اُم بنین هم پسر زهرا شد
ساعتی بعد حسین، در سراشیبی ِگودال تک و تنها شد
شعر غرقه گِله است،پای زن های حرم خسته و پر آبله است
زیر تیغ خورشید، سر عباس ، سایه ی این قافله است
دختری سیلی خورد،چون که بین سر و او چند قدم فاصله است
روضه ی شعر اینجاست، نیزه دار سر عباس چرا حرمله است
زینب و بزم شراب،سر عباس به نی،پاسخ این مسئله است
ابی عبدالله حق داشتید اینطوری گریه می کردید بالا سر عباس،آخه هر کی رفت شما بقیه رو داشتی. آدم وقتی بی کس میشه یه جور دیگه ای گریه میکنه،زینب هم به حسین گفت:داداش جدم رفت،بابا و مادرم و شما دو تا داداشام بودید،مادرم رفت بابام و دوتا داداشام بودند،بابام رفت دو تا برادرم بودند،حسنم رفت دلم به تو خوش بود، تو هم که میخوای بری زینب دلش رو به کی خوش کنه؟امون از بی کسی،امون از غریبی.وقتی عباس می خواست بره میدون ابی عبدالله فرمود:کجا میخوای بری؟ اَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی تو یار و یاور منی،تو امیر لشکر منی.
من کنار تو هستم و دشمن، گرد جسم تو جشن میگیرد
فکر خیمه بدون تو هرگز ،تو نباشی رقیه میمیرد
تو نباشی خدا به خیر کند، لشکر شام شیر میشود و
تو نبشی خدا به داد رسد ،حرم آماج تیر میشود و
تو نباشی رباب میمیرد، اصغر از تیر سیر میشود و
تو نباشی و من نباشم وای، عصمت الله اسیر میشود و
یک دم از بوی یاس فهمیدم، مادرم بود در کنار تنت
من بمیرم چه ها کشیدی تو ،پیش چشمان مادرم زدند
دیدم از دور ای علمدارم ،پاره پاره شدی به سر نیزه
هر که یک قسمت از تنت را برد، بدنت را زدند بر نیزه
***
دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد/چشم حرامی با حرم روبرو شد
فقط برگرد خیمه ای علمدارم/منو تنها نگذار ای کس و کارم
همه صدا بزنید: یا حسین..... شب تاسوعا دامن اربابت رو محکم بگیر بگو:آقا من رو گرفتی رها نکن
هر چی توانت هست از سویدای دلت صدا بزن با تمام عشقت،صدا بزن:یاحسین....
فرج امام زمان رو بخواه:یاحسین......خدایا فرج آقامون برسان.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
داداش
دلم با غربت آشنا شد
شکستم و قدم دوتا شد
ابروی پیوسته ات جدا شد
قربون ابروهای پیوسته ات برم
داداشی
افتادی از رو مرکب،داغ تو تا کمر رفت
امام سجاد علیه السلام می فرمایند:اینقده تیر زدند عموم مثل خارپشت شده بود.خوب این تیرها تو بدن بوده موقعی که خورده زمین
افتادی از رو مرکب،داغ تو تا کمر رفت
میغلتی روی خاک و،تیرها همه تا پر رفت
وای داداشم
از جلو خیمه دیدم،قطع الیدین شدی تو
رو دست نیزه دارها،بالا پایین شدی تو
من و شما بعد هزار و اندی سال اومدیم،یه چیزی داریم میشنویم ،این حال شماست،بچه ها همه جلو خیمه ها صف کشیده بودند،عمو کی میاد آب بیاره،یه وقت دیدن یه بدن رو نیزه ها،امان از دل سکینه،حسین.........
پاشو
نصیب من غم شده عباس
یه دنیا ماتم شده عباس
چقدر تنت کم شده عباس
نه از من و نه از تو،چیزی نمونده جونم
چه جوری برم به خیمه،نه میشه نه میتونم
می خوای بدونی عباس،چی کمرم رو خم کرد
یه جور زدن نمیشه،دیگه تنت رو جمع کرد
داداش
اهل حرم از پا نشستن
شکستی و همه شکستن
گره معجرها رو بستن
داداش
تا از رو دوش تو علم افتاد
ترس توی قلب دخترم افتاد
حرمله جانب حرم افتاد
بلند شو،ببین داره چه چپ چپ نگاه میکنه
پاشو که چشم براهه
مشک تو سکینه
پاشو ببر برادر
دخترم و مدینه
پاشو که این جا چشم
بی حیا بی شماره
بلند نمیشی؟
برم بگم رقیه،گوشواره اش رو درآره
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
وقتی گدایی را پناهی نیست دیگر
جزکوچه چشم تو راهی نیست دیگر
جزتو به حاجتها الهی نیست دیگر
این جذبه ها خواهی نخواهی نیست دیگر
تو شمعی و گرمای تو پروانه پرور
مشکت به دوشت بود و اشکم را گرفتی
ماهی و از خورشید هم غم را گرفتی
بی شک یداللهی که پرچم را گرفتی
دادی دو دستت را دو عالم را گرفتی
تا که بریزی زیر پای شاه بی سر
جنگاوریت را زبابا میشناسی
ام البنین را عبد زهرا میشناسی
وقتی برادر را تو آقا میشناسی
ازهر کسی بهتر خودت را میشناسی
باب الحوائج میشوی تا روز محشر
امد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
بی بی حضرت سکینه اومد به علی اصغر سری زد،دید از بس که پنجه کشیده به سینه مادر، زیر ناخوناش خون جمع شده،محاله سکینه برای خاطرخودش عموش رو خجالت بده،لذا یکی از اولیاءالله می فرمایند:اگه می خوای از حضرت اباالفضل علیه السلام حاجت بگیری به یک چیز قسم بدی رد نمیکنه، ایشان می فرمایند:آقا رو قسم بدهید به شرمندگی که از حضرت سکینه داشت.تا حضرت سکینه داداشش علی اصغر رو به این حالت دید، گفت:الان می روم به عموم میگم برای علی اصغر آب بیاره،یه وقت عباس دید بی بی سکینه یه مشک خشکیده رو به دست گرفته،عمو می روی برای این بچه آب بیاری.
امد سکینه از عمویش خواهشی داشت
اشکش شبیه دست گرمش لرزشی داشت
ای مرد طوفانی نگاهت بارشی داشت
کم کم که موج سینه ات آرامشی داشت
درفکر دریا رفتی و لبهای اصغر
گفتی به آقایت که خون است آخر کار
لیلای من فصل جنون است آخر کار
انا الیه راجعون است اخر کار
حالا که میدانم که چون است آخر کار
اول به دستم تیغ میدادی برادر
از تشنگی گرچه نگاهت تیره میشد
اما همین که سمت لشکر خیره میشد
با تار و مار تیر مژگان چیره میشد
این منتزلت باید برایت سیره میشد
تا که کسی چشمش نیفتد سوی خواهر
***
ای همه لشکر من یا عباس
نور چشم تر من یا عباس
ای تکیه گاه اهل حرم
ای پشت و پناه خواهرم
آه مشک خالی شده راه نجات
آه میروی تو سوی نهر فرات
یا ابالفضل
عمو وای واعطشا
***
شق القمر شد که سرت برشانه افتاد
انگار از فرق اناری دانه افتاد
انار رو شکستی؟ دیدی چه جوری یهو میریزه بیرون؟
میگه تو بازار کوفه اومدم،دیدم یه مرد بدقیافه ای و بدریختی تو بازار کوفه گدایی میکنه،روش حساس شدم،گفتم:چه بلایی سرت اومده،چه کار کردی به این عذاب گرفتار شدی،گفت: میدونی من از کسانی بودم که دور عباس بن علی رو گرفتم،ان شاءالله بری کربلا مقام امام زمان(عج)،همون جایی است که عباس از شریعه بالا اومده،تا اومد بیاد بالا یکی صدا زد اگه این آب به خیمه برسه،حکم سقایی برداشته می شود دفعه ی بعد عباس برای جنگ می آید،گفتند:چه کنیم حریف این یل نمی شویم،گفت:بگو تیراندازها صف بکشند،چهار هزار تیرانداز،یه نقطه ی علقمه رو تیر باران کردند،پشت نخل ها پنهان شدند،اول دست راست رو جدا کردند،زود مشک رو به دست چپ داد،دست چپ رو هم جدا کردند،مشک رو به دندان گرفت، خودش را رو مشک انداخته،بدن تیرباران شد،روایت مقتل این جوریه،عباس کالقنفذ شده بود،یعنی مثل خارپشت بدنش پُر تیر شده بود،نانجیبی تیری به مشک زد،حرمله تیری به چشم راست آقا زد،سرش رو تکان داد،تیر جدا نشد،ما بین اسب و زانو، تیر رو گذاشت در بیاره،کلاه خود افتاد،یازهرا،یه وقت اسب و هی کرد،داره دنبال راهی میگرده از توی لشکر بیرون بیاد، یه نانجیبی اومد جلو،صدا زد کو دستات اباالفضل، با اشاره آقا فرمود: دیر آمدی. نانجیب گفت:عباس اگه تو دست نداری من دارم،وای.. عمود رو بالا آورد چنان بر فرق مبارک زد،اون ناجیب بازار کوفه میگه:تا عمود رو زد، دیدیم سر شکافته شد،یا حسین.......
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ناگاه زمین شد پر از زلزله و حرمله با تیر دو تا چشم به هم دوخت، عمو سوخت ."دوتا دستا قطع شده" که ناگاه عمود آمد و بشکافت سرش را ، دو تا چشم ترش را ،چو تیر آمد و بر مشک عمو خورد، همه آرزویش مرد ، طرف خیمه صدا زد، که ارباب دریاب برادر ،که دگر تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد.
اباالفضل،....جانم...همه ناله بزنن،....دوست دارم شما بگین...چقدر منتظر امشب بودی...
وقتی بیش از 90 زخم امیر المؤمنین تو جنگ اُحد برداشت،خم به ابرو نیآورد،یه روز چشم درد گرفت امیرالمؤمنین ،پیغمبر اومد دید امیرالمؤمنین از چشم درد در تب و تابه،دو نفر یکی امیرالمؤمنین کاشف الکرب عن وجه الرسول الله است،یکی عباس کاشف الکرب عن وجه الحسین ِ،تا پیغمبر دید علی چشم درد داره،این چشم ها داره اذیت میشه،پیغمبر اکرم دست رو چشم امیرالمؤمنین کشید،این درد چشم آروم شد،یا رسول الله چشم درد کاشف الکرب خودت رو نمی تونستی ببینی،حسین چی کشید،نه یه چشم درد،اومد دید تیر تو چشم عباس خورده،یا صاحب الزمان،عباس این تیر و چه طور از چشم در بیاره،آقا خم شد،این تیرو گذاشت بین دو تا زانو،تیرو از چشم بیرون بکشه،نانجیب با عمود آهن به فرق عباس زد،حسین...
چند تا خانوم خیلی از هم شرمنده بودند،اونم از رو ادبشون،یکی ام البنین،این بچه هارو میدید میگفت:عباس ِ من رو حلال کنید،اگه آب به خیمه رسونده بود علی اصغر زنده بود،یکی سکینه،هر وقت ام البنین رو میدید سرش رو مینداخت پایین،میگفت:ام البنین من رو حلالم کن،من مشک و دادم دست عباس،اما زینب شروع میکرد برا ام البنین از کربلا گفتن:ام البنین تا عباست بود ما در آرامش بودیم همه راحت بودند،ام البنین تا علم خوابید حسین سراسیمه اومد تو خیمه،لااله الا الله،آخه میگه قبلش هر کی به شهادت میرسید ابی عبدالله می اومد تو خیمه زن و بچه رو ،همه رو آروم میکرد،اما عباس که افتاد میگه دیدم حسین گوشه ی خیمه،خودش زانوهاش رو بغل گرفته،چی شده داداش؟گفت:زینب جان برو رخت اسارت به تن بچه ها کن،دیگه کار تموم شد.
رفت از کفم آب آورم ای داد و بیداد
دیدی چه آمد بر سرم ای داد و بیداد
سقای طفلان منی
آب آور و جان منی
مظلوم اباالفضل
جسممون اینجاست،دلمون کربلاست،ای کاش الان تو بین الحرمین بودیم،حسین جان،به گنبد نگاه کن،از زبان حسین بگو:
پشتم شکسته از غمت برادر من
بنگر به بالینت نشسته مادر من
سقای طفلان منی
آب آور و جان منی
مظلوم اباالفضل
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن
از خیمه ها جدا شده ای احتیاط کن
اوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای
هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کن
مهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات
یک دست تا خدا شده ای احتیاط کن
یک "ان یکاد" نذر خودت کن برادرم
خیلی گرانبها شده ای احتیاط کن
یک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من
از بس که دلربا شده ای! احتیاط کن
دستت که قطع شد همگی جنگ جو شدند
حالا جداجدا شده ای احتیاط کن
دیگه شب آروم نشستن نیست
ای وای حرمله سر زانو نشسته است
مقصود تیرها شده ای احتیاط کن
ماه من تو کجا و خاک کجا
آسمان را سپرده ای به زمین
خوب شد زینبم نبود و ندید
با چه وضعی تو خورده ای به زمین
****
با زمین خوردنت من افتادم
خواهرم بین خیمه ها افتاد
یکی از دست های تو اینجاست
بگو آن دیگری کجا افتاد
این همه سال منتظر بودم
بشنوم یک برادر از آن لب
گفتی اما چگونه، شکر
ولی حسرتش ماند بر لب زینب
با چه رویی به خیمه برگردم
چه بگویم جواب طفلان را
تا برایت دعا کند دیدم
جمع کرده رباب طفلان را
با چه رویی حرم روم وقتی
پیکرت را نمی برم عباس
بعد تو وای بر دل زینب
بعد تو وای بر حرم
ترسم از غارت تو و خیمه ات
این جماعت زحرص لبریزند
نروم میروند سمت خیام
بروم بر سر تو میریزند
غارتش را شروع کرده عدو
آن که این مشک پاره را ببرد
با چه وضعی غروب از خیمه
معجر و گوشواره را ببرد
دعا کنیم همین امشب،یه نشونی از اباالفضل،یه نشونی از علی اکبر،یه نشونی از مادر سادات،تو بدنتون باشه و جون بدید،ان شاءالله بی سر بیام ارباب،یکی از شهداست،بنام شهید اباالفضل شفیعی،میگن همیشه میگفت:دوست دارم مثل اباالفضل به شهادت برسم،وقتی افتاده رو زمین،دو تا دستاش از بدن جدا شده،وصیت نامه اش رو از جیبش در اوردند،دیدن نوشته خدایا،اسمم اباالفضله،آرزوم هم اینه مثل عباس دو تا دستام جدا بشه،حتی تو جون دادن هم عاشقا این طور اقتدا میکنن،امشب یاد کنیم از همشون،از همه شهدا،تو خط میگن نقل مجلس اونها این بوده،یکی میگفته من اباالفضلیم،ان شاء الله مثل عباس دست نداشته باشم،یکی میگفته:من علی اکبریم،ان شاءالله ارباًاربا بشم،چیزی از من برنگرده،یکی میگفته:هر کجا قرار باشه ترکش بخوره ،خدا کنه اول یه ترکش به پهلوم بخوره،قیامت بتونم پیش مادرم سرم رو بالا بگیرم،یکی از شهدا میگن دیدیم داره میخنده،گفته من همه رو سپرده ام به خود ارباب،هر چی خودش بخواد،هر جوری خودش میپسنده،من همین جور راضی ام،این جوری شهدا عشق بازی میکردند با مولا و آقای خودشون،تو جون دادنشون هم میخواستن اقتدا کنند به اهلبیت،زندگیمون هم ان شاءالله این جور بشه،لبیک به امام بتونیم بگیم،بخدا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین،در همه ی زمانها جاریست،کل یوم عاشورا،کل ارض کرببلا،لذا مرحوم آقای نجفی میگه :تو کربلا پرده ها که کنار رفت،گوش دلم شنوا شد،دیدم صدای زنگ سیدالشهدا بلند شد،با صدای زنگ داره این صدا تو همه ی فضا می پیچه:هل من ناصر ینصرنی،چند ثانیه نکشید،دیدم صدای زنگ حرم عباس بلند شد،صدا داره بلند میشه:لبیک،لبیک،لبیک..این ولایت پذیری رو باید از عباس یاد گرفت،غیرت اباالفضلی در دفاع از دین و حریم ولایت باید داشت،امام حسن در خونه نشسته بود،جلوی در آقا لحظاتی نشسته بود،یه نامرد ملعونی نابینا بود،عصا زنان اومد سمت صدای امام حسن مجتبی،سر این عصا تیز بود،یه میخ بلندی سر این عصا بود،تا رسید کنار اما حسن،این نوک عصا زمین رو لمس کرد،رسید به پای امام حسن،این عصا رو برد بالا محکم کوبید رو پای امام حسن،روایت میگه،از اون طرف پای آقا بیرون زد،آقا رو زمین افتاد،آقا رو برداشتن خونه بردند،آقا قمر بنی هاشم از راه رسید،گفت:حسن جان چیه؟هرکاری کرد امام حسن نگفت،آقا پرسون پرسون فهمید کی بوده،بیرون شهر گیر آورد یارو رو ادب کرد،بماند حرفا مفصله،این قدر تعصب به حریم ولایت داشت،عرضم اینه عباس جان وقتی افتادی رو زمین،اقات حسین وسط میدان اومد این خون رو پیشانی رو پاک کنه،دامن عربی رو بالا زد،یه سنگی به پیشونی آقا اصابت کرده،یه تیری به قلب آقا خورد،به سینه ی آقا خورد،هر کار کرد ابی عبدالله،از جلو این تیر رو بیرون بکشه نشد،از پشت سر این تیر رو ابی عبدالله در اورد،مثل ناودانی خون از آقا جاری بود،دست زیر خون میبرد،به آسمان میپاشید،به سر و رو میپاشید،ناله میزد،گفت:خدا تو شاهد باش منو اون دو نفر کشتند،اقا دو تا تیر دل شیعه رو تا قیام قیامت سوزونده،هرچی گریه کنند تمومی نداره،یکی همون تیری که ابی عبدالله هر کاری کرد از جلو بکشه نتونست،از پشت سر کشید،یکی هم تیری که به چشم عباس خورد،تصور کنی بیچاره ات میکنه،تیر میخورد به بدن اصحاب،این تیرو با دستشون در می آوردند؛اما اینقدر تیر خورده بود به قمر بنی هاشم، حتی صار کالقنفذ، مثل خار پشت،اینقدر تیر تو بدن آقا بود،اما اینی که خورده بود تو چشمش،خم شد،تیر رو گذاشت بین دو تا زانوهاش،تا اومد بکشه بیرون،با عمود آهن....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چه خبره امروز حرم عباس،آه نکشی،بخدا قسم همین که دلت هوای اونجا میکنه،اشکت جاری میشه،محاله اسمت رو جزو زائرها ننویسند،محاله،این پیرهن ها این شالها نشونه ی اینه که ما در خونتیم.گفت:تو تبریز دو تا لااُبالی بودن،اومدن تو مجلس ،شب تاسوعاست،سینه زنها سینه میزدن،این دو تا هم اومده بودن،تو حسینیه،فقط مسخره میکردن و میخندیدن،سینه زن سینه میزد مسخره میکرد،بلند گریه میکرد،مسخرش میکرد،میون دار رو مسخره میکرد،مداح رو مسخره میکرد،اومدن برن،دم در پاشون خورد به استکان نعلبکی های روضه امام حسین،برداشت از زمین،برد تا دم چایخونه گذاشت و رفت،شب یکی از این دو نفر دید،درخونشون رو دارن محکم میزنن،اومد در رو باز کرد،دید رفیقشه،دار زار زار گریه میکنه و ناله میزنه،گفت:چی شده؟گفت:من یه خوابی دیدم،اون یکی هم گفت:اتفاقاً منم دیشب یه خوابی دیدم،تعریف کردن دیدن هر دو یه خوابی دیدن،گفت:خواب دیدم آقا ابی عبدالله ایستاده ،کنارش قمر بنی هاشم،مؤدب سر به زیر انداخته،حسین سئوال کرد عباسم،امروز اسم همه ی عزادارامون رو نوشتی؟بله آقا جان،لیست رو گرفت،ابی عبدالله نگاه کرد،همه رو دید،گفت:داداش اسم دو نفر رو یادت رفته بنویسی،میگه آقا قمر بنی هاشم سرش رو پایین انداخت،گفت:آقاجان،سیدی و مولای،اینها اومدن سینه زن ها رو مسخره میکردن،فرمود:آره عزیز دلم،اما گردن من حسین حق دارن،دو سه تا از استکان نعلبکی های رو جابجا کردن،حسین همین هم ندیده نمیگیره عباسم.(اگه ناله ات جا بمونه،ضرر کردی،اگه اشکت جاری نشه خجالت زده میشی،روز عباسه)این بچه ها فردا شب اومدن،تو حسینیه لباس عزا پوشیدن،وارد شدن،پیرغلامی است رئیس اون حسینیه،تا دید اینها وارد شدن،یه عده اومدن جلوشون رو بگیرن،گفت:نه اینجا عزاخونه ی امام حسینه،به کسی ربطی نداره،اینها اومدن دم در ،هر دو گریان،گفتن نه ما امروز اومدیم نوکری کنیم به ما بگید ما کجا باید خدمت کنیم،دیگه می خوایم حلقه گوش بشیم در این خونه،حالا آماده ای بسم الله:
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
داغ ،داغ سنگینیه،کنار بدن علی اکبر،ناله ها زد ابی عبدالله،زانوش خم شد،اما این عبارات فقط برا،روضه ی عباس اومده، بان الانکسار فى وجه الحسین،سریع شکسته شد ابی عبدالله،فبکاء،بکاءً شدیدا،بلند بلند کنار بدن عباس داره ناله میزن و گریه میکنه،دشمنم خوب همراهی کرد،همچین که صدا ناله اش بلند شد،گفتند ببینید چی میگه،فنادا وا اخا وا عباسا،الان انکسر ظهری،همه شروع کردن هلهله کردن،امروز باید صدات غالب بشه،صدا هلهله ها رو حسین نشنوه،
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هرچه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
اونهایی که رفتن عرفات میدونن،جبل الرحمه یک کوه بزرگی است میرن روی این کوه می ایستند،کوهی بود پشت حسین،لذا هنوز ابی عبدالله زنده است،اما تا عباس رو زمین افتاد،حسین کنارش نشست،یکی داد میزد،هرکی میخواد بره سمت خیمه ها، علمدار رو زمین افتاد،پناه خیمه ها رو زمین افتاد،
نسیت کمر درد من به خاطر اکبر
دردم از این است که برادر من رفت
گفتم اباالفضل هست غصه ندارم
عیب ندارد اگر که اکبر من رفت
زود زمین خوردن من علتش این است
تیغ به بال تو خورد بر پر من رفت
بس که بلند است هلهله به گمانم
کوفه خبردار شد که لشکر من رفت
طفل رضیع من را رباب کفن کرد
فکر کنم دیده آب آور من رفت
غیرتی ها کجا نشستن
خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت
وای اباالفضل رفت،معجر من رفت
گفت مرا هم ببر به علقمه زینب
گفتم پیش همین خیمه باش مادر من رفت
دل نگران نباش،مادرم سرش رو دامن گرفت،با این بیت چیکار میکنی من نمی دونم.
عباس رفتی و با رفتن تو دست حرامی
تا بغل گوش های دختر من رفت
تن زهرا هم از افتادن تو میلرزد
چه رسد دخترکی که تو پناهش بودی
نشست کنار بدن،گفت داداش تا حالا بچه های من راحت میخوابیدن،خواب به چشم دشمن ها نمیومد،میگفتن عباس هست،رشادتش زبانزد بود،یه حرفی میشنوی،چهار هزار تیرانداز،کنار شریعه،محاصره بکنن،اونهایی که تو هشت سال دفاع مقدس بودن،میفهمن یعنی چی،تو محاصره ی دشمن،یک نفر به تنهایی بره،به دل دشمن بزنه،ترسی از کسی نداره،یه تنه به دل دشمن زد،چهار هزار تیر انداز شما حساب بکنید،اینها همه زُبده بودن آورده بودن کنار شریعه ی فرات،اگه از این چهار هزار تیرها،فقط ده درصد بخوره،بعد میفهمی که روایت،تشبیه کردن به کالقنفذ،یعنی مثل جوجه تیغی،تمام بدن پر از تیر،مرحوم آیت الله شوشتری آورده:این همه تیر به بدن باشه،دست هم در بدن نداشته باشی،عمود آهن به فرقت بزنن،وقتی رو زمین بیوفتی،همه ی این تیرها به بدن میرن،ای وای،ای وای،ابی عبدالله میدونه سر نازنین خودش رو زودتر میبرن،گفت:
جان حسین باش روی نیزه مراقب
دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت
هرکاری کردن این سر دیگه رو نیزه وانایستاد،اما اگه سر عباس رو نیزه نباشه،اینها شکست خورده ان،میگن،عباس کو؟سر رو ،روی نیزه بستن،خیلی از روایات نوشتن،گفت:داداش آخرین لحظات دو تا خواهش ازت دارم،اول اینکه من رو نبر سمت خیمه ها،من از بچه هات خجالت میکشم،یه خواهش دیگه حسین جان،حسین جان هنوز یه چشمم میبینه،اما خون رو چشمم رو گرفته،دست ندارم خونها رو پاک کنم،تو خونها رو پاک کن،یه بار دیگه روی قشنگت رو ببینم،ابی عبدالله خونها رو از چشم عباس گرفت،عباس پشیمون شد از این خواسته اش،دید داداش نشسته داره زار زار گریه میکنه،به پهنه ی صورت داره اشک میریزه،گفت:چرا داری گریه میکنی،گریه نکنم عباس،داداش خوبی مثل تو رو دارم از دست میدم،همه ی لشکرم داره از دستم میره،ابی عبدالله نگاه کرد دید از گوشه ی چشم عباس،داره اشک میآد،داداش تو چرا داری گریه میکنی،تو الان مهمون مادرمی،الان مهمون بابام میشی،یه حرفی زده آخر وفاداری عباسه،گفت:راست میگی داداش،من دارم مهمون مادرت میشم،اما میبینم این لحظه ی اخر،اومدی بالا سرم،سرم رو دامن گرفتی،حسین،ساعات دیگه کی می خواد سر تو رو از رو خاک برداره.می خوام بگیم عباس رفتی،نبودی ببینی،بیچاره زینب،از بالای تل داره نگاه میکنه،نه، کسی نبود سر رو روی دامن بگیره،وشمر جالسٌ علی صدرالحسین، حسین.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بر لب آبم و از داغ لبت می میرم
هردم از غصه جانسوز تو آتشگیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد باشیرم
یادم نمیره ، همون روز اول قنداقه ام رو هی دور سر تو می چرخوند آقام،هی میگفت بچه ام فدای حسین،اصلاً من برا همین به دنیا اومدم که فدای تو بشم.
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینه ام تنگ شد از بس که بود تأخیرم
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دوتاتقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روانتصویرم
امشب باید یه جور دیگه بگی،دستت رو بیار بالا،عین پرچم تکونش بده،شب علمداره
سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل
بچه ها همه دست هم رو گرفتند، دور عمو می گشتند.این جوری دل عمو رو بردند
سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل
آبی رسان بر خیمه ها اباالفضل،اباالفضل
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
باید هر شب یادی از شهدا بشه،به یاد بچه هایی که وقتی رمز عملیاتشون رو فهمیدن یاقمربنی هاشمه،همه قمقمه ها رو خالی کردن،می دونی چرا قمقمه هاشون رو خالی می کردن،اصلاً آب نمی خوردن، امامی دونستند اگه دستشون به آب بخوره، عطش اونها کم میشه،عباس دستش به آب خورد،همچین که دست به آب رسید،دستاش رو آورد بالا،گفت:عباس دستای تو به آب رسید،اما دست حسین نرسید،این دست رو دیگه نمی خوام،این چشم رو دیگه نمی خوام،ای فدات بشم حسین با این عباست،بی خود نبود، بهش گفتی:بنفسی انت،دلیل داره.
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روانتصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حجّ من و تقدیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی رکوع است نماز من و اینتکبیرم
یه بیت،عاطفی ها،اونهایی که دل عاطفی دارن
بدنم را به سوی خیمه اصغر نبرید
که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم
حسین..........
اومد محضر اباعبدالله،السلام علیک یا سیدی،یا مولای،یه حرفی بزنم،شاید تو اون لحظه ابی عبدالله گفت: حالا هم نمیگی داداش،کار داره تموم میشه،نمی خوای بگی، صدا زد داداش سینه ام سنگینه،صبرم سر اومده، دیگه بزار برم،ابی عبدالله یه نگاهی کرد،آی عزیز دلم،ابی عبدالله بهش گفت:تو برادر منی،تو علمدار منی،تو صاحب لوای منی،یه حرفی ابی عبدالله زده،من عین جمله ی حضرت رو بگم،بخدا برا من همین روضه است،حضرت یه نگاهی بهش کرد،فرمود:عباسم، وَ إذا مَضَیتَ تفرّقَ عسکری،چی گفته حسین؟صدا زد عباس کجا می خوای بری،اگه تو بری لشکرم از هم می پاشه،اگه تو باشی همه هستن،اگه تو نباشی هیچ کی نیست داداش،عباس اصرار کرد،ابی عبدالله اجازه داد،همه می دونید به چه دلیلی اجازه داد،رفت میدان،چه اتفاقی افتاد،حالا ابی عبدالله نگرانه،بین این دو برادر،این رجز ها رد و بدل شد،انابن الحیدر کرار،انا بن محمد المصطفی،انا بن علی المرتضی،تا ابی عبدالله گفت:انابن فاطمه،فهمید خبرهایی است،فهمید دیگه صدا نمی آد،مسیر رو عوض کرد،ای وای،می خوام برات روضه بخونم،اما از این منظر،ابی عبدالله علم امامت داره،تا دید رجز سوم نیومد،راه رو به سمت علقمه عوض کرد،راوی میگه دیدم حسین،اونهایی که کربلا رفتن،روضه هارو مجسم ببینن،کف العباس یادته،یادته ایستادی گفتی اینجا کجاست،بهت توضیح دادن،اینجا همون جاست،دیدن حسین از اسب پایین اومد،یه چیزی رو از رو زمین بر میداره،این دست عباسمه،چرا رو زمین افتاده،دوباره رفت،دوباره فهمید،آمد به سرم آز انچه می ترسیدم، دوباره از اسب اومد پایین،الهی بمیرم، حیف این دستا نبود از بدن جدا شد،فهمید دیگه عباسش دست نداره،لااله الا الله، الهی بمیرم، یه مرتبه دیدن حسین،از دور داره نگاه میکنه،دید وسط میدون غوغاست،یه مرتبه شنید یه صدا داره می آد،یا اَخا، حسین فهمید عباس اون رو برادر صدا زده،دیگه عباسم رفتنی است،رسید کنار علقمه،میگن یه نگاه کرد دید،همه دور داداشش حلقه زدن،هی شمشیرها بالا میره،تا ابی عبدالله رو دیدن همه فرار کردن، این تفرون و قد قتلتم اخی؟ ،کجا فرار می کنید،دادشم رو کشتید،اومد،چه جوری اومد،تا نگاش به عباس افتاد،آه،برادر از دست دادی؟برادرای شهید کجان ناله بزنن،اگه شب تاسوعا نبود نمی گفتم،عین مقتله،چهار تا جمله نوشتن عموم مقاتل،دونه دونه رو معنی کنم،میکشتت،تا رسید،نگاه کرد،ابی عبدالله اول گفت: الان انکسر ظهری،ابی عبدالله داغ برادر زیاد دیده،هم تو کربلا زیاد دیده،هم مدینه امامش رو از دست داده بود،تو بقیع نگفت:انکسر ظهری،گفت:انکسر ظهری،یعنی کمرم شکست،برم جلوتر، و قلت حیلتی،یعنی راه چاره برمن بسته شد،می دونی صمیمی این حرف چی میشه؟آقا امام زمان ببخشید،می دونید و قلت حیلتی یعنی چی؟یعنی بیچاره شدم،سومین جمله ،وانقطع رجائی،یعنی دیگه ناامید شدم داداش،آخریش آدم رو میکشه،صدا زد داداش، و شمت بی عدوی،معنی کنم یا نه؟اجازه می دی؟یعنی داداش پاشو ببین دشمن داره ناسزا میگه،ببین روی دشمن باز شده،زخم زبون میزنه به من،حسین............... نشت، أخذ الحسین رأسه و وضعه فی حجرة ،نشت سر عباس رو بغل گرفت،چه سری،چه فرقی،سر رو بغل کرد،یه نگاه به عباس کرد،جا خورد،یه چیزی بگم،کنایه فهم ها،قربون ابروهای به هم پیوستت،کی دلش اومده .....،ابی عبدالله یه نگاه کرد،دید عباسش داره گریه میکنه،صدا زد مایبکیک یا اخی؟چرا تو داری گریه میکنی؟من باید گریه کنم،عباس صدا زد: کیف لا ابکی؟ الآن جئتنی و اخذت براسی عن التراب،داداش چرا گریه نکنم،می دونی گریه ام واسه چیه؟نگفت دستام،نگفت چشمم،نگفت سرم،نگفت تشنه هستم،دارم واسه این گریه میکنم،داداش الان تو اومدی سر من رو از رو خاک برداشتی، فبعد ساعة من یرفع رأسک عن التراب ؟ کی می خواد سر تو رو بلند کنه؟حسین........ کی می خواد سر تو رو بلند کنه؟می خوام یه جمله از زبون شما به عباس بگم،عباس جان نگران سر حسین نباش،خیلی طول نمیکشه،هنوز داره نفس میکشه،حسین هنوز زنده است،سرش رو جدا میکنن، حسین.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@