معجزه ی امام صادق(ع) و تمرد از دستوری که موجب کشته شدن گردید
حفص ابیض تمار گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدم در آن روزها که معلى
بن خنیس را کشته بودند و به دار آویخته بودند.ایشان به من فرمود:
اى حفص من به معلى بن خنیس دستورى دادم. پس او با دستور من مخالفت کرد و به
همین جهت گرفتار این ناراحتى شد. یک روز او را دیدم که محزون و اندوهناک است.
گفتم چه شده مثل این که به یاد خانواده و
زندگى و بچههایت افتادهاى؟ گفت آرى.
گفتم نزدیک من بیا. نزدیک شد. دست به صورتش کشیدم و گفتم کجا هستى.
گفت در خانه خودم و این همسر من است و این ها فرزندان منند او را رها کردم تا
سیر آنها را ببیند و من خود را پنهان نمودم تا با همسر خود نیز آمیزش نمود.
بعد به او گفتم بیا نزدیک من. جلو آمد و دست به صورتش کشیدم گفتم کجائى؟
گفت: در مدینه هستم و این خانه شما است. به او گفتم ما را حدیثى است که هر کس
آنها را حفظ کند خدا دین و دنیاى او را حفظ می کند. معلى! مبادا خود را به واسطه
حدیث ما اسیر در دست مردم کنید که ایشان اگر خواستند منت بر شما گذارند و اگر
نخواستند شما را بکشند.
معلى! هر کس حدیث مشکل ما را پنهان کند خداوند آن را به صورت نور در پیشانیش
قرار می دهد و به او عزت در میان مردم می دهد و هر کس افشا کند حدیث مشکل ما را
نخواهد مرد مگر این که گرفتار اسلحه مىشود یا می میرد به طورى که دست و پایش قطع
مىشود. معلى تو را خواهند کشت آماده باش.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
گفتن اسم اعظم توسط امام صادق(ع) و قتل استاندار مدینه
پس از آن که داوود بن علىّ استاندار مدینه از طرف خلیفه ، مُعلّى بن خُنیس
را احضار کرده و به قتل رسانید، امام جعفر صادق علیه السلام با او قطع رابطه نمود
و به مدّت یک ماه نزد او نرفت . روزى داوود بن علىّ، ماءمورى را فرستاد که امام
علیه السلام را نزد او ببرند؛ ولى حضرت قبول ننمود.
محمّد بن سنان گوید: در حضور امام جعفر صادق علیه السلام بودم و با عدّه اى از
دوستان ، نماز ظهر را به امامت آن حضرت مى خواندیم که ناگهان پنج نفر ماءمور مسلّح
وارد شدند و به امام صادق علیه السلام گفتند: والى مدینه دستور داده است تا شما را
نزد او ببریم .
امام علیه السلام فرمود: اگر نیایم ، چه مى کنید؟
ماءمورین گفتند: والى دستور داده است که چنانچه نیامدید، سر شما را جدا کنیم و
نزد او ببریم .
حضرت فرمود: گمان نمى کنم بتوانید فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله را به
قتل رسانید.
گفتند: ما نمى دانیم تو چه مى گوئى ، ما فقط مطیع امر والى هستیم و دستور او
را اجراء مى کنیم .حضرت فرمود: منصرف شوید و بروید، که این کار به صلاح شما نخواهد
بود.
گفتند: به خدا سوگند، یا خودت و یا سرت را باید ببریم .
امام علیه السلام چون آن ها را بر این تصمیم شوم جدّى دید، دست هاى مبارک خویش
را بر شانه ها نهاد؛ و پس از لحظه اى ، دست هایش را به سوى آسمان بلند نمود با
انگشت سبابه اش دعائى خواند، که فقط ما این زمزمه را شنیدیم : ((السّاعه ، السّاعه
)) ؛ پس ناگهان سر و صداى عجیبى به گوش رسید. در این هنگام حضرت به ماءمورین
حکومتى فرمود: هم اکنون رئیس شما هلاک شد؛ و این داد و فریاد به جهت هلاکت او مى
باشد؛ و ماءمورین با شینیدن این سخنان از کار خویش منصرف شدند و رفتند.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده ادامه فضائل امام صادق به ادامه مطلب مراجعه نمایید