این نوشتار شامل مطالبی با عنوان های ذیل است
که در غالب روضه و مقتل آمده است
1) حمله شبانه به خانه امام صادق(ع)، نجات حضرت به واسطه پیامبر(ص)
2) جزئیات کفن امام صادق(ع) و روشن بودن چراغی در خانه شان
3) وصیت های امام صادق در هنگام شهادت
4) آتش زدن در و خانه امام صادق(ع)
5) غسل و کفن نمودن امام صادق(ع) توسط فرزندشان امام کاظم(ع)
جهت مشاهده ادامه مقتل به ادامه مطلب مراجعه نمایید
حمله شبانه به خانه امام صادق(ع)، نجات حضرت به واسطه پیامبر(ص)
محمّد پسر ربیع وزیر دربار منصور گفت: منصور روزى در کاخ سبز که قبل از کشته شدن محمّد و ابراهیم آن را کاخ حمراء می نامیدند نشست. او در این محل روز معینى مىنشست که آن روز را روز کشتار نام داده بودند. از پى حضرت صادق(ع) فرستاده بود تا از مدینه ایشان را بیاورند تمام روز را در آن کاخ بسر برد تا شب شد و مدتى نیز از شب گذشت در این موقع پدرم ربیع را خواست. گفت: میدانى که من چقدر به تو علاقه دارم وقتى پیش آمدى میکند هنوز زن و فرزندم اطلاع ندارند به وسیله تو چارهجوئى میکنم. گفتم: این لطف خدا و شما است نسبت بمن و اینکه من نهایت خیرخواهى را نسبت به شما دارم گفت:
صحیح است. هم اکنون برو پیش جعفر بن محمّد پسر فاطمه زهرا علیها السّلام در هر حالى که بود بدون اینکه بگذارى وضع خود را تغییر دهد او را بیاور. با خود گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. واقعا چه پیش آمد بدى اگر من آن جناب را بیاورم با این خشم که دارد او را خواهد کشت و آخرتم برباد میرود اگر بهانهاى بیاورم و این مأموریت را انجام ندهم من و اولادم را خواهد کشت و اموالم را متصرف مىشود اکنون بین دنیا و آخرت قرار گرفتهام. ولى دلم به دنیا متمایل شد.
محمّد گفت: پدرم ربیع مرا خواست که از همه فرزندانش سختگیرتر و بىرحمتر بودم، گفت: برو پیش جعفر بن محمّد درب نزن از دیوار بالا برو که لباس خود را تغییر ندهد ناگهان بر او وارد شو به همان حالى که هست آن جناب را بیاور.
من وقتى رفتم که چیزى از شب باقى نمانده بود نردبان گذاشتم و از دیوار وارد خانه آن جناب شدم وقتى وارد اطاقش شدم مشغول نماز بود و پیراهنى بر تن داشت و حولهاى بر کمر بسته بود. نمازش را که سلام داد عرض کردم بفرمائید امیر المؤمنین شما را میخواهد. گفت بگذار لباسهایم را بپوشم. گفتم: بمن اجازه ندادهاند فرمود: اجازه بده بروم غسل کنم و خود را تمیز نمایم. گفتم: غیر ممکن است وقت خود را نگیرید من نمیگذارم این وضع را کوچک ترین تغییرى بدهید.
همان طور سر و پاى برهنه با همان پیراهن و قطیفهاى که داشت ایشان را آوردم آن وقت بیش از هفتاد سال داشت. مقدارى که رفت از راه رفتن باز ماند و سخت خسته شد دلم بحال آن جناب سوخت عرضکردم سوار شو. سوار قاطر یکى از همراهان من شد بالاخره پیش ربیع رفتم شنیدم منصور بپدرم میگفت دیر کرد و پیوسته او را بعجله وارد مینمود. همین که چشم پدرم ربیع بجعفر بن محمّد افتاد بآن حال گریهاش گرفت.
ربیع مردى شیعه مذهب بود امام صادق فرمود ربیع میدانم تو بما خانواده علاقه دارى بگذار دو رکعت نماز بخوانم و دعا کنم. عرض کرد بفرمائید. دو رکعت نماز مختصر خواند پس از نماز دعائى کرد که نفهمیدم چه بود ولى دعائى طولانى بود منصور پیوسته در این مدت ربیع را سرزنش میکرد و بعجله وادار می نمود.
همین که دعاى طولانى امام تمام شد ربیع بازوى آن جناب را گرفته پیش منصور برد داخل ایوان که رسید ایستاد و لبهایش حرکت کرد بدعائى که من نشنیدم. او را وارد کرد مقابل منصور ایستاد. منصور گفت جعفر تو دست از حسد و ستمگرى خود و آشوب بر بنى عباس بر نمیدارى خداوند پیوسته ترا گرفتار شدت حسد و رنج میکند ولى بآروزى خود نخواهى رسید.
فرمود بخدا سوگند از آنچه تو میگوئى من بىخبرم و چنین کارى نکردهام در زمان حکومت بنى امیه که آنها میدانى از همه مردم با ما و شما خانواده دشمنتر بودند و هیچ حقى در حکومت و جانشینى پیغمبر نداشتند بخدا قسم من براى آنها آشوبطلبى نمیکردم و از طرف من گزندى بایشان نرسید با ستمى که بمن روا می داشتند.
چگونه چنین کارى را حالا میکنم با اینکه تو پسر عموى من و نزدیکترین خویشاوند من هستى و از همه بیشتر بمن لطف و مرحمت دارى. منصور ساعتى سر بزیر انداخت روى نمدى نشسته بود در طرف چپش بالشى قرار داشت زیر نمد شمشیرى دو سر پنهان کرده بود که هر وقت در آن کاخ مىنشست همیشه همراهش بود. روى بجعفر بن محمّد نموده گفت اشتباه میکنى و خلاف میگوئى پشتى را کنار زده از پشت آن کیفى که محتوى نامههائى بود خدمت امام انداخت. گفت این نامههاى تو است که براى خراسانیان نوشته و آنها را دعوت به بیعت با خویشتن کردهاى تا بیعت مرا بشکنند، فرمود بخدا قسم یا امیر المؤمنین چنین کارى را نکردهام و این کار را صحیح نمیدانم و راه و روش من چنین نیست من از کسانى هستم که اطاعت ترا در هر حال لازم میدانم با اینکه آنقدر پیر شدهام که دیگر توان چنین کارى را ندارم مرا جزء یک گروه از سپاهیان خود بفرست با همان لشکر باشم تا مرگ گریبانم را بگیرد دیگر چیزى از عمرم باقى نمانده. گفت نه هرگز چنین کارى را نمیکنم سربزیر انداخت و دست به دسته شمشیر گرفته مقدار یک وجب آن را خارج کرد با خود گفتم کشت این مرد را إِنَّا لِلَّهِ باز شمشیر را بجاى اول برگردانید.
گفت جعفر حیا نمیکنى از پیرى و نسبتى که با پیامبر دارى از دروغ گفتن و اختلاف بین مسلمانان میخواهى خون ریزى شود و آشوب بپا کنى؟ فرمود نه بخدا یا امیر المؤمنین آنچه میگوئى من انجام ندادهام اینها نامههاى من نیست و نه خط و نه مهر من بر روى آن است. منصور باندازه نیم متر شمشیر را خارج نمود گفتم از بین برد این آقا را با خود تصمیم گرفتم که اگر در باره آن جناب بمن دستورى داد اطاعت نکنم. زیرا چنین خیال میکردم خواهد گفت این شمشیر را بگیر و جعفر را بکش و تصمیم داشتم اگر چنین دستورى داد خود او را بکشم گرچه باعث کشتن خود و فرزندانم شود از کردار قبل خود پیش خدا توبه میکردم. مرتب او حضرت صادق را سرزنش میکرد امام عذر خواهى مینمود تا بالاخره شمشیر را کشید فقط مختصرى از آن باقیماند با خود گفتم دیگر او را خواهد کشت باز شمشیر را در غلاف نمود و ساعتى سر بزیر انداخت آنگاه سر برداشته گفت خیال میکنم تو راست میگوئى. گفت ربیع جامهدان را بیاور. جامهدان که در محل مخصوصى بود آوردم. گفت دست در آن کن و محاسن ایشان را عطرآگین نما جامهدان پر از عطر بود دست داخل آن نمودم و محاسن امام که سفید بود عطر آگین نمودم بطورى که سیاه شد. بمن گفت ایشان را سوار بر یکى از بهترین مرکبهاى سوارى خودم کن و ده هزار درهم باو بده و تا منزلش با احترام از او مشایعت کن وقتى بمنزل رسید مخیرش کن خواست با احترام پیش ما بماند در صورتى که مایل نبود بر گردد بمدینهى جدش رسول خدا. ما از پیش منصور خارج شدیم من خیلى خوشحال بودم که امام صادق علیه السّلام از دست او سالم بیرون آمد و از تصمیم منصور تعجب نمودم که بالاخره بکجا منتهى شد. وقتى وسط خانه رسیدیم گفتم آقا من در شگفتم از تصمیمى که او در باره شما گرفته بود و چگونه خدا ترا از دست او نجات بخشید شنیدم پس از دو رکعت نماز دعاى طویلى خواندى ولى نفهمیدم چه بود و در موقع وارد شدن صحن حیاط باز لبهایت بدعائى تکان خورد نفهمیدم چه بود. فرمود دعاى اولى دعائى است که براى ناراحتى و گرفتارى خوانده مىشود تا کنون آن دعا را براى کسى قبل از امروز نخوانده بودم. آن دعا را بجاى دعاهاى زیادى که پس از نماز میخواندم خواندم زیرا من دعاهائى که میخواندم بعد از نماز مایل نیستم ترک شود ولى دعائى که لبهاى خود را حرکت دادم همان دعائى بود که پیامبر اکرم خواند در جنگ احزاب. بعد دعا را برایم ذکر کرد.
بعد فرمود اگر از امیر المؤمنین نمیترسیدم این پول را بتو میبخشیدم ولى تو قبلا زمینى که در مدینه داشتم بمبلغ ده هزار دینار خریدى بتو نفروختم اکنون همان زمین را بتو بخشیدم.
عرض کردم آقا من چشمم به همان دعاى اول و دوم است اگر بمن ارزانى فرمائى کمال لطف را نمودهاى احتیاج بزمین ندارم. فرمود ما خانوادهاى هستیم که بخشش خود را پس نمیگیریم زمین را بتو بخشیدم نسخه دعا را هم خواهم داد با هم برویم بمنزل. وقتى بخانه رفتیم سند زمین و نسخه دعاى اول و دوم را بمن لطف نمود عرضکردم آقا خیلى منصور عجله میکرد در حالى که شما مشغول آن دعاى طویل بودید بعد از دو رکعت نماز مثل اینکه از منصور باکى نداشتید.
فرمود همین طور است من دعائى را بعد از نماز صبح پیوسته میخواندم آن دو رکعت هم نماز صبح بود که مختصر خواندم و آن دعا را بعد از نماز صبح خواندم.
عرضکردم از منصور نترسیدى با تصمیمى که گرفته بود. فرمود ترس از خدا مقدم است بر ترس از منصور خداوند در دل من خیلى بزرگتر است از منصور.
ربیع گفت بواسطه این تغییر حالتى که منصور نسبت بحضرت صادق داد و آن خشم و غضبى که داشت در یک ساعت تبدیل باحترام گردید که خیال نمیکردم نسبت بکسى انجام دهد تصمیم گرفتم علت آن را بدانم همین که منصور را تنها یافتم و مسرورش دیدم گفتم یا امیر المؤمنین چیز عجیبى از شما مشاهده کردم گفت چه چیز؟
گفتم چنان بر جعفر خشم گرفتى که بر هیچ کس از قبیل عبد اللَّه بن حسن و دیگران خشم نگرفته بودى خیال داشتى با شمشیر او را بکشى اول باندازه یک وجب شمشیر را بیرون آوردى بعد باز او را سرزنش کردى باندازه نیم متر شمشیر را خارج نمودى بعد از سرزنش دیگرى تمام شمشیر را جز مقدار کمى از آن را خارج کردى دیگر شکى در کشتن او نداشتم. بعد تمام آن ناراحتى برطرف گردید و خشنود شدى بطورى که دستور دادى با غالیه مخصوص خودت که حتى پسرت مهدى و ولى عهدت و عموهایت را اجازه نمیدادى از آن غالیه استفاده کنند صورت و محاسنش را عطر آگین و سیاه نمایم و جایزه باو دادى و سوار بر مرکب مخصوص خود نمودى و مرا امر به مشایعت و احترامش کردى.
گفت ربیع نباید این مطلب را آشکار نمود بهتر است پوشیده باشد میل ندارم فرزندان فاطمه متوجه شوند و بر ما فخر فروشند و ما را ناچیز انگارند همین گرفتارى که داریم ما را بس است ولى از تو چیزى پنهان ندارم ببین هر کس در خانه هست او را خارج کن. ربیع گفت هر کس در خانه بود بیرون کردم.
بعد گفت برگرد کسى را باقى نگذارى این کارها را کردم وقتى آمدم گفت اکنون دیگر کسى جز من و تو نیست اگر آنچه بتو میگویم از کسى بشنوم تو و فرزندانت را بقتل میرسانم و اموالت را خواهم گرفت. گفتم یا امیر المؤمنین بخدا پناه میبرم.
گفت ربیع خیلى مایل بودم که جعفر بن محمّد را بکشم و تصمیم داشتم که سخن او را نشنوم و عذر و پوزش او را نپذیرم وضع او براى من با اینکه از کسانى نبود که با شمشیر قیام کند از عبد اللَّه بن حسن مهمتر بود من در زمان بنى امیه او و پدرانش را شناخته بودم که اهل آشوب نیستند همین که در مرتبه اول تصمیم کشتنش را گرفتم پیامبر اکرم را دیدم بین من و او فاصله شد دستهاى خود را گشاده و تا آرنج بالا زده بسیار ناراحت و خشمگین است نسبت به من.
در مرتبه دوم که شمشیر را بیشتر کشیدم دیدم پیامبر خیلى بمن نزدیک شد و تصمیم داشت اگر من گزندى برسانم کار مرا بسازد باز جرات کردم و با خود گفتم این کار جنگیرها است.
در مرتبه سوم که شمشیر را خارج کردم پیامبر اکرم بمن نزدیک شد پنجههاى خود را گشوده بود و دامن بکمر زده چشمانش قرمز شده بود و کمال خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود مرا در پنجههاى خود بفشارد بخدا ترسیدم اگر او را بیازارم پیامبر مرا کیفر کند دیدى که دیگر با او چه معامله کردم مقام این فرزندان فاطمه زهرا علیها السّلام را هر کس منکر شود نادان است و از دین بهرهاى نبرده مبادا این جریان را کسى از تو بشنود.
محمّد بن ربیع گفت پدرم این جریان را پس از مرگ منصور برایم نقل کرد
من نیز پس از مرگ مهدى و موسى و هارون و کشته شدن محمّد امین نقل کردم.
منابع:
مهج الدعوات- ص 192 و بحار الانوار ج47
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جزئیات کفن امام صادق(ع) و روشن بودن چراغی در خانه شان
-یونس بن یعقوب از حضرت موسى بن جعفر(ع) نقل کرد که فرمود:
من پدرم را در دو پارچه مصرى معروف به شطوى که در آن ها احرام بسته بود کفن کردم و یکى از پیراهن هاى خود آن جناب و عمامهاى که متعلق به على بن الحسین علیه السلام بود و بردى که آن را چهل دینار خریدم.
-کافى- وقتى حضرت باقر(ع) از دنیا رفت حضرت صادق(ع) دستور داد در آن خانهاى که مىنشست چراغ روشن کنند. تا وقتى که حضرت صادق(ع) از دنیا رفت. موسى بن جعفر (ع) نیز همان کار را نسبت به خانه حضرت صادق(ع) کرد تا وقتى آن جناب را به طرف بغداد بردند دیگر نفهمیدم چه شد.
متن عربی:
- الکافی سَعْدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ أَنَا کَفَّنْتُ أَبِی فِی ثَوْبَیْنِ شَطَوِیَّیْنِ کَانَ یُحْرِمُ فِیهِمَا وَ فِی قَمِیصٍ مِنْ قُمُصِهِ وَ فِی عِمَامَةٍ کَانَتْ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع وَ فِی بُرْدٍ اشْتَرَیْتُهُ بِأَرْبَعِینَ دِینَاراً.(1)
- الکافی الْعِدَّةُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ: لَمَّا قُبِضَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَمَرَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِالسِّرَاجِ فِی الْبَیْتِ الَّذِی کَانَ یَسْکُنُهُ حَتَّى قُبِضَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ أَمَرَ أَبُو الْحَسَنِ ع بِمِثْلِ ذَلِکَ فِی بَیْتِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع حَتَّى خَرَجَ بِهِ إِلَى الْعِرَاقِ ثُمَّ لَا أَدْرِی مَا کَان.(2)
منابع:
1.کافى ج 1 ص 475 و بحار الأنوار (ط - بیروت)،ج47،7
2.المصدر السابق ج 3 ص 251 و أخرج الصدوق فی الفقیه ج 1 ص 97 و الطوسیّ فی التهذیب ج 1 ص 289 و بحار الأنوار (ط - بیروت)،ج47،7
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
وصیت های امام صادق در هنگام شهادت
- ابو بصیر گفت خدمت ام حمیده رسیدم که او را به در گذشت حضرت صادق علیه السّلام تسلیت بگویم. شروع به گریه کرد. من نیز از گریه او اشکم جارى شد. گفت اگر هنگام درگذشت حضرت صادق(ع) مىبودى چیز عجیبى مشاهده می کردى.
گفت حضرت صادق چشم باز کرد و فرمود هر کس با من خویشاوندى دارد بگوئید بیاید. همه را جمع کردیم. نگاهى به آنها نموده فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» به شفاعت ما نخواهد رسید کسى که نماز خود را سبک شمارد.
- هشام بن احمر از سالمه کنیز حضرت صادق علیه السّلام نقل کرد که گفت من هنگام درگذشت آن جناب حضور داشتم. بی هوش شد همین که به هوش آمد فرمود به حسن بن على بن علی بن الحسین که مشهور بافطس بود هفتاد دینار بدهید و به فلان کس فلان مبلغ و به فلانى این قدر.
عرض کردم آقا به کسى پول می دهى که با کارد به شما حمله کرد و قصد کشتن شما را داشت؟! فرمود نمی خواهى از کسانى باشم که خداوند درباره آن ها فرموده وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ- رعد آیه 21 کسانى که به دستور خدا مراعات حال خویشاوند می کنند و از خدا و حساب بد بیم دارند.- بلى سالمه! خداوند بهشت را آفرید و آن را خوش بو کرد که بوى خوش آن از دو هزار سال راه به مشام می رسد ولى بوى بهشت را نافرمان پدر و مادر و قطعکننده رابطهى خویشاوندى حس نخواهد کرد.
متن عربی:
-ثواب الأعمال مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْکُوفِیِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ حَمِیدَةَ أُعَزِّیهَا بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَبَکَتْ وَ بَکَیْتُ لِبُکَائِهَا ثُمَّ قَالَتْ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَوْ رَأَیْتَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عِنْدَ الْمَوْتِ لَرَأَیْتَ عَجَباً فَتَحَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ اجْمَعُوا لِی کُلَّ مَنْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ قَرَابَةٌ قَالَتْ فَلَمْ نَتْرُکْ أَحَداً إِلَّا جَمَعْنَاهُ قَالَتْ فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلَاةِ.(1)
-الغیبة للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنِ الْبَزَوْفَرِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ ابْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ أَحْمَرَ عَنْ سَالِمَةَ مَوْلَاةِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَتْ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ وَ أُغْمِیَ عَلَیْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ أَعْطُوا الْحَسَنَ بْنَ عَلِیِّ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ هُوَ الْأَفْطَسُ سَبْعِینَ دِینَاراً وَ أَعْطِ فُلَاناً کَذَا وَ فُلَاناً کَذَا فَقُلْتُ أَ تُعْطِی رَجُلًا حَمَلَ عَلَیْکَ بِالشَّفْرَةِ یُرِیدُ أَنْ یَقْتُلَکَ قَالَ تُرِیدِینَ أَنْ لَا أَکُونَ مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ- نَعَمْ یَا سَالِمَةُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْجَنَّةَ فَطَیَّبَهَا وَ طَیَّبَ رِیحَهَا وَ إِنَّ رِیحَهَا یُوجَدُ مِنْ مَسِیرَةِ أَلْفَیْ عَامٍ وَ لَا یَجِدُ رِیحَهَا عَاقٌّ وَ لَا قَاطِعُ رَحِم.(2)
منابع:
1. ثواب الأعمال ص 205 و بحار الأنوار (ط - بیروت)،ج47،2
2. غیبة الشیخ الطوسیّ ص 128و بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج47،2
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آتش زدن در و خانه امام صادق(ع)
مفضل بن عمر گفت: منصور دوانیقى شخصى را فرستاد پیش فرماندار خود حسن بن زید که فرماندارى مکه و مدینه را به عهده داشت. به او پیغام داد که خانه جعفر بن محمّد(ع) را آتش بزند. خانه امام را آتش زدند. آتش بر در خانه و اطاق ها رسید. حضرت صادق(ع) پاى بر روى آتش گذاشت و از روى آتش می رفت و می گفت «من پسر ریشه هاى زمین هستم من پسر ابراهیم خلیل اللَّه هستم.»
متن عربی:
بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: وَجَّهَ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ زَیْدٍ وَ هُوَ وَالِیهِ عَلَى الْحَرَمَیْنِ أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ دَارَهُ فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ فَخَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَتَخَطَّى النَّارَ وَ یَمْشِی فِیهَا وَ یَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ ع.
منبع:
الکافی (ط - الإسلامیة)، ج1، 473
اما دل ها بسوزد...
قال المسعودى: فهجموا علیه و أحرقوا بابه، واستخرجواه منه کرهاً، و ضغطوا سیّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.
پس به خانه علی(ع) حجوم بردند و درب خانه اش را سوزانیدند و در حالی که کراهت داشت او را از خانه بیرون کشیدند و سرور زنان فاطمه(س) را در کنار در زدند تا این که محسن را سقط کرد.
اثبات الوصیة:143.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
غسل و کفن نمودن امام صادق(ع) توسط فرزندشان امام کاظم(ع)
یکى از راویان حدیث - و از اصحاب امام موسى کاظم صلوات اللّه و سلامه علیه - حکایت کند:
از آن حضرت شنیدم که فرمود: هنگامى که نشانه هاى مرگ بر پدرم امام جعفر صادق علیه السلام آشکار گردید، خطاب به من اظهار داشت :
اى پسرم ! کسى غیر از تو مرا غسل نمى دهد، همان طور که من خودم پدرم امام محمّد باقر علیه السلام را غسل دادم ؛ و او نیز پدرش امام سجّاد زین العابدین علیه السلام را غسل داد، چون که حجّت خدا را فقط حجّت او باید غسل دهد؛ و من خود، چشمان پدرم را بر هم نهادم و او را کفن کردم.
سپس پدرم ، امام جعفر صادق علیه السلام افزود: اى فرزندم ! پس از فوت من ، برادرت عبداللّه . ادّعاى امامت و خلافت مرا خواهد کرد، او را به حال خود واگذار؛ زیرا او اوّل کسى است که به من ملحق خواهد شد.
و هنگامى که امام صادق علیه السلام به شهادت رسید، فرزندش حضرت موسى کاظم علیه السلام او را غسل داده و کفن نمود.
ابوبصیر گوید: به حضرتش عرض کردم : یاابن رسول اللّه ! امسال شما و برادرت ، عبداللّه مناسک حجّ را انجام دادید؛ ولیکن عبداللّه یک شتر قربانى و نَحر کرد؟
حضرت فرمود: همین که حضرت نوح علیه السلام سوار کشتى شد، از هر موجودى یک جفت نر و مادّه داخل آن قرار داد؛ مگر زنازاده را که سوار کشتى ننمود.
ابوبصیر گوید: با شنیدن این سخن ، گمان بردم که امام علیه السلام خبر از مرگ خود مى دهد؛ ولى بر خلاف فکر و تصوّر من حضرت موسى کاظم علیه السلام اظهار نمود: برادرم عبداللّه ، بیش از یک سال زنده نمى ماند.
اصحاب، تاریخ آن روز را یادداشت کردند؛ و عبداللّه فرزند امام جعفر صادق علیه السلام بیش از یک سال ادامه زندگى نداد؛ و بلکه کمتر از آن قبل از پایان یک سال از دنیا رفت .
متن عربی:
و روى الحسن، قال: أخبرنا أحمد، قال: حدّثنا محمّد بن علیّ الصّیرفی، عن علیّ بن محمّد، عن الحسن، عن أبیه، عن أبی بصیر، قال: سمعت العبد الصالح (علیه السلام) یقول: لما حضر أبی الموت قال: یا بنی لا یلی غسلی غیرک، فإنّی غسّلت أبی، و غسّل أبی أباه، و الحجّة یغسّل الحجّة.
قال: فکنت أنا الذی غمّضت أبی، و کفّنته، و دفنته بیدی.
و قال: یا بنی، إنّ عبد اللّه أخاک یدّعی الإمامة بعدی، فدعه، و هو أوّل من یلحق بی من أهلی. فلمّا مضى أبو عبد اللّه (علیه السلام) أرخى أبو الحسن ستره، و دعا عبد اللّه إلى نفسه.
قال أبو بصیر: جعلت فداک، ما بالک حججت العام، و نحر عبد اللّه جزورا؟
قال: إنّ نوحا لما رکب السفینة و حمل فیها من کلّ زوجین اثنین، حمل کلّ شیء، إلّا ولد الزنا، فإنّه لم یحمله، و قد کانت السفینة مأمورة، فحجّ نوح فیها، و قضى مناسکه.
قال أبو بصیر: فظننت أنّه عرّض بنفسه، و قال: أما إنّ عبد اللّه لا یعیش أکثر من سنة. فذهب أصحابه حتّى انقضت السنة. قال: فهذه فیها یموت. قال: فمات فی تلک السنة.
منابع:
إثبات الوصیة: 167
مناقب ابن شهرآشوب 4: 224
دلائل الإمامة (طبری- الحدیثة)،328
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
نماز مهمّترین سفارش در آخرین لحظات
مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالى علیه و دیگر بزرگان آورده اند:
یکى از راویان حدیث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق علیه السلام به نام ابوبصیر لیث مرادى حکایت کند:
پس از آن که امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، روزى جهت اظهار هم دردى و عرض تسلیت به اهل منزل حضرت ، رهسپار منزل آن امام مظلوم علیه السلام گردیدم .
همین که وارد منزل حضرت شدم ، همسرش حمیده را گریان دیدم ؛ و من نیز در غم و مصیبت از دست دادن آن امام همام علیه السلام بسیار گریستم .
و چون لحظاتى به این منوال گذشت ، افراد آرامش خود را باز یافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب کرد و اظهار داشت :
اى ابوبصیر! چنانچه در آخرین لحظات عمر امام جعفر صادق علیه السلام در جمع ما و دیگر اعضاء خانواده مى بودى ، از کلامى بسیار مهمّ استفاده مى بردى .
ابوبصیر گوید: از آن بانوى کریمه توضیح خواستم ؟
پاسخ داد: در آن هنگام ، که ضعف شدیدى بر امام علیه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنایان و نزدیکان را بگوئید که در کنار من حاضر و جمع شوند.
وقتى تمامى افراد حضور یافتند، حضرت به یکایک آنان نگاهى عمیق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود:
کسانى که نسبت به نماز بى اعتنا باشند، شفاعت ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شامل حالشان نمى گردد.
متن عربی:
ثواب الأعمال مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنِ الْکُوفِیِّ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْمِیثَمِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أُمِّ حَمِیدَةَ أُعَزِّیهَا بِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَبَکَتْ وَ بَکَیْتُ لِبُکَائِهَا ثُمَّ قَالَتْ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَوْ رَأَیْتَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عِنْدَ الْمَوْتِ لَرَأَیْتَ عَجَباً فَتَحَ عَیْنَیْهِ ثُمَّ قَالَ اجْمَعُوا لِی کُلَّ مَنْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ قَرَابَةٌ قَالَتْ فَلَمْ نَتْرُکْ أَحَداً إِلَّا جَمَعْنَاهُ قَالَتْ فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ شَفَاعَتَنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلَاةِ.
منابع:
ثواب الا عمال : ص 205
بحار الأنوار (ط - بیروت)،ج47،2
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@