بارها سینه سوزان مرا سوزاندند
وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند
هر شب و نیمه شب آزار دلم می دادند
در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند
سر سجاده اهانت به نمازم کردند
بر لبم آیۀ قرآن مرا سوزاندند
پا برهنه بِرُبودند مرا از حرمم
حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند
من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب
سوز ذکر لب عطشان مرا سوزاندند
از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند
گر چه دیدند که بر کرب و بلا می گریم
باز هم دیدۀ گریان مرا سوزاندند
به خدا بر جگرم زهر جفا مرحم بود
گر چه از کینه دل و جان مرا سوزاندند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
رنج این روضه مرا سوزانده
که لعینی دل تو لرزانده
خانه ای را که ملک در آن است
دشمنت با شرری سوزانده
آن چنان سخت هجوم آوردند
که دهان همگی وا مانده
بس که بی رحم تو را می بردند
کفش هایت دم در جا مانده
به جفا کاری و حرمت شکنی
دشمنت کینه به دل می رانده
به خدا سخت تر از این غم نیست
که عدو چشم تو را گریانده
بارالها تو نیار آن روزی
که شود حجت حق درمانده
دل من هم به تسلّای غمت پشت دیوار بقیع جا مانده
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده ادامه اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند
هر شب و نیمه شب آزارِ دلم می دادند
در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند
سرِ سجّاده اهانت به نمازم کردند
بر لبم آیۀ قرآن مرا سوزاندند
پا برهنه بِرُبودند مرا از حرمم
حرمتِ پیری و عنوان مرا سوزاندند
نا سزا پیش دو چشمم که بمادر گفتند
بخدا عزت جانان مرا سوزاندند
من بدنبال سرِ اَستَرِشان ذکر به لب
سوزِ ذکرِ لب عطشان مرا سوزاندند
از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند
پور آنم که بر او شعله گلستان می شد
از همان شعله گلستانِ مرا سوزاندند
گرچه دیدند که بر کرب وبلا می گریم
باز هم دیدۀ گریان مرا سوزاندند
یاد عمّه بخدا شعله بجانم می زد
با تمسخر دل نالان مرا سوزاندند
بخدا بر جگرم زهر جفا مرهم بود
گرچه از کین جگر و جان مرا سوزاندند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
کوچه همان کوچه خانه همان خانه
رسد به اوج سماء ناله پروانه
غریبی مولا که تماشا نداره
نترسید که آقای ما زهرا نداره
حیدر بی زهرا صادق آل عبا
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ما گداییم گدای پسر فاطمه ایم
بوسه زن های عبای پسر فاطمه ایم
بنویسید فدای پسر فاطمه ایم
گریه کن های عزای پسر فاطمه ایم
چشم ما چشمه ای اندازه ی دریا دارد
هر چه ما گریه کنیم از غم او جا دارد
پیرمردی که خدا در سخنش پیدا بود
زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود
سنّ بالایش از آن خم شدنش پیدا بود
با وجودی که خزان در بدنش پیدا بود
نیمه شب بر سر سجّاده عبادت می کرد
مثل یک عاشق دلداده عبادت می کرد
ماجرایی که نباید بشود، امّا شد
باز هم واژه ی «حرمت شکنی» معنا شد
پای آتش به در خانه ی آقا وا شد
درِ آتش زده مثل جگر زهرا شد
ولی این بار در خانه دگر میخ نداشت
کار بر سینه ی پروانه دگر میخ نداشت
تا شکست آینه اش اشک زلالش افتاد
با تماشای چنین منظره بالش افتاد
تا که وحشت به دل اهل و عیالش افتاد
باز هم خاطره ای بد به خیالش افتاد
ناگهان سنگ دلی آمد و آقا را برد
بی عمامه پسر فاطمه را تنها برد
می دوید آه چه با تب نفسش بند آمد
پا برهنه پی مرکب نفسش بند آمد
وسط کوچه دل شب نفسش بند آمد
نه که یک بار مرتّب نفسش بند آمد
با چنین سرعتی افتادن آقا قطعی است
با زمین خوردن او گریه ی زهرا قطعی است
آهِ بی فاصله اش مرثیه خوانی می کرد
اشکِ پر از گله اش مرثیه خوانی می کرد
اثر سلسله اش مرثیه خوانی می کرد
پای پر آبله اش مرثیه خوانی می کرد
دختری را که یتیم است پیاپی نزنید
زخم هایش چه وخیم است! پیاپی نزنید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
نه فقط بادِ خزان برگ و برش را سوزاند
زهر از راه رسید و جگرش را سوزاند
دست و پا میزد و ساعات نَفَسگیری داشت
لبِ پُرخون، دلِ صدپاره...چه تقدیری داشت
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دیدهی اهل و عیالش ز غمش دریا بود
که دگر موقع پرپر زدن آقا بود
گوشهی بستر خود یادِ گذشته میکرد
چه قَدَر روضه دمِ رفتنِ او بر پا بود
خانه و دود و در و آتش و دستِ بسته
این همه خاطره ارثِ علی و زهرا بود
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اشک میریخت و از غربت حیدر میسوخت
از غم میخ در و پهلوی مادر میسوخت
یاد میکرد از آن لحظه که جان بر لب بود
پا برهنه دلِ شب پشت سر مرکب بود
طاقتش طاق شد و بال و پرش میلرزید
تا که میخورد زمین دشمن او میخندید
لحظه لحظه که دگر وقت جدایی میشد
رنگ و بوی سخنش کرب و بلایی میشد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آه از آن روز که جان از تن خواهر میرفت
سنگ ها بالزنان سوی برادر میرفت
آسمان ها و زمین داشت به هم میپیچید
سمت گودال...یکی دست به خنجر...میرفت
ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد
همه سرها به روی نیزهی لشکر میرفت
خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست
بینِ گهوارهی خالی دلِ مادر میرفت
از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند
گوشواره که نه...گیسو پِیِ معجر میرفت
نیمه شب با عجله داشت خبر را میبُرد
یک نفر در طَمَعِ جایزه با سر میرفت
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آسمان است و زمین دور سرش می گردد
آفتاب است و قمر خاک درش می گردد
این قد و قامت افتاده درخت طوبی است
این محاسن به خدا آبروی دین خداست
این حرم خانه ی زهراست مسوزانیدش
این حسینیه ی دنیاست مسوزانیدش
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید
آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیرمرد است و خمیده است عصا بردارد
ببریدش، ببرید از وسط مردم نه
هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه
بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی مادر مادر بکند
از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وا نشود
اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد؟
پیرمردی که خمیده است کشیدن دارد؟!
شعله ی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید
شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد
شاید این کوچه همان جاست که زهرا اُفتاد
گر چه هم دست به دیوار شد اما اُفتاد
این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گلی پرپر شد
باز هم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد
مو سفیدی به زمین خورد و به او خندیدند
پیرمردی ز نفس ماند و کمانی تر شد
خانه ی سوخته را بار دگر سوزاندند
باز تکرار غم آتش و دود و در شد
همه بر مرکب و من در پی شان روی زمین
بین این آه فقط ناله ی من مادر شد
دست من بسته و از داغ غمت افتادم
یاد دستت که به دنبال علی پرپر شد
یاد دستان یتیمی که به امید پدر
بین زنجیر ترک خورد و کمی لاغر شد
گوشواره، گلِ سر رفت ز یادش اما
در عوض روضه ی او غارت انگشتر شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
بارها سینه سوزان مرا سوزاندند
وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند
هر شب و نیمه شب آزار دلم می دادند
در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند
سر سجاده اهانت به نمازم کردند
بر لبم آیۀ قرآن مرا سوزاندند
پا برهنه بِرُبودند مرا از حرمم
حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند
من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب
سوز ذکر لب عطشان مرا سوزاندند
از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام
که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند
گر چه دیدند که بر کرب و بلا می گریم
باز هم دیدۀ گریان مرا سوزاندند
به خدا بر جگرم زهر جفا مرحم بود
گر چه از کینه دل و جان مرا سوزاندند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
منم آن دل که ز داغ تو به دریا می زد
روضه ات شعله به دامان ثریا می زد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آن ها می زد
آن طرف گریه ی طفلان من و در این سو
خنده بر بی کسی ام دشمن زهرا می زد
نیمه جانی که در آتش پیِ طفلانش بود
شعله وقتی ز در سوخته بالا می زد
آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لب ها می زد
یاد آن طفل که زنجیر تنش مانع بود
تا ببیند که لبِ چوب کجا را می زد
همه ی قدرت خود جمع نمود اما دید
خیزران را به لب زخمی بابا می زد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را می زد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ناگهان زلفِ پریشان تو را می گیرند
سر سجاده گریبان تو را می گیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تو را می گیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً ز کسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را می گیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ور نه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را می گیرند
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عالم ز آه، تیره تر از صبح محشر است
خونِ جگر به دیده ی آلِ پیمبر است
شهر مدینه گشته عزاخانه ی وجود
رخت سیاه بر تن زهرا و حیدر است
گفتم چه روی داده که از خاطرم گذشت
امشب شب یتیمی موسی بن جعفر است
گِریَند بر امام ششم هفت آسمان
در نُه فلک قیامتِ عظمای دیگر است
جسمی که آب شد ز جفا زیر خاک رفت
در قلب آب و خاک از این داغ آذر است
خواهی اگر که بوسه زنی بر مزار او
قبرش کنار تربت زهرای اطهر است
آتش زدند خانۀ او را حرامیان
این اجر خوبی پدر و ارث مادر است
جز تل خاک نیست نشانی از آن مزار
الحق که ننگ آل سعودِ ستمگر است
قامت خمیده، تن شده مانند شمع آب
این شاهد جنایت منصور کافر است
بر او بریز اشک که این گریه نزد حق
با گریه بر حسین ثوابش برابر است
با آن که بسته است به رویش درِ بقیع
"میثم" هماره چشم امیدش به این در است
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه ی عرش است بر جان بقیع
غربتش چون شمع آبم می کند
صحن ویرانش خرابم می کند
نسل در نسل عشق دارم، عاشقم
چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه ی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی درست جهاد اکبر است
ابن حیّان و مفضّل پرور است
فاطمیّه سفره ی جانانه ات
بود هر شب روضه ی ماهانه ات
درس اول روضه خوانی بود و بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات
روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست
باز بر بیت ولا آتش زدند
نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز هم دست ولایت بسته و
پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی نه عمامه بر سرت
بود خالی جای زهرا مادرت
سال خورده طاقتش کم می شود
بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین می افتد و در کوچه ها
تا که ضرب دست محکم می شود
... خود به خود ای وای مادر می کند
یاد خون زیر معجر می کند
خوب شد خواهر گرفتارت نشد
نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری می کرد با حسرت نگاه
دست و پا می زد حسین در قتلگاه
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
رنج این روضه مرا سوزانده
که لعینی دل تو لرزانده
خانه ای را که ملک در آن است
دشمنت با شرری سوزانده
آن چنان سخت هجوم آوردند
که دهان همگی وا مانده
بس که بی رحم تو را می بردند
کفش هایت دم در جا مانده
به جفا کاری و حرمت شکنی
دشمنت کینه به دل می رانده
به خدا سخت تر از این غم نیست
که عدو چشم تو را گریانده
بارالها تو نیار آن روزی
که شود حجت حق درمانده
دل من هم به تسلّای غمت
پشت دیوار بقیع جا مانده