با تو هر روز خراسان به خودش می بالد نه خراسان همه ایران به خودش می بالد
نه خراسان و نه ایران به خداوند قسم همۀ عالم امکان به خودش می بالد
چونکه روی لب تو لحظه به لحظه جاریست ثانیه ثانیه قرآن به خودش می بالد
منتصب بر تو شده گنبد و ایوان طلا این شده گنبد تابان به خودش می بالد
من قسم می خورم این واژه برازندۀ توست با شما واژۀ سلطان به خودش می بالد
چونکه در گوشۀ ایوان تو جا خوش کرده بر سر خوان تو مهمان به خودش می بالد
یوسفان در دو سرا محو رخ ماه توأند
پادشاهان جهان بندۀ درگاه توأند
سجده در گوشۀ ایوان طلایی عشق است نوکری بر سر کوی تو خدایی عشق است
هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است
ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است
تا ابد قبله نمای دل من سمت شماست اینکه در کشور ما قبله نمایی عشق است
همۀ عرش و زمین را به گدایی بدهند! باز می گوید از این خانه گدایی عشق است
کعبه و کرببلا هر یکشان عرش خداست اینکه هم کعبه و هم کرببلایی عشق است
ای که در کشور ما عرش معلا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری
ای که در چهرۀ خود شمس منور داری در شجرنامۀ خود نام پیمبر داری
نوۀ صادقی و ذریۀ شیر خدا خوش به حال تو که چون فاطمه مادر داری
فرصت جنگ نشد تا که بفهمند همه تو به بازوی خودت قدرت حیدر داری
همه در صحن تو مشغول به کاری هستند چقدر دور و برت خادم و نوکر داری
چه بزرگان که میان حرمت خاک شدند تو خودت ماهی و دور و برت اختر داری
با جوادت برو در سوریه زینب تنهاست تو حسین ابن علی هستی و اکبر داری
تیغ بردار و پناه حرم زینب شو
ما سپاهیم و تو صاحب علم زینب شو
تو خودت بر سر دوشت علمش را داری در دلت روضۀ آن قد خمش را داری
گرچه در کشور ما از حرم او دوری از همین دور هوای حرمش را داری
بارها سوریه رفتی به طواف حرمش حتم دارم که غبار قدمش را داری
بار آخر که رسیدم حرمت، محزون بود به گمانم که تو در سینه غمش را داری
بکش آهی که پلیدان همگی دق بکنند مطمئنم که تو در سینه دمش را داری
بنویس عمۀ من خود سپر مولا بود بنویس از ته دل، تو قلمش را داری
بنویس عمۀ ما مثل دری در صدف است
هر که توهین بکند با خود مولا طرف است