چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم خانه به خانه دست مرا در به در کنید
بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند ما را فُضیل فرض کنید و نظر کنید
این تحبس الدّعا شدن از مرگ بدتر است فکری برای این نفس بی اثر کنید
باید برای سوختنم چاره ای کنم این روزه روزه نیست برایم سپر کنید
العفو گفتنم که به جایی نمی رسد ذکر حسین حسین مرا بیشتر کنید
در می زنیم و هیچ کسی وا نمی کند پس زودتر امام رضا را خبر کنید
با لبت رنگ عقیق یمن از یادم رفت
آنچنان که جگر خویشتن از یادم رفت
من اویسم بگذارید که اطراق کنم
بوی شهر تو که آمد قَرَن از یادم رفت
جذبه ی عشق بر آن است مرا ذوب کند
صحبت نام تو شد نام من از یادم رفت
قصد"رب ارنی"گفتن من دیدن توست
تا نگاهم به تو افتاد "لن"از یادم رفت
مرغ باغ ملکوتم به حرم آمده ام
بر روی گنبد زردت چمن از یادم رفت
مثل فطرس نکنم پشت به گهواره ی تو
بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت
"ندهد فرصت گفتار ،به محتاج ،کریم"
بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت
می رود دل به همانجا که تعلق دارد
صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت
همه ی بهت من این است چرا عریانی
نکند فکر کنی پیرهن از یادم رفت
شاعر: علی اکبر لطیفیان