اونایی که امشب مریض آوردید،واسه این
دختر مریض آوردید؟خودش تو گوشه ی خرابه افتاده،می خوای
واست چیکار کنه؟بلند شه دست
بکشه رو زخمات؟راه نمی تونه بره،دستاش دیگه رمق نداره،
یکی از بچه های تفحص می گه اصفهان بهمون
گفتند: برید در یه خونه،خوب گوش بده،دخترای شهید منو
ببخشند،دخترایی که داغ دیدند
منو ببخشند،اونایی که پارسال پدر داشتند،الان داغ دیده اند،هنوز سال
باباشون
نشده،امشب اومدن برا اون دختر گریه کنند ببخشند،می گفت: رفتیم در خونه ی این شهید
خبر
بدیم،که بییاید که استخونهای شهیدتون معراج شهداست،بیایید تحویل بگیرید،می گه
رفتیم درو باز
کرد،دختری اومد،گفتم تو با این شخص چه نسبتی داری؟گفت:بابامه،گفتم
این شهیده
باباته؟گفت:آره،چی شده؟گفتم:جنازه شو پیدا کردن،می خوان پنجشنبه ظهر
بیارن،دیدم دختره گریه
کرد،گفت:یه خواهش دارم،رد نکنید،گفتم چی می گی؟گفت:حالا که
بعد این همه سال اومده ظهر نیاریدش
شب جنازه رو بیارید،گفتم:نمی شه ما معذوریت
داریم،باید ظهر برسونیم،گفت:خواهش می کنم به عنوان
یه فرزند شهید ،قبول کردیم
گفتیم حتماً سرّی داره،می گه شب شد،همون روز مد نظر تابوت رو با استخون
ها
برداشتیم ببریم به همون آدرس،تا رسیدیم دیدیم کوچه رو چراغ زدن،ریسه
کشیدن،شلوغه،میان، می
رن،گفتیم چه خبره؟اون روز که اومدیم خبری نبود،رفتیم جلو
گفتیم اینجا چه خبره؟گفتند:عروسی دختر این
خونه است،می گه تا اومدیم برگردیم،دیدیم
دختره با چادر دوید تو کوچه،گفت:بابامو نبرید،من آرزو داشتم
بابام سر سفره ی عقد
بیاد،من مهمونی گرفتم،هرکی از در میآد می گه بابات کجاست؟ بابامو بیارید،می
گه
باباشو بردیم،چهار تا استخون گذاشت کنار سفره ی عقد ، قربون این دختر سه ساله
برم،تو خرابه یه
مهمونی گرفت،دید جای باباش خالیه،گفت:الان بابامو صدا می کنم،هی
گریه کرد.. حسین
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
رقیه اثبات کرد می شه کسی برای حسین دق
کنه (زبانحال)
گفت: باباجان دو تا سؤال ذهنم را به خود
مشغول کرده:
اول اینکه بابا ! آخر هیچ موقع تا حالا
نشده بود عمه از تو جدا باشه، این چه سفری است که تو رفتی ولی
عمه نرفته؟یک سؤال دیگه هم دارم، بابا این چه سفریه
که مادر نرفته اما شیرخواره رفته؟
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هر کی اومد این
بچه را آرام کند، خودش آتیش گرفت، رباب اومد صدای ناله ی خودش بلند شد، دیدی مادر
نتونه بچه را آرام کنه، خودش می شینه گریه می کنه، می گه یکی به دادم برسه، اونوقت
یکی می تونه
آروم کنه، که خودش دلتنگ نباشه، اما همه دلتنگ حسینند، سکینه (سلام
الله علیها) میگه خواهر آرام
باش، الان می آن، دوباره همه را می زنند، گفت: دیگه
خواهر طاقت ندارم، یادته تو رفتی تو گودال منم می
خواستم بیام، لااقل تو رفتی
رگهای بریده را بوسیدی، من دلم برای بوسه ی بابا تنگ شده، آروم نمی گیرم
من بابام
را می خوام …
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دختر بچه خدا نکند پدرش زمین بخوره، اول دستمال می آورد خون سر بابا را پاک می
کند، دائماً چند روز دور
بابا می گردد و می گوید: بابا خوب شدی؟
دائم می گفت: عمه ازت یک سؤال دارم،
بالاخره به بابام آب دادند یا نه؟
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای
شب سوم محرم و روضه حضرت رقیه
به ادامه مطلب مراجعه نمایید