ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند


جهت مطالعه متن روضه های مکتوب ویژه شب سوم محرم95

به ادامه مطلب مراجعه نمایید





 

من گدای دیروز و امروزی نیستم "وَ سَکَنْتُ إِلَى قَدِیمِ ذِکْرِکَ لِی"
سال ها قبل از ولادتم ،مادر پدرم،منو به تو سپرده بودن ...

@@@

هرکی محتاج نگاهشه بگه :                           یاصاحب الزمان .... یاصاحب الزمان ....

@@@

تا قافله اتراق کرد،یه نازدانه،که تو این نقل نوشتن فاطمه بنت الحسین،که بعضی هام گفتند که این همون رقیه بود،از سایه ی بوته ی خاری استفاده کرد؛رفت زیر سایه ی این خار،آنقده خسته بود،تشنه بود،گرسنه بود ،خوابش برد ...." اگه اینجوری بخوای بیقراری کنی،من خودم بیقراره روضه ی این نازدانه ام  ...." اجازه بدین امروز همه گریه کنن " عقبی ها ،بیرونی ها ،شهدا گریه کنن  ..." خوابش برد ، قافله حرکت کرد ، این دختر جاموند ..."

گوش بده !قافله که حرکت کرد،،،عقیله ی بنی هاشم خبردار شد این ناز دانه جامونده ،صدا زد "یا قوم ! بالله !*شمارا به خدا قدری صبرکنید*افتقدت ابنت الاخ الحسین"

جگرگوشه ی حسینم جامونده ..." حواست اینجاست یا نه ؟ چنان ناله ای زد  ، راوی میگه من شنیدم ؛ دستور دادن قافله توقف کنه ،گفتم الان از ناله ی زینب آسمون و زمین به هم میریزه ...." دونفر مامورشدن این بچه رو برگردونن ؛یکی من بودم و یکی زجربن قیس .... *آروم باش .....*

من با زجر،یا زحربن قیس ،برگشتم عقب قافله،ازدور داشتم میدیدم حالت این دختر رو ؛ دیدم دست روی سر گذاشته ، هی تو بیابونا به سمت راست و چپ نگاه میکنه ، (بچه ی گم شده دیدی یا نه؟(

بشنو" میدونی کیارو صدا میزد ؟! اولین کسی که صدا میزد عموجانش بود ، هی میگفت : یا عماه ... ! یا عمتاه ... ! یا اماه ..." ازدور داشتم میدیدم ؛ هی به سمت چپ و راست فرار میکرد ، هی مینشست رو زمین پاهاشو نگاه میکرد ..." چقدر خار تو این پاها رفته بود،نمیدونم!!! تا زجربن قیس بهش رسید چنان با تازیانه ...... آی حسین ......

اینم مال شهیدامون ،انشاالله تو حرم این نازدونه بریم عرض ادب کنیم ؛ اولین سوالی که من دارم اینه :بگم خانوم پاهات خوب شده یا نه ؟ این دختر حسینه ، از کربلا تا اینجا دایم کتک خورده ،طعنه و ناسزا شنیده ، یه جمله ای گفت،من واسطه شدم،گفتم صبر کن ،ملاحظه کن ،یتیمه ...." اجازه ندادم دیگه بیش ازاین اذیتش کنه . این دختر به من اعتماد کرد ،فرمود :من دختر پیغمبرم ،بهش بگو :اگه میخوای منم بکشی بکش ؛اما فقط یه بار دیگه بذار عمه مو ببینم .... آی حسین

@@@

ناله بزن اگه میخوای دلت آروم بگیره ،هر چی تو این مسیر کتکشون میزدن،طعنه و ناسزا بهشون میگفتن ،این نازدانه ها فقط سر بریده رو میدیدن ، فقط میگفتن حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر کاری کرد،این دختر با سر بریده ی باباش روبرو نشه ..." گفت سر و برگردنید قول میدم خودم آرومش کنم،اما تا چشمش به سر بریده ی باباش افتاد

@@@

به زحمت میگه این سر و بغل گرفت تو خرابه راه افتاد،عمه ی سادات صدا میزنه،رقیه جان کجا میری ..." صدا زد عمه برم دخترای شام و خبر کنم ...." انقده به زخم دل من نمک نزنن منم بابا دارم ...."

@@@

خیلی دلش پر بود از بی معرفتی بچه های کوفه و شام گفت بابا،لبریزم،بابا دلم خونه باید منو با خودت ببری،بابا میدونی کجا بیشتر به دخترت سخت گذشت؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عبدالرحمن بن علی بن جوزی در بستان الواعظین نوشته"إنَّ الحُسَینَ علیه السلام استَسقى ماءً حینَ قُتِلَ"وقتی میخواستند بکشنش آب طلب کرد،جگرم میسوزه...*اینا مقدمه ی روضه حضرت رقیه هست*"فَمُنِعَ مِنهُ" ولی بهش آب ندادن"وقُتِلَ وهُوَ عَطشانُ"با زبون تشنه کشتنش...*الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا...آقامونو کشتن...دیگه چکار کردند؟* "وذُبِحَ ذَبحا" یه جوری سرشو بریدن.."وسُبِیَت حَرَمُهُ "خانوادشو به اسیری بردن...دست زن و بچشو بستن...*چه جوری بردن اسیری؟!* "وحُمِلنَ مُکَشَّفاتِ الرَّؤوسِ " سراشون برهنه بود..."عَلَى الاُکُفِ بِغَیرِ وِطاءٍ"مرکبا بدون جهاز و پالان بود..*اگه مرکب جهاز نداشته باشه بدنو خورد میکنه* "حَتّى دَخَلنَ دِمَشقَ"کاروان وارد دمشق شد "ورَأسُ الحُسَینِ بَینَهُنَّ عَلى رُمحٍ " *

سری به نیزه بلند است در برابر زینب                                 خدا کند که نباشد سر برادر زینب...

*"إذا بَکَت إحداهُنَّ عِندَ رُؤیَتِهِ " اگر یکی از زن ها و بچه ها سر رو نگاه میکرد..."ضَرَبَها حارِسٌ بِسَوطِهِ" این قدر با تازیانه میزدنش...*یه چیزی از زبان رقیه بگم:*

بابا...به سنگ قبر من بی گناه بنویسید                                                            اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست

*خدا نکنه یه بچه تازیانه بخوره بیفته،همه می افتند...بابا ما رو میزدند...بابا وقتی سرتو میدیدیم ما رو میزدند...*

@@@

*یه سوال دارم:گفتی تازیانه،گفتی سنگ، گفتی دشنام،گفتی زخم زبان...کار دیگه ای هم میکردند یا نه؟! روایت میگه:"ووَقَفَ أهلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ فی سوقِ دِمَشقَ یَبصُقونَ فی وُجوهِهِنَّ" اهل ذمه داخل بازار دمشق به صورتاشون آب دهان می انداختند...ای وای....*

@@@

*موهامو کسی ندیده بود...صورتمو کسی ندیده بود ...من بقیشو میگم...اینا رسیدن*

"حَتّى وَقَفنَ بِبابِ یَزیدَ" کنار کاخ یزید کاروان رو نگه داشتن...*اون نامرد یه دستوری داد* "فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام فَنُصِبَ عَلَى البابِ" دستور داد سر آقا رو جلو دارالاماره آویزون کنند"وجَمیعُ حَرَمِهِ حَولَهُ" همه زن و بچه گرد سر بودند.. "ووُکِّلَ بِهِ الحَرَسُ "نگهبونا رو گذاشت"وقالَ : إذا بَکَت مِنهُنَّ باکِیَةٌ فَالِطموها" اگه یکی از این زن ها گریه کرد به صورتش چنان سیلی بزن...*دوباره مسیر روضه عوض شد...من اینجا یه حرف بزنم...من دوتا علی میشناسم کتک خوردن و جسارت به ناموسشون رو دیدند...اما یا امیرالمومنین منو ببخش...شما فقط مدینه دیدی، زین العابدین هم کربلا دید هم شام دید به علاوه جسارت به زن و بچش دید،عمشو میزنند،خواهراشو میزنند...یا امیرالمومنین فقط دستت بسته بود اما پسرت زین العابدین غل و زنجیر جامعه به گردنش بود..هم پاش بسته بود،هم دستش...یا امیرالمومنین شما آسیب جسمی ندیدی آخه همه بلاها رو زهرا به جون خرید...صدا زد" یا ابالحسن روحی لروحک الفداءو نفسی لنفسک الوقاء..." *

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد ولی                                                          شادمانم که سر مویی کم از مولا نشد...

اما پسرت زین العابدین گردنش زخمی بود،کف پاش خونین بود...*"فَظَلَلنَ " اینا موندن"ورَأسُ الحُسَینِ علیه السلام بَینَهُنَّ مَصلوبٌ تِسعَ ساعاتٍ مِنَ النَّهارِ "کنار سر ماندند،نه ساعت در روز سر آویزان بود... "وإنَّ اُمَّ کُلثومٍ رَفَعَت رَأسَها" میگه یه وقت دختر امیرالمومنین سر بلند کرد"فَرَأَت رَأسَ الحُسَینِ علیه السلام" سر را مشاهده کرد" فَبَکَت"شروع کرد گریه کردن...بعدشم شروع کرد با پیغمبر حرف زدن..." وقالَت : یا جَدّاه ـ تُریدُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله علیه و آله ـ هذا رَأسُ حَبیبِکَ الحُسَینِ مَصلوبٌ " یا رسول الله ببین سر حبیبت حسین رو آویزان کردن.."وبَکَت " شروع کرد گریه کردن"فَرَفَعَ یَدَهُ بَعضُ الحَرَسِ " یه نامرد دستش رو بلند کرد"ولَطَمَها لَطمَةً" یه سیلی به صورت این بی بی زد "حَصَرَ وَجهَها" به همه ی صورتش آسیب زد..

*حالا حرف من اینه...شب رقیه هست...بی بی قربونت برم با اون سن وسال اونطور آسیب دیدی،صورت رقیه چه بلایی سرش اومد؟! بابا

سیلی نخورده نیست کسی درمیان ما2                                                       اما چگونه با تو بگویم چگونه ام؟!

دست عدو بزرگتر از صورت من است2                                                                                           یک ضربه زد،گذاشت اثر بر دوگونه ام2

شاعره ی مجاهده ی بحرینی برای من ماجرای دستگیری و شکنجه هاشو به دست آل خلیفه ملعون تعریف کرد...یه جمله ای گفت:یکی از شکنجه هاشون این بود:چشامو میبستن،5-6نفر،نمیدونستم از کدوم سمت الان ضربه میزنند،نمیتونستم دستامو سپر کنم...حالا رقیه دستاش بسته هست...نمیتونه از خودش دفاع کنه...نمیدونه چطور میخوان بزنند...اما یه چیزی بابا بهت بگم:

رقیه ی تو کتک خورد و التماس نکرد2                                                                                         به استقامت طفل یتیم خویش ببال...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

ما تحقیق کردیم،و سئوال کردیم،سه ساله ای قطعاً توی کربلا بوده،حالا اسمش فاطمه بنت الحسین یا رقیه بنت الحسین،ما دعوای اسمی نداریم،اما قطعاً سه ساله ای در کربلا بوده،قطعاً. خیلی آبرو داره،حاج آقای فاطمی نیا توی حرم سخنرانی می کردند،گفتند:یه دهه ی اول محرم من دیسک کمر گرفتم افتادم توی بستر،گفتم برم تحقیق بکنم،ببینم اصلاً سه ساله ای توی کربلا بوده یا نبوده؟تحقیق جامع ای کردم،یه جزوه ای هم نوشتم، گفت:به این قطع و یقین رسیدم سه ساله ای در کربلا بوده، و بعد از این محرم یه روز رفتم شام(دمشق)پیش نوه ی سید ابراهیم، سید ابراهیم متولی حرم حضرت رقیه سلام الله علیها بوده،چند تا دختر داره،دختر اولی خواب می بینه این سه ساله رو که می فرماید:به بابات بگو بیاد قبر من رو درست کنه،قبر من رو آب گرفته،شب دوم دختر دیگه،چند بار دخترها خواب می بینند،سید ابراهیم میآد مسئله رو با حاکم در میان میذاره،حاکم میگه:باشه اما چند نفر از علماء باید جمع شن،قفل در ِ حرم به دست هرکی که باز شد اون باید بره تو. اومدن فقط قفل به دست سید ابراهیم باز شد،رفت تو ضریح،گفت:صبر کن این کلنگ،به دست هر کی رو زمین اثر گذاشت اون باید قبر رو بشکافه،همه ی علماء زدند روی هیچ کدوم اثر نذاشت ، فقط سید ابراهیم که زد، میگه:قبر این خانم سه ساله رو شکافتند،دیدم بدن این سه ساله روی آب ِ، این بدن نازدانه رو برداشت یه جایی درست کرد تو بغلش نگه داشت هر وقت نیاز داشت نماز بخونه فقط لحظه ی نماز،این بدن رو روی اون بلندی میذاشت،بعد نمازش تموم می شد بدن اون سه ساله رو روی دستش می گرفت،تا اینکه اون قبر درست شد،تو این سه شبانه روز میگه: نه نیازبه خواب پیدا کردم نه نیاز به آب پیدا کردم،نه نیاز به غذا،نه نیاز به قضای حاجت.

حاج آقای فاطمی نیا می گفت: رفتم شام نوه ی سید ابراهیم رو خودم دیدم ماوقع رو از خودش پرسیدم، کاش آقای فاطمی نیا از نوه ی سید ابراهیم سئوال می کرد که جد شما و پدربزرگ شما زمانی که داشت این نازدانه رو توی قبر میذاشت،چند تا سئوال:آیا این رقیه کفن به تنش بوده؟چون من توی تحقیقی که کردم،کتاب رمز المصیبة از آیت الله ده سرخی،من از اونجا نقل می کنم،ایشون میگه:دیگه کفنی دیگه برای رقیه نبود،رقیه رو با همون پیراهنی که به تنش بود به خاک سپردن،سئوال دیگه:احیاناً اگر کفن بوده بالاخره صورت باید رو خاک باشه،تا اونجا که ما شنیدیم این بی بی رو زیاد تازیانه زدن،اثر تازیانه ها رو بدن این بی بی بوده؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ایشون که عرض میکنم آقای رحمت الله صادقی ، ذاکر خوبی بود ، از ذاکرهای پخته اهل بیت ، خودشم شاعر بود تو همین تهران رفیقی داشت میگفتش که : رفیقی داشتم ، این رفیقم ما به شهادت رسید،داداشش با ما تماس گرفت گفت فلانی از این رفیق یه دختر مونده این دختر جیگر ما رو آتیش زده" بس که گریه میکنه..." تعجب نکنید آقا اینو از خانم ها باید بپرسید ، دختر اگه بزرگم بشه باز میگه بابا یه چیز دیگه ست، بهترین جهیزیه رو به دختر بدن ، ولی باباش نباشه ها ...... بعد از مدتها جنازه باباش رو آورده بودن براش ، گفت من باید بابام رو ببینم ، گفتیم چهارتا تیکه استخوانه روی کفن رو باز نکن ، به زور کفن رو باز کرد، یه وقت دیدن جمجمه بابا رو برداشته به سینه ش چسبانده بود وقتی به زور میخواستن جدا بکنن ، گفت یه لحظه صبر کنید ، این استخوان دست بابا رو برداشت گذاشت رو سر ، گفت اخی دست بابا چقدر مهربونه ..... آقای رحمت الله صادقی ایشون توراه کربلا از دنیا رفتن ایشون نقل میرد ، رفیقمون بود و زنگ زد به ما و گفتش آقا بالاخره شهید شده ، دعا کن ؛ یه دخترم ازش به یادگار مونده این دختر دیگه داغ ما رو هی هر روز بیشتر میکنه ، بعد از مدتی زنگ زد  فلانی بهشت زهرا بیا ؛ چه خبره ؟ دختر شهید به رحمت خدا رفته ، مرد. میگفت رفتیم بهشت زهرا  قصه رو سوال کردیم چی شد آقا؟ بعد از این که اومدین خونه؟ همسر شهید میگفت این دختر خیلی بی طاقتی میکرد در فراغ باباش ، خیلی ؛ تعجب هم نداره اونایی که دختر دارن ، من خودم دختر دارم میفهمم یه وقتایی بچه های ما زنگ زده بودن می گفتن آقا یه دختر بچه پنج ساله ای دارم می گفتش رفته زیر پتو عکس شما رو گرفته ، هی داره گریه میکنه میگه دلم برا بابام تنگ شده ، ماها که دختر داریم میفهمیم این چیز ها بعید از ذهن نیست زیاد ، میگفت این دختره خیلی بی طاقتی میکرد ، همسر شهید میگفت هر روز میومد روبرو عکس باباش میشست شروع میکرد با باباش حرف زدن ، باباش که جواب نمیداد میومد پیش من گریه کردن، مادر بابا جواب نمیده .... منم میموندم چی بگم یه روز عصبانی شدم از کوره در رفتم ، آروم یه دونه به صورت دخترم زدم ، دخترم رفت تو اطاقش فقط هی میگفت مادر دیگه گریه نمیکنم ، قول میدم ، دیگه گریه نمیکنم قول میدم ...." میگفت فردا صبح هر چی منتظر شدم دیگه دخترم نیومد...رفتم در اطاق رو باز کردم ، صداش کردم دخترم ، عزیزم ، جواب نداد ، اومدم پتو رو زدم کنار دیدم زیر پتو قاب عکس بابا رو به سینه چسبانده...... آنقدر گریه کرده ، دق کرده ، مرده و از دنیا رفته .....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

السلام علیک یا رحمت الله الواسعه و یا باب نجات الامه                  حسین........

من نمیدونم تو اون تاریکی خرابه نیمه دل شب این بچه چه جوری تشخیص داد، این همون نورالمستوحشین فی الظلم  ِ...

آنقده بچه‌ها ترسیده بودن ، آنقده لرزیده بودن ،از سرمای شب خرابه سقفی نداشت ' نگهبان هایی گذاشته بودن

لذا من میگم روضه زن غساله نمیتونه درست باشه، آخه خرابه هم نگهبان داشت، زینب نیمه شب چه جوری بره دنبال زن غساله، اونوقت نوشتن نگهبان ها ( رومی ) بودن با خودشون یه جوری حرف میزدن به خیال اینکه اینا عربند، زبون مارو نمیفهمن، اما زین العابدین امام ِ عالم ِ به همه زبان هاست ، شنید اینا دارن به هم میگن، یزید اینارو تو خرابه جا داده که هم شب ها از سرما در امان نباشن، هم روزها از شدت تابش آفتاب پوستشون بسوزه، یا اینکه این دیوار ها رو سرشون بریزه، فهمیدین چی گفتم...

اونوقت برا من سواله تو این تاریکی و نیمه دل شب این دختر از کجا فهمید که بابارو چه جوری سر بریدن سوال کرد: "یا ابتا....من الذی قطع وریدک"

این همون نوریه که از این حنجره بیرون آمد...          حسین.......

حالا داره با بابا حرف میزنه ،این بابایی که منزل تنور خولی رو طی کرده، رو نیزه رفته، تشت طلای ابن زیاد رفته، دیر راهب رفته، سرش و رو درخت آویزان کردن، چندجا از رو نیزه به زمین خورده......... ،حالا سر توبغل دختر رسیده، چه جوری باهاش حرف زد اول یه نگاه کرد دید چشمهاشو  لخته خون گرفته، این لخته هارو با انگشت های آسیب دیدش کنار زد....،"فیض آماده است " صدازد بابا.... بابا.....

*داری با خود هزار نشونه         لبات به رنگ ارغوونه         نگو که کار خیزرونه*          بابای خوبم.....

چه کرد تا دید این لبها علامت چوب خیزران خورده روش،یه نگاه کرد دید، بابا، بابا همه جای بدنت با بدن من یه مشابهتی پیدا کرد، بدنت تو گودال ماند، بدن من مشابهت با بدن تو هم داشت، سرت هم با سر من یه مشابهت هایی داره، موهاتو تو تنور سوزوندن، موهای منم سوخته است، صورتت کبوده، صورت منم کبوده ،لبات تشنه است لبهای منم تشنه است،اما لبهات خیزرون خورده، غرق خونه، اما لبای من سالم ِ... ،این دستهاشو مشت کرد انقدره به این لب و دندان زد، حسین......

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اجازه بدید من میخوام یه مطلبی رو از رو بخونم،امشب بغض گلوها رو گرفته،امشب شب گریه هست.اگه تو جمع ما خانمی هست،دختر خانمی هست سایه ی پدر از سرش رفته من ازتون عذرخواهی میکنم.رفتم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها اتاق عقدی بود،عقدی بخونم،اسم عروس خانم و آقا دوماد رو نوشتیم و مهریه رو نوشتیم و عروس خانم و آقا دوماد وکالت میدید و بله و پدر عروس خانم وکالت میدید عقد جاری بشه؟پدر عروس خانم دو سه بار گفتم یه مرتبه عروس خانم زد زیر گریه،چه گریه ای! تا اومدم بگم چرا؟ دیدم خانم ها همه گریه میکنند،داداش عروس خانم،عمو،دایی..یه وقت دوماد زد رو پام عروس خانم فررند شهیدن،گفتم ببخشید نفهمیدم؛عقد نکاح میخوندم همه گریه میکردند،عمو کنارشه،مادر،عمو،دایی کنارشن،همسر خوب خدا قسمتش کرده ولی بابا یه چیز دیگه ست.
جشن تکلیف یه دختر شهیدی بود،پدرش در اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسیده بود،ما رفتیم برا عرض تبریک یه وقت دیدم صدا گریه ی خانم ها بلند شد،تعجب کردیم،همسر شهید آمد گفت:حاج آقا میشه بیاید با فاطمه صحبت کنید؟رفتم در اتاقش در زدم،عمو جان چی شده؟اومد در رو باز کرد دیدم چشما پف کرده از بس گریه کرده،گفتم چی شده؟ما همه بخاطر تو آمدیم؛گفت:عمو ما دخترا وقتی به تکلیف میرسیم چیزی که به هم نشون میدیم هدیه ی بابامونه،الان جای خالی بابامو دیدم دلم گرفت.
من تو خونه استراحت میکردم دوی بعدازظهر بود چند تا کلاس داشتم خسته بودم،دیدم در خونمون رو میزنند،در رو باز کردم دیدم گداست،گفتم مرد حسابی الان وقت گداییه؟درو بستم آمدم تو،داشتم میمومدم تو دخترم عبای من رو گرفت،بابا گناه داره.تا گفت گناه داره یه حالی شدم...برگشتم یه چیزی به این گدا دادم.فقط کافیه سه ساله ی حسین الان به باباش بگه بابا اینا گناه دارند...تو رو خدا دلتون برای حرمش تنگ نشده؟اونایی که نرفتید! وقتی وارد حرمش میشید یه صحن کوچولو،یه ضریح کوچولو،یه قبر کوچولو که دلا اسیر این قبره...من از مکه،عمره مشرف بودم برگشتم منزل،دخترم خواب بود،تا صدای منو شنید از خواب پرید،پرید تو بغل من دست به گردنم...هرچی میخواستن جدا کنن میگفت:بابامه بابامه...بعد ده دقیقه یه ربع که دستی به سرش کشیدم اول کلامی که این دختر به من گفت این بود:موهاش رو کنار زد گفت:بابا ببین اینجام کبود شده! حالا تعجب نکنید اگر رقیه پاهای پر آبلش رو نشون باباش داده باشه،بگه بابا ببین صورتمو! بابا بیین گوشمو...تعجب نکنید...
کتاب "ریاض القدس" جلد دوم صفحه ی سیصد و بیست و سه.این کتابی که دستمه کتاب"رمزالمصیبه"آیت الله موسوی دهسرخی اصفهانی جلد سوم صفحه سیصد و بیست و یک
"
چون اولاد رسول و ذراری فاطمه بتول علیها سلام را در خرابه ی شام منزل دادند، آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده، صبح و شام برای جوانان شهید خود در ناله و نوحه بودند. عصرها که می شد آن اطفال خردسال یتیم درب خرابه صف می کشیدند، می دیدند که مردم شام دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل کرده به خانه های خود می روند.
آن طفلان خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمّه را می گرفتند که ای عمّه، مگر ما خانه نداریم؟ مگر بابا نداریم؟

@@@

در میان آنها دخترکی بود از امام حسین علیه السلام به نام فاطمه بنت الحسین *یا رقیه بنت الحسین،دعوای اسمی و سنی نداریم...تا آنجا که میفرماید:"چون به شام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و در ویرانه منزل کردند،دل نازک آن دختر در خرابه به تنگ آمد*امروز صبح وقتی مراسم شیرخوارگان بود جناب غلامرضا زاده یه مطلبی رو گفتند:یکی از رفقاشون که ظاهرا تو بعثه بوده اون اوایلی که رفته بودند از ایران دخترش تماس میگرفته میگفته بابا سوغاتی یادت نره ها! یه چندروز دیگه که گذشت به ده روز رسید دختره زنگ زد گفت:بابا سوغاتی نمیخوام خودت بیا و یکی از کساییه که تو منا مفقود شده،این دختر هنوز حسرت داره باباش برگرده

@@@

در یک شبی شور دیدن پدر به سرش افتاد،در کنج خرابه زانو بغل گرفت،از هجر پدر اشک میریخت،از این مقوله به خیال پدر گفتگو داشت،سر روی خاک غمناک نهاد،آنقدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش تر و گل شد،در این بین به خواب رفته و خواب پدر رادید که سر پدر در میان طشت درپیش روی یزید است و با چوب به لب و دندان پدر میزند و سر پدر در زیر چوب استغاثه ی به درگاه خدا میکند.آن صغیره ی مظلومه ازدیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع درآمد،با وحشت از خواب بیدارشد،چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند،فریاد میکرد:ای پدر غریب من! ای طبیب دردهای من! عمه و خواهر به گرد او حلقه زدند و سبب گریه و ضجه ی او را پرسیدند،آن صغیره ی مظلومه میگفت:الان پدر مرا بیاورید؛نور چشم مرا حاضر کنید.عمه الان در خواب دیدم که سر بریده ی پدرم در حضور یزید است و دارد چوب بر لبان وی میزند،من سر بابایم را میخواهم
هرچه خواستند وی راساکت کنند ممکن نشد،ناله اش دم به دم بیشتر میشد،امام سجاد پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه چسباند و تسلی میداد که نوردیده صبر کن،آنقدر از گریه دل مارا مسوزان؛آن مظلومه آرام نمیگرفت،آنقدر گریه کرد تا در دامان زین العابدین غش کرد.امام به گریه درآمد،اهلبیت رسالت به شیون درآمدند،آن ویرانه از ناله ی اسیران یک بقعه گریه شد،دختر بیهوش،مخدرات در خروش؛به سر میزنند،به سینه میکوبند،خاک بر سر میریزند و گریبان میدرند؛صدای ایشان به کاخ یزید رسید

@@@

طاهر بن یزید دمشقی میگه سر یزید رو پای من بود و برایش قصه میخواندم تا خوابش ببره این ملعون.میگه وقتی دیدم صدای شیون بلند شد روپوش طبق کنار رفت،با صدای بلند از آن سر بریده شنیدم ناله زد زینبم دخترمو آرام کن خواهر! بعد رو کرد به یزید و فرمود:یزید من با تو چه کردم که ما رو کشتی؟عیالم را اسیر کردی؟یزید از این ندا و از آن سر برداشت که طاهر چه خبر است؟گفتم:نمیدانم در خرابه ی اسیران چه اتفاقی افتاده که در جوش و خروشند! یزید غلامی فرستاد که برو خبر بیاور و احوال بپرس.غلام خبرآورد که دختر صغیره ای از امام در خواب،پدر را دیده و آرام و قرار ندارد،بس که گریه کرده.آن خبر را برای یزید نقل کرد؛یزید تا این خبر را شنید،گفت:پدر میخواد؟
"
ارفعوا راس ابیها الیها..."*از خانم ها میپرسم! دختر خانم ها اگر جلو چشمت ببینی بابات زمین خورده،دختر نفسش بند میاد اصلا،جون دختر به باباش بسته ست،درست میگم خانم ها؟امان از وقتی که ببینه مثلا یه اتفاقی داره برای باباش میفته،*
نمیدونم ترجمه کنم یا نه؟ طَرَحَ یَطرَحُ یعنی پرتاب کردن،حجر هم یعنی دامن...یزیددستور داد بابا میخواد :" ارفعوا راس ابیها الیها واطرحوا راس الحسین بحجرها" سر رو آوردن جلوی این نازدانه گذاشتن؛یه وقت دیدن این نازدانه خم شد لباش رو، رو لبای باباش گذاشت، با یه دست سر بابا رو گرفت،با یه دست اونقدر به لبا زد...
بابا بابا بابا بابا بابا
چون نوای نی، نوایم سوخته                                      این زمین داغ است پایم سوخته
شما هم با رقیه ناله بزنید:حسین حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چی می خوام بگم، می خوام بگم :حسینی که پیغمبر، امیرالمؤمنین،حضرت زهرا،امام حسن،نه بالاتر، خود ِ خدای سبحان عاشقش هستند،این حسین گرفتار ِ یه سه ساله است، می گفت: راه برو شبیه مادرم،نماز می خوند می گفت:شبیه مادرم ِ، قربونت برم، قربونت برم، عمه گرفتارشه، راه می رفت، می گفت:قربونت برم، عزیز دلم،خیلی از گره هارو این سه ساله باز میکنه، حوائج رو مد نظر بیارید،باتوجه،با اخلاص دست به دامن این ساله بشیم.

@@@

*اون لحظاتی که سر ابی عبدالله رو مقابل سه ساله گذاشتند، شروع کرد با سر ِ بابا حرف زدن،بابا بابا، بابا،بابا.... گفت:بابا                بابا قربون دندونهای شکسته ات برم، گفت: بابا چه آمدنیه؟چرا سرت اومده،بدنت کجاست؟

@@@

تا سر ِ باباشو مقابلش گذاشتند همین جور با حیرت نگاه می کرد، گفت:عمه جان "هذا رأسُ مَنْ؟" این سر ِ کیه عمه جان؟ گفت:این سر ِ بابات حسین ِ، این لبهاش رو گذاشت روی لب های بابا، با این انگشت های کوچیک شروع کرد این موهای خونیه بابا رو شونه زدن، این لب و دندان بابا رو از خون پاک کردن، خاکستر از سر ِ بابا پاک کردن، بابا، "مَن ذا الذی أیتمنی؟"کی منو یتیمم کرده؟"مَن ذا الذی قطع وریدک؟" کی رگ های گردنت رو بریده؟ مَن ذا الذی خضّب شَیبَک؟ کی این محاسنت رو خونی کرده؟*

@@@

بخدا قسم اگه کسی جانش رو در رسیدن به امام زمانش بگذاره می ارزه،همه ی زندگیت رو فدا کنی،یه بارم که شده آقاتو ببینی.

@@@

یه قطره از خودش اعتباری نداره،ارزش نداره،اما وقتی وصل به دریا میشه معتبر میشه،جزو دریا میشه،تا وقتی قطره است بی اعتبار ِ،کسی بهش توجه نمیکنه،اما وقتی وصل به دریا شد اعتبار پیدا میکنه،آقاجان من و امشب وصل به خودت کن،اما لازمه ی اینکه قطره وصل به دریا بشه اینه که محو بشه، هرچی منیت و خودخواهی داره بذاره کنار،این راه رو بره تا برسه به دریا

@@@

کُنْتَ رَبیعَ الاَْیْتامِ، آقاجان،تو بهاره یتیمایی،بهار با خودش صفا میآره،امید میآره،امام زمان رو به جد غریبشون این و میگن: کُنْتَ رَبیعَ الاَْیْتامِ.. در روایتی است امام حسن عسکری می فرمایند: أَشَدُّ مِنْ یُتْمِ الْیَتِیمِ الَّذِی انْقَطَعَ عَنْ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ یُتْمُ یَتِیمٍ انْقَطَعَ عَنْ إِمَامِه وَ لَا یَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ إِلَیْهِ. سخت تر از یتیمی که باباشو از دست داده،اون کسی است که از آقاش دور افتاده،از امام زمانش دور افتاده...آقاجان منم یتیمم،امشب دست رو سرم بکش،یه دست نوازشی به سرم بکش اقاجان،اگه خوب آقاتو صدا بزنی،امام زمان،دست نوازش به سرت میکشه،مگه میشه نیآد،حالا این بیت و از زبان اون سه ساله ای بگو،اینقدر بابا رو خوب صدا زد،بابا رو کشوند کنج خرابه

@@@

شده از فراق امام زمانت سینه ات آتیش بگیره،شده خواب نداشته باشی،شده ازخواب بپری،شده اینقدر ناله بزنی از حال بری،رقیه در فراق باباش همین طور شد،اینقدر ناله زد،اینقدر امام زمانش رو صدا زد، تا اومد سر بریده تو خرابه ،هرچی بی بی زینب سعی کرد سر و وارد خرابه نکنند نشد،دوید جلو خرابه،گفت: قول میدم خودم آرومش کنم،میدونست سر بیآد چه اتفاقی می افته، گفت:من خودم قول میدم آرومش کنم،اما خانم رو یه طرف پرتش کردند، سر رو وارد خرابه کردند،ناله ات به من اجازه میده روضه بخونم،ابی عبدالله اول برا ظهور امام زمان دعا کرد،اونجایی که گفت: اللهم انتقم منه بما عامل بی و ظلمنی و اهلی (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون). اما زبان حال سید الشهدا با دخترش:

@@@

پیاده روی اربعین کی رفته؟ تا وقتی پات آبله نزده راحت میتونی راه بری،پا که تاول میزنه دیگه یه گوشه ای میشینی،اما این بچه پاهاش تاول زده بود دست خودش نبود وایسته،هی با شلاق میزدن،بچه میدوید می خورد زمین،عمه بلندش میکرد عمه رو میزدن،بچه می افتاد بچه رو می زدن...میگه با زحمت،با قرض خودش رو رسونده بود شام و حرم حضرت رقیه سلام الله علیها تو حرم این پنجره های حرم رو گرفته بود،ضریح رو گرفته بود میگفت:آقا من مشکل دارم، من بچه هام مریض ِ، قرض کردم اومد اینجا، از راه دور اومدم،خرجیمون رو ذخیره کردیم بیاییم اینجا، اما اینجا نه اومدم بگم بچه ام رو شفا بده،نه اومدم بگم مشکل دنیوی دارم،نه هیچ مشکلی ندارم،فقط یه سئوال دارم،بی بی جان آبله هات خوب شده؟

@@@

پزشک امام خمینی رحمة الله علیه تعریف میکنه:میگه اصلاً با اون وضعی که امام داشت من نمیگذاشتم کسی بیاد عیادتش، گفته بودم کسی میخواد بیاد عیادت با من هماهنگ کنه، گفت:یه روزی اومدم وارد اتاق شدم دیدم به شدت ضربان قلب آقا بالا رفته،نگران شدم گفتم:چه اتفاقی افتاده؟ گفتند:خود امام اجازه داده دختر یتیم بیآد اینجا، چند جمله با امام حرف زده ضربان قلب امام تغییر کرد... برا همین هم است،میگه:اشک یتیم عرش الهی رو به لرزه می اندازه، قلبُ مؤمن عرش الرحمان،قلب مؤمن عرش خداست. حالا ببین ابی عبدالله چه حالی پیدا میکنه،میگه:دیدم کنار خیمه ها،این بچه اومد سمت بابا،بابا آغوشش رو باز کرد، یه کلمه گفت:خیمه رو به هم ریخت،گفت:بابا تشنه ام. ابی عبدالله گفت: الله یُسقیکِ فَإنَّهُ وَکیلی  خدا سیرابت میکنه. حالا دختر برا بار دوم میخواد با بابا حرف بزنه،گفت: عمه جان این چیه برا من آوردن؟ من که غذا نخواستم،چی بگه بی بی زینب،گفت: مقصود تو در زیر همین طبق ِ،روپوش رو کنار زد،با تعجب شروع کرد نگاه کردن، عمه جان: هذا رأسُ مَنْ؟ این سر مال کیه؟

@@@

بابا من از مادرم ارث بردم،با گریه ام مبارزه میکنم،بابا،بابا،با گریه ام شام و از خواب غفلت بیدار میکنم.

@@@

لب و به لب های باباگذاشت،امام زمان اینجور سلام میده: أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ. سلام بر آن دندان چوب خورده. فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی وَ تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها هی به سر و صورتش می زد، حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم دیدن رقیه این لب و دندانش خونی شده

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عاشقانت میفروشن عشق راغم میخرند                                                   دل به پای روضه میریزن ماتم میخرند

بازهم شیرحلال مادران تاثیرکرد                                                                     بچه هادارند ازبازارپرچم میخرند

*ای قربون این حسین جان گفتنت،شب سومه،

 مثل خاروخس دراین سیل به راه افتاده ای*                       بازدرهم آمدیمو بازدرهم میخرند

*یه نفرازشمارو بخرن همه روخریدن همه فیض میبرن،شب سومته ارباب بی کفن شب سومته آقاجانم*

ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف                                                  بیشتر ازماه های دیگر ماه محرم میخرند

اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته                                                       ورنه جای دیگری عرضه کنیم کم میخرند

*گریه فقط برای توارزش داره ای حسین ای حسین ای حسین... امام رضا فرمود: یابن شبیب بر هرچه خواستی گریه کنی فقط برای حسین گریه کنی به خودآقام قسم من توی این سن وسالم لذتی بالاتر از گریه برحسین ندیدم به زهرا راست میگم...*

اشک مااینجافقط اینقدرقیمت یافته                                                               ورنه جای دیگری عرضه کنیم کم میخرند

تاتو را داریم مابالاترین عالمیم                                                                                     بچه های ما دراین خانه ماتم میخرند

این طرف گریان شدیم و آن طرف آبادشد                                 اشک کالاییست که درهردو عالم میخرند

مطمئنا روضه ای یاگریه ای درکارهست                               هرکجابسیاری ازفرزند آدم میخرند

عده ای دم میدهند و عده ای دم میزنند                                                                                             پنج تن  هم این وسط دارند از دم میخرند....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

بگو آقا نکنه بمیرم و نبینمت،شما صاحب عزا هستید،اگه تو یه بار نگام نکنی میمیرم،دست گدایی رو بالا بیار همه با هم صاحبت رو صدا بزن،یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان...... اللهم عجل لولیک الفرج.

@@@

بابا،بابا،بابا،مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ کی رگ های گردنت رو بریده؟ بابا دارم برات خاطره میگم:

@@@

میگن:بچه بادوم ِ، نوه مغز بادوم ِ، بابا بزرگ و مادر بزرگ نوه رو یه جور دیگه دوست دارن، تو خرابه هی میگفت:عمه بابات به بچه های یتیم سر می زد،کجاست ببینه نوه اش خرابه نشین شده؟...یه اشاره کنم؟ بچه به عزیزش میرسه،دیدی درد دل میکنه، تا سر رو آوردن نگاه کرد،گفت: بابا گوشم درد میکنه،بابا سرم درد میکنه،بابا صورتم داغ ِ.اما دختر خیلی معرفت داره،گفت:بابا همه ی دردها یه طرف،یه سئوال دارم اَزت،بابا به من بگو آیا آبت دادن یا نه؟

@@@

آخه نیمه شب از ناقه افتادم... آخه دختر بچه با  پسر بچه خیلی فرق داره،استخوان بندی دختر بچه ظریف تره، پسر بچه زمین می خوره زود میگه مادر،بابا. اما دختر بچه زمین می خوره بلند نمیشه،اینقدر صبر میکنه تا باباش بیآد، هی میگفت:بابا،همچین که میگفت:بابا،یه وقت دید یه پنجه ای تو موهاش ِ، تویی که کاروان رو معطل کردی؟ حسین.........

@@@

خیال کردی من سیلی خوردم دیگه کاری نمی کنم، من دختر حسینم، من بابام علی ِ،من مادر بزرگم فاطمه است، عمه فکر کردن مارو اسیر کردن،الان یه کاری میکنم شهر رو روی سرشون خراب میکنم،چه کار میکنی؟گفت:عمه مادر بزرگ من،با گریه اش مدینه رو به هم ریخت،منم نوه ی همون خانومم، اینقدر گریه کرد،تا دیگه نتونست بخواب ِ، گفت:صدای کیه نمیذاره من بخوابم؟ گفتند:یزید صدا گریه ی بلبل حسین ِ . چی می خواد؟ گفتند:بهونه ی بابا رو گرفته، بهونه بابا گرفته؟گفتش سر بریده رو ببرید. تا سر رو آوردن،اول زینب اومد جلو، گفت:این دختر بچه خسته است،داغ دیده است،آخه بابای بچه رو این جور نشون نمیدن، سر رو آوردن جلو این بچه گذاشتن، شنیدید تا سر رو آوردن جلوش گذاشتن، گفت:عمه من که غذا نخواستم... همچین که روپوش رو کنار زد دید سر نورانی ِ بابا، چه بابای قشنگی دارم،گفت:بابا همیشه تو موهام رو شونه کردی،امشب خودم می خوام موهات رو درست کنم، کاش موهات سوخته نبود بابا،کاش این لب ها رو یزید چوب نمی زد،بابا، همچنین که گریه می کرد،یه وقت زینب نگاه کرد دید صدای رقیه نمیآد،اینقده گفت:بابا،سر یه طرف،رقیه یه طرف. نمی خوام بگم،چه طوری غسل دادن بی بی رو، فقط همین قدر بگم:تا بی بی رو خانم زینب درون قبر گذاشت،نگاه کرد دید خانم اُم کلثوم دختر علی بلند بلند گریه میکنه،یه نگاه کرد گفت:خواهرم،تو باید بچه ها رو آروم کنی،تو از کربلا یار و یاور من بودی، همون جوری که اباالفضل برا حسین بود،تو با من بودی، حالا چرا مثل این بچه ها داری داد می زنی،یه نگاه کرد گفت:خواهر زینب آخه هنوز صداش تو گوشمه،هی میگه:عمه دلم درد میکنه،آخ دلم...آخ گوشم... حسین...این حسین حسین گفتن تو ریشه ی دشمنان اسلام رو میزنه ، بلند بگو:حسین...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یه وقت یه مرد تازیانه میخوره،پَر این تازیانه میگیره این پیکر رو،لگد که به در اون نانجیب زد، فاطمه پشت در، در رو پهلو شکست، اومد تو خونه چند جور زده،یه لگد به تخت سینه زد، نوشته اند محسن کشته شد،چنان سیلی به صورت زد،نوشته اند سفیدی چشم سرخ شد،اما میگن تازیانه که زد، تازیانه دور بازو پیچید،یه دور،دو دور، نیومد این تازیانه رو باز کنه،تاریانه رو کشید،پوست و گوشت کشیده شد، حالا اگه بچه ی سه ساله تازیانه بخوره،تازیانه می پیچه تو بدنش، با من و تو فرق میکنه

@@@

میخواست پاشه زانوها میلرزید می افتاد، می خواست دست به دیوار بگیره دست ها جون نداشت، بمیرم براش.بذار حماسی بخونم:

@@@

تو دعوای یزید و هنده، سر از دست هند افتاد رو زمین، چرخید،چرخید، دیدن ربابم یه ذره اومد جلو، دید شلوغ شده سر رو بلند کرد،آفای من،روز عاشورا من از زینب خجالت کشیدم،روم نشد بیام دستت رو ببوسم،دیدم زینب داره دق میکنه،اگه خوب باهات وداع نکنه،این اُسرا بیکس میشن، من عقب ایستادم،اما حالا مزدم رو حضرت زهرا داد،گفتم:خدایا به حق مادرش حضرت زهرا،من عروس فاطمه ام،من عروس پیغمبرم،حسین داره میره،نشد پیشونیش رو ببوسم،یه کاری کن من سر پسر پیغمبر رو ببوسم،حالا خودت اومدی حسین جان،سر رو بغل کرد

از ناله ی اهل حرم ریخته به هم بزم شراب                                   سرت که افتاد از تو  تشت اومد تو آغوش رباب

رقیه دید اومد جلو،گفت:بلکه منم سر بابامو بغل کنم،دید اومدن،یزید اشاره کرد،یه نفر اومد،موهای حسین رو  گرفت، از تو دست رباب کشید،آورد گذاشت جلوی یزید،اینجا داشت می زد،یهودی گفت:نزن،مسیحی گفت:نزن،مجوس گفت:نزن،زید بن ارقم گفت:نزن، خودم دیدم این لب ها رو پیغمبر می بوسید،نزن،یزید کینه ی خاندانی داشت با حسین، همه که رفتند سر رو برد، برد پای تخت،گفت:حالا کی می خواد بگه نزنم؟ میدونی چی شد؟ رقیه از خواب  پا شد. بچه می فهمه بابا رو دارند چوب می زنند،اویس قرن،تو یمن بود،دندون پیغمبر توی اُحد شکست،دندون اویس تو یمن شکسته شد،بچه تو خرابه دید لبش داره درد میگیره،صورتش درد می گیره،چشمش درد می گیره،چرا اینجوریه؟نکنه بابامو دارن می زنند،الان یه سر و صدایی راه بیاندازم،نمیذارم بزنند،دروغ ِ میگن:یزید خواب بوده،یزید با این سر بریده کار داشت،خواب بوده یزید؟یا مست بوده،یزید همچین که داشت چوب می زد به سر حسین،شنید از تو خرابه همه دارند صدا می زنند حسین،دوباره زد،دید دوباره همه تو خرابه میگن: حسین. گفت:چه خبر شده؟گفتند:این دختر بیا ببین چه انقلابی به پا کرده،گفت:چی می خواد؟گفتند:میگه بابامو می خوام،قهقهه زد،بابا،بابا می خواد، من نبودم کربلا جون دادن ها رو ببینم،تا تو شام ازاینها کشته نگیرم،رها نمیکنم،یه بابایی نشونش بدم،چه کنیم امیر؟گفت:بردارید ببرید. چی رو؟همین سر رو.سری که روز چندتا چوب خورد،بازم می شد شناخت،اما وقتی یزید برد تو اتاق خودش،تو زندگی خودش،یه کاری کرد با این سر،دیگه نمی شد شناخت. بچه گفت:اینه بابام؟اگه گفتید از کی یاد گرفته بود؟گودال اومد دید عمه میگه:تویی حسین من؟... سکینه اومد رقیه رو تکون داد،خواهر،حرف بزن خواهر... میگن اگه کلسیم به بدن نرسه،بچه های کوچیک ریسه میرن،یعنی اگه گریه بکنه خطرناک ِ،بچه کوچیک اگه دیدی ریسه میره،باید هی فوت کنی تو صورتش،یه ذره هوا به ریه برسه،سوء تغذیه باعث ریسه رفتن میشه،بچه میخواد نفس رو برگردونه نمیشه،سیاه میشه،کبود میشه،یه دفعه جون میده،نمیدونم ریسه رفت جون داد؟نمی دونم دید لب ها هیچ چیز ازش نمونده ریخت به هم،چون تو مدینه میگفتند:امام حسن از همه زیباتر ِ،معاویه خیلی بهش بر می خورد؛گفت:یه زهری میدم صورت برگرده، این نباید خوشکل بمونه،زهری دادن صورت سبز شد،یزید هم گفت:میگن:حسین زیباترین صورت رو داره،یه صورتی براش بسازم،یه صورتی درست کنم،حالا سر وقتی رسید به شام هیچ چیز ازش نمونده بود،خواستند ببرن برا یزید یکی گفت:این شناسایی نمیشه،یکی گفت:من درستش میکنم،ابرو ها رو وصله کشید، این مژه ها رو سرمه کشید،خلاصه سر رو تمیز کرد،اما برا رقیه آوردند هیچ چیز ازش نمونده بود،بعضی میگن:اینقدر رقیه زد تو لب های خودش... می دونی چرا یه عمر سینه میزنی؟ رقیه لب بابارو دید زد توی لب خودش،اما ما از اون روزی که این میخ به سینه مادرمون زهرا فشار آورد،داغ اونه که سینه می زنیم،بعد نیزه ای که به سینه حسین زدند،ما برای اینه که سینه می زنیم،بلند صدا بزن حسین....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

هنوز یه روزنه ی دیگه داریم امشب به آقا التماس کنیم. آقا جانم:

به دختری که زبیداد خارهای بلا

هزار آبله دارد به پا مرا ببخش

@@@

دیدی بچه های کوچیک،گاهی اوقات میآن،تو چشم باباهاشون خودشون رو نگاه میکنند،موهاشون رو تو چشم باباهاشون،تو آیینه ی چشم بابا

@@@

بابا آخه دختر سه ساله که می خواد از جا بلند بشه دست به دیوار که نمیگیره،همه ی تنم درد میکنه بابا،یه جای سالم تو تنم نیست بابا... یه دختر بچه وقتی که گریه میکنه، ناخوداگاه آدم میره بغلش میکنه،اشکش رو پاک میکنه،اگه بفهمی بچه یتیمه،بابا نداره،دیگه دورش میگردی،حالا ببین رقیه چی میگه:

@@@

شاید اشاره بی بی به این باشه،تو این کوچه که مارو بردن همه سنگ زدن،سنگ ها جاهاش خوب میشه،اما هیچ زخمی بدتر از زخم زبون نمیشه،یهودی ها به ما میگفتن:اینها خارجی اند،اما بابا دلم از اینجا گرفته،کاشکی همه ی این سنگ ها رو به من می زدند، داشتم سرت رو بالای نی نگاه میکردم،دیدم یه پیر زن یهودی سنگ برداشت،چنان سرت رونشونه گرفت،سر از رو نیزه افتاد.

@@@

وقتی بدن رقیه رو دفن کرد عمه ی سادات، همه رو یک به یک آروم کرد، رباب رو آروم کرد،سکینه رو آروم کرد، یه وقت دید گوشه ی خرابه اُم کلثوم زانوی غم بغل گرفته، چنان جانسوز داره ناله میزنه،هی به سینه میزنه، هی میگه:عمه قربونت برم،بی بی جلو اومد،یه نگاه به خواهر کرد عزیز دلم مگه نمی بینی به چه سختی اینها رو آروم کردم،چرا داری آتیش دلشون رو شعله ور میکنی؟ فرمود: خواهر جانم دست خودم نیست،دیشب این بچه آروم آروم اومد هی دست به دیوار می گرفت،هی می افتاد رو زمین،خودش رو رسوند اومد رو دامنم نشست،گفتم:عمه قربونت بره،چرا نخوابیدی عزیز دلم، یه نگاه تو چشام کرد،از نگاش فهمیدم یه حرفی می خواد بزنه،گفتم:الهی قربونت برم،به عمه بگو،چی می خوای؟حیا کرد چیزی نگفت، من دوباره اصرار کردم،کاشکی اصرار نمی کردم،اصرار کردم چی می خوای؟یه وقت دیدم  معصومانه گفت: خیلی گرسنه ام،دیدم هیچ کاری براش نمی تونم بکنم،بغلش کردم.

@@@

یه وقت دیدن خم شد رو سر بابا،می خواد لب ها رو ببوسه،با تعجب هی سر رو بو میکشه،گفت:بابا

@@@

همه ی حرف ها رو زد،گفت:بابا همه ی درد هام یه طرف،این یه دونه یه طرف

@@@

آخه بابا هر موقع زنجیر به پاهای من گیر میکنه،از حرکت می ایستم،میان عمه مو میزنند

میکشه طناب و برام گلو نمونه

نیزشو تکون داد روی نی عمو نمونه

بابا خودم دیدم چه طور سر عمو رو بسته بودن.... این اشک هاتو رو دستت بگیر، خدایا به آبروی سه ساله ی ابی عبدالله فرج امام زمان برسان، خدا به آبروی رقیه سلام الله علیها آقامون رو از همه ی ما راضی و خوشنود بگردان.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

امشب باید جوری امام زمان ِمون رو صدا بزنیم،جوری طلب کنیم،ما هم مثل رقیه که به مراد دلش رسید،ماهم به مراد دلمون برسیم،التماست این باشه:خانم جان،عمه جان،دختر سه ساله،به ما یاد بده چه جوری امام  ِ مون رو صدا بزنیم.

@@@

یکی از فراز های زیارت ناحیه رو برات بگم،امام زمان میخواد جدش رو معرفی کنه،خیلی امشب با زیارت ناحیه کار دارم،می خوام اصلاً روضه ی این سه ساله رو از ناحیه برات بخونم،ببینی امام زمان سلام هایی که به جدش میده از روضه ی خرابه و  از زبانحال دختر سه ساله است.امام زمان می خواد جدش رو معرفی کنه،میگه: کُنْتَ رَبیعَ الاَیْتامِ یا جدا تو بهار دل ِ یتیمانی..یه چیز همین الان بگم،بی خود نبود تا سرش اومد خرابه دخترش گفت:صفا آوردی بابا،خرابه رو روشن کردی بابا کُنْتَ رَبیعَ الاَیْتامِ امام زمان داره به جدش میگه،الله اکبر،حدیثی است از امام عسکری،فرمود: سخت تر از اندوه یتیم ِ بی پدر،کسی است که امامش رو نمی بینه. آخرالزمان شیعیان ما در اندوه گرفتاری ِ سختی مبتلا میشوند،امامشون حاضر ِ،اما بهش دسترسی ندارند،امشب بگو:آقاجان ما هم یتیمیم،امشب بیا یه سری به ما بزن،مجلس مارو صفا بده،میخوای بگی،باشه بگو:یا صاحب الزمان،یا صاحب الزمان....شما راحت امامتون رو صدا بزنید،کسی به شما سیلی نمی زنه،راحت باشید،تا صبح هم بگی یا صاحب الزمان،کسی تو رو اذیت نمیکنه،قربون اون دختر برم هر بار گفت: بابامو می خوام،زدنش....

@@@

امشب از امام زمان بخواه کمکت کنه اشک بریزی،بگو:آقا جان شنیدم عمه ات رو زدن،میذاری براش داد بزنم؟

@@@

بابا میخوام ضرب المثل رو عوض کنم،مگه نمیگن:خنده بر هر درد بی درمان دواست،من قبول ندارم،ما حسینی ها یه چیز دیگه ای میگیم،ما میگیم: گریه بر هر درد بی درمان دواست، اون هم گریه برای سر بریده،گریه برای دختر تازیانه خورده.رقیه نیمه شب از خواب بیدار شد،عمه بابام کجاست؟عمه همین الان کنارم بود

@@@

یه جوری گریه کرد نانجیب از خواب نحسش بیدار شد،گفت:صدای کی میآد از توی خرابه؟ گفتند:یتیم حسین بهانه ی بابا گرفته،نانجیب نگفت:سر باباشو براش ببیرید،نگفت:سر باباشو تقدیمش کنید،می دونی چی گفت؟ ارفعوا رأس ابیها و اطرحوا الیها سر باباش رو ببرید بندازید جلوش..یه دفعه دید یه سر بریده جلوش گذاشتن،خیره خیره نگاه کرد.

@@@

دیدی دخترها باباشون بعد چند روز میآد،اینجوری میشن

@@@

عمه بابام به اندازه ی کافی خورده زمین،از سر و روش پیداست،خیلی خاکی ِ

@@@

یه چیزی بگم:خرابه تاریک بود،سیلی چشم آدم رو تار میکنه،تشنگی چشم آدم رو تار میکنه، سر رو گذاشت هی دست کشید

@@@

دست گذاشت دید همه جا زخمی ِ،فقط یه جا سالم مونده،نه نه،کاشکی سالم میذاشتند،یه دفعه دست گذاشت دید لب ها پاره پاره است،حسین........ تا دست گذاشت رو لب ها فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی هی لب ها رو می بوسید هی گریه میکرد،صورتش رو گذاشت رو صورت،سرش رو آورد بالا، وَ تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها اینقدر تو سر و صورتش زد، حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم لب هاش پر از خون شد.حسین..... یه دفعه صدای این دختر قطع شد،زین العابدین بلند شد ببینه چی شده،دید سر باباش یه طرف،دختر یه طرف،هی زینب تکونش میده،عمه،پاشو،عمه رو بی چاره نکن.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

یه جوری گریه کرد، یزید ملعون از خواب بیدار شد،تا اون لحظه گریه ی بلند قَدِقَن بود،دیگه همه دل و زدن به دریا های های گریه کردن،اون نانجیب از خواب بیدار شد،چه خبره؟بچه ی حسین بیدار شده،بهونه ی باباش رو گرفته.گفت: خوب سر باباش رو براش ببرید ما بتونیم بخوابیم..... حالا توی خرابه چه خبره؟

@@@

سر رو آوردن جلوش گذاشتن روی زمین،گفت: هذا رأسُ مَنْ؟ قالوا هذا رأس أبیک. اینم بابات یا أبتاه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ محاسنت رو کی خونی کرده؟ مَن ذا الذی قطع وریدک؟ رگ گردنت رو کی بریده؟ مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ من و چرا یتیم کردن؟کی این کارو کرد؟بابا کی یتیمت رو بزرگ کنه؟کی برای این زن های بی کس موند؟ یه نگاه به اینها بکن ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب روی لب های بابا گذاشت

@@@

اول صدا زد: مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ بابا یه سئوال داشتم از عمه ام،حالا جوابش رو گرفتم، بابا شب عاشورا دیدم همه خضاب کردن،گفتم:عمه بابام چرا خضاب نکرد؟عمه درست جوابم رو نداد،گفت:بابات عزادار ِ، حالا نگاه میکنم:محاسنت غرق خون ِ،بابا: مَن ذا الذی قطع وریدک؟ بابا لحظه ی آخر بچه ها بهم گفتند :عمه بجای اینکه صورتت رو ببوسه،زیر گلوت رو بوسه زده،هی تو راه به خودم میگفتم:یعنی چرا عمه زیر گلوی ِ بابامو بوسیده؟من نشنیدم تا حالا کسی زیر گلوی کسی رو  تو وداع ببوسه، تا نگام به رگ های بریده افتاد، آخ قربونت برم کی رگ های گردنت رو بریده؟ یه نگاه به لب های باباش کرد، بابا جواب سئوال سومم رو هم گرفتم، بابا دیدم هی چوب خیزران بالا میره،گفتم:عمه کجا رو دارن چوب میزنند؟ دست جلو چشمام گرفت، وضعت فمها على فمه الشّریف لب هاشو گذاشت رو لبهای بابا، حسین..... یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء بابا ای کاش من زودتر برات مرده بودم، یا أبتاهُ، لَیْتنی کَنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ. کاش کور شده بودم تو رو اینطور ندیده بودم، حتّى غشی علیها غش کرد اینقدر گریه کرد،وقتی صداش افتاد همه اومدند دورش، فلمّا حرّکوها هی تکونش دادند، آی خانم جان،عزیزم،دیدن دیگه صداش بلند نشد،ای وای.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گفت : رفتم در ِ خونه ی شهید،خبر شهادت بدم،در زدم،خانومش اومد دَم در،مقدمه چینی کردم بهش بگم خبر شهادت رو، از حرف های من شک کرد،چشماش پر اشک شد، گفت: اگه شهید شده دیگه هیچی نگو،گفتم:چرا؟گفت:دخترش داره میآد دَم در. گفت:بچه اش داره میآد. دیدم صدای پای بچه داره میآد،گفتم:باشه من هیچی نمی گم. یه دفعه دیدم یه دختر سه ، چهار ساله اومد دَم در؛ گفت:عمو تو رفیق بابای منی؟ گفتم:بله، گفت: یک دقیقه صبر کن!رفت داخل خونه، یک دفعه دیدم با کیفش اومد دَم در؛ عمو نری، کیفش رو باز کرد ،گفت:عمو برا بابام یه نقاشی کشیدم. برو بهش بگو زود بیاد ببینه. قول میدی بهش بگی؟گفتم:باشه بهش میگم. خانمش گریه شد من هم گریه شدم خداحافظی کردم رفتم، رفتم معراج الشهداء، روز بعد مردم، خانواده های شهدا دونه دونه می آمدند، می خواستند بدن عزیزشون رو تحویل بگیرن، دَم در ، جلوی بچه کوچولو ها رو میگرفتند نمی گذاشتند بیان داخل، میگه : من اونجا قدم میزدم،دیدم یکی داره میگه عمو، نگاه کردم دیدم همون بچه است،گفتم:ولش کن بذار این یه دونه بیاد،بیا عمو، اومد کنارم؛ گفتم: جونم عمو؟ گفت: مادرم گفت:بابام اینجاست. من رو ببر نقاشیم رو بهش نشون بدم، آوردمش کنار تابوت، کتاباشو توی تابوت خالی کرد، هی ورق زد، گرفت جلو صورت بابا،" از اینجا می خوام ببرمت جای دیگه" گفت:بابا،بابا،بابا. بابا برات نقاشی کشیدم؛ بابا دستام رو نگاه کن.

@@@

همچین که روح از بدن این دختر جدا شد، زینب فرستاد برید یه غساله خبر کنید،اومدند در خونه ها رو زدند، یه دفعه برگشت،گفت:خانم میگن ما فقط مسلمان غسل میدیم، یکی نگفت:این نوه ی پیغمبره، یکی پیدا شد، اومد همچین که خواست غسل رو شروع کنه، همچین که خواست لباس رو از بدن جدا کنه، سرش رو انداخت پایین از خرابه بره، خانم فرمود کجا میری؟خانم این بچه چه دردی داشته؟ همه ی بدنش کبوده، همه بدنش زخمه، گفت:اینها جای تازیانه است، اینجا یه غسال بود دست از غسل برداشت،یه جا هم بود امیرالمؤمنین، اسماء میگه دیدم غسل نمیده، رفت کنار دیوار، میگه:وای خانمم، اسماء بدن کبوده، زن و مرد صدا بزنید یا زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یکی از روضه خوانها میگه یه سئوال ذهن من رو مشغول کرده بود،ایشون میگه من همش ذهنم مشغول بود،چرا وقتی حضرت رقیه سلام الله علیها از ناقه افتاد داد نزد این کاروان متوقف بشه؟شتر که سرعتی نداره. میگه یه روز دختر بچه ام از رو بلندی به شکم رو زمین افتاد،نفسش یه چند لحظه بند اومد،من گریه شدم خانمم گفت:چیزی نشده چرا گریه میکنی؟ گفتم من جواب روضه ام رو گرفتم،حالا فهمیدم چرا داد نزد.

@@@

کی از روضه خوان های میگه،شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت،یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،گفت: بابا کجا میری؟گفتم:دارم میرم هیئت،گفت: مگه الان چه خبره؟ گفتم:شهادت حضرت رقیه است، گفت: بابا رقیه کیه؟ گفتم:دختر امام حسینه، گفت:بابا چند سالشه؟گفتم: هم سن خودته،گفت: بابا منم با خودت میبری؟،گفتم: نه عزیزم تو مریضی،استراحت کن،حالت بهتر بشه، گفت: بابا حالا که من رو نمیبری با خودت،بهش میگی بیاد کنارم؟ با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه، گفتم: نه،نمیتونه بیاد،گفت: چرا بابا؟ گفتم: اونم مریضه،چرا بابا؟ چی شده؟ گفتم: بابا پاهاش درد میکنه. گفت بابا:چرا پاهاش درد میکنه؟ گفتم:رو خارهای بیابون دویده، گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه کفش پاش نبوده؟ گفتم نه کفش نداشته،کفشاشو غارت کردن، کفشاشو دزدیده بودند. گفتم : دخترم میذاری من برم،بیچاره ام کردی تو؟گفت:آره برو. من خداحافظی کردم، دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه، سئوالش من رو بیچاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گریه کردن،گفت:بابا کفشاشو غارت کردن، چرا باباش بغلش نمیکرد، بابا من اون روز کفشم گم شده بود تو بغلم کردی بابا، چرا باباش بغلش نکرد.

@@@

بی بی رقیه رو بی هوا زدند، مداح یعنی چی؟ شما وقتی خودت میخوای خودت رو بزنی،عصب مغز دستور میده به عضله ی صورت،میگه آمادگیش رو داشته باش، اما یه وقت هست بی هوا میزنه،دختر وسط بیابون افتاده بود،دید یکی داره میاد،خوشحال شد، گفت: اومده من رو ببره کنار عمه ام، بلند شد،خوشحال شد، یه وقت، دید صورتش میسوزه، یه بیت قدیمی برات بخونم؟

تا به من رسید بابا،بابا،بابا                                                     موهام و کشید بابا،بابا،بابا

دست من و بست بابا،بابا،بابا                                        پهلوم و شکست بابا،بابا،بابا

گفتم پهلو،بریم مدینه؟ مادر مادر، مادر مارو هم بی هوا زدند، وقتی یه نامحرم میخواد با مادرت حرف بزنه، مادر به چشم نامحرم نگاه نمیکنه، مادر ما به زمین نگاه میکرد،به نامحرم نگاه نمیکرد، امام حسن میگه دیدم دست و نانجیب بالا برد، امام صادق میگه:چنان زد این گوشواره توی گوش مادر شکست. ای کاش پسر بزرگ مادرم نبودم یا امام حسن

@@@

خیلی ها اربعین دارن میرن کربلا،به حضرت رقیه سلام الله علیها بگو، عمه ی امام زمان(عج)،امشب با دستای کوچلوت یه کربلا به من بده،  میگه:تو حرم  حضرت رقیه سلام الله علیها، یه پیرمرد یه ظرف برداشته بود، یه تیکه نخ، اومد گره بزنه به ضریح، خادمها اجازه نمیدادند، خیلی ناراحت شد،رفتم پیشش ، گفتم:پدر چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفت: نگذاشتند نذرم رو ادا کنم، گفتم:این چه نذریه شما یه ظرف آب برداشتی،میخوای ببندی؟ گفت: من دفعه ی قبل که اومدم حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، بهشون گفتم: خانم به من یه کربلا بده، اگه کربلا بدی، از کربلا برات آب فرات میارم، براش آب فرات آوردم، گفتنم: دیگه فایده نداره، دیگه دیر شد.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

می گن بچه بادومه نوه مغز بادومه    بابا بزرگ و مادر بزرگ نوه رو یه جور دیگه دوست دارن،تو خرابه هی می گفت عمه بابات به بچه های یتیم سر می زد ؛کجاست ببینه نوه اش خرابه نشین شده؟

یه اشاره کنم،بچه به عزیزش می رسه دیدید درد و دل می کنه؟

تا سر رو اوردن نگاه کرد.گفت: بابا گوشم درد می کنه،بابا سرم درد می کنه،بابا صورتم داغه.. اما دختر خیلی معرفت داره گفت:همه دردا یه طرف،یه سوال دارم ازت بهم بگو آبت دادن یا نه؟!..

@@@

آخه پسر بچه با دختر بچه خیلی فرق داره    استخوان بندی دختر بچه ظریفتره

پسر بچه زمین می خوره زود بلند می شه می گه مادر،بابا ...اما دختر بچه زمین بخوره بلند نمی شه اینقدر صبر می کنه تا باباش بیاد   هی می گفت بابا..   همچین که می گفت بابا دید یه پنجه ای رو موهاشه.

تویی که کاروان رو معطل کردی؟!

@@@

خیال کردی من سیلی خوردم دیگه کاری نمی کنم!  من دختر حسینم..

من بابام علیه...من مادر بزرگم فاطمه است   همه فکر کردن ما رو اسیر کردند الان یه کاری می کنم شهر رو روسرشون خراب می کنم...   چی کار می کنی؟

گفت عمه :مادر بزرگ من با گریش مدینه رو بهم ریخت ،منم نوه همون خانومم ،اینقدر گریه کرد که تا دیگه نتونست بخوابه ، گفت:صدا کیه که نمیذاره من بخوابم؟

گفتند یزید صدای گریه بلبل حسینه    چی می خواد؟ گفتند بهونه بابا رو گرفته،  بهونه بابا رو گرفته؟گفتش سر بریده رو ببرید   تا سر رو اوردن،اول زینب اومد جلو.گفت این دختر بچه خسته است،داغ دیده است،    آخه بابای بچه رو اینجور نشون نمیدن

سر رو اوردن جلو این بچه گذاشتن،شنیدی تا که سر اوردن گفت عمه من که غذا نمی خواستم؟می دونی چرا ؟ آخه دختر مگه خبر نداشتی سر بابا رو تو تنور خولی بردن؟!

همچین که روپوش رو کنار زد ، دید سر نورانی باباست..   چه بابای قشنگی دارم..

@@@

گفت بابا تو همیشه موهامو شونه کردی   امشب می خوام خودم موهاتو درست کنم

کاش موهات سوخته نبود بابا...کاش این لبارو یزید چوب نمی زد بابا...

همچین که گریه می کرد،یه وقت زینب نگاه کرد دید صدا رقیه نمی آد

اینقدر گفت بابا سر یک طرف،رقیه یک طرف   ... تا بی بی رو خانم زینب درون قبر گذاشت

نگاه کرد دید خانم ام کلثوم، دختر  علی داره بلند بلند گریه می کنه..

یه نگاه کرد،صدا زد خواهرم تو باید بچه ها رو آروم کنی

تو از کربلا یار و یاور من بودی،همونجور که  ابوالفضل برا حسین بود تو با من بودی

حالا چرا مثل این بچه ها داری داد می زنی؟  یه نگاه کرد گفت خواهر زینب:آخه هنوز صداش تو گوشمه،هی می گه عمه دلم درد می کنه ...  آخ دلم..آخ گوشم...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 


عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.