رسیدی از پسِ پرچینِ قلب دوران ها چکیدی از نفسِ ابر، مثل باران ها
رسیدی از دلِ دریای عشق و آوردی نشانه های ادب را برای انسان ها
نسیمی از نَفَست را ستاره تا حس کرد سریع رفت سوی جرگه ی درخشان ها
شب از نگاه زلال شما سحر شده است خودت شروع نمودی تمام پایان ها
برای توست رکوع و سجود نرگس ها نشسته اند به پایت در اوج عرفان ها
نَفَس کشیدی و عالم پُر از مسیحا شد
نگاه کردی و هر یوسفی زلیخا شد
قمر شدی که بگویی برای خورشیدی برای قلب حسین بن عشق تابیدی
ندیده چشم فلک باوفاتر از دستت خودت بگو که برادرتر از خودت دیدی؟
مسافری که تو را داشت با یقین رفته دلیلِ روشنیِ جاده های تردیدی
تو ماه بودی و همکار ابرها بودی بر این کویرِ بدون بهار باریدی
تو مست جام حسینیّ و مست جانانی شراب عشق خود از دست دوست نوشیدی
ابوالفضائلی و هم اَبَاالاَدب شده ای
خوشا به حال تو که حیدری نَسَب شده ای
هلال ماه بُوَد آن کمان ابرویت تمام میکده ها مست عطر گیسویت
چو دید روز، که در شب رخ تو جلوه کند فروخت دار و ندارش به دیدنِ رویت
نگاه می کنی و مرده زنده می سازی تمام عیسَویان محو چشم جادویت
امید من همه این است با شما باشم دو عالمی بفروشم به تاری از مویت
هوای تیغِ تو می کشت دشمنانت را بنازم آن دَم شمشیر و صید بازویت
تو منحصر به خودت بوده ای، تو الماسی
میان هاشمیان هم فقط تو عبّاسی
تمام آینه ها غرق در تماشایت به حق که در عظمت رفته ای به بابایت
میان طاق دو ابروت جای بوسه ی کیست؟ که جبرئیل شده محو چشم شهلایت
برای عرض ارادت به ساحتت دیدند که عرش بوسه زده بر تمام اعضایت
دفاع می کنی از رهبر و ولیّ زمان همان زمان که شود مادری سراپایت
فدای زلزله ی اِن قَطَعتُمُوی شما تمام دشت سراسیمه از رَجَزهایت
به وقت رزم چو شیران بدون واهمه ای
به حق که تو پسر حیدریّ و فاطمه ای
میان قافله هر کس غم تو را دارد برای روضه ی تو خیمه ای به پا دارد
هر آن قَدَر که ستایش کنم تو را آقا به جان حضرت زهرا هنوز جا دارد
قلم تحمّل وصفت نداشت می دانم توان مدح شما را فقط خدا دارد
میان فصل زمستان چشم هایم، دل (اسیرِ) اشک شده ، حرف با شما دارد
دوباره طاقتم از دست می رود ، آری دلم هوای سفر تا به کربلا دارد
هوای روضه ی مشک و علم ، هوای خودت
رسیده نوبت روضه فقط برای خودت
علم به دست دلیرانه مشک را برداشت «عجیب حال و هوای نبرد در سر داشت»
دوباره اشک قدم زد میان رخسارش همین که نیم نگاهی به حال اصغر داشت
رسید تشنه و سیراب کرد دریا را دو دست پُر کَرَمش را هنوز باور داشت
رسید لحظه ی افتادنش به روی زمین از این طرف یَمِ خون، آن طرف برادر داشت
به سوی علقمه می آمد و نفس می زد رسید بر بدنی که عمود بر سر داشت
میان خیمه ی عشّاق نوحه خوانی شد
به جای آب رسانی، عمو رسانی شد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امشب برای فاطمه گوهر رسیده است شادی به قلب و جان پیمبر رسیده است
حیدر نظاره کن که دلبر رسیده است مژده بده حسن برادر رسیده است
کوری چشم دشمن زهرا و مرتضی
حالا دوباره فاطمه مادر شده خدا
او آمده تا که خدایی کند مرا مشغول کسب و کار گدایی کن مرا
بال و پرم دهد هوایی کند مرا امشب زلطف کرببلایی کند مرا
او امده تا که مرا مبتلا کند
عاشق ترین گدا کند و پر بها کند
ای مدعی جذبه ی روحانی اش ببین بالاترین رتبه ی عرفانی اش ببین
از کودکی قاری قرانی اش ببین عشاق این قبیله ی سلمانی اش ببین
مجنون اگر که خواستی ز ایرانی اش بخوان
اسلام ما همه زمسلمانی اش بدان
این بزم عیش بایم چه عالی است اینقدر عالی است که گویا خیالی است
فطرس به گریه گفت که بالم چه بالی است ! جایش چقدر خواهر ارباب خالی است
این بزم عیش بی می و ساغر نمی شود
کامل بدون تک یل حیدر نمی شود
آن تک یلی که علمدار کربلاست ساقی خیمه ها و سپهدار کربلاست
امید بچه هاست و سردار کربلاست عشق حسین و زینب و غمخوار کربلاست
از مادر ادب ادب آفریده اند
یک بار جز احد ز او کی شنیده اند *
وقتی رسید شادی به این انجمن رسید پایان غصه و درد و محن رسید
خنده به لبهای حسین و حسن رسید حیدر به غمزه گفت - عجب ...مثل من رسید
سائل بیاورید کرم بی حساب شد
دوران مستی و می و جام و شراب شد
کودک که در خانه ی مولا بزرگ شد با مهر و حب حضرت زهرا بزرگ شد
تحت تعلم حسنین تا بزرگ شد شیری برای روز مبادا بزرگ شد
مشکی به دوش گرفت و به آب زد
مرحم به زخم های وجود رباب زد
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
نمک چشم تو دریای طلب می طلبد وصف لعل دهنت باغ رطب می طلبد
از غباری که نشسته به لب پر ترکم می شود گفت قدمهای تو لب می طلبد
روز من را شب گیسوی شما کرده سیاه اصلا" ای ماه سرودن ز تو شب می طلبد
به خضوعی که خدا در نظرت ریخته است درک آغوش نگاه تو ادب می طلبد
سخت کرده تب شوق لب تو کار مرا
جگری نیست که بر دوش کشد بار مرا
چه کسی برده در این حاشیه چشمانت را منکرم نقش زن ناشی چشمانت را
می توانند ملائک بگذارند مگر آخرین قیمت نقاشی چشمانت را
میکشد با نظر ام بنین جبرائیل طرح فیروزه ای کاشی چشمانت را
کار و بارش به سر میکده ها افتاده دیده هر کس که نمک پاشی چشمانت را
آدم از بادهء چشم تو هوس می افتد
تو اگر جام دهی میکده پس می افتد
آمده ام می بزنم مست کنم هو بکشم جای این چشم که داری دو سه آهو بکشم
مانده ام بر افق ساحل این اقیانوس عرش را طاق زنم یا خم ابرو بکشم
تا نبینند چه بالاست قد تو باید آخرین قلهء خود را سر زانو بکشم
می شود دست کشید و علمت را ساقی می شود مشک به فرمایش بازو بکشم
نیمهء گمشدهء حضرت ارباب آمد
شیر دشمن شکن حضرت ارباب آمد
دور عاشق کشیت دور تناوب شده است قلب یک عده به دست تو تصاحب شده است
قبله انگار به سمت قدمت مایل شد قبله سمت تو اگر کج بشود خوب شده است
قامت و قد و قیام تو قیامت کرده جنگ و دعوا سر این چند تناسب شده است
آنقدر فتنه به پا کرده نگاه تو به عرش که زمین گفت در این شعر تقلب شده است
لرزه انداخته عشق تو به اعماق زمین
مرحبا بر تو و بر مادر تو ام بنین
قطره تا وصل به دریای تو شد دریا شد آسمان چشم به چشم تو که شد سرپا شد
تو خودت جای خودت صورت دلباخته هات ماه زیبای شب چهارده دنیا شد
هوس جرعهء آبی که به یادت بزنیم توشهء آخرتی از سحر فردا شد
باز شد روزه یمان تا همه گفتند حسین ذکر این قوم (علی ذکرکَ اَفطرنا) شد
آخرین جمله که گفتند بگویم دلی است
هر کسی عبد حسین است ابوفاضلی است
باده ای دست من افتاد و مرا داد به باد از سرم خواب و خوراک و تب دنیا افتاد
می که از دست تو می ریخت به شیرین میزد گندم گونهء تو مزهء حلوا می داد
واقعا" سخت دو چشمم به نگاهت گره خورد گاه خوب است شود پنجره هم از فولاد
روی لب های تو لبخند رضا یعنی که دل عشاق تو را کرده همین گوهر شاد
نیست کم قدر تر از تذکرهء کرببلا
مشهدی را که علمدار کند هدیه به ما
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یا علی! کیست می آید شتابان سوی تو؟ با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
آمده پیش تو تا مشق سپه داری کند تا به سبک «حیدر»ی تمرین کرّاری کند
می زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی! با چه شوقی بر لبانت چشم می دوزد، علی!
مانده ام در بهت شاگردی که استادش توای هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش توای
بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!
با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!
نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن
این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده
فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می شود دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می شود
الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر!
کاش می شد چشم هایت را بپوشانی پسر!
بی نقاب ای جلوه حسن خدادادی نجنگ سعی کن تا می شود بی خود فولادی نجنگ
خوب می دانم به فکر ذوالفقار افتاده ای
بی قراری می کنی، حقّا که حیدر زاده ای
رمز از جا کندنش یادت بماند «یاعلی» است آخر این «لا سَیف» وقفِ «لافتی الا علی» است
حالت «عین» علی دارد سر تیغ دو دم
من خودم هم «یاعلی» می گفتم آن را می زدم
تشنه ای، فهمیدم از آنجا که زیباتر شدی تا لبانت خشک شد انگار شیداتر شدی
باز هم تا صحبت از لب تشنگی و آب شد روی ماهت مثل اقیانوسی از مهتاب شد
عکس ماه آن هم به روی موج دریا دیدنی است
مستی فرزند زهرا پیش مولا دیدنی است
رزم عباس و علی، به به! چه رزمی می شود! ساقی و سقا کنار هم، چه بزمی می شود!
مثل اینکه باز دستی آشنا در می زند سرخوشی با من؛ ولی این دست خوشتر می زند
خواهشت را از نگاهت خوانده ام؛ باشد! برو
درس اینجا ختم شد؛ دیگر حسین آمد برو
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده دیگر اشعار
ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع)
به ادامه مطلب مراجعه نمایید