از وقتی که مسجد مدینه ساخته شد، پیامبر اکرم (ص) در موقع خطبه خواندن
و سخنرانی، مخصوصاً روزهای جمعه در مقابل انبوه جمعیت بر تنه درخت خرمایی که در
صحن مسجد باقی مانده بود، تکیه می دا د. تا اینکه جمعیت زیاد شد، پیشنهاد کردند،
که منبری برای رسول خدا (ص) بسازند . تا مردم به آسانی رسول خدا (ص) را ببینند.
پیامبر (ص) اجازه فرمود، منبری از چوب با دو پله و عرشه ساختند.
اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم (ص) جمعیت را شکافت و آن ستون
خرما را پشت سر نهاد و به طرف منبر رهسپار شد، همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفت،
یک مرتبه صدای ناله ی ستون خشکیده مانند زن بچه مرده بلند شد، در اثر ناله ی آن،
صدای جمعیت به گریه و ناله بلند گردید، پیامبر (ص) از منبر به زیر آمده و ستون را
در بغل گرفت و دست بر آن کشید و فرمود: آرام باش! و از او دلجویی کرد،
سپس به طرف منبر برگشت و فرمود: مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا
(ص) اظهار
علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد، ولی برخی از مردم چه نزدیک
شوند به من یا دور، باکشان نیست. اگر من او را در بغل نگرفته و دست بر آن نکشیده
بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد.
عرض می کنم! این درخت یک لحظه از پیامبر (ص) دور شد این چنین ناله زد.
با اینکه رسول خدا (ص) را مشاهده می کرد، ولی ما سال ها است که امام زمانمان را
نمی بینیم و از او دور هستیم، با این حال مشغول به زندگی عادی خودمان هستیم، به
فکر همه کس و همه چیز هستیم الا امام زمانمان (عج)، همه ی فکر ها به ذهنمان خطور
می کند جز فکر اما زمان
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یوسف (ع) نه به تقاضای پدر بلکه از جانب خود پیراهنش را فرستاد، تا
پدر بدان شفا یابد و چشمانش بینا شود. ای یوسف زهرا (س)! چشمان بصیرت ما به دلیل
گناهان نابینا شده و گرنه از سعادت زیارت شما محروم نبودیم. ای یوسف زهرا (ع) ما
یعقوب نیستیم اما شما از یوسف کریم تر هستید بر دیدگان ما نظری بیفکنید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده ادامه مناجات های مکتوب به ادامه مطلب
مراجعه نمایید
از وقتی که مسجد مدینه ساخته شد، پیامبر اکرم (ص) در موقع خطبه خواندن
و سخنرانی، مخصوصاً روزهای جمعه در مقابل انبوه جمعیت بر تنه درخت خرمایی که در
صحن مسجد باقی مانده بود، تکیه می دا د. تا اینکه جمعیت زیاد شد، پیشنهاد کردند،
که منبری برای رسول خدا (ص) بسازند . تا مردم به آسانی رسول خدا (ص) را ببینند.
پیامبر (ص) اجازه فرمود، منبری از چوب با دو پله و عرشه ساختند.
اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم (ص) جمعیت را شکافت و آن ستون
خرما را پشت سر نهاد و به طرف منبر رهسپار شد، همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفت،
یک مرتبه صدای ناله ی ستون خشکیده مانند زن بچه مرده بلند شد، در اثر ناله ی آن،
صدای جمعیت به گریه و ناله بلند گردید، پیامبر (ص) از منبر به زیر آمده و ستون را
در بغل گرفت و دست بر آن کشید و فرمود: آرام باش! و از او دلجویی کرد،
سپس به طرف منبر برگشت و فرمود: مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا
(ص) اظهار
علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد، ولی برخی از مردم چه نزدیک
شوند به من یا دور، باکشان نیست. اگر من او را در بغل نگرفته و دست بر آن نکشیده
بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد.
عرض می کنم! این درخت یک لحظه از پیامبر (ص) دور شد این چنین ناله زد.
با اینکه رسول خدا (ص) را مشاهده می کرد، ولی ما سال ها است که امام زمانمان را
نمی بینیم و از او دور هستیم، با این حال مشغول به زندگی عادی خودمان هستیم، به
فکر همه کس و همه چیز هستیم الا امام زمانمان (عج)، همه ی فکر ها به ذهنمان خطور
می کند جز فکر اما زمان (عج)... .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یوسف (ع) نه به تقاضای پدر بلکه از جانب خود پیراهنش را فرستاد، تا
پدر بدان شفا یابد و چشمانش بینا شود. ای یوسف زهرا (س)! چشمان بصیرت ما به دلیل
گناهان نابینا شده و گرنه از سعادت زیارت شما محروم نبودیم. ای یوسف زهرا (ع) ما
یعقوب نیستیم اما شما از یوسف کریم تر هستید بر دیدگان ما نظری بیفکنید.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هنگامی که برادران یوسف (ع) پیش وی آمدند، اظهار پشیمانی کردند. یوسف
سریع بخشید و طلب بخشش برای آنها کرد. ای یوسف زهرا (س)! ما نیز در حق شما
ستم های فراوانی کردیم، ما نیز با گناهانمان دل شما را شکستیم.... ولی می دانیم کرم
شما از کرم یوسف بیشتر است، آقاجان! مارا هم ببخش، برای ما هم طلب بخشش کن.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام علی
(ع) در جریان جنگ صفین در ضمن خطبه ای از عدم اطاعت پذیری و سستی یاران خود شکایت
کرد. و فرمود: « ارید أن أداوی بکم و أنتم دائی کناقش الشّوکه و هو یعلم أنّ ضلعها
معها ...». (عجبا!) من می خواهم به وسیله ی شما « بیماریها » را مداوا کنم، اما
شما خود «درد» منید! من به کسی می مانم که بخواهد خار را به وسیله ی خار بیرون
آورد با اینکه می داند خار همانند خار است. (مانند خار قبلی سریع می شکند و در بدن
می ماند)
اینجا امیر المؤمنین (ع) از یارانش این طور می نالد. شما فکر می کنید
الان امام زمان (عج) درباره ی ما چه می فرماید؟ آیا مثل امام علی (ع) از ما هم شکایت
می کند که من می خواهم به وسلیه ی شما « بیماریها » را مداوا کنم. اما شما
خود « درد » من هستید ! مثل این که بخواهم خار را با خار بیرون بیاورم ، در حالی
می دانم که خار همانند خار شکننده است و ممکن است راهی از پیش نبرد و مثل خار قبلی
در بدن بماند ...
.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
فردی در بیابانی به مجنون برخورد، دید مجنون روی خاک ها
نشسته و با تکه چوبی بر روی زمین خط هایی می کشد. رو به مجنون کرد و گفت: مجنون!
در وسط این بیابان چه می کنی؟ این خط ها چیست که بر روی زمین کشیده ای؟ مجنون گفت:
گفت مشق نام لیلی می کنم
چون میسر نیست بر من کام او
زین عمل خود را تسلی می کنم
عشق بازی می کنم با نام او
ای عاشقان مهدی زهرا (س)!
« بیایید در کوه ها آواره گردیم
به دنبال گل نرگس بگردیم »
بیایید به عشق خیمه نشین زهرا (س) مجنون وار سر به بیابان
ها بگذاریم و مشق نام مهدی (ع) کنیم و در جواب عاقل نماها بگوییم:
مشق نام مهدی (عج) می کنم
زین عمل خود را تسلی می کنم
چون میسر نیست بر من کام او
عشق بازی می کنم با نام او
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام سجاد (ع) غلامی داشت، مردم بیرون شهر برای باران دعا می کردند،
مردی غلام را در بیرون شهر دید که جدای از مردم ضجّه می زند و دعا می کند. یک باره
دید هوا ابری شد و باران آمد. فردای آن روز آن مرد آمد، محضر امام سجاد (ع) و
تقاضای خرید غلام را کرد، تمام غلام ها به صف شدند، او را نیافت، عرض کرد، آیا
غلام دیگری هم داری؟ فرمود: آری، آن غلام سیاه را آوردند. تا دید او را شناخت، گفت
همین را می خواهم. غلام به گریه افتاد. گفت ای مرد از من چه می خواهی؟ چرا می خواهی مرا از امامم جدا
کنی؟! شروع به دعا کرد. خدایا! اگر قرار است از امامم جدا شوم مرگ مرا
برسان! طولی نکشید که دعایش مستجاب شد و از دنیا رفت.
مردم! ما هم از اماممان جدا افتاده ایم! شیطان ما را از مولایمان جدا
کرده است، غلام سیاه امام سجاد (ع) مرگ را بر دور بودن از امام خود ترجیح داد. مردم شما
چه می خواهید بکنید؟!....
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
«
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی »
این را شما امروز برای یوسف فاطمه (ع) حضرت مهدی (عج) می خوانید و در فراغش
اشک می ریزد. اما این بیت روزی زبان حال بی بی سادات حضرت زینب (ع) بود. آن
وقتی که دیگر از برادرش جدا افتاده بود، آن وقتی که بدون حسین (ع) به سفر
کوفه و شام می رفت می فرمود:
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
مشتاقی و مهجوری دو از تو چنانم کرد
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
کز دست بخواهد شد دامان شکیبایی
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
عالم بزرگواری به زیارت المیرالمؤمنین (ع) مشرف شد، ناگهان امام زمان
(عج) را کنار
ضریح مشاهده کرد که قرآن تلاوت می کند... بعد از آن با خودش زمزمه می کرد:
« چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن »
اینجا این مرد عالم خطاب به امام زمان (عج)، این بیت را زمزمه می کرد،
اما یک وقت دیگری حضرت زینب (ع) در کوچه های کوفه سر بریده ی برادر را بالای نیزه
می دید که قرآن می خواند. در آن هنگام زبان حال بی بی زینب (ع) این بود:
«چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
به رخت نظاره کردن، سخن خدا شنیدن»
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
شخصی می گفت: با یکی از دوستانم سر مسأله ای دعوا کرده بودم، با هم
قهر بودیم تا اینکه پدرم در حادثه ای فوت کرد، مجلس عزایی گرفته بودیم، همان دوستم
آمد و دقیقه ای نشست و قرآنی خواند و رفت. با خودم گفتم از او راضیم هر چند که
اختلاف و دعوا داشتیم. بالاخره در مراسم عزای پدرم شرکت کرده بود و روی فرش عزای
پدرم نشسته بود و قرآن خواند.
یا صاحب الزمان! اگر چه اعمالمان خون به دل شما کردیم، اما آقا جان! امشب
در مجلس عزای جد غریبتان امام حسین (ع) شرکت کردیم، روی فرش عزای جد مظلومتان قدم
گذاشتیم. آقاجان! نیم نگاهی بما بینداز...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
«
عزیز علیّ أن أری الخلق و لا تری» سخت است بر من که خلق را ببینم و تو
را نبین، حضرت مهدی (عج) الان زنده است، اما در غیبت به سر می برد. با این حال
عاشقان او این طور ناله می زنند و شکایت می کنند که « بر ما سخت است که همه خلق را
ببینیم ولی تو را نبینیم.
»
اما ای شیعیان در کربلا چه گذشت به حضرت زینب (س) که امامش را آنگونه
شهید کردند. با زبان دلش زمزمه می کرد: « عزیز علیّ ان اری الخلق و لا تری » یعنی
برادر من! حسین جان! بر من سخت است که همه ی خلق را ببینم، شمر را ببینم، خولی را
ببینم، حرمله را ببینم، عمر سعد را ببینم، ولی تو را نبینم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
خشک سالی هفت سال مصر را فرا گرفت، یوسف و حکومت او بود که مصر را
نجات داد.
ای یوسف زهرا (س) در دل های ما نه هفت سال است که عمری است خشک سالی
حکم می کند. در این دل های خشکیده ی ما نه گل محبتی می روید نه شکوفه ی حضوری به
بار می نشیند. آقا! بیا بر دل های ما حکومت کن که این دیار جز به تدبیر شما به
سامان نرسد.
« رواق منظر چشم من آشیانه ی توست
کرم نما و فرود آکه خانه، خانه ی توست »
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
برادران یوسف با متاعی اندک و ناچیز برای خرید آذوقه آمدند، ولی یوسف پیمانه
ی آنها را پر کرد. ای یوسف زهرا ما نیز خریدار مهر شما هستیم، ولی چیزی نداریم اگر
هم داشته باشیم بضاعتی ناچیز است، که نگاه بر آن عرق شرمندگی را بر جبینمان جاری می
کند، ولی چشم بر کرم شما دوخته ایم.
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آن پیرزن کلاف آورده بود، گفت می دانم با کلاف، یوسف نمی دهند ولی می
خواهم دنیا بداند که من هم خریدار یوسف هستم؛
پسر فاطمه! بی کلاف آمدم، کلاف هم ندارم، ولی مشتری شما هستم، نیم
نگاهی به ما هم بیندازید
...
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
علی علیه السلام خیلی غریب بود. چون کسی را نداشت که با او درد دل کند. هم صحبتی نداشت. کسی را نداشت، درد دل های او را بفهمد. لذا سرش را درون چاه می برد و درد دل هایش را با چاه می گفت. اکنون از شما می پرسم، الان امام شما صحبت ها و درد دل هایش را با چه کسی در میان می گذارد؟ امام زمان شما سر در درون کدام چاه می برد؟! پرونده ی اعمال شیعیان را که می خواند چه حالی پیدا می کند؟ اگر امیرالمؤمنین علیه السلام 25-30 سال خار در چشم و استخوان در گلو بود اما امام زمان شما الان هزار و چند سال است که خار در چشم و استخوان در گلو دارد و صبر می کند؟!
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
هر جمعه سحر آینه را پاک کنید
چون صبح گذشت سینه ها چاک کنید
دستان غروب روی تقویم نوشت
این جمعه گذشت هفته را خاک کنید
السلام علی بقیه الله فی بلاده و حجته علی عباده
السلام علیک یا حجه الله علی من فی الارض و السماء
اسلام علیک یا داعی الله و ربانی آیاته
اسلام علیک یا باب الله و دیان دینه ...
یا صاحب الزمان امشب شما را به مظلومیت امام حسن مجتبی قسم می دهم که
همه ی ما را مورد لطف و مرحمت بی نهایت خود قرار دهی.
بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی
یابن الحسن پدر و مادرم و دار و ندارم همه فدای شما
انّی مؤمن بکم و بما آمنتم به
خدا را شاهد می گیرم شما را هم شاهد می گیرم که: همانا مؤمن به شما
هستم و مرید و دل بسته به شما هستم و به شما ایمان دارم.
منتظر لامرکم، مرتقب لدولتکم، اخذ بقولکم، عامل بامرکم
آقا جان ما همه منتظر تشریف فرمایی شما هستیم، در آن صبح جمعه ای که
از کنار کعبه صدای شما شنیده می شود دوست داریم که در رکاب شما باشیم آقا جان!
در این مجلس از مظلومیت و غریبی امام حسن مجتبی صحبت می کنیم!
یا صاحب الزمان!
شب 28 ماه صفر که مصادف با رحلت رسول الله و شهادت امام حسن مجتبی است
را به شما تسلیت عرض می کنم.
امام حسن فرمودند: خواهرم را خبر کنید، خبر دادند به عقیله ی بنی هاشم
حضرت زینب کبری به بالین برادر آمد، تا چهره ی زرد برادر را دید، قلبش پاره شد،
صدا زد: خدا مرگم دهد، برادر چه بلایی به سرت آورده اند؟
اما پس از شهادت امام مجتبی مصیبتی دیگر دل زینب و امام حسین را
سوزاند و آن هم این که بنا بود بدن مبارک امام حسن مجتبی در کنار قبر پیامبر به
خاک سپرده شود ولی عده ای بی دین و از خدا بی خبر مانع شدند و نگذاشتند و کار را
به جایی رساندند که به بدن نازنین آن حضرت تیر پرتاب کردند و آن بدن شریف را تیر
باران کردند.
امام حسن فرمود: برادرم گر چه مرا با زهر مسموم کردند ولی هر چه
بخواهم از آب و غذا در این جا فراهم است و همه ی بستگان و اقوام و برادران و خواهرانم
جمع هستند ولی: « لا یوم کیومک یا اباعبدالله ، یزد لف الیک ثلاثون الف رجل، یدعون
انهم من امه جدنا فیجتمعون علی قتلک و سفک دمک... »
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
آقا بیا که دلم غرق ماتم است
از دوریت به سرم زانوی غم است
یکدم بیا تو بخوان روضه ی عطش
آقا عنایتی شب هفت محرم است
« متی ترانا و نراک » آقا جانم کی می شود که تو را ببینم.
ای کاش کسی راه دیدن تو را به من نشان بدهد.
« هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی »
یا صاحب الزمان آیا برای زیارت شما راه ملاقاتی هست یا نه؟ وقتی به
عملم نگاه می کنم خودم هم خجالت زده می شوم. وای بر من راهی برای دیدنت باقی نگذاشته
ام.
آنقدر معصیت کردم که بین خودم و شما فاصله ی زیادی ایجاد کردم. امام
خوبم وقتی به لطف و کرم و مهربانیت نظر می کنم امیدوار می شوم.
اگر توفیق مُجالست و نشستن در جوارت را ندارم لااقل عنایتی کن و سلام
ناقابلم را بشنو.
« السلام علیک یا ابا صالح المهدی »
عزیز دلم الان کجایی، چه می کنی؟ مدینه ای؟ کربلایی؟ ای جان عالم به فدایت.
قربان آن اشک چشمی که امروز برای جدّ غریبت حسین از گونه هایت جاری شد.
« اسلام علیک حین تقوم »
« اسلام علیک حین تقعد »
« اسلام علیک حین تقرء و تبین »
« اسلام علیک حین تصلی و تقنت »
« اسلام علیک حین ترکع و تسجد »
« اسلام علیک حین تهلل و تکبر »
« اسلام علیک حین تحمد و تستغفر »
« اسلام علیک حین تصبح و تمسی »
سلام بر تو در آن لحظه ای که از صبح برای جد مظلومت سیداشهداء ناله می
زدی و گریه می کردی.
نمی دانم امروز برای کدام مصیبت امام حسین اشک می ریزی؟ آیا ناله هایت
برای وداع است؟ یا لحظه ای که زینب از بالای تلّ زینبیه شاهد جان دادن برادرش حسین
بود. یا نه، آن لحظه ای که اباعبدالله شاهد جان دادن علی اصغرش روی دو دستش بود.
ذکر مصیبت حضرت علی اصغر (ع)
« اسلام علیک ایها الرضیع الصغیر »
یکی از عزیزان اباعبدالله که روز عاشورا به شهادت رسید طفل شیرخواره
امام حسین بود. آقا پشت درب خیمه با زینب و ام کلثوم و سکینه و بقیه اهل خیام خداحافظی
کرد. کسی دیگر نمانده بود؛ اما یک وقت فرمود:
« یا اختاه ناولینی ولدی الصغیر حتی اودعه »
فرمود: آن شیرخواره را هم بیاور تا با او وداع کنیم، زینب رفت و علی
اصغر را آورد. اباعبدالله مشاهده کرد که این طفل صغیر خیلی تشنه شده است. لب هایش
را گاهی تکان می دهد. ابی عبدالله نتوانست تشنگی علی اصغر را تحمل کند. اباعبدالله
نمی تواند ببیند مسلمانی تشنه باشد. یکی از سربازان حر خیلی تشنه بود خود امام
حسین که مشاهده کردند این شخص خیلی تشنه است و عطش دارد یک شتر آب کش که آنجا بود
فرمودند: « انخ الراویه » شتر را بخوابان و آب بخور. گفت: قدرت خواباندن شتر را
ندارم، یک وقت خود امام حسین جلو آمد و شتر را خواباند، مشک را از روی شتر برداشت
و فرمود: بگیر. آن شخص گفت: نمی توانم. خود امام درب مشک را باز کرد و جلوی صورت
این لب تشنه ای که از دشمن بود گرفت تا او آب بخورد. امام حسین وقتی می بیند یک
فرد قوی با لب تشنه از لشگر دشمن عطش دارد، اینطور برخورد می کند؛ ولی وقتی که
شیرخواره ی لب تشنه اش را روز عاشورا ابی عبدالله در پارچه سفیدی پیچیدند و آوردند
در مقابل لشگر و فرمودند:
« اسقوا هذا الرضیع » این طفل بی گناه را بگیرید و سیرابش کنید.
« یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل اما ترونه کیف یتلظی عطشاه » یعنی: ای
قوم اگر به من رحم نمی کنید به این کودک رحم کنید، آیا او را نمی بینید که چگونه
از شدت و حرارت تشنگی دهان کوچکش را باز و بسته می کند.
اما کسی جواب امام حسین را نداد. امام فرمودند: « ویلکم یا قوم » وای
بر شما، عذاب بر شما، بلا بر شما، من که دیگر غیر از این شیر خوار کسی را ندارم.
همین طور ابی عبدالله در حال سخن گفتن بود که حرمله لعنة الله علیه به دستور عمر
بن سعد ملعون، جواب امام حسین را با نشانه گرفتن گلوی علی اصغر داد و گلوی نازنینش
از گوش تا گوش بریده شد. « فذبحه من الاذن الی الاذن. »
یک مرتبه امام حسین مشاهده کرد که قنداق طفل صغیرش پر از خون شده است
و آرام به سوی خیمه ها برگشت.
همین که امام به خیمه برگشت، سکینه به استقبال او شتافت و عرض کرد: «
یا ابه لعلک اخی لماء » یعنی: بابا به برادرم آب دادی؟
در روایت دیگر سید بن طاووس در لهوف آورده است: امام می خواست با کودک
وداع کند، کودک را در آغوش گرفته بود، ناگهان مشاهده نمود: « فذبح من الاذن الی
الاذن »
گفت: خدمت امام سجاد رسیدم، به امام عرض کردم: مختار در حال انتقام
گرفتن از قاتلان پدرت می باشد، امام سجاد فرمودند: آیا حرمله را هم گرفته اند یا نه؟
گفتم: من که از کوفه بیرون آمدم هنوز زنده بود، دیدم آقا دستش را به سوی آسمان
بلند کرد و صدا زد: « اللهم اذقه حر النار، اللهم اذقه حر الحدید. »
گفتگوی علی اصغر با پدر در لحظه شهادت
تا خدنگ حرمله خوابش نمود
کرد در دل با پدر گفت و شنود
ای که هستی تو مرا نور دو عین
عشق زینب هستی ام بابا حسین
تا خدنگ حرمله خوابم نمود
مادرت آغوش خود سویم گشود
باز کرد آغوش خود اما چه سود
دست بر پهلو گرفته رخ کبود ...
لبخند عشق
علز جان تو هستز همه هست من
مزن دست و پا بر روز دست من
نمانده شکیبم ـ ببین من غریبم ـ لالایی علی
لالایی علی جان
چرا رفته با خنده چشمت به خواب
علی جان مگر دیده ای خواب آب
تو ای ماه پاره ـ مرا کن نظاره ـ لالایی علی
لالایی علی جان
ز لب های خشک تو شرمنده ام
به پشت حرم قبر تو کنده ام
غمت کرده آبم ـ خجل از ربابم ـ لالایی علی
لالایی علی جان
مرا ای پسر هر طرف می کشی
تو با خنده آخر مرا می کشی
غمت کرده آبم ـ خجل از ربابم ـ لالایی علی
لالایی علی جان
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
دلی شفاف چون آیینه داری
زلال اما غمی دیرینه داری
ظهورت جمعه ای دیگر اگر شد
سکوتی تلخ در آدینه داری!
یا صاحب الزمان؛ آیا دیگر وقت آن نرسیده که بیایی؟
آقا جان اگر ما آبرو نداریم شما را به آبروی علی اکبرِ امام حسین علیه
السلام یک نظری به جمع ما بفرما.
آقا جانم، خواسته ها و حوائج ما خیلی زیاد است، اما خواسته مهم من در
این لحظه معرفت به شماست تا بتوانم در دنیا و آخرت با حضرت باشم.
خدایا با توکل به تو امید دیدنش را دارم.
« اللهم و اقم به الحق و ادحض به الباطل »
یا صاحب الزمان! امشب شما از آن جام ظهور معرفتی به من بنوشانید. از
آن معرفتی که علی اکبر وقتی آمد خدمت ابی عبدالله عرض کرد پدر جان؛ اجازه میدان به
من بده، گویا می خواست از بنی هاشم اولین کسی باشد که از دست رسول الله سیراب می
شود.
« اسلام علی علی الکبیر. »
« السلام علی اول من قتیل من نسل خیر خلق. »
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@