ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

دردهای این حرم ناگفته درمان می شود

این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک

نام مادر که وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب ها کاظمین ما خراسان می شود

ظاهراً عین امامی، باطناً پیغمبری

هر که می بیند تو را، از تو مسلمان می شود

نسل موساییِ تو طبع مسیحا داشتند

یک نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما سینه ی ما، نه بگو اصلاً بهشت

هر کجا موسی ابن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد

لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می شود


جهت مشاهده ادامه اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید





هر که یک دفعه سر این سفره مهمان می شود

مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود

سر به زیر انداختن ذاتش توسل کردن است

دردهای این حرم ناگفته درمان می شود

این کریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیک

نام مادر که وسط باشد دو چندان می شود

ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید

در رجب ها کاظمین ما خراسان می شود

ظاهراً عین امامی، باطناً پیغمبری

هر که می بیند تو را، از تو مسلمان می شود

نسل موساییِ تو طبع مسیحا داشتند

یک نفر از آن همه پیر جماران می شود

این دلِ ما سینه ی ما، نه بگو اصلاً بهشت

هر کجا موسی ابن جعفر نیست زندان می شود

نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد

لااقل یک گوشه از صحنت نگهبان می شود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


ای دستگیر خلق خدا دست هایتان

زیباترین جواب دعا دست هایتان

گفتم در این مسیر گدایی تان کنم

شاید رسد به دست گدا دست هایتان

دستانتان دو دست خداوند طاهر است

دست پُر از گناه کجا، دست هایتان؟!

از این گناهکاری دستان من چقدر

افتاده است فاصله تا دست هایتان

باور نمی کنم فقط از کثرت گناه

نگرفته اند دست مرا دست هایتان

باشد! به خاک پای شما سجده می کنم

خورده به خاک پای شما دست هایتان

وقتی به خاک پای شما بوسه می زنم

دارم به دست های شما بوسه می زنم

اسلام راستین، مسلمان درست کن

با یک نگاه حضرت سلمان درست کن

از کیمیای دیده ی خود خرج ما نما

این سنگ را تو لوءلوء و مرجان درست کن

مولا بیا به خاک کف گیوه های خود

دست محبتی بکش انسان درست کن

در این دلی که محبس تنهایی من است

یک پنجره به سمت امامان درست کن

یک پنجره که آن طرفش روی ماه تست

سمت صفوف آینه داران درست کن

از نسل تو امام خراسان درست شد

از نسل من گدای خراسان درست کن

ذکر علی علی من از لطف این در است

از آه های سینه ی موسی بن جعفر است

ای آفتاب مشرقی سایه های من

ای سایه سار جود و عطای خدای من

رنجور کرده مرغ تنت را سیاه چال

نگذاشت بال و پَر بزنی ای همای من!

مستوجب عذاب منم، من که عاصی ام

آقا چرا تو درد کشیدی به جای من

زنجیر دور پای تو را بسته ام به دل

زنجیر روضه های تنت بست پای من

اشکم به درد بزم عزای حسین خورد

شاید به دردِ دردتان بخورد اشک های من

گفتی به نوکرت، به مسیّب که در قفس

دلتنگی من است برای رضای من

شیعه همیشه با تو هماهنگ می شود

وقتی دلش برای رضا تنگ می شود

در این قفس ز شوق خدا گریه می کنی

با ذکر یا رضا و رضا گریه می کنی

آقا برای مغفرت شیعیان خود

این قدر سر به سجده چرا گریه می کنی

در این سیاه چال، به تنهایی خودت

یا که برای کربُبلا گریه می کنی

بر غربت حسین جدا ناله می زنی

بر عمّه جان خویش جدا گریه می کنی

در زیر تازیانه، چرا بیخودی زِ خود

داری برای فاطمه ها گریه می کنی

مرد یهود رفته ولی تو هنوز هم

چون بُرد نام فاطمه را گریه می کنی

هر چند بی حساب تو را می زد آن یهود

شکر خدا کنار تو معصومه ات نبود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حساس ترین آینه را می بردند

بر شانۀ سنگ ها، کجا می بردند؟

با اینکه سلیمان زمانت بودی!

تابوت تو را غلام ها می بردند

تابوت نه، اشتباه گفتم ای وای

با تخته ی پاره ای تو را می بردند

با ساق شکسته پیکرت را، ای کاش

پیچیده میان بوریا می بردند

از تختۀ در، دست و سرت آویزان

گیسوی تو در باد رها می بردند

تا خشک شود نموری پیرهنت

باید بدنت به کربلا می بردند

آیینه ی تکه تکه ای بودی که

از قصد، تو را چه با صدا می بردند!!!

ای کاش به جای جسر بغداد آقا

بر نیزه سرت شام بلا می بردند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


ای با خبر ز درد نهانت خدای تو

نَبود سزای گوشه ی تبعید جای تو

زندان توست سینه ی سینای معرفت

موسایی و هزار چو موسی گدای تو

ای ناخدای کشتی دین کز اراده ات

خاک نمور، نیل شود زیر پای تو

آری اگر اراده کنی، این سیاه چال

بهتر شود ز باغ و گلستان برای تو

اعجاز عشق موسیِ عمران ندیده بود

زنجیر می شود ید و بیضا به پای تو

ای کرده اختیار بلا را به جان خود

شیعه فدای غربت و درد و بلای تو

معبود بسکه طالب سوز صدات بود

می خواست روز و شب شنود ناله های تو

تو دردهای مادر خود را چشیده ای

سیلی نبود ای گل زهرا سزای تو

خَلّصنی یارب تو چو عجّل وفاتی است

شد مستجاب گوشه ی زندان دعای تو

ای پیکر تو با غل و زنجیر آشنا

مثل اسیر شام چکد خون ز پای تو

صورت به خاک می نهی و ناله می کنی

قربان استغاثه و آه و نوای تو

این سجده گاه، عاقبتش قتلگاه شد

زندان بهشت و چاه بلا کربلای تو

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


پر بسته بود... وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خو کرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

جز آه زخم های دهن باز کرده اش

در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت

آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که

اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت

زیر لگد صداش به جایی نمی رسید

زیر لگد شکست و توان فغان نداشت

با تازیانه ساخت که دشنام نشنود

دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت

هر چند میزبان تنش تخته پاره شد

هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد

دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


یا رب رضای من بود اندر رضای تو

که اینسان اسیر بند گرانم برای تو

روز و شبم به ظلمت زندان یکی بود

هر چند روشن است دلم از ضیای تو

از بی کسی و ظلمت زندان مرا چه باک

چون مونسم تویی و منم مبتلای تو

سخت است درد غربت و هجران و انتظار

اما چه غم که سهل شود در هوای تو

از سوز زهر، جان به لب آمد مرا ولی

شادم که می‌رسم به وصال لقای تو

دیگر ز عمر سیرم و از زندگی بری

خواهم که جان خویش نمایم فدای تو

آن کنج خلوتی که برای عبادتت

می‌خواستم، نصیب شوم از عطای تو

ای حجت خدای که باب الحوائجی

دارد امید بر تو "موید" گدای تو

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود

رمز آزادی توحید به زندان تو بود

دوستان اشک فشانند به یاد تو ولی

خنده زن خصم گر از دیدۀ گریان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت

که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا؟

ای که هر عرش‌نشین دست به دامان تو بود

تا گریبان افق با نفس صبح شکافت

مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

داد فرمان ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟

ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟

ای که سوز همه از سینۀ سوزان تو بود

شب تاریک که هر خانه چراغی دارد

شعلۀ آتش دل شمع شبستان تو بود

تو که بر پیکر بی جان جهان جان بودی

از چه بر تختۀ در پیکر بی جان تو بود

«میثم» دلشده را از در خود دور مکن

که گهی مرثیه خوان گاه ثنا خوان تو بود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام

بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام

در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست

برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام

یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان

کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام

من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر

گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام

من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین

بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام

من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم

با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام

محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست

کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام

مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو

اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام

شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین

کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


هرگاه غمت به سینه با ناز آید

جان بر تن غمدیدۀ من باز آید

تا صحن و رواق کاظمینت با شوق

مرغ دل خسته ام به پرواز آید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


زندان رواق روشنی شد غرق نورت

دیوارها نمناک از شرم حضورت

دهلیزها مستند هنگام عبورت

زنجیر تسبیحی به دستان صبورت

این بندها در بند زلف دلپذیرت

موسای دربندی و هارون ها اسیرت

یوسف که ترس از تنگی زندان ندارد

جان جهان است او غم کنعان ندارد

سیمرغ عاشق فکر آب و نان ندارد

زندان توان بستن مردان ندارد

عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان

تصویری از دنیاست، حتی کنج زندان

ای هفت دریا خیره در پهنای صبرت

هفت آسمان یک برکه در دریای صبرت

ای هفت شهر عشق در معنای صبرت

زانو زدند ایوب ها در پای صبرت

آقا! به این حجم بلا عادت ندارم

باید بگویم شاعرم، طاقت ندارم

سنگینی شلاق و آن بازو!... خدایا

زنجیر بر آن قامت دلجو!... خدایا

چنگال زندانبان و آن گیسو! ... خدایا

خون و شکست طاق آن ابرو!... خدایا

هر چند در دستان او جام بلا بود

از تشنگی یکریز یاد کربلا بود

معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است

فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است

بر صورتش اما چرا ردی سیاه است

پایان این قصه گمانم اشتباه است

یوسف می‌آید روی تابوت است اما

از اشک یاران دجله مبهوت است اما

موسای ما از طور سینا بی عصا رفت

تخت سلیمان باز با باد صبا رفت

این نوح روی موجی از اشک و دعا رفت

تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت

بی او اگر چه عشق مشکی پوش می‌شد

نور خدا بود او مگر خاموش می‌شد

در بند بود و عالمی دربند اویند

سادات جمله نوری از پیوند اویند

شه زادگان این جا همه فرزند اویند

هر گوشه فرزندان دانشمند اویند

وا می‌کند بر روی ما بن بست‌ها را

باب الحوائج شد بگیرد دست‌ها را

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


 غربت رسید و داغ حرم را زیاد کرد

باران چشم های ترم را زیاد کرد

آه از نهاد سرد سیه چال می کشم

آن جا که آه بی اثرم را زیاد کرد

من با اذان ناله ام افطار می کنم

شلاق زخم بال و پرم را زیاد کرد

حالا چرا به فاطمه دشنام می دهد

نامرد آتش جگرم را زیاد کرد

چه بی ملاحضه به تنم ضربه می زند

درد نشسته بر کمرم را زیاد کرد

خم می شود شبیه کمر ساق پای من

زنجیر، درد هر سحرم را زیاد کرد

هنگام بردن بدنم روی دست ها

یک تخته پاره دردسرم را زیاد کرد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.