اعتراف دشمنان به فضایل امام موسی کاظم(ع)
ثوبانى گفت: موسى بن جعفر علیه السّلام چهارده پانزده سال هر روز از سفیدى آفتاب تا هنگام ظهر به سجده میرفت. گاهى از اوقات هارون روى پشت بامى میرفت که درون زندان را از آن بالا میدید موسى بن جعفر را در حال سجده می دید. روزى به ربیع گفت: این جامهاى که هر روز میان زندان افتاده چیست؟ گفت: یا امیر المؤمنین جامه نیست او موسى بن جعفر(ع) است در حال سجده هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر به سجده می گذارد. هارون گفت: او واقعا از راهبهاى بنى هاشم است. ربیع گفت: چرا پس این قدر به او سخت گرفتهاى. هارون گفت افسوس که چاره ندارم
جهت مشاهده ادامه روضه های مکتوب به ادامه مطلب مراجعه نمایید
اعتراف دشمنان به فضایل امام موسی کاظم(ع)
ثوبانى گفت: موسى بن جعفر علیه السّلام چهارده پانزده سال هر روز از سفیدى آفتاب تا هنگام ظهر به سجده میرفت. گاهى از اوقات هارون روى پشت بامى میرفت که درون زندان را از آن بالا میدید موسى بن جعفر را در حال سجده می دید. روزى به ربیع گفت: این جامهاى که هر روز میان زندان افتاده چیست؟ گفت: یا امیر المؤمنین جامه نیست او موسى بن جعفر(ع) است در حال سجده هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر به سجده می گذارد. هارون گفت: او واقعا از راهبهاى بنى هاشم است. ربیع گفت: چرا پس این قدر به او سخت گرفتهاى. هارون گفت افسوس که چاره ندارم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
نجات از شر هارون با عنایت رسول اعظم(ع)
عبد اللَّه بن صالح گفت: دربان فضل بن ربیع از فضل بن ربیع نقل کرد که گفت: شبى در رختخواب با یکى از کنیزان خوابیده بودم نیمه شب صداى حرکت درب کوچک را شنیدم ترسیدم کنیز گفت شاید این صدا از باد باشد. چیزى نگذشت که صداى در اطاقى که در آن خوابیده بودیم بلند شد، کسى در را باز کرد ناگاه دیدم مسرور کبیر است. گفت حرکت کن امیر ترا مىخواهد. بدون اینکه سلام کند.
دیگر از جان خود نا امید شدم گفتم: مسرور کبیر بدون اجازه و سلام وارد شود جز کشتن خبرى دیگر نیست. جنب هم بودم جرات نکردم مهلت بگیرم تا غسل کنم. کنیزک وقتى ناراحتى و سرگردانى مرا دید گفت: به خدا توکل و حرکت کن برو. از جاى حرکت کردم و لباس هاى خود را پوشیدم با او رفتم تا وارد خانه هارون شدم. سلام کردم او در رختخواب بود جواب مرا داد. روى زمین افتادم.
گفت: ترسیدى؟ گفتم! بلى یا امیر المؤمنین! ساعتى مرا رها کرد تا به خود آمدم آن گاه گفت: برو به زندان و موسى بن جعفر علیه السّلام را خارج کن این سى هزار درهم را نیز باو بده و پنج دست لباس باو خلعت بده و سه مرکب براى سوارى او مهیا کن او را مخیر گردان خواست اینجا با ما باشد در صورتى که نپذیرفت بهر جا که مایل بود برود. گفتم: یا امیر المؤمنین دستور می دهى موسى بن جعفر را آزاد کنم؟ گفت بلى سه مرتبه پرسیدم عاقبت گفت: آرى تو می خواهى من بر خلاف قرارداد خود رفتار کنم؟
گفتم: یا امیر المؤمنین کدام قرارداد گفت در همین رختخواب خوابیده بودم که سیاهى قوى هیکل که نظیرش را ندیده بودم به من حمله کرد روى سینهام نشست و گلویم را گرفت گفت: از روى ستم موسى بن جعفر را زندانى کردهاى؟! گفتم: آزادش می کنم و به او جایزه خواهم داد و خلعت می بخشم از من عهد گرفت و پیمان بست آن گاه از روى سینهام حرکت کرد نزدیک بود نفسم قطع شود.
فضل گفت: از نزد هارون خارج شدم و خدمت موسى بن جعفر علیه السّلام رسیدم او در زندان بود دیدم ایستاده مشغول نماز است صبر کردم تا نمازش تمام شد سلام امیر المؤمنین را باو رسانده دستورش را عرض کردم هر چه امر کرده بود برایش آماده کرده بودم. فرمود: اگر دستور دیگرى به تو دادهاند انجام بده، عرض کردم نه، قسم به جدت پیامبر اکرم. فرمود احتیاجى باین خلعتها و پول ها ندارم وقتى حق مردم در آن ها باشد. خدا را قسم دادم که برنگرداند مبادا هارون خشمگین شود و فرمود هر کار تو می خواهى بکن دستش را گرفتم و از زندان خارج کردم.
عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! بگو ببینم چه کار کردى که این شخص نسبت به تو تغییر عقیده داد من حقى بگردن شما دارم که این بشارت را برایتان آوردم در ضمن اجراى آزادى شما بدست من شد. فرمود: شب چهارشنبه در خواب پیغمبر اکرم(ص) را دیدم فرمود: موسى تو را از روى ستم زندانى کردهاند. عرض کردم: آرى یا رسول اللَّه مظلوم زندانى شدهام. سه مرتبه تکرار فرمود بعد این آیه را خواند:
وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ فرمود: فردا صبح روزه بگیر روز پنجشنبه و جمعه را نیز روزه بگیر هنگام افطار دوازده رکعت نماز بخوان در هر رکعت پس از حمد دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وقتى چهار رکعت از آنها را خواندى بسجده برو و این دعا را بخوان:
«یا سابق الفوت یا سامع کل صوت یا محیى العظام و هى رمیم بعد الموت اسألک باسمک العظیم الاعظم ان تصلى على محمّد عبدک و رسولک و على اهل بیته الطیبین الطاهرین و ان تعجل لى الفرج مما انا فیه»
(البته بعد از این آزادی پس از چندی هارون دوباره امام(ع) را زندانی نمود که دیگر تا پایان عمر شریف حضرت آزادی از زندان برایشان واقع نشد.)
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
ایمنی از شر هارون با حرز امیرالمومنین(ع)
عبد اللَّه بن فضل از پدر خود نقل کرد که من دربان هارون الرشید بودم، روزى هارون با خشم تمام وارد شد. شمشیر در دست داشت که آن را می چرخانید به من گفت: فضل! سوگند به خویشاوندى که با پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله دارم اگر پسر عمویم را نیاورى سر از پیکرت برمی دارم. گفتم: کدام پسر عمو گفت همین حجازى. پرسیدم کدام یک از حجازی ها، گفت: موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السّلام.
خیلى بیمناک شدم که جواب خدا را چه بدهم اگر در این حال او را بیاورم. باز به فکر شکنجه هارون که افتادم به او گفتم مىآورم. گفت: خبر کن شکنجهگران از شلاقزنها و دست و پا قطعکنان و جلادها بیایند، آنها را آماده کردم به جانب منزل موسى بن جعفر علیه السّلام رهسپار شدم.
وارد خرابهاى شدم که در آن خانهاى از چوب و شاخه خرما بود، غلام سیاهى نیز بر در خانه. گفتم: براى من از مولایت اجازه بخواه. گفت داخل شو او حاجب و دربانى ندارد وارد شدم دیدم غلام سیاهى در دست یک قیچى گرفته برآمدگى پیشانى و روى بینى آن جناب را که از کثرت سجده بالا آمده بود مىچینید سلام کرده گفتم: هارون الرشید شما را خواسته. فرمود: مرا با هارون چه کار. زرق و برق و نعمت دنیا که دارد مرا از یاد او نبرده.
با عجله از جاى حرکت کرده، گفت: اگر در خبرى از جدم پیامبر اکرم نشنیده بودم که اطاعت سلطان از نظر تقیه واجب است اکنون به همراه تو نمىآمدم. عرض کردم یا ابن رسول اللَّه! آماده شکنجه سخت باش خدا تو را رحمت کند.
فرمود: مگر کسى که مالک دنیا و آخرت است به همراه من نیست. ان شاء اللَّه امروز نسبت به من هیچ کارى نمىتواند بکند. فضل بن ربیع گفت: در این هنگام سه مرتبه دست خود را دور سر خویش چرخانید. همین که پیش رشید رسیدم، دیدم هارون چون زنان بچه مرده حیران و سرگردان است. گفت: پسر عمویم را آوردى.
گفتم: آرى. گفت مبادا او را آزرده باشى گفتم نه گفت: به او نگفته باشى که من از دست او خشمگین هستم براى من یک ناراحتى به وجود آمده بود که خود هم نمی دانستم. بگو وارد شود همین که موسى بن جعفر علیه السّلام وارد شد هارون از جا جست و او را بغل گرفت گفت خوش آمدى پسر عمو و برادرم و وارث نعمتم. آن جناب را روى زانوى خود نشانده گفت: که کمتر بدیدار شما نائل مىشوم. فرمود: قدرت و سلطنت زیادى که دارى با شدت علاقهات بدنیا، مانع دیدار است. دستور داد مشک دان مخصوص بیاورند با دست خود امام را عطرآگین نمود امر کرد خلعت بیاورند با دو بدره زر. موسى بن جعفر(ع) فرمود اگر نبودند جوانان ازدواج نکرده در میان اولاد على بن ابى طالب که احتیاج به ازدواج دارند تا نسل آنها قطع نشود این پول را نمىپذیرفتم بعد راه خود را گرفت و برگشت میگفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
من به هارون الرشید گفتم: یا امیر المؤمنین! تصمیم کیفر او را داشتى خلعت بخشیدى و این قدر احترام کردى. گفت فضل! وقتى تو رفتى او را بیاورى، گروهى را دیدم که خانهام را محاصره کردهاند در دست هر کدام حربهایست که در زیر پایههاى خانه فرو بردهاند می گفتند: اگر پسر پیامبر را بیازارد خانهاش را فرو می بریم. اگر به او احترام و نیکى کند کارى نخواهیم داشت.
من از پى موسى بن جعفر علیه السّلام رفته گفتم: آقا چه کردى که از شرّ هارون خلاص شدى؟ فرمود: دعاى جدم على بن ابى طالب(ع) را خواندم وقتى این دعا را مىخواند مقابل هر سپاهى که بود آن ها را شکست می داد و نیز بر دشمن چابک سوار غلبه می کرد، این دعا براى رفع بلا است. عرض کردم: دعا چیست؟ فرمود: این است:
«اللهم بک اساور و بک احاول و بک احاور و بک اصول و بک انتصر و بک اموت و بک احیى اسلمت نفسى الیک و فوضت امرى الیک و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظیم اللهم انک خلقتنى و رزقتنى و سترتنى و عن العباد بلطف ما خولتنی أغنیتنى و اذا هویت رددتنى و اذا عثرت قومتنى و اذا مرضت شفیتنى و اذا دعوت اجبتنى یا سیدى ارض عنى فقد ارضیتنى».
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
امام موسی کاظم(س) پیوسته در طول روز در سجده بودند...
عبد اللَّه قروى از پدر خود نقل کرد که گفت: پیش فضل ابن ربیع رفتم روى پشت بام نشسته بود گفت جلو بیا، نزدیک رفتم تا روبرویش قرار گرفتم گفت از پنجره آن خانه نگاه کن. نگاه کردم پرسید چه مىبینى؟ گفتم جامهاى روى زمین افتاده. گفت: خوب نگاه کن. خوب که دقت کردم فهمیدم!
گفتم مردى در حال سجده است. گفت او را می شناسى؟ گفتم نه. گفت: این مولاى تو است.
گفتم مولایم کیست؟ گفت: خود را به نادانى می زنى؟ گفتم: نه، من مولا ندارم گفت: این شخص موسى بن جعفر(ع) است که در تمام شبانهروز متوجه او هستیم همیشه در همین حال است. نماز صبح را که می خواند یک ساعت پس از نماز تعقیب می کند تا خورشید طلوع می نماید بعد به سجده می رود پیوسته در سجده است تا زوال ظهر، یک مأمور گذاشتهام که هنگام ظهر را باو اطلاع دهد نمی دانم غلام چه وقت به او اطلاع می دهد بمحض اطلاع از جاى حرکت می کند و مشغول نماز مىشود بدون اینکه وضوى خود را تجدید نماید می فهمیم که او در سجده به خواب نرفته.
پیوسته در همین حال هست تا نماز عصر بعد از نماز عصر باز به سجده می رود تا خورشید غروب کند، پس از غروب خورشید سر از سجده بر می دارد و نماز مغرب را میخواند بدون اینکه احتیاج به وضو داشته باشد، همین طور در نماز و تعقیب است تا نماز عشا را می خواند پس از نماز شب برایش مقدارى گوشت بریان می بریم افطار مىکند باز دو مرتبه وضوى خود را تجدید می کند، بعد به سجده می رود پس از سجده سر بر می دارد و مختصر خوابى می کند باز حرکت می نماید و وضو را تجدید می کند آن گاه شب زندهدارى می کند و در دل شب به نماز مشغول مىشود تا سپیده دم، نمی دانم غلام چه وقت باو اطلاع می دهد که اذان صبح شده مىبینیم بنماز ایستاده از وقتى که به زندان من تحویل داده شده پیوسته همین طور است.
گفتم: از خدا بترس مبادا در مورد این آقا کارى از تو سر بزند که موجب زوال نعمت شود می دانى که هر کس نسبت به دیگرى کار بدى بکند نعمتش زائل مىشود. گفت: چندین مرتبه بمن دستور دادهاند که او را بکشم. من این کار را نپذیرفتهام و گفتهام این کار از من ساخته نیست اگر مرا هم بکشند چنین کارى را نمی کنم
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@