ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


 آمدن امام رضا(ع) به بالین پدر و غسل و کفن نمودن وی توسط حضرت

امام علیه السّلام مسیّب را خواست سه روز قبل از وفاتش بود مسیب نگهبان آن آقا بود به او فرمود: مسیب! من امشب عازم مدینه هستم همان مدینه جدم پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله تا وصیت لازم و آنچه پدرم با من قرار گذاشته من با پسرم على عهد ببندم و او را جانشین و وصى خود قرار دهم و دستورات لازم را به او بدهم مسیب گفت: عرض کردم: چطور می فرمائید من قفل درها را باز کنم با این که نگهبانان پشت درب‏ها کشیک می دهند فرمود: مسیب یقین تو در باره خدا و ما ضعیف است. عرض کردم نه آقاى من. فرمود: پس چرا چنین حرفى را می زنى. گفتم:

آقا از خدا بخواه مرا در راه ایمان ثابت بدارد فرمود: خدایا او را ثابت قدم بدار.

آنگاه فرمود: من خدا را با همان اسم اعظمى که عاصف خواند و تخت بلقیس را قبل از چشم بهم زدن در مقابل سلیمان گذاشت می خوانم تا خداوند وسیله دیدار فرزندم على را در مدینه برایم فراهم کند مسیب گفت: صداى دعا خواندن آن جناب را شنیدم ناگاه متوجه شدم در محل نماز خود نیست همان جا ایستادم تا دو مرتبه برگشت و با دست خود آهن ها را بپاى خویش بست من بشکرانه نعمت معرفت امام بسجده افتادم.

فرمود: سر بردار مسیب، بدان که سه روز دیگر من از دنیا خواهم رفت اشکم جارى شد فرمود: گریه نکن پسرم على مولاى تو و امام بعد از من است چنگ بزن به دامن او تا وقتى که دست به دامن او داشته باشى گمراه نخواهى شد گفتم: الحمد للَّه.

مسیب گفت: در شب روز سوم مولایم مرا خواست فرمود: همان طورى که برایت توضیح دادم فردا من از دنیا می روم وقتى از تو آب خواستم و نوشیدم دیدى ورم کردم و شکمم بالا آمد و رنگم زرد و سرخ و سبز مى‏شود و پیوسته رنگ به رنگ می شوم به این ستمگر اطلاع بده که من از دنیا رفته‏ام وقتى این جریان‏ها را دیدى مبادا بکسى اطلاع دهى تا بعد از فوتم.

مسیب بن زهیر گفت: پیوسته مواظب آن جناب بودم تا این که آب خواست و آشامید بعد مرا خواست فرمود این مرد ناپاک پلید سندى بن شاهک خیال می کند او مرا غسل می دهد و دفن مى‏کند هرگز چنین کارى از او ساخته نیست. وقتى مرا به قبرستان قریش بردید در لحد بگذارید و قبرم را بلندتر از چهار انگشت باز نکنید مبادا از تربت قبر من براى تبرک بردارید تربت و خاک قبر همه ما براى چنین کارى حرام است مگر تربت جدم حسین علیه السّلام که تربت او را خداوند شفا براى شیعیان و دوستان ما قرار داده. بعد من شخصى را دیدم بیشتر شباهت به موسى بن جعفر(ع) است کنار موسى بن جعفر علیه السّلام نشسته بود وقتى من مولایم على بن موسى الرضا را دیده بودم هنوز پسر بچه‏اى بود خواستم صدا بزنم کیستى. مولایم موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود:

مگر نگفتم چیزى نگوئى. بالاخره صبر کردم امام علیه السّلام از دنیا رفت و آن شخص از نظرم ناپدید شد من به هارون الرشید اطلاع دادم سندى بن شاهک آمد. به خدا قسم با چشم خود دیدم آنها خیال کردند موسى بن جعفر(ع) را غسل می دهند ولى دستشان باو نمی رسید گمان مى‏کردند آنها سدر و کافور می زنند و کفن مى‏کنند. من با چشم می دیدم که هیچ کارى از آنها ساخته نبود.  همان شخص را دیدم غسل و کفن مى‏کند ظاهراًچنان وانمود می کند که به آنها کمک می نماید آنها او را نمی شناختند.

پس از اینکه فارغ شد همان شخص به من گفت: در چه شک مى‏کنى در این شک نداشته باشى که من امام و مولاى تو هستم و حجت خدایم بعد از پدرم، مسیب کار من شبیه یوسف پیغمبر و برادران اوست که برادرها پیش یوسف آمدند ولى او را نشناختند یوسف آنها را شناخت.

جنازه امام را بردند و در قبرستان قریش دفن کردند. قبرش را بلندتر از مقدارى که فرموده بود نکردند بعد قبر را بلند نمودند و مقبره برایش ساختند.


جهت مشاهده ادامه روضه های مکتوب به ادامه مطلب مراجعه نمایید




 آمدن امام رضا(ع) به بالین پدر و غسل و کفن نمودن وی توسط حضرت

امام علیه السّلام مسیّب را خواست سه روز قبل از وفاتش بود مسیب نگهبان آن آقا بود به او فرمود: مسیب! من امشب عازم مدینه هستم همان مدینه جدم پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله تا وصیت لازم و آنچه پدرم با من قرار گذاشته من با پسرم على عهد ببندم و او را جانشین و وصى خود قرار دهم و دستورات لازم را به او بدهم مسیب گفت: عرض کردم: چطور می فرمائید من قفل درها را باز کنم با این که نگهبانان پشت درب‏ها کشیک می دهند فرمود: مسیب یقین تو در باره خدا و ما ضعیف است. عرض کردم نه آقاى من. فرمود: پس چرا چنین حرفى را می زنى. گفتم:

آقا از خدا بخواه مرا در راه ایمان ثابت بدارد فرمود: خدایا او را ثابت قدم بدار.

آنگاه فرمود: من خدا را با همان اسم اعظمى که عاصف خواند و تخت بلقیس را قبل از چشم بهم زدن در مقابل سلیمان گذاشت می خوانم تا خداوند وسیله دیدار فرزندم على را در مدینه برایم فراهم کند مسیب گفت: صداى دعا خواندن آن جناب را شنیدم ناگاه متوجه شدم در محل نماز خود نیست همان جا ایستادم تا دو مرتبه برگشت و با دست خود آهن ها را بپاى خویش بست من بشکرانه نعمت معرفت امام بسجده افتادم.

فرمود: سر بردار مسیب، بدان که سه روز دیگر من از دنیا خواهم رفت اشکم جارى شد فرمود: گریه نکن پسرم على مولاى تو و امام بعد از من است چنگ بزن به دامن او تا وقتى که دست به دامن او داشته باشى گمراه نخواهى شد گفتم: الحمد للَّه.

مسیب گفت: در شب روز سوم مولایم مرا خواست فرمود: همان طورى که برایت توضیح دادم فردا من از دنیا می روم وقتى از تو آب خواستم و نوشیدم دیدى ورم کردم و شکمم بالا آمد و رنگم زرد و سرخ و سبز مى‏شود و پیوسته رنگ به رنگ می شوم به این ستمگر اطلاع بده که من از دنیا رفته‏ام وقتى این جریان‏ها را دیدى مبادا بکسى اطلاع دهى تا بعد از فوتم.

مسیب بن زهیر گفت: پیوسته مواظب آن جناب بودم تا این که آب خواست و آشامید بعد مرا خواست فرمود این مرد ناپاک پلید سندى بن شاهک خیال می کند او مرا غسل می دهد و دفن مى‏کند هرگز چنین کارى از او ساخته نیست. وقتى مرا به قبرستان قریش بردید در لحد بگذارید و قبرم را بلندتر از چهار انگشت باز نکنید مبادا از تربت قبر من براى تبرک بردارید تربت و خاک قبر همه ما براى چنین کارى حرام است مگر تربت جدم حسین علیه السّلام که تربت او را خداوند شفا براى شیعیان و دوستان ما قرار داده. بعد من شخصى را دیدم بیشتر شباهت به موسى بن جعفر(ع) است کنار موسى بن جعفر علیه السّلام نشسته بود وقتى من مولایم على بن موسى الرضا را دیده بودم هنوز پسر بچه‏اى بود خواستم صدا بزنم کیستى. مولایم موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود:

مگر نگفتم چیزى نگوئى. بالاخره صبر کردم امام علیه السّلام از دنیا رفت و آن شخص از نظرم ناپدید شد من به هارون الرشید اطلاع دادم سندى بن شاهک آمد. به خدا قسم با چشم خود دیدم آنها خیال کردند موسى بن جعفر(ع) را غسل می دهند ولى دستشان باو نمی رسید گمان مى‏کردند آنها سدر و کافور می زنند و کفن مى‏کنند. من با چشم می دیدم که هیچ کارى از آنها ساخته نبود.  همان شخص را دیدم غسل و کفن مى‏کند ظاهراًچنان وانمود می کند که به آنها کمک می نماید آنها او را نمی شناختند.

پس از اینکه فارغ شد همان شخص به من گفت: در چه شک مى‏کنى در این شک نداشته باشى که من امام و مولاى تو هستم و حجت خدایم بعد از پدرم، مسیب کار من شبیه یوسف پیغمبر و برادران اوست که برادرها پیش یوسف آمدند ولى او را نشناختند یوسف آنها را شناخت.

جنازه امام را بردند و در قبرستان قریش دفن کردند. قبرش را بلندتر از مقدارى که فرموده بود نکردند بعد قبر را بلند نمودند و مقبره برایش ساختند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دستور امام کاظم(ع) به امام رضا(ع) و تحویل امانت های امامت

مسافر گفت: حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام را وقتى خواستند ببرند به حضرت على بن موسى الرضا(ع) دستور داد هر شب در خانه‏اش بخوابد تا زنده است تا وقتى خبرى باو برسد. گفت: ما هر شب براى حضرت رضا در دهلیز رختخواب می انداختیم پس از نماز عشاء در آن جا می خوابید. صبح بمنزل خود می رفتند. همین وضع تا چهار سال ادامه یافت. تا این که یک شب رختخواب انداختیم ولى نیامدند. زن و بچه متوحش شدند و ناراحت گردیدند. از تأخیر ایشان خیلى ناراحت شدیم.

فردا صبح که به خانه آمدند داخل حرم شده و پیش ام احمد رفت فرمود: آنچه پدرم به امامت در اختیارت گذاشته بده. ام احمد ناله‏اى زده با دست به صورت خود نواخت و گریبان چاک زده گفت: بخدا آقایم از دنیا رفت! امام على بن موسى الرضا(ع) او را نگه داشت. به او فرمود: حرفى در این مورد نزن و اظهار ناراحتى نکن تا خبر رسمى به فرماندار برسد. زنبیلى که محتواى امانت ها بود با دو هزار یا چهار هزار دینار در اختیار او گذاشت و به دیگرى نداد.

امام موسى بن جعفر علیه السّلام ام احمد را خیلى گرامى می داشت، ام احمد گفت: در یک خلوت و تنهائى به من گفت این امانتها را به تو می سپارم. به هیچ کس چیزى مگو تا من از دنیا روم، پس از وفاتم هر کدام از فرزندانم آن ها را از تو خواست به او بده، بدان که من از دنیا رفته‏ام. به خدا قسم اکنون علامتى که به من فرموده بود بوقوع پیوسته.


تمام امانت ها را از ام احمد گرفتند و دستور داد همه از گریه و عزادارى خوددارى کنند تا خبر رسمى برسد. امام دیگر بعد از آن شب در رختخواب پدر خود نخوابیدند. چند روز بیشتر نگذشته بود که نامه‏اى رسید که حاکى از درگذشت آن جناب بود. وقتى تاریخ را دقت کردیم و حساب روزهاى گذشته را نمودیم دیدیم در همان شبى که حضرت رضا(ع) براى خوابیدن نیامدند و فردا صبح امانتها را گرفتند، امام موسی بن جعفر(ع) ‏از دنیا رفته بودند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جریان دستگیری امام موسی کاظم(ع) در حین نماز توسط هارون الرشید

على بن محمّد بن سلیمان نوفلى گفت: از پدرم شنیدم که وقتى هارون الرشید موسى بن جعفر علیه السّلام را گرفت، آن جناب بالاى سر پیغمبر(ص) مشغول نماز بود. نمازش را قطع کردند او را به زور بردند. اشک می ریخت و می گفت:

یا رسول اللَّه شکایت این جفاکارى هارون را به تو میکنم. مردم نیز اطرافش را گرفته با صداى بلند گریه می کردند.

همین که موسى بن جعفر(ع) را مقابل هارون آوردند ناسزا گفت و آن جناب را آزار کرد. شبانه دستور داد دو خانه آماده کنند. موسى بن جعفر(ع) را مخفیانه به یکى از آن دو خانه برد و تحویل حسان سروى داد تا او را به وسیله محملى به بصره ببرد و تسلیم عیسى بن جعفر بن ابى جعفر که فرماندار بصره بود کند. یک محمل را روز با گروهى که به همراه محمل بودند به جانب کوفه فرستاد تا مردم متوجه کارى که نسبت به موسى بن جعفر کرده نشوند.

حسّان یک روز قبل از ترویه (دو روز قبل از عید قربان) وارد بصره شد امام علیه السّلام را تحویل عیسى بن جعفر بن ابى جعفر داد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تشییع و کفن و... امام کاظم(ع)

حسن بن عبد اللَّه صیرفى از پدر خود نقل کرد که گفت: موسى ابن جعفر علیه السّلام در زندان سندى بن شاهک درگذشت، او را بوسیله تابوتى برداشتند و یک نفر در پیشاپیش فریاد می زد: «و نودى علیه هذا امام الرافضة فاعرفوه» این پیشواى رافضیان است او را بشناسید.

وقتى بدن شریف او را آوردند به محل اجتماع شرطه و مأمورین مورد اعتماد دولت، چهار نفر به پاى خاستند و فریاد زدند هر که مایل است ببیند خبیث فرزند خبیث موسى بن جعفر را بیاید.

سلیمان بن ابى جعفر از قصر خود که کنار شط بود خارج شد سر و صدائى شنید به فرزندان و غلامان خود گفت چه خبر است؟ گفتند: سندى بن شاهک بدن موسى بن جعفر(ع) را در تابوت گذاشته او را معرفى می کنند. گفت خیال میکنم از طرف غرب بیاورند وقتى نزدیک شما شدند با غلامان پیش بروید و جنازه را از آنها بگیرید اگر مانع شدند آنها را بزنید و علائم سپاهشان را پاره کنید.

همین که به آنجا رسیدند از قصر بیرون آمده جنازه را گرفتند و آنها را زدند و علامت‏هاى سیاه که شعار بنى عباس بود پاره کردند جنازه موسى بن جعفر(ع) را بر سر چهار راه گذاشتند یک نفر صدا می زد هر کس مایل است ببیند پیکر پاک فرزند پاک، موسى بن جعفر علیه السّلام را بیاید، مردم جمع شدند بدنش را غسل داده حنوط گرانبهائى کردند او را در کفنى که از برد یمنى بود که به دو هزار و پانصد دینار برایش بافته بودند تمام قرآن بر آن نقش بود با پاى برهنه به صورت عزاداران با گریبان چاک از پى جنازه آن جناب تا قبرستان قریش رفت در آنجا بدن شریفش را دفن کرد و جریان را براى هارون الرشید نوشت.

هارون نامه‏اى به سلیمان بن ابى جعفر نوشت(و با ظاهر سازی تمام) که عمو جان صله رحم کردى خدا جزاى خیر بتو بدهد بخدا قسم کارى که سندى بن شاهک کرده به دستور ما نبوده

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بر ملا کردن جریان مسمومیت برای بزرگان توسط امام کاظم(ع)

حسن بن محمّد بن بشار گفت مردى از اهل قطیفه ربیع از شخصیت‏هاى مورد اعتماد اهل سنت گفت من از اهل بیت پیغمبر شخصیت‏هاى برجسته خیلى دیده‏ام ولى کسى را در فضل و عبادت همچون موسى ابن جعفر نیافته‏ام. گفتم: کجا او را دیدى؟.

گفت: سندى بن شاهک هشتاد نفر از کسانى که معروف بخیر و نیکى بودند جمع کرد و ما را وارد بر موسى بن جعفر علیه السّلام نمود. بما گفت: درست نگاه کنید باین مرد آیا آزار و اذیتى او را کرده‏ایم؟ مردم خیال می کنند که نسبت به او سوء قصدى شده، در این باره خیلى حرف می زنند این جایگاه اوست از نظر فرش و محل استراحت بسیار خوب و آسوده است هیچ سخت‏گیرى بر او نمی شود و امیر المؤمنین نظر بدى نسبت به ایشان ندارد. اکنون منتظرم که بیاید و ایشان را از نزدیک ببینید ملاحظه مى‏کنید صحیح و سالم است و از تمام جهت در آسایش.

گفت: ما تمام کوشش‏مان این بود که سیما و منظر آن جناب را تماشا کنیم و از فضل و بزرگواریش بهره‏مند گردیم در این موقع حضرت فرمود آنچه راجع به آسایش و راحتى و وسعت جا گفت همان طور است ولى من به شما مى‏گویم که مرا مسموم کرده‏اند به وسیله نه دانه خرما. پوست بدنم سبز مى‏شود و بعد از دنیا میروم.

گفت: دیدم سندى بن شاهک از شنیدن این حرف چنان می لرزید مانند شاخ خرما. حسن گفت گوینده این جریان از پیرمردهاى مورد اعتماد اهل سنت بود که سخن او کاملا مورد اعتماد همه آنها است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دعای امام موسی کاظم(ع) برای خلاصی از زندان هارون

ای مولای من! مرا از زندان هارون و از دست او نجات عنایت فرما. ای آزاد کننده (رویاننده) درخت از بین شن و خاک و آب. و ای آزاد کننده (جاری کننده) شیر از بین سرگین و خون و ای آزاد کننده (به دنیا آورنده) فرزند از بین رحم و ای آزاد کننده آتش از بین آهن و سنگ و ای آزاد کننده روح از بین احشا و اعضای بدن! مرا از دست هارون نجات عنایت فرما!

«یَا سَیِّدِی نَجِّنِی مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِهِ یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِینٍ وَ مَاءٍ وَ یَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ یَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَیْنِ مَشِیمَةٍ وَ رَحِمٍ وَ یَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنْ بَیْنِ الْحَدِیدِ وَ الْحَجَرِ وَ یَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِی مِنْ یَدَیْ هَارُون»

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


.

@@@@@@@@@@@



عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.