ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


خاک کربلا بهترین دارو و درمان

محمّد بن مسلم در ضمن حدیثى حکایت کند:

روزى در مدینه بیمار بودم ، امام محمّد باقر علیه السلام توسّط غلامش ظرفى که در آن شربتى

مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پیچیده بود، برایم فرستاد.

وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : باید براى درمان و علاج

بیمارى خود، آن را بنوشى .

هنگامى که خواستم آن را بنوشم، متوجّه شدم که آن شربت بسیار خوشبو و خنک است .

و چون شربت را نوشیدم ، غلام گفت : مولایم فرموده است : پس از آن که شربت را نوشیدى ،

حرکت کن و نزد ما بیا.

من در فکر فرو رفتم که چگونه به این سرعت خوب شدم ؟!

و این شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشیدن شربت قادر به حرکت و ایستادن نبودم .

به هر حال حرکت کردم و به حضور امام علیه السلام شرفیاب شدم ؛ و دست و پیشانى مبارک آن

حضرت را بوسیدم ؛ و چون گریه مى کردم حضرت فرمود: چرا گریه مى کنى ؟

عرض کردم : اى مولایم ! بر غریبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنین بر ناتوانى خویش

گریه مى کنم از این که نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و کسب فیض نمایم .

حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانیت ، متوجّه باش که اولیاء و دوستان ما در این

دنیا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در این دنیا هر کجا و در هر وضعیتى که باشد

غریب خواهد بود تا آن که به سراى باقى رحلت کند.

امّا این که گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى دیدار با ما، به زیارت قبر امام حسین علیه

السلام برو؛ و بدان آنچه را که در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.

سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه یافتى ؟

عرض کردم : شهادت مى دهم بر این که شما اهل بیت رحمت هستید، من قدرت و توان حرکت

نداشتم ؛ ولیکن به محض این که آن شربت را نوشیدم ، ناراحتیم برطرف شد و خوب شدم.

حضرت فرمود: آن شربت دارویى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسین علیه السلام است ،

که اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


جهت مشاهده دیگر فضائل امام باقر (ع)

به ادامه مطلب مراجعه نمایید







هدیه به کمیت شاعر از خزانه ای به ظاهر خالى

مرحوم شیخ مفید، طبرى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از جابر جُعفى حکایت کنند:

روزى به محضر شریف امام محمّد باقر علیه السلام شرفیاب شدم ، و اظهار داشتم : مولایم ! من بسیار تنگ دست و محتاج شده ام ؛ از شما خواهش مى کنم ، مقدارى پول جهت تاءمین هزینه زندگى ام به من عنایت فرمائید؟
امام علیه السلام فرمود: اى جابر! در حال حاضر، چیزى نزد ما نیست که به تو کمک دهیم .

در همین بین - که مشغول صحبت بودیم - کُمیت شاعر وارد شد و چند بیت شعر در مدح و عظمت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام فرمود و چون اشعار او پایان یافت ، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، کیسه اى در آن جا وجود دارد، آن را بیاور و تحویل کمیتِ شاعر بده .

غلام رفت و پس از لحظه اى - در حالى که کیسه اى در دست گرفته بود - بازگشت ، و آن کیسه را جلوى کُمیت شاعر نهاد.

سپس کمیت به حضرت عرضه داشت : سرورم ! اگر اجازه فرمائى ، قصیده دیگرى نیز بخوانم ؟

امام علیه السلام فرمود: مانعى نیست ، چنانچه مایل هستى ، بخوان ؛ سپس کمیت قصیده اى دیگر در مدح ائمّه علیهم السلام خواند، و پس از پایان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، کیسه اى دیگر آن جا هست ، آن را براى کمیت شاعر بیاور؛ و غلام نیز اجابت کرد.

بار دیگر کمیت اجازه خواست تا اشعار دیگرى را بخواند.

و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا کیسه اى دیگر تحویل کُمیت گردد.

در این هنگام کُمیت شاعر خطاب به حضرت کرد و اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! به خدا سوگند، من براى گرفتن هدیه و پول ، این اشعار را نخواندم و غرض من کسب اموال و متاع دنیا نبود؛ بلکه براى خوشنودى حضرت رسول و رضایت پروردگار این اشعار را سروده ام .

آن گاه امام علیه السلام براى او دعا کرد و به غلام خود فرمود: این کیسه ها را بازگردان و سر جایش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جاى اوّلش قرار داد.

جابر افزود: من با دیدن چنین صحنه اى ، با خود گفتم : هنگامى که من مشکلات خود را براى حضرت توضیح دادم و تقاضاى کمک کردم به من فرمود: چیزى نزد ما نیست ؛ لکن براى کُمیت شاعر، که چند شعرى را سروده است ، سه کیسه معادل سى هزار درهم ، اهداء مى نماید.

در همین افکار بودم که کُمیت بلند شد و خداحافظى کرد و رفت ، سپس حضرت فرمود: اى جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بیاور.

هنگامى که داخل اتاق رفتم هر چه بررسى کردم ، چیزى نیافتم و اثرى از کیسه ها نبود، بازگشتم و به امام علیه السلام خبر دادم که چیزى پیدا نکردم .

حضرت فرمود: اى جابر! ما از تو چیزى را پنهان نمى کنیم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم ، وقتى داخل اتاق شدیم ، حضرت با پاى مبارک خود بر زمین زد و مقدار زیادى طلا نمایان گشت .

پس از آن فرمود: اى جابر! آنچه مى بینى و مشاهده مى کنى براى دیگران بازگو نکن ؛ مگر آن که از هر جهت مورد اعتماد باشند.

و سپس افزود: روزى جبرئیل علیه السلام نزد جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و تمام گنج هاى زمین و ذخایر آن را بر جدّم عرضه داشت ، بدون آن که کمترین چیزى از مقام و موقعیّت حضرتش کاسته شود.

ولى او نپذیرفت و تواضع و قناعت را برگزید و آن ذخایر و گنج ها را ردّ نمود.

و ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام چنین هستیم؛ و شیعیان و دوستان ما نیز باید چنین باشند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


خاک کربلا بهترین دارو و درمان

محمّد بن مسلم در ضمن حدیثى حکایت کند:

روزى در مدینه بیمار بودم ، امام محمّد باقر علیه السلام توسّط غلامش ظرفى که در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پیچیده بود، برایم فرستاد.

وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : باید براى درمان و علاج بیمارى خود، آن را بنوشى .

هنگامى که خواستم آن را بنوشم، متوجّه شدم که آن شربت بسیار خوشبو و خنک است .
و چون شربت را نوشیدم ، غلام گفت : مولایم فرموده است : پس از آن که شربت را نوشیدى ، حرکت کن و نزد ما بیا.

من در فکر فرو رفتم که چگونه به این سرعت خوب شدم ؟!

و این شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشیدن شربت قادر به حرکت و ایستادن نبودم .

به هر حال حرکت کردم و به حضور امام علیه السلام شرفیاب شدم ؛ و دست و پیشانى مبارک آن حضرت را بوسیدم ؛ و چون گریه مى کردم حضرت فرمود: چرا گریه مى کنى ؟

عرض کردم : اى مولایم ! بر غریبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنین بر ناتوانى خویش گریه مى کنم از این که نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و کسب فیض نمایم .

حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانیت ، متوجّه باش که اولیاء و دوستان ما در این دنیا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در این دنیا هر کجا و در هر وضعیتى که باشد غریب خواهد بود تا آن که به سراى باقى رحلت کند.

امّا این که گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى دیدار با ما، به زیارت قبر امام حسین علیه السلام برو؛ و بدان آنچه را که در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.

سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه یافتى ؟

عرض کردم : شهادت مى دهم بر این که شما اهل بیت رحمت هستید، من قدرت و توان حرکت نداشتم ؛ ولیکن به محض این که آن شربت را نوشیدم ، ناراحتیم برطرف شد و خوب شدم.

حضرت فرمود: آن شربت دارویى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسین علیه السلام است ، که اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


مرگ شامى و حیاتى دوباره

یکى از اهالى شام که به امام محمّد باقر علیه السلام بسیار علاقه مند بود و هر چند وقت یک بار به ملاقات و زیارت آن حضرت مى آمد، در یکى از زیارت هایش پس از گذشت چند روزى در شهر مدینه منوّره مریض شد و در بستر بیمارى و در شُرف مرگ قرار گرفت ، به یکى از دوستان خود گفت:

همین که من از دنیا رفتم ، به حضرت ابو جعفر محمّد بن علىّ، باقرالعلوم صلوات اللّه علیه بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند و در مراسم تدفین من نیز شرکت نماید.

وقتى که آن مرد شامى وفات یافت و دوستش نزد امام محمّد باقر علیه السلام آمد و به حضرت گفت که فلانى مرده و توصیه کرده است تا شما بر جنازه اش نماز بخوانى و در مراسم دفن او شرکت فرمائى .

حضرت فرمود: شام سردسیر است و حجاز گرم سیر، در دفن او عجله و شتاب نکنید تا من بیایم .

و سپس به سمت منزل مرد شامى حرکت کرد و چون وارد منزل او گردید در کنار بسترش نشست ؛ و بعد از گذشت لحظه اى ، دعائى را زمزمه نمود؛ و سپس او را با نام صدا کرد.

در این هنگام، مرد شامى در حالى که پارچه اى سفید، رویش انداخته بودند، حرکتى کرد و پاسخ حضرت را داد.

بعد از آن ، حضرت او را نشانید و دستور داد تا شربتى مخصوص ، برایش تهیّه کردند و به او خورانید.
و چون به طور کامل بهبود یافت ، خطاب به حضرت کرد و اظهار داشت : «أشهد أنّک حجّة اللّه على خلقه ...» یعنى؛ شهادت مى دهم که تو حجّت خداوند بر خلق جهانى و مردم آن چه بخواهند باید در همه امور، به شماها رجوع نمایند و هر که به غیر شما مراجعه کند، همانا او گمراه گشته است .

پس از آن ، امام باقر علیه السلام فرمود: اکنون پیش آمد و جریان بازگشت خود را براى این افراد بازگو کن؟

گفت: هنگامى که روح از بدن من پرواز کرد، مابین زمین و آسمان ندائى رسید، که روح او را به کالبدش بازگردانید، چون که محمّد بن علىّ علیهماالسلام درخواست حیات دوباره او را کرده است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@


نجات نسل دو پرنده و تسلیم نخل خشکیده

جابر بن یزید جُعفى حکایت کند:

در یکى از سال ها، به همراه حضرت باقرالعلوم علیه السلام رهسپار مکّه معظّمه شدم .

در بین راه ، دو پرنده به سمت ما آمدند و بالاى کجاوه امام محمّد باقر علیه السلام نشستند و مشغول سر و صدا شدند، من خواستم آن ها را بگیرم تا همراه خود داشته باشم ، ناگهان حضرت با صداى بلند، فرمود: اى جابر! آرام باش و پرندگان را به حال خود واگذار، آن ها به ما اهل بیت عصمت و طهارت پناه آورده اند.

عرضه داشتم : مولاى من ! مشکل و ناراحتى آن ها چیست ، که این چنین به شما پناهنده شده اند؟!

حضرت فرمود: آن ها مدّت سه سال است که در این حوالى لانه دارند و هرگاه تخم مى گذارند تا جوجه شود، مارى در اطراف آن ها هست که مى آید و جوجه هاى آن ها را مى خورد.

اکنون پرندگان به ما پناهنده شده تا از خداوند بخواهم که آن مار را به هلاکت رساند؛ و من نیز در حقّ آن مار نفرین کردم و به هلاکت رسید؛ و پرندگان در امان قرار گرفتند.

جابر گوید: سپس به راه خود ادامه دادیم تا نزدیک سحر و اذان صبح به بیابانى رسیدیم ؛ و من پیاده شدم و افسار شتر حضرت را گرفتم ؛ و چون حضرت فرود آمد، در گوشه اى خم شد و مقدارى از شن ها را کنار زد و در حال کنار زدن شن ها، چنین دعائى را بر لب هاى خود زمزمه مى نمود: خداوندا! ما را سیراب و تطهیر و پاک گردان .

ناگهان سنگ سفیدى نمایان شد و امام علیه السلام آن سنگ را کنار زد و چشمه اى زلال و گوارا آشکار گردید، و از آن آب آشامیدم و نیز براى نماز وضو گرفتیم.

و بعد از خواندن نماز، سوار شدیم و به راه خود ادامه دادیم تا آن که صبحگاهان به روستائى رسیدیم ، که نخلستانى کنار آن روستا بود، در آن جا فرود آمدیم ؛ و حضرت کنار نخل خرمائى - که از مدّتها قبل خشک شده بود - آمد و خطاب به آن کرد و اظهار داشت : اى درخت خرما! از آنچه خداوند متعال در درون شاخه هاى تو قرار داده است ، ما را بهره مند ساز.

جابر افزود: ناگهان دیدم درخت خرما، سرسبز و پربار شد و خود را در مقابل امام علیه السلام خم کرد؛ و ما به راحتى از ثمره آن مى چیدیم و مى خوردیم.

در همین اثنا، یک مرد عرب بیابان نشین که در آن حوالى بود، وقتى این معجزه را مشاهده کرد، به حضرت خطاب کرد و گفت : سحر و جادو کردید؟!

امام علیه السلام در پاسخ ، به آن عرب خطاب نمود و به آرامى اظهار داشت :

اى مرد! به ما نسبت ناروا مده ، چون که ما از اهل بیت رسالت هستیم ؛ و هیچ کدام از ما ساحر و جادوگر نبوده و نیستیم ، بلکه خداوند متعال از اسامى مقدّسه خود کلماتى را به ما آموخته است که هر موقع هر چه را بخواهیم و اراده کنیم ، به وسیله آن کلمات ، خداوند متعال را مى خوانیم و تقاضا میکنیم ، آن گاه دعاى ما به لطف او مستجاب خواهد شد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@






عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.