
از وقتی که مسجد مدینه ساخته شد، پیامبر اکرم (ص) در موقع خطبه خواندن
و سخنرانی، مخصوصاً روزهای جمعه در مقابل انبوه جمعیت بر تنه درخت خرمایی که در
صحن مسجد باقی مانده بود، تکیه می دا د. تا اینکه جمعیت زیاد شد، پیشنهاد کردند،
که منبری برای رسول خدا (ص) بسازند . تا مردم به آسانی رسول خدا (ص) را ببینند.
پیامبر (ص) اجازه فرمود، منبری از چوب با دو پله و عرشه ساختند.
اولین جمعه ای که پیش آمد، رسول اکرم (ص) جمعیت را شکافت و آن ستون
خرما را پشت سر نهاد و به طرف منبر رهسپار شد، همین که بر عرشه ی منبر قرار گرفت،
یک مرتبه صدای ناله ی ستون خشکیده مانند زن بچه مرده بلند شد، در اثر ناله ی آن،
صدای جمعیت به گریه و ناله بلند گردید، پیامبر (ص) از منبر به زیر آمده و ستون را
در بغل گرفت و دست بر آن کشید و فرمود: آرام باش! و از او دلجویی کرد،
سپس به طرف منبر برگشت و فرمود: مردم! این چوب خشک نسبت به رسول خدا
(ص) اظهار
علاقه و اشتیاق می کند و از دوری وی محزون می گردد، ولی برخی از مردم چه نزدیک
شوند به من یا دور، باکشان نیست. اگر من او را در بغل نگرفته و دست بر آن نکشیده
بودم، تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد.
عرض می کنم! این درخت یک لحظه از پیامبر (ص) دور شد این چنین ناله زد.
با اینکه رسول خدا (ص) را مشاهده می کرد، ولی ما سال ها است که امام زمانمان را
نمی بینیم و از او دور هستیم، با این حال مشغول به زندگی عادی خودمان هستیم، به
فکر همه کس و همه چیز هستیم الا امام زمانمان (عج)، همه ی فکر ها به ذهنمان خطور
می کند جز فکر اما زمان
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
یوسف (ع) نه به تقاضای پدر بلکه از جانب خود پیراهنش را فرستاد، تا
پدر بدان شفا یابد و چشمانش بینا شود. ای یوسف زهرا (س)! چشمان بصیرت ما به دلیل
گناهان نابینا شده و گرنه از سعادت زیارت شما محروم نبودیم. ای یوسف زهرا (ع) ما
یعقوب نیستیم اما شما از یوسف کریم تر هستید بر دیدگان ما نظری بیفکنید
@@@@@@@@@@@@@@@@@@
جهت مشاهده ادامه مناجات های مکتوب به ادامه مطلب
مراجعه نمایید