ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی




 

 

به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند

 

جهت مطالعه متن روضه های مکتوب

ویژه شهادت حضرت زهرا  فاطمیه 95

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 






علی، از صدای گریه ی زهرا خسته شدیم،علی*

@@@

*خدایا مارو از دست زهرا راحت کن،خدا ما از این خانواده بدمون میآد. "ای خاک بر این مردم ناسپاس" *

@@@

*امشب می خوام برات بگم چه طور نمک ریختند به زخم بی بی*

@@@

*همسایه ها همه اومدند به ما سر بزنند،شاید اومدن سر سلامتی بدن،تسلیت بگن،نه،نه،نه*

@@@

جریان مواجهه فاطمه زهرا سلام الله علیها با دشمنان پشت درب خانه از زبان خلیفه دوم:

*مرحوم مجلسی در بحار الأنوار روایتی رو از دلائل الامامه طبری نقل کرده،دومی ِ ملعون نامه نوشته به معاویه لعنت الله علیهما، وقایعی رو براش تشریح کرده،نامه مفصل ِ، اول ِ نامه ضروریات دین رو انکار کرده.میگه  به در خونه ی علی حمله بردم. خودش مناقب ِ علی رو میدونه. *وَ لَقَدْ وَثَبْتُ وَثْبَةً عَلَى شِهَابِ بَنِی هَاشِمٍ الثَّاقِبِ، وَ قَرْنِهَا الزَّاهِرِ، وَ عَلَمِهَا النَّاصِرِ، وَ عِدَّتِهَا وَ عُدَدِهَا الْمُسَمَّى بِحَیْدَرَةَ *"اینها علی رو میشناسند بعد توصیف میکنه،میگه: تو خونه ی علی کی بوده،علی وفاطمه بودند،حسن و حسین بودند،زینبین بودند،فقط فضه کمک کار اینها بود،حالا من با کی رفتم" *وَ مَعِی خَالِدُ بْنُ وَلِیدٍ وَ قُنْفُذٌ مَوْلَى أَبِی بَکْر*من با یه جماعتی رفتم*وَ مَنْ صَحِبَ مِنْ خَواصِّنَا،* رفقای صمیمی ِ ما هم بودند،اولین کاری که کردم معاویه *فَقَرَعْتُ الْبَابَ عَلَیْهِمْ قَرْعاً شَدِیداً* ،محکم به در زدم،فضه آمد پشت در چه خبره؟ برو به علی بگو این کارهای بیهوده رو رها کنه،در خلافت طمع نکنه،علی باید بیاد بیعت کنه،حامی ِ ولایت بلند شد،زهرای مرضیه پشت در آمد،صدا زد: *أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ! مَا ذَا تَقُولُونَ؟ وَ أَیَّ شَیْ‏ءٍ تُرِیدُونَ؟ *ای گمراهان ِ دروغ گو،چی میگید؟چی می خواهید؟ "چی به بی بی گفت این ملعون؟" چرا پسر عموت در دهلیز خون نشته تو رو فرستاده؟ فرمود:*طُغْیَانُکَ یَا شَقِیُّ* طغیان و سرکشی ِ تو ای بدبخت، من رو از خانه به در آورده. به علی بگو بیاد،مگر نه اون کاری که نباید بشه میشه،*أَبِحِزْبِ الشَّیْطَانِ تُخَوِّفُنِی وَ کَانَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ ضَعِیفاً.* داری مارو از چی میترسونی؟اگه علی بیرون نیاد هیزم میارم،خون رو آتیش می زنم،اهل خونه رو می سوزونم،حالا شروع کرد اولین کارو * وَ أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ‏* میگه تازیانه ی قنفذ رو گرفتم شروع کردم زدن و دوم* وَ قُلْتُ هَلُمُّوا فِی جَمْعِ الْحَطَبِ* گفتم:برید هیزم بیارید *فَقُلْتُ: إِنِّی مُضْرِمُهَا.* میخوام خونه رو بسوزونم *فَقَالَتْ: یَا عَدُوَّ اللَّهِ* ای دشمن خدا *وَ عَدُوَّ رَسُولِهِ وَ عَدُوَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ،*حالا بی بی چه کرد؟حامی ِ ولایت ِ  *فَضَرَبَتْ‏ فَاطِمَةُ یَدَیْهَا مِنَ‏ الْبَابِ*‏ بی بی در رو با دست ها نگه داشت *تَمْنَعُنِی‏ مِنْ فَتْحِهِ* اجازه نمی داد در خونه رو باز کنم *فَضَرَبْتُ کَفَّیْهَا بِالسَّوْطِ* شروع کردم به دست هاش تازیانه زدن *فَأَلَّمَهَا*،بی بی دردش گرفت..نانجیب میگه:وقتی به دست هاش زدم  *فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِیراً وَ بُکَاءً*. شنیدم داره داد می زنه، گریه میکنه،خواستم برگردم،دلم داشت نرم می شد،یه وقت یاد ِ کینه های بدر افتادم، دوباره برگشتم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دارن می خندن،دارن نگاه میکنن،یه روزی هم ایستادن وقتی شمر سر از بدن عزیزت جدا میکنه،همه می خندیدن کف میزدن *

@@@

*ابراهیم ِ خلیل وارد آتش شد،ولی آتش بر او حرام شد،آتش گلستان شد،اما خود بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود:آتش زبانه می کشید،صورت من رو می سوزوند.*

@@@

*بی بی تازیانه افتاده به دست و پات تا بوسه بزنه*

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق علیه السلام فرمودند: خدا رحمت کند آن کسی را که در عزای مادر ما حضرت زهراسلام الله علیها بلند بلند گریه کنه.

@@@

خوشبحال اونی که همیشه،جا و مکانش معلومه،مادرش نمیذاره آواره بشه،توی این شهر غربت،شهری که خیلی جاها اصلاً رنگ و بوی فاطمیه نداره،توی این وانفسا،بی بی دستت رو گرفته، آورده تو رو،نمی دونم قدر و منزلت خودت رو میدونی؟ مثل امشبی که بی بی سفارش کرد:کسی با خبر نشه علی جان. یک به یک شمارو خبر کردند،گفتند:شما با همه فرق دارید،شما بیایید ناله بزنید برا فاطمه،اونا نامحرم بودند،اما شما محرم هستید شما میتونید بگید وای مادر.

@@@

تا حالا خود مولا همه رو آروم میکرد،می فرمود آروم تر گریه کنید،نذارید دشمن شاد شیم،مادرتون راضی نیست،اسما میگه یه وقت دیدم خود آقا سر به دیوار گذاشته،بلند بلند ناله میزنه

@@@

همه ی قریش همه ی مدینه چشم انتظار همچین لحظه ای هستند، لرزه به دستان علی ببینند،لحظه به پاهای علی ببینند

@@@

نگاه کرد دید بچه ها گوشه ی حیاط مثل جوجه های لرزان دست گردن هم انداختند، می خواد بدن مادرشون رو غسل بده،بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گفتند:این روضه رو مرحوم چمنی رحمة الله علیه(رئیس هیئت حسین جان تهران) هر وقت می خوند گریه میکرد زار زار،می گفت: هر وقت آب می آوردند برا فضه،با هیچکس که حرف نمی زد،مگر کاری بود آیه قرآن می خواند، آب می آوردند تا وضو بگیره، دستاشو که بالا می زد وضو بگیره اینقدر به این دست ها نگاه می کرد زار زار گریه می کرد، می گفتند آخه چی شده فضه تو هر وقت به این دست ها نگاه میکنی، آتیش میگیری، می فرمود:آخه فاطمه بین این دست هام دست و پا می زد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تا اُحد خیلی راه بود، غروب که بر می گشتند، صورت ها سوخته بود،خسته

@@@

مادر چراصورتت  رو میپوشونی،وقتی بابام می آید

@@@

واقعاً همینطوره ، آدم وقتی مادرش باهاش یک دقیقه حرف بزنه کیف میکنه

@@@

یعنی یکی باید دستت رو بگیره،یا تو باید دست رو شانه ی کسی بذاری

@@@

بچه هایی که مادرتون رو دوست دارید حتی اونهایی هم که مادر پدرشون رو از دست دادن،همینطوریه..

@@@

نزن نزن،نانجیب نزن

@@@

یه وقت اومد وارد قتلگاه شد،آیا بین شما یه مسلمان نیست،یه عده ای داشتند حسینش رو می زدند، همچین که داد و فریاد زینب رو شنیدند، برگشتند همون ضربات رو به زینب زدند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آخ مادر مادر مادر، از همین جا بریم کربلا،اربابمون امام حسین علیه السلام افتاد روی خاک،راوی میگه:گفتم حسین داره نفرین میکنه،صورتش رو خاک افتاده بود فقط دیدم لباش تکون میخوره،سرم رو پایین آوردم،دیدم داره میگه الهی رضاً به رضاک

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یعنی هر چی نفس عمیق میکشم،زخم بازتر میشه،وای بی بی جان

@@@

کجا رو مرهم بذارم،رو بازو بذارم،رو پهلو بذارم،رو سینه بذارم،بی بی جان

 @@@

 من همش ناراحت حسینم،حاضرم میخ درها بخوره،اما لایوم کیومک یاابا عبدالله،یا حسین.........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

همه میگن این همون پهلوونه،همونه که در خیبر رو کند،ایستاد جلو چشمش....

@@@

خدا برا هیچ مردی نیآره،جلو چشمش زنش زمین بخوره...

@@@

میخوام ببرمت کربلا، آماده ای یا نه؟

@@@

صدا زد علی جان حواست به حسینم باشه، نیمه های دل شب از خواب میپره، آب میخواد،بی بی زهرا سفارش کرد،سفارش فاطمه رو علی عمل کرد، حسن عمل کرد،زینب تا زنده بود عمل کرد،همه ی اهلبیت مواظب بودند ببینند حسین کی لب باز میکنه اظهار تشنگی میکنه،عباس می دوید، اما دلها بسوزه برا غریب کربلا، آن لحظه ای که یکه و تنها ، تو گودال افتاده بود، بدنش غرق خون، خیمه ها داره میسوزه،سرها بالای نیزه ها، هی صدا زد مردم جیگرم از تشنگی میسوزه،حسین......

کار این روزهای علی همین بود،هی التماس میکرد فاطمه جانم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دیگه داره خداحافظی میکنه،یکبار خودش خداحافظی میکنه،هی به این بدن نگاه میکنه،جواب پیغمبر رو چی بدم؟هی سر به دیوار میگذاره موقع غسل، های های گریه میکنه،یه وقت هم میگه بچه ها بیایید خداحافظی کنید،دیگه مادر رو نمی بینید.

@@@

شب شام غریبان بی بی است،میشه ما بریم شام غریبانی مدینه،دست جمع،اونجا بشینیم بین الحرمین،عزاداری کنیم،چی میخوای بگی به مدینه

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

السلام علیک ِ یا فاطمه، بریم در خانه ی امیر المؤمنین علیه السلام،شب اول روضه است،شما خاندان کَرَم هستید ، هر چه می خواهید شب آخر به ما بدهید، همین شب اول به ما عطا کنید، با یه اُمیدی اُمدیم اینجا یا زهرا

فکر کردن به غم و غصه ی مادر سخت است

خواندن روضه ی در چند برابر سخت است

از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن

حسنم به من بگو کوچه ی بنی هاشم چه خبر شد؟

از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن

از حسن بغض پی پی بغض: برادر سخت است

آخه حسینم خودم دیدم، که دشمن.... یازهرا

از حسن بغض پی پی بغض: برادر سخت است

مادرم زهرا جان، ای چراغ خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام

زیر بار غم تو می شکند پشت پدر

زندگی بی سر و بی همسر و سرور سخت است

هی میآمد کنار بستر زهرا،خودش پرستار بی بی است،شیخ مفید ،شیخ طوسی  هر دو در اَمالی خودشان نقل کردند: و کان یمرضها بنفسه ،علی خودش پرستاری میکرد،از بین مردم مدینه فقط یه نفر کمک میکرد . وتعینه على ذلک أسماء بنت عمیس (رحمها الله) اسماء کمکش میکرد،پرستاری میکرد،اون شبی هم که میخواست غسل بده،بازم اسماء کمکش کرد. بریز آب روان اسماء ولی آهسته آهسته

دل حیدر دل کوه است، دل کوه آری

ولی این داغ برای دل حیدر سخت است

من همان اول بسم الله اشکم جاری است

چقدر زمزمه سوره کوثر سخت است

***

خواندن روضه ی در سخت است ای مرثیه خوان

از خداحافظی فاطمه این بار بخوان

اجازه بدهید من روضه ی خداحافظی امیرالمؤمنین و حضرت زهرا را بخوانم،امیرالمؤمنین نماز ظهر رو در مسجد خواند،قصد منزل کرد. إِذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِی بَاکِیَاتٍ‏ حَزِینَاتٍ‏. در بین راه کنیزها رو مشاهده کرد، همه دارند گریه میکنند، اینقدر مضطربند،اینقدر پریشانند، امیرالمؤمنین تا زنها رو دید فرمود: مَا الْخَبَرُ چه خبر شده؟ نکنه زهرام رو از دست دادم؟ وَ مَا لِی أَرَاکُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَالصُّوَرِ چرا مضطربید چرا رنگ هاتون پریده؟ عرضه داشتند یا امیرالمؤمنین: أَدْرِکْ ابْنَةَ عَمِّکَ الزَّهْرَاءَ اگه یه بار دیگه میخوای زهرا رو ببینی بشتاب. علی جان زهرا رو دریاب،یه جمله ای هم گفتند: وَ مَا نَظُنُّکَ تُدْرِکُهَا، بعیده به زهرا برسی. امیرالمؤمنین وارد منزل شد، فَأَلْقَى الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ، عبا از دوش برداشت وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ، عمامه برداشت، وَ إِذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَى فِرَاشِهَا . زهرای مرضیه داخل بستر،چشم ها رو بسته،آمد سر بی بی رو به دامن گرفت،شروع کرد بی بی رو صدا زدن، وَ نَادَاهَا یَا زَهْرَاءُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ،صدا زد یا زهرا صدایی نشنید، فَنَادَاهَا یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى فَلَمْ تُکَلِّمْهُ بار سوم،بار چهارم صدا کرد بی بی جواب نداد، یه جمله ای گفت، صدا زد: یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ، من علی مظلومم، دلش به رحم آمد، فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ چشم های مبارک رو باز کرد،شروع کرد علی رو نگاه کردن، خیلی این جمله جانسوزه، وَ بَکَتْ وَ بَکَى هر دو شروع کردن های های گریه کردن،زهرای من بانوی خانه ی من چی شده؟ عرضه داشت: یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ علی جان مرگ رو در مقابل دیدگانم میبینم، پدرم رو در خواب دیدم،رسول خدا فرمود: یَا بُنَیَّةِ هَلُمِّی إِلَیَّ فَإِنِّی إِلَیْکِ مُشْتَاقٌ پدر من فرمود: دخترم بیا من مشتاق دیدن توأم، بعد شروع کرد آرام آرام وصیت کردن: فَغَسِّلْنِی وَ لَا تَکْشِفْ عَنِّی  علی جونم اگه من رو غسل میدی لباس من رو از تن بیرون نیآر،من نمیدونم چی شد، آخه وقتی بی بی رو غسل میداد،یه وقت سر به دیوار گذاشت،شروع کرد های های گریه کردن،آقا مگه خودتون نفرمودید: آروم آروم گریه کنید، همه صدا بزنید یا زهرا.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ابن فتّال نیشابوری در روضة الواعظین نوشته:

وقتی بی بی رحلت کرد، فَصَاحَتْ أَهْلُ الْمَدِینَةِ صَیْحَةً وَاحِدَةً مردم نامرد مدینه شروع کردند شیون کردن وَ اجْتَمَعَتْ نِسَاءُ بَنِی هَاشِمٍ فِی دَارِهَا زن های بنی هاشم اومدند خونه ی بی بی فَصَرَخْنَ صَرْخَةً وَاحِدَةً آنچنان ناله زدند،آنچنان شیون میکردندکَادَتِ الْمَدِینَةُ أَنْ تَزَعْزَعَ مِنْ صُرَاخِهِنَّ نزدیک بود مدینه به لرزه در بیاد، هی صدا می زدند: وَ هُنَّ یَقُلْنَ یَا سَیِّدَتَاهْ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ علی هم نشسته،مردها اومدند خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام وَ أَقْبَلَ النَّاسُ إِلَى عَلِیٍّ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع بَیْنَ یَدَیْهِ یَبْکِیَانِ امام حسن و امام حسین مقابل پدر نشسته اند گریه میکنند،‏ فَبَکَى النَّاسُ لِبُکَائِهِمَا... مردم از گریه ی این دو گریه میکردند، "تا حالا کجا بودید،مردم مدینه،نمی دونم شاید امیرالمؤمنین نگاه می کرد،بعضی از این چهره ها آشنا بود،اینها رو دیده بود،پشت در خونه دیده بود،بعضی ها هیزم می آوردند،الان اومدید گریه میکنید؟کوفه هم همین جور بود،همونهایی که نامه نوشتند،وقتی زینب شروع کرد حرف زدن،دید دارند گریه میکنند،زین العابدین فرمود أتبکون؟گریه می کنید؟ مَنَ الَذْی قَتَلَنا؟ کی مارو کشت؟" حالا مردم نشستند،جنازه بیرون بیآد ،نماز بخونند،آقا ابوذر رو فرستاد، اومد بین مردم،صدا زد: اِنْصَرِفُوا همه ی شما برید فَإِنَّ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَدْ أُخِّرَ إِخْرَاجُهَا فِی هَذِهِ الْعَشِیَّةِ فعلاً جنازه بیرون نمی آد،بلند شید برید، گذشت،ساعت ها گذشت فَلَمَّا أَنْ هَدَأَتِ الْعُیُونُ وَ مَضَى مِنَ اللَّیْلِ وقتی همه خوابیدند،دل شب شد أَخْرَجَهَا عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ (ع) وَ عَمَّارٌ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَقِیلٌ وَ الزُّبَیْرُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ خواص و یاران اومدند ،جنازه رو بیرون آوردند صَلُّوا عَلَیْهَا وَ دَفَنُوهَا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ نماز خوندند،به خاک سپردند،وقتی کار دفن تمام شد، وقتی علی شروع کرد با پیغمبر حرف زدن،دیدن هنوز علی داره ادامه میده وَ سَوَّى عَلِیٌّ حَوَالَیْهَا قُبُوراً مُزَوَّرَةً مِقْدَارَ سَبْعَةٍ حَتَّى لَا یُعْرَفَ قَبْرُهَا داره بازم قبر میکنه،داره قبر و صاف میکنه،یه وقت نیان نبش قبر کنند.آخه چند روز بعد تصمیم گرفتند.گفتند: والله لننبشن قبرها. نبش قبر میکنیم نماز میخونیم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بنابر نقل روایت اول،مثل امشبی لحظات آخر عمر دختر پیامبر گرامی اسلام بود«السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا یا بنت رسول الله یا قرة عین النبی المصطفی!»در چنین روزهایی امیرالمؤمنین کنار یستر فاطمه ی زهرا سلام الله علیها نشست،به امام حسن و امام حسین،زینب و امّ الکلثوم فرمود:از اتاق بیرون بروید.مظلوم و مظلومه کنار هم نشستند،چرا؟چون زهرا می خواهد وصیت کند.امیرالمؤمنین علیه السلام وصی اوست،می خواهد سفارش هایش را بنماید،لذا بچه ها از اتاق بیرون رفتند.امیرالمؤمنین کنار بستر زهرای مرضیه سلام الله علیها نشست: 1 « و ضمَُ راسَها عَلی صدره»اشک از گونه های فاطمه زهرا سلام الله علیها جاری شد،آقا هم اشک می ریخت و می گفت:فاطمه جان! من در فقدان تو گریه می کنم،برای نبود تو  و غربت خودم اشک می ریزم«أبکِی مَخافَةَ أن تَطُولَ حَیاتی» 2 چگونه بعد از این خانه و چهار یتیم و این سختی ها را تحمل کنم؟ اما زهرا جان! تو چرا گریه می کنی؟بی بی سلام الله علیها می فرماید:یا امیرالمومنین!من برای مظلومیت تو اشک می ریزم! علی جان! سفارش هایی دارم:یکی این که بدنم را شب غسل بده،شب کفن کن و شب به خاک بسپار!نمی خواهم آن دو نفر بر بدن من نماز بخوانند و در تشییع جنازه ی من حاضر گردند.علی جان!خودت متکفل کارهای من باید گردی،خودت بدنم را غسل بده.بچه های یتیمم را فراموش نکن.طوری برنامه هایت را تنظیم کن که شب ها پیش بچه ها باشی. مبادا آنها تنها بمانند.حسینم را از یاد مبر! 3 – درباره ی اباعبدالله به ویژه سفارش کرد-وقتی من را در میان قبر می گذاری زود از کنار قبرم نرو. آن لحظه میت مونس می خواهد،چه مونسی بالاتر از تو علی جان. کنار قبرم بنشین« فأکثِر مِن تِلاوَةِ القُرآن ِ و الدُّعاءِ» 4 برایم قرآن و دعا بخوان،کنار قبرم بنشین و برایم اشک بریز.

     پیراهن خود در غم من چاک مکن

     جز نیمه شب جسم مرا خاک مکن

    از فاطمه یادگاری اگر می خواهی

     خون های مرا ز روی در پاک مکن

    هر وقت دلت برای فاطمه تنگ شد،بدان«البابُ وَ الجدارُ و الدِّماء شهودُ صدق ِ ما به ِ خِفاءٌ»

   علی جان!

   مرا چو غسل نیمه شب به پیش کودکان دهی

   مبادا سینه مرا به زینبم نشان دهی!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

فاطمه،اُمّ الائمه و اُمّ المعادن است.اگر همه ی ائمه معدن رحمت هستند،اگر همه معدن کرامت هستند،اما در گرفتاری ها به مادرشان فاطمه زهرا متوسل می شدند.خود این معادن رحمت در بیماریهایشان به مادرشان فاطمه متوسل می شدند.به چنین مادری افتخار می کردند که واقعاً هم افتخار دارد.زهرا مادر بشریت است.افتخار عالمین است.امروز دلهای شما را روانه کنم کنار قبرش که نمی دانم کجاست؟اما برویم مدینه،چون شهرش است.مدینه محل عزیمت اوست.امروز دلها را روانه کنیم توی شهری که زهرا در همان شهر سیلی خورده است،در آن شهری که غربت کشیده،مظلومیت کشیده.دل ها را روانه کنیم بین آن در ودیواری که صدا زد:یا ابتاه؛یا رسول الله،أَهکذا یُفعَلُ بحبیبک و ابنتک.1 باباجان این جور مزد رسالت را دادند.وداع این ماه مبارک را با روضه ی وداع حضرت زهرا با امیرالمؤمنین به پایان ببرم.علی آمد کنار بستر زهرای مرضیه نشست.این آخرین ملاقات علی با زهراست.اولین مطلبی که عرضه داشت سئوال کرد:علی جان،بگو از من راضی هستی یا نه؟{چون مرد باید از همسرش راضی باشد،زن باید با رضایت همسرش از دنیا برود}اشک در چشمان امیرالمؤمنین حلقه زد،فرمود:فاطمه،مگر تو چقدر با من زندگی؟!تو کی غضب مرا برانگیختی؟! تو کی با من مخالفت کردی؟! والله ما لا عَصَت لی اَمراً؛2 به خدا قسم،تو در هیچ امری با من مخالفت نکردی.می خواهد بگوید زهرا جان،تو جانت را برای من دادی،تو هستی ات را به پای من ریختی. تو کتک خوردی و هیچ نگفتی.تو درد کشیدی و ننالیدی که مبادا علی ناراحت بشود. فاطمه فرمود:علی جان،چند سفارش برایت دارم،بدنم را شبانه غسل بده،شبانه به خاک بسپار،بعد کنار قبرم بنشین و قرآن بخوان.3 علی جان برایم اشک بریز،علی جان برای یتیمانم اشک بریز.

ای صفای خانه ی من الوداع

گرمی کاشانه ی من الوداع

الوداع ای همدم و هم ناله ام

اوداع ای یار هجده ساله ام

خواهشی دارم زتو ریحانه ام

یک شب دیگر بمان در خانه ام

جان زهرا روز من را شب مکن

چادرت را بر سر زینب مکن

فاطمه جان نگذار یتیمی بچه هار را ببینم.مرا با چهار بچه ات تنها مگذار.این وداع امیرالمؤمنین است.یک خواهش هم زهرا دارد:علی جان،حالا که من رفتنی هستم. زمانی که خواستی مرا غسل دهی،مبادا بچه ها صورتم را ببینند!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عزیزان!فاطمیه باید بیش از این ها تجلیل شود،زیرا سند مظلومیت شیعه است.

فاطمیه،فصل تجدید غم است

بر لب شیعه سرود ماتم است

فاطمیه،اعتقاد شیعه است

حُبّ زهرا در نهاد شیعه است

فاطمیه،حرمت حیدر شکست

فاطمیه،پهلوی کوثر شکست

در فاطمیه یک دنیا اندوه وجود دارد،عاشورا و شهادت امیرالمؤمنین جای خود،اما مصیبت فاطمیه آغاز مصیبت های شیعه است،اول شهیدی که در راه امامت و ولایت فدا شد در این ایام بود.نمی دانم فاطمه در این شب ها چه حالتی داشت،اما نوشته اند«کَالشَّبَهِ»به قدری لاغر شده بود،مثل شبهی می ماند در رختخواب،دیگر فاطمه بعد از پدر«ناحِلَةَ الجِسمِ،مُنهَدَّةَالرُّکن ِ،بَاکِیَّةَ العَین ِ،مُحتَرِقَةَالقَلبِ»1.اشک چشمش خشک نشد،سوز قلبش آرام نگرفت و روز به روز لاغرتر می شد،اگر کسی پیش او می رفت،میدید که امروزش با دیروزش به کلی فرق کرده است،بعضی از زن ها می آمدند سئوال می کردند:خانم!بیماری شما چیست؟ که اینقدر بدنتان کاهیده شده و شما را از پا درآورده است؟می فرمود:بیماری من تنها بیماری جسمی نیست،من از ظلمی که به حق علی علیه السلام روا داشته شده است میسوزم،فقدان پدر و ظلم به علی،2 جسمم را کاهانده و مانند شَبَه ساخته است.سنگ صبورش قبر پیغمبر بود،بلند میشد،آرام می آمد کنار قبر رسول الله و با خودش نجوا می کرد:یارسول الله!«بَقِیتُ بَعدَکَ وَحیدَةً فَریدَةً»بابا به خدا بعد از تو تنها شدم.مردم از ما اعراض کرده اند.بابا!دیگر جواب سلام علی را هم نمیدهند.خانه ای که شش ماه بر در آن خانه می آمدی و میگفتی:السّلام علیکم یا اهل البیت. و آیه ی تطهیر را می خواندی،بلند شو ببین با آن چه کرده اند.

@@@

بابا،یک خواهش از تو دارم،دعا کن فاطمه پیش تو بیاید و به تو ملحق گردد«یا الهی عَجِّل وَفَاتی سَرَیعاً

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وای مادرم...

خوب خودش رو شست،تمام زخم ها رو،گفت:شماها شاهد باشید من بدنم رو پاکیزه کردم،شب به هیچ وجه نمیگذارید علی لباس من رو در بیاره،برای اینکه علی میمیره

وای مادرم...

اسماء میگه بدنش رو شست،بعد فرمود:فضه دست به هیچ کاری نمیزنی،گفتم چشم خانم،خیلی خوشحال شدم،دیدم خیلی حالش خوب شده،خدا رو شکر کردم،دعای علی گرفته،حالش مساعد شده،فرمود:خودم خونه رو جارو میکنم،بچه هام رو یک یک بیار ،زینبین رو آوردم،شروع کرد سر و بدن اینهارو شستن،حسنین رو آوردم،دیدم با همون دست لاغرش داره بدن رو میشوره"نمیدونم لرزش بدن دیدی یانه"فضه میگه گریه نمی کردن،یه ماه بود مادرمون کاری نمیتونست انجام بده،یک یک بدن بچه هاش رو شست،سر بچه هاش رو شانه زد،به فضه گفت:چون چند روز من نیستم،تا حالشون تغییر کنه،تنور رو روشن کن،دیدم آروم آروم اومد کنار تنور آتش گرفته،نان با همون دست شکسته اش طبخ نمود،نان هارو کنار گذاشت،کار خونه تموم شد،گفت:زینبینم رو ببرید خونه ی دختر عموم،دخترارو بردند،پسرهارو گفت برید سمت باباتون،مادر می خواد راحت جون بده،بچه ها بیرون رفتند،ام سلمه میگه:فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز،بسترش رو انداختند"امشب تو خونه رفتی،چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت،یه مقدار که خوابیدی،دیگه هرجور بلدی بخواب،اون لحظه رو نیت کن ،آخه"ام سلمه میگه:دستش رو زیر صورتش گذاشت،معلومه این صورت درد میکنه،دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش،دیگه صداش نمیآد،وای مادر وای مادر،ام سلمه یا اسماء میگه من هرچی صدا زدم  حبیبه ی خدا،قرة عین الرسول،فاطمه جان،اومدم روپوش رو زدم کنار،دیدم کار تمومه،اسماء میگه من اومدم سمت مسجد،یه وقت دیدم حسنین دارن میان،هردوتاشون امامند،وجودشون از غیب خبر میده،دیدم هراسانند،تا سلام کردم جواب سریع دادند،فرموند:اَینَ اُمی؟مادرم کجاست؟ گفتم مادرتون؟استراحت میکنه،گفت:نه اسماء بخدا تا حالا ندیدم مادرمون این موقع شب بخوابه،گفتنم:براتون غذا تهیه کرده،حسن جان،امام مجتبی فرمود: اسماءتو این مدت که تو این خونه هستی،تا حالا کی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم،عرض کردم آقازاده ها یه خواهشی ازتون دارم،برید باباتون رو تو مسجد خبر کنید،تو یه مقتل دیگه میگه:فضه اومد در مسجد،امیر المؤمنین،سلمان،دیگران، نشسته اند،سلمان میگه دم در مسجد شلوغ شد،دیدم صدای گریه میآد،بلند شدم ایستادم ببینم چه خبره،دیدم فضه داره داد میزنه،حسنین اومدند،آقا متوجه شد بلند شد،اومد جلو،پرسید چه خبره؟عرض کردند :آقاجان اگه میخواهید فاطمه رو زنده ببینید،نگفتند:از دنیا رفته که،زود بیا،تا این جمله رو شنید،یه نگاهی به حسنین کرد،روایت داره، از پشت افتاد، دیدن هی داره صدا میزنه وَمَن العزا،کیه من و آروم کنه تو این غصه،از مسجد تا خانه راهی نبوده،چندین بار عبا پیچیده شد دور پاهاش،

ردایش دور پا پیچیده میشد

جهانش پیش دیده تیره میشد

رسید و دید شهبار خسته

زجا برخیر ای پهلو شکسته

فرمود:من علی ام،پاشو،پاشو من علی ام،بدن رجعت کرد،صدای فاطمه با علی خوشه،صدای علی ام با زهرا خوشه،جون داده،دوباره برگشت،سه مرتبه تو عالم جون داد زهرا،اینجا یه بار بود،یه بارم بچه ها اومدند دیدند دست های مادر از تو کفن بیرون اومد،لیة القدر سه شبه،سوره کوثر چند آیه است؟ امشب اُمدید،امام باقر می فرمایند:مادرما صد جا میاد کمکتون میکنه،الله اکبر،چشماشو باز کرد،شروع کرد گریه کردن،فرمود از بابام شنیدم،بالا سر محتضر هرکی قرآن بخونه،جون دادن برا محتضر آسون میشه،علی جان برام قرآن بخون،همچین که شروع کرد قرآن خوندن،یه وقت دید آروم آروم این پلک های چشم،رو هم افتاد،آی زهرا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سلمان میگه تو نماز ایستاده بودم،دیدم یکی در میزنه،خودم هم آماده بودم،نماز و شکستم،دویدم دم خانه دیدم حسین سر به دیوار گذاشته،سلمان اگه میخوای بیای تشییع جنازه ی مادرم بیا،میخوایم بدن مادرمون رو ببریم"رفیق خوبم خوبه،به موقع میاد کمک آدم"سلمان میگه آروم همه ی ما گریه میکردیم،من و مقداد و ابوذر ..بدن و آروم بلند کردیم"به عزت و شرف لااله الا الله"دیدم این بچه هاش دارن جون میدن،مرو مادر،مرو مادر،مرو مادر،آروم تابوت رو آوردیم بیرون ،همه آستین به دهان گریه میکردن،بعضی ها میگن اصلاً حرکت ندادن تا تابوت بیارن،همون تو خونه دفنش کردن،بدن رو حرکت دادیم آوردیم،قبر و کنده بود امیرالمؤمنین علیه السلام،از این شعر هر چی فهمیدی خودت گریه کن.

خوب شد شانه های سلمان بود

یه وقت یکی گریه میکنه،زود زیر بغلش رو بگیر،مادرشه،بچه شه،پدرشه

خوب شد شانه های سلمان بود

تا نیفتاد امیرمان از پا

سلمان میگه زیر بغل های علی رو گرفته بودم

دست هایش اگر چه میگردد

گوشواری نمیکند پیدا

نغمه ی لا اله الا الله

میرود از غم شما بالا

تو نماز خمیده میخوانی

مرد سجاده التماس دعا

دیدم دو رکعت نماز خوند دستاشو بلند کرد،با خاک صحرا این دست ها آغشته شده بود،دستاشو بلند کرد دیدم میگه خدایا به من صبر بده،بعد روش رو کرد به آن دست های قشنگ پیغمبر،سلام کرد،یه جمله خیلی سوز ناک بود،فرمود:یا رسول الله،این دخترت حرف هاشو به من نزد،تو سئوال پیچش کن شاید به تو بگه به سرش چی آوردن.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

فاطمیه اومد،بی بی سلام،فصل عزایت شروع شد،بی بی جون امشب با یه امیدی اومدم در خونت،آخرین روضه ی امسال ماست،نوکر خوبی برات نبودم،گریه کن خوبی نبودم،اما چشمم به دست کرم توست،اومدم گدایی کنم،بگم شب آخره،تو که بیچاره ها رو رد نمیکنی،منم اومدم در خونت بهت سلام کنم.

@@@

همه ی جوونیم فدات بی بی جونم،ای کاش من به  یه دردی برا تو میخوردم،ای کاش میتونستم یه کاری کنم،قربونت برم که وجود نازنینت بین در و دیوار سوخت،ای بی بی جان...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جایی از بدنت شکسته شده؟اگر استخوان انگشت بشکنه، چه حالی داری؟ حالا اگر استخوان سینه بشکنه،وقتی استخوان سینه بشکنه،نفس نمیشه کشید،نود و پنج روز ،سه روز بعد از پیغمبر استخوان سینه شکست،نود روز هر نفسی که می کشید جان داد،نه یک مردن،در هر نفسی جان داد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

انس بن مالک می گوید : از دفن رسول خدا (ص) فارغ شدیم . فاطمه زهرا (س) آمد فرمود : ای انس !چگونه دلتان آمد که خاک بر روی رسول خدا (ص) بریزید ؟گریست و فریاد زد پدر جانم !پروردگارت را اجابت کردی که تو را بخواند ....

عرض میکنم : اینجا حال فاطمه پس از دفن پدر اینچنین است . میفرماید : چگونه دلتان آمد روی رسول خدا خاک بریزید ؟ من نمی دانم حضرت سکینه دختر امام حسین چه حالی داشت ؛ آن هنگامی که تن خون آلود پدر را بی سر و بی عمامه و ردا زیر سم اسب دشمنان مشاهده میکرد .به زبان حال فریاد کشید : چگونه دلتان آمد زاده ی رسول خدا را بکشید و سینه اش را خرد کنید ؟ چگونه دلتان آمد انگشت یدالله را قطع کنید ؟ ...آنجا حضرت زهرا (س) میفرمود : چگونه دلتان آمد روی رسول خدا خاک بریزید و او را دفن کنید اما اینجا حضرت سکینه باید بگوید : چگونه دلتان آمد بدن پسر پیغمبرتان را بی کفن و دفن ؛ زیر آفتاب سوزان رها کنید ؟....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اسماء کمک کن . وقت نماز علی (ع) است . امشب امیرالمومنین (ع) باید نماز بخواند . یا امیرالمومنین (ع) ! غسل دادن را رها کن . وقت نماز آیات است ......

-مگر چه خبرشده ؟ زلزله آمده است یا خورشید و ماه گرفته ؟ نماز آیات برای چه ؟ زهرا جان تو بگو چه خبر شده ؟ چرا علی باید نماز آیات بخواند ؟ - مگر نمی دانی ؟ مگر ندیدی اسماء ؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

روز قیامت تبلی السرائر است . همه ی اسرار انسان فاش می شود . تمام اعضا و جوارح انسان بر علیه انسان شهادت می دهند . قرآن میفرماید : یومئذ تحدث اخبارها ؛ روز قیامت زمین هم علیه هر فردی شهادت میدهد آری همه چیز باید آشکار شود . آن روز باید خاک مدینه هم شهادت بدهد . آن ترابی که گل بو تراب بر روی آن نقش بر زمین شد ؛ باید شهادت بدهد . درو دیوار باید شهادت بدهند و آن اولی ودومی را رسوا کنند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پیامبر (ص) موقع خطبه خواندن و سخنرانی به تنه ی درخت خرمایی که در صحن مسجد باقی مانده بود تکیه میداد تا اینکه جمعیت زیاد شد و منبری ساختند . اولین جمعه ای که پیش آمد پیامبر آن ستون خرما را پشت سر گذاشت و بر منبر نشست . یک مرتبه صدای ناله ی ستون خشک از فراغ پیامبر (ص) بلند شد که مثل زن بچه مرده ای ناله میزد . در اثر ناله ی آن ستون صدای جمعیت هم به گریه بلند شد . پیامبر آمد و آن ستون را بغل گرفت و او رادلداری داد و فرمود : اگر او رادر بغل نگرفته بودم و دست بر آن نکشیده بودم تا روز قیامت از ناله خاموش نمی شد .

@@@

درد دلهای ستون حنانه را شنیدی . ایام شهادت بی بی فاطمه (س) است . درد دلهای دستاس خانه ی فاطمه (س) را هم گوش کن .

@@@

چون دستاس و آسیای دستی خانه ی زهرا هم مثل ستون حنانه درد دل دارد ؛ آه و فغان دارد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اینجا زبان حال امیرالمومنین خطاب به ماه اینچنین است . میفرماید :»ای ماه !بتاب اما عصر عاشورا زبان حال بی بی زینب (س) درست برعکس بود . میفرمود : ای ماه متاب....چرا ؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب ازدواج حضرت زهرا (س) وقتی اورا به خانه امیرالمومنین (ع) بردند ؛ پیامبر کاری را انجام دادند . کشف الردا عن وجهها حتی یراها علی ثم اخذ یدها فوضعها فی ید علی ،پیامبر (ص) با دست خودش نقاب از چهره ی دخترش برداشت و صورت فاطمه (س) را به علی (ع) نشان داد . سپس دست فاطمه را دردست علی (ع) گذاشت.....

اینجا میشود زبان حال پیامبر (ص) به علی را اینگونه گفت : علی جان ببین که صورت دخترم سالم است سیلی نخورده است !علی جان !این امانت من است که به دست تو می سپارمش !.....آه  و صد آه ......از غربت آن آقایی که یک روز مجبور شد این امانت رابا دستان خودش به پیامبر برگرداند اما صد افسوس که در روز بازگرداندن امانت صورتش سیلی خورده بود بازوی امانت رسول خدا کبود شده بود و پهلویش شکسته بود .

امیرالمومنین (ع) چه جوابی به رسول الله (ص) داد ؟ نوشته اند ؛ عرضه داشت : لقد استرجعت الودیعه و اخذت الرهینه......یعنی یا رسول الله!! امانتت برگردانده شد . نمیگوید من برگرداندم . میفرماید : برگردانده شد ؛ یعنی ای رسول خدا (ص) زهرایت را از من گرفتند ......اگر می بینی بدنش نحیف و لاغر شده و محسنش زودتر از خودش به تو ملحق شده ؛ علت را از خودش سوال کن (فاستخبرها الحال) سپس کنار قبر فاطمه (س) نشست و غمگینانه شروع به گریه کرد عباس (عمویش ) دست علی (ع) را گرفت و بلندش کرد و اورا برگرداند .

یا امیرالمومنین (ع) !ای کاش یک مهربانی مثل عباس در کربلاهم پیدا میشد و فرزندانت را از روی بدن حسینت بلند میکرد !اما آه و صد آه که در آنجا مهربانتراز تازیانه و کعب نی کسی پیدا نمی شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی حضرت رسول (ص) از دنیا رفت حضرت فاطمه (س) گریه میکرد و میفرمود : آه چه روز بدی دارم اولی می گفت : آری روز بدی در پیش داری من میگویم شاید اولی همین طور که از دفن پیامبر برمیگشت هی انگشت اشاره خود را (به علامت تهدید ) در هوا حرکت می داده و فکر میکرده و این جمله را باخود تکرار میکرده : آری روز بدی را در پیش داری !آری روز بدی را در پیش داری !آری ....این صحنه گذشت .......دستور حمله را او صادر کرد . یک وقت دیدند در خانه ی وی آتش گرفته است . با لگدی به در نیمه سوخته زد تازیانه و غلاف شمشیر به دست حمله کردند یکی تازیانه میزد یکی با غلاف شمشیر میزد دیگری سیلی می زد ......

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت هیچ وقت چیزی از امام علی (ع) در خواست نمی کرد که درتوان او نباشد و شرمنده شود . فرمود: ای ابوالحسن از خدای خود شرم داشتم چیزی از تو بخواهم و تو را به چیزی تکلیف کنم که قدرت آن را نداری . با تمام سختی ها و مشکلات و کم و زیاد خانه اش می ساخت و از نظر فکری و روحی همفکر و مشوق علی (ع) بود . پشتوانه و تکیه گاهی برای ادامه ی مبارزات علی (ع) و درمانی برای رفع کوفتگی های جسم و جان او بود . چنان که علی (ع) درباره ی زهرا (س) می فرماید :وقتی به خانه می آمدم و به زهرا نگاه می کردم تمام غم و اندوهم برطرف میشد . هیچگاه باری بردوش امیرالمومنین (ع) نمی گذاشت بلکه باربردارو کمک کار او بود ........

بی بی جان تمام عمر کمک کار امیرالمومنین بودید و باری به دوش امیرالمومنین نگذاشتید پس چطور دلتان آمد تابوتتان را بردوش علی (ع) بگذارید ؟دیدن تابوت برای علی (ع) کمر شکن است چطور زیر تابوت شما را بگیرد ؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت زهرا (س) در حالی که زنان بنی هاشم اطرافش را گرفته بودند ؛ از خانه بیرون آمد و با ابهت و شوکتی تمام همچون رسول خدا (ص) گام بر میداشت . به محض ورود او در مسجد پرده ای سفید آویختند و فاطمه (س) پشت پرده قرار گرفت . در آغاز سخن فاطمه (س) غرق در اندوه و مصیبت بود . چنان ناله ی جانسوزی از دل کشید که صدای مردم بی اختیار از شنیدن ناله ی فاطمه (س) به گریه و شیون بر خاست . دختر رسول خدا (ص) که چنان دید مدتی ساکت شد تا مردم آرام شوند . آنگاه شروع به سخن نمود ......عرض من اینجاست : چقدر فاصله شد بین این حرکت که در مسجد بین زنان و مردان پرده کشیدند ؛ با آن حرکتی که در خانه ی حضرت فاطمه (س) انجام دادند ؟ اینجا پرده آویختند ؛ ولی آنجا در را سوزاندند و بی اجازه وارد شدند سیلی و تازیانه زدند ؛ با غلاف شمشیر زدند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شرایط آنقدر سخت و سختتر شد که خداوند به پیامبرش دستور هجرت داد . پیامبر (ص) شبانه می بایست از مکه هجرت کند در آن زمانی که چهل کافر قداره بند دور تا دور خانه ی او را محاصره کرده بودند و چهل شمشیر خون آشام لحظه می شمردند تا خون او را به تساوی میان خویش تقسیم کنند . اینجا امیرالمومنین (ع) جانفشانی کرد و به جای پیامبر (ص) به جای او در بستر خوابید . کفار حمله کردند اما به جای او امیرالمومنین (ع) رادر بستر دیدند . آنجا نمی دانستند که این علی (ع) خود پیامبر (ص) است . جان پیامبر (ص) است . گوشت و پوست و استخوان او همان گوشت و پوست و استخوان پیامبر (ص) است ؛ لذا او را رها کردند ؛ اما بعدها فهمیدند که چه اشتباهی را مرتکب شدند . علی خود پیامبر (ص) بوده ؛ و آنها آن شب او را رها کرده بودند ؛ لذا فهمیدند که علی همان پیامبر است و حضرت زهرا (س) همان علی (ع) است و در یک فرصت مناسب دوباره نقشه خود را تکرار کردند @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مادر !مرا از عاشورا نترسان . مرا به کربلا دلداری مده . عاشورا اینجاست . کربلا این جاست . اگر کسی جرات کرد در تب و تاب مرگ پیامبر خانه ی دخترش را آتش بزند ، فرزندان او جرات می کنند خیمه های ذریه ی پیغمبر را آتش بزنند . من بچه نیستم مادر !شمشیر هایی که در کربلا روی برادرم کشیده می شود ؛ساخته ی کارگاه سقیفه است . اگر علی این جا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند . حسین در کربلا می خواهد با دلیل وآیه اثبات کند که فرزند پیامبراست . پیامبری که تو در خانه ی او ودر حریم مورد تعدی قرار گرفتی .   تعدی به حریم فرزند پیامبر (ص)سنگین تر است یا نوه ی پیامبر؟مادر ! در کربلا هیچ زنی میان درودیوار قرار نمی گیرد. خودت گفته ای ما حداکثر تازیانه می خوریم ؛ اما میخ آهنین  بدن هایمان را سوراخ نمی کند . نگو گریه نکن مادر ! باید مرد در این مصیبت . باید هزار بار جان داد خاکستر شد . ما سخت جانی کرده ایم که تا کنون زنده مانده ایم . نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست. در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد ؛ اما تو کودک نیامده ات به شهادت رسید . من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی ،مرا بگیر فضه که محسنم را کشتند . @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت زهرا (س) پاک وپاکیزه قدم به این جهان گذاشت .مکه از ظهورش روشن و جهان از حضورش تلالو گرفت . ده حورالعین به دیدارش شتافتند ؛هر کدام طشت و اباریقی در دست آب کوثر و جامه ای از بهشت آوردند . آن چهار بانوی گرانقدر ( آسیه؛ ساره؛ مریم؛کلثوم ) او را با آب کوثر شستشو دادند و در دو جامه ای که از بهشت آمده بود و سفیدتر از شیر و خشبوتر از مشک و عنبر بود پیچیدند ....

اینجا صحبت از شیرینی تولد بود و عطای کوثر . صحبت از آب پاکیزه ی کوثربود وجامه های سفید و پاکیزه ی بهشتی ....اما امان از آن روزی که صحبت از حنوط بهشتی شد . همان حنوطی که جبرئیل از بهشت برای پیامبر آورد . پیامبر (ص) یک سوم آن را برای خود برداشت و بقیه رابین امیرالمومنین (ع) و فاطمه (س)* تقسیم کرد .

اسما را فرستاده تا آن کافور بهشتی را آماده کند .بهترین جامه های خویش را برای ملاقات با خدا برتن کرده است و روبه قبله خفته است . جامه ای سفید به سر کشیده و به اسما فرموده است که پس از ساعتی بیاید و اورا صدا بزند . اگر پاسخی نشنید بداند که او به دیدار حق شتافته است .

@@@

اسما آمد . هرچه صدازد جوابی نشنید . فاطمه جان چرا جوابم را نمی دهی ؟ بی بی جان چیزی بگو !.بند دلم را بریدی . حرفی بزن .ای وای بی فاطمه شدم ای خدا ! بی زهرا شدم !...

ای مادر حسین و حسن دیده باز کن

حال علی ببین و سپس خواب ناز کن

اطفال تو بهانه ی مادر گرفته اند

دستی پی نوازش ایشان دراز کن

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ابن ابی الحدید سنی مذهب از استاد خود نقل می کند که :حتی در جاهلیت ،اگر مردی زنی را با سنگ نرمی می زد یا چوب دستی می گرفت و دست به سوی زنان دراز می کرد ،از آن پس او و فرزندانش را با آن کار یاد می کردند و سرزنشش می نمودند .این کار برای آنها ننگ شمرده می شد . امیرالمومنین (ع) هم در جنگ صفین به نیروهایش سفارش کردکه با زنان بدرفتاری نکنید و به آنان آزار نرسانید و دیگران را نیز به این کار تشویق نکنید حتی اگر ناموس شما را هم دشنام دهند و به امیران شما ناسزا بگویند . اگر می توانستم دستور می دادم تا آنها را رها کنید ؛ هر چند زنانی مشرک باشند ؛ اما امان از سنگدلی های آن قوم جاهل که حتی رسم جاهلیت خود را هم شکستند !آری کاری کردند که زبان حال بچه های امیرالمومنین (ع) این چنین شده بود :

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در جنگ احد پیامبر (ص) زخمی شده بود . علی (ع) با سپر آب می آورد و زخم های پیامبر (ص) را می شست . خون زخم بند نمی آمد . حضرت فاطمه (س) هم با چشمان اشکبار از پدرش پرستاری می کرد . تکه حصیری را می سوزاند و بر زخم های پیامبر (ص) می گذاشت ....با پرستاری حضرت زهرا (س) حال پیامبر (ص) بهبود یافت . اما حضرت سکینه چه کند با بدن بی سر پدر ؟او هم دلش می خواهد بر زخم های پدر مرحم بگذارد ؛ ولی برسر بریده چه مرحمی بگذارد ؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پیامبر (ص) بعد فتح مکه عفو عمومی اعلام کردند و فرمودند : هر کسی وارد خانه ابوسفیان شود در امان است .با این که ابوسفیان زخم های زیادی به پیامبر (ص) و مسلمانان زده بود ؛ پیامبر را از شهر خودش بیرون کرده بود ؛ با این حال پیامبر (ص) وقتی برگشتند ؛ او را بخشیدند و خانه ی او را محترم شمردند ؛ ولی وقتی آنها به قدرت رسیدندچه کردند ؟ چگونه جبران کردند ؟ هیزم به دست ریختند دور خانه دختر پیغمبر (ص) در خانه را آتش زدند و صاحب خانه را به باد کتک و تازیانه گرفتند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امیرالمومنین (ع) به وامی نیاز پیدا کرد . چادر بانو حضرت زهرا (س) را نزد مردی یهودی گرو گذاشت و مقداری جو به قرض گرفت . زن یهودی شب هنگام وارد حجره شد . دید چنان نوری از آن چادر ساطع است که تما حجره را روشن کرده است . به شوهرش اطلاع داد . مرد یهودی وقتی آن چادر رادید که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده ؛ بر تعجبش افزوده شد . مرد یهودی به خانه خویشان خود رفت و موضوع را اطلاع داد . هشتاد نفر از خویشان مرد یهودی حاضر شدند و از برکت این چادر همگی به اسلام ایمان آوردند .

این جا این چادر بابرکت ؛ نور افشانی کرد و باعث مسلمان شدن عده ای یهودی شد ؛ اما یک جای دیگر هم یک سر بریده بر سر نیزه زده شده نور افشانی می کردو با عث شد آن راهب مسیحی مسلمان شود . آخر های شب راهب زمزمه و تسبیح و ذکر الهی از آن سر شنید . نگاه کرد .دید از ناحیه ی آن سر تا پیشانی آسمان نوری کشیده شده است. ناگاه دید دری از آسمان گشوده شد . فرشتگان دسته دسته از آن در فرود آمدند و می گفتند : السلام علیک یا ابا عبدالله السلام و علیک یابن رسول الله .. راهب با دیدن این منظر سخت وحشت زده شد و بی تابی نمود و به نگهبان گفت : همراه شما چه کسی است ؟ آنها گفتند سر یک نفر خارجی است . راهب گفت : اسم او چیست ؟ گفتند : حسین بن علی (ع) نام دارد . راهب گفت : حسین پسر فاطمه دختر پیامبرتان ؟ گفتند : آری . راهب گفت : وای بر شما !سوگند به خدا اگر عیسی بن مریم (ع) دارای پسر بود ما آن را با حدقه های چشم خود نگه می داشتیم , ولی شما پسر دختر پیامبر تان را کشتید .....مقداری پول به سربازان داد و سر را تا هنگامی که قصد رفتن کردند در اختیار گرفت . سر مقدس را پاکیزه کرد و با عطریات ؛ خوشبو نمود و آن را بر دامنش گذاشت و تا صبح گریه ونوحه کرد .......

@@@

وقتی نگهبانان سر را از او مطالبه کردند ؛ او خطاب به سر گفت : ای سر در محضر جدت محمد (ص) گواه باش که من گواهی می دهم : معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد (ص) بنده ورسول خدا است . و در پیشگاه تو قبول اسلام کردم و من غلام تو هستم .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت علی (ع) بنا به وصیت حضرت زهرا (س) آمد کنار قبر بی بی فاطمه (س) و شروع کرد به قرآن خواندن . نمی دانم چه آیاتی را خواند . شاید این آیات را خوانده است : بسم الله الرحمن الرحیم . انا اعطیناک الکوثر فصل لربک وانحر ....شاید هم این آیات را خوانده باشد : ....قالوا انا لله و انا الیه راجعون ....این جا امیرالمومنین (ع) با صدای دلنشین  برای آرامش همسرش قرآن خواند ,اما یک وقتی دیگر یک شخص دیگری هم قرآن خواند ؛ سر بریده شروع کرد قرآن خواندن . قرآن خواندن علی (ع) به حضرت زهرا (س) آرامش می داد ؛ ولی قرآن خواندن این سر قلب زینب را آتش زد . یزید هم به احترام قاری قرآن چوب خیزران برداشت .....یک وقتی هم دخترش درون خرابه ی شام سر بابا را به آغوش کشید . بابا جان ! چرا ساکتی ؟ چرا مثل آن دفعه قرآن نمی خوانی ؟ بابا ! دست من که چوب خیزران نیست ! قرآن بخوان بابا . قرآن بخوان ....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خداوند خشنود می شود به خشنودی فاطمه (س) و غضبناک می شود به غضب فاطمه (س) لازم نیست حضرت از کسی شکایت کند . همین قدر که از او ناراحت باشد ؛ خدا هم از او ناراحت و غضبناک است ؛ پس چگونه است اگر حضرت فاطمه (س) از کسی شکایت کند ؟ آن وقتی که در درگاه خداوند بفرماید : خداوندا !انتقام بگیر از آنهایی که بچه های مرا کشتند و دختران حسین مرا سوار شترها کردند . @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هنگامی که به خانه امیرالمومنین (ع) هجوم آوردند ودر خانه را آتش زدند ؛ آن هنگامی که حضرت زهرا (س) بین درو دیوار قرار گرفت و در به پهلوی خانم فشار آورد همه می گویند ،خانم فرمود : یا فضه الیک فخذینی ... امااز علامه امینی نقل شده است که حضرت زهرا (س) در این هنگام صدا زد : یا مهدی

بیا مهدی بیا مادر غمین است

ببین بر پشت در نقش زمین است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امیرالمومنین (ع) مقداری از حالات فاطمه (س) را برای مردی از قبیله بنی سعد توضیح می داد . فرمود : حضرت زهرا (س) آنقدر با مشک آب کشید که اثر مشک در سینه ی او نما یان شد و آنقدر خانه را جارو کرد که لباسهایش غبار آلود شد و آنقدر زیر دیگ آتش افروخت که رنگ لباسهایش تغییر یافت به طوری که به سختی و زحمت می افتاد ....

سلمان هم می گوید : دیدم فاطمه (س) نشسته و آسیایی پیش روی اوست و به وسیله آن مقداری جو را آرد می کند و عمود آسیاب خون آلود است .....وقتی پیامبر (ص) این سختی کشیدن های فاطمه (س) را در کارهای منزل می دید یا می شنید ؛ نا راحت می شد و می گریست .

یا رسول الله !شما با دیدن این سختی ها ناراحت می شدید و گریه میکردید . عرض می کنم : آقا جان ! این سختی ها که در مقابل رنج های حضرت فاطمه (س) اصلا سختی نبودند . نبودید سختی کشیدن فاطمه (س) را بین در و دیوار ببینید . نبودید حال و روز او را در کوچه های بنی هاشم ببینید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام علی (ع) به خواستگاری حضرت زهرا (س) آمد . پیامبر (ص) مبلغی به عنوان مهریه قرار داد. حضرت زهرا (س) فرمود : پدر جان !من از شما تقاضا می کنم که این مهریه دنیوی و مادی را به شوی گرانقدرم ، علی (ع) بازگردانی و خود از خدا بخواهی که مهریه مرا شفاعت گناهکاران امت شما قرار دهد. پدر جان ! من یک امان نامه می خواهم برای شیعیا ن علی (ع) . فرشته ی وحی فرود آمد و کاغذی از حریر با خود آورد که در آن نوشته بود ( خداوند مهر یه ی فاطمه (س) را شفاعت گناه کاران امت پدرش قرار داد ) حضرت این سند آسمانی را تا دم مرگ نگاه داشت تا درون کفن او قرار دهند . آری ، این چنین است ، مهر و علاقه ومحبت حضرت زهرا (س) به این امت ؛ اما در عوض این مردم چه کردند ؟ خانه ی امیر المومنین (ع) را محاصره کردند و جواب این لطف و محبت را با سیلی و تازیانه دادند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت زهرا (س) سه شبانه روز روزه گرفتند و هر سه شب موقع افطار سائلی در خانه  ی حضرت را دق الباب کرد .حضرت زهرا (س) هر سه شب ؛ حتی از افطاری بچه ها گذشت و سائل را از در خانه اش دست خالی برنگرداند . مردم ! شخصیتی با چنین اوصاف چطور ممکن است امشب این جمعیت را دست خالی برگرداند ؟!بی بی جان ! ما هم سائل درگاه شما هستیم . ما را هم دست خالی برمگردان

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

موقعی که حضرت موسی(ع) می خواست برای مدتی امت را تنها بگذارد و با خدای خودش خلوت کند و به عبادت بپردازد امت را به برادرش هامون سپرد . در نبود موسی (ع) مردم گوساله پرست شدند .حضرت هارون هم هر چه می گفت در آنها اثری نمی کرد . حضرت موسی (ع) که برگشت واوضاع مردم را دید بسیار ناراحت شد و حضرت هارون را مواخذه کرد . هارون در جواب گفت : ( ابن ام القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی ) ای پسر مادرم !این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند . در غربت امیرالمومنین (ع) همین بس که آن هنگامی که مردم به خانه امیرالمومنین (ع) هجوم آوردند و در خانه را آتش زدند سیلی و تازیانه و غلاف شمشیر نثار حضرت زهرا (س) کردند ؛ گریبان امیرالمومنین (ع) را گرفتند و به زور او را به سمت مسجد کشاندند ؛ حضرت علی (ع) رو به قبرستان رسول خدا (ص) کرد و جواب هارون به موسی (ع) را گفت :( ابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی ) ای پسر مادرم (یا رسول الله (ص) ) این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت زهرا (س) بین درو دیوار قرار گرفت و محسن شش ماهه اش سقط شد . این یک شش ماهه بود که اینطور شهید شد .من یک شش ماهه دیگری را هم سراغ دارم که اسم او هم محسن بود (محسن بن الحسین ).کاروان اسرای اهل بیت به سمت شام در حرکت بودند . یکی از همسران امام حسین (ع) بچه ای در رحم داشت که او را محسن نامیده بودند . آنقدر در طول مسیر این خاندان را اذیت کردند ؛ آزار روحی دادند ؛از این شهر به آن شهر در منظر نامحرمان عبور دادندکه این خانم در یکی از منازل به نام (مشهد السقط) (بر اثر شدت ناراحتی و سختی و مشکلات راه ) بچه اش را سقط کرد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام حسین (ع) همراه امیرالمومنین (ع) دور از چشم مردم کنار قبر مادرش می آمدو دستان کوچکش را به سینه ادب می گذاشت و می فرمود : ( السلام علیک یا اماه ) سلام مادر .....قبر مادر را زیارت می کرد اما نمی دانم این چرخ زمانه چطور گشت که حضرت زهرا (س) باید جواب این ملاقات و زیارت را درون تنور خولی پس بدهد . درون تنور را نگاه کرد . دید سر خونین و خاک آلود به خاکستر های تنور آغشته شده است .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

فرات یکی از چهار نهری است که مهریه حضرت زهرا (س) قرار گرفت . امام باقر (ع) فرمود : ( جعلت لها فی الارض اربعه انهار : فرات ونیل مصر و نهروان و نهر البلخ ) یعنی چهار نهر فرات ؛ نیل ؛ نهروان و بلخ ؛ در روی زمین برای حضرت زهرا (س) قرار داده شد اما در کربلا از آبی که مهریه ی مادر امام حسین (ع) بود ؛ ممانعت کردند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بلال شنید که حضرت فاطمه (س)فرموده است : (انی اشتهی ان اسمع صوت موذن ابی بالاذن ) دلم برای اذان گفتن بلال تنگ شده است .میل دارم صدای اذان بلال را بشنوم . بلال با اینکه بعد رسول الله (ص) و خلافت ابوبکر عهد کرده بود دیگر اذان نگوید ؛ به خاطر حضرت زهرا (س) رفت به سمت ماذنه و شروع کرد به اذان گفتن تا صدای اذان بلال بلند شد ،حضرت زهرا هم جان تازه ای گرفت . بلند شد و جانماز رسول الله (ص) را پهن کرد . رو به قبله نشست . بابا جان کجایی؟ بلال آمده است. موذنت آمده است . بلال تا گفت : ( اشهد ان محمدا رسول الله ) فاطمه (س) نقش زمین شد .

عرض می کنم بی بی جان ! شما نام رسول الله (ص) پدرتان را شنیدید از حال رفتید . قربان آن عزیزانی که سر بابای خود را گاهی بالای نیزه مشاهده کردند و گاهی او را در صندوقچه دیدند . گاهی او را آویزان بر سر دروازه ی شام به نظاره نشستند و گهی او را در طشت طلا زیر ضربات چوب خیزران دیدند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شهادت رسول خدا (ص) بیش از همه برای فاطمه (س) سخت و دشوار بود . امام علی (ع) پس از غسل و کفن و دفن پیامبر (ص) وارد خانه شد . دید حضرت زهرا (س) از اشک و آه و ناله لحظه به لحظه غش می کند و به حال می آید . هر گاه چشم باز می کند نگاهی به حسن و حسین (ع) میکند و می گوید : کجاست جد بزرگوارتان که شما را عزیز می داشت ؟ کجاست آن پدری که برروی دوشش جای داشتید ؟ کجاست آن نیای ارجمند که نمی گذاشت روی زمین راه بروید ؟ ای خدا !دیگر در این خانه باز نمی شود . دیگر پدر را از این در نمی بینیم .

از غم های گرانباری که قلب زهرا (س) را گرفته بود جز خدای عزوجل کسی آگاه نبود ؛ بدین جهت خداوند فرشته ای را مونس حضرت زهرا (س) قرار داد که تسلی بخش غم های او و هم صحبتی در تنهایی او باشد . عرض می کنم : بی بی جان !بعد رسول الله (ص) غریب و مظلوم شدید . دیگر زندگی با این امت نامرد برایتان سخت شده بود ؛ اما فرشته ها مامور بودند ؛ مونس تنهایی شما باشند شما با فرشتگان هم صحبت و هم کلام می شدید . با آنها درد دل می کردید و اندکی تسلی می یافتید ؛ اما جان ها به قربان عمه سادات بی بی زینب (س) !بعد امام حسین (ع) باید با شمر و ابن زیاد و یزید و عمر سعد هم کلام باشد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در زمان رسول خدا (ص) مردم با پیامبر (ص) کاری یا سوالی داشتند ؛سرزده و بدون اجازه وارد خانه ی پیامبر (ص) می شدند . آیه نازل شد ( یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم ) ای کسانی که ایمان آورده اید تا اجازه نگرفته اید ؛ وارد خانه ی پیامبر نشوید . عرض می کنم مگر این قوم قرآن نخوانده بودند ؟ مگر این آیه را نشنیده بودند ؟ به خانه ای که جبرئیل و عزرائیل و فرشتگان ؛ اجازه ی ورود می گرفتند ؛ هجوم آوردند در خانه را آتش زدند ؛ صاحب خانه را سیلی زدند ؛تازیانه زدند @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در فتح مکه شخصی به نام (هبار بن اسود ) زینب ؛ دختر رسول خدا (ص) را که محمل شتر بود ؛ با نیزه ترساند و همین باعث شد که فرزندی که در رحمش بود ،سقط شود . پیامبر (ص) برای خون هبار بن اسود احترامی قائل نشد (یعنی کشتن هبار را جایز دانست). یا رسول الله !اگر چنین است ؛ پس حکم کسانی که به خانه ی دخترت ؛ حضرت زهرا (س) هجوم آوردند ؛ سیلی و تازیانه زدند ؛ مادر و فرزند هر 2 را شهید کردند چیست ؟ای رسول خدا ! نبودی ببینی به جای حکم قصاص چگونه از قاتلان دخترت تقدیر و تشکر می کردند . حضرت عباس (ع)  از امیرالمومنین (ع) پرسید ؛ چرا عمر از قنفذ مالیات نگرفت ؛ همان گونه که از دیگران می گرفت ؟ حضرت علی (ع) به اطراف خود نگاه کرد و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد و فرمود : ( برای این که از ضربتی که قنفذ با تازیانه به فاطمه (س) زده بود تشکرکند . فاطمه (س) وقتی که از دنیا رفت ؛ اثر آن تازیانه مثل بازوبند در بازویش مانده بود.

عمر به خاطر این چنین از قنفذ ؛ تفقد کرد . من نمی دانم چگونه توانستند ؛ از شمر ذی الجوشن تشکر کنند. فاطمه (س) وقتی از دنیا رفت ،اثر آن تازیانه مثل بازوبند در بازویش مانده بود .

عمر به خاطر این ضربه این چنین از قنفذ ، تفقد کرد . من نمی دانم چگونه توانستند از شمر ذی الجوشن تشکر کنند ؛ آن زمانی که روی بدن مطهر نشسته و خنجر کشیده بود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مصیبت مدینه از بعضی جهات از کربلا هم سخت تر است ؛ چون شمر در کربلا حمله کرد و نیزه ی خود را به خیمه ی امام حسین (ع) کوبید و فریاد زد : آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش آتش بزنم . بانوان حرم صیحه زدند و از خیمه بیرون آمدند . 2تن از لشکریان ابن زیاد ؛ شمر را در این کار مذمت کردند و گفتند : آیا مامور قتل کودکان و زنان شده ای ؟

آیا امیر تو ؛ از کشتن مردان خشنود نمی شود !شمر با شنیدن این سخنان حیا کرد و از سوزاندن زنان و کودکان که در خیمه بودند ؛ منصرف گردید . این جا شمر با این که فرد ی احمق و تهی مغز بود و حیا نمی کرد ؛ در این مورد تحت تاثیرسخنان آن 2حیا کرد ؛ ولی آنکسی که کنار در خانه علی (ع) آمد از سخنان بقیه حیا نکرد ؛ دستور داد هیزم آوردند ؛ در را آتش زدند ؛ به درون خانه حمله ور شدند ؛ با تازیانه و غلاف شمشیر ........صاحب خانه را مجروح سا ختند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر وقت بابا به خانه حضرت زهرا (س) می آمد ؛ دختر می دوید و دست بابا را می بوسید . پدر هم سینه زهرا را می بویید و بر دستان زهرا (س) بوسه می زد . یا رسول الله !امشب دیگر حضرت زهرا (س) قصد ملاقات شما را کرده اند .شب شهادت بی بی دو عالم است . دوباره همدیگر را ملاقات می کنید ؛ اما ای رسول خدا (ص) ! اگر امشب دیدی دختر جوانت قد کمان و خمیده شده است ، تعجب نکن . این همان دختر جوان توست ؛ اگر دیدی دست به دیوار میگیرد و راه می رود تعجب نکن. این همان فاطمه است . آقاجان !اگر امشب خواستی مثل دفعات قبل دست دخترت را ببوسی ؛ آهسته تر ببوس آخر این دست آزرده است این دست حتی برای قنوت نماز هم به سختی  بلند می شود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آن هنگامی که هیزم آوردند و در را آتش زدند و به درون خانه حمله ور شدند ؛ فاطمه (س) بین درو دیوار فرمود : (یا فضه الیک فخذینی )دقت کنید. نفرمود : فضه بیا . فرمود : فضه مرا بگیر ؛ یعنی دیگر نمی توانم روی پا بایستم . دارم می افتم . بیا مرا بگیر . ( یا فضه الیک فخذینی فقد والله قتل ما فی احشائی من حمل ) فضه !به خدا محسنم سقط شد ....یا زهرا (س*) @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

رسم است بعد وفات هر عزیزی ؛ اسباب و وسایل و لباسهای او را جمع می کنند تا در دید فرزندان و بازماندگان او نباشد ؛ مبادا فرزندان او با دیدن آن اسباب و وسایل و لباسها داغشان تازه شود . دلها بسوزد برای اول مظلوم عالم امیرالمومنین (ع) به فرض اینکه امیرالمومنین (ع) تمام وسایل شخصی حضرت را جمع کند ؛ آن چادر خاکی و جا نماز بی بی را جمع کند ؛ اما با آن در نیمه سوخته چه کند ؟ با آن مسمار و دیوار چه کند ؟ حتما وقتی امیرالمومنین (ع) از خانه بیرون می رفته ، بچه ها به این در خیره خیره نگاه می کردند و اشک می ریختند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

روزهای آخر ،حضرت فاطمه (س) یک غمی و غصه ای به دل داشت . فرمود : من از این رسم تشییع جنازه ی عرب راضی نیستم . بدن میت را روی یک تخته ای می گذارند و رو پوشی روی آن می اندازند . حجم بدن میت معلوم می شود . اسماء !من ضعیف شده ام و گوشت بدنم گداخته شده است . آیا چیزی نمی سازی که مرا بپوشاند ؟ اسما ء فرمود :آن زمان که در حبشه بودم ، مردم حبشه برای حمل جنازه چیزی را که پو شاننده بود ، ساخته بودند ؛ به طوری که دیواره داشت و حجم بدن معلوم نمی شد . حضرت وقتی آن را دید خوشحال شد و خندید ؛ اما حرف من این است :حضرت فاطمه (س) در طول 75 روز بعد وفات رسول الله بدنش از غم و غصه و شدت جراحات آب شده بود . دیگر بدنی باقی نمانده بود که حجمش معلوم باشد . به گفته ی خود حضرت که فرمود : ( اسما ء من ضعیف شده ام و گوشت بدنم گداخته شده است .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت فاطمه (س) در لحظه های غمبار شهادتشان به شدت می گریست . امام (ع) پرسید : چرا گریه می کنی ؟ فرمود :(ابکی لما تلقی بعدی ) ؛ بر مصیبتهایی که پس از من به تو می رسد ؛ می گریم .

@@@

امشب با حضرت زهرا (س) هم ناله می شویم و برای مظلومیتهای شهید تنها؛ امیرالمومنین (ع) اشک بریزیم . برای آن لحظه هایی که ساقی کوثر ؛ بی کوثر شده بود و تنها همدم و یار و مونس خودش را از دست داده بود . سر در چاه غربت فرو می برد و با چاه درد دل می کرد : ای چاه !

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بعد از ازدواج حضرت زهرا (س) و امیرالمومنین (ع) پیامبر (ص) وارد خانه امیرالمومنین (ع) شد . کارهای خانه را تقسیم کرد . کار بیرون به عهده امیرالمومنین (ع) و کار منزل به عهده حضرت زهرا (س)قرار گرفت . حضرت زهرا  از این تقسیم کار خیلی خوشحال شد؛ چون دیگر لازم نبود در کوچه ها رفت و آمد کند و در معرض دید نامحرمان قرار بگیرد . فرمود : جز خدا نمیداند که از این تقسیم کار چقدر خوشحال شدم ؛ زیرا رسول خدا مرا از انجام کارهایی که مربوط به مردان است ، باز داشت .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

علی (ع) هر وقت وارد خانه می شد و به زهرا (س) نگاه می کرد تمام غم و غصه هایش برطرف می شد . اگر بیرون خانه مردم به او سلام نمی کردند یا اگر امیرالمومنین (ع) سلام میکرد جواب او را نمیدادند اگر غریب و تنها شده بود اگر بیرون خانه یار و همدم و هم زبانی نداشت اما وقتی وارد خانه می شد با دیدن حضرت زهرا (س) و مهربانی و همدردی و دلداری های او آرامش می یافت . آری همیشه دیدن زهرا (س) مایه آرامش او بود؛ اما یک وقتی رسید که با دیدن حضرت زهرا (س) آه از نهاد امیرالمومنین (ع) برخواست ؛ صورت کبود است ؛پهلو شکسته است . با غسل حضرت زهرا (س) یکایک مصائب گذشته را مرور کرد ؛ بازو ورم کرده است ؛ سینه ضرب دیده است ؛ یا امیرالمومنین(ع) بدن حبیب را با دلی شرحه شرحه غسل دادی پهلو و سینه را شکسته یافتی ،صورت و بازو را کبود دیدی ؛ اما به هر حال بدن به ظاهر سالم بود ؛ اما زینب کبری (س) وقتی آمد مقابل بدن حبیبش ، دید بدن برادر قطعه قطعه است و سر در بدن ندارد . خم شد و لبهایش را بر رگهای بریده  برادر گذاشت @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اسماء به دستور حضرت زهرا (س) تابوتی را ساخت . حضرت زهرا (س) تا تابوت رادید لبخند به لبانش نشست . بعد رسول الله (ص) این اولین لبخند حضرت زهرا (س) بود ؛ چون این تابوت دیواره داشت و حجم بدن در آن معلوم نبود . سوال من این است روزهای آخر که این تابوت را ساختند ؛ کجا نگه می داشتند ؟ لابد درون خانه گذاشته بودند . در این صورت امان از دل امیرالمومنین (ع) با دیدن این تابوت چه حالی شده است فاطمه جان !این تابوت چیست که اینجاست ؟ فاطمه جان !مگر قصد رفتن داری ؟ مگر می خواهی علی (ع) را تنها بگذاری ؟ نمی دانم وقتی زینب (س) پرسیده است که بابا این وسیله ای که اسما ء درست کرده است چی هست ؟ امیرالمومنین (ع) چه حالی شده و چگونه جواب زینب (س) راداده است .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یا حضرت زهرا (س) !بی بی جان ! یادتان می آید ،آن لحظه ای را که امیرالمومنین (ع) فرمود : بچه ها بیایید با مادرتان خداحافظی کنید ؟حسنین (ع) خودشان را در آغوش شما جا دادند و زار زار گریستند . طاقت نیاوردید و دستان پر مهرتان را از کفن بیرون آوردید و حسنین (ع) را در آغوش گرفتید . آنجا اگر امیرالمومنین (ع) بچه ها را از شما جدا نمی کرد ،همان جا جان می دادند ......

عرض من این است بی بی جان !امشب نوبت شما است . بیایید قبل از اینکه امیرالمومنین (ع) دستان را از کفن بیرون بیاورد و به حسنین (ع) و زینبین (س) دلداری بدهد ؛ آنها را از روی بدن بابایشان بلند کن !دیگر امیرالمومنین (ع) طاقت دیدن این صحنه ها را ندارد . کمکش کن. این حرفها مال من نیست . زبان حال حضرت زینب (س) است

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زن وشوهری با هم دعوا کردند . مرد عصبانی شد . دست بلند کرد و سیلی محکمی به صورت خانمش زد . از خانه بیرون آمد پشیمان شد . ظهر که به خانه برگشت ؛ معذرت خواهی کرد ...زن گفت : عیبی ندارد من هم بی تقصیر نبودم . از این به بعد هم اگر کار بدی کردم بزن اما دیگر جلوی بچه هایم مرا کتک نزن ؛ این بچه ها از صبح  که مرا زدی یک طور دیگر شده اند غذا نخوردند هی به من نگاه می کنند .....اما جانها به قربان مظلومیت حضرت زهرا (س) که جلوی چشم بچه ها چنان سیلی به صورت او نواختند @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بشار می گوید : خدمت امام صادق (ع) رفتم . تعارف خرما کردند . گفتم ناراحتم . بغض گلویم را گرفته است . پیرزنی از شیعیان با پهلو به زمین خورد و به ظالمین جده ات زهرا (س) لعنت فرستاد ؛ گفت : لعن الله ظالمیک یا فاطمه . نوکران حکومتی شنیدند . او را گرفتند می زدند و می بردند . امام صادق (ع) با شنیدن نام حضرت فاطمه (س) وشنیدن این جریان چنان ناراحت شد ند و گریستند که دستمال و محاسنشان از اشک پر شد . به مسجد سهله رفتند و برای آن پیرزن دعا کردند . بشار می گوید : امام صادق (ع) دعا کردند و بعد فرمودند : برویم . آن پیرزن را آزاد کردند .

یا امام صادق (ع) ! شما تا نام حضرت فاطمه را میشنیدید ؛ اینطور ناراحت می شدید ؛ پس چه می کردید اگر می بودید و می دیدید ؛ آن مصیبتی را که فرشتگان عالم به خاطر آن به گریه افتادند ؟ آن هنگامی که امام علی (ع) فرمود ؛ بچه ها ای حسن و ای حسین (ع) بیایید و با مادرتان خداحافظی کنید . حسنین آمدند و مادر را در آغوش گرفتند و ناله زدند . همه از دیدن این صحنه به گریه افتادند  . فضای خانه یکپارچه اشک و ناله شده بود . امام علی (ع) میگوید خدا را شاهد می گیرم که فاطمه ناله ی جان کاهی کشید . بندهای کفن باز شد و حسنین (ع) را در آغوش گرفت . ناگهان شنیدم هاتفی در آسمان صدا زد : ای علی حسن وحسین را از سینه مادر شان بلند کن که سوگند به خدا ؛ این حالت آنها ؛ فرشتگان آسمان را به گریه انداخت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق (ع) میفرماید :( بکائون پنج نفر بودند : 1آدم (ع) 2.یعقوب (ع) 3. یوسف (ع) 4. امام سجاد (ع) 5. حضرت فاطمه (س) ).. حضرت یوسف (ع) وقتی به زندان افتاد ،از فراق پدر به قدری گریه کرد که امام صادق (ع) می فرماید : سایر زندانیان ناراحت شدند و به او پیشنهاد کردند یا شب گریه کند یا روز تا آنان در یکی از این دو وقت آسایش داشته باشند . یوسف پیشنهاد آنان را پذیرفت و به آن عمل کرد . این حرف را به یک بزرگوار دیگری هم زدند . به امیرالمومنین (ع) گفتند : به حضرت زهرا (ع) بفرمایید :یا شب گریه کند و روز آرام بگیرد ؛یا روز گریه کند و شب آرام بگیرد ؛ اما آنقدر مصیبتهای حضرت زهرا (س)  زیاد و سنگین بود ؛ آنقدر دلش شرحه شرحه و جگرش سوخته بود که مثل یوسف نتوانست قبول کند ؛ لذا می رفت بیرون مدینه و آنجا ضجه و ناله می زد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بنابر نقلی حضرت فاطمه (س) را داخل خانه ی خودش دفن کردند . عرض می کنم : مردم ! دعا کنید این نقل درست نباشد ! وگرنه باید بگوییم : امان از درد دل های بچه های علی (ع) چه حالی داشتند زمانی که تنها می شدند ؟ می آمدند کنار قبر مادر گریه می کردند و ناله می زدند و می گفتند :

ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم

همچو طفلان دگر در خانه مادر داشتیم

مادر مظلومه ما رفت از دست ما

مرگ او را کی به این تعجیل باور داشتیم

اندر آن روزی که آتش بر سرای ما زدند

ما در آنجا حال مرغ سوخته پر داشتیم

آمد و رفت از جهان محسن در آن غوغا دریغ

آرزوی دیدن روی برادر داشتیم

از فراق روی مادر با پدر هر روز و شب

دو برادر بزم ماتم با دو خواهر داشتیم

با فغان گوید موید آنچه را میثم بگفت

ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یا زهرا !طاقت نداشتی گریه های بچه هایت را ببینی ؛ صدای گریه ی حسنین (ع) دلت را شرحه شرحه میکرد و جگرت را میخراشید ؛ لذا دستان نوازش گرت را از کفن بیرون آوردی و حسنین (ع) را در آغوش مهرت کشیدی و آنها را تسکین دادی ؛ اما خانم جان ! ای کاش در کربلا هم بودی و با آن دستان پر مهرت دخترت زینب (س) را در آغوش میکشیدی و او را اندکی تسکین میدادی و در لحظات پر التحاب و جگر خراش او را در می یافتی ! بی بی جان ! اگر چه زینب دریای صبر است ؛ ولی این گودال پرخون دریا را هم به تلاطم در می آورد . امان از این گودال !فغان از این گودال ! بی بی جان ! می دانم در طول زندگی کوتاهت سختی ها و مصیبتهای زیادی را تحمل کرده ای ؛

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هنگام دفن حضرت زهرا (س) کسی نبود به امیرالمومنین (ع) کمک کند . درون قبر می رفت چه کسی بدن را تحویل او می داد ؟ بالای قبر می ایستاد چه کسی بدن حضرت زهرا (س) را تحویل بگیرد و درون قبر بگذارد ؟ یک وقت دید دو دست شبیه دستان پیامبر (ص) ظاهر شد . فرمود علی جان !امانتم را تحویل بده ....اینجا پیامبر (ص) به استقبال دخترش شتافت و امیرالمومنین (ع) را در دفن حضرت زهرا(س) یاری کرد ؛اما این دستان مبارک ،یک جای دیگر به کمک آمدند . بنابر نقل بعضی روایات امام سجاد (ع) می خواهد بدن پدرش امام حسین (ع) را درون قبر بگذارد . یک وقت دید ؛ دو دست شبیه دستان رسول خدا (ص) ظاهر شد و بدن را تحویل گرفت . یا رسول الله !این بدن قطعه قطعه را می شناسی  یا نه ؟ @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بی بی جان چرا وصیت کردی که شبانه شما را غسل و کفن کنند و به خاک بسپارند ؟شاید در پاسخ بفرمایید این وصیت به خاطر دل علی (ع) بود ،چون میخواستم تاریکی شب مانع شود و علی (ع) زخم ها یی که از ناحیه دشمن به من رسیده ،نبیند مبادا داغش تازه شود ؛ مبادا ناراحت شود . من دیگر بیش از این طاقت دیدن مظلومیت علی (ع) را ندارم ؛ اما بی بی جان عرض میکنیم : کجا بودی آن شب که حال زار امیرالمومنین (ع) را ببینی ؟ کجا بودی مظلومی و درد کشیدن علی (ع) را ببینی ؟ هر کجا دست میگذارد آسیب دیده است ؛ بازو و پهلو و سینه و صورت همه ضربه خورده و کبودند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امیرالمومنین (ع)* درون مسجد بودند . راوی میگوید تا حسنین (ع) به امیرالمومنین (ع) خبر وفات مادرشان را رساندند ؛ علی (ع) بی حال داخل مسجد افتاد . او را به هوش آوردند . راه مسجد تا خانه را نمیدانم با چه حالی و چه وضعی پیمود . اینجا امیرالمومنین که فاتح خیبر است با شنیدن این خبر بیهوش به زمین می افتد ؛پس چه حال و وضعی داشته اند ،زنان و کودکان ابا عبدالله (ع) آن زمانی که حضرت سکینه (ع) سراسیمه به میان خیمه ها دوید و صدا زد عمه !(والله لقد قتل ابی الحسین ) به خدا قسم پدرم کشته شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حیا و عفت حضرت زهرا (س) بقدری بود که از نابینا هم رو میگرفت . فرمود پدر جان !اگر او مرا نمیبیند من که او را میبینم . بوی مرا که استشمام میکند . مردم !حضرت زهرا (س) با این درجه از حیا و عفت چه حالی پیدا کرد ؛ هنگامی که آن نامرد در کوچه ای که دو نفر به سختی از کنار هم رد میشدند ؛ جلوی راه او را سد کرد ؟ چنان سیلی به صورت نازنینش نواخت که گوشواره ی حضرت از گوشش به زمین افتاد @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت علی (ع) در شام غریبان  با غسل دادن حضرت زهرا (س) چه دردهایی را که نکشید چون غسل نبود ؛مرور مصیبتها بود . دوره کردن درد و تداعی محنت ها بود . بازو و پهلو و سینه و صورت همه ضربه خورده و کبود بودند .ای وای ،وای از حکایت محسن ! حکایت فاطمه و آن در و دیوار !حکایت آن میخ های آهنین با بدن نحیف و خسته و بیمار ، حکایت آن آتش با آن تن تب دار !حکایت آن دست پلید با آنگونه و رخسار ! حکایت آن همه مصیبت با این دل بی قرار !آرامتر اسماء دست به سادگی از این همه جراحات عبور نمیکند ،دل چطور این همه مصیبت را مرور کند ؟این که جسم است اینهمه جراحت دارد . اگر قرار به تغسیل دل بود چه میشد ؟ این دل شرحه شرحه ؛این دل زخم دیده ؛ این دل جراحت کشیده .....این ظلم و ستم به حضرت زهرا (س) باعث شد یک روزی همین درد و همین مرور مصیبتها را زینب (س) تحمل کند همان وقتی که نازدانه اباعبدالله را غسل میداد . آن زن غساله تا بدن را دید از روی تعجب سوال کرد : این دختر به چه بیماری مبتلا بوده که همه بدنش ضرب دیده و کبود است ؟ای زن !دست روی دل داغ دیده ی زینب نگذار . آتش به دل زینب نزن تو چه میدانی که :

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اگر چه حضرت فاطمه (س)صدمات زیادی دیده بود و جراحات زیادی در بدن داشت ؛ ولی هنگامی که جگر گوشه هایش آمدند ،او را آرام و زیبا ،رو به قبله مشاهده کردند؛اما چه کشیدند دختران ابا عبدالله آن وقت که آمدند برای آخرین بار پدر راببینند . ناگهان دیدند پدر سر در بدن ندارد . لباسهایش به غارت رفته بدنش قطعه قطعه و زیر سم اسبان پرپر شده است . از شدت ناراحتی خود را از روی شترها به زمین انداختند . @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در منظره ی وداع یتیمان حضرت فاطمه (س) با مادر ندایی به امیرالمومنین (ع) رسید که فرزندان فاطمه (س) را دریاب . آنها را از مادر جدا کن که همه ملائک به گریه افتادند . امیرالمومنین (ع)* با ملاطفت ومهربانیفرزندان را از بدن فاطمه (س) جدا کرد @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عزیزان یک آیه ای چند روز است که مرا اذیت میکند . وقتی این آیه را میخوانم مدام ناراحت هستم . (بسم الله الرحمن الرحیم تبت یدی ابی لهب وتب )بریده باد دو تادست های ابی لهب و ...وقتی من این آیه را خواندم گفتم : ای کاش خدا دو تا دست تو دومی را هم قطع میکرد !آخر چه جوری به صورت فاطمه (س) سیلی زدی؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

به ظاهر یک پسر بچه 4؛5 ساله رفته سرش را کف پای مادر ش گذاشته ؛ اما در واقع امام است (یعنی بهشت زیر پای مادران است ). امام حسین (ع) این کار را کرد ،صورت به کف پای مادر گذاشت ؛ بعدها علی اکبر (ع) نیز تلافی کرد . این ادب را از پدر آموخت از این رو میبینید قبر علی اکبر (ع) در قسمت پایین پای سید شهیدان قرار دارد . @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت خضر و حضرت موسی (ع) به دیوار خرابی رسیدند. حضرت خضر (ع) با این که اهالی آن روستا با آنها بدرفتاری کرده بودند ؛ شروع به تعمیر دیوار کرد . حضرت موسی (ع) اعتراض کرد : دیوار خراب اهالی این روستا را تعمیر میکنی در صورتی که آنان با ما این رفتار را کردند ؟فرمود : داخل این دیوار گنجی است که مال دو یتیم است . پدر این دو یتیم مرد صالحی بوده است ،رعایت یتیمهای او را کرد . با اینکه امام سجاد فرمود : آن یتیمان به 9واسطه به آن جد صالح خود میرسیدند . مردم شما نیز ما اهل بیت را که فرزندان پیامبر خدا هستیم ، به خاطر آن حضرت رعایت کنید . راوی میگوید با شنیدن این کلام از علی بن الحسین (ع) صدای گریه مردم از هر طرف بلند شد .

من میگویم : عجب احترام خاندان رسول (ص) را نگه داشتند احترام آنها حتی به یک واسطه هم نرسید . بعد از رسول الله خانه ی پاره تن رسول خدا را آتش زدند . به خانه ای که جبرئیل و عزرائیل اجازه ی ورود میگرفتند ؛ حمله ور شدند ؛یکی سیلی میزد یکی با غلاف شمشیر میزد یکی با تازیانه میزد ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اسماء نقل میکند : در لحظات پایانی عمر حضرت زهرا (س) متوجه او شدم . ابتدا غسل کرد و در خانه ؛مشغول راز و نیاز با خدا شد . جلو رفتم وفاطمه را دیدم که رو به قبله نشسته و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرده است و چنین دعا میکند : خدایا !به حق پدرم محمد مصطفی (ص)  و دوستی و علاقه ای که به من دارد . به همسرم علی  مرتضی (ع) و اندوهی که نسبت به من در دل دارد. به حق فرزندم حسن (ع) و گریه اش بر من . به حق حسینم (ع) و نارا حتیش بر من . خدایا !به حق دخترانم قسم . به آه و ماتمشان از تو می خواهم که گناهکاران امت پدرم را مورد رحمت قرار دهی و آنان را به بهشت راه دهی . حضرت زهرا با این همه جفا که امت به او و شوهرش روا داشتند باز اینچنین لطف و دلسوزی میکند . این است مهربانی حضرت !این است لطف و دلسوزی حضرت زهرا (س) اما این نامردمان جواب این دلسوزی او را چگونه دادند ؟ کاری کردند که همان دستی که همیشه برای آنها دعا میکرد  بیرمق و کبود شد ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام حسن (ع) می فرماید : شب جمعه ای مادرم در محراب عبادتش به نماز و دعا ایستاده بود و تا طلوع فجر در حال رکوع و سجود بود . میشنیدم که یکایک مردان و زنان مهاجر و انصار و همسایگان را دعا میکرد و اصلا برای اهل خانه چیزی نمیخواست و دعا نمیکرد . عرض کردم : ای مادر ! چرا برای خود دعا نمیکنی ؛ همانگونه که بدیگران دعا میکنی؟فرمود :الجار ثم الدار . اول همسایه بعد خانه .

حضرت زهرا (س) اینگونه به فکر همسایگان خود بود ؛ اما آن همسایه ها در حق حضرت زهرا (س) چه کردند ؟حداقل با سکوت و تاییدشان باعث شدند؛ همان دستی  که نیمه شبها برای دعای آنها بلند میشد ، تازیانه بخورد و اثرش مثل بازوبندی باقی بماند . من میگویم :از کجا معلوم که این روایت الجار ثم الدار بعد از آن ظلم و جورهای همسایگان اتفاق نیفتاده است . از کرم و بزرگی حضرت زهرا بعید نیست که با همان حال نزار و دستان ضرب دیده، به زحمت دستان خود را بالا می آوردند و برای همسایگان دعا میکردند و میفرمودند : (الجار ثم الدار ) این همسایگان در حق حضرت زهرا (س) چه کردند ؟ آمدند گفتند : یا امیرالمومنین !به فاطمه بگویید یا شب گریه کند و روز آرام بگیرد ، یا روز گریه کند وشب آرام بگیرد . از این اعترا ضشان معلوم میشود که آرزو داشتند زودتر از گریه های حضرت راحت شوند . شاید هم برای این منظور دعا میکردند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

رسم است ، کسی که از دنیا میرود ، یک پارچه مشکی به عنوان نشانه و اعلان عزا برسر در خانه او نصب میکنند ؛ اما مردم !خانه امیرالمومنین (ع) احتیاج به هیچ پارچه مشکی و علامت عزایی ندارد ؛ چون آنقدر در خانه از دود آتش سیاه شده است که دیگر احتیاج به پارچه مشکی ندارد . از دور معلوم است که اهل این خانه عزادارند . احتیاجی به اعلان عزا نیست .....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق (ع) میفرماید : هیچ روزی همچون روز محنت و اندوه ما در کربلا نیست ،هر چند روز سقیفه و سوزاندن در خانه امیرالمومنین (ع) ..وکشتن محسن با   ضرب لگد بزرگتر و وحشتناکتر و تلخ تر است ؛ زیرا آن روز اصل و ریشه عذاب است .آری اگر آن روز سیلی به صورت پاره تن رسول خدا نمیزدند در کربلا فرزندان پیامبر (ص) و دختران ابا عبدالله سیلی نمیخوردند . اگر آن روز در خانه امیرالمومنین(ع) را آتش نمیزدند در کربلا خیمه ها آتش نمیگرفت . اگر آن روز دستان امیرالمومنین (ع) را نمیبستند ،اسرا دست بسته ، وارد کوفه نمیشدند . اگر آنروز بدن پاره تن پامبر (ص) کبود نمیشد ، در کربلا هم رقیه (ع) تازیانه نمیخورد . اگر آن روز سینه حضرت زهرا (س) را بین در و دیوار نمی شکستند ؛سینه امام حسین (ع) هم زیر سم اسبان خورد نمیشد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حاجیان !چرا بین کوه صفا و مروه سعی میکنید ؟چرا آنجا میروید و حروله میکنید ؟مگر شما شیعه امیرالمومنین (ع) نیستید ؟ صفا و مروه امیرالمومنین (ع)  که آنجا نیست . صفا و مروه امام زمان (ع) که آنجا نیست . صفا و مروه امیرالمومنین (ع) از قتلگاه فاطمه (س) است تا قبرستان بقیع . صفا و مروه امام زمان (عج) از کنار آن نیمه سوخته است تا کنار قبر مخفی بی بی فاطمه (س) بیایید اینجا و هروله کنید و به سر و سینه بزنید.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت عباس (ع) از امیرالمومنین (ع) پرسید چرا عمر از قنفذ ،مالیات نگرفت همان گونه که از دیگران میگرفت ؟حضرت علی (ع) به اطراف خود نگاه کرد و قطرات اشک از چشمانش سرازیر شد و فرمود : برای اینکه از ضربتی که قنفذ به فاطمه (س) زده بود تشکر کند . فاطمه (س) وقتی که از دنیا رفت ،اثر آن تازیانه مثل بازو بند روی بدنش با قی مانده بود . عمر به خاطر این ضربه اینچنین از قنفذ ،کرد . من نمی دانم چگونه توانستند از شمر ذی الجوشن تشکر کنند ، آن زمانی که روی بدن مطهر نشسته و خنجر کشیده بود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گر چه تشییع جنازه حضرت فاطمه (س) شبانه و غریبانه بود ؛ولی دیگر نگذاشتند بدن بدون تجهیز روی زمین بماند ؛اما باید بر غربت آن امامی گریست که نه تشییعی داشت ونه تشییع کنندگانی . سه روز ، زیر آفتاب سوزان ،بی غسل و بی کفن گداخته شد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آن که گمشده ای دارد ،همه جا به دنبال او میگردد و همه جا را خالی از او احساس میکند . حضرت زهرا (س) جانش را گم کرده است . قلبش را گم کرده است . میخواهد یعقوب وار به پیراهن رسول خدا التیام یابد. همان پیراهنی که امیرالمومنین (ع) پیامبر را غسل داده بود . امام علی (ع) میفرماید :یک روز فاطمه (س) فرمود : میل دارم پیراهن پدرم را ببینم . وقتی پیراهن را به او دادم بویید و بوسید گریست و بی اختیار از فراق پدر غش کرد و افتاد . عرض میکنیم : بی بی جان !شما فقط پیراهن رسول خدا را دیدید ؛ اینطور منقلب شدید ؛اما جانها فدای عمه سادات که بدن پاره پاره و بی سر برادر را دید . یا فاطمه زهرا (س)!شما حداقل پیراهن پدرتان را دیدید. ای کاش حضرت زینب هم آن کهنه پیراهن را به تن برادرش میدید ! حداقل یکی از مصیبتهایش کم میشد ؛ اما بدن برادر را قطعه قطعه و برهنه پیدا کرد . آن کهنه پیراهن را هم ربوده بودند . آری ،در جایی که به طمع انگشتر ، انگشت را قطع کنند ، باید هم بدن ، بی پیراهن بماند...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بعد از اعتراض مردم مدینه به گریه های شبانه روزی حضرت زهرا (س)امام علی (ع) رفت و بیرون مدینه سایبانی درست کرد . حضرت زهرا (س) روزها میرفت و آنجا مینشست و تا غروب گریه میکرد و ناله میزد ...عرض میکنم :در بیت الاحزان حضرت فاطمه (س) حداقل سایبانی بود و سایه ای داشت حضرت زهرا (س) زیر سایه مینشست و ناله میزد ؛اما بیت الاحزان اهل بیت امام حسین (ع)خرابه شام بود . سقفی نداشت و از سرما و گرما محافظت نمیکرد ؛به طوری که صورتهایشان پوست انداخت . منهال میگوید :امام زین عابدین (ع) را دیدم که تکیه بر عصا داده بود و پاهایش مانند نی ،خشک و خون از آنها جاری بود . رنگ شریفش زرد شده بود . پرسیدم آقا کجا میروید ؟ فرمود :جایی که ما را منزل داده اند سقف ندارد . آفتاب ما را گداخته است ؛ به خاطر ضعف بدن بیرون آمدم تا قدری استراحت کنم و زود برگردم ؛ چرا که از جان زنان میترسم . در همین حال صدای زنی بلند شد : نور دیده ی برادرم کجا میروی ؟ برگرد که میترسم دشمن به تو صدمه ای بزند. پرسیدم این زن کیست ؟گفتند زینب دختر علی مرتضی است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خداوند در قران کریم میفرماید:(قل لا اسئلکم علیه اجراً الاالموده فی القربی ) پیامبر (ص) بگو من از شما اجری برای رسالتم نمی خواهم غیر از مودت و دوستی اهل بیتم .عرض می کنم :پیامبر دو نفر را پاره تن خود نامید و تعبیر (بضعه منی )را در مورد انها به کار برد :یکی امام رضا است که فرمود :( ستد فن بضعه منی به خراسان )؛ پاره جگر من در خراسان دفن می شود و یکی حضرت زهرا است.فرمود :(فاطمه بضعه منی فمن اغضبها اغضبنی) فاطمه پاره تن من است. هر کس اورا ناراحت کندمرا ناراحت کرده است .اما ببینید با این دو پاره تن چه کردند. یکی را در غربت مسموم و دیگری را بین در و دیوار شهید کردند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اما از ان طرف ابن عباس میگوید :خود رسول خدا فرمودند:زمانی که دخترم فاطمه را مشاهده میکنم یاد مصائبی می افتم که پس از من براو وارد میشود. گویا میبینم ،در خانه خویش،مورد هتک حرمت قرار گرفته ، حقش غصب شده ،از ارث محروم گشته،پهلویش شکسته،کودکش سقط شده و دمادم فریاد میزند(یا محمداه)و کسی جوابش را نمی دهد.استغاثه میکند ولی کسی به یاریش نمیشتابد.پس پیوسته پس از من محزون و غمگین و گریان است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پیامبر (ص) فرمان داد:کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید. معلوم بود که پیامبر (ص) در چه موردی می خواهد سند بگذارد.عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت میکرد!فریاد زد :  اِن الرجل لیهجر و حسبنا کتاب الله(صحیح بخاری)این مرد هزیان میگوید کتاب خدا برای ما کافی است. پیامبر (ص)را می گفت! این نسبت را به کسی میداد که وحی مطلق بود . خدا درباره ی او تصریح کرده بود که(ما ینطق عن الهوی ان هو الا  وحی یوحی)؛ پیامبر (ص) جز به زبان وحی سخن نمی گوید .جز به دستور خدا حرف نمیزند و جز حرف خدا را منتقل نمیکند، پیامبر (ص) با شنیدن این حرف دلش شکست و اشک در چشمانش نشست؛ولی ماجرا را پی نگرفت. پنجره ی انکاری که میتواند حنجره ی وحی را بفشارد ،کاغذ را بهتر میتواند مچاله کند چنانچه بعدا هم نشان داد که میتواند. در کوچه های بنی هاشم جلوی مادر سادات را گرفت .سند فدک را به من رد کن!این کاغذ چیست؟ان را به من بده !....نمیگویم کاغذ را چطور گرفت و مچاله کرد .همین قدر بگویم:

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خداوند در قران کریم می فرماید:(قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی)؛ پیامبر بگو : من از شما اجری برای رسالت نمی خواهم ،غیر از مودت و دوستی اهل بیتم . مردم! محبت به اهل بیتم را فراموش نکنید......عرض میکنم :ای رسول خدا!نبودی ببینی اهل مدینه مودت را چگونه معنا کردند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عمربن عبدود ،سردار لشکر کفر، در جنگ خندق با تکبر و غرور جاهلانه اش ،ندای هل من مبارز سر داده بود .امیرالمومنین(ع) با اسرار از پیامبر (ص) اجازه ی میدان گرفت و با ضربه ای برق آسا پشت کفر را به خاک رسانید . همان ضربه ای که پیامبر در شانش فرمود :یک ضربت علی در خندق بهتر از عبادت جن وانس است . باید کار او را یکسره میکرد که دوزخ در انتظارش بود .عبدود تا امیرالمومنین را روی سینه خود دید جسارتی کرد .همه دیدند که امیرالمومنین (ع) از روی سینه عبدود بلند شد . چند دور تا دور میدان راه رفت تا خشم ،عنان حلمش را تصاحب نکند و کاری را برای نفس انجام ندهد . بعد از فرو نشستن خشمش برای خدا کار او را یکسره کرد .

اینجا امیرالمومنین به خاطر رضای خداوند از روی سینه دشمن بر خاست اما این جریان یک بار دیگر هم در زندگی امیرالمومنین تکرار شد آنجا هم برای خدا و حفظ دین خدا از روی سینه دشمن برخاست . وقتی حال و روز فاطمه اش را پشت در دید و فریاد مظلومی یا فضه  او را شنید و در خانه را نیمه سوخته مشاهده کرد برق غیرت در چشم های خشمناکش درخشید . خندق وار حمله کرد . عمر را بلند کرد و به زمین کوبید . گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید( ای پسر صحاک قسم به خدایی که محمد (ص) را به پیامبری برانگیخت ،اگر مامور به صبر و سکوت نبودم به تو میفهماندم که حتک حرمت پیامبر یعنی چه!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اگر کسی یک خانه بخرد می آید به اطرافیانش می گویدکه من یک خانه خریدم،این شکلی است .این طوری است .ایا خوب خریدم یا نه؟ بابا !همه ی ما ازروز اولی که امدیم یک خانه خریدیم.برویم خانه مان را ببینیم.یک خانه خریدیم تنگ وتاریک است و هیچ ندارد، هیچ چراغ و روشنایی ندارد...کی می اید این خانه ما را ببیند؟! خانه ای که خودش را در حدیثی اینطور معرفی میکند:

انا بیت الغربه ؛من خانه ی غربتم .

انا بیت الوحده ؛من خانه ی تنهایی ام. 

  انا بیت التراب؛من خانه ی خاکی ام.

انا بیت الدود؛من خانه ی کرم هایم

همه باید یک روزی به این خانه ای که خریده ایم منتقل شویم.همه رفتنی هستیم.اگر بنا بر ماندن در این دنیا بود و ماندن،کمالی محسوب نمی شد،پیامبران وائمه(ع)از همه در ماندن وا پیش تر بودند؛اما میبینیم روزی رسید که امیرالمومنین مجبور شد،زیر تابوت حبیبه اش را بگیردو بدن بیجان فاطمه اش را درون قبر بگذارد. 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جوانی، هنگام مرگ رو به مادرش کرد و گفت: مادر جان می خواهم وصیتی کنم:وقتی مردم طنابی بیاور و دست و پای مرا محکم ببند.ان وقت مرا با طناب روی زمین بکش و با دلی شکسته به خداوند بگو:خدایا بنده فراری تو را اوردم؛بلکه خداوند به دل شکسته ی تو از من بگذرد. جوان مرد .با این که برای مادر مرگ جوان خیلی سخت است و طاقت و تحمل دیدن جنازه ی عادی به زمین افتاده ی پسر جوان را ندارد،بااین حال ،این مادر بنا به وصیت پسرش این کار را انجام داد.طنابی اورد و دست و پای پسرش را بستان وقت جنازه او را بر روی زمین کشید وبا حال رقت باری می گفت:خدایا !بنده فراریت را اوردم.چیزی نگذشته بود که هاتفی ندا داد که مهمان ما را رها کن! او میهمان ماست.  اری دعای مادر در حق فرزند این چنین اثر گذار است و این چنین سریع به اجابت می رسد.باید دست به دامان مادران شد و از ان ها التماس دعای خیر داشت؛اما من مادری را سراغ دارمکه یک نیم نگاه او عالمی را کن فیکون میکند.یک لحظه توجه او عالمی را زیرو رو میکند . امشب دست توسلمان را به سمت خانه ی مادر سادات دراز کنیم و از او مدد بجوییم. می پرسی کدام خانه؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بزیدن بن عبدالملک از پدرش و جدش روایت کرده است که گوید خدمت حضرت زهرا(ع) شرفیاب شدم. آن حضرت ابتدا به من سلام کرد و سپس پرسید: برای چه به  این جا آمده ای؟ گفتم: برای برکت گرفتن آمده ام! حضرت فرمود: «پدرم در زمان حیاتش فرمود:  هر کس سه روز بر تو و من سلام کند، بهشت برای او خواهد بود.»

به حضرت عرض کردم: این مطلب مربوط به دوران زندگی شما و آن حضرت است یا این که پس از درگذشت شما هم شامل می شود: فرمود: آری، بعد از مرگمان نیز شامل می شود.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یکی از ذاکرین مشهد حکایت کرد: خدمت «حضرت آیه الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی» مرجع عالیقدر شیعه بودم. ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: می خواهیم به دین اسلام مشرف شویم!

حضرت ایه الله علت این تصیمم را جویا شد، مرد آن ها عرض کرد:

ما از کشور آلمان آمده ایم و این ها زن و فرزندان من هستند. این دخترم، طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.

دخترم حاضر نشد و گفت: در بستر بیماری بمیرم بهتر از این است که زیر عمل قرار گیرم.

لذا او را به خانه آوردیم، یک خدمتکار ایرانی داریم به نام «بی بی» یک روز دخترم او را صدا زد، همین طور که داشت برای او درد دل می کرد، گفت: بی بی! این درد واقعاً بد دردی است، حاضرم مبلغ 12میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند. ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند! و من ناکام و جوان مرگ با دلی پر غصه از دنیا می روم، سپس شروع کرد به گریه و ناله کردن.

بی بی گفت: ای خانم! من یک دکتر و پزشک سراغ دارم!

گفت: این مبلغ را به او می دهم.

بی بی گفت: پول مال خودت باشد و بدان که من سیده هستم و جدة من فاطمه زهرا(ع)  است که او مثل تو پهلویش شکسته بود، و اگر می خواهی خوب شوی با حال و اشک ریزان بگو: «ای فاطمة پهلو شکسته!»

دخترم گریه اش گرفت و شروع کرد به گفتن «ای فاطمة پهلو شکسته!» بی بی نیز به گوشه ای از خانه رفت و با گریه گفت: ای فاطمة زهرا! من یک بیماری آلمانی در خانه ات آورده ام.

من هم آمدم توی حیاط خانه و با حال اشک آلود می گفتم: «ای فاطمة پهلو شکسته!»

همه در شور وحال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد: پدر بیا! ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته است!

دخترم گفت: الان یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود: خوب می شوی!  گفتم شما چه کسی هستید؟

فرمود: من همان کسی هستم که الان صدایش زدی؛ من فاطمة پهلو شکسته هستم!

حضرت آیه الله! الان ما آمده ایم مسلمان شویم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حضرت آیت الله سید مرتضی حسینی فیروزآبادی یکی از استوانه های علم در حوزه علمیه نجف بود و قبل از انقلاب به دست عوامل بیگانه از حوزه علمیه نجف اخراج شد و در حوزه علمیه قم درس خارج می فرمود.

در کشکول زاهدی آمده است: من بارها از خود آیه الله فیروزآبادی شندیم که می گفت: زمانی که در نجف اشرف بودم، یک شب در عالم رویا دیدم در منزل شخصی خود، مجلسی اقامه شده و در آن مجلس حضرت فاطمه(ع) با چادر نشسته است، افرادی از مومنین به صف ایستاده یکی یکی میآیند عرض ادب می کنند و می روند. چون همه رفتند حضرت چادر را کنار زد. من از این عمل بی بی متوجه شدم که چون من به آن حضرت محرمم، لذا این عمل را انجام داد. چه جمالی! در عالم خواب: گفتم: صورتش شبیه به صورت پیامبر(ص) است.

سپس جلوتر رفته و عرض کردم: مادر! آیا این که قریب به هزارو چهارصد سال است خطبا می گویند: شوهرت علی(ع) را با سر بی عمامه و دوش بی ردا و ریسمان به گردن به مسجد بردند، صحت دارد؟

بی بی فرمود: «استحقروا ابا الحسن بعد رسول الله» علی  را بعد از رسول خدا تحقیر کردند! من به فارسی می گفتم و حضرت عربی جواب می داد.

عرض کردم: مادر! قریب هزارو چهارصد سال است مورخین نوشته اند و خطبا گفته اند که آن نانجیب به بازوی شما تازیانه زد و سیاه شد، «و فی عضدها کمثل الدملج».

فرمود: بلی.  آن گاه دست راست را از آستین بیرون آورد، دیدم هنوز بازوی مادرم سیاه و کبود است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بشار مکاری گوید: در کوفه به حضور امام صادق(ع) رفتم و دیدم طبقی از خرمای «طبرزد» برای آن حضرت آورده بودند و از آن می خورد، به من فرمود: بیا جلو از این خرما بخور.

عرض کردم: گوارا باد، قربانت گردم در راه می آمدم حادثه ای دیدم که غیرتم به جوش امد و قلبم درد کرد و گریه گلویم را گرفت.

فرمود: به حقی که بر گردنت دارم جلو بیا و بخور، جلو رفتم و از خرما خوردم، آن گاه به من فرمود: اکنون بگو چه حادثه ای دیده ای.

گفتم: در راه می آمدم یکی از مامورین حکومت را دیدم که بر سر زنی می زند و او را به سوی زندان می برد، و او با صدای بلند می گوید: «پناه می برم به خدا و رسول، و به غیر از خدا و رسول، به هیچ کس پناه نمی برم.»

امام صادق(ع) فرمود: چرا آن زن را می زد و به زندان می برد؟

عرض کردم: از مردم شنیدم که پای آن زن لغزید وبه زمین افتاد، و گفت: ای فاطمه! خدا آنان را که به تو ظلم کردند از رحمت خود دور سازد! گماشتگان حکومت با شنیدن این سخن او را دستگیر و زدند.

امام صادق(ع) تا این سخن را شنید، از خوردن خرما دست کشید، و گریه کرد به گونه ای که دستمال و محاسن شریف و سینه اش از اشک چشمانش تر شد، سپس فرمود: «ای بشار! برخیز با هم به مسجد سهله برویم و برای نجات و آزادی آن بانو، دعا کنیم و از خدا بخواهیم که او را حفظ کند.»

براستی، وقتی امام صادق(ع) با شنیدن حادثه ناگواری که برای یک بانوی شیعه فاطمه(ع) رخ داده، این گونه دگرگون می شود، پس چگونه خواهد شد که اگر جریان مصائب مادرش فاطمه(ع) را برای او نقل کنند؟ که ظالمی به صورت آن حضرت سیلی زد که گویی نگاه می کنم به گوشواره اش که بر اثر شدت ضربه سیلی، شکسته و جدا شده است![1][1]

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زکریا بن آدم گفت: من درمحضر امام رضا(ع) بودم، ناگاه حضرت جواد(ع) فرزند آن حضرت را به حضورش آوردند، او در آن وقت کمتر از چهار سال داشت، وقتی که وارد شد دستش را بر زمین زد و سرش را به طرف آسمان بلند کرد، و مدت طولانی در فکر فرو رفت.

امام رضا(ع) به فرزندش فرمود: «قربانت گردم، چرا در فکر طولانی فرو رفته ای؟»

امام جواد(ع) در پاسخ گفت: به خاطر آن مصائبی که بر مادرم فاطمه(ع) وارد شد! سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بیرون می آورم سپس با آتش آن ها را می سوزانم، سپس خاکسترشان را در دریا پراکنده می نمایم.

حضرت رضا(ع) فرزندش را به نزدیک خواند، و بین دو چشم او را بوسید و سپس فرمود: پدر و مادرم به فدایت، تو شایسته این امر (امامت) هستی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر گاه بیماری تب بر امام باقر(ع) عارض می شد؛ آب سرد بر بدنش می ریخت، سپس با صدای بلند می گفت:«فاطمه بنت محمد» ای فاطمه! دختر محمد(ص).

به احتمال قوی همان گونه که تب در جسم لطیف امام اثر داشت، پوشاندن اندوهش به خاطر مصائب مادر مظلومش در قلب شریفش اثر می کرده است. و همان گونه که گرمی تب را به وسیلة آب، از بدنش می زدود؛ یاد مادرش فاطمه(ع) از شدت اندوه او می کاست، زیرا تاثیر مصائب حضرت زهرا(ع) در دل های فرزندانش از بریدن شمشیر، دردناکتر و از سوزش آتش سوزاننده تر می باشد چرا که در شرایطی بودند که تقیه می نمودند و قدرت بر آشکار کردن مصائب زهرا(ع) را نداشتند. از این رو وقتی که نام فاطمه(ع) در حضور آن ها برده می شد، قلوبشان پر از اندوه می شد، به طوری که هر آدم هوشیاری آثار اندوه را از چهرة آن ها مشاهده می کرد.

چنان که در رویات آمده، امام صادق(ع) به سکونی (یکی از یارانش) که خدا به او دختری داده بود، فرمود: چه نامی برای او انتخاب نموده ای؟

سکونی عرض کرد: نامش را «فاطمه»  گذارده ام.

امام صادق(ع) فرمود: آه! آه! سپس دستش را بر پیشانی خود گذاشت و اندوهگین نشست و فرمود مبادا به دخترت که اسمش فاطمه است سیلی بزنی.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی بیماری فاطمه(ع) شدت یافت، ابوبکر و عمر حال حضرت را از امام علی(ع) سوال کردند و گفتند: «بین ما و او مسائلی واقع شد که خود بهتر می دانی، اگر صلاح بدانی از او برای ما اجازه بگیر تا از گناهمان نزد او عذر خواهی کنیم؟» امام (ع) فرمود: این با شماست.

آن دو برخاستند وکنار در خانه نشستند علی(ع) نزد فاطمه(ع) آمد و فرمود: «ای زن آزاد! فلانی و فلانی پشت در هستند و می خواهند بر تو سلام کنند، چه صلاح می دانی؟»

حضرت زهرا(ع) عرض کرد: خانه، خانه تو و زن آزاد هم همسرتو است، هر چه می خواهی انجام بده. فرمود: «پوشش سرت را محکم کن» آن حضرت  هم سر خود را پوشانیده و رویش را به طرف دیوار گردانید.

ابوبکر و عمر وارد شدند و سلام کردند و گفتند: از ما راضی باش، خدا از تو راضی باشد. حضرت زهرا(ع) فرمود: چه چیزی شما را به این کار وادار کرده  است؟ گفتند: ما به بدی خود اعتراف می کنیم و امیدواریم ما را ببخشی و کینه ما را از دل بیرون آوری!

فرمود: اگر راست می گویید، درباره آنچه از شما سوال می کنم به من خبر دهید، چرا که من چیزی از شما سوال نمی کنم مگر ان که می دانم شما آن را می دانید. اگر راست بگویید می دانم که شما در امدنتان راست گویید. گفتند: هر چه می خواهی سوال کن.

فرمود: شما را به خدا قسم می دهم، آیا از پیامبر(ص) شنیدید که فرمود: «فاطمه پاره تن من است، و هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده؟» گفتند:آری. حضرت دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «خدایا این دو من را اذیت کردند، من شکایت این دو را به پیشگاه تو و پیامبرت می نمایم، نه به خدا قسم، هرگز از شما راضی نمی شوم تا پدرم را ملاقات کنم و آنچه شما انجام دادید به او خبر دهم، تا درباره شما حکم کند.»

این جا بود که ابوبکر صدای وای و ویل بلند کرد، و به شدت به جزع و فزع افتاد. عمر گفت: ای خلیفة پیامبر!! از سخن زنی جزع و فزع می کنی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چون خواستند حضرت زهرا(ع) را در قبر گذارند، دو دست از میان قبر شبیه به دست های رسول خدا(ص) پیدا شد و  آن حضرت را گرفت و به قبر برد.[1][1]

شاید این مساله که با چشم ملکوتی امیرالمومنین(ع) دیده شده است، اشاره ای باشد به این که پیامبراکرم(ص) برای کمک به علی(ع) و تحویل گرفتن امانت خود به استقبال آمده است. اما جا داشت پیامبر به علی می فرمود: ای علی! امانت من پهلو شکسته نبود! و بازو و صورت او نیلی نبود!

گریزی به کربلا

ای کاش دو دست مبارک پیامبراکرم (ص) نیز در کربلا به امداد امام زین العابدین (ع) می امد، آن زمانی که حضرت پیکر بی سر پدر مظلومش را پنهانی درون قبر می گذاشت و اشک می ریخت، آن بدنی که یک جای سالمی در بدنش مشاهده نمی شد، آن بدنی که نشانه هایی از مظلومیت مادر در بازو و پهلو داشت، با این تفاوت که بر صورت مادر سیلی زدند! اما سر پسر، با پیشانی شکسته بالای نیزه قرار گرفت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

جنازه مطهر فاطمه(ع) را بر دوش به سوی قبری معین بردند. قبری برای فاطمه(ع) حفر کرده و چهار نفر از مردان که علی(ع) و عباس و فضل بن عباس و نفری دیگر بودند، آن بدن نحیف و لاغر را نزدیک قبر بردند.

علی(ع) داخل قبر گردید، زیرا وی ولی امر حضرت زهرا(ع) بود و سزاوارترین مردم نسبت به امور ان بانوی بزرگوار، وی جسد پاره تن رسول خدا(ص) را در دست گرفت و او را در لحدش خوابانید و صورتش را که چه بسیار در حال سجود در برابر خدای تعالی به خاک گذارده می شد، آن صورتی را که رسول خدا(ص) هر شب قبل از آن که به خواب رود می بوسید، آری این دخت رسول خدا است..... سپس از قبر خارج گردید، و خشت ها را چید و حاضرات پیش آمدند. خاک ها را بر پیکر مطهر آن بانوی بزرگوار ریختند.

علامه مجلسی گوید: حضرت امیر(ع) بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت  که ندانند قبر آن بانو کدام است. به روایتی دیگر چهل قبر دیگر را آب پاشید که قبر آن حضرت را پیدا نکنند، و به روایت دیگر، قبر آن حضرت را با زمین هموار کرد  تا علامت قبر معلوم نباشد.[1][1]

@@@

اما «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله وقتی نوبت به دفن حسین بن علی(ع) رسید، امام سجاد(ع) شخصاً بدن مطهر پدر را برداشت و درون قبر گذاشت. یکی از آداب قبر این است که وقتی میت را به خاک می سپارند کفن را از صورت او باز کنند و صورت او را روی خاک بگذارند، و بگویند: «اللهم عفوک عفوک» این جزء آداب دفن است، اما امام سجاد(ع) این آداب دفن را چگونه عمل کرد، در حالی که این پیکر مطهر سر به همراه ندارد، و کفن هم ندارد! وقتی از دفن پدر فارغ شد، با انگشت ولایت روی قبر نوشت: «هذا قبر حسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مراسم تکفین، پایان یافت و هنگام نماز خواندن بر پیکر مطهر زهرا فرا رسید و در آن مراسم افرادی احضار شدند که به فاطمه زهرا(ع)  ظلم نکرده بودند.

علی(ع) همراه با سلمان، عمار یاسر، ابوذر، مقداد، حذیفه، عبدالله بن مسعود، علی(ع) عباس بن عبدالمطلب فضل بن عباس، عقیل، زبیر، بریده و عده ای از بنی هاشم بر پیکر زهرا نماز گزارد، و مهیای تشییع شدند.[1][1]

آری، تشییع جنازه حبیبه رسول خدا(ص) چنان غریبانه، مظلومانه ومخفیانه در مدینه انجام می پذیرد که گویی هیچ کس او را نمی شناسد! و آن منزلت بزرگ و شخصیت بی نظیری که پیامبر(ص) برای او معرفی کرده بود، از آن او نیست! تشییع جنازه ای که فرزندانش حق بلند گریه کردن و سوگواری آشکار ندارند، آن فرزندانی که باید آهسته آهسته به دنبال تابوت مادر حرکت کند، و آستین به دندان بگیرند تا مبادا بغض گلوگیرشان به فریادی سوزناک از جگر سوخته و کوچکشان تبدیل گردد!

@@@

اگر چه پیکر مطهر فاطمه(ع) را شبانه، مخفیانه و با عده کمی تشییع کردند و به خاک سپردند، اما دیگر نگذاشتند پیکر ان عزیز بدون تجهیز روی زمین بماند، ولی باید بر غربت و مظلومی آن امامی گریست که نه تشییعی داشت نه تشییع کنندگانی؛ کسی نبود بدن قطعه قطعه و بی کفن و بدون سر عزیز فاطمه را از روی زمین بردارد، بلکه آن بدن مطهر سه روز و شب به روی خاک های کربلا تنها ماند، آری، یک چیز را تشییع کردند و  آن سر حسین بالای نیزه بود که به روایتی چهل منزل برده شد.

این جا کودکان فاطمه هر وقت گریه می کردند کسی نبود مانع شود و یا معترض آن ها گردد اما در کربلا وقتی دختر ابی عبدالله برای بابا گریه می کرد، با تازیانه او را تسلیت می دادند و یا در خرابه شام، سر بریده پدر را برایش آوردند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

علی(ع) زهرا را در هفت پارچه کفن کرد، اینک می خواهد کفن را ببندد، ولی معمول است قبل از این که بندهای کفن را ببندد، فرزندان وکسان و نزدیکان شخص درگذشته را می خوانند و اجازه می دهند که باز دیداری از او کنند.

امام (ع) هم صدا زد: «ای حسن، ای حسین، ای زینب، ای ام کلثوم! بیایید و بشتابید و توشه از دیدار مادرتان برگیرید که دیگر او را نخواهید دید.»

یتیمان زهرا(ع) بعد از آن که پدر اذن دیدار دارد، شتابان آمدند و با ناله جانسوز و شیون صدا می زدند: وا حسرتا.... .

این صدای شیون، قلب مادر مهربان را تکان داد، اما نه مختصر، بلکه به اندازه ای که دست هایش از کفن به سوی فرزندان بیرون امد.

امیرالمومنین(ع) می فرماید: «خدا را شاهد می گیرم که زهرا از ولوله کودکان خود با تن بی جان، به جان آمد، ناله ای آهسته کرد و دست های خود را از کفن در آورد و آن حسن و حسین را به سینه چسبانید و مدتی نگه داشت.»

ناگهان هاتفی از آسمان ندا در داد: «ای علی، این دو را از نعش مادر برگیر که به خدا فرشتگام آسمان را به گریه در آوردند.»

علی(ع) نیز آن عزیزان را از نعش زهرا برگرفت، و بندهای کفن را گره زد.[1][1] 

به روایت ناسخ التواریخ، عزیزان فاطمه(ع) خود را روی پیکر پاکش افکندند، ناله سر دادند و با کفن مادرشان اشک چشم خود را پاک می کردند....

گریزی به کربلا

این یک وداع بود، یک وداع جانسوز هم در کربلا به وقوع پیوست. وقتی که اهل بیت امام حسین(ع) را به اسارت می بردند، به ماموران ابن سعد گفتند: شما را به خدا، ما را به قتلگاه ابی عبدالله ببرند. و چنین کردند.

همین که چشم زنان به کشته ها افتاد فریادشان به شیون بلند شد و لطمه به صورت می زدند، و دیدند که زینب(ع) آن چنان با حالتی افسرده و قلبی شکسته نوحه سرایی می کرد و کنار پیکر عزیز برادرش می گریست که دوست و دشمن را به گریه در اورد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

علی(ع) بعد از ان که کار غسل دادن را به انجام رساند، او را برداشت و در درون کفن هایش جای داد آن گاه وی را با پارچه ای که رسول خدا را با آن خشک نموده بود، خشک کرد، و سپس او را با حنوط بهشتی که پیامبر(ص) فرموده بود و از حنوط دنیا کاملاً متمایز بود، حنوط کرد، سپس وی را در کفن هایش پوشاند، و در هفت قطعه پارچه کفن نمود.[1][1]

@@@

شهید اگر چه غسل ندارد ولی کفن دارد، و لباس وی کفن اوست.[1][2]

چنانکه وقتی شب عاشورا فرا رسید، امام حسین(ع) به یاران فرمود: لباس هایتان را بشویید و فردا لباس تمیز در بر کنید تا کفن های شما باشد.[1][3]

اما وقتی عصر عاشورا فرا رسید، زینب (علی(ع)) پیکر برادر را پیدا کرد و با اندوه فراوان نگاه میکرد که حتی ان کهنه پیراهن را هم از بدن مطهرسیدالشهدا در آورده بودند و امام(ع) بی کفن روی بیابان و زیر آفتاب سوزان کربلا افتاده بود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پاسی از شب گذشته و سر و صداها خوابیده بود و دیدگان به خواب رفته بودند که علی(ع) از جا برداشت تا وصیت های فاطمه زهرا(ع) را عملی سازد.

آری؛ آن بدن نحیف را که مصائب فراوان، چونان هلال ماه ذوبش ساخته بود؛ آری آن بدن پاک را روی دست خویش حمل کرد تا مراسم اسلامی را در موردش جاری فرماید. آن بدن پاک را روی محل غسل قرار داد. و همان گونه که حضرت صدیقه خواسته بود لباس فاطمه از تن بیرون نیاورد، زیرا که نیازی نبود جامه را از آن بدنی که خدای متعال پاکش قرار داده بیرون کند (و شاید فاطمه(ع) از فرط حیا و شرم نمی خواست شوهر بزرگوارش اثر صدمه در و تازیانه و غلاف شمشیر را به پشت و پهلو و بازوی همسرش ببیند، چنان که تا آن روز هم که علی فاطمه را غسل می داد، زهرا کیفیت حال خود را به او نگفته بود.)

به ریختن آب بر روی بدن از روی جامه اکتفا فرمود؛ همان گونه که رسول گرامی اسلام(ص) را غسل داده بود.

در این مراسم اسما یعنی آن بانوی با وفای پاک که در ابراز علاقه و محبت حسنه اش نسبت به اهل بیت رسول خدا(ص) وفادار و با استقامت مانده بود نیز شرکت داشت، یعنی آب به دست علی(ع) می ریخت تا حضرت فاطمه را بشوید.[1]

علی(ع) هنگام غسل فاطمه(ع) می گفت: «خدایا! فاطمه(ع) کنیز تو و دختر رسول و برگزیده تو است. خدایا! حجتش را به او تلقین کن، و برهانش را بزرگ بدار، و درجه اش را عالی کن، و او را با پدرش محمد(ص) همنشین گردان.»

و سپس با همان پرده ای که بدن رسول خدا(ص) را خشک کرد، بدن زهرا(ع) را خشک نمود.[2]

آری، به واقع این مراسم تغسیل زهرا نیست، مرور مصیبت و درد، و تداعی محنت است! با مراسم غسل، همه آنچه فاطمه(ع) از علی(ع) مخفی کرده بود، آشکار شد و داغ مصیبت زهرا خانه دل همسرش را شعله ور نمود.

یعقوبی در تاریخ خود گوید: «بعضی از زن های پیامبراکرم(ص) در حال بیماری فاطمه(ع) آمدند، و گفتند: ای دختر پیغمبر! در غسل دادن خود برای ما نصیبی قرار بدهد! فرمود: می خواهید درباره من حرف هایی بگویید که در حق مادرم خدیجه گفتید! من احتیاجی به شما ندارم. الان از دنیای شما بدم می آید، و از فراق شما شادم؛ خدا و رسول را ملاقات خواهم کرد با حسرت هایی که در دل دادم. حق مرا حفظ و احترام مرا رعایت، و وصیت پدرم را درباره من قبول نکردند. »[3]

@@@

در این جا علی(ع) با غسل زهرا(ع) مصیبت های او را مرور می کند، اما چه کشید زینب(ع) آن وقتی که بدن کوچک رقیه را آن زن غساله غسل می داد و جای تازیانه های دشمن را شستشو می داد!

هنگامی که زن غساله، بدن رقیه را غسل می داد ناگاه دست از غسل کشید و گفت: «سرپرست این اسیران کیست؟»

حضرت زینبت(ع) فرمود: «چه می خواهی؟»

غساله گفت: «این دخترک به چه بیماری مبتلا بوده که بدنش کبود است»!

حضرت فرمود: «زن! او بیمار نبود و این کبودی ها آثار تازیانه ها و ضربه های دشمن است.»

و به روایتی: آن زن دست از غسل کشید و دست هایش را بر سرش زد و گریست. گفتند: چرا بر سر می زنی؟ گفت: مارد این دختر کجا ست تا به من بگوید چرا قسمت هایی از بدن این دخترک سیاه شده است؟ گفتند: این سیاهی ها اثر تازیانه های دشمنان است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

علی(ع) بعد از شنیدن خبر جانسوز مرگ فاطمه(ع) به سرعت وارد منزل شد، دید فاطمه زهرا در بستر خود خوابیده و یک قطیفه مصری روی خود کشیده است.

علی(ع) اور ا صدا زد، جوابی نشنید، به طرف راست و چپ فاطمه رفت، صدیقه را صدا کرد، اما جواب نشنید، عبای خود را کنار گذاشت، عمامه را برداشت دامن قبا را بالا زد و سر زهرا را در دامن خود نهاد و صدانمود:

یا زهرا! یا زهرا! اما فاطمه سخنی نگفت. امیرالمومنین گفت:

«ای دختر محمد»! جوابی نشنید........

گفت: یا فاطمه! کلمینی. ای دختر پیغمبر! با من صحبت کن، من علی پسر عموی تو هستم

حضرت می فرماید: فاطمه(ع) چشمش را باز کرد، (یعنی قبل از مرگ کامل که بنابر علم امروزی مدتی طول می کشد، به درخواست مقام ولایت و قدرت لایزال الهی فاطمه حیات مجدد یافت.) و به صورت علی(ع) نگریست و به گریه افتاد.[1]سپس سخانی با یکدیگر در میان گذاشتند و بعد از مدتی کوتاه فاطمه(ع) از دنیا رفت.

@@@

به یاد آن ساعتی که زینب(ع) کنار پیکر بی سر برادر آمد و از روی تعجب صدا زد: أأنت اخی. آیا تو برادر من و پسر مادر من هستی؟!

@@@

چه کرد زینب(ع) دو دست خویش را زیر بدن قطعه قطعه برادر برد و مقداری به طرف بالا حرکت داد و سپس رو به آسمان نمود و چنین عرضه داشت: »اللهم تقبل هذا القربان»[2] پروردگارا! این قربانی را قبول کن. سپس خم شد و لب ها را روی گردن بریده برادر گذاشت.

این جا علی کنار زهرا آمد ، در کربلا نیز مانند این صحنه بسیار تکرار شد، هر کسی که شهید می شد یا لحظه شهادت را سپری می کرد ابی عبدالله (ع) خود را به بالین او می رساند و سرش را به دامن می گرفت. گاهی بالای سر اصحاب می رفت گاه علی اکبر و قاسم و.. اما وقتی حسین بن علی(ع) در گودال قتلگاه افتاد، هیچ کس نبود هنگام شهادت در کنار او باشد، فقط شمر ملعون بود که روی سینه حسین نشست و سر حضرت را از بدن جدا کرد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اسما به دو فرزند داغدیده زهرا(ع) که در مرگ مادر اشک می ریختند و ندبه می کردند، عرض کرد:

«ای فرزندان رسول خدا(ص) زود به سراغ پدرتان بروید و او را از مرگ مادرتان با خبر کنید!»

آن دو نیز رفتند تا نزدیک مسجد رسیدد، در آن وقت صدای خویش را به گریه بلند کردند.

گروهی از صحابه به دور انان جمع شده و از سبب گریه آنها پرسیدند، فرمودند: آخر مادرمان از دنیا رفت. [1][1]

علی(ع) از این خبر آن چنان دگرگون شد که بی حال به پشت افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتی که حالش خوب شد، با ندایی جانسوز فرمود:

«ای دختر محمد! به چه کسی خود را تسلیت بدهم؟ تا زنده بودی مصیبت و اندوه و غم خود را به تو تسلیت می دادم، اکنون بعد از تو چگونه آرام گیرم؟»[1][2]

@@@

در کربلا نیز وقتی قمر بنی هاشم در کنار نهر علقمه به شهادت رسید، حسین بن علی(ع) بود تا خبر شهادت او را به خیمه ها برساند؛ لذا آمد عمود خیمه عباس را کشید خیمه به زمین امد، یعنی بدانید که عباس را کشتند!

اما حسین جان! کسی نبود آن هنگام که مظلومانه به شهادت رسیدی، خبرت را به خیمه ها رساند، از این رو ذوالجناح به سوی خیمه ها رفت، اهل حرم صدای پای او را شنیدند با یکدیگر گفتند که حسین آمد! اما وقتی اسب بدون سوار را دیدند، فهمیدند که حسین را نیز کشتند!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بعد از آن که زهرا(ع) از دنیا رفت، اسما سینه چاک کرده و روی او افتاده و وی را می بوسید، در حالی که می گفت: ای فاطمه! وقتی بر پدرت رسول خدا وارد شدی سلام اسما را به او برسان.

در این هنگام حسن و حسین(ع) وارد شدند، و دیدند که مادرشان رو به قبله دراز کشیده است. فرمودند: ای اسماء! مادر ما هیچ وقت در این ساعت نمی خوابید؟

عرض کرد: ای فرزندان رسول خدا! مادر شما نخوابیده، بلکه از دنیا رفته است.

با شنیدن این سخن حضرت امام حسن(ع) خویشتن را روی سینه مادر انداخت و گفت: «یا اماه! کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی» مادر جان! قبل از آن که جان از بدنم بیرون رود با من سخن بگو.

امام حسین(ع) پای مادر را می بوسید و صورت به کف پای او می مالید و صدا می زد: «یا اماه، انا ابتک الحسین، کلیمینی قبل ان تنصدع قلبی فاموت»؛ مادر جان! من پسر تو حسینم، پیش از ان که قلبم از حرکت باز ایستد و بمیرم با من حرف بزن.[1]

به روایت ابن عباس وقتی حسن و حسین (ع) وارد خانه شدند حسین(ع) بدن مادر را گرفت و مدام تکان می داد و گریه می کرد، و به برادرش گفت: ای برادر! خدا تورا در مصیبت مادر اجر دهد.[2]

در حدیث دگیری است که چون فاطمه(ع) از دنیا رفت مردم مدینه صداها را به گریه بلند کردند و شهر یکپارچه شیون در امد.... مردم به سمت خانه علی(ع) آمدند و دو فرزندش حسن و حسین نیز در خانه نشسته و گریه می کردند، مردم نیز با مشاهده گریه آنها می گریستند.

ام کلثوم نیز در حالی که جامه ای بلند بر تن داشت و روی آن چادری بود از خانه، بیرون آمد و می گفت:

«یا ابتاه! الان حقا ففقدناک، فقدا لا لقاء بعد ابدا»

پدر جان! ای رسول خدا! براستی اکنون  تو از دست ما رفتی، چنان که دیگر پس از آن دیداری نخواهد بود![3]

@@@

هر کودک و فرزندی با دیدن بدن بی جان پدر و مادر خویش بی تاب شده و خود را به روی پیکر عزیزش می اندازد، چون این که می داند دیداری از پس این مرتبه نیست، بچه های فاطمه(ع) نیز جا داشت که برای مادر چنین بی تابی از خود نشان دهند اما یک چیز را باید در نظر داشت که اگر چه فاطمه(ع) صدمات زیادی دید ولی هنگامی که جگر گوشه هایش آمدند، او را زیبا، آرام و رو به قبله مانند کسی که خوابیده است یافتند؛ پس چه کشید دختر ابی عبدالله(ع) آن وقتی که آمد تا برای آخرین بار روی زیبای پدرش را ببیند، اما ناگهان دید که پدر سر در بدن ندارد، لباس هایش را به غارت برده و بدنش قطعه قطعه کرده و زیر سم اسب ها پرپر نموده اند. لذا از شدت ناراحتی چنان خود را به روی بدن پدر انداخت که دشمن چاره ای نداشت جز این که دختر را با تازیانه از بدن حسین جدا کنند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام صادق(ع) فرمود: چون روز قیامت شود خداوند تمامی اولین وآخرین را در سرزمین واحدی گرد آورد سپس جارچی را فرمان دهد و او صدا زند، چشمانتان را ببندید و سرهای خود را به زیر اندازید تا فاطمه دخت محمد(ص) از صراط عبور کند. پس تمام آفریدگان چشمان خود را فرو خوابانند و فاطمه(ع) در حالی که بر مرکبی از مرکب های بهشتی سوار شده و هفتاد هزار فرشته وی را مشایعت می کنند وارد صحنه محشر شود، سپس در جایگاهی شریف از جایگاه های قیامت توقف کند و از مرکبش فرود آید و پیراهن خون آلود حسین بن علی(ع) را به دست گیرد و گوید: ای پروردگار من، این پیراهن فرزند من است، و تو می دانی که با او چه ها شد!

از جانب خداوند ندا آید: ای فاطمه! من خرسندی تو را خواهانم. عرض می کند: ای پروردگار من، برای من از قاتلش انتقام بگیر. خداوند متعال به پاره ای از آتش فرمان دهد، از دوزخ بیرون امده و تمام کشندگان حسین بن علی(ع) را مانند پرنده ای که دانه از روی زمین بر می چیند می رباید؛ سپس همه را به سوی آتش می برد و آنان در آتش به انواع عذاب معذب شوند. آن گاه فاطمه(ع) بر مرکب خود سوار شود و در حالی که فرشتان مشایعت کننده با او هستند و فرزندان آن حضرت از جلو و دوستان فرزندانش در طرف راست و چپ وی می باشند، داخل بهشت می گردد. [1][1]

امام باقر (ع) می فرماید:

«به خدا سوگند ای جابر! در روز قیامت حضرت فاطمه(ع) مانند پرنده ای که دانه خوب را از بد جدا می سازد، شیعیان و دوستداران خود را بر گرفته نجات می دهد. هنگامی که شیعیانش با آن حضرت نزدیک در بهشت می رسند، خداوند در دل های آنان می افکند که برگردید و بنگرید، همین که برگشته و توجه می کنند، خداوند متعال می فرماید: ای دوستان من! چرا برگشته اید با این که من در بین شما فاطمه دختر حبیبم را به شفاعت پذیرفته ام؟

می گویند: پروردگارا! دوست داریم که قدر و منزلت ما در چنین روزی شناخته شود. خداوند متعال می فرماید: برگردید و ببینید چه کسی شما را به خاطر دوستی فاطمه دوست داشته است، ببینید چه کسی شما را به خاطر محبت فاطمه اطعام کرده است. بنگیرید و ببینید چه کسی شما را به خاطر دوستی فاطمه لباس پوشانیده است، بنگرید چه کسی شما را به خاطر دوستی فاطمه یک بار سیراب کرده است، بنگرید چه کسی غیبتی را از شما به خاطر دوستی فاطمه برگردانده است، دستش را گرفته او را داخل بهشت کنید!

بعد فرمود: به خدا سوگند، در بین مردم کسی جز شک کننده یا کافر و یا منافق باقی نخواهد ماند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.