ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند


جهت مطالعه متن روضه های مکتوب ویژه شب پنجم محرم95

به ادامه مطلب مراجعه نمایید







 

قربون اون پای مجروحت برم؛شنیدم مدائن به پات شمشیر زدن،میخوام باهم دل حضرت زهرا رو به دست بیاریم؛پسر نازنینش رو باهم صدا بزنیم:حسن جان،حسن جان

@@@

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

شب پنج و شش رسید"کار ما به کریم افتاد؛امشب مهمون سفره داریم*

کریم کاری به جز جود و کرم نداره                                                                  آقام تو مدینه ست ولی حرم نداره

)آقای بی حرم سلام

@@@

*آقامون هم کریمه،هم غریبه،چه جوری غریبه؟دیشب سرسفره ی اصحاب امام حسین (ع)بودیم اصحاب امام حسین شب عاشورا چه گفتند؟اوج وفا و ایثار رو نشون دادند،حتی شب عاشورا عهد کردند تا مازنده ایم از بنی هاشم کسی میدون نره یعنی طاقت داغ بنی هاشمم نداشتند چه برسه به دیدن غربت امامشون"اما من قربون اون امام غریبی برم که فرموده باشند:اگر صلح نمیکردم یاران منو دست بسته به معاویه تسلیم میکردند"آقا غریبه،ظهر عاشورا هم وقتی یاران ابی عبدالله مثل سعیدبن عبدالله،زهیر،دیگران در اوج خطر آقا رو تنها نگذاشتند،نگذاشتند دشمن مانع نماز امام بشه اونجا باید برای امام غریبی جون داد که وقتی نماز میخوند اصحابش سجاده رو از زیر پاش می کشیدند" قربون غربتت برم"اما اگه اجازه بدید من یه پرده ی دیگه ی غربتتم بگم*

غریب اونیه که همدم اشک و آهه3                                                              دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه2

خودم دیدم که دشمن مادرم را

با همین حالت نیت کن شنونده حضرت زهرا باشه؛ببینه داری بچه هاشو صدا میزنی،

حسن،آقام حسن آقام حسن

*حالا میخوایم روضه ی برادرش رو بخونیم چرا نمیگی روضه ی عبدالله؟! آخه روضه ی عبدالله از قتلگاه جدا نیست،خودت قفل دلامون رو وا میکنی*

دلم تو روضه ها میشکنه مثل شیشه                ولی روزی مثه روز حسین نمیشه

*خود امام حسن فرمود"لایوم کیومک یا اباعبدالله"

دورتو میگیرن"سی هزار نفر دورت حلقه میزنند         حسین،آقام حسین ...

قرار شد برای حضرت زهرا بخونی،قرار شد بچه هاشو صدا بزنی       حسین،آقام حسین ...

آبرو داری کن،برا حضرت زهرا میخوایم نوحه بخونیم،چه جوری وارد روضه ی عبدالله بشیم؟!مسیر رو خودش مشخص کرده*

غریب اونیه که سر به بدن نداره2                    آقام رو زمینه ولی کفن نداره

آقا روی زمین افتاده،سیدبن طاووس نوشته" فَلَبِثُوا هُنَیْئَةً"یه وقت دست از جنگ برداشتند،حسین فاطمه رو به حال خودش گذاشتند*دارند تماشاش میکنند؛از اول میخوان معطل کنند؛باهاش کار دارند*"ثُمَّ عَادُوا إِلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِه "*آخ آخ داداشت گفته بود دورتو میگیرند،برگشتند دور آقا رو گرفتند دورش شلوغ شد،نمیدونم زینب چطور نگاه میکرد!نمیدونم عبدالله چطور سر خم میکرد!دور عمو شلوغ شد*"فَخَرَجَ عَبْدُاللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ"یه وقت دیدند عبدالله بچه ی نابالغ از خیمه ی زن ها بیرون آمد؛اولین کاری که کرد" یَشْتَدُّ"شروع کرد دویدن از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم(این صحنه  دویدن از حرم تا قتلگاه بازم تکرار شد(

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین،                                حسین...

عبدالله فقط تو ندویدی سمت قتلگاه؛زینب از حرم تا قتلگاه هی صدا زد

عبدالله دویدن هم تکرار شد،او میدوید و من میدویدم،عبدالله دوید به هر کیفیتی بود بماند "حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام"یه وقت کنار امام حسین علیه السلام ایستاد مثل تیری که از چله ی کمان رها بشه،دستشو از دست عمه جدا کرد*چرا میگی کمان؟! آخه این عمه قامتش از غم اکبر خم شده،از غم قاسم خم شده،وقتی امام حسین کنار علقمه صدا زد" الان انکسر ظهری"زینب صدای شکستگی های مدینه به گوشش رسید،کمرش خم شده،بچه مثل تیری از قد کمان زینب خودشو جدا کرد مقاتل سن این فرزند امام حسن رو ننوشتند؛خیلیا تصریح میکنند بعد علی اصغر خردسالترین شهید کربلاست

عبدالله قربونت برم یه سوالی ازت دارم:چی میشد تو خیمه ها میموندی؟تو این خیمه ها که دیگه مردی جز زین العابدین نبود..."شاید میموندی کمک اسرا میکردی؛کمک زن ها و بچه ها میکردی..." اگه تو بخوای جواب بدی چی جواب میدی؟!من میگم شاید عبدالله میگه آخه من صبر بابامو ندارم،نمیتونم ببینم جلو چشمم مادرمو بزنند؛من زنده بمونم..."

بابام بچه بود،پیرشد،غم کوچه بابای مرا پیر کرد...اینجای روایت میفرماید" فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ"*من بعضی روایاتو امروز نگاه کردم؛آقا از دل قتلگاه صدا میزنه"زینب یا اختی احبسی"نگهش دار...اما طبق این روایت" فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ لِتَحْبِسَهُ "زینب خودشو به بچه رسوند...*من نمیدونم یه هو امام حسین نگاه کرد خدایا با زینب چه کنم؟!

زینب برو...زینب قتلگاه جای تو نیست،برو...* هر کاری کرد عبدالله بر نگشت"فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً" بلند صدا زد "لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی"به خدا از عموم جدا نمیشم..." اگه دقت کنی عبدالله سریعتر از همه ی شهدای کربلا به مقتل خودش رفت؛سریع و فجیع هم شهید شد،آخه استغاثه ی آقا رو شنیده بود،اینجا جای وداع نیست؛جای رجز خوندن نیست؛ای عمو تا ناله ی هل معینت را شنیدم...آخه پسر فاطمه به زور روی دو کنده ی زانو نشست،به شمشیر غریبی تکیه کرد،صدا زد"هل من ناصر ینصرنی...هل من معین یعیننی لوجه الله...هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اصلا با تو یتیمی رو نفهمیدم

@@@

روضه ی شب پنجم،روضه ی گوداله،امام زمان عذر میخوام آقا

@@@

از لابه لای جمعیت خودشو رسوند به عمو حسینش"حالا این کدوم عمو حسین؟! همونی که فرمودند:با گونه ی راست رو زمین افتاده...تا اومد بدنو جمع کنه دورشو گرفتن،بچه خودشو به عمو رسوند

@@@

اومد نشست رو پای عمو،سینه به سینه ی حسین نشست،هی دید لشگر دارن دورش دور میزنند،هلهله میکنند،شمشیرا بالا پایین میره،بچه چی میگه؟نزن...نزن...دستو رو زخما گذاشت؛از لای انگشتا خون میزد بیرون

@@@

دلتو ببرم زیر سم اسب

@@@

سینه به سینه ی عمو چسباند،هی زخما رو فشار داد"این آقا زاده ای که من دارم میگم یازده سالشه،چشم باز کرده تو بغل حسین بوده"هی زخما رو فشار داد،گفت:عموجان پاشو بریم خیمه،زخماتو عمه جانم ببنده،من میومدم تو خیمه تنها بود،یه وقت دید یه سایه ای از رو صورت عمو رد شد،برگشت نگاه کرد دید شمشیر بالا رفته،دستشو مقابل شمشیر قرار داد،یاد یه جمله ای افتادم...باباشم تو کوچه با مادرش بود،یه وقت دید یه سایه ای از رو صورت مادر رد شد،آه؛

نگاه کرد دید دست از رو سر رد شد
قدم نمیرسید که خود را سپر کنم
برگردیم کربلا  دست رو بالا آورد،شمشیر رو پایین آورد،شمشیر کاملا به دست خورد،حسین دید دستای این بچه از پوست آویزان شد،این جور موقعا نه میشه دستو جدا کرد،کاری نمیشه کرد،همون دستو رو سینش گذاشت بعضیا گفتن اول ناله ایکه زد بالاخره صدا زد:بابا...حسین داشت بچه رو نوازش میکرد یه وقت دیدند راهو باز کردند،ملعون ازل و ابد اومد جلو از فاصله ی دو ذراعی کمانش رو کشید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

*امشب و فردا شب سفره،سفره ی امام کریم ِ،امام مجتبی اینقده کریمِ، همیشه وسط راه میاد سر راه عاشقاش قرار می گیره،دستشون رو میگیره،ماه رمضون از اولش تشنه،گرسنه، نیمه ی ماه رمضون امام حسن میاد،دستت رو میگیره،بقیه ی ماه رمضون توان بهت میده،دهه ی اول محرم از اول تا حالا، وسط سفره،آقا سفره پهن میکنه،آقاجان! بلدم نباشم گدایی کنم،دلت نمیآد من دست خالی برم،مردم مریض دارن،مریض دکتر جواب کرده،سرطانی،تافهمیدن شما سفره دارید همه اومدن،تا فهمیدن حرف از یتیم شماست همه اومدن،یه سفارشی به مادرتون فاطمه بکنید ما محرم گریه کنیم*
با اذن خداوند که رحمان و رحیم است                                                    رفتیم در خانه ی مردی که کریم است
درباز شد و عطر پیمبر به هوا رفت                                                                  فهمید بهشتی است که سرشار نسیم است
برخورد کریمانه چنان بود که فهمید                                                                معبود ازل در دل این خانه مقیم است
جبریل در این خانه ی پر نور غلام است                                                                                           رضوان در این صحنه پر آیینه ندیم است
گفتند مسیحای زمین غیر حسن نیست                                                      این عهد الست عهد ازل عهد قدیم است
حالا باید بنشینید و ببینید در این خاک                                                                                                چه رایحه و عطر و چه بو و چه نسیم است
*
یه عطری داره این خونه،یه نسیمی داره این سفره ی کرم، هر کی مدینه می اومد،آدرس خونه ی امام حسن رو می پرسید، می گفت:خبر دارم سفره اش همیشه پهن ِ، حتی دشمن ِ، از شهر شام اومد مدینه سراغ امام مجتبی رو گرفت، تا امام حسن رو دید، به جای اینکه ادب کنه، نگاه کرد به حضرت،صدا زد:"یا مُذِلَّ المسلمین!" اهانت کرد، زبانش رو به جسارت و اهانت باز کرد. میگن:حضرت یه نگاهی کرد،گفت:از سر و وضعت پیداست غریبی تو مدینه،اگه خونه نداری خونه ی من درش بازه، این آقا همون آقاست، میگه اون مرد عرب کنار سفره دو لقمه نون می خورد یک لقمه اش رو پنهان می کرد، امام مجتبی اومد آروم کنارش نشست، عزیزم، هر چی غذا بخوای هست، هر چی نون بخوای هست، هر چی هم بخوای بهت میدم ببری، گریه اش گرفت،گفت:آقا واسه خودم نمیخوام، گفت: پس واسه کی می خوای ببری؟ گفت: بیابون مدینه زیر آفتاب دیدم یه آقایی داره قنات حفر میکنه،سر ظهر شد، دیدم بقچه اش رو باز کرد، یه نو جوی خشکی رو بیرون آورد، من هر کاری کردم نتونستم باهاش هم سفره بشم، دارم واسه اون آقا می برم، میگه : امام مجتبی اشکش جاری شد، گفت: زحمت نکش، این سفره مال همون آقاست، نشناختیش کی بود؟گفت:نه آقا. گفت: اون بابای من علی ِ.*
وقتی که به نام پدرت سفره کنی پهن                                                              بی غصه ترین غصه فقط غصه ی نان است
در صلح تو جنگیست که در صلح کسی نیست                        سهمیه ی شمشیر تو دست پسران است

@@@

از اون موقعی که دم آخر، ابی عبدالله دید داره اشک میریزه،روضه ام رو شروع کردم، شب ِ پنجم ِ، هر کی وسط راه مونده دستش رو بده به امام حسن، امام حسن امروز خیلی هاتون رو سوا میکنه، از اون موقعی که دیدن زیر لب داره روضه میخونه، ابی عبدالله گفت:برادر من دارم داغ برادر می بینم شما چرا گریه میکنی،یه مرتبه دیدن زیر لب داره میگه: "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" و از همون موقع معلوم شد تو عالم، همه ی حواس امام حسن کربلاست، حسینم! من کربلا نیستم اما دوتا سرباز دارم، دو تا دست ِ گل دارم، بعضی ها نوشتن بیشتر، فرزندان امام حسن رو تا سه فرزند و چهار فرزندم آوردند،اما امشب روضه ی این آقازاده ای رو بخونم که یازده ساله است یا ده ساله،الله اکبر، آقازاده ای که وقتی باباش به شهادت رسید یکسال داشته،ده سال تو دامن عمو بزرگ شد،پرورش پیدا کرد،یه لحظه حسین نذاشت این بچه احساس یتیمی کنه،آقاجان! ماهم بدون شما یتیمیم،از اون دستایی که سر عبدالله کشیدی سر ما هم بکش، ما هم سرباز پا رکابتیم امام زمان، از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن. این آقا زاده ای که سراسر وجودش عشق و محبت به حسین ِ، از شب عاشورا به این طرف دیگه تو خیمه قرار نگرفت، از اون موقعی که صدای رجزهای اهل خیمه رو شب عاشورا شنید، از اون موقعی که حرف های حبیب و مسلم و زهیر رو شنید، هی دلش بیشتر بی قرار شد، خصوصاً از اون موقعی که شنید عمو به داداش بزرگش گفت:مرگ نزد تو چگونه است، قاسم میگه:از عسل شیرین تره، فردا ان شاءالله زنده باشیم روضه اش رو می خونیم، خصوصاً از اون موقعی که شنید داداشش رو به بلای عظیمی فردا میکشن، دیگه رو پای خودش بند نبود، دنبال فرصت بود دستش رو رها کنه، حالا با من بیا،ببین این آقازاده چه حماسه ای به پا کرده

رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم                                                                          رسیده موقع آن که خودی نشان بدهم
رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی                                                                         نشان حرمله و خولی و سنان بدهم
*
من امشب می خوام ببرمت مدینه، حالا که امام حسن سفره انداخته، ان شاءالله آقا دستمون رو بگیره*
دلم قرار ندارد در این قفس                                                                                        باید کبوتر دل خود را به آسمان بدهم
*
ازصبح عاشورا اصحاب رفتند، اولین شهید بنی هاشم اکبرش رفت، داداش قاسمش رفت،یکی یکی رفتن، عمو عباسش رفت، تو تصور کن، رزمنده ها می دونند، یکی یکی رفیقاتون می رفتند،خبر شهادت می اومد چه حالی میشدی؟ دیگه اصلاً تو خودت بودی، نمی خواستی با کسی حرف بزنی، یکی یکی تو خیمه ی دارالحرب جنازه ها رو می آوردند، عمو عباسشم رفت، از همه سخت تر، عبدالله ده یازده ساله است،شاید سخت ترین لحظه ای که به این بچه گذشت وقتی بود که قنداقه رو دست عمو بال بال زد، علی اصغرم رفت، هی می اومد تو خیمه جلو رباب خجالت می کشید،سرش رو می انداخت پایین*
دلم قرار ندارد در این قفس                                                                                        باید کبوتر دل خود را به آسمان بدهم
*
آماده هستی یا نه؟ کم کم مسیرمون داره میره مدینه، سیدا کمک کنند*
عمو سپر برای تو با سینه میشوم                                                                                هیهات اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

روضه ی عبدالله هم روضه ی مادرش زهراست، هم روضه ی باباش امام حسن ِ، آی اونایی که منتظر یه ناله اید، منتظر یه ضجه اید، هم روضه ی مادرش ِ، هم روضه ی باباش، چرا میگم هم روضه ی مادر؟ چه زمانی دستش رو جدا کرد؟ همه ی شما می دونید،وقتی عمه اومد بالای گودال قتلگاه، زینب داره اون چیزی رو می بینه که یک مرتبه از خود بی خود شد، دست عبدالله رو گرفته، از بالای تل داره می بینه، همه دور حسینش حلقه زدن، شمشیرا بالا میره، یه مرتبه دید عمه دو تا دستش رو روی سرش گذاشت، تا دست عمه رو سرش رفت، دست عبدالله رها شد، دید حالا وقتشه، معلوم ِ یه خبری ِ، عمه ی من بی خود دست رو سرش نمیذاره، یه وقت دیدن بچه داره میدوه"وَالله لا اُفارِقُ عَمّی" این بچه ی ده ساله،یازده ساله، نه شمشیر داشت،نه زره داشت،رجز خوند رفت جلو، زود می خوام ببرمت مدینه،رفت وسط میدان، یه مرتبه دید شمشیر بالا اومد، الان ِ که سر عمو جدا بشه، یه مرتبه دست کوچیکش رو سپر کرد، تا دستش رو زدن گفت: آخ مادر. آخه مادرشم تو کوچه ها دید علی سپر می خواد، کمربند علی رو گرفت، اما آی مردم! عبدالله رو یه نفر زد، اما مادر مارو چهل نفر،..... با اسم امام حسن شروع کردم روضه ام رو با امام حسن روضه ام رو جمع کنم. وقتی دستش رو زدن، روایت میگه: با اون دستش،دست قطع شده اش رو گرفت، این پسر خون علی تو رگش ِ، من تازه فهمیدم سخن عباس رو، عموش عباس یه خطبه بالا کعبه خونده،خیلی خطبه اش شنیدنی است، یه جمله ی خطبه عباس اینه،میگه: ما رو از مرگ می ترسونید، ما قومی هستیم که مرگ رو تو کوچکی به بازی می گیریم، ما رو از چی می ترسونید؟ تازه فهمیدم این عبدالله همینه، این خانواده همینن، خود عبدالله هم بدون دست رجز خوند کربلا، حالا ببرمت سراغ روضه ی باباش، یه شباهت داره روضه ی عبدالله به روضه ی باباش امام حسن، کی می دونه روضه ی پسر با پدر چیه؟ بگم؟ همتون آماده اید، به هر دو تیر زدن، اما، تو مدینه به باباش تیر زدن، اما تیر به تابوتش زدن، اما کربلا حرمله نشست، یه تیر سه شعبه به گلوی عبدالله، ای حسین.... ای خدا به اون لحظه ای که افتاد تو بغل حسین،شاعر قشنگ میگه آخر این غزل*
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر                                                  که روی سینه ی مولای خویش جان بدهم
*
می خوام یه جمله بگم، بگم: یا اباعبدالله، حرمله عبدالله رو زد، افتاد این بچه تو بغلت، یه سئوال دارم،می خوام بگم آقاجان! وقتی شمر اومد رو سینه ات نشست، این بچه کجا بود؟ بگم: یا اباعبدالله! این بچه تو گودال قتلگاه افتاد کنارت، یه سئوال،وقتی اسباشون رو نعل تازه زدن، آیا بدن این نازدانه هم زیر سُم اسب رفت؟ ای حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

روز پنجم محرم کجا ببرم شما رو؟

نمی تونم ببینم که افتادی از روی زین                              با صورت خوردی زمین، با صورت خوردی زمین

یاد اون کوچه می افتم،چی بگم،فقط همین                 با صورت خوردی زمین، با صورت خوردی زمین

بذار آروم بگیرم،روی سینه ات بمیرم                                                                                          روی سینه ات بمیرم، روی سینه ات بمیرم

دستش تو دست عمه بود،نگی یه وقت بی اجازه رفت،من قبول ندارم،وقتی رسیدن دیدن دور ابی عبدالله رو گرفتن،زینب تا اینجا محکم دست این بچه رو گرفته بود،همچین که چشمش به حسین افتاد،هر دو دستش رو بلند کرد، چنان زد به سر خودش،چنان زد تو صورت خودش، وا محمدا،وا علیا، وا فاطمتا،وا حمزتا،وا جعفرا،واحسنا،یه دفعه داد: زد واحسینا. بچه گمان کرد آزاد شده، حالا این اتفاق ها کی داره می افته دقت کن،ابی عبدالله یه نیزه به پهلوش زدند،از سر اسب افتاد،دیگه کشتن حسین تفریحی شد برا لشکر،اگه می خواستن زود کار رو تموم کنند،همون تیر ِ سه شعبه که به گلوی علی اصغر زدند با همون به گلوی حسین می زدند کار تموم بود،اما عرب ِ جاهلیت یه اخلاق بدی داشت،پیغمبر اومد حکم آورد دیگه این کارو نکنید،چه کاری؟قتلاً صَبرا که اومده معنیش اینه:عرب دور یه آهو رو می گرفت،ده تا بیست تا با نیزه ها،یه دونه این می زد صبر می کرد،یه دونه اون می زد صبر می کرد،گاهی صد ضربه بیشتر می زدند،از این ذره ذره جون دادن اینقدر وجود شیطانی شده لذت می بردند، دیگه کشتن حسین تفریح شد،لذا من فقط یه نفر رو میگم:سواری است به نام بحر بن کعب این خبیث وقتی ابی عبدالله افتاد زمین،یکی نبود زیر بغلش رو بگیره،هنوز خود به سر داره،زینب داره می بینه،عبدالله داره می بینه،این ملعون چنان به فرق ابی عبدالله زد خود شکافت،فرق شکافت،خود افتاد،هنوز ذوالجناح کنار ِ حسین ِ،دست برد به خرجین اسب یه دستار زردی برداشت سریع زخم سر رو بست،بحربن کعب رفته،تو تاخته بعدی. یه وقت مچ دست میشکنه از آرنج دست تکون میخوره،یه وقت بازو میشکنه دیگه آرنج تکون نمی خوره،اما ترقوه اگه بشکنه،شانه ای که راسخه به یه طرف می افته، ،یه شمشیر به ترقوه ابی عبدالله حواله کرد،اینجا دیگه عبدالله صدا زد: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی دوید دید بحر بن کعب برای گلوی حسین داره میآد،اگر این ضربه به گلوی حسین می رسید ابی عبدالله به مناجات توی گودال نمی رسید،حسین مناجات گودال رو مدیون عبدالله ِ،عبدالله با خون خودش برا ابی عبدالله سجاده پهن کرد، شمشیر زن قهاریه ،اگه حرمله به تیراندازی مشهوره،بحر بن کعب شمشیر زن قهاریه،ابی عبدالله یه لحظه دید شمشیر یه لحظه ازجلوی چشمش رد شد، اما خون داره می پاشه،نگاه کرد دید عبدالله رسیده،با دستش،با دست خالی اینقدر عجله داشت ترسید نشد یه چیزی از روی زمین برداره،میشه با دست خالی از امام زمان دفاع کرد؟آره این نوه ی فاطمه است،با دست خالی مقابل شمشیر ایستاد،صدای شکستن استخوان اومد،ارباب ما یاده مدینه افتاد کم سن و سال بود می شنید غلاف تیغ می رفت بالا می خورد به دست مادر،یه بار،دو بار،چند بار،هی صدای شکستن استخوان می اومد.بعضی نوشتند عبدالله صدا زد: یَا عَمَّاهُ "عمو جان" ولی بعضی ها نوشتند گفت : وا اُمّا.... آی دست شکسته ی مدینه،بیا ببین دست نوه ات رو بریدند،تا اینجایه مقتل رو همه یه جور نوشتند،از اینجا دو جور می نویسند اما من میگم به طبق قاعده ی فقهی و حدیث شناسی جایی که جمع امکان پذیر باشه میگن: دوتا رو میشه جمع کرد اگه قابل جمع ِ هیچ کدوم رو نذار کنار،دو جور نوشتند،بعضی نوشتند حرمله یا دیگری گلوی بچه رو نشونه رفت، یه دست حسین کامل از کار افتاده،با یه دستم عبدالله رو بغل کرده،دیدن حسین دیگه دست و بالش بسته است،چطور دیدند علی دستش بسته است هر چی دلشون خواست زدند،چطور دیدند علی دستش بسته است،با غلاف زدند با تازیانه زدند،آقا با لگد زدند،سیلی زدند.دیدن حسین دست و بالش بسته است یه تیر به گلوی عبدالله زدند،سر بالا اومد خون گلو داره به محاسن حسین می ریزه،یاالله،یا الله، یا الله، یه نفر اومد کاکُل عبدالله رو گرفت، دید یتیم رو با یه مکافاتی بزرگ کرده حسین،نشد یه چیزی بخواد حسین نه بگه،کاکُل بچه رو گرفت، قهقهه می زد،خنجر رو کشید جلو چشم حسین،گوش تا گوش بچه. این دست ها بیآد بالا.حسین......ای خدا این جمعیت رو بزودی ِزود، همه رو با هم به کربلای حسین برسان، خدایا به زودی ِ زود همه ی ما رو با هم زائر بقیع بگردان،ضریح بقیع رو به دست پر محبت این مردم،هر چه سریع تر آماده کن، ای خدا فرج منتقم خون حسن و حسین را برسان.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عمه مگه نگفتی بذار گرد و غبار بخوابه،حالا ببین زین خالیه

@@@

روضه داره شروع میشه،روایت رو بخونم،میگه:عبدالله دوید اومد سمت گودال.عبدالله درسته ندیدنی ها رو دیدی،ولی زینب رو نمیشه نادیده گرفت، زینب همه چیز رو دیده،تو آخرین نفری نبودی که سمت قتلگاه دویدی.

از حرم تا قتلگاه زینب صدا می زد حسین

بازم بگم:                                                   او می دوید و من می دویدم

یه جای دیگه ام همه با هم می دویدند

همه از خیمه ها بیرون دویدند                                                                                ولی سالار زینب را ندیدند

فَخَرَجْنَ النِّساء مِنَ الخُدور ناشِرات

یه جای دیگه ام یه نفر می دوید:

دنبال حیدر می دوید                                                                 ازسینه اش خون می چکید

@@@

منم میگم والله ان قطعتموا

اما دستش با دست عمو خیلی فرق داره،آخه راوی میگه: وقتی شمشیر رو زد، فإذا هی معلقة فأطنها إلى الجلد دست به پوست آویزان شد فنادى الغلام : یا أماه  مادرش رو صدا زد.دست هم زیاد قلم شد،اول که مدینه به دست و بازوی مادرش زدند،بعد که کربلا دست های عموش رو قلم کردند،حالا هم که دست خودش رو بریدند،عبدالله نبودی ببینی دست عمو حسینت رو هم بریدند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عبدالله بن حسن چون از شجره امام حسن علیه السلام بود جگر داشت رفت،کی قدرت داشت توی اون وضعیت بره، مردهاش میترسند.این زخم های روی بدن عبدالله از همون آتیش کوچه ی بنی هاشم بوده،لذا وقتی تیر به قلب ابی عبدالله  هم زدند،مقتل خوارزمی سُنی میگه:امام حسین علیه السلام فرمود: والله قتلنی.....و..... (دومی و اولی لعنت الله علیهم ) این را خوارزمی در مقتلش می نویسد. عبدالله اول صدا زد واعما(وای عمو) و بعد صدا زد وا اُما(وای مادر) در چه زمانی صدا زده؟ امام صادق علیه السلام نشسته بود توی خونه دیدند زنی دوید گریه کنان اومد، فرمود :چی شده ؟گفت:آقا جان الان توی بازار یه زن داشت راه میرفت،پاش لیز خورد،  خورد زمین،گفت: خدا لعنت کنه قاتلا ن حضرت زهرا سلام الله علیها رو،چرا این حرف رو زد؟چون خورد زمین،شنیده حضرت زهرا سلام الله علیها خورده زمین، این بچه هم دستش جدا شده،اون وقت مادرش تو خیمه رو صدا میکنه؟امشب مهمان امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستیم،از امام حسن علیه السلام سئوال کردند:آقاجان چرا اینقدر پیر شدید؟ سخت ترین لحظات عمرتان کی بود؟ فرمود اون لحظه که دستم تو دست مادرم بود تو کوچه مادر سیلی خورد.

@@@

دو شب توی محرم ما میریم گودال یکی عاشوراست،یکی هم امشب،تو بغل مادر بود جگر باباش امام حسن علیه السلام پاره شد، شب عاشورا همه دارند حرف میزنند، این بچه از سروکول ابی عبدالله بالا میره،عزیز کرده ی حسین است،کسی بهش حرف نمیزنه،آرام آرام اشک عمو رو پاک میکنه ،دید قاسم  داداشش حرف زد، وقتی عمو به قاسم فرمود :فردا به بلای عظیم تو را میکشند،عمو با همه حرف زد الا من،مگه من سرباز نیستم براش، لذا وقتی  دید علی اصغر رو برد،فهمید کار رو باید انجام بده ،وقتی عمو شیر خوار رو سرباز حساب میکنه،منم باید برم،عمو من مثل بابام تحمل ندارم،اسارات مادرم و عمه هامو ببینم، منو با خودت ببر،من دق میکنم، دستش را به دستش بست زینب، فرمود :زینب جان این بچه رو دوره کنید،این بچه نیاد ،این بچه بیاد میکشنش،توی کربلا دو تا طفل دویدند سوی گودال، تا صدای ابی عبدالله رو شنیدند،اولیش یه بچه کوچیکتر بود،دوید از خیمه ها بیرون،یه نامردی گفت:الان داغش رو به دل مادرش میگذارم،اون بچه رو به شهادت رساند ، عبدالله تا این صحنه رو دید گفت: عمه من هم باید برم.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

اصلاً بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها،نسبت به روضه ی آقا زاده اش امام مجتبی یه حساسیت خاصی داره،حتماً دلی که نسبت به بچه ی آدم این طوری باشه،نسبت به نوه اش یه طور دیگه است،جیگر گوشه ی امام حسنش رو امشب می خواهیم روضه بخونیم.امشب خیلی حواست رو جمع کن، مخصوصاً حواست به این بچه ها باشه،به اینها بیشتر توجه میشه امشب، مرحوم حاج آقای کوثری پدر این آقای کوثری که الان صداش پخش میشه تو جماران،روضه خون حضرت امام،پدر این ایشان نقل میکنه،می فرماید:توی قم می رفتم، چند تا روضه داشتم توی دهه ی اول محرم،یه وقت دیدم یه دختر بچه ای جلوم اومد،تو محله ی ما بود من رو میشناخت،گفت:حاج آقا،فقط روضه ی از ما بهترون رو می ری، نمیآی برا ما یه روضه بخونی؟میگه:دلم ریخت یه مرتبه،گفتم:عزیزم من خیلی وعده دارم،کار دارم. گفت:حالایه چند دقیقه برا ما روضه بخون.گفتم:چشم. رفتش،من و دنبال خودش برد،رسیدیم دیدم چند تا از این چادر های مادرها رو به هم گره زدند،یه خیمه ی کوچولو درست کردند،یه پیت حلبی زیر من گذاشت گفت: بشین برام روضه بخون،نشستم گفتم:السلام علیک یا اباعبدالله.یه چند جمله روضه خوندم.ایشان میگه:این بیت رو کاملاً یادمه:

از آب هم مضایقه کردند کوفیان                                                                        خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

روضه تموم شد،دیدم این دختر خانم با یکی دوتا از دوستاش یک چایی تو یک لیوان پلاستیکی ریختش جلو من گذاشت،چایی سرد شده بود،گفتم: چیکار کنم،هم دلم نمی اومد این چایی رو بخورم،از یک طرف حواسشون که پرت شد پشت این چادر ها این چایی رو ریختم رو زمین،بلند شدم رفتم،شب در عالم رؤیا بی بی حضرت صدیقه رو دیدم،سلام کردم،بی بی جوابم رو داد،فرمود:کوثری امروز خیلی روضه رفتی،اما اون روضه ای که ما بودیم،همون روضه ای بود که برا اون بچه ها خوندی،ازت گله مندم. چرا بی بی؟ مگه من چه خطایی کردم؟فرمود:کوثری اون چایی رو ما درست کرده بودیم.

@@@

امشب مقدمه چینی نمی خواد،همون بیت اول و دوم باید ببره تو رو توی روضه

@@@

روضه ی شب پنجم از روضه ی شب عاشورا سخت تر ِ،چون روضه خونش آقازاده ی امام حسن ِ

@@@

توی جنگ از این بچه های سیزده ساله کم نبودند،شهید فهمیده،شهدای دیگه. همچین که عبدالله اومد بالای گودال دید بحر بن کعب ملعون شمشیر رو حواله کرد به سمت صورت عمو اصلاً عبدالله معطل نکرد، وقتی ببینی جان امامت در خطر ِ، یه لحظه معطلی تو رو دور میندازه،سریع تا دید شمشیر رو بالا آورد،دستش رو جلو آورد،صدا زد: یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی عموی من رو می خوای بکشی، مگه عبدالله مُرده،تا حالا حرفش فقط با عمو بود، تا شمشیر پایین اومد، دست آویز ِ پوست شد،بهتر برات بگم:تا استخون شکست،یه مرتبه یاد مدینه افتاد،صدا زد، وا اُمّا....

@@@

عمو سریع تو سینه گرفتش، دستور ابی عبدالله بود،فرمود:زینب جان نگذار بیاد سمت گودال،دست و از دست عمه جدا کرد،فرمود: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی عمه دنبالش می دوید ، میگن:بارها زینب روی زمین افتاد،اگه عمه دنبالش اومده،از این جای روضه رو دیگه زینب دیده،حضرت زینب داره نگاه می کنه،وقتی رو بدن عمو افتاد،دیدن حرمله آخرین تیر رو توی کمان گذاشت،یه تیر سه شعبه به گلوش زد،به بدن عمو دوخته شد، میگن: ابی عبدالله زنده بود،یه نانجیب رو سینه ی عمو اومد سر عبدالله رو جدا کرد.ای حسین..... اما اگه بدن روی بدن عمو باشه،دوباره زینب یه موقعی نگاه کرد،دید ده نانجیب اسب هاشون رو نعل تازه زدند.حسین.........اشک هاتو روی دست بگیر،اگه کسی امشب دست خالی بره کوتاهی کرده،امشب کریم اهلبیت  می خواد برات بنویسه،امشب امام حسن می خواد برات امضا کنه،خدا به کریم آل الله امام مجتبی علیه السلام، فرج امام زمان برسان

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

وقتی سر شب فهمید همه کشته میشند،به هرکی  می رسید می گفت: منم فردا می رم. از اول صبح هی به عمو گفت:منم می رم. همه نگاهش می کردند،این بچه یک ساله بوده تو دامن عمو بزرگ شده،به حسین هم عمو می گفت هم بابا،حسین می رفت تو معرکه بدنی رو بیآره اینم می رفت،بچه رو دیدی تو شلوغی ها عوض اینکه بره کنار بایسته زیر دست و پا نیآد، هی میآد جلو،اونم باید بگیری.همین طوری دنبال حسین،علی اکبر رو می آورد حسین،دستش به عبای حسین بود،حسین دو تا دستاش بند بود،فقط علقمه با حسین نرفت،اگه می رفت،بر نمی گشت،چون رو عمو عباسشم خیلی حساس بود،از اول صبح گفت:من می رم،دائماً هی ابی عبدالله به زینب فرمود:این بچه رو مراقب باش،به عمه هم گفت:من می رم.وقتی پا کشید گودال رو نگاه کرد،گفت:من برم؟ بمون،بعد چند دقیقه با تأکید گفت:من برم؟ اینها زبانحال ِ،شروع کرد دستش رو کشیدن،کشید دستش رو آستینش تو دست عمه موند،من می خوام برم،بعد لحظه ای گفت من رفتم.

@@@

از لای جمعیت خودش رو کشوند تو

@@@

همه بدن ها رو به خیمه آورد،فقط یه بدن با خودش ماند،تو تاختن اسب ها بدن تو بغل حسین ِ.

@@@

خودش رو رسوند به عمو جانش،دیدی آدم زخم می بینه هُل میکنه،سریع یه پارچه ای بر می داره،دور زخم میگذاره،پارچه نباشه یه آستینی یه تیکه از پیراهنی،چه پیراهنی،شاید اومده یه مقدار از پیراهن رو پاره کنه،دیده اینقدر تیر بهش نشسته در نمی آد،زخم ها اینقدر زیاد بود،دست هاشو گذاشت رو زخم های عمو. توی ابصار العین نوشته از شیخ مفید نقل می کنند: چون مالک بن نسر کندی شروع کرد فحش دادن به حسین،ارباب ما زخمی بود،شمشیر رو پرتاب کرد طرف حسین،شمشیر به کلاه خود خورد،حضرت کلاه رو انداخت،یه مقدار طرف خیمه آمد،خرقه و کلاهی طلب کرد،به سر بست،کلاه رو پوشید،عمامه رو بالای کلاه خودش بست،دشمن دور حسین رو خلوت کردند ببینند حسین چه می کنه،گذاشتند حسین بره طرف خیمه ها،نه اینکه بهش امان بدهند،می خواستند بخندند.می خواستند دل زن و بچه رو بسوزونند،دوباره برگشتند طرف حضرت محاصره اش کردند،داش می اومد تو دل لشکر،عبدالله بن الحسن از پیش زنها بیرون اومد،هنوز به بلوغ نرسیده بود،پس تند تند اومد خودش رو به عموش برسونه،خانم حضرت زینب تو مسیر دوید نگهش داره، زینب هی بچه رو میکشه طرف عمو نره،امام حسین فرمود : خواهر نگهش دار،صدا می زد: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی بخدا من از عموم  جدا نمیشم. من باید برم، بحر بن کعب ملعون شمشیر رها کرد طرف امام حسین،عبدالله رسید به عمو،صدا زد: یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی زنا زاده عموم رو می خوای بکشی،دستاش رو بالا آورد که شمشیر به عمو نخوره،شمشیر کامل از دست رد نشد،دست قطع شد، ولی به پوست آویزان شد،صدای بچه بلند شد: یَا عَمَّاهُ وای عمو. یه موقع است دست قطع میشه،تکلیف معلومه،حکم فقهی ام اینه نمیتونه بقیه دست رو جدا کنه،دست از پوست آویزان شد،حسین دست آویخته رو برداشت،گذاشت رو سینه اش،بغلش کرد،فرمود:عزیز دلم صبر کن بر این بلایی که بهت رسیده،به حساب خدا بگذار، خدا به بابات ملحقت میکنه،حسین دست به آسمان برداشت،صدا زد:آی خدا باران رحمتت رو از اینها بگیر،برکتت رو از زمین های اینها بگیر،اجتماع اینها رو متفرق کن،حاکم ظلم بر اینها بفرست،اینها مارو دعوت کردند یاری کنند،حالا دارند مارو می کشند.در همین هنگام حرمله آمد کنار ابی عبدالله،حرمله چی کاره است؟نیزه داره؟کعب نی داره؟ شمشیر می زنه؟از فاصله ی نزدیک سینه ی عبدالله رو نشانه گرفت. "هدف نمی خواست" همچین که بچه نفسش بند اود سرش افتاد،شروع کردن به ابی عبدالله ضربه زدن،حسین برای اینکه این بچه ضربه نخوره،خودش رو روی بدن خم کرد،هرچی ضربه اومد خورد به حسین،حسین......دیگه بچه ندید با عموش چه کردند،فقط زینب دید

آن دم بریدم من از حسین دل                                آمد به مقتل شمر سیه دل

شمر که تو مقتل اومد، بدن عبدالله کنار بدن حسین بود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید                                                        فقط به خاطر خشنودی خدا بخشید

امشب و فردا شب ناله ات باید فرق کنه،هر چقدر دلت مدینه رفت حقش رو ادا کن.

از ابتدا پدرش فکر ما گدایان بود                                                            که سفره ی کرمش را به مجتبی بخشید

اون مرد عرب میگه:بیرون مدینه دیدم،یه آقایی داره رو زمین کار میکنه،کشاورزی میکنه،دَم ظهر حواسم بهش بود دیدم از تو بقچه اش یه نون جو خشک بیرون آورد،دلم سوخت، اومدم کنارش هم غذا بشم،بهم گفت:تو نمیتونی از این غذا بخوری،بهت یه آدرس میدم برو مدینه یه سفره ای پهنه"ببین بابا چه جوری آدرس سفره رو میده"همه رو حواله می کرد سر سفره ی امام حسن،اومد خونه ی امام حسن سر سفره  یه لقمه غذا می خورد یه لقمه می گذاشت زیر پیراهنش، حضرت اومد کنارش،گفت: عزیزم غریبی تو مدینه،هرچی می خوای غذا بخوری بخور،هرچیز هم خواستی ببری بهت میدم ، گریه اش گرفت،گفت:برا خودم نمی خوام،بیرون مدینه یه آقایی بود، دارم برا اون می برم،امام مجتبی نشونی هارو که پرسید گفت:نمی خواد ببری،من اون آقا رو می شناسم از این غذاها نمی خوره. چرا مگه کیه؟گفت:اصلاً این سفره مال همون آقاست،اون بابای من علی ِ

غریب بود، اگرچه گدا فراوان داشت                                                   کریم بود، بدون سر و صدا بخشید

گدا می اومد پشت درخونه ی امام حسن،آقا از پشت در دستش رو می برد بیرون،گدا می گفت:آقا نمی خوای روت رو نشونم بدی؟  آقا می فرمود:می ترسم من و ببینی خجالت بکشی،اقا جان ما هم امشب اومدیم دستمون رو دراز کردیم.

کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی                                                                       غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید

دشمن بود از شام اومد،جلو امام حسن هرچی از دهن نحسش بیرون می اومد به امام مجتبی گفت،غریبه بود، امام بهش گفت:اگه گرسنه ای سفره ی من پهنه،اگه خونه نداری در خونه ام بروت بازه. میگم آقا جان:اون دشمنی که ناسزا می گفت رو تحویل گرفتی، من که یه عمر نوکرتم

ملامتش نکنید آنکه را مدینه نرفت                                         مدینه زائر خود را به کربلا بخشید

خودشم زائر نداره امام حسن،اما اونقدر کرمش زیاده،میگه:بذارید برند دور حرم داداشم حسین، زائران من برند کربلا زیارت کنند،آقا داره جون میده لحظه ی آخر،فرمود: داداش من که کربلا نیستم،اما دوتا یار برات آماده کردم،دو تا پسرهام فدای تو،اصلاً بچه های من قربونی ِ راه تو،امشب قراره یه دونه از این فدایی ها رو برات معرفی کنم،فردا شب هم یکی دیگه،بریم سراغ یکی از این فدایی های اما حسن،کسی که وقتی باباش به شهادت رسید یک سال داشت،بچه ی یک ساله باباش از دنیا بره،چشم وا کنه ببینه عمو بالا سر اونه، ده سال ابی عبدالله، عبدالله رو بزرگ کرد،ده سال کم نیست،این بچه ی یازده ساله اصلاً یه علاقه ای به عموش ابی عبدالله پیدا کرده بود،الهی قربونت برم هم پدری کرد و هم عمو بود، از همون روز اولم به خواهرش زینب گفت:زینب جان مواظب این بچه باش،اینقده که سفارش این رو می کرد سفارش بچه های خودش رو نمی کرد،چرا؟چون این امانت بود

ابی عبدالله به خواهر فرمود:خواهر از این غفلت کنی وسط میدان ِ،من خودم بزرگش کردم،این خون داداشم تو رگ هاش ِ،این بچه عاشق شهادت ِ،حواست بهش باشه

آی رفیق امام زمان سرباز آماده می خواد،از عبدالله بن حسن یاد بگیریم سرباز گوش به فرمان می خواد،یه اشاره،از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن،منتظر یه اشاره بود،دست تو دست عمه است،اما چشمش دور عمو می چرخه.

همه رفتند حتی علی اصغرم رفته،می دونستی عبدالله آخرین شهیدی است که تو بغل ابی عبدالله جون داده،این چه معنایی داره،یعنی عبدالله تو گودال قتلگاه کشته شد، همه رفتند،عمو رفته، پسر عمو ها رفتند،داداش قاسم رفته،حتی علی اصغر شیرخواره رفته،هی می رفت تو خیمه ی دارالحرب به جنازه ها نگاه می کرد،هی دستش رو به هم فشار می داد، همه رفتند داری جا می مونی عبدالله، دستش رو عمه رها نمیکنه.

یه نگاه کرد دید وسط میدون گرد وخاکِ.اهل ناله با من بیآن

تا دید دور عمو حلقه زدند دستش رو از دست عمه کشید،داره میدوه،اصلاً مهلت نداد،نه با کسی خداحافظی کرد،نه با کسی وداع کرد،نه با کسی حرف زد،نه زره پوشید،نه سپر پوشید،یه بچه ی یازده ساله،اصلاً این بچه رجزشم با بقیه فرق داشت، هر کی می رفت میدون می گفت: اَنا بن الفلان و بن الفلان، من پسر فلانی ام ،طایفه ام فلان جاست،اما این بچه رجزش با همه فرق داشت، می دوید هی می گفت: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی می گفت: عموم تنهاست، من تنهاش نمی ذارم.

عمه میگه:نرو،بابام میگه: بیا                                                               دلم میگه:برو، عمو میگه:نیا

عبدالله بی مقدمه رفت تو گودال منم بی مقدمه ببرمت توی روضه. نگاه کرد دید دور عموش حلقه زدند، دید یه نفر شمشیر برهنه رو بالا برد،الان سر عمو رو جدا میکنه، تا شمشیر اومد پایین دیدن این پسر یازده ساله دستش رو سپر کرد،شمشیر فرود اومد، دست از بازو قطع شد،افتاد تو بغل عمو، دست قطع شده، می دونی چی گفت؟مقاتل نوشته اند این بچه ی یازده ساله تا افتاد تو بغل عمو، دستش قطع شد دیدن گفت:وای مادر. امام صادق علیه السلام فرمود:ما اهلبیت تو مصائب و شدائد، هر جا بهمون سخت بگذره اسم مادرمان فاطمه رو صدا می زنیم،نمی دونم شاید بازوش رو  وقتی با شمشیر زدند یاد بازوی فاطمه افتاد، افتاد تو بغل عمو، داره دست و پا می زنه،یه بچه ی یازده ساله

داشت تو بغل عمو راحت جون می داد،کاشکی می گذاشتن کار خودش رو بکنه، اگه دشمن یه ذره صبر می کرد ، عبدالله تو بغل عمو جون داده بود،ای نامرد دشمن، می خوام یه اسمی رو ببرم، هرچی کینه داری بهش خرج کن، تو دلت بهش لعنت کن، نگذاشتن این بچه راحت جون بده، می دونی چیکار کردن؟ داشت نفس های آخرش رو می کشید،صدا زد حرمله بیآ، با تیر سه شعبه، تو بغل حسین،سرش چسبید به سینه ی حسین،بگو:حسین..... نمی دونم اون لحظه به حسین چی گذشت،دو نفر تو بغل حسین جون دادن، دوتاشون هم کودک بودن، دوتاشون رو هم حرمله زد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چند بار امام حسین علیه السلام تو کربلا فرمود:"هل من ناصر ینصرنی؟"یکی مونده به آخر گمون میکنم پنجمین باره تا حضرت فرمود:"هل من ناصر"دارد یه دختر بچه ای  وارد میدان شد یه چوبی از زیر خیمه ها کشید دوید تو گودی قتلگاه،یه ملعونی گفت:داغ این بچه رو به دل مادرش میذارم،مادرا وقتی ببینند بچشون زمین میخوره انگار قلبشون میفته،حالا کدوم مادری میتونه این صحنه رو تحمل بکنه؟این ملعون رو مرکب نشسته دید این بچه داره چوب به دست میره سمت گودی قتلگاه که حسین رو کمک کنه؛این ملعون تا رسید به این بچه،بچه رو از وسط نیم کرد.مادر همون جلو بیهوش افتاد؛باز خدا روشکر بیهوش شد دست و پا زدن بچش رو ندید...باز امام حسین علیه السلام فرمود:"هل من ناصر ینصرنی؟ هل من معین یعیننی"یه وقت عبدالله بن الحسن که یازده سالشه دید واای عموجانش! که اگه بزرگ شده این بزرگش کرده،بابا نبوده او براش پدری کرده،یه نامردی داره میدوه تا این صحنه رو دیدعبدالله بن الحسن سلام الله علیهما دوان دوان آمد،امام حسین فرمود:زینبم عبدالله رو حبسش کن یعنی دستش رو بگیر.

@@@

حالا مجسم کنید این صحنه رو...زینب از یه طرف عبدالله رو گرفته از یه طرف مواظب خیمه هاست،از یه طرف نگاهش به قتلگاست حسین تو قتلگاه افتاده،یه لحظه عبدالله دید عمه جانش حواسش به قتلگاهه دست رو کشید و دوید،دوییدا...دید یه ملعون داره شمشیر وارد میکنه به سر ابی عبدالله،عبدالله تا رسید دستشو آورد جلو،شمشیر به دست خورد،دست از پوست آویزان شد،افتاد رو سینه ی حسین...هی ناله میزد:یا عماه  عبدالله رو سینه ی اباعبدالله دو تا ناله زده یه "یا عماه" گفته یعنی عموجان.یه "یا اماه"گفته؛مادرشو صدا زده،مادر تا دید صدای عبدالله میاد از خیمه دوید بیرون،تا مادر عبدالله آمد امام حسین صدا زد:زینبم مادر عبدالله رو برگردون! باز نمیکنم اینجا قصه چی هست! دشمن متوجه خیمه ها شد،فرمود: مادر عبدالله رو برگردون حالا عبدالله رو سینه ی ابی عبدالله؛دست به پوست آویزون،میخوان کار ابی عبدالله رو تموم کنند؛بدن عبدالله مانعه،من از شما سوال میکنم:حسین که تو گودی بود؛شمر از بالای گودال پرید رو سینه ی ابی عبدالله دیگه،درسته؟! اون لحظه ای که پرید رو سینه ی ابی عبدالله هنوز بدن عبدالله رو سینه ی ابی عبدالله بود؟آره...بدن عبدالله مانع بود؛امام زمان ببخش...اونقدر با چکمه رو بدن عبدالله زدند،میزدند عبدالله ناله میزد"والله لا اُفارِقُ عمی"به خدا دست از عموم بر نمیدارم...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

ندیدنش یه درده اما دیدنش هزار درده شب جمعه است شب زیارتی مخصوصه اربابه هرکی میخواد با امام زمانش کربلا باشه آقاش امشب با مادرش فاطمه میاد کربلا آقا و مولاتو صدا بزن

یابن الحسن ..... یابن الحسن ....

@@@

ادب اقتضا میکنه امشب که مادرش فاطمه مهمان حرم حسینه،روضه رو از زبان این مادر بخوانیم «حبیبی و قرة عینی و ثمرة فؤادی» حسین ......

"أبکی على رأسک المقطوع،أم على بدنک المطروح"پسرم بر کدوم مصیبتت گریه کنم ؟!! آیا بر سر بریده ی بالا نیزه ات گریه کنم؟ یا بر اون بدن زخمی و عریانت گریه کنم؟ أم على نسائک الأُساری ..." حسین.....

بُنیّ قتلوک و من الماء منعوک ....

بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد                                                                                             مادری گفت حسین جان همه را بخشید

حسین جان ......

السلام علیکم یا ائمه البقیع"

اول بریم مدینه،بلدی مادرش فاطمه رو از مدینه تا کربلا همراهی کنی،این مادر تو سن جوانی ام نمیتونست راه بره" اگه گریه کن حسین و حسنی زهرا رو یاری کن،امشب کربلا خیلی کار داره فاطمه"

دلم میخواد یه شب مدینه باشم                                 زائر اون شکسته سینه باشم

دلم میخواد پشت بقیع بشینم                                                                                          قبر غریب مادر و ببینم

دلم میخواد تو کوچه ها بمیرم                                                                                          انتقام مادرمو بگیرم ...

تو اون کوچه که فاطمه زمین خورد            همونجا که یاس مدینه پژمرد

میگن تو کوچه چادرش خاکی شد                                                                                             رو صورتش یه لاله حکاکی شد

میگن تو کوچه مجتبی باهاش بود                   از اون خونه تا به کوچه عصاش بود

خیلی سفارش این عبدلله بن حسن   و ابی عبدالله به خواهر کرد،خواهرخیلی مراقب یتیم برادرم باش،هرجا زینب میرفت این بچه یتیم و با خودش میبرد از صبح که خطبه خوند دل تو دل یتیم امام حسن نبود،مگه من چیم کمتر از بچه‌های عمه جانمه،مگه من از بچه‌های مسلم چیم کمه،عمو به همه ی اونا اجازه داد" چرا به من اجازه نمیده جونمو قربونش کنم این شهید،شهید گودال حسینه،از اینجا علقه ابی عبدالله به این نازدانه معلوم میشه؛تو همه ی این رفت و آمد های بنی هاشم و اصحاب عقیله بنی هاشم مواظب یتیم امام حسنه،اما امان از ساعتی که نوبت خود حسین شدروضه این آقازاده گره خورده به روضه خود حسین،یعنی امروز یه چشمت باید بره تو گودال برای نیمی از مصائب عاشوراش الان باید گریه کنی"خسته شد ارباب ما،بعضی ها مثل مرحوم شیخ جعفر نوشتن،زخم هاش که به هفتاد و دو تا که رسید از نفس افتاد "فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً"یه لحظه خواست استراحت کنه یه ظالمی چنان با سنگ به پیشانی آقا زد،مرحوم شیخ مفید مینویسد با تیر زدند به پیشانی،این دست و آورد خون پیشانی رو بند بیاره نتونست بند کنه"این لباس عربی رو بالا زد ..." یا الله:تاسفیدی صدرالحسین نمایان شد"یه وقت دیدن حرمله زانو زد"آخ چنان با تیر سه شعبه ...

حسین ....

روضه رو از همین جا مسیرشو عوض کنم،بزار امروز همه برای یتیم امام حسن گریه کنند،مدینه که نتوانستند برای امام حسن گریه کنند،جلوی چشم ابی عبدالله و قمر بنی هاشم بدن امام حسنو تیر بارون کردند،چقدر سخت گذشت فقط حسین میدونه و خدای حسین"دیگه نتونست طاقت بیاره"افتاد رو زمین،همه محاصره اش کردند دیگه نگم چطوری میزدنش،فقط همین قدر بگم از زیر اون تیغ و تیر و نیزه دید عمو داره فریاد میزنه هل من مستغیث ..."باریک الله"تا زینب زینب صدای استغاثه ی برادرو شنید بند دلش پاره شد اومد بالای بلندی همون جایی که کربلا میری بهش میگن تل زینبیه"دید آنچه را که نباید ببینه،دست یتیم امام حسن و گرفته یه لحظه دید همه داداش و محاصره کردن یه لحظه از این آقازاده غافل شد دو دستش و گذاشت رو سرش،هی میگفت یا غیاث المستغیثین ...."تا دست عبدالله از عمه جدا شد پا برهنه دوید سمت گودال،یه وقت شنید حسین میگه خواهرم نزار بیاد اما اومد ...."وقتی رسید دید شمشیرزن ها عمو رو میخوان با شمشیر بزنند دستشو جلو آورد یازهرا..."این نوه ی تو خانم یاد اون روزیکه چهل نفر امامتو میبردن"دست یداللهی تو جلو آوردی آخ دیگه نگم چی شد" وَکانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیْفِ ...

یا زهرا .....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یه سلام دیگه هم امروز بدیم خاص،برا صاحب امشب وفرداشب مجلسمون

"السلام علیک یا ابامحمد یا حسن بن علی ایهاالمجتبی یا بن رسول الله" *قربون قبر تاریکت برم،قربون بقیع خاموشت،قربون قبر بی زائرت آقا.

@@@

نچنان که بارش باران نم نم دیدنیست2                                                    چشم خیس گریه کن های شما هم دیدنیست

*حسین جان*

هم نزول حضرت جبریل سوی روضه ها                                                                                           هم گدایی کردن امسال حاتم دید نیست

اکثرا ایام گرچه خالی اززیبایی است2                                                   چهره این شهردرماه محرم دیدنیست

*همیشه گفتن مومن باید آراسته باشه، تمیزباشه نظیف باشه، معطرباشه*

ظاهرآراسته خوب است،امااین دهه                                                   صورت زخمی وموی نامنظم دیدنیست

*قربون گریه کنات برم حسین میدونید حرم امام رضامیخوایدبرید،کاظمین میخوایدبرید،نجف،مدینه؛دستوره    آهسته قدم بردارید، باوقارحرکت کنید،

تکبیربگید،لباس مرتب بپوشید،عطربزنید  امافقط براحسین دیگه باید پابرهنه،

دوان دوان،خاک آلوده گریبان چاک کرده  اینطوری وارد حرم حسین بشید*

@@@

میشود معشوق بالبخند،زیبا تر ولی                                                                  چهره هرعاشقی همراه غم دیدنیست

صحنه ای ازمرقدت نقش است دراندیشه ها                             کربلا،بالای گنبد،موج پرچم دیدنیست

*خوش بحال اونایی که الان توحرمتند *

مثل آن روزی که یک عاشق به دلبر میرسد                              لحظه ی پیوستن شاه وگداهم دیدنیست

عشق بازی از نگاه مسلم وحروحبیب                                                                                            باغریبی،سربه زیری،قامت خم دیدنیست

*بارهاشنیدیدتوکوفه داشت میومد" رفیق چندین وچند سالش مسلم بن عوسجه از روبه روش میاد سلام کرد کجامیری مسلم دارم میرم محاسنم روخضاب کنم"حبیب ما دیگه پیر شدیم روزگارم دیگه ماروتحویل نمیگیره،گفت مسلم میای ببرمت یه جایی محاسنت خضاب کنی دیگه رنگش پاک نشه؟حبیب جان حرفهای گوشه دارمیزنی چه میخوای بگی اومدن یه گوشه ای نامه ای درآوردگفت گوش بده"

@@@

من الغریب الی الحبیب" ببین آقام نوشته بیا بیا..." گفت حبیب بجنب بریم،گفت مسلم مگه نمی خواستی...؟؟گفت نه،گفت خونتون؟گفت نه حبیب، میترسم دیر به آقام برسیم،میترسم جای مارودیگران بگیرند،بریم زودبرسیم به ابی عبدالله"حسین جان یه نامه هم برا ما بنویس"(بگو بهش خداشاهده امام حسین آقاست قبول میکنه وا،به جان خودش قبول میکنه تو بهش بگو) بگوآقایه پیغامی برامن بده دست منو بگیر ازاین منجلاب بیرون بیام منو؛عزیزخودت کن،نذارمن تواین دنیا بپوسم*

عشق بازی از نگاه مسلم وحروحبیب                                                                                            باغریبی،سربه زیری،قامت خم دیدنیست

یا غیاث المستغیثین منی هنگام مرگ                                                   میزبانی تودرآن واپسین دم،دیدنیست

(درمیان نامه اعمال درمحشر                                      فقط روزهایی که برایت گریه کردم دیدنیست)۲

*به امام زمان راست میگم پرده روبازمیکنن نشونت میدن امشبو

بعد میگی ای کاش همه ی عمرم در خونه امام حسین بودم*

کاش میفهمید،اهریمن که در مُلک وجود                                                                                            حلقه خاتم به دست شاه عالم دیدنیست

حسین آرام جانم حسین روح و روانم ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 


عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.