ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

 

جهت مشاهده متن روضه ها و گریزهای

شب سوم محرم و حضرت رقیه

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 






سر آمد شام غم هایم، مه عیدم کجا بودی

شب آرامش من، صبح امیدم کجا بودی

بابا،بابا

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری

داره درد دل میکنه با باباش،حرف دخترونه میزنه

سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری؟

نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم کجا بودی

عمه بابام کجاست

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا

ز پایم دانه دانه خار میچیدم کجا بودی

دیگه این آخری ها دست ها و انگشت هاش رمق نداشت خودش خار مغیلان از پا بکشه

انگشت های عمه بگرفته نقش گُل زخم

بابا دستای عمه زخم شد

انگشت های عمه بگرفته نقش گُل زخم

از بس نشسته و خار از پای من کشیده

حسین...صدات برسه کربلا،نوحه خون امام حسین شو، حسین....

مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا

ز پایم دانه دانه خار میچیدم کجا بودی

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت

که من از درد یک شب هم نخوابیدم کجا بودی

کدوم درد ؟دردش رو بگو، بابا:

سرم، تنم،کمرم ،پهلویم، پرم

یکی دو تا که نیست کبودی پیکرم

بابا جونم،بابا حسینم،دردامو شماره کرده بودم همه رو به خاطر سپرده بودم،بیای دردای دلم رو بهت بگم،ای بی بی جان درسته کوچیکی،ولی من یقین دارم،همه ی ما یقین داریم ،گره های بزرگ رو باز میکنی، بابا دردهامو شماره کرده بودم، ولی دردام ساکت شد تو اومدی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

دیگه دردی ندارم،دیگه بازوهام درد نمیکنه، دیگه پهلوم تیر نمیکشه،دیگه دست به دیوار نمیگیرم،دیگه مثل پیرزنها راه نمیرم،بهت قول میدم،رقیه خوب شده بابا،بابا،بابا

با دیدن تو درد ها از یاد من رفت

پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم

نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت

که من از درد یک شب هم نخوابیدم کجا بودی

نمی خواهم بگویم که کجا رفتم، نمی خواهم

بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی

ای بابا مارو بازار بردند،بابا بابا

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

که این شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد

بابا بذار یه گزارش سفر بهت بدم:

من و عمه سر و سردار شدیم

من و او راهی بازار شدیم

می خوای یه دونه ی دیگه اش رو برات بگم

من و او راهی بازار شدیم

شهره مجلس اغیار شدیم

همه مارو نشون میدادند،بابا،بابا جون بابا

نمی خواهم بگویم که کجا رفتم، نمی خواهم

بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی

من نمیگم تو هم به من نگو

نمیخواهد بگویی که کجا رفتی، نمیخواهد

که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی

سرت چرا بوی نون گرفته؟

خسته ای از ره دور آمده ای

یا که از کنج تنور آمده ای

آن شب دل تنور به حال سر تو سوخت

بر میهمان سر زده اش میزبان کریست

حسین.....

نمیخواهد بگویی که کجا رفتی، نمیخواهد

که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی

به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم

خودم با چشم خود دیدم، خودم دیدم کجا بودی

بابا با همون چشم تارم تشت طلا رو دیدم،بابا  با همون گوش پاره صدای قران خوندنت رو شنیدم، صدای چوب خیزران رو شنیدم، یا صاحب الزمان(عج): در ناحیه ی مقدسه فرمود:السَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ ِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ سلام بر اون دندان با چوب نواخته شده.

سرت را وقت قرآن خواندنت در تشت کوبیدند

تو باید بعد از این قاری قرآن خودم باشی

حسین..........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب حضرت رقیه سلام الله علیهاست و هر شب اذن میگیریم،خدا ان شاالله به حق امیر المؤمنین هر کسی هر دردی داره حاجتی داره،حاجت روا کنه به حق حضرت رقیه سلام الله علیها

روزا بی قراری

یا امام زمان

روزا بی قراری

شبا گریه داری

بمیرم برات که، کسی رو نداری

سرت رو ، روشونش بذاری

روزا گریه دارم

روزا بی قرارم

شبا گریه کارم

برا دیدن تو، لیاقت ندارم

سرم رو کف پات میذارم

یا امام زمان آقا جان

اگه کور ِ کورم

اگه از تو دورم

میخوابم امشبی که ، تو دریای نورم

دلم رو با اشکام بشورم

تو آقای مایی

می دونم میآیی

شهیدامون امشب،با تو کربلایی

میآیی تو صاحب عزایی

امام زمان

نوایی نوایی ،اَمون از جدایی

بریم خرابه

نوایی نوایی ،اَمون از جدایی

چشام تار ِ تار ِ،باباجون کجایی

خرابه شده کربلایی

آی بابا بابا،آی بابا بابا،آی بابا بابا،وقتی میگن "وای" مال مصیبته،"آه" مال حسرته،"آی" مال درده، آی بابا بابا،آی بابا بابا،آی بابا بابا....

دلم خونه خونه

دلم تنگه تنگه

هنوز داره یک شب

با بچه ات میجنگه

تو موهام پر از خورده سنگه

دلم خونه خونه

دلم تنگه تنگه

هنوز داره یک شب

با بچه ات میجنگه

چی شده خانوم؟بابا یه شب بزرگترها بچه هاشون رو آوردند،دامن بچه هاشون رو پر ازسنگ کردند، یه عده ای هم بچه هاشون چوب دستشون بود،بزرگترهاشون کف میزدند،ریختند تو خرابه، بچه هاشون اینقدر بچه های مارو زدند. تو چیکار کردی خانوم جان؟ همه ما پشت عمه مون سنگر گرفتیم، من که نمیتونستم فرار کنم پاهام زخم بود،خمیده خمیده میلنگیدم، عمه ام گوشه ی خرابه همه ی ما رو نگه داشت،اما از لابه لای دستا همینطوری چوب و سنگ رد میشد،عمه ام زخمی شد،بابا جون سه ساله منو دیدی ، الان منو ببینی نمیشناسی عجیب نیست، عمری با عمه ام زینب زندگی کردی اگه الان چشات رو وا کنی عمه ام رو نمیشناسی،ای وای بابا،ای وای بابا، ای وای بابا...

وقتی سر تو بر روی یک نیزه جا گفت

تا سر رفت رو نیزه

شلاق سراغ من و  عمه را گرفت

آن نیزه ای که زیر سر تو نشسته است

آخر تو را ز دست من و عمه ها گرفت

از شمر

سادات ببخشند

از شمر سهم مادریم را گرفتم

یک پهلوی شکسته

سهمت چیه خانم جان؟

یک پهلوی شکسته توان مرا گرفت

امان از محله ی یهودی ها

از بین نیزه پیرزنی گیسوی مرا

با بغض چندساله ی تو بی هوا گرفت

بچه داشت میرفت،خودش ندید،بی هوا گرفت،بی هوا زدند. یک خط حماسه بخونم این جیگرت حال بیاد

از خطبه های عمه دلم قرص شد پدر

باید دهان عمه ی مان را طلا  گرفت

چشم عمو به داد من و معجرم رسید

اما

حیف از دو گوشوراه که یک بی حیا گرفت

هی دستش رو گرفت،گفت:نکش خودم در میآرم گوشوراه  هام رو

دختردارها کجا نشستند؟ کی دختر داره؟ کیآ گوش دخترشون رو سوراخ کردن برا گوشواره؟ ان شاءالله بزرگ میشی اونا که ازدواج نکردن ازدواج میکنند،دختر دار میشین، میفهمین من چی میگم. متوجه میشی،این سوراخ گوش اگه یه مدت گوشواره توش نباشه،خیلی آروم آروم باید بازش کرد،معمولاً این جور کارها رو بابا انجام میده،هی با این گوشواره بازی میکنه، هی میگه بابا یواش،چشم عزیزم،آروم آروم، لاله ی گوش درد نداره،خود گوش درد داره،اونایی که دختر دارند من میخوام بهشون یاد بدم، هر موقع این سوراخ گوش دختر بسته شد آروم آروم،یه خورده روغن، آروم آروم با خود گوشوراه،با یه سوزنی که تیز نباشه،با یک سیم خیلی لطیف،اروم آروم میپیچونی که گوش رو زخم نکنه، اینجوری راه گوشواره باز میشه، اونم از اول تا آخرش هی باید بهش بگی عزیزم، عمرم، تا گفت:بابا بگو چشم،دیگه تموم شد، دوباره عشقم، آروم آروم تا راه گوشواره دوباره باز بشه،بعد هم که گوشواره رو بخوان در بیارن فشار به لاله ی گوش نباید بیآرن،دارم دختر داری بهتون یاد میدم، آروم آروم این گیره اش رو باز میکنی، آرو آروم این گوشوراه رو درمیآری،

حیف از دو گوشوراه

دستش رو گوشاش بود،هی چپ و راست، دو تا دستارو با یه دست گرفت، دست رو برد طرف گوشوراه،این سرش رو برگردوند،آقام من و ببخشه، اینقدر  زد که سر بی حس شد، خودم بهت میدم.آی بابا

از سنگ پشت بام سرم درد میکند

از ضجه های بی اثر من صدا گرفت

امان از اون ناله ای که آه بگیره

گفتم دعا کنم کمر زجر بشکند

با یک دل شکسته چه دیدی دعا گرفت

من هر چقدر ناله زدم بیشتر زدند

از من نفس، عدوی تو با ضرب پا گرفت

ای حسین........

مجنون شبیهه طفل تو شیدا نمیشود

خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود

حالا اومدی که دیگه من نمیتونم جلوت بلند شم.

باشه کنج تنور و تشت طلا رفتی خونی ما نیومدی

ای خدا فرج امام زمان ما را برسان

کیآ مریض دارند؟ کیآ درد دارند؟کیآ قرض دارن کیآ گرفتاری دارند؟برا پدر و مادرت خیلی دعا کن،شب حضرت رقیه است،ای خدا همه مارو حاجت روا بگردان....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پهلو گرفته است، از اشک چشم سوخته دارو گرفته است

سر با سر آمده، او پیش پاش از مژه جارو گرفته است

از نور از طبق ،انگار چشم بی رمقش سو گرفته است

وقت قدم زدن آمد، خمیده دست به زانو گرفته است

مثل گُل سری است این لخته های خون که به گیسو گرفته است

تقصیر زجر بود از چشم های عمه اگر رو گرفته است

خورشید صورتش از زیر گونه تا سر ابرو گرفته است

رد غلاف نیست انگار تازیانه به بازو گرفته است

لب باز می کند کنج خرابه با پدرش خو گرفته است

***

قصه به سر رسید

جانم به لب رسید

که از تو خبر رسید

طاقت ندارمُ ،جز بوسه بر گلوی تو حاجت ندارمُ

می بوسمت ولی، هدیه به غیر گریه برایت ندارمُ

من دختر توأم ، اما به دختر تو شباهت ندارمُ

تو رفتی از برم،الان به بعد یک شب راحت ندارمُ

از شمر و حرمله از زجر انتظار محبت ندارمُ

اذیت شدیم ولی، من نیتی به غیر شفاعت ندارمُ

دشنام می دهند، با دختران شام رفاقت ندارمُ

هی میخورم زمین، مثل گذشته آن همه قدرت ندارمُ

چو مثل فاطمه است، از این قد خمیده شکایت ندارمُ

دیگر نشانه ای جز پنج خط سرخ به صورت ندارمُ

از معجرم مپرس، رغبت به صحبت از شب غارت ندارمُ

لطفی کن ای پدر، امشب به جان عمه مرا با خودت ببر

***

می رفت قافله،دورش پر از حرامی است، سر مست هلهله

بابا یک مرتبه بخند، من قول میدهم نکنم از کسی گله

این چشم های تار، امشب برای دیدن تو گشته مسئله

باید چه کار کرد؟ با این همه کبودی و با این همه آبله

باید از این به بعد با عمه ام نشسته بخوانیم نافله

سیلی که جای خود، مانده به گردنم رد انگشت سلسله

خوردم زمین شبی،بین من و نگاه تو افتاد  فاصله

من فکر میکنم ظلمی که زجر کرده است نکرده است حرمله

یه جوری من رو آورد،من رو میکشید،می زد،می گفتم بزن،اما من رو به عمه ام برسان،وقتی به ناقه رسیدم،هی نفس میزدم،بین نفس هام، هی میگفتم:عمه عمه عمه

من فکر میکنم ظلمی که زجر کرده است نکرده است حرمله

میخندیدم یادته،نگاه به لب و دهانم میکردی یادته،من و بغل میکردی یادته، هی به من میگفتی مادرم یادته، من دیگه مثل اون رقیه نیستم،دختر و لبخندش،لبخند و لب و دهان،لب و دهان و دندان.

دندان من شکست

آینه ی کلام پریشان من شکست

دندان من شکست

آخه انگشتر دستش بود،انگشتر تو دستش بود،با اون انگشتری که بازی میکردم دندان من شکست.

دندان من شکست

بچه دندانش بشکنه کلامش عوض میشه،شین رو س ِ میگه.

دندان من شکست

آینه ی کلام پریشان من شکست

راه و روش دختر داری اینجوریه ،میخوای گوشواره از گوش دختر بچه در بیآری، فقطم باباش باید این کارو بکنه.مادرم میتونه،اما دختر دوست داره پدر گوشواره اش رو در بیاره،چون تا میخواد دردش بگیره،میگه:یواش.بابا هم قربون صدقه میره.

متن مقتل این جوری میگه:سر مطهر رو آوردن در حضور اون مظلومه گذاشتند،پرده رو از رو سر برداشت،پرسید:ما هذا رأس؟این سرکیه؟گفتند: هذا رأس أبوک.سر باباته. خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر رو بوسیدن،به سر و سینه زدن،اینقدر با دستای کوچیک خودش به دهان زد،دهان پر خون شد و گفت: یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ، محاسنت رو کی با خونت رنگ کرده؟ یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ؟ رگ های گردنت رو کی بریده؟ یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی؟ بابا من سه ساله هستم یتیم شدم. کی من رو بزرگ کنه؟ بعد شروع کرد به گلایه کردن:بابا نگامون کن، یا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات؟ زن هارو نگاه کن معجر ندارن! یا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبیّاتِ؟ پدر جان، چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟ یا أبتاهُ، منْ للْعیونِ الْباکیاتِ؟ چشم های گریون مارو نگاه کن! یا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات؟نگاه کن ببین موهامون چه وضعی داره. یا أبتاهُ، منْ بَعْدکَ واخَیْبَتاهُ؟ یا أبتاهُ، منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ؟ بابا جان تو رفتی ما بی چاره شدیم! یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء. ای بابا کاش من برات می مردم. یا أبتاهُ، لَیْتنی کَنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ. بابا جان کاش من کور می شدم تو رو اینجوری نمیدیدم

توضیحش هم این یک خطه:

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است

تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد

زخم های سر و روی پدرش را که شمرد

گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟

حسین......

بابا جان کاش من زودتر از این از دنیا می رفتم، من تو رو این طوری نمیدیدم،هی گریه کرد،اشک می ریخت،نفسش به شماره افتاد، گریه راه گلوش رو گرفت: مثل مرغ سر کنده گاهی سر رو طرف راست بعد طرف چپ میگذاشت،میبوسید ناله میکرد،ریش پر خون پدر رو میگرفت پاک میکرد،حسین،همیشه بدنش تازه است،بس که سر تر و تازه بود،هی خوت می آمد جاری میشد، زن ها دورش رو گرفتند،گفت: بابا این زنهای جوون مرده چه کنند،شیون از همه بلند شد. ثم إنها وضعت فمها على فمه الشریف و بکت طویلا،قشنگ ببین بچه سه ساله سر زخمی بغل کرده. آروم آروم لبش رو رو لب بابا گذاشت،شروع کرد لب بابا رو مکیدن، همینطوری آروم آروم سرش رو زمین گذاشت،صورت رو صورتش بود،اینقده گریه کرد دیدند،آخرهای گریه دستش باز شد،سر غلتید یه طرف رقیه یه طرف، ای حسین.........

چقدر زخمی ِ چشمات بمیرم برات

چقدر خونی ِ لبهات بمیرم برات

شبیهه خودم پریشون و پر خون ِ موهات بمیرم برات

حالا بعداز اون همه عذاب توی آغوشم یکم بخواب

به چشم کسی خواب نیومده بعد از اون مجلس شراب

ناله میزم وای وای کریه میکنم های های

نگفته بودی با سر میای بابا نگفته بودی با سر میای

هرکی هر جا نشسته صدا بزنه یا حسین............

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گفت : رفتم در ِ خونه ی شهید،خبر شهادت بدم،در زدم،خانومش اومد دَم در،مقدمه چینی کردم بهش بگم خبر شهادت رو، از حرف های من شک کرد،چشماش پر اشک شد، گفت: اگه شهید شده دیگه هیچی نگو،گفتم:چرا؟گفت:دخترش داره میآد دَم در. گفت:بچه اش داره میآد. دیدم صدای پای بچه داره میآد،گفتم:باشه من هیچی نمی گم. یه دفعه دیدم یه دختر سه ، چهار ساله اومد دَم در؛ گفت:عمو تو رفیق بابای منی؟ گفتم:بله، گفت: یک دقیقه صبر کن!رفت داخل خونه، یک دفعه دیدم با کیفش اومد دَم در؛ عمو نری، کیفش رو باز کرد ،گفت:عمو برا بابام یه نقاشی کشیدم. برو بهش بگو زود بیاد ببینه. قول میدی بهش بگی؟گفتم:باشه بهش میگم. خانمش گریه شد من هم گریه شدم خداحافظی کردم رفتم، رفتم معراج الشهداء، روز بعد مردم، خانواده های شهدا دونه دونه می آمدند، می خواستند بدن عزیزشون رو تحویل بگیرن، دَم در ، جلوی بچه کوچولو ها رو میگرفتند نمی گذاشتند بیان داخل، میگه : من اونجا قدم میزدم،دیدم یکی داره میگه عمو، نگاه کردم دیدم همون بچه است،گفتم:ولش کن بذار این یه دونه بیاد،بیا عمو، اومد کنارم؛ گفتم: جونم عمو؟ گفت: مادرم گفت:بابام اینجاست. من رو ببر نقاشیم رو بهش نشون بدم، آوردمش کنار تابوت، کتاباشو توی تابوت خالی کرد، هی ورق زد، گرفت جلو صورت بابا،" از اینجا می خوام ببرمت جای دیگه" گفت:بابا،بابا،بابا. بابا برات نقاشی کشیدم؛ بابا دستام رو نگاه کن.

امشب خدا دعای مرا مستجاب کرد

بابا مرا برای خودش انتخاب کرد

من که توان پا شدن از جا نداشتم

خیرش دهد عمه دوباره ثواب کرد

امشب دختر خانم ها منو ببخشن، مخصوصاً اونها که بابا ندارند، دختر خیلی بابایی است،بخدا بابایی است

با این که من خودم پر درد و جراحتم

زخم لب تو زخم دلم را کباب کرد

دروازه ی پر ازغم ساعات یک طرف

ما را یزید وارد بزم شراب کرد

در راه، شام دختر تو تازیانه بود

عمه تمام خرج سفر را حساب کرد

همه اش می اومد دور من، عمه ام رو می زدند، بابا به من می گفتند گریه نکن، من نمیتونستم بابا.

زجری که من کشیدم از دست های زجر

عکس کبود از من دوردانه قاب کرد

گفتم نزن بال و پرم درد می کند

اما چه سود خواهش من را جواب کرد

من نذر کرده ام که ببوسم لب های تو

حالا خدا دعای مرا مستجاب کرد

حسین....

رقیه سر رو بغل گرفته

زیباترین مسافر دنیا خوش آمدی

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

سرمای این خرابه فراموشمان شده

از وقتی تو اومدی غصه ها یادم رفته بابا

دل گرمی خرابه نشینا خوش آمدی

این شهر با رقیه تو قهر کرده است

هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی

رگ های گردنت چقدر نامرتب است

با تو چه کرده اند چرا ناخوش آمدی

خیلی شدم شبیهه مادر بزرگ

بابا یادته برام تعریف می کردی،میگفتی مادرم رو زدند،

همه ی دنیا رقیه است، بهترین نوا رقیه است

کی میتونه بگه امشب ،شب زهرا یا رقیه است

یکی یاس ِ یکی احساس، دختر ِ چو مادر حساس

یکی در قلب علی و ، یکی رو شونه ی عباس

یکیشون شیرین زبونه، یکی از خدا نشونه

یکیشون مثل پرستو، یکی مثل آسمونه

یکیشون داغ پسر داشت، اون یکی داغ پدر داشت

یکی داشت معجر پاره، یکی چادر خاکی به سر داشت

یکی گوشش لخته خون داشت، یکی دندوناش نشون داشت

یکی از غم بی تکلم، یکی لُکنت زبون داشت

یکی جسم لاغرش سوخت،یکی کُل پیکرش سوخت

یکی در حال فرار و یکی پشت در پرش سوخت

یکی موهاش و کشیدن، یکی پهلوش و دریدن

یکی دندوناش شکست و  یکی بازوش و شکستند

یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من

یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من

یه روزی میآد آقا جون، که رو چشمم پا بذاری

میبریم تا کربلا و نمیذاریم تو خُماری

یل کربلا اباالفضل قربون اون قد و بالات

همچین که روح از بدن این دختر جدا شد، زینب فرستاد برید یه غساله خبر کنید،اومدند در خونه ها رو زدند، یه دفعه برگشت،گفت:خانم میگن ما فقط مسلمان غسل میدیم، یکی نگفت:این نوه ی پیغمبره، یکی پیدا شد، اومد همچین که خواست غسل رو شروع کنه، همچین که خواست لباس رو از بدن جدا کنه، سرش رو انداخت پایین از خرابه بره، خانم فرمود کجا میری؟خانم این بچه چه دردی داشته؟ همه ی بدنش کبوده، همه بدنش زخمه، گفت:اینها جای تازیانه است، اینجا یه غسال بود دست از غسل برداشت،یه جا هم بود امیرالمؤمنین، اسماء میگه دیدم غسل نمیده، رفت کنار دیوار، میگه:وای خانمم، اسماء بدن کبوده، زن و مرد صدا بزنید یا زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یکی از روضه خوانها میگه یه سئوال ذهن من رو مشغول کرده بود،ایشون میگه من همش ذهنم مشغول بود،چرا وقتی حضرت رقیه سلام الله علیها از ناقه افتاد داد نزد این کاروان متوقف بشه؟شتر که سرعتی نداره. میگه یه روز دختر بچه ام از رو بلندی به شکم رو زمین افتاد،نفسش یه چند لحظه بند اومد،من گریه شدم خانمم گفت:چیزی نشده چرا گریه میکنی؟ گفتم من جواب روضه ام رو گرفتم،حالا فهمیدم چرا داد نزد.

کاش زجر من و اینقدر رو خار نکشونه

آخه عموم رو نیزه ها نگرونه

نزن من و حالم بده

خودم میام هولم نده

هر کجا نشستی دستات رو بیار بالا،صدا بزن یاحسین،یا حسین......

نزن من و حالم بده

خودم میام هولم نده

یکی از روضه خوان های میگه،شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت،یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،گفت: بابا کجا میری؟گفتم:دارم میرم هیئت،گفت: مگه الان چه خبره؟ گفتم:شهادت حضرت رقیه است، گفت: بابا رقیه کیه؟ گفتم:دختر امام حسینه، گفت:بابا چند سالشه؟گفتم: هم سن خودته،گفت: بابا منم با خودت میبری؟،گفتم: نه عزیزم تو مریضی،استراحت کن،حالت بهتر بشه، گفت: بابا حالا که من رو نمیبری با خودت،بهش میگی بیاد کنارم؟ با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه، گفتم: نه،نمیتونه بیاد،گفت: چرا بابا؟ گفتم: اونم مریضه،چرا بابا؟ چی شده؟ گفتم: بابا پاهاش درد میکنه. گفت بابا:چرا پاهاش درد میکنه؟ گفتم:رو خارهای بیابون دویده، گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه کفش پاش نبوده؟ گفتم نه کفش نداشته،کفشاشو غارت کردن، کفشاشو دزدیده بودند. گفتم : دخترم میذاری من برم،بیچاره ام کردی تو؟گفت:آره برو. من خداحافظی کردم، دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه، سئوالش من رو بیچاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گریه کردن،گفت:بابا کفشاشو غارت کردن، چرا باباش بغلش نمیکرد، بابا من اون روز کفشم گم شده بود تو بغلم کردی بابا، چرا باباش بغلش نکرد.

کاش زجر من و اینقدر رو خار نکشونه

آخه عموم رو نیزه ها نگرونه

نزن من و حالم بده

خودم میام هولم نده

بی بی رقیه رو بی هوا زدند، مداح یعنی چی؟ شما وقتی خودت میخوای خودت رو بزنی،عصب مغز دستور میده به عضله ی صورت،میگه آمادگیش رو داشته باش، اما یه وقت هست بی هوا میزنه،دختر وسط بیابون افتاده بود،دید یکی داره میاد،خوشحال شد، گفت: اومده من رو ببره کنار عمه ام، بلند شد،خوشحال شد، یه وقت، دید صورتش میسوزه، یه بیت قدیمی برات بخونم؟

تا به من رسید بابا،بابا،بابا

موهام و کشید بابا،بابا،بابا

دست من و بست بابا،بابا،بابا

پهلوم و شکست بابا،بابا،بابا

گفتم پهلو،بریم مدینه؟ مادر مادر، مادر مارو هم بی هوا زدند، وقتی یه نامحرم میخواد با مادرت حرف بزنه، مادر به چشم نامحرم نگاه نمیکنه، مادر ما به زمین نگاه میکرد،به نامحرم نگاه نمیکرد، امام حسن میگه دیدم دست و نانجیب بالا برد، امام صادق میگه:چنان زد این گوشواره توی گوش مادر شکست.

کاشکی پسر ارشد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا

کاشکی راه رفتن بلد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا

برای چی؟

شاهد فحش و لگد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا

اونقدر کشیدم داد و هوار ای خدا ای خدا  ای خدا

دستاتو واسش بالا نیار بی حیا بی حیا بی حیا

رو چادر مادر پا نذار بی حیا بی حیا بی حیا

خیلی ها اربعین دارن میرن کربلا،به حضرت رقیه سلام الله علیها بگو، عمه ی امام زمان(عج)،امشب با دستای کوچلوت یه کربلا به من بده،  میگه:تو حرم  حضرت رقیه سلام الله علیها، یه پیرمرد یه ظرف برداشته بود، یه تیکه نخ، اومد گره بزنه به ضریح، خادمها اجازه نمیدادند، خیلی ناراحت شد،رفتم پیشش ، گفتم:پدر چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفت: نگذاشتند نذرم رو ادا کنم، گفتم:این چه نذریه شما یه ظرف آب برداشتی،میخوای ببندی؟ گفت: من دفعه ی قبل که اومدم حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، بهشون گفتم: خانم به من یه کربلا بده، اگه کربلا بدی، از کربلا برات آب فرات میارم، براش آب فرات آوردم، گفتنم: دیگه فایده نداره، دیگه دیر شد.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تصور کن سه ساله باشی و لب تشنه باشی و میان خیمه هم دوردانه باشی،خودت شمع همه باشی، خودت پروانه هم باشی، برادرها نباشند و تو باشی خسته هم باشی،تمام دلخوشیه عمه و اهل حرم باشی،عمویت رفته باشد،بی عمو باشی،کنار عمه ی خود بارها هم شاهد تیر و گلو باشی،تصور کن علی اکبر آنوقتی که راز تشنگی اش برملا شد،بعد رفت و اِربَاً اِربا  شد،تو بابا را کنار جسم او دیدی که گویا داشت جان میداد،علی اش را تکان میداد، تو در خیمه دعا کردی و بابا از سر نعش پسر برگشت،پدر تا جان بگیرد یارقیه گوئیا زیر لبش میگفت در برگشت.همین که خوب دقت میکنم میبینمت آنجا کنار نجمه هم بودی،درون گوش نجمه لحظه ی آخر چه فرمودی،که قاسم را خودش آماده کردو سوی میدان برد،عسل را نجمه در ظرف گران قیمت به دکان برد،عسل لب های قاسم را به خود چسبانده بود و  پیکرش چندین برابر شد،همین که قاسم اکبر شد،رقیه دید قاسم بی کس است آنجا،برایش مثل خواهر شد،رقیه داد دلداری به نجمه،نجمه تاب آورد، برای یاریش ازخیمه زینب را به همراه رباب آورد،شب سوم نمی خواهم بخوانم روضه ی باز گلویی را که شش ماهه است،گلویی که سپر شد،آه راه تیر را بر قلب بابا بست.

عیبی نداره ممکنه از گریه خسته بشی، اما اونی که صبح و شام گریه میکنه و خسته نمیشه پسر نرجس خاتونه،ای آقام،ای آقام

میان این همه کودک،چرا این دختر کوچک ، همیشه لحظه ی حساس، می آمد به یاری،مثل وقت رفتن عباس، تمام بچه ها را توی خیمه جمع کرد و گفت:آی بچه ها،باید آبروداری کنیم و  تشنگی را پشت لب پنهان نگه داریم،همه با هم عمو را بین نخلستان نگه داریم،تمام بچه ها را جمع کرد و خویش را از جمع منها کرد،عمو را گوشه ای دور از نگاه جمع پیدا کرد،به سقا گفت:بین آب با تو، بچه ها گفتند: تنها تو

قربون این دختر سه ساله برم،بچه ها رو جمع کرد،گفت:اینجا بمونید صدای العطشتون بلند نشه،عمو جونم خجالت میکشه

عمو را گوشه ای دور از نگاه جمع پیدا کرد،به سقا گفت:بین آب با تو، بچه ها گفتند: تنها تو، همیشه تو،دوباره تو،جواب تشنگی ها تو،تو مثل آب ، دریا تو.عمو جانم کجا ،ما آب را بی تو نمیخواهیم،قرار و  تاب را بی تو نمیخواهیم،اما عمو رفت و همان طوری که میدانست این طفل سه ساله،نه خودش آمد،نه آب آمد،نه در خیمه قرار آمد و تاب آمد.

شما دارید گریه میکنید احترامتون میکنند،بالا بالا مینشونند،دستت رو میبوسند،روت رو میبوسند.اما بچه های ابی عبدالله اجازه گریه کردن هم نداشتند

همه رفتند

داداش علی اکبر رفت،داداش علی اصغر رفت،پسر عمو قاسم رفت،پسر عمو عبدالله رفت،عمو اباالفضل رفت

همه رفتند،وقت رفتن باباست،در روضه دوباره کودکی در لابلای گریه ها پیداست،در روضه همان که پرچمش بالاست،در روضه به شدت بعد بابایش ولی تنهاست،در روضه بابا هم رفت، دم رفتن گرفته سخت پای ذوالجناحش را،پدر از اسب پایین آمد و بوسید روی ماهش را، همین سرباز مانده از سپاهش را،رقیه ظاهراً اینجا ز بابا آب میخواهد،ولی دراصل آغوش پدر را بوسه را یعنی قرار و تاب میخواد،پس از اینها پدر هم رفت،سه ساعت بعد سر هم رفت،سپس پیراهن و انگشتر و انگشت و خلخال و زیور ،خیمه ،گهواره ،دست قمر هم رفت.

حسین....با فاطمه بگو..حسین......

رسیده روضه حالا در بیابان،موقعی که گوشواره هست بر گوش رقیه جان،هنوز انگار آویزان،نگو راوی چه میخواهی بگویی؟! از بیابان و مغیلان و سه ساله دختری در دشت سر گردان، شکسته خار در پا،کودکی بی گوشواره، در بیابان تشنه،بی یاور،خدا این اوج نامردی است بزن سیلی به خود ای گریه کن،امشب بزن، این بهترین ابراز هم دردی است.

نگفتی من دل دارم رفتی

نگفتی دختر داری رفتی

بدون اینکه بار غم را

از رو دلم برداری رفتی

حالا من بدون تو کجا برم

حالا من بدون تو چکار کنم

اونقدر گریه میکنم که نیمه شب

از خواب ناز سرت رو بیدار کنم

های های های  دلم بابا

های های های سرم بابا

از بس زدنم کمرم بابا

حسین...برو کربلا اینجا نباش،حسین........... یه حسینی که کربلات و بگیری.....حسین.....اونایی که التماس دعا گفتند رو مد نظر داشته باش،مریض ها،ریشه کنی دشمنان شیعه،حسین...........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چشمامو بستم،آروم شکستم

هرچی نشتم،بابا نیومد

منم بهارش،دار و ندارش

سر قرارش،چرا نیومد؟

بابایی

چی میشه،یه دفعه،بذاری

موهات و توی دست بگیرم

از لبات،بابا جون،اومدم

که بوسه هامو پس بگیرم

یه جوری،ببوسش، گونم و

که جای بوسه هات بمونه

برا چی عزیز دلم؟آخه هی بچه هاشون رو بغل کردن،اومدن جلوی خرابه،یه جوری میبوسیدن بچه هاشون رو

یه جوری،ببوسش، گونم و

که جای بوسه هات بمونه

یه جوری، که بگن،شامیا

بابای تو چه مهربونه

بابای خوب من،بابای خوب من

عمه نشته،خسته ی خسته

دوباره بسته،زخم پاهامو

اینها همینن،لبریز کینن

می خوام نبینن،زخم گوشامو

یه حکایتی توش هست،بابایی نمی خوام اینها دوباره گوش های من رو ببینند

حرف گوشواره های منه، همین جوری هیچی نگفته

وای اگه گوشمو ببینند،بهانه دستشون میوفته

دیگه میخوان چیکار کنند؟

آخه گوشمو تا میبینند،میگن مگه عمو نداشتی

هی نیش زبون میزنند،هی میگن کجا بود اون عمویی که،این همه پُزش رو میدادی؟

آخه گوشمو تا میبینند،میگن مگه عمو نداشتی

هی میخندند،داد میزنند،گوشواره ات رو کجا گذاشتی

بابا میخوام یه خاطره برات بگم

دست تو موهام کرد،شدم پر از درد

وقتی که نامرد،دستش رو برداشت

نداد اَمونم،مثل کمونم

بس که رو گونه ام،سیلی اثر داشت

بعد اون روزی که،نبودی،به جای تو با عمه موندم

بند اومد زبونم، همه جا، منظورم و با دست رسوندم

بابا تیر میکشه، هنوزم با حرف گوشواره گوشم

تو که پاره تنی،بنگر،به من که پاره پاره گوشم

بابای خوب من،بابای خوب من

ملعون رو اسب نشسته،راوی میگه،سه ساله توی محمل،هی گریه میکرد،بابامو میخوام،بابام کجاست،من باباییم رو میخوام،بی ادب ،بی تربیت،صدا زد دختر ساکت شو،چقدر گریه میکنی،حوصله ام رو سر بردی،بس کن،صدای ناله نازدانه بلند تر شد،بی حیا عصبانی شد،اومد دست کرد توی محمل،سه ساله رو از بالای محمل،پرت کرد پایین،ظاهراً شبانه این اتفاق افتاد،کسی خبر دار نشده،کاروان رفت،سه ساله موند توی بیابون،یه وقت بهوش اومد،هر طرف رو نگاه میکنه،صحراست،شروع کرد لرزیدن،از اون طرف راوی میگه،یه مرتبه دیدیم نیزه داری که،سر امام حسین علیه السلام بر آن نیزه بود،اومد، گفت:امیر،نیزه تو خاک فرو رفته،هر کاری میکنیم نیزه بیرون نمیآد،چه کنیم؟چه خبره؟یکی صدا زد،حتماً یکی از بچه ها گم شده،بابا دلش پهلو دختر مونده،خبر رسید به  گوش زینب،از بالا محمل خودش رو انداخت پایین،سراسیمه توی این بیابون،هی صدا میزنه عزیز برادرم،رقیه جانم،یه مرتبه، رسید دید یه خانمی نشسته،سر سه ساله رو دامنش،داره نوازشش میکنه،عزیز دل مادر نترس،خانم جان شما کی هستید،زینب جان، حق داری مادرت رو نشناسی، منم...یازهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی میان روضه مکان میدهی مرا

انگار جا به باغ جنان میدهی مرا

تنها حبیب برتو دو دفعه نداده جان

میمیرم از غم تو ،جان میدهی مرا

جوشد زخاک تربت ما چشمه های اشک

چون برغمت سرشک روان میدهی مرا

غمخانه تو طور و منم کلیم تو

درگفتگوی خویش بیان میدهی مرا

مارا رها به عرصه محشر نمیکنی

وقتی به مادر خود نشان میدهی مرا

میخواستم که حاجت خود را طلب کنم

از پشت در  تو بیش از آن میدهی مرا

آقا نشد کسی که نشد نوکر حسین

آقایی زمین و زمان میدهی مرا

خواهی به من چو خیر دوعالم عطا کنی

جا در میان سینه زنان میدهی مرا

هرسال در محرم تو زنده میشویم

بهر عزای خویش توان میدهی مرا

امشب شب سه ساله است،آدم از نیم متری رو زمین می افتاده،دوتا دستش کار نمیکنه،بدون رقیه از رو ناقه رو زمین افتاد،رقیه خواب بودبه صورت رو زمین افتاد.....وای....حسین....بچه سه ساله چه قد و بالایی داره؟

صورت من کبودتر از صورت مادر تو بود

چرا؟

دست عدو بزرگتر از صورت دختر تو بود

مردی که شمشیر به دست میگیره،دستای زمختی داره،بابا خار مغیلان چرم رو پاره میکنه،خار مغیلان یه بوته است،وقتی بچه افتاد،رو خار مغیلان ،از بابای یه دختر بچه سئوال کن،اونایی هم که دختر دارند میدونند،اگر بخواهیی بچه رو بزنی،یه گوشه ای میشینه پاهاش و تو بغل میگیره، نگاه میکنه زود اشکش در میآد،حرف نمیتونه بزنه، لباش هی به هم میخوره،روایت میگه،آقا ابی عبدالله توی راه که می امدند،اسم چند تا پیغمبر رو بردند پیغمبرایی که از نظر وضعیت به خودش شباهت دارند،یکی حضرت یحیی علیه السلام بود،میدونید سر یحیی رو با اره بریدند،یکی حضرت اسماعیل صادق الوعد،نه اسماعیل فرزند ابراهیم،این اسماعیل صادق الوعد کسی بود که که قومش ،پوست صورتش رو کندند. وقتی سر رو جلوی بچه گذاشتند گفت عمه این سر کیه ؟حالا فهمیدم چرا وقتی عمه حرف میزد میگفت یا هلالم، روایته تو صورت ابی عبدالله نوزده زخم کاری بوده،دیگه چی از این صورت مونده این بچه بشناسه؟ هرشب سررو از نیزه میکندند تو صندوق میگذاشتند صبح بالای نیزه میزدند، نوزده جا گریه کرد سر بریده، سه جا خون گریه کرده،  یک جاتو مجلس ابن زیاد، وقتی عقب قافله اومدن دیدن سر برگشته از گوشه چشم قطره خون جاریست، با دست بسته امام سجاد علیه السلام ناقه را هی کرد، عمه بچه ها رو بشمار ،بیست و چهارتا بودن بچه ها، چهار تا مدینه رسیدند ،شمرد گفت عزیزم رقیه گم شده،نامردها نگذاشتند لااقل یه آدم تره بره،همشون حیوان بودند، لااقل یکی که کمتر عصبانی است بره،این زجر نامرد خیلی جنایت کرده بود، زجر ملعون گفت میرم بیارمش،این کاروان شب داره حرکت میکنه بروند جایزه بگیرند،حالا به خاطر یه دختر حیرون شدند،حالا ببینید چقدر عصبانی اند، این دختر، عمه اش زینب گفته هر وقت تنها شدی بگو یا زهرا، تا افتاد از ناقه گفت یا زهرا ،دید یه خانمی داره میاد، دخترم چرا رو زمین نشستی ،سرش رو بغل گرفت، آروم آروم رو کبودی صورتش رو نوازش کرد،چه لحظه خوبی بود ،یه وقت صدای پای اسب اومد،میخواد کوچه بنی هاشم تکرار بشه،دیگه فاطمه رفت، بچه بلند شد ،نانجیب زجر پیاده نشد،ملعون از روی اسب موهاش رو گرفت.

هی بهش گفتم میام میام میام

موهامو نکش میام میام میام

حرف بد میزد بابا بابا بابا

با لگد میزد بابا بابا بابا

من عزیز بودم بابا بابا بابا

کی کنیز بودم بابا بابا بابا

تشنگی شعله شد و چشم ترش را سوزاند

هق هق بی رمقش دور و برش را سوزاند

دست در دست پدر دختر همسایه رسید

ریخت نانی به زمین وجگرش را سوزاند

سنگی از بین دو نی رد شد و بر صورت خورد

پس از ان ترکه ی چوبی اثرش را سوزاند

دخترک زیر پر چادر عمه میرفت

آتشی از لب بامی سپرش را سوزاند

پنجه پیرزنی گیسوی او را وا کرد

شاخه سوخته نخل پرش را سوزاند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.