ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

 

 

جهت مشاهده متن روضه ها و گریزهای

شب هشتم محرم و حضرت علی اکبر

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 





همچین که زن ها تو حرم فهمیدند علی اکبر می خواد بره میدان، همه از خیمه بیرون اومدند، دورش حلقه زدند،به صورت می زدند، می گفتند: علی إرحَم غُربَتَنا ، بر غربت ما علی رحم کن. هنوز حسین زنده است،عباس زنده است، این که فریاد می زدند: علی به ما رحم کن، معلوم میشه رکن خیمه ها بوده،ستون خیمه ها بوده،حضرت مانع شد از زن ها که دیگه جلوتر نیآن، هیچ استقبالی به این قشنگی نبود، اما زن ها ایستادند مسافر بره، دیدند پشت سر مسافر ابی عبدالله دست بُرد زیر محاسن شروع کرد آیات قرآن خواندن، هی دعا می کرد: ای اول مسافر کربلا، لذا حضرت اومد وسط میدان، خودش رو معرفی کرد. أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی بْنِ اَبی طالِبْ. یه عده گفتند: نه، بخدا ما بودیم و دیدم شکل و شمایل پیغمبر رو، اصلاً مو نمیزنه با پیغمبر، یه عده برگشتند از میدان، گفتند: ما با هرکی بجنگیم با پیغمبر دیگه نمی جنگیم، یه عده برگشتند، لشکر به هم خورد، حضرت دید هیچکی جلو نمیآد، حمله کرد، تا قلب لشکر، خودش رو رساند، دور زد، برگشت، یه عده گفتند:این طوری نمیشه، حضرت رو بکشانیم به سمت نخلستان،اِبْنُ مُنْقِذٍ میگه: گناه عرب به گردن من داغ این رو به دل مادرش میذارم.پشت نخلی پنهان شد، حضرت همینطوری که میجنگید، چنان با عمود آهن به سرش زد. حضرت اینقدر ورزیده در جنگ بود، سر خون آلود شد، کلاه خود افتاد،سریعاً دست انداخت گردن اسبش، اسب تربیت شده است، تا این کارو میکنه راکبش میفهمه باید از معرکه ی جنگ بیرونش بیآره. خون ریخت رو چشمای اسب، اشتباه کرد.علی رو بُرد وسط دشمن، راوی میگه:دیدم شمشیرها بالا میآد پایین میآد، اِربـاً اِربـا. صدا زد بابا به دادم برس، ابی عبدالله خودش رو رساند نزدیکی های بدن، نمیدونم چی شد، با زانو حضرت حرکت کرد. ان شاءالله دروغ باشه. هی صدا میزد:وَلَدی علی، وَلَدی...

می روی از خیمه ای پاره ی جان من

می میرم از گریه ای تازه جوان من

شبه پیغمبر علی

وارث حیدر علی

یا علی بن الحسین، یا علی بن الحسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

لشکر دارند به هم میگن:حسین زمین خورده، حسین زمین خورده

رو جسم اکبر اُفتاده، انگاری که مُرده، انگاری که مُرده

یه وقت دیدند یه خانم داره میدوه، هی به سرو سینه میکوبه، هی میگه: خدا بی برادر شدم، خدا عزیز برادرم رو کشتند، اومد از پشت سر شونه های ابی عبدالله رو گرفت، حسین پا میشی یا نه؟ از مادرم یاد گرفتم، اگه الان بلند نشی گیسوانم رو پریشان میکنم. بلند شد ابی عبدالله شروع کرد حرف زدن

پاشو ببین شکستم

داره می لرزه دستم

بعد یه عمر آخرش

خودم چشات و بستم

یه وقت ابی عبدالله به خودش اومد گفت:عجب توقعی از بچه ام دارم

نظم تنت به هم ریخت

فَـقَـطَّـعوهُ بِـالسُّیـوف اِربـاً اِربـا

نظم تنت به هم ریخت

چه خاکی شد بر سرم

ببین دارن می خندند

به اشکای خواهرم

خون ریخت روی صورت عقاب(اسب علی اکبر)، عقاب نفهمید کجا داره میره، یه عده زن های جراح آورده بودند،انتهای خیمه های لشکر دشمن کارشون بخیه بود.

زن های لشکر عدو، خدایی نامردند، خدایی نامردند

دور تن یوسف من، هلهله می کردند، هلهله می کردند

گرگ های کوفه کردند، بچه ام رو تیکه تیکه

خونه دل از دو چشمم، میرزه چیکه چیکه

هر کی صدای من رو میشنوه،به چشماش التماس کنه، چند قطره اشک، هدیه کنید، به روح همه انبیاء،اولیاء، هدیه کنید به روح خانم زهرا سلام الله علیها، هدیه کنید به روح همه ی گذشتگان از شیعیان و  محبین امیرالمؤمنین علیه السلام، پدرها، مادرها، اونایی که این روضه رو شنیدند، گریه کردند، گریوندند:سر علی رو گذاشت رو زانوش، دلش آرام نگرفت، سر علی رو چسباند به سینه اش، دلش قرار نگرفت.آی مردم چه کرد؟سر رو گذاشت روی خاک های گرم کربلا، خم شد صورت رو صورت علی، حسین.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آی مردم دختر با پسر برا بابا خیلی فرق داره، دختر ،بابا هم سراغش نره، خودش رو یه جوری به بابا وصل میکنه، اما پسر یه جور دیگه است، دختر پا به سنم میذاره، میآد، وقت وداع، وقت استقبال توقع داره بابا ببوستش، اما پسر یه جوریه کم کم بین بابا و پسر حیا مانع میشه، یه خورده که به نوجوانی میرسه، همش میگه خدا، کی میشه یه بار دیگه پسرم رو ببوسم، میگه ان شاءالله وقتی میره سربازی می بوسمش، ان شاء الله وقتی میآد مرخصی می بوسمش، ان شاء الله شب دامادیش می بوسمش، هی به خودش وعده می ده. علی رفت میدان ابی عبدالله دید هنوز بچه اش رو نبوسیده، احساس کن تو حرمی الان، حس کن پایین پایی، امروز اومدیم برا اربابمون قشنگ گریه کنیم، می خواهیم برای اربابمون خون دل از چشم هامون بیاد. شنیدیم اما زمان فرموده:اگه اشک چشمم خشک بشه خون گریه می کنم. شاید امروز روز خون گریه کردن ما باشه.جذبه و کشش ولایی ابی عبدالله علی اکبر رو برگرداند،اومد مقابل بابا صدا زد : یا اَبَتِ اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ قَدْ اَجْهَدَنی... ناله دارها روز علی اکبره، روز ناله زدنه. بابا جان عطش داره من رو میکشه، سنگینی زره داره من رو نابود میکنه،  ابی عبدالله فرمود: هاتَ لِسانَک بابا جان  زبونت رو درآر . لب ها رو روی لب های علی گذاشت.بعضی ها میگن تشنگی علی قطع شد، اما من قبول ندارم، برعکس شد، تا زبون بابا رو حس کرد، دیگه تمام دردها یادش رفت، دیگه از خودش خجالت کشید، با خودش گفت: کاش از بابا آب نمی خواستم. راستی سکینه ام میگفت: کاش از عمو عباسم آب نمی خواستم... کاش از بابام آب نمی خواستم چون لب های بابام از منم خشکیده تر بود، از سوزه عطش بابام آتیش گرفتم. علی جان بابا حالا می خوای بری برو بابا، راه افتاد رفت. امروز من چه جوری روضه بخونم؟ یابن الحسن اجازه میدی من بگم چه کردند آقاجان؟ سادات، علماء ببخشید. دوتا کار کردند علی از پا افتاد،یکی تیر به گلوش زدند، یکی یه شمشیر از پشت سر به فرقش زدند، خود از سر علی افتاد، خودش رو انداخت روی یال اسب، خون کاکُل علی ریخت رو صورت اسب، جلوی اسب و خون گرفت، عوض اینکه بیآد طرف خیمه ها، راه رو برعکس رفت طرف دشمن، یه نفر مهار اسب رو گرفت، تاخت تو دل دشمن، کوچه باز کنید، کوچه باز کردند، یاد مدینه افتادند

کوچه ی تنگ و دل سنگ و صدای مادر

یه کوچه داره مدینه، ریختند سر یه مادر، یکی با غلاف میزنه، یکی با تازیانه میزنه، یکی لگد میزنه،یکی سیلی میزنه. وای مادرم وای مادرم وای مادرم.... من چه جوری روضه علی اکبر بخونم برات؟ راه بنی هاشم رو بستند، علی رو بردند تو دل لشکر، هر کی می خواد بزنه بیاد، شمشیرها بالا می رفت، پایین می آمد، امان ای امان....حسین.... باباش اومد

زمین کربلا در شور شین است

سر اکبر به دامان حسین است

اگه بابات زنده است، یه خواهش دارم، امروز خودت رو برسون وقتی نشسته، بگو:اجازه میدی یه بار سرم رو روی دامنت بذارم، من تشنه ی نوازشاتم، یه ذره دست روی صورتم بکش... اومد دست بکشه رو  سر علی دید همه ی سر رو خون گرفته، دید می خواد حرف بزنه نمیتونه، با دو انگشت مبارک لخته ی خون رو از گلو درآورد. یه نفس زد یه دفعه دست و پاهاش شل شد.حسین..... بابا سر و به دامن گرفت، دلش آروم نشد، سر رو به سینه گذاشت، محبت پدری افزون شد، صورت رو صورت علی گذاشت، بُنَیَّ میوه ی دلم، عزیز بابا. هفت مرتبه، انگار می خواد علی رو به هوش بیآره: وَلَدی علی، وَلَدی علی، وَلَدی علی... گمان کردند کار حسین تمام شده، هلهله کردند، کف زدند، یه وقت دیدن یه خانمی داره می دوه، امان ای دل، امان ای دل علی جان، یکی داد میزنه: وای برادرم، وای عزیز برادرم.همچین که رسید بالا سر حسین، دست گذاشت رو شونه ی حسین، حالا حسین چه کنه؟ اگر صورت از روی صورت برداره زینب ببینه خون علی به محاسن ِ حسین، شاید دق کنه. هر جوری بود ابی عبدالله سر بلند کرد، وقتی که چشم زینب افتاد، نشست روی زمین، کنار ارباً اربا حسین زیر بغلش رو گرفت، اما کنار خود حسین "مقطع الاعضاء" زینب رو زدند..حسین.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دستِ ما گیر که در ورطه­ ی غم می اُفتیم

یـادِ ما بـاش که ما یادِ تو کم می اُفتیم

بـاید اینـجا بنشیـنیم که مـا را بخرند

گریه کـن، گریه و گر نه ز قلم می اُفتیم

با اشکت می تونی ابی عبدالله رو یاری کنی،مرهم به زخم های حسین اشک های توست

لطفِ چشمـانِ تـر ِ مادرمـان بود اگر

که در ِ خـانه­ ی اربـابِ کَـرَم می اُفتیم

جوونها امشب شب جوان امام حسین ِ، از جوان امام حسین امشب یه چیزی بگیر ببر با خودت که هر موقع پدر مادرت یادت میکنه، بگه جونم به این جوان که بوی علی اکبر گرفته. علی اکبر یه عمر وقتی پدر ایستاده بود ننشست، یه عمر پاشو جلوی بابا دراز نکرده، لذا برا ابی عبدالله سخت بود اون لحظه ای که گفت:پسرم، جلو من پاهاتو دراز کردی پسرم. رسول خدا اومد تو خونه ی حضرت زهرا سلام الله علیها دید داره گریه میکنه،گفت:چی شده عزیز دلم؟گفت:بابا طفلی که در رحم دارم من رو بیچاره کرده، یه روز میگه: اَنَاالغَریب،یه روز میگه:اَنَاالمظلوم یه روز میگه:اَنَاالعطشان. پیغمبر هم نشست با حضرت زهرا سلام الله علیها گریه کرد. جبرئیل روضه رو خوند، گریه ی فاطمه دیگه بند نمی اومد. هر کاری کرد رسول خدا تا اون موقعی که مژده ی شماهارو داد.

لطفِ چشمـانِ تـر ِ مادرمـان بود اگر

که در ِ خـانه­ ی اربـابِ کَـرَم می اُفتیم

فرمود:فاطمه غصه نخور یه روز دوستای ما میآن، دور هم حلقه می زنند، مردهاشون مثل زن های بچه مرده، ناله می زنند برا حسین. حسین...هیچ موقع نذار این ناله کردن ها،فریاد کردن اَزت بره. و لیصرخ الصّارخون و یضجّ الضّاجّون و یعجّ العاجّون؟کجایند اونایی که ضجه می زنند برا حسین؟

ریشه­ ی ما همه در خاکِ حسینیه­ ی توست

دستِ مـا نیست که در پایِ عَلَم می اُفتیم

می زنیم آنقدر از عشق بر این سینه که باز

مثـل ِ گیسویِ تو بر شـانه­ ی هـم می اُفتیم

تا نفس هست حسین است، حسین است، حسین

حق بـده پیش ِ تو هـر نیم قـدم  می اُفتیم

مـادر افتاد زمیـن تا که نیـوفتیـم  ز پـا

بین در و دیوار افتاد که تو نیوفتی.

تـا بگوئیـم فـقـط بیـنِ حـرم می اُفتیم

تا شنیـدیم که بر رویِ کـمر دست گذاشت

در ورودیِ حـرم بـا قـدِ خـم می اُفتیم

شاعر:حسن لطفی

شب جوان امام حسین ِ، بذار از این دریچه ببرمت سر سفره ی جوانش: مولا عباس مازندرانی با جمعی از جوانها، پای پیاده اومدند طرف کربلا. خودشون رو رسوندند شب جمعه یه منزلی حرم امام حسین علیه السلام. مولا عباس گفت:آی جوانها، یه منزل دیگه بیشتر نمونده، اگه خسته اید عیبی نداره، استراحت کنید، روز جمعه هم روز زیارتی حسینه. گفتند: مولا عباس این همه راه اومدیم پیاده، خودمون رو تو حرم ارباب برسونیم، چرا میگی استراحت کنیم؟ بلند شدند اومدند تو حرم ابی عبدالله، اونایی که پیاده میرند اربعین این حرف رو بهتر متوجه میشند. پاها همه درد گرفته بود، وَرَم کرده بود، اومدند دور مولا عباس حلقه زدند.اونایی که می خواند اربعین برند کربلا الان وقتشه. گفتند:مولا عباس این همه تو شهرمون برامون روضه خوندی، اینجا تو حرم نمی خوای برامون روضه بخونی؟ گفت:چرا نمیخوام بخونم. چه سعادتی بالاتر از اینجا، دفترچه ی شعرش رو در آورد، ورق زد، گفت:هرچی اومد می خوانم. روضه ی جوان امام حسین، حواسش نبود شب جمعه است، تو حرم امام حسین. روضه ی جوانش رو خوند. برگشتند محل استراحت خودشون تو اون کاروان سرا، خوابیدند، همه خوابیدند، مولا عباس هم خوابید، تو عالم رؤیا همین لحظه شون رو دید، همه بعد از زیارت اومدند خوابیدند، یه نفر اومد دَقُ الباب میکنه، مولا عباس میگه: تو خواب من از جام بلند شدم، اومدم در رو باز کردم، دیدم یه غلام سیاهی، گفتم:بله. چرا این طور دق الباب میکنی؟ اینها تازه از حرم اومدند، خسته اند. فرمود: مولا عباس من پیک ابی عبدالله ام. زود برو هم سفری هات رو بیدار کن، آقام حسین داره میآد دیدنتون. گفتم: الهی قربونش برم، بگید هرجا هست ما می آییم. فرمود:نه این خواسته ی آقامونه. اومدم یک به یک همه رو بیدار کردم. پاشید حسین داره میآد. همه نشستند، مؤدب،دو زانو. یه وقت دیدیم در باز شد، ماه دلآرای ابی عبدالله. همچین که اومدیم از جا بلند بشیم. فرمود: مولا عباس جان حسین بشینید، شما خسته ی راهید. با پای پیاده اومدید حرم من. فرمود: مولا عباس تعجب نکنید اگه من اومدم دیدنتون. سه تا دلیل داره. دلیل اول اینه: هرکی دیدن من بیآد من بازدیدش رو پس میدم. خوش به حال اونایی که هی رفتند کربلا.مولا عباس، اما دلیل دوم:یه نفر جلوی در هیئت شما تو شهرتون هست، یه پیرمردیه، کفش های گریه کن های من رو جفت میکنه، خیلی دوست داشت با شما بیاد. هم خرج راه نداشت. هم مریض بود، اگر برگشتی بهش بگو:حسین تو رو فراموش نکرده. اما مولا عباس دلیل اصلی این بود اومدم دیدنت. از این دفعه هر وقت  اومدی حرم من، شب جمعه تو حرم روضه ی جوانم رو نخون. مگه نمی دونی مادرم زهرا اینجا مهمان ِ، تا روضه ی جوانم رو خوندی مادرم رو زمین افتاد.

قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده

کربلا محو رخ احمد مختار شده

دور تا دور سرت آیینه می چرخانم

بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده

تا کمی راه روی این دل من می لرزد

می دونی چرا بابا ؟

قد طوبایی ِ زهراست پدیدار شده

***

من نگویم مرو ای ماه برو

لیک قدری ببرم راه برو

بذار برای بار آخر قد و بالات رو نگاه کنم. حسین....

برو میدان ولی آهسته برو

دیدن عمه ی دل خسته برو

همچین که زن ها تو حرم فهمیدند علی اکبر می خواد بره میدان، همه از خیمه بیرون اومدند، دورش حلقه زدند، ابی عبدالله دید نه، علی نمیتونه بره، از یه طرف سکینه اومده، از یه طرف دید از پایین عباش رو یکی داره میکشه، نگاه کرد دید رقیه خانمه. از یه طرف عمه راه رو براش سد کرده. فرمود: کنار برید. هو ممسوسٌ فِی ذات الله. او دیگه زمینی نیست، او عرشی است بگذارید بره، او غرق در ذات خداست. رفت میدان برگشت، اومد گفت:بابا العطش قد قتلنی.

گر ترک خورده لبت غصه نخور ای بابا

تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شده

***

تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا

گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده

نیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم

وسط معرکه این یاس گرفتار شده

وقتی اسب علی اکبر اومد تو دل دشمن راه باز کردند

کوچه ای باز شدو هر که زره آمد زد

می دونیی یاد کجا اُفتادم بابا؟

ماجرای تو شبیه درو دیوار شده

زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست

نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده

بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز

صورتت جلوه ای از حیدر کرار شده

تا صداشو شنید، همچین با عجله ابی عبدالله خودش رو رساند، سوار بر مرکب، نمی دونم چرا نزدیک بدن شد ابی عبدالله از اسب پیاده شد، اومد این چند قدم رو با پای خودش بره، همچین یه قدم برداشت خورد زمین حسین. مرحوم شیخ حُر عاملی نوشته:زانوهاش دیگه طاقت نداشت، دیدن جلوی دشمن، حسین داره دو زانو دو زانو  میآد. همین جا دشمن آماده است. تا دیدن اومد کنار بدن، هی گفت: وَلَدی دیدن جواب نیومد، وَلَدی جواب نمیده، پسرم، همچین که خیالشون راحت شد. کار از کار گذشته، حسین داره گریه میکنه، همه شروع کردن هلهله کردن. صدای هلهله ها از یک طرف، ابی عبدالله یه مرتبه ، یه لحظه به خودش اومد دید صدای یه زن داره میآد. نگاه کرد دید زینب نشسته میون این همه بی حیا....حسین... به اندازه ی غیرتت امشب داد بزن. ابی عبدالله یه نگاه به خواهر کرد، یه نگاه به علی کرد، گفت:

***

خیز از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

***

چیست این شور که در اهل حرم اُفتاده؟

عرش اُفتاده زمین یا پسرم افتاده؟

شده ام آیینه و نقش ترک های لبت

مو به مو زخم شده بر جگرم اُفتاده

این تو هستی همه جا ریخته ای؟اما نه

پاره های تن من دور و برم اُفتاده

بدن رو داخل عبا چیدند، بدن رو بر نداشتند، بدن رو تو عبا چیدند

تو سبک تر شده ای بین عبا یا اینکه

چند عضو بدنت پشت سرم اُفتاده

همه ی شما داستان حضرت یعقوب  و حضرت یوسف رو شنیدید. فقط یه پیراهن خون آلود آوردند از یوسف برای حضرت یعقوب. اینقدر اشک ریخت. دیده اش نابینا شد. میدونه به علم نبوت پسرش زنده است. ابی عبدالله این بدن رو دید، گفت:

آه یعقوب کجایی که ببینی امروز

گله ای گرگ به جان پسرم اُفتاده

حسین..... این اشکات رو روی دست هات بگیر، دست های قشنگت رو بالا ببر، دیگه این دست ها از در خونه ی خدا رد نمیشه، اگه شک داری دیگه نیا روضه ی حسین، خدا به جوان امام حسین، فرج امام زمان برسان، خدا به جوان ابی عبدالله، دست های این جوان هایی که بلند شده، از دست جوان امام حسین جدا و کوتاه مگردان.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اگر که سر بدهم پای پرچم تو کم است

هزار بار بمیرم هم از غم تو کم است

حسین جان....دو سه شب بیشتر تا عاشورا نموده،بگو: حسین جان.....

این یه بیت رو فقط کربلا رفته ها می فهمند، دلت شکست، پیش خودت گفتی پس ما چی؟ ان شاء الله می ری. امشب شب کربلاست.

هزار سال برای زیارتت کوتاه

برای درک عزایت محرم تو کم است

حسین....امشب شب هشتم محرم ِ، باورت میشد، دهه به این زودی داره تموم میشه.مولای من:

اگر تمامی عمرم فقط نفس بزنم

به پای اشک تو و نوحه و دم تو کم است

گدایی در این خانه را نفهمیده

کسی که فکر کند واقعا کم تو کم است

می خوام بگم:آقا من به کمش هم قانع ام. امشب فقط یه نگاه به این دلم بیانداز، من این نگاه رو با دنیا عوض نمی کنم.بعضی ها میگن:مگه یه نگاه چیه؟کم ِ یه نگاه! نه یه نگاه این خانواده کم نیست.

گدایی در این خانه را نفهمیده

کسی که فکر کند واقعا کم تو کم است

یه نگاه این خانواده واقعاً آدم رو زیر و رو میکنه.آقا جان: یه دونه از اون نگاه هایی که به زهیر یه دونه از اون نگاه هایی که به حُرّ، نه حرف دلم رو بزنم: یه دونه از اون نگاه هایی که به غلام سیاهت انداختی. من توقع ام پایین ِ، نمی گم: از اون نگاه هایی که به علی اکبر انداختی،نه، اون پسرت بود، جیگر گوشه ات بود،گر چه تو ارباب عالمی، ارباب مثل تو ندیم، شب علی اکبر ِ بذار بگم: این آقایی که من و تو داریم سنگش رو به سینه می زنیم، داریم براش گریه می کنیم، این آقا کیه؟ کربلا تابلویی است که خیلی از حرف هارو زده، می خواهی بدونی این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست. این حسین همون حسینی است که، همون کاری که با علی اکبرش کرد، یعنی صورت گذاشت رو صورت پسرش، همین کارو با غلام سیاهشم کرد، تا همه بفهمند دَر ِ خونه ی حسین، غلامی کردن چقدر می ارزه.آقا جان:

تورا به اشک کسی هیچ احتیاجی نیست

فکر نکنی ابی عبدالله به اشک من و تو نیاز داره،نه، این من و تو هستیم که یه قطره اش گناهامون رو می شوره می ریزه. من و تو هستیم که شب اول قبر ملائکه می آیند چشماتو بو می کنند، ببینند این چشم ها بوی محرم میده یانه؟سینه ات رو بو می کنند.

تورا به اشک کسی هیچ احتیاجی نیست

اگر چه زخم زیاد است و مرهم تو کم است

اون عالم میگه:حضرت رو دیدم، دیدم همه بدن امام حسین علیه السلام پُر از زخمه، گفتم:آقا برات بمیرم، چرا این همه زخم به بدن شماست؟ حضرت فرمود:اینها زخم های کربلاست. گفتم:آقاجان الان از من چه کاری بر میاد؟ حضرت فرمود: اشک چشم دوستان ما مرهم زخم های منه، شما گریه کنید زخم های من خوب میشه، میگه:اومدم دهه گرفتم،روضه گرفتم، مردم رو صدا زدم، روضه خون صدا زدم. میگه:بعد ده شب گریه و اشک، دوباره حضرت رو ملاقات کردم، دیدم همه زخم ها خوب شده،یه دفعه دیدم یه زخم هنوز رو سینه اش تازه است، آقا این زخم چیه؟ آقا یه نگاهی کرد،گفت:این زخم حالا حالاها خوب نمیشه. گفتم:آقا من که اشک ریختم، روضه گرفتم، این همه گریه؟ فرمود: این زخم شمشیر نیست، این داغ علی اکبرمه.حسین...... حیفه ساکت بمونی شب هشتمیه...حسین.... حرفم چیه؟می خوام یه حرف خودمونی باهم بزنیم، آی رفقا بیایید امشب به چشمامون  التماس کنیم، امشب. التماس کنیم، خدارو چه دیدید، بیایید دست به دست هم بدیم، شاید، زخم سینه ی آقا خوب بشه. به چشمت بگو آی چشم، امشب من رو شرمنده ی آقام نکن.حسین......

السَّلامُ عَلی عَلِِِّی ٍ الکَبیر. کربلا رفته ها می دونند، تو کربلا همه میگن برو کربلا، فلان کار رو انجام بده، رسیدی این کار رو بکن، از اینجا برو، فلان جا حتماً برو، اما روضه خون های قدیمی میگفتند: کربلا می ری دوتا کار رو انجام ندید. این هم آرزو داریم، چیکار نکنیم؟ یه جمله مال مادرهاست مال خانم هاست. قدیمی ها می گفتند:به مادر ها می گفتند: رفتید تو حرم ابی عبدالله، مواظب باشید به احترام رباب بچه  شیر ندید.جمله ی دوم، دیگه چیکار نکنیم؟ خدا رحمت کنه مرحوم سراج رو، قدیمی های اصفهان می شناسنش، سید رضا سراج، میگه: تو حرم ابی عبدالله با هیئتش رفته بود، بهش گفتند: اومدیم اینجا روضه بخونیم، گفت:چی بخونم؟ گفتند:برا ما روضه علی اکبر بخون، ببین چقدر معرفت داشت، گفت:من روضه علی اکبر می خونم به یه شرط. چه شرطی؟ گفت: شرطم اینه اول برید زیر بغل های حسین رو بگیرید، از حرم آقامو ببرید بیرون، من جلو حسین نمی تونم روضه علی اکبر بخونم. چرا؟چرا؟ گفت: آخه روضه علی اکبر، روضه ی جون دادن حسین ِ، کنار علی اکبر حسین جون داد. حسین......

ای زسر تا به قدم جانِ اباعبدالله

روح پیغمبر و ریحانِ اباعبدالله

سیرتت سیرت پیغمبر و بازوت علی

صورتت روضه ی رضوانِ اباعبدالله

چشم و ابرو ، قد و بالات سر و صورت و خال

نور و مُزَمل و فرقآنِ اباعبدالله

همه دم عاشق سرباختن و جان دادن

تو راه داشتن می اومدند، یه مرتبه علی اکبر دید رنگ از صورت بابا پریده، هی زیر لب باباش داره آیه ی استرجاع رو زمزمه می کنه: هی میگه: إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ.  اومد جلو گفت: بابا نبینم این آیه رو زمزمه کنی، چیزی شده بابا،صدا زد علی اکبرم، این کاروان داره به سمت مرگ حرکت میکنه، چیزی نمونده همه ی این کاروان آماده ی مرگ بشوند، یه سئوال کرد از بابا، یه سئوال کرد، الله اکبر، آی جونها حواسمون باشه علی اکبری تربیت بشیم، نگفت: چرا؟ نگفت:نه. گفت:بابا ألَسنا على الحق؟ بابا یه سئوال ازت دارم، میکشند مارو؟باشه،آیا ما برحقیم. آیا حق با ماست کشته می شویم. بابا فرمود:آری علی جان. بعد فرمود:بابا ما ترسی از مرگ نداریم. افتخار ما اینه تو این راه  کشته بشیم.

همه دم عاشق سرباختن و جان دادن

همه جا گوش به فرمانِ اباعبدالله

هر که بر دامن تو دست توسل آرد

دست آورده به دامان ِ اباعبدالله

خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله کوهستانی رو، میگه تو عالم مکاشفه، علی اکبر رو زیارت کرد. علی اکبر گله کرد. گفت: به مردم، به هیئتی ها بگو. چرا  از من چیزی نمی خواهید، من اگه به بابام یه اشاره کنم. آی جوونها امشب دست علی اکبر رو بگیرید. اگه علی اکبر به باباش یه نگاه کنه دنیارو براتون فراهم میکنه. توسل به علی اکبر توسل به اباعبدالله است.

هر که بر دامن تو دست توسل آرد

دست آورده به دامان ِ اباعبدالله

داشتی جان به لب از تشنگی و میگفتی

به فدای لب عطشان ِ اباعبدالله

حیف پیشانی تو ای مه خورشید جمال

چاک شد مثل گریبان ِ اباعبدالله

حسین.....

می خوام برات مقتل بخونم:لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب. آماده شد برا رفتن، می دونستی اول شهید بنی هاشم علی اکبر ِ. یه جمله بگم اهل روضه می سوزند، اونایی که مشتریه مُحرمند فقط: هر شهیدی اومد اجازه ی میدان بگیره، ابی عبدالله بهش اجازه نمی داد، به این راحتی اجازه نمی داد، چند بار می اومدند حضرت می گفت: نه، برید، اینها با من کار دارند،حتی غلام سیاه، غلام در اختیار امام ِ، امام بهش گفت:برگرد. عمق این مصیبت رو کسی بفهمه میمیره، باید بابا بشی،باید پدر بشی بفهمی، تنها کسی تا گفت: برم. اِسْتَأذَنَ مقتل میگه: فَأَذَّنَ تا گفت:برم. تنها کسی که ابی عبدالله گفت:برو ، علی اکبر ِ. فقط بهش گفت: علی جان برو اما قبلش برو تو خیمه ی زن ها وداع کن. حالا مقتل رو ببین: لَمّا تَوَجَهَ إلی الحَرب.فقط معنی می کنم. کلاه خود سرش کرد. زره به تن کرد، شمشیر حمایل کرد. اومد تو خیمه ی زن ها، ببین وابستگی چه قدره. إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ کَالحَلقَه. معنی کنم: زن ها دورش حلقه زدند. مثل یه حلقه. داد می زدند، به صورت می زدند،چی می گفتند؟ می گفتند: علی إرحَم غُربَتَنا علی به غربت ما رحم کن. وَ لاتَستَعجِل إلی القِتال علی عجله نکن،برای کشته شدن سبقت نگیر. مارو تنها نذار. فَإنَّهُ لَیسَ لَنا طاقَةٌ فی فِراقِک ما طاقت دوریت رو نداریم. تو یه مقتل می دیدم، اهل ذوق گوش بدند: تو یه مقتل می دیدم:بچه ها دورش حلقه زدند. یکی شمشیرش رو میگیره، یکی چکمه اش رو میگیره، یکی دستش رو میگیره، داداش نرو، داداش مارو تنها نذار. اینجا نوشتند:ابی عبدالله رفت، دستش رو گرفت، از وسط زن ها بیرونش کشید، فرمود: دَعَهُ رهاش کنید علی رو فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِی الله علیم غرق در خدا شده، رهاش کنید علی رو. علی رها شد رفت میدان، دارم برات مقتل میخونم، از میدان رفتن علی تا جنگیدن علی. رفت جنگید. رزم اول نوشتند120 نفر رو به درک واصل کرد،120 نفر رو یک نفری حریف شد در نبرد اول. برگشت طرف بابا: العطش قد قتلنی. بابا تشنگی اَمانم رو برید. من می خوام از شما سئوال کنم، آیا علی اکبر خبر نداشت آب تو خیمه ها نمونده؟چرا. اما علی تشنه ی شهادت بود، نه تشنه ی آب، اینجا بابا رو بغل کرد، زبان در دهان علی گذاشت. می خوام زود ببرمت جلو. بار دوم حسین بغلش کرد، رفت میدان. این بار دوم عجیبه، مقتل میگه: ثُمَّ نَظَرَ إلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنه. میگه دیدن حسین یه دست به محاسنش گرفت، نا امیدانه به علی نگاه کرد، داری میری پسرم؟ رفت میدان. اینجای مقتل رو سکینه نقل میکنه، میگه:دفعه ی دوم که علی رفت،بابام دیگه رو پاش نبود، هی میرفت تو خیمه، هی می اومد بیرون، هی دستاش و بهم فشار میداد. هی می رفت،رو بلندی، نگاه می کرد، علی کجاست؟ بچه ام کجاست؟ سکینه نقل میکنه، میگه : نگاه کردم. تَغَیَّرَ حالُ الحُسَین. دیدم حال بابام عوض شد. وای وای.بحَیثُ أشرَفَ عَلَی المُوت. میگه: نگاه کردم دیدم چشای بابام سیاهی رفت، حالت مرگ بهش دست داد. میگه: رفت بالای بلندی. نگاه کرد. دید علی داره شمشیر میزنه، تو رو خدا روضه رو تصور کنی دیگه میمیری. میگه: نگاه کردم دیدم بابام از رو بلندی داره نگاه میکنه، هی میگه: الله اکبر، الله اکبر، ماشاء الله، لا حول ولا قوة الا بالله. میگه: یه دفعه دیدم لحن بابام عوض شد، بابام میگه: لا اله الا الله. إِنَّا للّه وای حسین. میگه: صدای علی از تو میدون اومد:اَبَتا. میگه:بابام سوار بر اسب شد.مرحوم:سید بن طاووس،  مرحوم حُر عاملی. میگن: رسید تو میدون، نوشته:اونی که بخواد بگه حسین از اسب پیاده شد، میگه: حسین نَزَلَ مِنَ الْفَرَس. یعنی پایین اومد. اما ننوشتند : نَزَلَ. آماده ای یا نه؟ نوشتند: آمد کنار علی. فَسَقَطَ مِنَ الفَرَس. از رو اسب افتاد. حسین.......ای حسین... دیگه زانوهاش رمق نداشت، دیدن حسین با زانوهاش راه می ره.پسرم،وَلَدی علی. قدیمی ها ببخشند، پیر غلام ها ببخشند، پدرهای شهید ببخشند، یه موقع است آدم داغ دیده گریه میکنه،می خوام غیرتیت کنم داد بزنی، یه موقع آدم گریه میکنه، بقیه باهاش گریه می کنند، گریه ی تو تو گریه های بقیه گم میشه،اما واویلا، حسین گریه کرد، بقیه هلهله کردند، همه کف زدند، حسین...... می خوام به سبک قدیم روضه بخونم به یاد قدیمی ها، حیفه این روضه ها از بین بره.قدیمی ها چه جور روضه می خوندند؟میگن:نشست بالا سرش، سرعلی رو روی زانو گذاشت،آروم نشد، سر علی رو به سینه چسباند،قرار نگرفت، یه دفعه دیدند صورت رو صورت علی گذاشت.حسین.....ای خدا به اون لحظه ای که همه گفتند:حسین جون داده، سادات، یه دفعه دیدند زینب داره میآد، به سر زنان...خدا به این نفس نفس زدن تو روضه ی علی اکبر، آخرین نفس ما را تو روضه ی حسین برسان.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب هشتم رسید، این سفره کم کم جمع میشه، این جلسه برا ما محفل توبه و  اشک و آه بود، شب هشتم رسید، الان بچه ها حسین کربلا چه می کشند؟ دست روی سینه بذار، دلت رو روانه ی کربلا کن:

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

اینگونه در قفس به رهایی نمی رسیم

بی ناخدا بدان به خدایی نمی رسیم

یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی

بی گریه بر حسین به جایی نمی رسیم

امام رضا علیه السلام فرمود: یَا ابْنَ شَبِیبٍ: إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ. یاابن شبیب اگه خواستی برا چیزی گریه کنی، برا حسین گریه کن. فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ چرا که او را سر بریدند همانگونه که گوسفند را ذبح میکنند.

***

قربون کبوترای حرمت امام رضا

ممنونتم آقا رزق محرم مارو تو میدی

قربون این همه لطف و کرمت امام رضا

تو که درد دل مارو می دونی

آقا نکنه اربعین مارو کربلا نفرستی آقا

دل من تربت کربلا می خواد امام رضا

دل من ضریح شیش گوشه می خواد امام رضا

چی شد؟کجا رفتیم؟

دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد

دل شکسته ام را اسیر و مبتلا کرد

ز سر گذشته اشکم به لب رسیده جانم

که هر چه کرد با من فراق کربلا کرد.

یه کربلا به ما بده، حالا از سویدای دلت: ای حسین.......

یک عمر صرف مدرسه و درس شد ولی

بی گریه بر حسین به جایی نمی رسیم

امشب باید مقدمه چینی کنیم آخه امشب پیغمبر رو می کشند. یه جمله هم با امام زمان (عج):آقا اگه لایق بدونی سری به مجلس ما بزنی، ما برات روضه بخونیم.

بی شوق انتظار به بیراهه می رویم

جز راه دل به کرب و بلایی نمی رسیم

یا ایهاالعزیز تو شرط رسیدنی

ما مانده ایم و تا تو نیایی نمی رسیم

آقا رو صدا بزن:یابن الزهرا..... امام زمان(عج) رو دعوت کن:یابن الزهرا.....

ما را بدون تو به پشیزی نمی خرند

آقا جان ما نوکر شمائیم،بی آبرو شدیم، گستاخ شدیم، یه فکری به حال دل ما بکن،یه وقت نکنه محرم تموم بشه دوباره روز از نو روزی از نو....

ما را بدون تو به پشیزی نمی خرند

جز با حضور تو به بهایی نمی رسیم

صاحب عزا به دست تهی مان نگاه کن

بی لطف تو به فیض گدایی نمی رسیم

شاعر: عباس احمدی

میخوام مقتل علی اکبر رو شروع کنم، چند مرتبه امام زمان رو صدا بزنید، برا ما دعا کنه، قربون اون دلت برم آقا. خودش فرمود:یا جدا اگه اشک چشمم خشک بشه، برات خون گریه می کنم. همه ناله بزنن:یابن الحسن......

آقا تو همچو من سر کویت هزارها داری

ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد

دل هاتون رو روانه ی کربلا کنید، امشب پایین پای ارباب شلوغه، اول استغفار کنیم، همه دست هارو بالا بیارید، در خونه ی خدا، بالحسین الهی العفو،الهی العفو..... امشب به حق جَوون امام حسین مارو ببخش، الهی العفو...حالا صدا بزن: حسین......

امشب شب پیغمبر ِ، مصبتی که امشب خونده میشه عظیمه،خود پیغمبر خدا فرمود:مصیبت من بزرگترین مصیبت ِ. شهادت پیغمبر با حضرت زهرا سلام الله علیها چه کرد؟ اُم سلمه میگه رفتم خدمت بی بی، بعد از رحلت پیغمبر اکرم،عرضه داشتم. بی بی حالتون چطوره؟ بی بی فرمود: اُم سلمه حال خوشی ندارم،اُم سلمه غم و اندوه وجودم رو فرا گرفته. بعد فرمود: پیغمبر از دست رفت،به وصی پیغمبر ظلم شد، علی مظلوم ِ. امشب هرچی یاد از پیغمبر بیشتر باشه بر عظمت و مصیبت امشب اضافه میشه. علی اکبر اشبه الناس به پیغمبر ِ ، وقتی می رفت میدان آقا صدا زد: اَللّهُمَّ اشْهَدْ خدا شاهد باش. هم خَلقاً و هم خُلقاً  و هم منطقاً شبهات به رسول الله می داد علی اکبر. حلا مصیبت علی اکبر رو می خوام بخونم. شاید بهتر بود بگم: مصیبت جون دادن امام حسین رو می خوام بگم.شیخ جعفر شوشتری میگه:نگید مصیبت علی اکبر، بگید مصیبت جون دادن حسین، مصیبت جو دادن های امام حسین علیه السلام. آخه آقا چند بار جون داد، یه بار اون لحظه ای که علی می خواد وداع کنه

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

حسین.....

یه بار آقا موقع وداع با علی اکبر جون داد، یه بارم اون موقعی که علی از  رزم خسته شد،تشنه شد، برگشت، صدا زد: یا ابة العطش قد قتلنی. بابا تشنگی من و کشت. شیخ جعفر میگه:یه بار دیگه ای که امام حسین جون داد اون لحظه ای بود که صدای ناله ی علی رو شنید، یا اَبَ عَلَیکَ مِنّى‏ السَّلامَ. بابا خدا حافظ. یه جای دیگه که از همه بیشتر سخت گذشت ، نگاهی کرد دید با بدن عزیزش دارند چیکار می کنند.ای حسین.....

شیخ مفید در ارشاد روایت کرده: وَ لَمْ یَزَلْ یَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَیُقْتَلُ یاران با وفاش یکی یکی اومدند، جنگیدند و شهید شدند. حَتَّى لَمْ یَبْقَ مَعَ الْحُسَیْنِ علیه السلام إِلَّا أَهْلُ بَیْتِهِ خَاصَّةً آقا با خانوده اش تنها موند، دیگه کسی براش نموند. ای زهیر، ای بُریز، ای حُر، همه رفتند. فَتَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام علی اکبر آماده ی میدان شد. وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً از همه ی مردم زیباتر بود. تو مقتل مقرم نوشته شده: که وقتی علی می خواست میدان بره، دختر بچه ها اومدند، دورش رو گرفتند، هی صدا می زدند:اِرْحَم غُرْبَتَنا علی به بیچارگی ما رحم کن. داداش علی ببین خلخال من هنوز غارت نرفته. داداش علی یه نگاهی به گوش من بنداز. علی ببین دامنم هنوز آتیش نگرفته،علی اگه تو بری بابای ما پیر میشه. علی بند های تعلق رو جدا کرد، به میدان آمد. فَشَدَّ عَلَى النَّاسِ حمله کرد، در حال حمله کردن رجز می خوند. أَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی منم علی، منم فرزند حسین بن علی. نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِی‏. به خونه ی خدا ما به پیغمبر سزاوارتریم. تَاللَّهِ لَا یَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِی پسر زنا زاده درباره ی ما حکومت نمیکنه. أَضْرِبُ بِالسَّیْفِ أُحَامِی عَنْ أَبِی با این شمشیرم شمارو می زنم. از بابای خودم دفاع می کنم. ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِیٍّ قُرَشِی. من جوان هاشمی ام، قُرشی ام این طور شمشیر می زنم. راوی میگه: فَفَعَلَ ذَلِکَ مِرَاراً هی حمله می کرد و می کشت. وَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یَتَّقُونَ قَتْلَهُ اهل کوفه اول خوداری می کردند برند جلو، شاید بعضی ها می گفتند:آخه پیغمبر اومده وسط میدون. خیلی هاشون رسول خدارو دیده بودند. فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِیُّ لعنة الله علیه، ملعون مُرّةِ بن مُنْقَذْ لعنه الله علیه یه نگاهی به علی اکبر کرد. فَقَالَ عَلَیَّ آثَامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّ بِی یَفْعَلُ مِثْلَ ذَلِکَ إِنْ لَمْ أُثْکِلْهُ أَبَاهُ گفت: گناه همه ی عرب به گردن من باشه، اگه از کنار من بگذرد این طور حمله کنه و من داغش رو به دل باباش نذارم. حسین می خوان پیرت کنند، می خوان خسته ات کنند. علی همینطور داره حمله میکنه، روضه کم کم داره جدی میشه، میگه: این ملعون اومد سر راه علی رو گرفت،فَطَعَنَهُ یه نیزه ای به علی زدفَصُرِعَ علی بی هوش شد. دست به گردن اسب انداخت. شیخ  مفید نوشته: وَ احْتَوَاهُ الْقَوْمُ دورش رو گرفتند، دورش حلقه زدند. علی جان ساعتی نگذشت اومدند دور بابای مظلومت رو  هم گرفتند... دور علی رو گرفتند. یاصاحب الزمان. فَقَطَعُوهُ بِأَسْیَافِهِمْ شروع کردند پیغمبر رو ریز ریز کردن. حسین داره نگاه میکنه. علی جانم:

زمصحف تنت این آیه های ریخته را

چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم

فَجَاءَ الْحُسَیْنُ ع حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ. غریب کربلا اومد بالای سر جوانش ایستاد. فَقَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یَا بُنَیَّ. صدا زد: خدا مردمی رو که تو رو کشتند لعنت کنه. خدا بکشتشون. مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَنِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ چقدر به خدا گستاخ شدند ، چقدر بر ریختن حرمت پیغمبر بی باک شدند. وَ انْهَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ شروع کرد گریه کردن. یه وقت صدا زد: عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ علی بعد از تو خاک بر سر دنیا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دوباره بعد نماز و نوای روضه ی صبح

دلم دوباره گرفته برای روضه ی صبح

صدای زمزمه می آید و میان نسیم

صدای فاطمه در گریه های روضه ی صبح

حسین....

من کیستم امام حسین مُکررم

بر اهل بیت حضرت عباس دیگرم

مشهور گشته ام به علی اکبر حسین

نجل ولی ام از ولی الله اکبرم

زیباتر از تمام شهیدان کربلا

پرپر تر از تمامی گل های پرپرم

پوشیده شد ز خون جبین ماه عارضم

پاشیده شد چو دانه ی تسبیح پیکرم

قرآن شانه ی سه امام بزرگوار

کز تیغ آیه آیه شده پا تا سرم

روزی که چشم خویش گشودم در این جهان

عشق حسین موج زد از شیر مادرم

لیلا هنوز شیر به کامم نریخته

گرداند دور یوسف زهرای اطهرم

آیینه ی محمدم جان سه ولی

نام مرا نهاده ولی خدا علی

خون من است آب گلستان کربلا

زخم من است لاله ی بستان کربلا

پیش از شب ولادت خود پر گشوده ام

معراج رفته ام ز بیابان کربلا

آن لحظه ای که از دهنم میچکید خون

لب بر لبم نهاد سلیمان کربلا

یوسف به تخت سلطنت مصر تکیه زد

در خون نشست یوسف کنعان کربلا

با خون حنجرم بنویسید روی خاک

پاشیده شد ز هم تن مهمان کربلا

از چشم آسمان ولایت ستاره ریخت

تا ماهش اوفتاد به میدان کربلا

یک ماه پاره با بدن پاره پاره اش

گم گشته است در دل طوفان کربلا

سروی که غرق بود به گلبوسه ی حسین

گردید نقش خاک بیابان کربلا

درد فراق من پدرم را غریب کرد

از اهل بیت غارت صبر و شکیب کرد

دامان قتلگه شده بیت و الحرام من

سعی و صفا و مروه و رکن و مقام من

رویم همیشه سوره ی نور حسین بود

پا مال گشت حرمت من احترام من

کردند قطعه قطعه تنم را چو برگ گل

وقتی شناختند علی هست نام من

ای اهل کوفه عاطفه و رحمتان کجاست

کم ترکنید خنده به اشک امام من

کردم به اهل کوفه نصیحت هزار حیف

باران سنگ بود جواب کلام من

در موج خنده های عدو داد میزنم

بابا رسان به گریه کنانم سلام من

دور حسین گشته و قربانی اش شوید

این است بر تمام جوانان پیام من

بابا همین که لب به لب من نهاد

دید خون گلوی من شده جاری ز کام من

زهرا نظر بر این تن صد چاک می کند

خون از لبم به چادر خود پاک می کند

آی جَوونا،یا روضه ی علی اکبر نمیگیره،یه حجابی رو دلهاتون می افته، یا اگه حجاب کنار بره، واویلا میشه،عموش بود،باباش بود،پشت لبش هنوز سبز نشده بود،تو منزلش روی بام خانه اش آتشی روشن می کردند، از چوب مخصوصی که سنگین بود و دیر هم تمام می شد، برای چی؟ برای اینکه هرکسی هر گرسنه ای ، هر بیچارهای، از مدینه وارد می شد، نگاه می کرد نور کجاست، می رفت در ِ خانه ی علی اکبر، در باز بود،سر سفره می نشست، غلام ها بیست و چهار ساعته، سر سفره مشغول پذیرایی بودند، گرسنه کسی از مدینه خارج نمی شد. آقا ماهم گرسنه ایم. به ما معرفت بده آقاجان، یا علی اکبر. جوونها بیایید امشب عهد ببندیم علی اکبری زندگی کنیم. چشم به هم بگذاریم عمر می گذره. قدر بدونید جوانی رو، ان شا الله یه چنین جمعی رو کربلا، پایین پا، ولی روضه ی علی اکبر نمیشه خوند.آی جوونها می خواستید از در خونه بیایید بیرون باباتون چی گفت وقتی می خواستید بیایید بیرون؟ خودت رو ببوش سرما نخوری؟ مراقب خودت باش، کی میای؟نگرانه..حسین داشت می دید پسرش طرف دشمن رفت، همه شمشیرهارو بالا گرفتند، می چرخونند

ای سینه ی شما همه جا نینوای من

مثل حسین گریه کنید از برای من

تا آخرین نگاه ِ پسر را کُند نگاه

خون پاک میکند پدر از چشم های من

بر زائرین تربت پاکم خبر دهید

پایین پای یوسف زهراست جای من

خواهم دوباره یا اَبتاه سر دهم ولی

خون گلو به حنجره بسته صدای من

تنها نه ای پدر بدنم در کنار توست

با توست هم سفر، سر از تن جدای من

مثل زره تمام تنم چشمه چشمه شد

از بس رسیده نیزه به سر تا به پای من

هر جا که گشت نقش زمین سرو قامتی

یاد آورید از من و قد رسای من

تا مهدی انتقام نگیرد ز قاتلم

گریَد هماره نسل جوان در عزای من

ابی عبدالله برا شخصیت علی اکبر خیلی گریه کرد، خیلی شخصیت داشت، خیلی آقا بود، هر روز می دید داره قد میکشه، هر روز می دیدش علی اکبر یه کاری می کنه بابا میگه: فداه ابو باباش فداش، دنبال کاری می فرستادش علی اکبر رو بعضی وقتی ها علی رو می فرستاد،به اباالفضل می گفت: همراهش باش، نماینده علی بود. همه کاره علی اکبر بود، پشت و پناه لشکر ابی عبدالله اباالفضل بود، ولی این امید تو چشم های علی اکبر موج می زد. مختار عبید الله بن زیاد و پسرش رو به درک واصل کرد، سر این دو تارو گذاشتند جلوی مختار. لبخندی زد خوشحال شد،گفتند:این عوض سر حسین و علی اکبر. غضبناک شد، گفت:سه ربع دنیا رو بکشم یه انگشتی که از حسین علیه السلام بریدند نخواهد شد.

می دونید علی اکبر یعنی چی؟ راه می رفت، حسین هی نگاش می کرد.حسین دنبال بچه اش می گشت.

هر کس که روشن است چراغ بصیرتش

پشت سرش بود ز یَم خون دعای من

من کشته ی بصیرت و عشق و ولایتم

وقتی ابی عبدالله فرمود: همه ی ما کشته می شویم. گفت :بابا ألَسنا على الحق؟ ما بر حق هستیم یا نیستیم؟ فرمود: چرا بر حقیم. اون وقت علی اکبرلبخندی زد.

من کشته ی بصیرت و عشق و ولایتم

تابد هماره نور چراغ هدایتم

من اولین ذبیح ِ ذبیح خدا شدم

مانند برگ برگ گل از هم جدا شدم

می خواستم که جامه بپوشم به زخم تن

یارب هزار شکر که حاجت روا شدم

می خواستم که سر بگذارم به پای دوست

شکر خدا که دفن به پایین پا شدم

خون خدا نهاد روی خود بروی من

بر من رسید مژده که خون خدا شدم

تا زودتر حضور رسول خدا رسم

اول شهیدِ هاشمی کربلا شدم

از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود

سر تا قدم به دشت بلا نینوا شدم

حضرت زینب سلام الله علیها شب عاشورا  نگاه کرد دید، اصحاب نشستند، حبیب بن مظاهر نشسته، شمشیر روی زانوهاش، همه ی اصحابم نشسته اند، کلام سید الشهدا تمام شده،آقا رفته توی خیمه شمشیر تیز میکنه، میخونه:

یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ

کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ

خیمه ها رو خانم زینب داشت نگاه می کرد، تو روایات آمده مثل کندوی زنبور عسل صدای زمزمه می آمد. آمد پشت خیمه ی اصحاب خانم، دید حبیب نشسته، دورش اصحاب نشستند، حبیب به اصحاب فرمود: اگه یکی از ما زنده باشیم یکی از بنی هاشم زخم بردارند، فردای قیامت جواب بانوی دو عالم رو هیچ کسی نمیتون بده، نمی تونیم سرمون رو بالا بگیریم، اول ما باید کشته بشویم. اومد حضرت زینب سلام الله علیها پشت خیمه ی بنی هاشم نگاه کرد، دید مثل شیر غُرّان، عباس شمشیر روی زمین نهاده، هنوز لباس رزم هم نپوشیده، تکیه داده به شمشیر، یه طرف علی اکبر، یه طرف قاسم بن الحسن، بنی هاشم دورشون نشستند، عباس فرمود: چه کاره اید؟ فرمودند:فرمانده ی لشکر تویی، فرمود: تا ما هستیم نبیاید کسی غیر ما بره میدان. خلاصه فردا اصحاب حریف شدند، نتونستند بایستند، یه عده سر نماز، یه عده در جدال، یه عده با اجازه،. غلامی داره به نام شاکری، غلام زُهیر ِ، دو نفر آمدند از بزرگای لشکر مقابل گفتند: قهرماناتون رو بفرستید،زهیر اومد بره و حبیب، ابی عبدالله فرمودند:اینها در شأن شما نیستند، یه آن این غلام گفت:آقا من برم.آقا ابی عبدالله فرمود: خدا تو رو به دنیا آورده برای همین لحظه،تو بزرگ شدی برای همین لحظه،اصلاً تو اومدی برای همین لحظه. برو. رفت، هر دو رو به درک واصل کرد. برگشت طرف ابی عبدالله گفت:آقا تمام شد. آقا فرمود: ادامه بده. گفت:آقا چشم. همه رفتند، دیگه از اصحاب کسی نموند،حسین موند و زن و بچه و خانواده اش، نفر اول اومد علی اکبر گفت: برم. گفت:بیا دعا برات بخونم، برو تو خیمه با عمه هات خداحافظی کن، لباس رزمش رو مرتب کردند، وارد خیمه شد، ابی عبدالله وارد خیمه شد، دید یکی داره، کمر بندش رو سفت میکنه، یکی شمشیر حمایل میکنه، خواهری داره شانه به موهاش میزنه، عمه داره عمامه اش رو مرتب میکنه، یکی داره گرد و غبار لباسش رو میگیره،یکی داره صدا میزنه، علی جان کجا داری میری، از یه طرف تو لشکر دشمن داره یه صدا میآد، حسین چرا  سرباز نمی فرستی؟چرا کسی نمیآد؟فرمود:رها کنید علی ام رو، علیم در خدا غرق شده، اومد خدمت بابا خداحافظی،خداحافظی آخر نبود، یه بار دیگه ام اومد،اون زمانی که خیلی تشنه بود.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اومد به طرف میدان ، رویروی لشکر دشمن ایستاد، شمشیر رو بالا آوُرد،اَنَا علی بن حُسین بن علی. وای علی اومد. از میان لشکر قهرمانی جداشد، حالا اینم در نظر داشته باش، همه ی لشکر سیر آبند، علی اکبر تشنه است، همین طوری روی اسب نشسته، اولین کسی که به درک در نبرد واصل کرد همین بود، همچین که جدا شد مثل تیر از لشکر اومد بیرون، همه فکر کردند علی از تشنگی دیگه قدرت حرکت نداره،نوه ی امیر المومنین، خدای نبرده،کسی که تشنه باشه زیاد حرکت انجام نمی ده، حرکت های کوتاه انجام می ده که مؤثر باشه، شروع کرد علی اکبر به تار و مار کردن دشمن، یه کاری کرد اسب از روی جنازه ها می پرید،همه عقب نشستند، حالا که کسی نمیآد جلو برم یه سری بابامو ببینم، اومد پیش بابا، بابا اَلعطش قَتَلَنی مُردم از تشنگی. بگذرم تا اینجا که:

از بس که نیزه بر بدنم آمده فرود

سر تا قدم به دشت بلا نینوا شدم

بابا کشید قد روی اسب و نگاه کرد

من پاره پاره از دم شمشیر ها شدم

اومد بالای سر علی اکبرش، چه اومدنی؟ اول رسید بالا سر علی لشکر کنار رفتند. وقتی حسین اومد حسینم می تونستند محاصره کنند بکشند اما این کار رو نکردند فقط برای اینکه دل امام حسین رو بسوزونند. یه روایت برات بگم: بعد از شهادت علی اکبر در ناسخ التواریخ اومده: بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سراپرده بیرون اومد، یه بچه ای فهمید علی اکبر به شهادت رسیده، دوید طرف میدان، یه جوری داشت طرف علی اکبر می اومد، همه ی بدنش می لرزید، دو تا گوشواره داشت،داشت می اومد طرف علی اکبر، هانی بن قیس بهش حمله کرد، تو راه با شمشیر زدش، بچه رو از پا درآورد، یعنی بعضی ها برا تفریح اومدند کربلا. گفتند: بچه رو چکار داری؟ با خنده رفت،بچه رو زد، بچه روی زمین افتاد،حالا حسین بالا سر علی اکبر، بایدم بخندند،بایدم هلهله کنند.

بر خیز ای موذن جان بخش خیمه ها

جانم فدای گفتن الله اکبرت

هی دست و پا نزن، نزنم بر سرم علی

پا بر زمین نکش، نکشم ناله در برت

اشک من است جسم تو تکثیر کرده است

یا این که ریخته است به دور پدر پرت

خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش

اومد بالای سر علی اکبرش دید هرکاری می کنه نفس بالا نمیآد انگشت مبارک رو کرد تو دهان علی اکبرش

خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش

یک سرفه کن که باز شود راه حنجرت

سادات من و ببخشند این یک خط رو:

تو بر عبا بخواب و برو من و عمه ات

می آوریم خیمه بقایای پیکرت

برخیز و رو به حرمله ی بد گهر مده

پنجاه سال زحمت من را هدر نده

بالا بُلندِ بابا، گیسو کمند بابا

اگه تو بری تو این زمونه دل به کی ببنده بابا

ای ماهیه غرق خونم  ای باغ گل خزونم

این بیابان جای خواب ناز نیست

ایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز بابا تا از این صحرا رویم

اینک به سوی خیمه ی لیلا رویم

پاشو عزیزم ببین که دشمن

به گریه ی من داره میخنده

پاشو عزیزم بریم به خیمه

زخم سرت رو عمه ببنده

ای حسین.......... ای خدا فرج امام زمان ما را برسان، ای خدا هرکسی هر دردی داره، حاجت روا بگردان

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقت بعثت آمده جبر ئیل از عرش اعلا، بر تهیت آمده

کربلا غار حراست آیه های وحی ،در باب شهادت آمده

در نمازی که به پاست صف به صف فوج ملک ،در حال قامت آمده

در غدیر کربلا شخص ختمی مرتبت هم،بهر بیعت آمده

کنج پنهان در نقاب سوی میدان آمده، یعنی به قیمت آمده

بوده از بس وقت ضیق، آمده زهرا سر و قول قرار خود  دقیق

بوسه زد وقتی پدر بر نقاب صورتت دُرِّ نجف می شد عقیق

دشت اکبر خیز شد،ریخته گُل بوته هایت در میان خار و تیغ

اتحاد دست هاست ای امان از دست نیزه، ای امان از دست تیغ

خیمه ها را غم گرفت، شد سکینه بی برادر شد رقیه بی رفیق

می رسد از آن طرف وقت افتادن صدای هلهله،کف، صوت،جیغ

بقض از نامه تو را  نیزه خالی می کند بر پیکرت از این طریق

بقضشان می شد غلیظ هرچه در رگ های تو خون علی می شد رقیق

آه بر روی عبا زخم های سطحی ات، ای وای می گردد عمیق

ارباً اربا می شوی راز سر بسته میان دشت افشا می شوی

ای رسول کربلا هم شبیه حیدر و هم مثل زهرا می شوی

نیزه رو تو پهلو فرو کرد همه با هم نیزه رو کشیدند

تن به تن تنها شدی در تمام دشت افتادی و تنها می شوی

در عبای من علی تن به تن جمعی و لیکن جمع تنها می شوی

خیمه اینجا بود علی زیر سُم ها از چرا اینجا و آنجا می شوی

اکبر بالا بلند آنقدر اصغر شدی که در عبا جا می شوی

می خوام مثل قدیمی ها روضه بخونم: اومد گفت بابا جان اجازه بده برم، امام حسین علیه السلام اجازه داد فوراً، بعد فرمود: اول برو ازعمه هات، خواهرات، اهل حرم، خداحافظی کن بعد بیا برو بابا، اصحاب همه رو خاک افتادند، رفت تو حرم. مگه خداحافظی چقدر طول میکشه؟ حسین وارد خیمه شد دید علی می خواد بیاد، اما زن ها نمی ذارند. یکی داره موهاشو شونه میزنه، یکی لباس رزمش رو مرتب میکنه،یکی شمشیرش رو حمایل می کنه،یکی بند کفشش رو محکم میبنده، فرمود: رهاش کنید، او مستغرق ذات خداست، او در خداست. رهاش کردند، بغلش کرد، این علی اکبری که یه بار تو مسجد کوفه کنار باباش نشسته بود،زمستان بود فصل انگور هم نبود، نگاه کرد به طرف بابا، بابا. جانِ بابا؟ با لب های شکرینش یه کلمه فرمود: من انگور می خوام. حسین به ستون مسجد تکیه داده بود دست برد داخل ستون مسجد یه خوشه ی انگور بیرون آورد. یعنی چی؟ یعنی فاصله بهشت تا حسین همین قدره، حسین خود بهشته. تو بغلش نشسته بود دونه دونه انگورهای بهشتی رو جدا می کرد تو دهان علی اکبر می گذاشت، نوش جان می کرد، بابا لذت می برد، اما نیمه ی انگور به نیمه ها رسید، آی شروع کرد گریه کردن.چی شده؟زیر لب می گفت: خدا نیاره اون روزی که تو چیزی از من بخوای من نتونم فراهم کنم. حالا جوانش می خواد بره، چه جوانی؟ زیباترین ِ آل هاشم، حیدر ثانی می خواد میدون بره، بغلش کرد فرمود: بابا می خوای بری برو، اما اول یه چند قدم جلو چشام راه برو من قد و بالات رو ببینم،چرا آخه؟

جان دهی یا جان ستانی بر حسین با هر قدم

این خرامان راه رفتن را به زهرا بُرده ای

***

گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم

نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم

گهی به خاک فتادم گهی زجای پریدم

دلم به پیش تو, جان در قفات, دیده به قامت

خدای داند ودل شاهد است من چه کشیدم

دو چشم خود بگشاو سوال کن که بگویم

زخیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم

ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه

زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم

نه تیغ شمر مرا می کشت نه نیزه خولی

زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم

حسین.....

هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان

صدای یا ابتای تورا دوباره شنیدم

سزد به غربت من هرجوان وپیر بگرید

که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم

حسین که آمد،لشکر عقب رفتند،یه چند قدمی مانده به علی اکبر دیدن ابی عبدالله از روی ذوالجناح خودش رو، روی زمین اندخت، آخه نمی تونه همین جوری با مرکب بره، دور و بر بدن پُر از بدنِ، دیدند حسین با زانو و کف دست داره تند تند می ره، وقتی رسید دید خواهرش زودتر رسید. سر علیش رو روی پا گذاشت، نوازشش کرد، بچه هی می خواد نفس بکشه، بالا نمیآد نفس، پُر خون لخته است تو دهان، سر علیش رو روی پا گذاشت، گفت:وَلَدی.. دور حسین ایستادند دارند کف می زنند، حسین بالا سر جوانش. پدرهای شهدا منو ببخشند،یه عده دارند صوت می زنند، یه عده دارند مسخره می کنند، سر علیش رو به سینه چسباند، وَلَدی.. بازم آروم نشد، لشکر ایستادند ببینید حسین چه میکنه، بدن رو روی زمین خواباند،بدن رو نتونست بلند کنه،از سینه به پایین بلند نشد از روی زمین، نیزه ها یه کاری کردند هر جای بدن رو می گرفت، زخم ها باز می شد.یه وقت دیدند حسین صورت به صورت علی اکبرش گذاشت...حسین

بر خیز ای موذن جان بخش خیمه ها

جانم فدای گفتن الله اکبرت

هی دست و پا نزن، نزنم بر سرم علی

پا بر زمین نکش، نکشم ناله در برت

دیدی گریه می کنی، اشک جلوی چشمت رو میگیره، به خاطر بلورین بودن اشک. یه تصویر و چند تا میبینی. علی اکبرم:

اشک من است جسم تو تکثیر کرده است

یا این که ریخته است به دور پدر پَرت

انگشت اشاره رو کرد، تو دهان مبارک علی اکبر، با عجله هی لخته خون ها رو در آورد.

خون لخته مانده بین گلویت نفس بکش

یک سرفه کن که باز شود راه حنجرت

تو بر عبا بخواب و برو، من و عمه ات

می آوریم خیمه بقایای پیکرت

هر موقع حضرت زینب می خواست زیارت قبر پیغمبر بره، دلش می گرفت، می گفت:بابا من می خوام برم سر قبر جدم، امیرالمؤمنین پیغام می داد حسن بیاد، حسین بیاد، عباس بیاد، سر ساعت همه می آمدند همه خانه ی خانم زینب، ازتو خونه ی امیرالمؤمنین، زینب راه می افتاد سمت حرم، دختر فاطمه است، عباس جلو می رفت، حسنین چپ و راست زینب، بابا پشت سر، می فرمود: عباس تو جلو تر برو، شمع های تو حرم و مسجد رو خاموش کن، زینبم داره میآد کسی به قد و بالای زینب چشمش نیوفته، حالا زینب بالا سر علی اکبره، همه دارند کف می زنند، زبانحال:علی اکبرم، این همه عمه جانت رو تو خیمه مراقب بودیم، کسی نبینه زینب رو، علی اکبرم:

برخیز و رو به حرمله ی بد گهر مده

پنجاه سال زحمت من را هدر نده

***

خیز از جا آبرویم را بخر

عمه را از بین نامحرم ببر

این چه سان است گرفتاری ِ من

عمه ات آمده بر یاری ِ من

صدا زد جوانهای بنی هاشم بیایید رُکن خودتون رو به خیمه ببرید، همه آمدند به سر زنان، نوحه کنان. اومدند بدن رو بلند کنند هر قسمتی از بدن رو برداشتند، یه قسمت رو زمین افتاد، آخه تو عبارت اومده : فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً. بدن رو پاره پاره کردند،هر جوری اومدند ببرند نشد، ابی عبدالله فرمود:صبر کنید، عبا رو برداشت، کنار بدن علی اکبرش پهن کرد، از تو خاک،زیر بدن عبا رو چند نفری رد کردند، بدن رو چرخواندند توی عبا، شاید اعضایی رو هم که جا مونده بود اضافه کردند، بدن رو از زیر عبا رد کردند، فرمود: حالا علی رو ببرید، یه وقت دیدند حسین داره میآد، زینب زیر بغلش رو گرفته...حسین...

به اون مداح، امام حسین در عالم رؤیا فرمودند: شب جمعه روضه ی علی اکبر  نخونید، مادرمون زهرا، حالش بد میشه...... پس امشب اینجا ناله بزنید... حسین.....

پدر آمد به یاری اش برود، من بمیرم رکاب را گم کرد.

حسین...... الان ملائکه دارند حسرت تو رو می خوردند، بر حسب روایات این قدر دوست دارند بیایید تو مجلس ابی عبدالله...هزار سال هزار سال نوبت یک فرشته خواهد شد بیاد تو جلسه ی حسین...اون وقت ما هرشب اومدیدم تو روضه داریم اشک می ریزیم برا حسین...چقدر حضرت زهرا سلام الله علیها مارو دوست داره...حسین.... یکی از اینهایی که گوشه ی عبا رو گرفته بود قاسم بود..ای حسین.... خدایا فرج آقامون امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برسان،هر کی هر دردی داره، حاجتی داره، حاجت روا بفرما.ای خدا مرضامون شفا مرحمت بفرما.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۱)

۱۹ مهر ۹۵ ، ۱۱:۳۳ محب فاطمه(س)
سلام علیکم
موفق و موید باشید. التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.