ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

 

 

  جهت مشاهده متن روضه ها و گریزهای

شب نهم محرم و حضرت ابالفضل العباس

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 



شب عباس،اگه چشمی خدای نکرده،اهل بُکاء هم نیست،یه طوری باید به شکل بکائین در بیاد،اسمش رو تماشاچی نذارن،دست باید کار کنه،ناله باید کار کنه،امشب خود خانم حضرت زهرا سلام الله علیها،شخصاً یک به یک،اسم می نویسه،شب تاسوعا اگه کسی جا بمونه از قلم حضرت زهرا سلام الله علیها وای به حالش.

بسته از خون دلم راه تماشا شده است

تشنگی لب تو حیرت دریا شده است

مادرت ام البنین نیست اگر بر سر تو

همه ی دشت پر از گریه ی زهرا شده است

داغ دست قلم و مشک و علم پیرم کرد

بی تو ناچار ترین ام کمرم تا شده است

توی روضه ی عباس هرچه قدر هم بلند بلند گریه کنی،نمی تونه کسی منعت کنه،چرا؟آخه میگی اربابم ابی عبدالله اینطوری ناله زده،و فبکاء،بکاءً شدیدا،هرچه قدر صدای ناله اش بیشتر میشد،صدای هلهله ها بیشتر،لما قتل العباس،تا با خبر شد ابی عبدالله،هیچ کجا این عبارت رو نیاورده،حتی کنار سفره ی روضه ی علی اکبر، لما قتل العباس، بان الانکسار فى وجه الحسین،یه مرتبه دیدن حسین پیر شد،شکسته شد،همه لشکر دارن گوش میدن،کنار این بدن چی می خواد بگه،این همه دشمن داره شماتت میکنه، تا دیدن حسین گفت: الان انکسر ظهری،خیال همه راحت شد دیگه کمر حسین شکست،شروع کردن دست زدن،..

بی تو ناچار ترین ام کمرم تا شده است

بین این لشکر سرمست غرور از بدنت

پاسخ گریه من خنده و هورا شده است

هرچی میری جلوتر روضه سخت تر میشه،باید هم این طور باشه،ان شاءالله همچین شب هایی کنار حرم اباالفضل،گفت:

قسمتی از سر تو بیخته بر شانه ی من

وای من،چقدر زخم سرت وا شده است

عباسم،داداش،داداش،من امشب از کسی معذرت نمی خوام،آخه در محضر امام زمان(عج)دارم اینطور روضه میخونم،آقا داره برای عموش گریه میکنه

این تمام بدنت نیست علمدار رشید

چقدر فاصله در قد تو پیدا شده است

این یه دونه رو بشنو،نمی گم حداقل یک سال براش گریه کن،حداقل فردا که اومدی،قبل از اینکه روضه برات بخونن،یاد این بیت بیوفت،اشک بریز،

گرچه بد از روی زین نقش زمینت کرده اند

اما تکه های بدنت بر سر نی تا شده است

کاسه ی چشم کجا،حجم سر تیر کجا

قربون اون چشات برم،با چشماش  دشمن رو شکار میکرد،از چشماش می ترسیدند،خدا برات نیاره،هر عضوی از بدن اگر به درد بیاد،چشم درد اگه کسی داشته باشه،امیر المؤمنین علیه السلام با اون عظمت در یکی از غزوات رسول خدا،نوشتن نود زخم ظاهراً برداشته بود،صبر میکرد،اما یه وقت رسول خدا اومد دید،علی داره با اون عظمت گریه میکنه،داد میزنه،گفت:چی شده؟ علی جان،پسر عمو چی شده،تو رو این طور بی تاب ندیده بودم؟عرضه داشت یارسوالله،چشمم درد گرفته،دردش امونم رو بریده،پیغمبر میدونه چه خبره،فرمود:بشین عزیز دلم،از آب دهان مبارک روی چشم پسر عمو کشید،آروم گرفت،اما این چشم رو حسین کاری نمی تونه بکنه،می خوای بفهمی چی شده،کل بیت رو گوش بده

کاسه ی چشم کجا،حجم سر تیر کجا

در چشم تو شمشیر سه پر جا شده است

این اولین تیر سه شعبه بود،خدا لعنتش کنه،دومیش رو به حلق علی اصغر،سومیش رو به قلب نازنین ابی عبدالله زد،آخرین تیر سه شعبه رو هم به گلوی عبدالله زد،همه ی تیرها مسموم بود،کاری بود،کاری بدتر از شمشیر کرد،عباس خیلی کار برای من سخته،اما می خوام این کار رو بکنم،دلیل داره

می کشم تیر من از چشم تو برخیز ببین

چقدر چشم حرامی به حرم وا شده است

روایت میگه،ابی عبدالله هنوز کنار بدن هست،هنوز ابی عبدالله نرفته،این نانجیب ها تا عباس رو زمین افتاد،یه نفر از دور داد زد،آی سید هاشمی کو علمدارت،یعنی به عباست می نازیدی،دیدی ستون خیمه هات افتاد،یه نفر برای اینکه جگر حسین رو بیشتر آتیش بزنه،داد می زد،هرکی می خواد بره سمت خیمه ها دیگه می تونه بره،به اندازه ی غیرتت امشب باید ناله بزنی،حسین.......

خیمه ی دختر من بی تو در امنیت نیست

می دونی چرا عباس؟

سایه ی کعبه نی حرمله پیدا شده است

نقل میکنند هر شب تو حرم اباالفضل روضه به پا بود،الان هم همینطوره،اگر کسی از راه می اومد،مهون می شد، سید قزوینی ادب می کرد،می فرمود شما روضه بخونید،شما منبر برید،شیخ خراسانی از مشهد اومد،رفت بالای منبر ،منبر خوبی هم رفت،روضه ی خوبی هم خوند،مردم خیلی گریه کردند،بعضی ها خودشون رو زدند،برا همین روضه،روضه ی تیر زدن به چشم نازنین قمر بنی هاشم،سید میگه وقتی شیخ از منبر اومد پایین،اومدم گفتم:آقا چرا همچین روضه هایی که سند محکمی هم نداره میخونید،با دل مردم بازی میکنید،شیخ گفت: آقا جان من خیلی سند براش دارم،اما اینجا حرم عمو جان شماست، محل ادب کردنه،سوغاتی روضه شب تاسوعای اباالفضل برا ما باید ادب باشه،به بزرگتر ها،به پدر و مادر، آقا جان محل ادبه، من بحثی ندارم،هرچی شما بگید،سید میگه من اومدم خوابیدم،شب در عالم رؤیا،عمو جانم قمر بنی هاشم رو دیدم،سلام کردم،آقا با بی اعتنایی جواب سلامم رو دادند،گفتم:آقاجان قربونت برم،یه عمری من خادم حرم شما هستم،یه عمری من نوکری شمارو می کنم،چرا این طوری جواب سلامم رو می دید؟مگه من بی ادبی کردم؟دیدم آقا با غیظ بیشتر فرمود:سید مگه تو بودی ببینی کربلا با ما چه کردند،روضه ای که شیخ خونده،من خودم برات کامل میکنم،وقتی تیر به چشمم زدن،سوار بر اسب بودم،دست در بدن نداشتم بخوام تیر رو از چشمم بیرون بکشم،روی اسب پاهام رو بالا بردم،سرم رو پایین آوردم،می خواستم تیر رو مابین پاهام قرار بدم،سرم رو بالا بکشم،تیر از چشمم بیرون بیاد،در همین اثناء کلاه خود،از سرم افتاد،راه باز شد،یه وقت دیدم یه نانجیبی با عمود آهن.......» یه جای دیگه به شیخ کاظم سبتی فرموده،فرموده:« شیخ کاظم بگو، هر سواری بخواد از اسب رو زمین بیوفته،اول دستاش رو جلو میآره،صورت آسیب نبینه،اما من دست در بدن نداشتم،با صورت رو زمین افتادم»،حسین...اشکات رو کف دستت بگیر ،شب ،شب دعاکردن برا فرج آقاست، اللهم عجل لولیک الفرج

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شیخ جعفر شوشتری می گوید، اگر همه ی شهدا لحظه ی آخر آب از دست پیغمبر خوردند، عباس (علیه السّلام) نخورده، گفته اون آب را نمی خورم، برادرم تو خیمه لبهاش خشکیده ... .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عرب دیر به یه نفر می گه بطل، بطل کسی است که تا وارد میدان می شه همه چشم ها باز می مونه، کسی نمی تونه به این راحتی از مرکب پائینش بیاره ... .

روز عاشورا روز جان دادن عباس (علیه السّلام) بود، (زبانحال) آمد پیش برادرها (پسرای ام البنین) فرمود: امروز حواستون باشه، باید زودتر از همه برید، مادر ما رو روسفید کنید، من می خوام داغ شما را ببینم، پیش زهرا (سلام الله علیها) روسپید بشم، برادرها دست گردن هم انداختند، داغ سه برادر دیده1، داغ بنی عقیل جا خودش، داغ علی اکبر (علیه السّلام) سخت بود، عباس (علیه السّلام) زنده باشه، علی اکبر (علیه السّلام) و قاسم (علیه السّلام) بچه های زینب (سلام الله علیها) پرپر بزنند ... .

نزدیک غروب عاشورا شد، روش نمی شد حاجتش را بگه، صدا زد ذاق صبری، برادر جان ! دلم گرفته، دارم دق می کنم، عباس جان ! می خوای بری؟ سر پایین، بغلش کرد، برادرم ! سر عباس (علیه السّلام) را به سینه گرفت (زینب (سلام الله علیها) داره می بینه) بنفسی انت، حال که می خوای بری با هم می ریم، هر دو سوار شدند، (زبانحال) یه خانم پشت سر این دو برادر داره دعا می خوونه ... .

ای ساربان آهسته ران آرام جانم می رود ...

مشک پر آب کرد، آب خورد؟ نه وا ... صدا زد، انا بن علی المرتضی، باطنا یعنی حسین (علیه السّلام) به آب رسیدم ... .

صدای عباس (علیه السّلام) تا آمد، ابی عبدالله نیرو گرفت، مهار اسب را گرفت به طرف عباس (علیه السّلام)، انا ابن محمد المصطفی، حریف عباس (علیه السّلام) نمی شند، تیرانداز ایستاده، دست عباس (علیه السّلام) گرفتار مشکه، مواظب مشک است، هر چی تیر میاد، روی مشک خیمه زده مثل پرنده ها شده، یه نفر گفت: اینجوری نمی شه، دست راست را قطع کردند، انا ابن علی المرتضی، یعنی هنوز زنده ام، حسین (علیه السّلام) باید اسم کسی را ببره، عباس (علیه السّلام) درد استخوان یادش بره، صدا زد: انا بن فاطمه الزهرا، من پسر دست شکسته مدینه، ای دست بریده طاقت بیار2

غم از بهر مبارک بادم آمد                           زهر بیدادگر بیدادم آمد

به دستم ضربت شمشیر تا خورد                                غلاف تیغ قنفذ یادم آمد

دریغا حرمت ما را شکستید                        دل یاسین و طاها را شکستید

شما دست مرا از من گرفتید                      چرا بازوی زهرا را شکستید

تا دید دست نداره، نامرد پاش را گذاشت روی رکاب اسب، نامرد قهقه زد، اگه تو دست نداری من دارم، چنان با عمود آهن ..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

گفت داداش من فردا چکاره ام؟ فرمود: برو آب بیار، جاسوس های دشمن متوجه شدند، اومدند خبر رسوندند (قبلاً خیلی ها برای بردن آب آمده بودند) گفتند: فردا خود عباس (علیه السّلام) میاد علقمه، ترس بین لشگر دشمن افتاد، 4 هزار تیرانداز اومدند برا یک نفر، کنار شریعه.

تا روزی که اذن جهاد داده شد، هیچ کس عباس (علیه السّلام) را در لباس رزم ندید، دیدند صبح عاشورا رفت تو خیمه، لحظاتی نگذشت، پر خیمه را کنار زد، بچه ها همه نگاه کردند، ماشاءالله، الله اکبر، حیدری شمشیر حمایل کرده، خوود به سر گذاشته، زره به تن کرده، مثل علی سپر دست گرفت، اما از صبح تا عصر ناراحت دست به قبضه ی شمشیر، آقا ! هر موقع اجازه بده من اینها را تار و مار کنم، امام حسین (علیه السّلام) اجازه نمی ده، می گوید تو کنار من باشی، من آرامم، اما رفت آخر میدان انی علی العباس اغدو بسقا .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی ابی عبدالله عَلَمها را تقسیم کرد، علمی دست حبیب سردار میمنه، علمی دست زهیر سردار میسره، همه ی علمها را پخش کرد ... .

گفتند: پس عباس چی؟ فرمود: لواء من دست اباالفضل (علیه السّلام) است، قلب لشگر من مال عباس (علیه السّلام) است، او باید کنار من باشد.

لذا تو دسته جات دیدی یه پرچم هایی بلندتر است، پرچم عباس (علیه السّلام) هم از همه بلندتره، فرمود: انت صاحب لوائی، همه ی دلخوشی حرم دست عباس (علیه السّلام) است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مرحوم شیخ جعفر مجتهدی گفتند: حضرت ولی عصر (عج) می فرماید: هر کس با این دو بیت شعر به عمویم قمربنی هاشم متوسل بشود، حتماً حاجتش برآورده می شود و سپس شروع کرد به خواندن بیت اول، و حدود نیم ساعت با شدت گریه کردند، آنگاه بیت اول و دوم باز حدود نیم ساعت شدیداً گریستند، آنگاه آن دو بیتی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:

یادم ز وفای اشجع الناس آید                      وز چشم ترم سوده ی الماس آید

آید به جهان اگر حسین دگری                     هیآتبرادری چو عباس آید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی حضرت یوسف چشمش به لباس برادرش بنیامین افتاد، دید چند جای آن نام یوسف بافته اند، فرمود: این چیست؟

بنیامین گفت: این نام برادر من است که از او جدا شدم، گفته اند: گرگ او را خورده، یوسف فرمود: تو آنجا بودی وقتی برادرت را گرگ خورد، گفت نه اگر بودم جانم را فدایش می کردم. بعد زمانی که یوسف سر سفره دست دراز کرد طعام بخورد، بنیامین «صیحه زد و گریه کرد، احوالش متغیر شد، یوسف گفت: چی شد، گفت: امیر ببخشید، چشمم که به دست شما افتاد، دیدم خیلی شبیه دست برادرمه.

مونس المواعظین/ ص 317

بنیامین شبیه دست برادر را دید، احوالش تغییر کرد، آه از آن وقتی که چشمان حسین به دستای بریده ی برادر افتاد، بی خود نبود دست به کمر گرفت و فرمود: «الان انکسر ظهری»

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چندین سال کسب و کارش را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم می کرد، آخر شب پول را تقسیم می کرد و می گفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام)، اگر گدا می آمد و یا برای حسینیه می داد و یا برای عروسی می داد ... .

می گفت: همش سهم اباالفضل (علیه السّلام)، هر کی می آمد تشکر کنه، می گفت: این سهم اباالفضل (علیه السّلام) است، از عباس (علیه السّلام) تشکر کن.

گذشت، بعد مدتی یه دونه دخترش مبتلا به سرطان خون شد، به طوری که از جاش نمی تونست بلند بشه، پیش هر دکتری که بردند همه جوابش کردند، خبر پیچید تو مردم شهر، کسانی که پول ها را خرج نکرده بودند، به او گفتند یه جای کار تو عیب داره وگرنه اباالفضل (علیه السّلام) تو کاسه ی تو نمی گذاشت، خیلی دلش شکست، یه شب که آمد خانه، خانمش گفت: تو می خواهی چیکار کنی؟ علت را پرسید: گفت از طعنه ی همسایه ها خسته شدم، هر کس من را می بینه با لحنی از من می پرسه که شوهرت این پول ها را از کجا آورده، که این جور بلاش به بچه تون خورده و درد ناعلاج  گرفته، تو که این همه پولات را با اباالفضل (علیه السّلام) تقسیم کردی، چرا پس بهت محل نمی ذاره؟ چرا نمی ری از او بخوای؟ بهش برخورد، اومد وضو گرفت، تا اومد تکبیر بگه، گفت: خدایا این دو رکعت سهم اباالفضل (علیه السّلام)، باهاش کار دارم، دارم برا اربابام پیشکش می فرستم، پول هایی که خرج کردم کارساز نبوده، دو رکعت نماز براش بفرستم، دو رکعت نماز را خواند، بعد سر به سجده گذاشت، ای اباالفضل ! مردم می گویند تو بچه ام رو مریض کردی، مردم می گویند این درد ناعلاج را در بدن بچه ام تو انداختی، من باور نکردم، من شنیدم تو شفا می دهی و گره باز می کنی ... .

آقا حرف های مردم یه طرف، ولی حرف امشب خانمم یه طرف، دیگه بهم گفت، تو که با اباالفضل (علیه السّلام) رفیقی، چرا آدمت  حساب نمی کنه، آقا من بد کردم، چرا باید دخترم تقاصش را پس بدهد ... .

حرف هایش را زد و آمد، صورت دخترش را بوسید و رفت خوابید، نیمه های شب دید یکی داره شانه اش را تکان می ده، بابا ! پاشو بلند شو، فکر کرد داره خواب می بینه، روشو برگردوند ولی دید انگار جدی جدی یکی داره صداش می کنه، کارت دارم برات پیغام دارم، دید دخترش کنارش نشسته، گفت تو چه جوری از بسترت تا اینجا اومدی؟ گفت بابا منم خواب بودم، از بوی عطر خوبی از خواب پا شدم، دیدم یه آقای سبز قبایی کنارم نشسته، یه دستی به بدنم کشید، گفت دختر بچه، نازنین پاشو، همین حالا برو باباتو از خواب بیدار کن، منم بی اختیار پا شدم، برو به بابات بگو، اباالفضل (علیه السّلام) سلام رسوند، گفته این هم سهم اباالفضل (علیه السّلام) .... .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عموم اباالفضل یه پهلوونه

قدش بلنده دستاش قشنگه ابرو کمونه

یه پهلوونه

حالا یکی از این خان کوچولوها چی گفت:

ماتشنه مونه

خدا می دونه

که این فقط کار عموی پهلوونه

میگن که عباس دلش یه دریاست

چشم امید ما همه به دست اونه

حال توی کدوم خیمه نشستن،این خانم کوچولوها دارن با هم حرف میزنن؟

همه تو خیمه ی ربابند

منتظر یه چیکه آبند

آب رو برا خودشون نمی خوان،می خوان بدن به رباب بده علی اصغر

همه تو خیمه ی ربابند

منتظر یه چیکه آبند

یه ذره آب بچه ی رباب رو نجات می داد،خنک نه،اگه آب داغ هم بود نجات می داد

همه تو خیمه ی ربابند

منتظر یه چیکه آبند

حالا تصمیم گرفتند یکی از بچه ها رو بفرستن خیمه ی عمو

تو چشمامون نبینه اشکُ

دست عمو کی میده مشکُ؟

یه خانم دستش رو بلند کرد،اگه گفتی کی بود؟خانم سه ساله،گفت:من میرم به عمو میگم،داداش اصغرم داره میمیره،حسین......................

همه تو خیمه ی ربابند

منتظر یه چیکه آبند

روضه ای که عباس رو کشته اینه،عباس رو عمود نکشت،عباس رو تیغ نکُشت ،فرق شکافته نکُشت ،تیر به چشم نکُشت ،نیزه و سنگ و خنجر و تبر نکُشت،مگه این چیزهام بوده،باید باشه که اون قامت رشید تو قبر کوچیک جا بشه،اربعین دوید اومد کنار قبر باباش،گفت:بابا عمه زینب چی میگه،یه قبری رو به من نشون داده میگه:قبر عموته،ولی من باور نکردم،بابا یه قبر کوچولو به من نشون داده،بابا آخه عموم قامتش بلند بوده،توی قبر کوچولو چه طوری جا شده؟یه صورتش اینه که بر اثر جراحت ها،نیزها،جنایت ها این بدن درهم ریخت،آقا زین العابدین علیه السلام این بدن رو جمع کرد،یه صورت دیگه اش اینه، اینقده عباس از خجالت آب شد،حسین.......

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مظلوم شهید شدی آقا جان در میدان شجاعت، از یک طرف دشمن به حضرت عباس علیه السلام از اطراف حمله ور شد، رو زمین افتاد ،دست نداشت به صورت خورد زمین .

ای اهل حرم میر و علمدار نیا مد                 سقای حسین سید و سالار نیا مد

راوی می گه ندیده بودم امام حسین منقلب باشد، وقتی خبر اباالفضل علیه السلام آمد رنگ صورت تغییر کرد

امروز حسین سر می دهد             عبا س اکبر می دهد

بچه ها امید می دادن عمو آب میاره ،دیدن آقا آمد، عمو نیامد، دوید عمو کجاست، فرمود عمو را کشتند.

عمو جان مردم ز سوز عطش         وای وای عمو عمو العطش

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قمر بنی هاشم اباالفضل علیه السلام موند، همه ی بنی هاشم و غیره رفتند کشته شدند ،چرا ابا الفضل علیه السلام را نگه داشت؟ تا زن و بچه ها آرام با شند.

عبا س گفت حسین جان دلم تنگ شد، اجازه بده برم، پس به عنوان ذکر آب برای لب تشنگان برو، مشک رو بر داشت، بچه ها رو نوازش کرد، گفت برایتان آب می آورم، ابی عبد الله با عباس رفتن میدان، پس از مدتی زن و بچه آرام نگرفتن ،اومدن جلو خیمه، دیدن حسین داره میاد ولی تنها وضع غیر عادی است، عنان اسب را به دست گر فته ،دل همه لرزید ،حسین آمد، گفتن بپرسیم، چه کسی بهتر از سکینه، آقا آمد، محزون رسید نزدیک خیام حرم، سکینه آمد مودب گفت: پدر جان آیا از عمو عباس خبر داری؟ صدا زد عمو را کشتند، من از کنارش امدم، حرم غوغا شد، زینب سلام الله علیها، آمد کنار ابی عبدالله الحسین فرمود:برادرم ، پس چرا کشته عبا س را به خیمه نیا وردی ؟

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امروز به دلم افتاده که همه شما را کنار نهر علقمه ببرم. ای گرفتار! مریض دار! حاجت دار! مبتلا! درد دار! که گوشه و کنار این مجلس نشسته ای، خدا می خواهد به برکات پسر علی (ع) امروز حوائجت را بخواهی. بگویم؟ راوی می گوید: بالای بلندی بودم، یک وقت دیدم گرد و غبار بلندی شد. دیگر عباس را ندیدم. یک وقت خیره خیره نگاه کردم دیدم خون از دستهایش می ریزد و بند مشک را به دندان گرفته است. آقا ابالفضل! این مردم دلشان می خواهد یک روز عصر در صحن حرمت بنشیند. اگر انگشت لای در ماشین بماند داد می زنی. آی بمیرم دستهایش را قلم کردند. می فهمی دست قلم شده یعنی چه؟ آی خدا! بعد از آن که دستهایش را بریدند بمیرم یک تیر به چشمش زدند. محاصره اش کردند؛ تیر بارانش کردند. ای خدا! دست ندارد تا تیر را بیرون بیاورد. نانجیبی جلو آمد یک عمود آهنین به فرق ابا لفضل (ع) زد.

امروز می خواهم این مردها سینه بزنند. دستهای ابالفضل(ع) را بریدند، ولی دستهای شما سالم است. سینه بزن! ابالفضل، ابالفضل...  خدایا! آیا این دستها را می خواهی نا امید کنی؟

مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری می گوید: می دانی چرا در میان شهدای کربلا فقط به  ابالفضل(ع) باب الحوائج می گویند؟ برای اینکه تمام شهدای کربلا که لب تشنه بودند، غیر از ابالفضل(ع) هیچ کدام لب تشنه شهید نشدند. هر کدام که می خواستند از دنیا بروند پیغمبر(ص) می آمد یک ظرف از آب کوثر می آورد، او می خورد و سیراب می شد. مگر پیغمبر(ص) برای ابالفضل آب نیاورد؟ چرا آب برایش آورد. فرمود: عباسم بخور! گفت: نمی خواهم آقا. بشنو تا برایت بگویم و ابالفضل (ع) را بشناسی. صدا زد: عباسم! همه از دست من آب خوردند. آنهایی هم که بعد بیایند آبشان خواهم داد. تو چرا آب نمی خوری؟ یک وقت صدا زد: آقا! مگر صدای العطش بچه ها را نمی شنوی؟ همه سینه بزنید! ابالفضل! ابالفضل

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس          با محنت و درد و غم ما رو به تو آوردیم

آقا زنجیر به پا داریم    صد جور و جفا داریم  زنجیر به پا داریم   از بهر خدا عباس

آی آنهایی که کربلا رفته اید. آی جمعیتی که نهر علقمه رفته اید. امشب می خواهم برایتان زیارت ابالفضل(ع) بخوانم.

« اَلسّلامُ عَلَیکَ أیّهَا العَبدُ الصّالِحُ  المُطیعُ لِلّهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لاَ میرِالمُومنینَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَنِ أشهَدُ أنَّکَ قَد قُتِلتَ  مظلوماً لَعَنَ اللهُ مَن قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللهُ مِن ظَلَمَکَ وَ لَعَنَ  اللهُ مَن حالَ  بَینَکَ ماءِ الفُرات. »

راوی می گوید: یک وقت گرد و غبار بلندشد، دیگر من ابالفضل(ع) را ندیدم. رفتم بالای بلندی تا ببینم در چه حالی است. وقتی نگاه کردم، بمیرم دیدم خون از بازوهایش می ریزد. دستهایش را از بدن جدا کردند. اما دست شما شیعه ها سالم است تا خدمت کنند.

یا ربّ مددی که ره به جانان ببرم                 این آ ب فرات بهر طفلان ببرم

رنگ حسین(ع) پرید. حالش منقلب شد. آمد سر بالین برادر چه برادی!

قدر چمن را بلبل افسرده می داند         غم مرگ برادر را برادر مرده می داند

نقل کرده اند: لقمان حکیم به مسافرت و سفرش طول کشید. وقتی از مسافرت آمد کنیزش گفت: لقمان! کجا بودی؟ دیر آمدی. لقمان! بابایت مُرد. لقمان گفت: راست می گویی؟ ای داد که رشته زندگی ما پاره شد. به خدا تا بابا زنده است این بچه ها دور هم هستند، همین که بابا می میرد هر کدام یک طرف می روند. کنیز گفت: لقمان باز هم دیر آمدی. گفت: چه شده؟ کنیز گفت: مادرت هم مرده. لقمان گفت: راست می گویی؟ ای داد خانه ای که مادر ندارد چراغ ندارد، نور ندارد. یک وقت صدا زد : لقمان! باز هم دیر آمدی. گفت: چه شده است؟ کنیز گفت: برادرت هم مُرده! لقمان گفت: ای داد، کمرم شکست. آی زن و مرد! یک وقت دیدند حسین(ع) دستش را به کمر گرفت، صدا زد: عباسم! الان کمرم شکست.

صلی الله علیک یا ابا لفضل العباس؛

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چقدر تو عزیزی آقا، بعضی نوشتن واقعه کربلا که تمام شد، کاروان رفت مدینه، یک سخنگو داشته، بنا بود، جواب او بده، یکی می گفت: پدرم، یکی عمو، وقتی ام البنین آمد ،مثل کو هی از وقار، فرمود از کربلا چه خبر؟، گفت خانم فزندانتان شهید شدن، مثل این که نشنید، فر مود چه خبر؟ مثل اول شنید ،غضبناک شد، تمام آنها که زیر آسمانند، تمام بچه هام  فدای حسین شوند، گفت: از حسین بگو.

تو عاشق عباسی، باب الحو ائج، وقتی رفتی کربلا،سر از پا نمی شناسی، کنار حرم عباس، هر حرفی نگو، از سکینه نگو

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دختر امیرالمومنین علیه السلام زینب کبری سلام الله علیها خیلی مصیبت دید، داغ جد و مادر و پدر بزرگوارش، وقتی مادر رفت فریاد زد: وا اماه، وقتی پدر وا ابتاه ،وقت امام حسن علیه السلام وا اخا، ابا الفضل علیه السلام رفت صدای ضجه ای بلند شد از خیمه، بیرون آمد صدا می زد وای امان از اسیری .

قتلگه دریای خون شد          شمر با خنجر برون شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

غروب دید یکی صدا زد بچه های خواهرم بیایید جلو، صدای شمر است مثل این که عون و جعفر و عبا س نشنید ن، باز صدا کرد برایشان امان نا مه آوردم ،حضرت در غضبه هی سر گرم کاری می شد، دید دست مهر بانی روی شا نه اش خورد، ابی عبد الله بودگفت :عبا س جان دعوت هر کس را که صدا یت کرد قبول کن،اگر چه فاسق با شد، دید امر امام است رفت غضب ناک فرمود: چی می گی گفت امان نامه آوردم فرمود: اگر امر دادا شم نبود گر دنت را می زدم ،من و برادرام امان داریم، اما پسر پیغمبر و بچه هاش امان ندارند،   نامه جلوی شمر پاره پاره کرد و  ریخت روی زمین، بر گشت پشت خیمه، زهیر گفت عبا س یا ده امیر المو منین، عقیل را فر ستاد تو قبیله ای دنبال زنی، بگردد نامش اینه، می خوام خدا فر زندی به من بده ذخیره کر بلا با شه، ذخر الحسین، نامش فا طمه کلا بیه است، خدا از اون مادر تو و سه برادر را داد، اومدم بگم دست از حسین بر نداری ،می گه دیدم پرید رو اسب به رکاب فشار آورد زد تو دل لشگر گفت زهیر من حسین رو رها کنم، همه فرار کردند ابی عبد الله یکی رو فر ستاد عبا سم بیا، دیدند داره گریه می کنه، کسی که می تونه عبا س رو آروم، کنه زینبه ،دست گذا شت رو ی شانه اش گفت عبا س من تو رو می شنا سم ،حسین می شناسه، اینا می خوا ستن تو رو خورد کنند خود شان خورد شدن .

همه رفتن اومد مودب جلو داد اش عرض کرد، یا بن رسول الله ،سینه ام تنگی می کنه، اجا زه بده برم جونمو قر بو نت کنم، بغض حسین تر کید، صدا زد تو صا حب لوای منی تو پشت و پناه منی تو بری کمر من می شکنه، بنفسی انت ، عالم به حسین می گه جان فدایت، حسین به عبا س، یه وقت دید یکی نا له می زند عمو می شه آب بیاری، سکینه خانم عبا س رو نجات داد. گفت :بله حضرت فر مود برو آب بیار زد، تو قلب لشگر همه فرار کردن وارد شریعه شد ،آب و پر کرد ،به خودش نهیب زد، فذکر عطش الحسین، گفتن اگه این آب به خیام حسین بر سد، همه کشته می شوند، گفتن چه کنیم گفت هر چه تیر انداز ه، به زانو یه جا رو نشونه بگیرند

با بازوی بریده مزن پر پری چنین          زحمت مکش که  خاک کنم بر سری چنین

با تیغ نه تو را به امان نامه کشته اند         آری که می برند به نامه سر این چنین

یک جفت چشمهای تو یک جفت لشگرند     کس مثل من کجا بکشد لشگری چنین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ام البنین به  اهل مدینه گفت :به من ام البنین  نگویید این مال وقتی است چهار پسر داشتم .

همه رفتند، ابا الفضل سر پایین، آقا سینه ام تنگ شده ،آقا فرمود: عبا س با هم می رویم میدان ،رفتند، قرار گذاشتند هر کدام به آب رسید، علا مت بدهد، عبا س رسید یه نگاه کرد، آب رو آب ریخت ،مشک رو پر کرد، فریاد زد انا بن علی المرتضی، امام حسین متو جه شد، صدا زد انا بن محمد مصطفی، دست راست عبا س را بریدن ،به دست چپ داد مشک را، فریاد زد انا بن علی المرتضی، حسین گفت انا بن فاطمه الزهرا، هر چه امام صدا زد، صدای عبا س نیامد، دو دستش را قطع کردند، مشک به دندان اومد ،گفت: می گن یل عرب تویی، گفت: نا نجیب وقتی اومدی دست ندارم، گفت اگه تو نداری من دارم، به فرق عبا س زد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای صهبای حسینی سر مست                                                                  دستگیر همه عالم بی دست

ما همه دست به دامان توئیم                                                                      میزبان غم و میهمان توئیم

ای علمدار سپه کو علمت                                                                            علم و دست ز بازو قلمت

نقل می کنند : هنگامی که وسائل غارت شده از شهدای کربلا را به شام نزد یزید بردند ، در میان آنها پرچم بزرگی بود ، یزید دید همه پرچم سوراخ و صدمه دیده ولی دستگیرة آن سالم است پرسید : این پرچم را چه کسی حمل می کرد ؟

گفتند : عباس بن علی آن را حمل می کرد ، یزید از روی تعجب چند بار برخاست و نشست گفت : به این پرچم بنگرید ، که بر اثر صدمات و ضربات ، هیچ جای آن سالم نمانده، جز دستگیرة آن که پرچمدار آن را با دست حمل می کرده است (سالم ماندن دستگیره نشان می دهد که عباس ، تیرها و ضرباتی که به دستش وارد می شد تحمل می کرد  و پرچم را رها نمی کرد )سپس یزید گفت : این است معنای وفاداری برادر نسبت به برادرش 1  لذا روز  عاشورا وقتی  همة یاران حسین کشته شدند حضور برادر آمد اجازه داد به میدان طلبید .

امام حسین فرمود : یا اَ خی اَنتَ صاحِبُ لِوائی ، وَ اِذا مَضَیتَ تَفَرَّق عَسکِریٍ ، عباسم تو پرچمدار من هستی ، اگر بروی و کشته شوید سپاهم پراکنده می شود .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ساقی تشنه لبان رو سوی دریا کرد                                             ساغر وصل ز معشوق تمنّا کرد
کفی از آب آورد به نزدیک لبان                                     عکس شش ماهه در آن آب تماشا می کرد

آب را ریخت روی آب و نخورد آب ولی                           شرمگین پیش لبش آب روان را می کرد

با دو بازوی قلم گشته اش از تیغ جفا                                          لوح ایثار و وفا و شرف امضا می کرد

فاطمه اشک فشان بود در آن وادی غم                       چون که جان دادن عباس تماشا می کرد

چون بیفتاد ز تن دست جدا از بدنش

یاد بازوی ورم کرده زهرا می کرد

لحظات آخر عمر مبارک امیرالمؤمنین بود فرمود، عباسم را بگویید بیاید کنار بستر من ، آمد محضر بابا ،

زانوی ادب به زمین زد ، عرضه داشت : بابا امری داری ؟

فرمود: عباسم دستت را بده بابا ، حسین دستت را بده بابا ، دست حسین را در دست عباس گذاشت ، فرمود : عباس جان از حسین دست برنداری بابا ، کربلا پیش می آید ، عاشورا پیش می آید ، تشنگی پیش می آید ، می روی کنار فرات ،آب می آوری ، لبهایت خشکیده است ، مبادا آب بیاشامی 1، لذا روز عاشورا وقتی کنار شریعه فرات رسید مقداری آب به کف دست گرفت تا بیاشامد :

فَذَکَرَ عطش الحسین و اَهلِ بیتِه ِ ،فَرَمَی الماء، یاد لبهای تشنه برادر و اهل حرم افتاد آب راروی آب  ریخت .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امشب شب تاسوعا ست ، امشب شب آن آقایی است که غیر مسلمانها هم به او متوسل می شوند ، امشب دست به دامن آن آقایی بزن که دستگیر عالم است ، باب الحوائج است .

گفت در عالم خواب خدمت امام زمان رسیدم ، دیدم نامه هایی جلوی آقاست ، آقا نامه ها را بعد از خواندن به کناری می گذارند . اما بعضی نامه ها را می خواندند و به چشم می گذاشتند از آقا پرسیدم ، آقا این نامه ها چیه ؟

فرمودند : این نامه ها حاجات محبّان ماست که به امام زاده ها متوسل شده اند . پرسیدم : آقا جان چرا بعضی از این نامه ها را به چشم می گذارید .

فرمودند :آخر این نامه ها ، حاجاتی است که مرا به عمویم عباس قسم داده اند  .

چه گذشت بر امام حسین ، وقتی آمد کنار بدن غرق به خون برادر ، سر برادر را به دامن گرفت ، خونهای چشمانش را پاک کرد فرمود : اَلآن اِنکَسَرَ ظَهری ،وَ قَلّت حِیلتی وَ شَمَّت بی عَدوّی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سردار سپاه کربلایی عباس                                                در رزم چنان شیر خدایی عباس

از خیمه صدای العطش می آید                                          طفلان نگرانند که کجایی عباس

حالا که دلهاتون آماده شد ، همراه ابی عبدالله بریم کنار بدن غرق به خون عباس ، آمد کنار بدن برادر ، عباس پاشو دشمن دارد ، به برادرت زخم زبان می زند ، ببین دشمن دارد هلهله می کند ، دیگر خیمه ها پاسبان ندارد .

آمد کنار بدن برادر نشست سر برادر را به دامن گرفت ، خونهای چشمانش را پاک کرد صدا زد :الان انکسر ظهری ، خدا دیگر کمرم شکست (یاد شهدا ، امام ، همه فیض ببرند )

اما از بس بدن برادر قطعه قطعه شده امام حسین نتوانست به خیمه بیاورد سکینه و بچه ها منتظرند یک وقت دیدند امام حسین دارد می آیدیک دست عنان ذوالجناح را گرفته ، یک دست به کمر گرفته ، صدای ناله اهل حرم بلند شد (مجسم کن منظره را) سکینه صدا می زند : بابا ،عمو چه شده ، عزیز فاطمه آمد جلوی خیمه اباالفضل ، دست برد عمد خیمه را کشید . یعنی زینبم ، دخترم ، دیگر این خیمه علمدار ندارد .

کنا رعلقمه بابا چه دیدی                                       عمد خیمه را از چه کشیدی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کعبه دلهاست خاک پای دوست                                   آنکه جانها تشنة دیدار اوست

کیست عبّاس آن سپه سالار عشق                                           کز جوان مردیش هر جا گفتگوست

مشک آبش ریخت گر بر روی خاک                                               تا ابد دین را از آن آب آبروست

دست افشان پای در میدان نهاد                                                  دست افشاندن ز مشتاقان نکوست

چشم پوشید از دو دست نازنین                                   تا دو دستی جان کند تقدیم دوست

قافلة ابی عبدالله از مدینه به سوی مکه حرکت کرد ، همه سوار بر محمل شدند ، یک وقت امام حسین ندا داد : « اَینَ اَخی ؟ اَینَ کَبشُ کَتیبَتی ، اَینَ قَمرَ بَنی هاشمٍ » برادرم کجاست ؟

همین که صدای نازنین امام حسین را ، عباس شنید پاسخ داد :« لبّیک ، لبّیک یا سیّدی »قربان ادبت بروم آقا ، همه شنیده اید در طول عمر یک بار امام حسین را برادر صدا نکرد ، اما چه شد روز عاشورا ، دست در بدن ندارد ، فرقش شکافته ، چشمش تیر خورده ، روی زمین افتاده صدا می زند : برادر بیا .

آخر دید یک خانمی صدا  می زند : پسرم عباس . اینجا عباس به خود اجازه می دهد حسین را برادر صدا کند .

خاک و شن و خون همه در هم شده                                           پشت حسین از غم تو خمّ شده

بگو چه رخ داده در این علقمه                                                      که آمده مادر ما فاطمه

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کلید قفل  مشکل هاست عباس                                                 به مردی شهرة دنیاست عباس

مروّت ریزه خور خوان لطفش                                                       فتوّت صورت و معناست عباس

حسین بن علی را عبد صالح                                                      ولی بر ماسوی مولاست عباس

به دشت کربلا آرامش دل                                                            برای زینب کبراست عباس

بود بدر منیر هاشمیّون                                                                               که زیباتر ز هر زیباست عباس

برای حفظ آیین محمد                                                                 شکوه روز عاشورا ست عباس

به میدان شجاعت اشجع الناس                                                                 که غیرت قطره و دریاست عباس

گذشت از آب و کسب آبرو کرد                                     اگر چه ساقی و سقاست عباس

اگر دستش جدا شد غم ندارد                                                    که دست آویز ما فرداست عباس

بزن بر دامنش دست توسل

که در جود و سخا آقاست عباس

همین که صدای العطش بچه ها را شنید ، آمد نزد امام حسین اجازة میدان گرفت ، مشک را به دست گرفته ، آمد کنار شریعه فرات ، عباس تشنه است مشتی از آب برداشت تا به لبهای عطشان برساند اما :«فَذََکَرَ عَطَشَ الحُسَین وَ اَهلِ بَیتِهِ » به یاد لبهای تشنه برادر افتاد ، آب را روی آب ریخت ، مشک را پر از آب کرد ، از شریعه بیرون آمد ، به سمت نخلستان ، دشمنان دستهای نازنینش را قطع کردند ، مشک آب را سوراخ کردند ، تیر به چشمش زدند ، (عاشقان اباالفضل ، انشاءالله کنار حرمش )یک وقت یک عمود آهن هم بر فرق عباس زدند . لذا صدا زد : یا اَخا اَدرک اَخا ،

پدرت از نجف آمد تو هم از خیمه بیا                                             قدمی رنجه نما پای بنه بر سر من

مشک پاره بده زینب که مدینه ببری                                            تا شود با خبر از خجلت من مادر من

هوسم بود که آید به سرم ام بنین                                              مادرت فاطمه آمد عوض مادر من

هر کجا پای گذاری به زمین می بینی                                          قسمتی از بدن و از سر و از پیکر من

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

الا ای جان من جانان من سقای طفلانم                   الا ای ماه من بی تو غریب این بیابانم

به خون خویش غلطانی نمی پرسی که من مردم      ز بهر یاریم بر خیز ای خورشید تابانم

که دردنیا شنیده ساقی لب تشنه ای جانا                مرا در سوگ بنشاندی الا ای راحت جانم

حسینت مانده بی پشت و پناه و لشکر و یاور

ببین با بی کسی ای جان من عازم به میدانم

جعفر بن ابیطالب (جعفر طیار )برادر امیرالمؤمنین است ، در جبهة جنگ دستهایش را قطع کردند ، جعفر را شهید کردند ، خبر آوردند امیرالمؤمنین می آید رسول خدا به همه سفارش کرد کسی با علی حرف نزند ، داغ برادر سنگین است ، همین که امیرالمؤمنین آمد پیغمبر ، علی را بوسید ، فرمود: علی جان خدا صبرت بدهد برادرت را کشتند ، دستهایش را جدا کردند تا این خبر را علی شنید دست به کمرش زد فرمود : اِ نکسر ظَهری ، وَقَلَّت حیلَتی ،وَشَمَّت بی عَدّوی ، اکنون کمرم شکست ، چاره ام اندک  شد ، دشمنم زبان به سرزنش  من گشود

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اشک عزا بریزید شام عزاست امشب                                        نام حسین و عباس مشکل گشاست امشب

باب الحوائج عبّاس حاجت دهنده ماست                       دارنده حوائج حاجت رواست امشب

ای دیده گریه ها کن، ای دل تو ناله ها کن                     با سوز دل دعا کن وقت دعاست امشب

ای که دلت شکسته ، غم به دلت نشسته                                  ای دردمند خسته دردت دواست امشب

باب الحوائج ما ، یا حضرت ابوالفضل                                               آن دل که از تو دور است دور از خداست امشب

مَرضای مسلمین را مد نظر بگیر تا                                              این محفل از وجودش دارالشفاست امشب

دلها همه پریشان ، هر دیده گشته گریان                     هر گوشه ای از ایران ، چون کربلا ست امشب

امشب خدای قهار در ماتم علمدار

جن و ملک عزادار ، شام عزاست امشب

امشب شب تاسوعاست ، شب عباس است ، امشب گرفتارها بگویند عباس ، مریض دارها بگویند عباس ، دردمندها بگویند عباس ، دسته جمعی برویم در خانه قمر بنی هاشم ، میوة دل ام البنین ، باب الحوائج است . کسی را ناامید نمی کند . حوائج را در نظر بگیرید ، فرج امام زمان را از خدا بخواهید ، از امام زمان نقل می کنند که فرمود : هر جا روضه عموم عباس خوانده شود من سراسیمه می آیم ، آقا یک نظری به ما کن ، آقا بیا می خواهم روضه عمو جان ترا بخوانم حود عباس فرمود : روضه مرا این طوری بخوانید هر کسی از بالای بلندی بیفتد ، اول کاری که می کند دستهایش را جلوی صورتش می گیرد حایل می کند تا صورت صدمه نخورد .

اما بمیرم برای عباس دست در بدن ندارد در آن حالت یک قت صدای ناله ای شنید یکی صدا می زند : پسرم عباس ، تاچشم باز کرد دید مادرش زهراست .

تا دید فاطمه می گوید پسرم ، برای اوّلین بار یک نگاه طرف خیمه ها کرد صدا زد : برادر بیا برادرت را دریاب .

زینب می گوید : یک وقت دیدم رنگ حسین پرید ، یک نگاه طرف خیمه ، یک نگاه طرف میدان ، با عجله آمد کنار بدن برادر ، صدا زد  عباسم :

تو مرا سید و سرور خواندی                                                       چه شد این بار برادر خواندی

صدا زد حسین من :

مادرت فاطمه آمد به سرم                                                          او مرا خواند و صدا زد پسرم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

معمولاً وقتی بچه ای به دنیا می آید ، اول بابایش را صدا می کنند خدا به تو فرزندی عطا کرده ، وقتی عباس متولد شد ، مادرش ام البنین قنداقه عباس را داد دست امیرالمؤمنین ،نگاهش به صورت علی است ،

می خواهد ببیند علی خوشحال می شود یا نه ، دید امیر المؤمنین خم شد دستهای عباس را می بوسد و گریه می کند . عرضه داشت آقا دستهای بچه ام مگر طوری است ؟

فرمود : نه ام البنین ، بهترین دستی است که خدا خلق کرده است، من این دستها را به خاطر خدا

می بوسم ، آقا چرا گریه می کنی ؟ حضرت قضایای کربلا و شجاعت عباس ، جدا شدن دستهای نازنین عباس را برای ام البنین گفتند ، تا شنید دستهای عباس در راه حسین از بدن جدا می شود فوراً از جا بلند شد قنداقه عباس را گرفت از دست مولا ، هی دور سر حسین می گرداند و می گوید : عباسم به قربانت شود .

اما عاشقان اباالفضل (حاجت دارها ، مریض دارها ) اینجا علی دستهای عباس را می بوسیدوگریه می کرد

اما کربلا دیدند امام حسین در بین نخلستان پیاده شد شیئی را برداشت به چشمانش می مالیدو می بوسید 1

آن دستهای بریدة عباس برادر بود .

آن نخل به خون تپیده را می بوسید                                             آن مشک ز هم دریده را می بوسید

خورشید کنار علقمه خم شده بود                                                دستان ز تن بریده می بوسید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.