ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

 

 

جهت مشاهده متن روضه ها و گریزهای

شب نهم محرم و حضرت ابالفضل العباس

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 




سه شعبه ی بی آبرو،داره عجب زهری،داره عجب زهری

حسین بلند بلند میگه: اِنْکَسَرَ ظَهْری،اِنْکَسَرَ ظَهْری

وای کمرم،وای داداشم....رفقا یه چیز بهتون بگم باور میکنید؟بخدا باور نمی کنید،یه امشب و فردا شب مونده،ده شب تموم شد،اصلاً نفهمیدیم کی تموم شد،تا سال دیگه کی مرده؟ کی زنده؟خوشبحال اونایی که کربلای اربعینشون رو گرفتند.

سه شعبه ی بی آبرو،داره عجب زهری،داره عجب زهری

حسین بلند بلند میگه: اِنْکَسَرَ ظَهْری،اِنْکَسَرَ ظَهْری

کارم دیگه تمومه،امیر لشکرم رفت

من و به خاک نشوندند،امید آخرم رفت

یهو زینب از اون ته، از دم خیمه ها داد زد:

داداش فدای سرت، اینقدر خجالت نکش

آب نشد که نشد،قربونت برم

داداش فدای سرت، اینقدر خجالت نکش

تو جون فدایی شدی، منم میرم اسارت

ببینم کسی می مونه شب تاسوعا چشمش تر نشده باشه

هنوز رو چوب پرچمش،مونده جای دستاش،مونده جای دستاش

عباس ،دید حسین یه جوری داره تقلا میکنه شاید یه جوری بلندش کنه،گفت:صبر کن

میگه من و نبر حرم، روم نمیشه داداش،روم نمیشه داداش

داداش چرا نمی ری حرم؟مگه چی شده عباس جان؟

حرمله آسمونو، روی سرم خراب کرد

رباب با چه امیدی، رو قول من حساب کرد

حسین.....این صداها برسه کربلا.....اونی که دشمن این پرچم هاست کور بشه،این ناله هارو بشنوه،این اشک هارو ببینه،دیونه های امام حسین رو ببینند. ما نفسمون به نفس حسین بنده...حسین.......

حرمله آسمونو ،روی سرم خراب کرد

رباب با چه امیدی، رو قول من حساب کرد

پیکر من رو دور کن،از مشک پاره پاره ام

هرکاری کردم نشد،یه چیکه آب بیآرم

این ناله و اشک ها گوارای وجودتون باشه سر سفره اربابتون نشستید،اگه بدونید داستان این گریه های تو رو کی نشستند با هم تعریف کردند،اون روزی که فاطمه اومد خونه ی پیغمبر اکرم،گفت:بابا این بچه ای که در رحم دارم با من حرف میزنه،چی میگه زهرا جان؟بابا یه حرف هایی زده جیگرم رو پاره پاره کرده،هی میگه: یا اُماه اَنَاالغَریب، یا اُماه اَنَاالشهید. یه روز پیغمبر دید فاطمه سراسیمه وارد شد،گفت: بابا یه حرفی اضافه کرده،از صبح تا حالا دیونه ام کرده،چی میگه: یا اُماه اَنَاالعطشان.ماجرا چیه بابا؟فاطمه جان این بچه ات کربلا میره،بین دو نهر آب،با لب تشنه. گفت: بابا اگه قرار باشه من این بچه رو بزرگ کنم بره تیکه تیکه بشه،خب نمی خوامش،.فرمود:فاطمه جان یه روزی میآد دوستای ما دور هم جمع میشن،از حسین میگن،گریه میکنند،خدا گناهانشون رو میبخشه،اهل نجات میشن،خانم زهرا فرمود: پس اگه اینجوریه عیب نداره،بذار بره کربلا

پاشو بازم علم بگیر،دستاتو آوردم،دستاتو آوردم

لشکر دیدند حسین پیاده شد،یه چیزی رو از زمین برداشته،هی میبوسه،هی به چشماش میکشه، راوی میگه: گمان کردم حسین ورق قرآن پیداه کرده،جلو رفتم دیدم دست قلم شده.....عباس پاشو

پاشو بازم علم بگیر،دستاتو آوُردم،دستاتو آوُردم

گفت:نه اصلاً به روی خودش نمیآره،گفت:حالا یه چیزی بهت بگم،اصلاً نتونی بخوابی

تا برسم به جسم تو،صد بار زمین خوردم،صد بار زمین خوردم

قامت تو که آب شد، تن رقیه لرزید

بلند نمیشی؟

ببین نگاه دشمن، به سمت خیمه چرخید

گفتند دیگه برید برای غارت

قامت تو که آب شد، تن رقیه لرزید

ببین نگاه دشمن، به سمت خیمه چرخید

اینها حیا ندارن، فکری واسه حرم کن

پاشو برو با زینب، گوشواره ها رو جم کن

حسین......صدا برسه کربلا،ریشه کنی دشمن های پرچم امام حسین....حسین..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عباس کیست،نَفْس ِ وصی ِ پیمبر است

شمشیر آل فاطمه و شیر حیدر است

از منصب و مقام امامت که بگذریم

عباس یک امام حسین ِ مکرر است

زیبد که مهر و مه ببرد سجده روز و شب

بر خاک مادری که اباالفضل پرور است

بی دست و دستگیر همه خلق ِ عالمین

والله جای گفتن الله اکبر است

اباالفضل،اباالفضل....

این دست پشتوانه ی اولاد فاطمه است

این دست،دست قدرت سردار خیبر است

بابُ الحسین،بابُ الحوائج،اَبوالاَدب

بابُ الرسول،بابُ الحسن،بابُ الحیدر است

اباالفضل،اباالفضل....

زهرا که اختیار ِ شفاعت به دست اوست

با دست او شفیعه ی فردای محشر است

اِجلال نزول فرموده تو مدینه،زن های هاشمی اومدند،روز اول زینبِ،اولیاءمُخَدِّره زینب بر مسند نشسته،داره از کربلا میگه،صدا زمزمه ها بلنده:غریب حسین،عطشان حسین، مظلوم حسین. یک کلمه زینب میگه،هاشمی ها می ریزند به هم،صدای ناله شون فضا رو گرفته،یه وقت دید یه صدای آشنا داره میآد،یکی از اون انتها با یه سوز دیگه میگه حسین،زینب،از این طرف،او از اون طرف،همه غرق دراین حسین حسین شدند.فرمود:این کیه با ناله اش جیگرم رو داره پاره میکنه؟بزرگان هاشمی سرافکنده،عرضه داشتند خانم جان،هر چه کردیم جلو بیوفته قبول نکرد،فرمود:امروز روز خانم هاست،شما برید،من فردا با کنیزها میآم، الله اکبر مگه کیه؟گریه کردند گفتند :مادر ِ اباالفضل. بی بی زینب از مسند پایین اومد ، اومد استقبال اُم البنین، دید صورت روی در گذاشته.آروم آروم میگه:غریب حسین. زینب میگه: مادر دیدی مادر ندارم نمیآی دیدنم،مادر حالا که بهت احتیاج دارم تنهام میذاری، مادر باهات خیلی حرف دارم. سربلند کرد چشمش به زینب افتاد، باورنکرد زینب باشه، فرمود:حق داری نشناسی اگه بدونی چه بلایی سرم آوردند، دونه دونه داداشام رو کشتند،هجده یوسفم رو سر بریدند. بغلش کرد،زینب جان:بمیرم برات،اومدم یه سئوال کنم ازت،آیا از عباسم راضی بودی یانه؟ اُم البنین عالم به خوبی و بزرگواری اباالفضل ندیده،اما یه گله دارم،گذاشتم فقط به خودت بگم،بالاخره حسین رو برادر صدا زد.مگه من خواهر نبودم؟

به سینه آتش دردی نهفتی

که یک دفعه به من خواهر نگفتی

این زبانحال رو هم بگم: اما اُم البنین منم یه حرف دارم،چیه حرفت؟ من از عباس شرمنده شدم،آخه تو گودال رفتم،حلقوم بریده ی حسینم رو بغل کردم،می خواستم برم علقمه زدن من رو...

حسرت به دل گذشته ام از دشت کربلا

آخر نشد نظاره کنم پیکر تو را

اگه سادات اجازه میدن بخونم:

حتی اگر به علقمه می آمدم چه سود

چیزی نداشتم که ببندم سر تو را

***

زن ها اومدن استقبال اُم البنین،زینب رو بغل کرده،دید یکی میگه:سلام. نگاه کرد،صدا سوخته تر شده، ولی آشناست،اما قیافه دیگه آشنا نیست،تو ربابی؟آره خانم جان، چرا اینجور شدی؟گفتند:دیگه بعد کربلا،تو سایه نمی نشینه،بغلش کرد،یه دفعه گفت:رباب برو زودتر شیرخواره رو بیار،دلم براش یه ذره شده،دیگه نزدیک یک سالشه،باید بتونه رو پا بایسته،صدای گریه ی زن ها بلند شد،اُم البنین حیرون شده،خدایا چه کنم،گفت:مادر نبودی وحشی های بیابون آب می خوردند، سر شیر خواره ی من رو با تیر سه شعبه بریدند،یه ذره ناله زدند،سکینه رو دید،دیگران رو دید،یه نگاه کرد،گفت:مگه رقیه خواب ِ؟صدا گری ها بلند شد

من و هروله، پشت قافله

تو به روی نی،گرم نافله

من و سلسله،من و آبله

تو به روی نی،گرم نافله

***

عمو بیا تو خیمه محشر و ببین

رو دست ما جون دادنِ،علی ِ اصغر و ببین

عمو بیا به داد مادرم برس

صدای اصغر نمیآد،رقیه افتاد از نفس

پرنده ها دارند آروم می گیرند

دون دونه همه دارند می میرند

آب فرات که نزدیک لبت رسید

یه قطره اشک گرم تو،از گوشه ی لبات چکید

عاشقی تو به آسمون نشون دادی

به خاطر لب حسین،با لب تشنه جون دادی

گرچه لبت از تشنگی ترک خورد

چوب کسی لب تو رو نیآزرد

آب به لبات رسید ریختی،اما لبات چوب نخورد،بمیرم برا اون لبایی که چوب خیزران بالا می رفت......آی حسین.... اگه ما سال دیگه نبودیم،آی نوکرا برا عباس سنگ تموم بذارید،حسین برا عباس سنگ تموم گذاشت،براش خرج کن،از دلت،از جیبت،از زن و بچه ات،خیالت راحت باشه برنده ای

آقا بیا قدم رو چشم من بذار

با دست های نازنینت،این تیرو از چشم درآر

عاشق تو از غصه داره می میره

حالا تو گودال کی می خواد،سرت رو دامن بگیره

عباس جان چی شده؟برا چی گریه می کنی؟ آقا جان گریه می کنم برا غریبیت،شما سر من رو به دامن گرفتید، آیا کسی هست سر شما رو به دامن بگیره؟ جا داره یه دختر تو خیمه بگه:آره ،خودم سرش رو به دامن میگیرم،حسین...... حسین می خواد برگرده،می خواد بره نمی دونم

پشت حسین بن علی تا شده،واویلا،واویلا،واویلا

روی عدو به خیمه ها وا شده، واویلا،واویلا،واویلا

کاش خدا هزار بار بهم دست می داد،دستم بریده می شد،آخه ابی عبدالله رسید دید سر استخوان رو روی خاک گذاشته می خواد پاشه،هی سُر می خوره رو هم،خدایا تا حال نشده آقام بیاد من قیام نکرده باشم... یادم افتاد امیر المؤمنین اومد تو خونه،حضرت زهرا می خواد پاشه،فضه زیر بغلم رو بگیر،نمی خوام علی بدونه چی دارم میکشم. تا یه شب فضه دید علی داره ناله میزنه،آقاجان به ما گفتی داد نزنید،فرمود: دست از دل شکسته ام بردار. گریه ام برا اینه درد هاشو به من ِ علی هم نگفت. همین الان دستم به ورم بازو......

همه اصحاب او گُل اند ولی

گل اصحاب او اباالفضل است

همه بابُ الحوائج اند ولی

کار عباس آبرو داریست

ای مشک مَریز آبرویم

بر باد مده تو آرزویم

خدا رحمت کنه مرحوم سید علی آقای نجفی رو،اینجوری روضه می خونده:میگه طرف اومد پاشو گذاشت رو رکاب،رو پای عباس،با سر رفت تو سینه ی یل اُم البنین،گفت:اونی که میگن یل عرب ِ تویی؟ فرمود:نانجیب یه وقتی اومدی دست ندارم،قهقه زد،گفت:اگه تو نداری من دارم،آی لشکر،برید کنار دیگه چشمش نمی بینه، عمود من کجاست،عمود رو چرخاند،چنان به فرق اباالفضل....حسین....

یکی از سردارهای بزرگ بنام اکبر نوجوان که توی بازسازی حرم اباالفضل علیه السلام بوده خودش تعریف میکنه میگه: یه کسی خدمت می کرد تو تعمیر حرم،مدت ها اونجا بود،یکدفعه از هشت متر ارتفاع افتاد،ما بردیم این رو بیمارستان ، گفتند:ما امکانات نداریم ، به کار اینم نمیآد،این دیگه قطع نخاع شده،باید ببریدش تهران زودتر،این رو سوار آمبولانس کردیم که ببریمش سمت فرودگاه و بعد هم بریم تهران، همچین که سوار آمبولانس شد،رو کرد به ما گفت:یه دفعه دیگه من رو ببرید حرم،گفتیم:دیر میشه،خیلی اصرار کرد. خواب و رؤیا نمی خوام برات تعریف کنم. میگه:بردیمش با ویلچر تو حرم. وقتی تو حرم رسید یک کلمه گفت:عباس جان من اینجوری برم برا شما بد نمیشه؟میگه:یکدفعه رعد و برق شد،درها به هم کوبیده شد،همه چیز ریخت به هم،یه نیم ساعتی انگار طوفان شد،اینم انگار از حال رفت،بعد یکدفعه دیدیم پا شد،گفتیم:چی شد؟گفت:بخدا من که از حال رفتم،خود امام حسین و اباالفضل رو دیدم،اباالفضل به من فرمود: خودت رو که شفا دادیم هیچ،فلان فامیلتون که بچه دار نمی شد بهت گفته بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،فلان فامیلتون که گرفتار بود،بهش بگو حاجتش رو دادیم،حالا داری میری دست پر برو...... نوکرها حواستون رو جمع کنید،این جور نیست کسی بتونه راحت نوکری کنه،نوکر امام حسین همیشه لای منگنه هاست،همیشه لای گرفتاری هاست،مرد میدون گرفتاری ها نیستی دَم از حسین نزن،پا رکاب امام حسین مریضی داره،فحش خورت باید خوب باشه،گرفتاری داره. بابا حاج اکبر ناظم تو دهه ی محرم بچه اش داره بال بال میزنه،رسید روز تاسوعا شد. دید بالا سر بچه اش،دیگه بچه رمقی نداره،چشم ها رفته،نفس ها دیر،ضربان قلب کُند. به خانمش گفت: خانم من برم؟زنه گریه کرد گفت:برو،فقط رفتی روی چهارپایه سلام من رو به اباالفضل برسون،بگو:کنیزت هم می خواست بیآد،بگو:من دستم بنده،تو می دونی دختر مریض باشه یعنی چی،تو مریضی رقیه رو دیدی،اومد و نرسیده به بازار بهش خبر دادند که ناظم دخترت از دنیا رفت،یه ذره فکر کرد،گفت: إِنَّا للهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ،رفت که رفت، بذارید به کارم برسم.گفتند:ناظم تو برو حالا یکی دیگه می خونه.گفت:یک ساله چشم براهه تاسوعا هستم،کجا برگردم،دیر نمیشه،اربابم سه روز جنازه اش رو زمین بود،رفت بالای چهار پایه،گفت:عباس از تو مُرده زنده کردن بر میآد، از ناظم نوحه خوندن،من کارم رو میکنم تو هم کارت رو بکن،شروع کرد نوحه خوندن. شاید اینجوری می خونده:

عباس نَجْلَ المُرتضی اَباالفضل

ای ساقی ِ لب تشنگان،ای جان جانانم،سقای طفلانم

شروع کرد ناظم نوحه خوندن،الله اکبر،ریخت به هم بازار همه گفتند:دمت گرم مارو تنها نگذاشتی روز تاسوعا،بچه ات هم که از دنیا رفت اومدی،سنگر رو حفظ کردی،بارک الله،یااباالفضل مزدش رو بده،عوضش رو بده،یه دفعه دیدند یکی دوید گفت: ناظم بچه ات پا شُد.ان شاءالله ازاینجا می ری بگن مریضت پا شُد،ان شاءالله از اینجا بری بگن مریضت خوب شد،روز تاسوعاست، مرده رو زنده میکنه،عباس جان:دل مرده ام رو زنده کن...خدایا به خاطر عباس همه ی مریض هامون رو شفا بده... صغیر و کبیر هر کی داره نوکری میکنه،کنیزی میکنه،ای خدا ازش قبول بفرما. عباس به برادرش امام حسین علیه السلام فرمود:آقا اینجا نمون،گفت:آقا من یه خواش ازت دارم،برو.فرمود:عباس جان می ریزند سرت،عرضه داشت آقاجان نری می ریزند سر زینب،ابی عبدالله برگشت،این بچه ها که اومدند استقبال امام حسین دید طرف زینب نمیشه بره،رفت طرف خیمه ی عباس،از اسب پیاده شد،رفت تو خیمه یه نگاه کرد،داداشم. عمود خیمه رو کشید،خیمه نشست، یه دفعه زینبم نشست،زن ها هم نشستند،خود ابی عبدالله اومد بیرون نشست زانوی غم بغل کرد،داشت گریه می کرد،زینب گفت:برم کنارش، کنار علی اکبر کمکش بودم الانم برم،یه ذره رفت جلو،یه دفعه بغضش یه جوری شکوفا شد،دید الان بره طرف حسین بدتر میشه،برگشت،گفت:رباب ،ام کلثوم،زنها،همه گفتند:جانم،فرمود:تموم شد،برید آماده شید برا اسیری،برید دیگه کار تموم شد...حالا این دستت رو بیآر بالا هرچی رمق داری داد بزن:حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر قدر می خواهد این دل، این دل تنها تورا

در عوض هرگز نمی خواهد دمی دنیا تو را

خاک عالم بر سر دنیا که چشم دوستان

جستجو باید کند در سینه ی صحرا تورا

وقتی مرحوم فشندی با امام زمان برای اولین بار ملاقات کرد از امام زمان(عج) سئوال کرد:آقا جان تا حالا کجا بودید این همه دنبالتون گشتم؟آقا فرمود:فکر می کنید ما مشتاق دیدارشما نیستیم؟بیشتر از اینکه تو بخوای من رو ببینی من دوست داشتم تو رو ببینم،دلت آماده نبود،این دلت جای غیر از من بود.

تو خودت مشتاق هستی میهمان ما شوی

لیک می راند گناه از خانه های ما تو را

ناله ی آقا بیای ما کجا آن ناله ای

که زده در بین آن دیوار و در زهرا تو را

مرحوم علامه ی امینی(ره) میگه:حضرت زهرا سلام الله علیها به عبارت معروفی که میگن بین در و دیوار ناله زد،اول صدا زد اَبَتا یا رسول الله،ناله ی دوم علی رو صدا زد،تو ناله ی سوم صدا زد:یا فضةُخُذینی. مرحوم علامه ی امینی(ره)می فرمایند:چهار تا ناله زد حضرت صدیقه، تو ناله ی چهارم بین در و دیوار صدا زد:پسرم مهدی جانم

روز روز توست چون روز عموی توست آه

کم نخواهد داشت هرگز روز تاسوعا تو را

گرچه می گویند هستی در تمام روضه ها

بیشتر حس می کنم در روضه ی سقا تو را

دستهایم را دخیل دست آن آقایی کنم

که خبر داده است از حاجات نوکرها تو را

نه اینکه تو بخوای دخیل دستای عباس بشی، انبیاء هم دخیل این دست میشند.وقتی قرار ِ این دست ها شفاعت کُل ِ محشر رو بکنه، یعنی هر آنکسی که داخل محشر شده،روز قیامت همه ایستادند،هر آنکسی که هست دخیل این دست های بریده میشه.گفت:در عالم رؤیا حجت بن الحسن رو دیدم،دیدم خیلی نامه جولوشون گذاشتند،بعضی ها رو میبوسه و امضاء میکنه،بعضی ها رو دیدم آقا از این نامه هایی که باز میکنه،می بوسه و روی چشماش میذاره بعد امضاء میکنه،ایستادم،چند لحظه نگاه کردم بعد سئوال کردم،آقا جان این نامه ها چیه؟فرمود:اینها حوائجی است که دوستان ما توی این امامزاده ها میرند،امامزاده ها برای من نوشتند من باید امضاء کنم،خدا حاجاتشون رو برآورده کنه،گفتم:آقا جان بعضی از این نامه هارو دیدم انگار خصوصی بود،می بوسیدید روی چشمت میگذاشتی.فرمود:این حواله هایی است که عموم قمر بنی هاشم برام نوشته....حواست هست امروز کجا نشستی،حاجت دار،بگو آقا:

با دَم ِ ،ای ساقی لب تشنگان خواهیم خواند

در عزای ساقی ِ لب تشنگان آقا تو را

***

ای ساقی ِ لب تشنگان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

دستش شده از تن جدا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

***

به یک طرف تَب و تابِ خیام دیدنی است

به یک طرف، سر و رویِ امام دیدنی است

دو دست رویِ زمین و دو دست بر کمرش

مُدام خنده به بیت الحرام دیدنی است

کاری کن از این جا میری خسته بری،داد بزن، ناله بزن،این شب ها صدای ما یه ذره شبیهه صدای بچه های ابی عبدالله میشه.

شکسته کِتفِ یکی و شکسته پشتِ یکی

در این وسط نفسی نا تمام دیدنی است

در آن طرف در ِ خیمه رُباب(س) افتاده

در این طرف من و این گریه هام دیدنی است

چه آمده به سرت؟، سر به زیر ِ اهل ِ حرم

هنوز شرم ِ تو وقتِ سلام دیدنی است

صدای داداش رو که شنید،چشم ها که نمی بینه،یه چشم تیر خورده، یه چشم خون گرفته،تا پای ابی عبدالله رو دید،عباس هول برداشت،تا حالا یه بارم نشده حسین بیآد و ایستاده باشه و عباس رو پا نشسته باشه،حالا رو زمین افتاده،هی سعی کرد خودش رو یه جوری جمع کنه،پاهارو جمع کنه

چه آمده به سرت؟، سر به زیر ِ اهل ِ حرم

هنوز شرم ِ تو وقتِ سلام دیدنی است

نظر شدی و دو چشم ِ تو کار دستم داد

همه می گفتند:عجب چشمای قشنگی داره

نظر شدی و دو چشم ِ تو کار دستم داد

که تیر ِ حرمله و این دو جام دیدنی است

خدا لعنت کنه حرمله رو ،هر تیری که رها کرد کاری بود،ببین چه کرده داداش

ز پشتِ سر زده بیرون سه شعبه، سجده مکن

امیرِ خوش قـد و بالا قیام دیدنی است

یکی کشـیده زِره را، یکی سِپـر برده

به رویِ پیکرت این ازدحام دیدنی است

تنت به کوفه رسید و سر ِ سرت دعواست!

سر و صدایِ اهـالی ِ شـام دیدنی است

ببین همه دارند هلهله می کنند

بس که بلند است هلهله، به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشکر من رفت

خواهرمن بین اهل حرم گفت:

وای اباالفضل رفت،معجر من رفت

تنت به کوفه رسید و سر ِ سرت دعواست!

سر و صدایِ اهـالی ِ شـام دیدنی است

جوابِ دخترِ مـن را نمی دهی، بر خیز

نگاه کن به حـرم، احترام دیدنی است

هزار شُکر که زیـنب(س) نیـامد این دفعه

که یک سپـاه، نگاهِ حـرام دیدنی است

بـگو دویـدنِ دختر میـانِ نـا مَحرم

بگو کشیدنِ معجر، کدام دیدنی است؟

شاعر:علیرضا شریف

فرمود به شیخ کاظم سَبتی:همه جور روضه ی من رو خوندید،این طوری که من میگم روضه ی من رو برا دوستانم بخونید،بگید:هر سواری از مرکب می خواد روی زمین بیوفته،اول دست هاشو جلو میآره،صورت آسیب نبینه،اما وقتی من می خواستم از روی مرکب بیوفتم،دست در بدن نداشتم. یه جایی شیخ کاظم سبتی اومد این روضه رو بخونه،تا اینجا رسید،تا اومد بگه با صورت رو زمین افتاده،یه عزیز آذری زبان بلند شد گفت:نه دیگه،باقیش اینطوری نیست.آخه از هر طرف می خواست بیوفته می دید مادرش دامن پهن کرده، میگه:عباس من خودم یه بار با صورت رو زمین خوردم،نمیذارم تو با صورت رو زمین بیوفتی.

ابی عبدالله دلش نمی اومد بدن عباس رو بین این همه گرگ تنها بذاره،اما خواهش خود عباس بود،گفت:داداش پاشو برو،همچین که افتادم دیدم یه نفر داره داد میزنه،هرکی می خواد سمت خیمه ها بره،دیگه میتونه بره،نگهبان خیمه ها دیگه روی زمین افتاد،حسین دیگه علمدارنداره. از اینجا بریم خیمه گاه.یه سر برو کربلا،همه ی اهل خیام منتظرند ، بعضی ها باورشون نمیشه ابی عبدالله تنها بیاد،هی با هم میگن:الان بابا رفته، عمو رو برمی گردونه،یه وقت دیدند داره میآد حسین،عنان ذوالجناح به یه دست،یه دست به کمر گرفته،حال روز ابی عبدالله رو که زینب دید،همه چیز دستگیرش شد،همه رو یه گوشه ای جمع کرد،توی خیمه همه رو جمع کرد،فرمود: کسی نزدیک حسینم نمیشه،الان کسی نره باهاش حرف بزنه،همچین که ابی عبدالله اومد نزدیک خیمه ها روی خاک نشست،یه وقت دیدند یه دختر بچه دوید،اومد رو پا بابا نشست،اشک هارو از چشمش میگیره،فقط یه حرف زد، دل حسین رو پاره پاره کرد،یه نگاه تو صورت بابا کرد:أبتا أین عَمی العباس بابا عموم عباس کجاست. میگن:حسین دیگه کلامی حرف نزد. دوجور نوشتند،یه جور نقل کردند:وقتی صدا زد: أبتا أین عَمی العباس یه مرتبه دست های خونیش رو جلو آورد،بعضی ها هم نوشتند:از جا بلند شد ابی عبدالله اومد عمود خیمه رو کشید،خیمه ی عباس رو هم خوابید. تو عرب رسم ِ،اگه عمود خیمه ای رو بکشند همه جواب ها رو می دهند،یعنی دیگه این خیمه صاحب نداره،عرضم تمام،موقعی که کلامی حرف زد،اولین کلامش با زینب بود،اومد مقابل خواهر ایستاد،فرمود:خواهرم زود برو زیورآلات و از سر و صورت بچه ها در بیار،خلخال ها رو در بیار،این روسری هارو گره ی محکم بزن،اینها دارند میآن سمت خیمه ها.اشک هاتو روی دست بگیر روز تاسوعاست،اگه امروز برای فرج آقا دعا نکنی، خیلی جفا کردی،خدا به باب الحوائج قمر بنی هاشم:اللهم عجل لولیک الفرج

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چشمان خیس و ابری ات غم دارد آقا

گلبرگ رویت، رود شبنم دارد آقا

دارد نسیم غصه می آید ز کویت

شال عزایت عطر ماتم دارد آقا

امشب چه شبی ِ آقا جان؟برای صاحب روضه ی امشب:آجرک الله

ما یک دهه تنها عزاداریم اما

هر روز تو رنگ محرم دارد آقا

فرمود: فَلاََ نْدُبَنَّک َصَباحاً وَ مَسآءً. شب و روز برای تو گریه می کنم. وَ لاََِبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً بعضی ها معنی اینجوری می کنند،می گند اگه اشک چشمم تموم بشه خون گریه می کنم،نه،معنای درستش اینه:نه اینکه اشک چشمم تموم بشه خون گریه می کنم،نه، بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً یعنی به جای اشک خون گریه می کنم. هر کی آرزو داره بگه با من:

من آرزو دارم ببینم چشم هایم

مثل تو خون با اشک توأم دارد آقا

علامه ی بحرالعلوم میگن: تو بین الحرمین شاگرداش دورش حلقه زده بودند،روز تاسوعا،یه دفعه دیدند این مرجع بزرگوار با اون سن بالاش،دیدند عمامه اش رو از سرش برداشت،پاهاش رو از تو نعلینش در آورد،پا برهنه می دوید،هی به سر می زد،چی می گفت:

عَلَی العباس واویلا

حسین تنهاس واویلا

شاگردها بهش گفتند:آقا ،سادات،مرجع بزرگوار،شما سنی ازت گذشته آقاجان،چرا اینجوری سینه می زنید؟شما آروم سینه بزنید،اینجوری سر رو برهنه نکنید،آشفته نشید. گفت:چی می فهمید شما؟! من خودم دیدم که حضرت بقیه الله (عج) با سر و پای برهنه در میان سینه زنان حاضرند و در حالی که به شدت گریه می کنند، بر سر و سینه خود می زنند. با دیدن این صحنه من دیگه نتوانستم طاقت بیاورم، از خود بی خود شدم... حالا کیآ می خوان امشب آقاشون رو دعوت کنند؟آقا جان امشب ما شمارو دعوت می کنیم،اما دیگه نمیگیم یا صاحب الزمان، امشب راهش رو یاد گرفتیم:

سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

دستش شده از تن جدا اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

ای ساقی ِ لب تشنگان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

آبی رسان به کودکان اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل

از اباالفضل چند تا لقب تا حالا شنیدی؟ بعضی ها میگن:ساقی العطاشی،یعنی ساقی ی لب تشنگان ِ،بعضی ها بهش میگن:حامل الواء، یعنی علمدار کربلا،بعضی ها بهش میگن: اَبَا الْقِربَه یعنی پدر مشک. القاب مختلفی داره،اما امشب می خوام یکی از القاب آقا رو بگم،اصلاً روضه ی امشب من اینه،که کمتر شنیدید،مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی رحمة الله علیه می فرمود: یکی از علمای شهر قم،مهمون من شد توی شهر قم."اونایی که گرفتارند خیلی گوش بدهند" این عالم حاجتی داشت،گرفتاریه سختی داشت، مرتب می رفت جمکران دعا و سنا و توسل برمی گشت،بعد از مدت ها بهش گفتم:چه خبر،حل نشد؟ گفت:نه سید شهاب الدین،هرچی میرم جلو این گره کور تر میشه،دیگه کارد به استخونش رسیده بود،تا اینکه یه شب حالش منقلب شد و رفت جمکران،خودش برای مرحوم نجفی تعریف کرده بود این عالم.میگه:رفتم ، ایستادم نماز و دعا، متوسل شدم دیگه نفهمیدم،گفتم:یاصاحب الزمان ما تو عراق گره به کارمون می خوره میریم سراغ عموت عباس،ما میریم تو حرم عموت یه بار رو می زنیم گره مون باز میشه،آقا عموتون که به ظاهر معصوم نیست،شما امام زمانی، معصومی،امامی،من این همه شب دارم میام و میرم،نمی خوای گره ی من رو باز کنی،گفتم:آقا من خسته شدم اگه حاجتم رو ندی،میرم پیش عموت گله میکنم.میگه:حالم منقلب شد،توی گریه خوابم برد،تو عالم رؤیا حضرت اومد بالا سرم ،دست کشید روی سرم، گفت:کار درست رو تو میکنی، گفتم:چه طور آقا، من بد کاری کردم؟گفت:نه ،کار درست رو تو میکنی، ما اهلبیت هم کار داریم سراغ عباس می ریم،ما هم کار داریم عباس رو صدا می زنیم،میگه: آقا امام زمان فرمود:می خوای آقا رو صدا بزنی،می خوای عباس رو صدا بزنی،با این لقب صدا بزن،ما اهل بیت، من ِ امام زمان بخوام صداش بزنم، اینجوری صداش می زنم، به آقا میگم،به عموم میگم: یا اباالغوث الدرکنی. بعد فرموده بود:کربلا زن و بچه ها هم هر وقت کار داشتند می گفتند:یا اباالغوث،یعنی ای فریاد رس ما. امشب امام زمان به من و تو یاد داده، اَغثنی یا اباالغوث یعنی به فریادم برس. همه صداش می زدند یا اباالغوث،حتی خود ابی عبدالله،حتی خود حسین. شیخ کاظم اُزری داشت شعر می نوشت،رسید به این یه بیت:

یوم ابوالفضل استجار به الهدی

والشَّمس مِن کَدِرِ العَجاجِ لِثامُها

روزی که آفتاب تیره و تار شد،حسین پناه برد به عباس. یه دفعه قلم از دستش افتاد،گفت:شیخ کاظم چی گفتی؟حسین امام ِ،عباس که امام نیست،دیگه ننویس،گریه کرد،توبه کرد،شب ارباب در عالم رؤیا اومد به خوابش،گفت: شیخ کاظم درست داشتی می نوشتی،می خوای درست تر بنویسی. چی بنویسم آقا؟بنویس: فقط من ِ حسین نه، روز عاشورا زن و بچه ام هم دنبال عباس می گشتند.....حالا روضه بخونم برات: یکی از اونایی که دنبال عباس می گشت،سکینه بنت الحسین بود،مشک آب رو داد دست عمو، عمو من به بچه ها قول دادم گفتم: به عموم عباس میگم،کارش نشد نداره،بره سمت شریعه بر می گرده،عباس فریاد رس  کربلاست،بعضی مقاتل نوشتند، 9 بار بعضی ها نوشتند16بار زده به قلب لشکر،گره و باز می کرد و بر می گشت. عباس اجازه جنگیدن نداشت،ابی عبدالله بهش اجازه نداد بجنگه،فقط بهش گفت:عباسم می خوای بری برو، فقط برو برا بچه هام آب بیار.وقتی اجناس غنیمتی رو آوردند،اما سجاد گفت:هرچی از ما بردید برگردونید،یه مرتبه دیدند یه مرد عربی اومد گفت:من یه چیزی بردم،فقط اول به من بگید صاحبش کیه؟ گفتند:چرا؟گفت:می خوام دستش رو ببوسم،گفتند:مگه تو چی بردی؟ گفت:من علم رو غارت کردم،گفتند: دستان علمدار الان زیر خاک ِ، حالا چرا می خوای دستش رو ببوسی؟گفت:آخه نگاه کردم به این چوبه ی علم دیدم همه ی این چوبه ی علم تیر خورده، فقط جای یه دست سالمه،یعنی اینقدر این آقا باوفا بوده،تا دم آخر علم رو رها نکرده:

والله ان قـطـعـتــمــو یـمـیـنـــی

انـی اوحــامــی ابـدآ عـن دیـنـی

دریا کشید نعره صدا زد مرا بنوش

غیرت نهیب زد که به دریا بگو خموش

بعضی ها میگند:آب رو آورد بالا تشنه بود یکدفعه می خواست آب بخوره یاد تشنگی حسین افتاد.این اشتباهه

وقتی که آب را به روی آب ریخت

آمد چو موج در جگر بحر، خون بجوش

نگید فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَین درستش اینه فَذَکَّرَ عَطَشَ الْحُسَین. تشدید داره فَذَکَرَ. "فَذَکَّرَ" تذکّر داد به آب

گفتی به آب، آب چه بی غیرتی برو

بی آبرو ،بی ریختن آبرو مکوش

تو می خوای جلوی فاطمه آبروی من رو ببری؟تو می خوای جلوی حسین من و خجالت بدی؟ آب رو روی آب ریخت. عباس داره به آب میگه:

آوردمت به نزد دهان تا بگویمت

بشنو که العطش رسد از خیمه ها بگوش

تو موج میزنی، علی اصغر از عطش

گاهی به هوش آید، گاهی رود زهوش

مشک رو به دوش انداخت،راهی ِ خیمه ها شد،الله اکبر،قربون این آقا برم،می خوام مقتل بخونم از سه مقتل،هم منتخب طُرِیحی، هم مقتل اَبی مِخنَف،هم مقتل العباس مرحوم مُقرَّم،با سند هیچ چیز از خودم نگم،خودت بفهمی کربلا چه خبر بوده. فَرَجَعَ مِنَ الفُرات. از فرات برگشت،کمین کردند،خیلی طول نکشید دست راستش رو زدند،مشک رو داد به شونه ی چپ، همه ی حواسش به مشک ِ،یه مرتبه دید دست چپ رو هم زدند،شروع کرد رجز خواندن:

والله ان قـطـعـتــمــو یـمـیـنـــی

انـی اوحــامــی ابـدآ عـن دیـنـی

دست راست رو زدند،چپ رو زدند، فحمل القربة بأسنانه دیدند مشک رو به دندان گرفت،به اسب نهیب زد تا سریع حرکت کنه،میخواد مشک رو برسونه،از دور همه دارند عباس رو نشونه می گیرند،مقتل میگه: وَ یَداهُ یَنفَخانِ دَما از دو دستش مثل سیلاب خون می ریخت،اما حواسش به مشک ِ،مشک تو دندوناش ِ،سرعت زیاده،یه مرتبه عمر سعد دستور داد: فَحَمَلوا علیه باَجمَعِهم جَمیعا عمر سعد دستور داد:همه با هم حمله کنید،نه یه نفر،نه صد نفر،نه هزار نفر،چهار هزار نفر.حسین...... حمله کردند،به قاسم و علی اکبر هم دسته جمعی حمله کردند،اما نه دیگه چهار هزار نفر به یک نفر،همه دورش حلقه زدند. فِرقَةٌ بالسَّهم معنی کنم یانه؟یه عده با تیر، فِرقَةٌ بالحجارة یه عده با سنگ،تیر به مشک خورد،همه امیدش داره رو خاک می ریزه،تیر به سینه خورد،"سادات" تیر به چشم خورد، آدم یه دونه خار تو چشمش بره،دیگه طاقت نمیآره،هر کاری کرد تیر رو در بیاره نشد،دست نداره،زانوهاش رو آورد بالا،سرش رو خم کرد، فَضَرَبه رَجُلٌ مِنهُم بعَمودٍ مِن حَدید چنان با عمود آهن....حسین.... همچین که عمود آهن زدند،عباس با صورت رو خاک افتاد،داداشش رو صدا کرد:یا اخا داداش منم رفتم،نمی دونم ابی عبدالله خودش رو چه طور رسوند،اما نوشتند جوری اومد،تا رسید دید دور عباس رو حلقه زدند،من نمیگم،مقتل میگه:تا حسین دید دارند عباس رو می زنند، وَ صَرَخَ الحُسَین صَرخَةً شَدیدا دیدند حسین داره داد میزنه،میگه: وا عباسا.. حسین..........

پاشو علمدار حرم، هنوز علمداری

پاشو آوردم دستات و ،علم رو برداری

پاشو می خوام بدونن،که کاشفَ الکُروبی

پاشو می خوام تو صحرا ،علمت و بکوبی

یا ساقی العطاشا

***

روضه ی من اینه،هر کی تا حالا داد نزده شرمنده ی حضرت زهرا نشه.حسین میخواد یه کاری کنه عباس بلند شه،چیکار کنه؟سادات ببخشند،این شعر فقط مال شب تاسوعاست

تو می دونی که بعد تو ،چی به سرم میاد

خودم که هیچ چی به سر اهل حرم میاد

خواهرمون به غیر از ،من و تو یار نداره

الان داره تو خیمه،گوشواره در میاره

یه نفر بعد از عباس دست به کمرش گرفت،اون حسین بود،یه نفرم دو دست رو سرش زد.آی حسین...خدا به باب الحوائج فرج امام زمان ما برسان

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تمام دشت، شیون بود و فریاد

عطش در خیمه ها میکرد بیداد

ز خیمه کودکان بیرون دویدند

سکینه مشک را دست عمو داد

گره در کار ثارالله افتاد

نگاهش باز سوی ماه افتاد

دلم یکباره شور افتاد وقتی

برادر سمت میدان راه افتاد

امام حسین چی کشید تا اباالفضل راه بیوفته سمت فرات

به سوی دشت عباسم روان شد

برای او حسینم روضه خوان شد

زمانی که به خاک افتاد عباس

حسینم ناگهان قدش کمان شد

وقتی برادر روی زمین افتاد،بانَ الانکسارُ فِی وجهِ الحُسین علیه السلام ،آثار شکستگی در چهره ی امام حسین علیه السلام نمایان شد.

به خاک افتاد هر دو دست ساقی

از قدیم اینجور می خوندند ،میگن امام حسین خم شد،یه چیزی رو بالا آورد هی می بوسید و هی می بویید،هی به صورت می گذاشت،لشکر فکر کردند امام حسین علیه السلام قرآن پیدا کرده. ای فدای دستای قلم شده ات برم برادر.

به خاک افتاد هر دو دست ساقی

سه شعبه بود و چشم مست ساقی

عمود آهنین بر فرق او خورد

رها شد مشک، یعنی هست ساقی

آی مردم وقتی تیر به مشکش زدند،قبلش هنوز امید داشت،وقتی دست راست رو زدند مشک رو به دست چپ گرفت، فحمل القربة بأسنانه وقتی دو دستش رو زدند مشک رو به دندان گرفت،هنوز امید داشت،من وعده ی آب به علی اصغر دادم،اما یه وقت عمود آهن به سرش زدند،چی شد که عباس دیگه نا امید شد، وقتی تیر به مشک اصابت کرد، فَوَقَفَ الْعَبّاس مُتَحَیراً همون جایی که بود ایستاد، نمی دونست باید چه کنه،یه وقت با صورت رو زمین افتاد،شنیدید می دونید،اهل روضه اید،تو همه ی مجلس ها این حرف رو می زنند،وقتی یکی از بالای بلندی روی زمین می افته، اولین کاری که میکنه دستاش رو سپر میکنه،اگه تیر سه شعبه به چشماش باشه،اگه تیر به قلبش فرو رفته باشه،اگه عمود آهن به سرش بزنند،دست در بدن نداشته باشه،با صورت به زمین بیوفته چی میشه؟

عمود آهنین بر فرق او خورد

رها شد مشک، یعنی هست ساقی

صدا زد: رفت بر باد آرزویم

به خاک افتاد مشکم، آبرویم

سکینه با خجالت گفت اما

بگو بابا که برگردد عمویم

***

طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند

خواب همه را بعد تو بر هم زده بودند

با حال پریشان و دل شعله ور از آه

آتش به دل عالم و آدم زده بودند

در خیمه فقط حرف عمو بود عمو بود

عمو بود عمو بود، ولی دیگه نیست

در خیمه فقط حرف عمو بود عمو بود

آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند

عباس من،علمدار سپاه کربلایم:

بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم

بر صورتشان سیلی محکم زده بودند

آن روز غم انگیزترین روز جهان شد

آن روز ملائک همگی غم زده بودند

نام تو پس از نام حسین بن علی بود

بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند

انگار علی بود نه انگار تو بودی

سقای حرم میر و علمدار تو بودی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اَلسَلامُ عَلَیکَ یا قَمَرَالعَشیرَه، اَلسَلامُ عَلَیکَ یا ساقی ِعَطاشى، اَلسَلامُ عَلَیکَ یااَباالفَضل ِ العَبّاس

آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست

ابی عبدالله داره به علمدارش میگه:

آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست

سرهایمان جداست، ولی بال و پر یکی ست

این ها برای کشتن ما صف کشیده اند

از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست

شب تاسوعا رسید،این سفره دیگه کم کم داره جمع میشه،ای حسین.... عباس من،علمدار من:

دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست

آتش که شعله ور بشود خشک و تر یکی ست

عباس چه کنیم با خیمه ها؟تو نباشی، من هم نباشم

دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست

آتش که شعله ور بشود خشک و تر یکی ست

کیه که دیشب برای علی اکبر گریه نکرده؟ عباس من:

حتی به روی اکبر من تیغ می کشند

با اینکه با پیامبر از هر نظر یکی ست

تنها به این گناه که فرزند حیدریم

تنها به این دلیل که ما را پدر یکی ست

آخه روز عاشورا،غریب کربلا خیلی با این مردم حرف زد،اثر نکرد. آی مردم چرا من رو میکشید؟گفتند: بُغضاً لِأبیک از بابات کینه به دل داریم.اَحقاد بدر و خیبر و حنین در سینه های ماست

آیا کسی نمانده که یاری کند مرا

اینجا میان این همه لشکر اگر یکی ست

عباس من، برادر من ،نور چشم من

طرز مَصاف کردن تو با پدر یکی ست

مثل بابام میجنگی

تنها رجز بخوان و بگو یا علی مدد

در چشم شیر ، یک نفر و صد نفر یکی ست

چشم انتظار آمدنت از شریعه اند

حالا دعای اهل حرم بیشتر یکی ست

عمو برگرد ما آب نمی خواهیم

بعد از من و تو ،زینب اگر نشنود بدان

خونین بدن زیاد، ولی خون جگر یکی ست

ای حسین.....

از بس حروف پیکر پاکت مقطعه ست

پائین پای مرقد و بالای سر، یکی ست

چرا قبرت کوچیکه؟این بیت مال اون زمانیه که آقا رفته میدان،آخرهای عمر شریفشه،مثل بارون تیر اومده، ابی عبدالله وسط گودال نشسته،کَالقُنفُذ مثل خارپشت به بدنش تیر رفته

غرق ستاره است تن من ولی هنوز

در آسمان بی کسی من قمر یکی ست

حسین......

مرحوم مجلسی در بحار روایت کرده:لما رأى العباس وحدته اخاه الحسین وقتی دید برادر تنها شده،دیگه کسی براش نمونده،اومد خدمت آقا: یا أخی هل من رخصة؟ اجازه میدی برم جونم رو فدات کنم؟اجازه ی میدان رفتن به من میدهی یا نه؟ فبکى الحسین بُکاءً شدیدا. آقا شروع کردن بلند بلند گریه کردن. ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی برادرم تو پرچمدار منی. وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی ‏ اگه تو بری لشکر من از هم میپاشه.لشکری نمونده ولی یه تنه لشکره برای حسین.عباس چی جواب داد؟ فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی آقا دیگه سینه ام تنگی میکنه،سینه ام تنگ شده. عباس جان اینجا سینه ات تنگ شد،نبودی ببینی

او می نشست و من می نشستم

او روی سینه، من در مقابل

یه وقت سینه ی برادرت سنگین شد.

شمر نرو به قتلگه

فاطمه میکند نگه

کجا بودی عباس؟

آقا سینه ام تنگی میکنه، وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ دیگه از زندگی خسته شدم.

((یا عباس جیب المای لِسکینة عباس برای سکینه ی من آب بیار. یاعباس شوف الحرم حرَّقوه عباس ببین خیمه ها رو آتیش زدند. یا عباس شوف الحرم عطشانا عباس اهل حرم تشنه اند ))

وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاةِ دیگه از زندگی خسته شدم. وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ.می خوام از اینمنافقین خون خواهی کنم فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ حالا برو برای بچه هام آب بیار قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ یه ذره آب بیار دلشون خوش بشه. فذهب العباس عباس آماده ی رزم شد، اومد میدان و وعظهم و حذرهم شروع کرد موعظه کردن پسر امیرالمؤمنین فلم ینفعهم اثری نکرد فرجع إلى أخیه فأخبره،اومد خدمت امام حسین،آقا این مردم حرف گوش نمیدن، اینجای روایت جانسوزه، فسمع الأطفال ینادون العطش العطش دوباره برگشته پیش آقا،صدا از خیمه ها بلند شده،عمو آب،عمو آب.راوی میگه:عباس سوار بر اسب شد، فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربة سوار بر مرکب شد،نیزه رو برداشت،مشک رو برداشت و قصد نحو الفرات رفت سمت فرات فأحاط به أربعة آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات چهار هزار نفر محاصره اش کردند و رموه بالنبال شروع کردند علمدار حسین رو تیرباران کردن، فکشفهم لشکر رو شکافت و وارد فرات شد فلما أراد أن یشرب غرفة من الماء دست رو پر از آب کرد،آب رو بالا آورد ذکر عطش الحسین و أهل بیته یادش افتاد آقاش تشنه است،بچه ها تشنه اند فرمى الماء آب رو روی آب ریخت و ملأ القربة مشک رو پراز آب کرد و حملها على کتفه الأیمن مشک رو روی دوش راستش انداخت و توجه نحو الخیمة قصد خیمه ها رو کرد فقطعوا علیه‏ الطریق سر راهش رو گرفتند. عباس جونم سر راهت رو گرفتند،اون مادر پهلو شکسته ای که قرار ِ علقمه بیاد استقبالت،یه روز توی مدینه سر راهش رو گرفتند،درسته چهار هزار نفر نبودند،اما مادر سادات یه زن تنها بود. دست سنگین بود.... و أحاطوا به من کل جانب دورش حلقه زدند شروع کرد جنگیدن حتى ضربه ملعونٌ على یده الیمنى فقطعها اول دست راستش رو زدند،ای جانباز حسین فحمل القربة على کتفه الأیسر مشک رو به دوش چپ اندخت فضربه ملعونٌ فقطع یده الیسرى من الزند دست چپ هم از بند جدا شد، فحمل القربة بأسنانه مشک رو به دندان گرفت فجاءه سهم فأصاب القربة یه تیر آمد به مشک خورد و أریق ماؤها آب روی زمین ریخت

ای آب تو لااقل یاری کن

زهرا نشسته است یاری کن

ثم جاءه سهم آخر یه تیره دیگه آمد فأصاب صدره خورد وسط قلبش تیر سه شعبه فقط به قلب ابی عبدالله نخورد.اینجا راوی میگه: فانقلب عن فرسه باصورت روی زمین افتاد... چه قدر شما دو برادر شبیه همید و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی صدا زد: اَخا ادرک اَخاک حسین برادرت رو دریاب.ابی عبدالله اومد فلما رآهُ الحسین علیه السلام مَصْروعاً عَلى شَطِ الفُرات  وَبَکى بُکاءً شدیداً وقتی حسین دید برادر کنار نهر افتاده شروع کرد بازم گریه کردن اینجا دیگه صدا زد: الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی. بخدا پشتم شکست،بعد تو عباس دیگه بیچاره شدم. حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.