ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی




به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند

 

جهت مطالعه متن روضه های مکتوب

ویژه شهادت حضرت زهرا  فاطمیه 95

به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 

 






همون خانه ای که یکی دو سه روزه،بستر فاطمه رو جمع کردند،بچه ها به یاد مادر،و جای خالی مادر اشک می ریزند

@@@

یا زهرا،یازهرا،اجازه بدید حالا که کم کم آماده شدید،زیاد معطلت نکنم،درد دل های  علی رو بخونم،امشب همه با هم هم ناله بشیم،با اول مظلوم عالم،فاطمه جانم

@@@

زمزمه که بلدید،شما هر جوری که بلدید ناله بزنید،عوض بچه های علی،

@@@

تجسم کن زانوی غم بغل گرفته مولا،یه گوشه نشسته،

@@@

آقاجان مگه این کجاش ایراد داره،چه جوری مگه شونه می زده بی بی،این همه دل شما آتیش گرفته،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شبانه منو غسل بده علی،شبانه منو کفن کن علی،خدایا اون چه شبی بوده برای علی،اسماء می گه آب می ریختم،علی آرام،آرام،بدن عزیز دلشو غسل می داد،یه دفعه دیدم دست از غسل دادن کشید،علی رفت کنار،هی سرشو به دیوار می زنه،گفتم:آقا جان چی شده ندیده بودم اینجوری بلند بلند گریه کنید،صدا زد اسماء بیا نگاه کن، بی خود نبود می گفت از زیر پیراهن غسلم بده،نمی خواسته دل @@@

قربون دست شکسته ات برم مادر،از مردم،مدینه گله دارم،همه شون ایستادند تماشا کردند،هیچکی نیومد کمکم کنه،بمیرم آقا،بمیرم آقا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،اومدند نشستند دور بستر بی بی،یه کدوم از این زن ها یه سئوال از بی بی کرد،صدا زد:کیف اَصبحت یا بنت رسول الله، یعنی یا فاطمه شب ها چگونه صبح می کنی،گوش می کنی ،فدات بشم مادر،یه کلمه از خودش نگفت،یه کلمه از دردهای درونش نگفت،می دونی جواب این زن و چی داد،گفت:می خوای بدونی شب و چه جوری صبح می کنم؟از دنیای شما بیزارم،از دنیای پر از نیرنگ و فریب شما بدم می آد،از مرداتون تعجب می کنم،الله اکبر،ببین تو،این حرفای بی بی چقدر حرف هست،بی بی به این زن های انصار و مهاجر گفت:تعجب می کنم از مرداتون،مگه نشنیدند بابام گفت:غضب فاطمه،غضب خداست،برید به مرداتون بگید من غضب کردم،من از دستشون عصبانیم،ناراحتم،به مرداتون بگید زود شمشیراشون کُند شد،من عبارتُ معنی می کنم برات،چیزی از خودم نمی گم،عین تاریخه،زود علی ِ منو تنها گذاشتید،روایت می گه اینقدر این زنها منقلب شدند،رفتند هر کدوم خونه هاشون،با مرداشون صحبت کردند،همون شب یا فردا نوشتند،مردها ریختند در خونه ی مولا،گفتند:آقا مارو ببخش،ما نفهمیدیم چیکار کردیم،بخدا،من این یه جمله رو که می خونم،بند بند وجودم  در می گیره،می دونی به مولا چی گفتند،ای کاش لال می شدید نمی گفتید،به علی گفتند علی ما فهمیدیم،حق باتو است،ولی کار از کار گذشت،ما دیگه بیعت کردیم با ابوبکر،کاش زودتر فاطمه این حرفارو می زد،بی بی گفت:بگو برند،من پیش بابام پیغمبر گله شونو می کنم،یه گروه دیگه اومدند ملاقات،سختمه بگم کیا ،اومدند ولی می گم،اون دو تا حروم زاده،یکی دو بار اومدند بی بی ردشون کرد،گوش بده حرف دارم،ها،بار بعدی از راه علی وارد شدند،رفتند پیش امیرالمؤمنین،گفتند تو به زهرات بگو،آخ غریب علی،یه نگاه تو چشماشون کرد،گفت:نامردها شما کار خودتونو کردید،می خوای چیکار کنید بیاید عیادت،اینقدر نانجیب بودند، می دونستند این مردم مدینه ظاهر بینند،می خواستند،یه جوری وانمود کنند،که ما کاری نکردیم،ما اگه زهرارو زده بودیم،عیادتش نمی رفتیم،لذا از راه علی وارد شدند،قربونت برم علی جان چقدر تو بزرگواری،اومد نشست جلو بی بی،بی بی جان از من این دو تا خواستند بیان،ببین فاطمه ای که اونها رو رد کرد،تا اسم علی اومد،می خواد به همه بگه عشق علی با فاطمه چه کرده،یه جمله گفت،به اعتقاد من این جمله،یه شب روضه است، هیچی نباید بگی،این و بگی و گریه کنی،صدا زد علی: ألبَیتُ بَیتُکَ ، یعنی علی خونه،خونه ی تو است وَ الحُرَّة أمَتُکَ ،فاطمه ام کنیز تواست،اختیار من دست تو است مولا،اگه تو بگی بیان،چشم،چقدر علی خجالت کشید نمی دونم،چقدر علی آب شد،نمی دونم،اومد این دوتا نشستند،سلام کردند،من فکر می کردم،این جمله زبانحاله،ولی چند جای تاریخ و دیدم ،عین عبارت،سلام کردند،بی بی جوابشونو نداد،رو شو برگردوند،گفت علی نمی خوام با اینها حرف بزنم،من حرفامو به تو می گم،تو به اینها بگو،علی جان بهشون بگو از دست تون ناراضی ام،علی جان بهشون بگو ،قیامت جلوتونو می گیرم،علی جان بهشون بگو،منتظرم پیش بابام برسم،حرفامو بزنم،بگم بابا اینها منو بین در و دیوار گذاشتند،بابا اینها بچه ی منو کشتند،الهی بمیرم برات مادر،سختمه ولی می گم،می فهمی بغض تو گلومه ولی می گم،میگن این جمله های بی بی،ملعون اسمشو نمی برم،ملعون اولی گریه اش گرفت،منقلب شد نانجیب،اولی اینقدر تاثیر گذاشت روش حرفهای بی بی،بلند شد،با حالت ناراحتی،پشیمونی، می خواست به التماس بیافته،اما دومی دستشو گرفت،گفت  بشین،با حرفای یه زن این جوری بهم نریز،تو می خوای حکومت کنی،یه زن دو تا شکوه کرده،خودتو نباز،ای حرومزاده،این یه زن معمولیه؟این دختر پیغمبره،این سیده نساء عالمه،بلند شدند رفتند،دیگه کیا اومدند ملاقات،دوتا دیگه شو بگم،روضه ام تمام، می گن،عباس عموی پیغمبرم اومده،این خیلی برام باره دله،می رسم به این بغضم دو برابر می شه،می گم اونها معلوم بود کی اند،اما عباس که عموی پیغمبره،چرا،می گن اومد، فضه به عباس عموی پیغمبر،گفت که حال بی بی خوب نیست،نمی تونه شمارو ببینه،قدرت کلام نداره،میگن،عباس عموی پیغمبر برگشت،خونه،یکی رو فرستاد دنبال علی،یه پیغام به علی داده،می کشه منو،کاش پیغام و نمی دادی،به علی پیغام داد،آدم می ره عیادت باید چکار کنه،ازشما می پرسم،تا حالا رفتی عیادت مریض،خیلی هم حال مریض خراب باشه، دین ما می گه بروشون نیارید،روحیه بدید،ان شاءالله خوب می شی،ان شاءالله پا می شی،ان شاءالله می بینمت،رنگ و روت وا شده،چی باید بگه آدم تو عیادت،می دونی عباس عموی پیغمبر چی پیغام داده به علی،خیلی دل علی دریاست،گفت:به علی بگید تشییع جنازه منو خبر کنه،مارو یادش نره،این زهرایی که من رفتم ملاقاتش دیگه رفتنیه،یه نفر دیگه ام اومد ،اونم سلمان بود،تنها کسی که بی بی راهش داد،بی خود نیست می گن،سلمان از ماست،نشست،یه سئوال از بی بی کرد،بی بی جان حالتون چه طوره،درداتون بهتره،من دارم فکر می کنم،این حرفو بی بی به علی نزده،چون علی غیرت الله است،علی مرده شیره پهلوونه،صدا زد سلمان،یه جمله، چه جوری بهت بگم،می خوای بدونی شبا تا صبح چه بلایی سرم می آد،سلمان هی از این پهلو به اون پهلو می شم،سلمان درد پهلو اَمونم و بریده،نمی تونم به علی بگم،پیرمرده سلمان،تو داری می شنوی می زنی تو صورتت،می گن سلمان از خونه اومد بیرون،بغض گلوشو داره خفه می کنه، می خواست داد بزنه نمی تونست،از مدینه اومد بیرون،گفت:برم تو نخلستونها جای خلوت پیدا کنم،برا فاطمه گریه کنم،سلمان می گه رفتم لای نخل ها،دیدم یه صدای آشنا داره می آد،یکی داره گریه می کنه،صداش آشناست،کیه،اومدم جلو دیدم علی ِ ،

الا ای چاه یارم را گرفتند

  گُلم عشم همه دار و ندارم را گرفتند

چه جوری گرفتند،بزن تو صورتت

میان کوچه ها...

بزن تو صورتت،فاطمیه باید سیلی به خودت بزنی، بلند بگو یازهرا..

حرف از بیمار زدم،نمی شه نبرمت کربلا،روضه بدون حسین نیمه کاره است،حرف از بیمار زدم،حرف از بستری شدن و عیادت زدم،هر بیمار یه پرستار داره،مریض بدون پرستار مریض نیست،ازت سئوال دارم پرستار این شبا کیه،قربونت برم زینب،یه پرستار چهار ساله،بی خود نیست روز تولدش روز پرستاره،اما من یه جمله بگم،اگه شنیدی بازم گریه کن،قربون این پرستار برم،از هرکی پرستاری کرد،آخرش جلوش بال بال زد،آدم پرستاری می کنه،دلش خوشه،مریضش خوب می شه،اما زینب هرکی رو پرستاری کرد،داغش به دلش موند،مدینه پرستار مادر شد،بی مادر شد،یه روز پرستار فرق شکافته شد،بدون بابا شد،یه روز پرستار جیگر پاره پاره حسن شد،بی برادر شد،آخ بمیرم برات زینب،اوج پرستاری زینب کجاست،دیدن هی تو خیمه های می ره،هی نگاش کردن،زینب چی شده،همه فرار کردند،تو این جا چیکار می کنی،گفت:تو خیمه یه بیمار دارم،عزیز دل حسینه،حسین........بگو حسین............ اما همه ی بیمارها یه طرف،همه ی پرستاری ها یه طرف،می خوام یه جمله بگم،یه دونه ی آخر زینب و پیر کرد، می خوای بدونی از کی پرستاری کرد،گوشه خرابه، یه دختر سه ساله،هی پاهاشو نشون عمه داد،دستاشو نشون داد،عمه سرم درد می کنه،عمه گوشام درد می کنه،حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مادر همه وجودش و بچه اش،مردیکه لندهور  اُمده داره جسارت می کنه،زهرا به فکر خودش نیست،

بادست به دنبال حسن می گشتم

پسرم بیا،این خیلی وحشیه،پسرم این کوچیک و بزرگ سرش نمی شه،زن و مرد نمی فهمه،پسرم بیا

شما نمی فهمید ضربه ی سیلی یعنی چی،در روایت داره، و سحطت علی وجهها،سیلی یعنی جوری که نهایتش قرمز بشه صورت،سحط یعنی یه نوع ضربه ای که جای سالم تو صورت نمی ذاره،عمار و یاسر در زمان خلافت دومی بنا به دلایلی باهاش برخورد شد،همچین زدند تو صورت این پیرمرد،خورد زمین،گریه کنان اُمد خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،گفت:عمار چرا گریه می کنی،مردی کتکت زدند،گفت:نه ناراحت این نیستم،علی،به حق رسول الله صلوات الله علیه سوگند،حالا فهمیدم با فاطمه ات چکار کرد.

این که حضرت زهرا سلام الله علیها مُعصبت الراس بود،دستمالی به سر می بست،مرحوم قزوینی میگه: معصبت الراس،یعنی یه نوع دستمالی که گوشه ی صورت رو بپوشونه،جای ورم کرده، و سحطت علی وجهها،صورتش و له و لورده کردند،که فرمود چشمم دیگه جای دیگه ای رو نمی بینه

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چهل تا از این نامردها از یک طرف بکشن،بی بی یه تنه با همون دستش،از یه طرف،اونها کشیدند وبی بی کشید،بعد قصه ی قنفذ پیش اُمد،بعد بی بی بیهوش شد،بردند آقارو،از جا بلند شد فرمود:فضه علی مو کجا بردند،بی بی جان علی رو بردند مسجد،از اینجاشو برات بگم:

@@@

چادرشو سرش کرد،مگه من می ذارم علی مو ببرند،وارد مسجد شد بی بی ،چه صحنه ای بود اون صحنه.

@@@

مادر دلاورم،مادر پهلوونم،مادر رشیدم،مادر شجاعم،مادرمن،بانوی من

@@@

الان گیسوانم و پریشون می کنم،الان نفرینتون می کنم،علی ه من و رها کنید،سلمان می گه،دیدم،پایه های مسجد به لرزه اُفتاد،دیوارهای مسجد از جا کنده شد،چونان که یک انسان به راحتی از زیر دیوار  می تونست عبور کنه،مسجد بین زمین و آسمان،الانه که عالم کن فیکون بشه،

@@@

خیلی برا علی سخت بود،یه نگاه به زهرا کرد جیگرش آتیش گرفت،

@@@

ماه پیشانی جبین پر چین مکن

فاطمه جان علی نفرین مکن

فاطمه رو آرام کرد امیرالمؤمنین علیه السلام،زهرا جان غصه نخور،اینها کاری ازشون بر نمی آد،بابات همه رو به من خبر داده،زهرا جان غصه نخور الان باهم می ریم خونه،من کنارتو هستم

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اینهایی که از دنیا می خوان برن،معمولاً اون روز آخر حالشون جا می آد،تجربه شده،یه دو سه ساعتی،حالشون خوبه،با بستگانشون صحبت می کنن،حرف می زنن،یهو دوباره  حالشون بهم می خوره از دنیا می رن،معموله ،نمی دونم دیدید یا نه،حضرت زهرا سلام الله علیها،پاشدند،بنا کردند به کار کردن،لباس بچه هاشونو شستند،امیر المومنین یه موقعی وارد منزل شد،این و حاج واعظ قزوینی،نود سالش بود خونه ی حاج سید جواد صدیقی چهل سال،پنجاه سال پیش رو منبر گفته یادمه،گفت:وقتی امیرالمومنین وقتی سر زده وارد شد،دید که حضرت زهرا جارو دستشه،اما وقتی داره حیاط و جارو می کنه،یه دستشم به کمرشه،از درد پهلو خیلی رنج برد،این منظره،با دل مولا چه کرد،این همه غزوات،این همه جنگ ها، هیچی امیرالمؤمنین رو به زانو در نیاورد،ولی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها امیرالمؤمنین رو به زانو آورد،دو رکعت نماز خوند،دستشو بلند کرد،گفت:خدایا صبرم بده،از خدا صبر خواست،لباس بچه هاشو شست و حیاط و جارو کرد و آماده شد،ظاهراً اوایل ظهر حضرت از دنیا رفتند،که رفتند امیرالمؤمنین رو خبر کردند،امیرالمونین بیا که دیگه فاطمه رو زنده نمی بینی،امیرالمؤمنین علیه السلام به عجله آمدند،وقتی آمدند،دیدند حضرت از دنیا رفتند،پارچه ای روشون کشیدند،ولی وصیت نامه شون رو سینه شونه،کاغذ رو باز کردند،این وصیت نامه فاطمه سلام الله علیهاست،شهادت به وحدانیت خدا  میدهم،شهادت به رسالت پدرم،امامت شوهرم،شهادت می دهم بهشت حقه،آتش جهنم حقه،سئوال نکیر و منکر حقه،همه رو شهادت داد،بعد نوشت :یا علی تو سزاوارتری به من،تا تو هستی،من کی رو وصی کنم،تقاضام اینه که،غسلنی و کفنی و دفنی باللیل،منو شب غسلم بده،همه دلشون می خواد روز تشییع  بشن،شما خودتون میگید مارو روز تشییع کنید که رفقامون بیان،در دنیا فقط یه زنه،می گه من و شب تشییع کنید،شب غسلم بدن،شب منو کفن کنند،شب منو به خاک بسپار،حضرت به وصیت نامه عمل کرد،گفت:منو شب غسل بده،شب کفن کن،شب منو دفن کن،متأسفانه اسماء می گه من آب می ریختم،آقا بدنو غسل می داد،اما یه وقت دیدم،آقا دست از غسل برداشت رفت،سر به دیوار خانه گذاشت،های های گریه کرد،قصه ها داره،خدا رحمت کنه،آیت الله امینی رو،فرمودند:مدینه،صدای ناله ی زهرا سلام الله علیها رو کوچه های مدینه می شنیدند،احتمال داره زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعال فرجه الشریف، که علم بیست و حرفه،دو حرف ظاهر شده،بیست و پنچ حرف زمان حضرته،این صدا رو زمان حضرت از جو بگیرند،تلویزیون زمان امام زمان پخش کنه،شما صدای ناله رو زنده باشین بشنوید،اون وقت گریه می کنید،ضبطه الان تو آسمون هست، زمان ظهور حضرت،این صدارو می گیرند،به تلویزیون زمان حضرت وصل می کنند همه شما این صدارو میشنوید،همه تون غش می کنید،بعضی هاتون هم می میرید،سیدا که میمیرند،بچه سیدا وقتی صدای مادرشونو بشنوند می میرند،بچه سیدا می میرند،قبرش کجاست سیدا،اونایی که مدینه رفتید قبرشو پیدا کردید

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب تاریکه،دستور اینه که عزیزان من،صداتون به گریه بلند نشه،عزیزان من هیچ همهمه و زمزمه نداشته باشید،از بقیع برگشتند آقا امیر المؤمنین علیه السلام،جنازه ی اصلی توی اون تابوتی است که خود خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها دستور دادند،توی حجره، قبر فاطمه زهرا آماده،جنازه رو بغل کردند امیر المؤمنین علیه السلام،فقدسترجعة الودیعه،رفتن پایین،گذاشتن تو قبر،همه ی این ها حرف داره سخن داره،فقط یک کلامه،وقتی آقا امیرالمؤمنین علیه السلام خواستند از قبر بیاند بالا،زانوهای حضرت لرزید دیگه توان نداره،همه ی زمین خورده های عالم یا علی می گن،حرکت می کنند،علی علیه السلام اونجا زمین خورد،هیچ کی نبود،یه نگاهی کرد به بچه ها،نگاه عمیق به حسن،نگاه کرد،چشماشو برگردوند،به حسین نگاه کرد،چشاشو برگردوند،به ام کلثوم نگاه کرد چشاشو برگردوند،به زینب نگاه کرد،صدا زد زینب جان بیا زیر بغلم و بگیر.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خاطره از روسریه خاکی مادر دارد،مادر،مادر،مادر،یه خورده می خوام آتیشت و داغ تر کنم

با مادرم می رفتم،خنده کنون به خونه

دیدم یهو یه مردی میون کوچه مونه

من نمی خونم،ها،فقط می خوام دلت رو بسوزونم

جواب سلام نداد و...

پیغمبر اکرم،تو روایات،فقط برا دو نفر بضعة منی،بکار برده،حتی به امام حسینم نگفته،بضعة منی،دو نفر پاره ی تن منند، یکی امام رضاست،یکی هم دختر غریبمه،مداح اذیت مون نکن،بسم الله الرحمن الرحیم،اسماء می گه من آب می ریختم،علی بدن و غسل می داد،موهارو شست،کبودی هارو شست،خونابه ها رو شست،چی بگم این هارو نمی شه،حذف کرد،بدن رو کفن کرد،صدا زد حسین،برو سلمان و خبر کن،سلمان می گه نیمه های شب،دیگه از اینجا مریض ها،جانبازها،همه رو یاد کن ان شاءالله،او نها که امشب خودشونو می خوان برسونند به کاروان کربلا بسم الله،سلمان می گه نیمه های شب،نماز می خوندم،یه وقت دیدم در خونمون دارن در می زنن،خدا کیه این وقت شب با این عجله،چرا این جوری در می زنه،نماز و شکستم،اُمدم دم در دیدم حسینه،آقا زاده،این وقت شب،صدا زد سلمان،بابامون سلام رسوندند،فرمودند:بدن آماده است،اگه می خوای برا تشییع جنازه،بیای،باز کن صداتو،بذار صدات بگیره،اگه رفتی کربلا بگی حسین جان،برا مادرت داد زدم،سلمان می گه،اُمدم،ابوذر،مقداد،سه چهار نفر دیگه اُمدند،حسنین و زینبین هم بودند،کلاً،هفت یا هشت نفر شدند،دیگه اذیتت نکنم،بسم الله،

خدا مادرم را کجا می برند

گمانم برای شفا می برند

کجا می برندش

همه بگید یازهرا،یازهرا،.... خسته نمی شی از گریه کردن، روضه من کلاً تموم شده ،اما یه جمله می خوام بگم،میگم خدا همیشه جای شکرشم باقی می ذاره،چی می خوام بگم،بازم خدارو شکر،غسلش دادند،بازم خدارو شکر کفنش کردند،بازم خدارو شکر وسط بیابون ولش نکردند،بازم خدارو شکر سر از بدنش جدا نکردند،بذار آخریشم بگم،نگم دق می کنم،خدا رو شکر اسب سوارها نیومدند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شبی که زهرا سلام الله علیها رو به خانه امیرالمؤمنین علیه اسلام آوردند،زوجات رسول الله همه بدرقه کردند،یه وقت گفتند:خود رسول الله صلوات الله علیه دارند،تشریف می آورند،آمدند فرمودند: زن ها دیگه متفرق بشوند،آمد دست زهرا شو گرفت،گذاشت،میان دست مولا صدا زد یا علی،هذه ودیعةالله،و ودیعة رسوله،این امانت خدا و پیغمبر و بهت می سپارم،آه،آن امانت آن شب و امشب پس داد.

@@@

آقایان دیده اید اگه زنی از دنیا برود،کنار قبر می گن محرماش بیان،کمک بکنند این بدن و بگیرندو میان قبر بگذارند،کی بود محرم زهرا ،سلمان و ابوذر که محرم نبودند،بچه هاشم کوچک بودند،خود مولا گرفت آن بدن را،

@@@

یه وقت دید کمک پیدا شد،محرم پیدا شد،وقتی آقا نگاه کرد،میان قبر دید دست های رسول الله صلوات الله علیه ، الـسـلام عـلیک یا رسول اللّه عنی و عن ابنتک النازلة فی جوارک

@@@

عباس بن عبدالمطلب عموی امیرالمؤمنین آمد،دست مولارو گرفت،مگه دل می کنه از قبر زهرا،امام زمان شما که نبودی،آقاتو دلداری بدی،عباس می گه یه وقت دیدم آقا خم شد،این صورت رو گذاشت رو خاک های قبر زهرا،آی شهیده زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قبل ازاینکه کسی دست یتیمی به سر اینها بکشه،خودم می خوام بکشم،فضه می گه هر چی خانم گفت:گوش کردم،آب گرم کردم،حسنین و زینبین و آروم می شست،دست می لرزه،جوان هیجده ساله دستش داره می لرزه،بچه ها رو که شست،دو پسرهارو فرستاد مسجد، دخترم فرستاد خانه فامیل کنار خونه خودش،بعد فرمود فضه آب  داریم،آره بی بی جان؛فرمود:می خوام خودمو شستشو بدم،این خونها رو پاک کنم،فضه می گه دیدم آب هی می ریخت،کمک می کرد این پیراهن از بدن جدا بشه،پیراهن چسبیده بود به زخم،فضه میگه من جرأت نمی کردم،دست بزنم،هی  آب می ریخت از زیر پیراهن،بدن و شستشو می داد،می فرمود،امشب اگر علی خواست بشوره،باید همینطوری که خودم شستم،بشوره،

@@@

برای اینکه ،عباس عموی پیغمبر اُمد،خیلی ها تو منبر از این آقا آبروداری می کنند،امروز اُمد آخر سر گفت:اگه زهرا از دنیا رفت، مارو خبر کنید،بر همین مبنا این بیت شعر گفته شده،علی می گه:

@@@

تمومه کارت،این خط شعرم برا تموم سینه زنای ابی عبدالله علیه السلام

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

می دونی خانم یتیم بزرگ شد،به خاطر همین برا بچه هاش خیلی گریه کرد

@@@

مُحرمی گریه کن،برا چی حرف نمی زنی خانمم،نمی دونم بر چه اساسیه،یه طبیب به من گفت:فلانی چند سالته،گفتم چهل و سه سالمه،گفت:این دنده ات که شکسته،چهل و سه روز طول میکشه تا خوب بشی، به ازای هر سال یه روز درد داری،بعد چهل روز،اگه قاعده اینه،مادر سادات باید هجده روزه بلند می شد،آره،اما این موضوع برا کسیه که فقط دنده اش شکسته،اگه بیاد حرف بزنه یه سرفه کنه،زخم سینه باز بشه چه کنه،میاد با علی حرف بزنه،حق داره حرف نمی زنه،میاد با علی حرف بزنه یه سرفه کنه،سریع روی پیراهن یه گل سرخ ظاهر می شه،پیراهن مادر گل دار می شه،همون حرف نزنی بهتره خانمم،،آه،حالا بیماری که پهلوش شکسته،من نمی دونم گفتم برات یا نه،اگه کسی دنده اش از جلو بشکنه،به قفا یا سمت مخالف می تونه بخوابه،اما کسی اگه دنده اش از پهلو بشکنه،نه قفا به هیچ پهلویی نمی تونه بخوابه،آخر سر همه طبیبا به من گفتن فلانی راهی نداری باید نشسته بخوابی،اما این مادر چه طور نشسته بخوابه،چه طور تکیه بده، مادری که بار شیشه داشته،حالا علی می آد،بیا با دست شکسته ات رو بگیر،غصه که یکی دو تا نیست آی مادر،آخه غصه یکی دوتا نیست،الان هفتاد و پنج روزه مادر می خواد حسینش و بغل کنه نمی تونه،چه جوری می شه حسینش و بغل کنه،مهربانترین مادر دنیا فاطمه است،مهربانی این مادر با همه ی دنیا قابل قیاس نیست،عطوفت این مادر رحمت خداست،حسین می دونه مادر نمی تونه بغلش کنه،شبا می اُمد کنار مادر،یا اباعبدالله،فرق نمی کنه،همه ی بچه هاش،خودشونو دیگه تو بغل مادر نمی انداختند،می اُمد می نشست کنار مادر،یه راه داره،سرشو آروم می آورد جلو،پایین پایین،آخه بچه به گرمی دست مادر احتیاج داره،سر که می آورد پایین،مادر آروم دست می کشید رو سرش،بعد مادر زبون می گرفت،دیگه حرف زدن مادر مثل حرف زدن قدیم نیست،آروم دست می ذاشت رو سر حسین،الهی قربونت بره،مادر،چرا اینقدر تو آشفته ای،آخه مگه تو مادر نداری،نبینم موهات آشفته است،بریم کربلا،کجا بود مادر ببینه،همین موها لابه لای چنگال شمر،یومٌ علی صدر مصطفی و یومْ علی وجه الثری ،ای حسین،لشکر کوفه را کفن کردند،حسینم بدن تو هنوز بی کفن است،به آبروی مادر سادات،هر موقع خیلی دلت شکست برا فرج آقا،دعا کن،به آبروی آقامون امیرالمؤمنین علیه السلام به  بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها به  آبروی ارباب بی کفنمون،ای خدا فرج امام زمان ما برسان،هر کسی هر حاجتی داره،رهبر عیزمون فرمودند:من حاجاتمو جمع می کنم،فاطمیه از مادرم حضرت زهرا میگیرم،هر کسی هر حاجتی داره،هر دردی داره،توی فاطمیه حاجت  رواش بفرما،

یا زهرا،نیت کن،اجازه بگیر از امام زمان برا حضرت زهرا سینه بزن،

@@@

طرف می آد سئوال می کنه،بارها شده این طوری ،می گه ،آقا من،گناه کردم،فلان اشتباه و کردم،می تونم بیام هیئت،می تونم بیام تو،ادب و ببین،گناه کرده،میاد می پرسه می شه اُمد یا نیومد،امام صادق فرمود:در هر حالی از ما رو بر نگردونید،آره بیا قدمت رو چشم من

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یه روز دید دارن درمی زنند،فرمود حسنم در و باز کن مادر ببین کیه،حسنین دویدند در و باز کردند،مادر می گه بچه ها،می جهند از جاشون،درو باز کردند دیدند سلمان پشت دره،مادر سلمانه،فرمود بگید بیاد تو عمو سلمان،می گفت:عمو جان."این چند روزه گفت:عمو جان تا من زنده ام به علی نگو،نفس می کشم باید پیراهنم و عوض کنم،خون می آد از زخم سینه ام"فرمود: به عمو جانم بگید بیاد تو،سلمان وارد شد ،دو طرفش حسنین،بی بی فرمود:عمو جان خوش اُمدی،قبل وفات پیغمبره،نه زمان بستری شدن بی بی،سلمان بشین،نشست سلمان،خانم رفت،یه سفره آورد،باز کرد،یه قرص نان میان سفره است،یه مشت خرما رو نون،فرمود: سلمان خوش اُمدی،نون و خودم برات پختم،دلم گفته بود امروز می آی،خودم رفتم خرما برات جمع کردم،حالا روزی تو کی می ده؟سفره رو مادر پهن می کنه،اینقدر مادر دلش برا ما می سوزه،هرکی مادر داره الان ببینه،همه ی مادرا یه ارتباطی با مادر هستی دارن،من تازه دقت کردم،پرسیدم از حاج منصور ارضی،حاجی فرمود:فاطمیه بیشتر مادرا  یه مریضیه جزئی هم شده می گیرند.

فاطمه جان،ببین اگه راه داره.

ببین می توانی بمانی بمان

یعنی هیچ راهی نداره،باید بری،آخه اینطوری که نمی شه.

ببین می توانی بمانی بمان

عزیزم تو خیلی جوانی بمان

خوبه تو هیجده سالته،پیغمبر فرمود :اگه کسی می خواد،در صبر ایوب و ببینه،در عزم موسی رو،در عصمت عیسی رو در جلال و هیبت آدم رو ، نگاه کنه به علی،اما وقتی فاطمه شو دفن کرد،خاکارم صاف کرد،یه خورده خاکارو به هم زد،که اینجا قبری نیست،از دور واستاد،رفتی؟تنها موندم؟بعد خودش جواب خودشو می داد،رو کرد به قبر پیغمبر،می گفت آقا، اگه از من سئوال کنی می گم صبر دیگه ندارم،یعنی هیچ راهی دیگه نداره؟

@@@

چه کم دارد،دنیایی نیست،خانم فرمود :علی،همین که تو هستی خوبه،علی می گفت:زهرا جان تا تو رو دارم کم ندارم،غم ندارم.

@@@

می گن محتضر روز آخر عمرش،حالش خوب می شه،امروز پا شد،بچه هارو همه رو،شستوشو داد،حمام کرد،لباساشونو عوض کرد،همه خوشحال شدن مادر،از جا بلند شده،موهاشونو شونه کرد،حسین،مگه تو مادر نداری اینقدر آشفته ای،بچه ها رو فرستاد خونه ی همسایه ،صدا زد اسماء کمک کن،من خودم می خوام استحمام کنم،آب می ریخت،خانم چه ضرورتی داره،حالت خوب نیست؟فرمود:امشب علی می خواد منو غسل بده،این لخته خونها آقامو اذیت می کنه.

@@@

نونم پخت مادر امروز،بایه دست،پچه ها فقط دست پخت منو دوست دارن بخورند،

@@@

نمی دونم بعد از بهوش اُمدن بود،یا قبل از بهوش اُمدن،گفت:علی جان دره حجره رو ببند،بیا بشین کنار من، گریه کنیم،برا بچه هام گریه کن،گریه هاشونو کردن،حرفاشونو زدن،گفت:علی جان دیگه کار تمومه،حالا بیا دوتایی برا حسین گریه کنیم،امشب همه میرن مدینه می بینند مادر نیست،مادر رفته کربلا کنار بدن پاره پاره،ای غریب مادر حسین،شب جمعه است،گفت:مگه یادم میره،والشمرُ جالس علی صدر الحسین،حسین،حسین،فرمود:همه می تونن بگن مادر،اونایی که از سادات نیستن بگن مادر،نبض فاطمه همینه ،هرکی گرفتاره،بگه وای مادر،آخه هرکی تو عالم گرفتار می شه،مادر به دادش می رسه،خودت بگو وای مادر،عزت این انقلاب و بخواه،برای رهبرمون بگو وای مادر،حضرت آقا(آیت الله خامنه ای حفظه الله)فرمود:من تمام حاجاتمو فاطمیه از مادرم میگیرم،هر کسی مریض داره بگه وای مادر،قرض داره،حاجات دنیوی تون اگه هست بگید،بچه گرفتاریه کوچیکشم به مادر میگه،آی مادر مادر،مادر جوونم مادر،هی وای،خدایا فرج امام زمان ما را برسان،آقامون و به داد ما برسان،مارو سرباز خوب ولایت و امام زمانمون قرار بده،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

این دست زخم شده،طبیب گفته باید ثابت بمونه،تا درست بشه،این مادر دو سه ماه از این پهلو به اون پهلو،آخه اگه فقط یه دست باشه،خوب می شه،اگه پهلو فقط باشه خوب می شه،اگه زخم باشه،خوب می شه،اگه صورت باشه خوب می شه،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

الان  اگه تو خیابون ،جایی دعوا بشه،درگیر بشن،اول چیزی که توجه تو رو جلب می کنه،ببین از طرفین دعوا زن و بچه باهاش هستن یا نیستن،بعد می ری به طرف مقابل می گی حیا کن،زن و بچه باهاشن،این یکی،دوم اگه دم در خونه دعوا بشه،زنها بیان بیرون،مردا می گن برید تو،مردونه است،بیرون نیایید،حالا این مثال و بیا در ابعادغیر قابل قیاس،بزرگش کن،ناموس خدا ،کمر بند علی و رو گرفت،یه طرف چهل نفر،هفتاد نفر،نمی دونم ،می کشیدند،یه طرفم فاطمه می کشید،همه زور علی به فاطمه است،پیغمبرم شب اول زندگی شون فرمود: علی جان فاطمه رو داری دیگه جوشن نمی خوای،کسی دیگه طرفت نمی آد،یه طرف فاطمه کشید یه طرف دشمن،یه یاعلی گفت:کمربند مولارو،علی،همچین کشید همه رو زمین ریختند،نانجیب صدا زد چرا دستشو کوتاه نمی کنی،خیلی واسه شون کسر شن بود،یهو یه زن همه شونو بزنه،یهو همه مولا رو رها کردند،

فضه داره با ناله هاش، آتیش به قلبم می زنه

هر کی با هرچی دستشه، مادر مارو می زنه

همه داشتن تماشا می کردند،مولا رو بردند،فاطمه دنبالش می دوید،ای روزگار،یه جام سراغ دارم،ارباب منو شما،می رفت ،زینب دنبالش می دوید،

@@@

خانم مولا رو به خونه آورد،اما دیدن یه زنی داره از طرف قتلگاه می آد،هی ناله می زنه،حسینم و کشتندحسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امروزی بود،اسماء بنت امیس اُمد دید خانم با گریه اش واویلا کرده،خانم جان چی شده،کمک کن یه کم نون برا بچه ها درست کنیم،این بچه ها فقط دست پخت منو می خورند،من که برم دیگه این خونه نه تنور داره ،نه حوصله داره،هیچ کس نه میاد نه می ره،بچه هام گرسنه می مونند،گفت:نون درست کنید،نون درست کردند،نون درست کردن خانم ،جای دست رو نون هست،مادر که رفت اثر انگشت یه دست،یه دست،.....یه آن بیرون کوچه معلوم شد،می دونی چرا؟چون در کنده شد،نون ها رو پخت ، از همون نون هایی که به مقداد می داد،خوب می شد،از فردا، پس فردا هر قرص نونی که می آوردند،بچه ها اول می بوسیدند،جای دست مادره،بوی عطر مادره،ای وای،ای وای،یه فردایی فرمود اسماء بیا کمک کن بچه ها رو بفرست بیرون،خودش مونده و اسماء،اُمد آب کشید اسماء از چاه،شروع کرد خودش رو شستن،کمک کن،خانم جان چه اصراریه،لباس تمیزتر بیار،چه اصراریه،فرمود امشب تاریکه ،تو تاریکی شاید علی خون و نبینه،خون هایی که خشک شدن زودتر می شورم،آقام اذیت نشه،آقام عذاب نکشه،لباس و که می خواستند بیرون بیارن،آستین و پاره کردند،آخه دست ورم کرده،ای وای،این قدر بین  راه رفتن و ماندن،نمان،بمان،بمان،بعد اُمد تو خونه بستر و پهن کرد، شروع کرد گریه کردن،خانم دیگه چی شده،حالتون که بهتره،این و خانم ها گوش کنند،فرمود: من می ترسم فردا منو می خوان تشییع کنند،حجم بدنم معلوم بشه،تازه کی ،خانم،مثل اینکه پوستی رو استخون کشیدند،همین  خانم جان،ما تو حبشه که بودیم،تو فارس یه تابوت درست می کردند،به این صورت،رفت چند تا چوب تابوت آورد،کند از جارو،چید بغل هم،یه پارچه هم دورش کشید،خانم یه لبخند زد،فرمود:به این دست نزن،علی بیاد نشونش بدم،برام همین و درست کنه،حالا غافل از اینکه، چوبایی که برا گهواره محسن آماده شده بود،علی داره از اونها تابوت درست می کنه،ای وای،همه وصیت هاشو کرد،فرمود پسر عمو می خوام ،بقیه عمرم و خوب استفاده کنم،بهترین استفاده رو از این چند ساعت باقیمانده بکنم،چیکار کنم،فرمود پسر عمو بشین در و ببند،بشین تا من هستم برا حسین گریه کنیم،آخه بابم گفته،یه روزی میاد بچه مو با لب تشنه سر می برند،بچه هاشو اسیر می کنند،تو هم شنیدی که،می گن زینب و می برند، نمی دونم بودی یا نبودی بابام گفت:سرش و می زنند روی نیزه،موی حسین،امروز یا فردایی گفت :حسین جان بیا مادر،می خوام موهاتو شونه کنم،چند روزه خاک تو موها رفته،به غیر مادرم عادت ندارند،بدن موهارو شونه کنه،هی گفت:الهی مادرت بمیره،مگه تو مادر نداری خاک رو موهات نشسته،نیاد اون روزایی که کاکلت به هم بخوره،کسی از راه رسید پنجه در کاکل آهوی من زد،یه پیرهن برات دوختم دادم دست خواهرت،ای حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خدانکنه آدم گرفتار بشه ،نتونه هیچ کاری کنه،زن جسه اش ظریف تر و ضعیف تره،اگه بین آتیش و دود جایی رم نبینه،دود وقتی بلند بشه آدم چشماشو می بنده،چشم میسوزه دیگه،وقتی چشم ها بسته می شه،دیگه نمی بینه کی در می آد می خوره بهش، چشما بسته بود،

@@@

امروز جمعه بود  آقامون نیومد،حالا همه باهم روضه بخونیم،..

همه از خیمه ها بیرون دویدند

ولی سالار زینب را ندیدند

همه ایستاده بودند کنار ذوالجناح،یه وقت دیدند از تو گرد و خاک یه عده دارند با آتیش می دوند،زینب بچه ها رو فراری داد،گفت:برید تو بیابونا،برید،آتیش از خیمه ها بلند شد،حالا بگرد زیر یکی از این خیمه ها رقیه رو پیدا کن،..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقاجان امشب ذکر همه ی شیعه ها فقط همین یه جمله است:

اللهم عجل لولیک الفرج

خدایا ظهور منتقم زهرا رو برسون.

یا صاحب الزمان:این همه ی آرزومه که:

@@@

ان شاءالله همین صبح جمعه از کنار خانه ی کعبه صدای حیدری شما بلند می شه:یا اهل العالم اَنا بقیةالله...

ان شاءالله با آقامون بریم مدینه قبر گمشده ی مادرش رو برای همه هویدا کنه،اون جا بشینیم و برای ما روضه ی زهرا رو بخونه.

آقاجان امشب مصیبت جانسوزی می خونیم، که دل هر کسی رو می سوزونه،چه برسه به شیعه ها،مگه چه مصیبتیه،مصیبت امشب ما اینه،

«اسماء پس ار وفات فاطمه سلام الله علیها گریبانش را پاره کرده و سرآسیمه از خانه بیرون آمد،حسن و حسین علیهم السلام را در بیرون خانه ملاقات کرد،آنها گفتند:مادر کجاست؟اسماءسخنی نگفت،آنها به سوی خانه روانه شدند و دیدند که مادرشان رو به قبله دراز کشیده،حسین علیه السلام مادرش را حرکت داد،ناگهان دریافت که مادرش از دنیا رفته است،به برادرش حسن علیه السلام رو کرد و گفت:ای برادرم،خدا در مورد مادرم به تو اجر می دهد، آجرک الله فی الوالده ،امام حسن علیه السلام خود را روی مادر انداخت،گاهی او را می بوسید و گاهی می گفت:ای مادر!با من سخن بگو،قبل از آنکه روح از بدنم خارج شود.امام حسین علیه السلام پیش آمده و پاهای مادر خویش را می بوسید و می گفت:مادرم،من پسرت حسین هستم،قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بمیرم، با من سخن بگو.رنجها و فریادهای فاطمه/ترجمه بیت الاحزان/ص249-248 »

اما لا یوم کیومک یا اباعبدالله کجا بودید،کربلا اون لحظه ای که اُسرا رو از جنازه ی شهدا حرکت دادند،هرکس کنار یه جنازه ای نشسته بود و ندبه سر داده بود،همه ی جنازه ها بدون سر بودند،زینب کنار جنازه ای که از سُم ستوران..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مادر مادر،خدا مادراتونو براتون نگه داره،مگه شما داغ مادر دیدید این جوری گریه می کنید،دیدید یه خونه ای که،اون خونه مادر از دست داده باشن،یا زهرا،قربون این آتیش  محبتی برم که امام حسین علیه السلام به شما عنایت کردند،از درون می سوزی،آتیشش می بره کربلا،دیدید خونه ای که مادر از دست داده،اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه،تا وارد خون بشه،جای خالی مادرش و ببینه،اون پسر کم میاره، از خونه می زنه بیرون،یه وقت ابی عبدالله وارد خونه شد،دید خانم زینب چادر مادرشو سر کرده، داره نماز می خونه،جای خالی مادرشو که دید،کم آورد از خونه زد بیرون،اُمد تو شهر مدینه،اُمد تو کوچه های مدینه صدا زد،ای مردم نامرد مدینه راحت شدید حالا مادرمو کشتید،بذار معرفی کنم کیم،

@@@

حالا که همچین حالی داری بذار برات بگم تو هم آتیش بگیری،یازهرا

یه وقت یه عده اراذل ریسمان به گردن علی انداختند،غیرتی ها کجا نشستند،باید ناله بزنی ،امام زمان میون شما داره گریه می کنه،علی رو دارن می کشن،میون این مردم مدینه که وایستاده بودن تماشا می کردند،یه مرد یهودی بر علی و زهرا گریه کرد،ای وای ای وای،گفت: نه اون علی که من می شناسم،این علی نیست، آخه اون علی در خیبرو از جا کند،من باورم نمیشه،ریسمان به گردنش انداختند،جلو خانمش دارن می زنن،یا زهرا،حقشو ادا می کنی بگم،ای وای ای وای،همین طوری که دارن مولا رو می کشن،غیرتی ها،آخه مولا غیرت الله،یه وقت خانم خودشو کشوند رو زمین،کجا می بری علی مو ،صبر کن، مولا صبر کرد،سرشو پایین گرفت،نگاه نکرد فاطمه شو،یا زهرا،گفت:مولا جان سرتو بالا بگیر،نذار اهل مدینه به ما بخندند،مولای یا مولای،سرت رو بالا بگیر تو مرد خونه منی،تو مرد عالمی،گفت:فاطمه،غیرتم اجازه نمی ده،نمی تونم سرم رو بالا بگیرم،گفت:علی این دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگیر،یه بار دیگه ببینمت،آقا جیگرش آتیش گرفت،تا سرش رو گرفت بالا دید سینه و صورت زهرا خونیه،گفت:فاطمه جای پنجه ی کیه رو صورتت،در خونه ی فاطمه رو آتیش زدند،شعله اش کشید کربلا،یه وقت خیمه های حسین رو آتیش زدند،اموالشو به غارت بردند،یه وقت زینب اُمد، گفت حسین،حسین،مادرم وصیت کرده،زیر گلوتو ببوسم،حسین حسین،ای جا تو مدینه مادرو زدند،ریسمان  به گردن علی انداختند،بی حرمتی کردند،کربلا،خود آقایی که صاحب حرمت بود،جلوی زن و بچه اش حرمت شو ریختند،اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسین تازوندند،نیزه دارا اُمدند،یکی با شمشیر می زد،یکی با نیزه می زد،اونایی که حربه نداشتند،دامناشونو پر سنگ کردند، به بدن حسین،

@@@

هرکی می خواد یه شب جمعه ای کربلا بره،این دستاتو بیار بالا،نشون بده ،بگو آقاجان این پیراهن مشکی آبرومه،آبروم نره،شب جمعه است شب زیارتی حسینه، دوست داری بین الحرمین باشی،جوری صدا بزن حسین رو که صدات برسه بین الحرمین،تا گفتی حسین،آقا بگه جانم حسین،از سویدای دل صدا بزن حسین.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقاجان امشب شب آخر مجلس فاطمیه ی ماست، تو را به مظلومی علی خانه نشین قسمت میدم که به مجلس ما یه سری بزنی.

طبق وصیت حضرت فاطمه امیر المومنین با چند نفر از اصحاب خاص خود شبانه حضرت زهرا را دفن کردند امیر المومنین برای اینکه قبر حضرت فاطمه مخفی بماند با دست مبارکشان صورت چهل قبر را در بقیع درست کردند، صبح فردا دشمنان از دفن حضرت مطلع گشتند، ابوبکر گفت تا افراد مطمئنی بروند و این قبرها را بشکافند و قبر حضرت را بیابند و بر او نماز بخوانند، تا این خبر به علی رسید دستور داد تا پیراهن زردی را که در روزهای سخت می پوشید بیاورند، پیراهن را پوشید ذوالفقار را در دست گرفت و در حالیکه خشمگین بود و چشمهایش سرخ و رگهای گردنش پر از خون شده بود وارد قبرستان بقیع شد .مردم گفتند :این علی ابن ابی طالب است که می آید در حالیکه سوگند یاد کرده که اگر یک سنگ از این قبرها جابجا شود تمام شما را خواهد کشت، در این هنگام غاصب دوم که با جمعی از اصحابش حاضر بودند جلو آمد و گفت :ای ابو الحسن !این چه کاریست که انجام داده ای ؟سوگند به خدا که قبر زهرا را نبش میکنیم و بر او نماز میگذاریم .

حضرت علی که ناراحت و خشمگین بودند دست بر دامن غاصب دوم برد و آن را پیچید و به زمین کشید غاصب دوم به زمین خورد .حضرت خطاب به او فرمود :ای پسر سودای حبشیه !من از حق خود گذشتم از بیم اینکه مردم از دین خارج گردند اما در مورد قبر فاطمه سوگند به خدایی که جانم دردست اوست اگر چنین کنید زمین را از خون شما سیراب خواهم کرد ،پس آنان هراسان شدند و پا به فرار گذاشتند، ابوبکر که این وضع را مشاهده نمود واسطه شد و به حضور امیر المومنین رسید و گفت :تو را به حق رسول خدا و به حق آن کسی که بالای عرش است سوگند میدهم که غاصب دوم را رها کن ما چیزی که شما نپسندید انجام نمیدهیم، آنگاه حضرت او را رها کرد ند و آنها هم از فکر نبش قبر منصرف شدند و قبرستان را ترک کردند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان با بن الحسن امشب خیلی دل من برای شما تنگ شده !امشب شب خاندان پیامبره .امشب شب غریبی علی و اولاد علیه .مگه میشه دختر پیمبر و تشییع جنازه مخفیانه تو دل شب !نمیدونم این مردم مدینه چه کار با حضرت زهرا کرده بودند که به علی وصیت کرده بود :علی جان منو شبونه غسل بده .شبونه کفن کن و شبونه به خاک بسپار

یا صاحب الزمان !معذرت میخوام از شما ،ولی امشب باید روضه ی شام غریبان رو بخونم

معقل ابن عمر میگوید :به حضرت صادق عرض کردم :چه کسی فاطمه را غسل داد :فرمود: امیر المومنین، من از فرمایش حضرت دلم گرفت :حضرت فرمود :گویا از شنیدن این جمله دلگیر شدی ؟عرض کردم :اآری چنین شدم فرمود :دیگر نشو !او صدیقه است و جز صدیقه نباید کسی او را غسل دهد، مگر نمیدانی مریم (س)را کسی جز عیسی (ع)غسل نداد ؟(فاطمه ی زهرا(س)شادمانی دل پیامبر(ص)/ص 276)

پس از وفات فاطمه چون شب درآمد، حضرت علی آن را غسل داد و در تابوت گذاشت و امام حسن را فرمود :که ابوذر را طلب کن چون ابوذر حاضر شد، جنازه را برداشتند و به سوی بقیع بردند و بر آن نماز کردند، چون حضرت امیر از نماز فارغ شد، دو رکعت نماز به جای آورد و دستهای خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت :خداونذدا این دختر پیغمبر توست، فاطمه، پس بیرون بر او را از ظلمتها به سوی نور و از شدتها به سوی شادی و سرور .پس زمین روشن شد به قدر یک میل در یک میل .

چون خواستند ان حضرت را دفن کنند، ندا رسید از بقعه ای از بقعه های بقیع که به سوی من بیایید، که تربت او را از من برداشته اند چون حضرت نظر کرد قبر کنده ای دید پس جنازه ی آن حضرت را نزد آن قبر گذاشتند؛حضرت امیر المومنیین از کنار قبر ندا کرد :ای زمین امانت خدا را که دختر رسول خداست دست تو سپرم، پس از زمین ندایی آمد که :یا علی من مهربانترم به او از تو، برگرد و آزرده نباش، چون حضرت خواست برگردد قبر پر شد و با زمین هموار و ناپدید شد و دیگر ندانستند کجاست تا روز قیامت

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان هر لحظه ای که شما زودتر بیایی، اهل بیت و شیعه ها رو ازدست ظالمان نجات میدی، آقا جان شما بیا و امشب نگذار که تشییع جنازه مادرت توی مدینه شبونه و مخفیونه انجام بگیره،امشب روضه ی غسل دادن فاطمه توسط امیر المومنینه ،امیر المومنین علی علیه السلام میفرماید :به خدا سوگند شروع به غسل دادن او نمودم، طبق وصیت فاطمه او را در پیراهن غسل دادم و با زیادی حنوط رسول خدا او را حنوط دادم، در کفن پیچیدم، وقتی که خواستم بندهای کفن را ببندم، صدا زدم ای فرزندان فاطمه بیائید و با مادرتان خداحافظی کنید، حسن و حسین جلو آمدند :صدا میزدند : آه مادر حسن و حسین سلام ما را به جدمان برسان ،خدا را گواه میگیرم که فاطمه ناله ای زد و فریادی کشید و دستهایش را از کفن بیرون آورد و حسن و حسین را در آغوش کشید .در این هنگام هاتفی صدا زد :یا علی حسن و حسین را از روی سینه ی مادر جدا کن که به خدا سوگند فرشتگان آسمان را به گریه در آوردند

 امیر المومنین وقتی داشت فاطمه رو غسل میداد مردم من میگم این زبون حالش بود :از همه سادات معذرت میخوام که این شعر رو میخونم .

@@@

همه مردم مدینه از دینی که پیغمبر آورده بود فقط اسم مسلمونی رو به یدک میکشیدند و لا غیر

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان امشب شب شهادت مادر شماست، امشب شما میتونی ما رو ببری مدینه عیادت مادر پهلو شکسته ات ،آقا جان بریم کنار مریضه ای که همه دور بسترش جمع شدن ،یه طرف امیر المومنین یه طرف حسنین و زینبین ،فاطمه داره برای اونها وصیت میکنه .اما بذارید روضه رو از اون جایی بخونم که بچه ها اومدن دیدن مادرشون فاطمه از دنیا رفته ، اسما به حسن و حسین فرمود بروید نزد پدرتان علی و وفات مادرتان را به او خبر بدهید، حسنین از خانه بیرون آمدند در حالیکه فریاد میزدند« یا محمداه یا احمداه !الیومُ جُدّ دلنا موتُک اذ ماتت اُمِّنا » سپس حسنین وارد مسجد شدند، علی در مسجد بود آنها شهادت فاطمه را به او خبر دادند، علی از این خبر چنان دگرگون شد که بیحال افتاد، آب به صورتش پاشیدند، وقتی حالش خوب شد با ندای جانسوزی فرمود :«دختر محمد به چه کسی خودم را تسلی دهم تا زنده بودی مصیبتم را به تو تسلی میدادم اکنون بعد از تو چگونه آرام بگیرم @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یابن الحسن ما نیز منتظریم که در رکاب شما خدمت کنیم و از دشمنانتان انتقام گیریم در این آرزوئیم که خداوند توفیق عنایت فرماید تا در رکاب شما باشیم و از دشمنانتان انتقام گیریم .

ابن عباس نقل می کند: زهرا در لحظه های آخر شهادت دست حسن و حسین را گرفت و به طرف قبر رسول خدا آمدند و سپس بین قبر و منبر پیامبر دورکعت نماز به جا آورد پس از نماز حسن و حسین را در آغوش فشرد و با آنها خداحافظی کرد و از آنجا که لحظات جان دادن مادر برای فرزندان سخت است فرمود :عزیزانم پدرتان در مسجد در حال نماز است پیش پدر بمانید و خود حضرت به سوی منزل حرکت کردند در منزل اسماء را صدا زدند و فرمودند: ای اسماء جایی نمیروم در این اتاق ساعتی میمانم و استراحت میکنم پس از ساعتی اگر بیرون نیامدم مرا صدا کن اگر جوابت را دادم وارد شو اما اگر پاسخی نشنیدی بدان که به رسول خدا ملحق شدم و از دنیا رفته ام ،کشف الغمه/ج2/ص 62 اسماء ساعتی صبر کرد آنگاه پیش آمده و صدا زد:« یا بنت محمد المصطفی یا بنت اکرم من حملته یا بنت الخیر من وطی الحصا و یا بنت من کان من ربه قاب قوسین اَو أدنی»چون دید پاسخی نشنید دست دراز کرد و پارچه را از روی صورت فاطمه برداشت و مشاهده نمود که از دنیا رفته است اسماء خود را روی صورت زهرا انداخته او را می بوسیدو میگفت :فاطمه جان وقتی نزد پدرت رفتی سلام اسماء دختر عمیس را به او برسان.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا کی میخوای بیای و شیعه رو از این بدبختی نجات بدی ،هر کجا که نگاه میکنی دارن به شیعه ظلم میکنن، شیعه دلش به شما خوش است یابن الحسن، آقا جان بعد از پیامبر خنده روی لب زهرا نیومد، الا یه جا که امشب با اجازه شما میخوام این روضه رو بخونم ،در چند حدیث از شیعه و اهل سنت آمده که اسماء میگوید: فاطمه زهرا در هنگام وفات خود به من فرمود :مادر جان! من از این وضعی که درباره ی حمل جنازه ها مرسوم است، شرم میکنم و خوش ندارم که جنازه  زنان را روی تخته ای میگذارند و پارچه ای روی آن می اندازند و پستی ها و بلندیهای بدن او برای بیننده مشخص است ،اسماء میگوید به او عرض کردم من چیزی را که در حبشه دیده ام هم اکنون ترتیب داده نزد شما می آورم و نشانتان میدهم ،سپس چند عدد چوپ ترو تختی آوردم و آن چوبها را خم کرده دو طرف آن را کنار تختی بسته وچادر روی آن کشیدم فاطمه آنرا که دید خوشحال شد و تبسم کرد .اسماء میگوید: از روزی که رسول خدا از دنیا رفته بود تا به آنروز تبسم بر لبان دختر پیامبر را ندیده بودم در روایتی دیگر آمده است که فرمود: چه چیز خوب و نیکویی است که بدان وسیله جنازه زن از مرد تشخیص داده نمیشود و در حدیثی است که فرمود" اصنعی لی مثله استرینی سترک الله من النار" برای من نیز یک چنین چیزی را درست کن و مرا مستور کن خدایت از آتش دوزخ مستور دارد .کشف الغمه/ج2/ص130

کجا بودی فاطمه بببینی که پسرت حسین بدون تابوت حتی کهنه پیراهنی هم که داده بودی برای کفن، از او غارت بردند، نامردمان بدن قطعه قطعه ی حسین رو سه شب روی خاک گرم کربلا ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان این دل من از بس که غم مادرت زهرا را دارد، انگار اصلاً ساحل نداره آخه مگه غم مادرت تمومی داره ،مگه میشه به گفته خود شما که شب عید غدیر توی خواب به اون مرد عالم گفتی ما اهل بیت دیگه بعد از بیت الاحزان مادرمون زهرا دیگه شادی نداریم .

دلم دریا ولی ساحل ندارد

به غیر از عشق تو حاصل ندارد

تمام هستیم بود و نبودم

فدای توبیا قابل ندارد

آقا جان بیا تا جونم را فدات کنم آقا بیا تا باهم توی مدینه تن اون دو نفر نامرد رو از خاک بیرون بیاریم و انتقام مادرت زهرا را از اونها بگیریم ،من نمیدونم دیگه فاطمه اذیتی برای مردم مدینه نداشت، ای نانجیب مردم مگه چه هیزم تری فاطمه یا باباش رسول خدا به شما فروخته بودند، که حتی نذاشتید توی عزای باباش هم گریه کنه، که رفتید به امیر المومنین گفتید به فاطمه بگو یا شب گریه کنه یا روز ،خدا لعنتتون کنه ای نانجیب مردم فضه کنیز حضرت زهرا میگوید :  پس از چند روزی که رسول خدا از دنیا رفته بود حضرت زهرا شبانه روز گریه میکردند بزرگان و پیرمردان مدینه نزد امیرالمومنین آمدند و گفتند: یا ابالحسن فاطمه شب و روز گریه میکند هیچ یک از ما نمیتواند شبها راحت بخوابد و روزها نیز آسایش در کسب و کار و درآمد نداریم از تو میخواهیم از فاطمه درخواست کنی که یا شب گریه کنه یا روز حضرت فرمودند: بسیار خوب اقدام خواهم کرد امیرالمومنین نزد فاطمه آمدند حضرت با دیدن امیرالمومنین کمی آرام گرفتند امیرالمومنین فرمودند: مردم مدینه از من خواسته اند که از توبخواهم یا شب گریه کنی یا روز فاطمه فرمودند: یا علی من مدت زیادی در بین آنها نخواهم ماند به همین زودی از بین آنها خواهم رفت ،به خدا سوگند که نه شب آرام میگیرم و نه روز تا به پدرم رسول الله ملحق شوم، سپس امیرالمومنین علیه السلام برای فاطمه به دور از شهر مدینه اتاقی بنام بیت الاحزان را بنا کردند و حضرت زهرا همراه با حسن وحسین روز به آنجا میرفتند و به گریه و عزاداری می پرداختند، آری اینجا در مدینه امیر المومنین برای فاطمه سرپناهی بنا کرد تا بتواند برای پدرش رسول الله گریه کند، اما کربلا بدن بی سرو قطعه قطعه و غرق به خون حسین سه روز و سه شب روی خاک گرم کربلا روی زمین بود، بدون حتی یک سر پناه و هر کس که میخواست بالای سر او گریه و زاری کند با تازیانه از او دلجویی میشد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا همون طوریکه ما تو جامعه کبیره میخونیم درباره شما اهل بیت که"سجیتکم الکرم عادتکم الاحسان شما خاندان کرم هستید و عادت شما احسان است" من سائل دیدار روی شما هستم مگه میشه شما اهل بیت به گدای در خونتون اهمیت ندید و اون رو رد کنید ،آقا من سائل دیدار شما هستم و چیزی ندارم لحظه ای دیدار شما فرش راه شما کنیم فقط به قول شاعر ما یک چیز داریم :

@@@

آقا خیلی امید دارم شما رو ببینم هی به خودم امید میدم که ایشالله زنده میمونم تا اینکه اقا رو ببینم ...

دارم امید ببینم دمی تو را ،با این امید اجل را جواب میکنم ....

امشب شب موذن پیغمبره ،شب بلال حبشیه، روضه ی بلال رو اینطور براتون میگم :

ابن بابویه روایت کرده چون حضرت رسول از دنیا مفارقت کرد و بلال از اذان گفتن امتناع کرد چرا که منبر و محراب رسول خدا غضب شده بود، روزی حضرت فاطمه فرمود یا علی بسیار مایلم که صدای موذن پدرم را بشنوم به نقلی از امیر المومنین حضرت علی علیه السلام ،این خبر را به بلال رساندند، بلال عرض کرد چون خواسته پاره ی تن رسول خداست می پذیرم، بلال بالای ماذنه رفت و شروع کرد به اذان گفتن، همینکه صدای اذان گفتن بلال بلند شد الله اکبر الله اکبر، صدای گریه فاطمه بلند شد، بیاد زمان پدر افتاد آنچنان بیتاب شد که نتوانست از گریه خودداری کند صدای اذان بلال با ذکر اشهد ان لا اله الا الله شنیده شد، صدای ناله ی فاطمه بلند تر شد، اما همینکه بلال موذن پیامبر ذکر اشهد ان محمدا رسول الله را بر زبان جاری کرد اهل خانه دیدند که فاطمه غش کرد، با دیدن این صحنه رفتند به بلال گفتند تا بلال اذان را قطع کند ،بلال اذان را نیمه تمام گذاشت خدمت بانوی دو عالم رسید کم کم حضرت به هوش آمدند و فرمودند: بلال برو اذان را تمام کن، بلال عرض کرد یا سرور بانوان دو عالم بیم آن را دارم که وقتی صدای مرا بشنوی به جانتان آسیبی برد، پس حضرت آن را معاف کردند، اینجا حضرت فاطمه تا اسم باباش پیغمبر رو شنید ،حالش دگرگون شد یا بهتر بگم گفت بابا کجایی که ببینی این اُمت با دخترت بعد از تو چه کردند آخه پیمبر گفته بود فاطمه پاره ی تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده ،اما کجا بود کربلا اون زمانیکه به حسین گفتند وقت اذان ظهره ،علی اکبر اذان گفت: مگه پیغمبر نگفته بود حسین از من و من ز حسینم، کجا بود ببینه این اُمت ستمگر با حسینش چه کردند، اسبها را نعل تازه کردند و بر بدن حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آ قا جان چقدر دوری شما رو تحمل کنم دیگه طاقت دوری شما رو ندارم آ قا اینقدر اومدن شما دیر شده که همه ی مردم حتی خود شیعه ها ی به ظاهر متمدن میگن اگه این امام زمان شما میخواست بیاد تا حالا باید می اومد آ قا جانم یا بن الحسن پسر فاطمه

آ قا آیینه دل من از بس گناه کردم خاک آلود و سیاه شده باید شما بیای و این آ لودگیها رو از دلم پاک کنی آقا جان بیا و به این جدایی پایان بده

@@@@

آقا بیا و قبر بدون شمع و چراغ مادرت را به ما نشون بده و بعد توی مدینه بدن اون دو نانجیب رو از خاک بیرون بیار و دادخواهی مادرت را بکن

شیخ مفید ماجرای کوچه را چنین نقل میکند

«ابوبکر کاغذی طلبید و رد فدک را در آن نوشت و به فاطمه (س)داد حضرت با گرفتن سند از نزد ابوبکر بیرون امد ولی در راه عمر با او ملاقات کرد و از جریان نامه پرسید فاطمه فرمود: این نامه سند رد فدک است که ابوبکر برایم نوشته است عمر گفت آنرا به من بده، فاطمه امتناع ورزید ،عمر با لگد به سینه و پهلوی فاطمه زد، طوریکه محسن فرزندش سقط شد و چنان سیلی به صورت آن بانو زد که گوشواره اش شکست سپس سند را گرفت و پاره کرد همین خشونت باعث شد فاطمه بستری گردد و بعد از 75 روز بیماری از دنیا رفت» اینجا توی مدینه فاطمه 18 سالش بود که از دشمن سیلی خورد اما کربلا یه دختر 3 ساله که صورتش از گل نازکتره از سیلی دشمن گوشواره از گوشش پاره میشه و با باباش درد دل میکنه میگه

@@@

بابا عمه میگفت که من شبیه مادرت شدم مگه مادرت هم مثل من سیلی خورده بود مگه مادرت مثل من قدش خم شده بود مگه ....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان یابن الحسن ، میدونم این ایام برای شما کمتر از ایام محرم و صفر نیست میدونم جلوی پسر نباید روضه ی مادر پهلو شکسته را خواند، آقا جان میدونم جلوی پسر نمیشه روضه ی سیلی خوردن مادر رو خوند، ولی معذرت میخوام امشب باید این روضه خونده بشه، تا اونایی که میگن این ماجرا صحت نداره یک کمی به فکر بیفتند و از غربت علی و فاطمه توی این مملکت شیعه کم بشه ...

مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب بیت الاحزان مینویسد:

هنگامیکه فاطمه زهرا از دستور ابوبکر اطلاع یافت که ضوابط او را از فدک خارج کرده اند نزد ابوبکر رفت و فرمود چرا مرا از ارث خود که پدرم رسول الله برایم ارث گذاشته باز میداری و وکیل و نماینده مرا از آنجا خارج نموده ای با اینکه پردر بزرگوارم آن مُلک را به فرمان خدا برای من قرار داده ابوبکر گفت: برای گفته های خودت شاهد بیاور که رسول خدا آنجا را مُلک خاص تو قرار داده است حضرت فاطمه رفت اُم ایمن را به عنوان شاهد نزد ابوبکر آورد اُم ایمن رو به ابوبکر کرد و گفت ای پسر قُحافه گواهی نمیدهم مگر اینکه در مورد اعتبار خودم از زبان رسول خدا استدلال کنم تو را به خدا قسم آیا پیامبر در مورد من گفته است «اِنّ اُم ایمن امراه من اهل الجنه»  که هر آینه، اُم، بانویی است از اهل بهشت. ابوبکر گفت آری میدانم که پیامبر در مورد تو چنین گفته است اُم ایمن گفت شهادت و گواهی میدهم بر اینکه وقتی آیه ی« و آت ذاالقربی حقه »ای پیامبر حق نزدیکان را بپرداز ،بر رسول گرامی اسلام نازل شد ،پیامبر خدا به امر و فرمان خدا فدک را بر فاطه واگذار نمود و آنجا را مُلک خاص فاطمه کرد و همچنین امیر المومنین نیز بر همین مطلب گواهی داد و برای ابوبکر ثابت شد که فدک مُلک شخصی فاطمه زهرا و بر همین اساس قباله ای در مورد رد فدک به فاطمه ی زهرا نوشت و به آن بانوی مکرمه داد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان یابن الحسن سرت سلامت، آقا آخه امشب شب روضه ی عموی نشکفته ی سادات حضرت محسن ابن علی است آقا جان یه سری به این محفل بی ریا ما بزن آقا جان ، شما که جریان به آتش کشیدن خانه جدت امیر المومنین جلوی چشماتونه و مطمئناً این ماجرای دردناک را دیدید برای ما روضه خون باشید، آقا جان معذرت میخوام که اینجور میگم اما اگر امشب، امشب این را نگم و این شعر را نخونم نمیدونم کی باید بخونم.

@@@

 یا صاحب الزمان معذرت میخوام آقا جان انشاءالله لال بشم که بخوام دروغ بگم ولی:

@@@

 در کتاب ارشاد القلوب نقل شده است که فاطمه فرمود:" هیزم بسیار به در خانه ما آوردند تا خانه و اهلش را بسوزانند من پشت در ایستاده بودم و آن قوم مهاجم را به خدا و رسولش سوگند میدادم که دست از ما بردارند و ما را یاری نمایند، عُمر تازیانه را از دست قنفذ غلام آزاد شده ابوبکر گرفت و با آن بر بازویم زد و اثر آن چون رگه های بازوبند در بازویم باقی ماند آنگاه لگد به در زد و در را به طرف من فشارداد در این هنگام به صورت بر زمین افتادم در حالیکه فرزندی در رحم داشتم، آتش زبانه میکشید و صورتم را میسوزاند او با دستش مرا میزد گوشواره ام قطع و پراکنده شد، درد مخاض مرا فرا گرفت، محسنم بیگناه سقط و کشته شد." اما اگر اینجا در خونه امیر المومنین را این بیحیاها به آتش نمیکشیدند کربلا دیگه کسی جرات نمیکرد خیمه های اهل بیت امام حسین را به آتش بکشد.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان یا صاحب الزمان امشب  دلم خیلی برای شما تنگ شده، مُدام با خودم زمزمه میکنم، کجایی گل زهرا کجایی گل زهرا کجایی آقا جانم یا بن الحسن نمیدونم کجا منزل گرفتی آقا نمیدونم باید کجا سراغ شما رو بگیرم، از کی باید سراغ شما رو بگیرم  امشب روضه سختیه، روضه روضه ی ریسمان انداختن به گردن امیر المومنینه، اونم امیرالمومنینی که با یک دست در قلعه خیبر رو که چهل مرد جنگی حملش میکردند بلند کرد ،پیغمبر چی به علی گفته بود، توی اون لحظات آخر که هی امیر المومنین چهره اش غضبناک میشد و میگفت بازم باید صبر کنم پیغمبر میگفت علی جان باز هم باید صبر پیشه کنی ،بعد از شکستن پهلوی فاطمه ریسمان به گردن علی انداختن بعد از جنایت بین در و دیوار قنفذ ملعون با همراهانش در حالیکه صدای پاره تن رسول الله بلند بود بدون اجازه به خانه امیر المومنین هجوم بردند ،طوریکه عده زیادی به سر علی ریختند و مانع از این شدند تا امیر المومنین سراغ شمشیر برود ،عده ای به دستور خلیفه دوم شمشیرها را به دست گرفته و به آن حضرت حمله ور شده علی را مظلومانه به صورتیکه ریسمانی بر گردن ایشان انداخته و بنا بر نقلی دستان حضرتش را به هم بسته بودند به طرف مسجد میکشیدند

اگر اون روز ریسمان به گردن علی نمی انداختند دیگه کسی از دشمنان جرات نمیکرد کربلا ریسمان به گردن زین العابدین بیندازه، یا زهرا، شما اینجا نتونستید تحمل کنید دشمن ریسمان به گردن علی بیندازه دنبال علی دویدی دلا بسوزه به حال زینب، موقعی که دید زمین و آسمان تیره و تار شد انگار زمین لرزه داره میاد رفت خیمه امام سجاد، گفت پسر برادرم بگو چه اتفاقی افتاده ،امام سجاد فرمود عمه جان پرده خیمه رو کنار بزن زینب سلام الله علیها پرده خیمه رو کنار زد، دید سر داداش حسین بر سر نیزه ها

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خدایا توفیق زیارت صاحب عصر الزمان رو امشب به جمع ما عطا فرما،خدا اگر توی این ایام و توی این روضه ها توفیق دیدن صورت دل آرای مهدی فاطمه نصیب ما نشه ،پس کی نصیب ما میشه، امشب شبیه ،که جن وانس همه روضه خون ونوحه خون فاطمه هستند ،امشب شب روضه ی زهراست، امشب شبیه که اگر نفرین میکرد فاطمه همه ارض و سماء کون فیکون میشد

امام صادق(ع) فرمود:" وقتی علی را از خانه اش بیرون آوردند تمام بانوان بنی هاشم از خانه ها بیرون آمدند تا نزدیک قبر رسول خدا رفتند، حضرت زهرا صدا زد ،پسر عمویم را آزاد کنید، قسم به خداوندی که محمد را به حق مبعوث کرد اگر او را  رها نکنید ،مویم را پریشان و پیراهن پیامبر را بر سر می افکنم و در درگاه خدا ناله میکنم، ناقه ی صالح پیغمبر در پیشگاه خدا گرامی تر از فرزندان من نیست ".

سلمان میگوید: "نزدک فاطمه بودم سوگند به خدا دیدم که پای دیوارهای مسجد رسول خدا از زمین جدا و گشوده میشود که اگر مردی خواسته باشد میتواند از زیر آن عبور نماید نزدیک رفتم و عرض کردم ای بانوی بزرگوار و ای سرور من ،خداوند پدرت را مایه ی رحمت جهان قرار داد، شما سبب عذاب مردم نشوید، فاطمه به خانه ی خود مراجعت نمود و شکاف مسجد بهم پیوست به طوریکه غبار از پایه ی مسجد بر خاست و در بینی ما رفت. "اینجا دستهای امیر المومنین را بستند تا برای بیعت ببرند،حضرت زهرا خواست نفرین کند، اما کربلا اون زمانی که شمر ملعون روی سینه ابی عبدالله نشسته بود راوی میگه دیدم صدایی میاد هی میگه غریب مادر حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان یا بقیه الله امشب روضه خوندن ما با بقیه ی شب ها فرق داره ،امشب آخه روضه از زبان قاتل مادر شما خوانده میشه، امشب این روضه با دل خیلی ها بازی میکنه ،امشب این روضه دهان خیلی از آدمها رو میبنده، اونایی که میگن جریان آتش زدن سیلی زدن و ...سندیت نداره ،امشب باید این روضه رو گوش بدن.

توی کتاب بحار الانوار ج8صفحه 221و کتابهی دیگر آمده  است :

پس از آنکه ولید و دیگر دشمنان اهل بیت به دستور خلیفه دوم رفتند و هیزم آوردند و در خانه ی امیر المومنین را آتش زدند خلیفه دوم در نامه ای برای معاویه نوشت :فاطمه به اون گفت ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا و ای دشمن امیر المومنین و هماندم دستش را بیرون آورد از در ،که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم و با تازیانه بر دستهای او زدم، از شدت درد ناله و فریادش بلند شد و گریست و گریه و ناله اش آنچنان جانسوز بود که نزدیک بود، دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم و برگردم به یاد کینه های علی و حرص او در ریختن خون بزرگان مشرک اُفتادم و با پای خود لگد بر در زدم ولی او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتی لگد بر در میزدم صدای ناله ی فاطمه بلند شد و فریادی زد که پنداشتم مدینه زیر و رو شد در آن حال فاطمه گفت: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک آه یا فضة خذینی فقد والله قتل ما فی احشایی من حمل .در این حال دریافتم فاطمه در اثر درد شدید به دیوار پشت در تکیه داده است در خانه را به شدت فشار دادم در باز شد، وقتی که  وارد خانه شدم فاطمه با همان حال روبروی من ایستاد، ولی شدت خشم مرا به گونه ای کرده بود که گویی پرده ای در برابر چشمم افتاده است، آنگاه آنچنان از روی مقنعه سیلی به صورت فاطمه زدم که گوشواره از گوشش به در آمد و بر زمین پخش شد در این حال علی از خانه بیرون آمد".

 آری خدا میداند اگر در مدینه و در محله  بنی هاشم و در خانه امیر المومنین چهره نازنین حضرت زهرا از حرارت آتش نمیسوخت دست و پای دختران رسول الله در کربلا نمیسوخت اگر مسمار در سینه فاطمه نمیرفت،اگر آنروز در خانه امیرالمومنین را نسوزانده بودند، اگر آنروز گوشواره از گوش زهرا جدا نمیشد، دیگر در کربلا از گوش دختران آل رسول الله جدا نمیشد، دیگر خیمه ها آتش نمیگرفت موی سر ودامن دختران آتش نمیگرفت و در یک کلام اگر آنروز دستان علی را نبسته بودند در کربلا غل و زنجیر به دست وپا و گردن اسیران نمیکردندو اگر در مدینه مادرشان فاطمه مظلو مانه سیلی نخورده بود صورتهای زیادی از سیلی ستم نیلی و کبود نمیشد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

در آن مرضی که پیامبر اکرم از دار دنیا رحلت کرد حضرت فاطمه به حضور پیامبر آمد و پیامبر مطلبی در گوش او فرمود که خندان شد عایشه می گوید من از علت تبسم فاطمه سوال کردم آن حضرت فرمود الان صلاح نیست وقتی که پیامبر خدا از دنیا رحلت کرد من راجع به تبسم از او پرسیدم حضرت فاطمه فرمود وقتی پیامبر خدا خبر وفاتش را به من داد من گریان شدم چون فرمود تو اولین کسی هستی از اهل بیتم که به من ملحق میشود خندان شدم و از این عباس روایت شده است که پیامبر اکرم (ص)زمان مرگ صدیقه طاهره را هم تعین کرده و به دخترش فاطمه زهرا فرمود فاطمه گریه نکن بعد از من هفتاد و دو روز بیشتر عمر نمیکنی تا به من ملحق شوی و از این خبر زهرا متبسم شد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جان ممنونم که باز امشب من روسیاه رو به مجلس روضه ی مادرت راه دادی، ممنونم با این بار گناه که هیچ کجا راهم نمیدن شما منو به مجلس عزای مادرت، برای اینکه پاکم کنی راهم دادی ،آقا جان تو این ایام فاطمیه شما کجا برای برای مادر پهلو شکسته ات مجلس عزا بر پا کردی ؟اقا جان امشب بیا با  هم سری بزنیم به مدینه ،مدینه بعد از رحلت یه خبرایی هست !توی ایامی که امیر المومنین در پی مراسم کفن و دفن بدن رسول اکرم است یه عده نامرد توی سقیفه جمع شدن و برای غضب خلافت برنامه ریزی کردن، آقا جان سرت سلامت یا صاحب الزمان !آجرک الله فی مصیبت امک فاطمه الزهرا سیده نساءالعالمین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امروز امیرالمؤمنین علیه السلام با دل خوش رفت سمت مسجد،شاید فاطمه سلام الله علیها از خدا همین و می خواست،قدری حالش بهتر باشه،علی خیالش راحت بشه بره مسجد،نباشه جون دادن فاطمه سلام الله علیها رو ببینه،همچین که علی رفت،بچه ها رم به بهانه ای از خونه بیرون کرد،خودش مونده و اسماء ،فرمود: توی این حجره می خوابم،ساعتی از حجره بیرون برو،اگر بعد از ساعتی اُمدی،دیدی این پارچه رو ،رو صورتم کشیدم،صدام زدی و جواب نشنیدی،بدون مهمون بابام شدم،این خادمه ی حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها،یار باوفای زهرا ،دل تو دلش نیست،تو حیاط خون هی دست رو دست می زنه،خدا نکنه امروز روز آخر عمر فاطمه سلام الله علیها باشه،اما دستوره باید اطاعت کنه،اُمد بیرون،بعد از ساعتی اُمد وارد حجره شد،دید یه ملحفه ی سفید،روی فاطمه سلام الله علیهااست،بادست رو سرش زد،اُمد آروم ملحفه رو کنار زد،خانومم،دید هیچ صدایی نمی آد،ای دختر پیغمبر،یا اُم الحسنین،جوابی نمی ده،صدای شیون اسماء بلند شد،اُمد داخل حیاط،یه وقت دید آقا زاده ها وارد خونه شدند،حسن و حسین ،اسماء مادرمون کجاست؟وارد حجره شدند،دیدن مادر رو به قبله خوابیده،ابی عبدالله سئوال کرد،فرمود:اسماء هیچ موقعی این وقت روز،مادر ما نمی خوابید،چی شده؟عرضه داشت، آقا زاده ها ،مادرتون خواب نیست،مادرتون از دنیا رفته،دیدن بچه ها دویدن خودشونو،رو بدن مادر انداختند،امام حسن علیه السلام رو سینه مادر اُفتاده،آی جوونا،حسینیا،ارباب بی کفن شما،یاد داده مادر داری رو،دیدن حسین علیه السلام راه شو کج کرد،اُمد پایین پای مادر،صورت کف پای مادر،گذاشت،هی صدا می زنه،مادر من حسینم،اگه جوابم و ندی دلم آب می شه،جوابش و می دونی کی داد، اون لحظه ای که اون نانجیب رو سینه پسر نشسته بود،اینقدر ناله فاطمه سلام الله علیها رسا و شنیدنی بود حتی دشمن شنید،گفت:دیدم بدنش داره می لرزه،آه،امروز اگه این روضه خونده بشه،بله که جا داره،مادر عاشوراست،امروز روز شهادت حضرت زهراست،گفتم:نانجیب چرا بدنت داره می لرزه؟گفت :هلال گوشه ی گودال زنی نبود،همچین که خنجرو  رو گردن گذاشتم،دیدم صدای یه خانمی می آد،هی می گه:غریب مادر حسین،حسین،حسین، مادر دلنگرانه،امروز با اون مادر،با مادر دلنگرانت زمزمه کن،ای تشنه لب، سفارشی به امیرالمؤمنی فرمود:علی جان حواست به همه بچه ها باشه،اما حسین،حسین،نیمه شبها از خواب پا می شه،بچه ام تشنه است،هر شب یه ظرف آب بالا سرش می ذاشتم،از امشب دیگه کار زینب سلام الله علیها شروع می شه،ای تشنه لب ،حسین. عشق زینب،حسین،ای بی کفن حسین،بی پیروهن حسین،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دیگه چیز زیادی از عمرش باقی نمونده،دیگه همین روزاست،خبر تو مدینه بپیچه،زینب بی مادر شد،امروز روضه ی خودش رو داره،چند روز پیش اسمای بنت اُمیس اُمد،عیادت بی بی، بی بی جان حالتون چطوره،فرمود:اسماء دارم از دنیا می رم،اما یه ناراحتی دارم،من روضه رو یه روز به  شهادت بی بی می خونم،ان شاء الله اونی که روزیشه،بشنو و عوض بشه،بگیره، بی بی، بی بی جان حالتون چطوره،فرمود: دارم از دنیا می رم، اما یه ناراحتی دارم،بی بی جان برا پهلوت غصه می خوری،نه،برا بازو ،نه،برا امیر المؤمنینه،اون که اصل غصه ی منه،همه ی این حال و روزم برا اونه،اما این ناراحتیم متمایزه،بی بی جان غصه ات چیه،فرمود:اسماء من از وضعیت تشییع جنازه تو مدینه راضی نیستم،چرا؟برا اینکه حجم بدن معلوم میشه،چاقی ، لاغری،یه عالمه حرفه اینجا،فاطمه سلام الله علیها فکر کردی فقط برا خودش می گه،نه بابا،پرچمی بلند شد،تا من امروز حرف بزنم،والا بردار بخون اصلاً چیزی از حضرت زهرا نموده بود،خود امیر المؤمنین می گه،مثل یه شبح شد،چیزی نموده بود،دو، شب تشییع شده، چه جوری،این تشییع جنازه دیده نمی شه،رمز و راز داره،داره درس حجاب می ده،می گه،آی زنهایی که دختر من هستید،من جنازمم نذاشتم کسی بفهمه،حجم بدن من چیه،حالا زن ها می رن،غسال خونه حواسشون باشه،گفت:از وضعیت زن ها توی مدینه،ناراحتم،اسماء فرمود چرا خانم جان،فرمود حجم بدن زن معلوم می شه،چادر یه جوری نپوشید حجم بدنت معلوم بشه،قدیم بچه بالغ می شد تو خونه پیرهن مردونه زخیم می پوشید،این جور نیست که جلوی بابا و عمو و برادر راحت باشه،نه،عادت می کنه،دیگه نمی شه جمعش کرد،خدا پوشش خواسته،اسماء گریه کرد،گفت بی بی جان تو یمن و ایران،عماری و تابوت درست می کنن،یه ذره حصیر کنارش بود،نشون داد،یه عماری درست کرد،بی بی یه نگاه کرد،می گه دو سه ماه بود من،لبخند به لب بی بی ندیده بودم،یه دفعه دیدم لبخند زد،فرمود:به علی می گم از اینها برام درست کنه،خونه مولا مثل ماها نبود کوچیک بود،بمیرم برات که تو خونت نمی شد چیزی پنهان کنی،بی بی بستری بود دید تابوت و آوردند خونه،دیروز آوردند، یه نگاه به تابوت کرد،حالا من از شماها می پرسم ،زینب چی شد، وقتی این صحنه رو دید،حسنین چه کردند،یه حرفی روز اول این دهه زدم،ناراحتم زدم،گاهی مارو حواله می دن،میگن رو این موضوع گریه کن،تا حالا یاد نمی دی یه جنازه رو بری ببینی،که لباس تنش نیست،و این که زینب تو ی گودال هی می گفت:این الحسین،من می شناسمت،کجایی که پیدات نمی کنم،بابا پیراهن از من گرفتی،یه پیراهن کهنه گرفتی،گفتی اینو به من بده که کسی طمع نکنه،..فرمود:اگه یه مردی سه تا دختر بزرگ کنه،چادری باشن،پوشش کامل باشه،فردای قیامت اگر بار گناهش سنگین تر باشه،وقتی می خوان ببرند طرف جهنم،چادر دخترا ،حائل می شه،بابا رو نمی زاره بره،طرف جهنم،خوش بحال اونی که دخترش چادریه،با حجاب سنگین ،رنگین،یه جور بگرد حضرت زهرا سلام الله علیها نشونت کنه،قیامت بگه این مال ماست،این پرچم حجاب و برافراشته،دختر به هوش اُمد شام غریبان کربلا، کتک خورده بود اما نگفت،سرم ،پام،بدنم،نه،حتی بزرگترین مصیبت امام حسین علیه السلام،از امام حسینم نگفت،حتی نگفت زین العابدین کجاست،به عمه اش زینب ،اول حرفی که زد،گفت:هل عندک خرقه،یه تیکه پارچه داری،باهاش موهامُ بپوشونم،رحمت،به اون مادری که این جوری بچه تربیت کنه،بچه ولنگ باز مال شیعیان فاطمه نیست،کی عوض میشینم،زینبی دیدم،چه زینب،کاش مداحش بمیرد،یه کلمه حرف بزنم،آی جگر سوخته ها جمع کنم روضه ،زینب اشک ریخت،نوازشش کرد،سرش رو یه جوری تو بغل گرفت،تو تاریکی شب،تار مویی ازش معلوم نشه،بعد فرمود،عزیزم عمه هم مثل خودته

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آدم اگه بین غریبه ها بخواد گریه کنه سخته،آدم اگه یه جا بخواد گریه کنه،مسخره اش کنند سخت تره،این روزا بی بی مون گریه می کرد،یه زنی بود تو مدینه می شناسیدش،او که گریه می کرد،قهقهه می زد،می گفت:جگرم خنک شد،صدای گریه حسن بلند می شد،او قهقهه می زد،

@@@

گریه کنید،مدینه نمی شه داد زد،گریه کنید پشت بقیع نمی زارن داد بزنید،آی زنا ناله بزند،شما رو بقیع راه نمی دن،آی،ای دل،ای دل،امان ،امان،امان،آی

@@@

روضه چی بخونم،خوبه اگه یه خانم جوونی،می خواد از خونه بیرون بره،یه پسر بچه هفت،هشت ساله باهاش باشه،اگه مردش باهاش نیست،این آقا زاده هی می گفت:جانم مادر،چه خطبه ای خوند،پوزه ی دشمن و به خاک مالید،قباله ی فدک تو دست زهراست،دست امام حسن  علیه السلام تو دست زهرا،یه وقت اون نانجیب سرو کله اش پیدا شد،مقابل بی بی ،بی بی اول دست حسن و فشار داد،پسرم ،همه ی کربلات امروزه حسن جان،صبر نشون بده میوه ی دل مادر،ناموس پرستا ناله بزنید،آقام امام حسن غریبه،غیرتی ها داد بزنید،امام حسن  و اون روز کشتند،جگرش پاره پاره شد،داده بیداد،فاطمه کجا بودی،مسجد حقم و گرفتم،قباله رو بده،نمی دم،نامرد قاپ زد،آب دهان ریخت رو قباله،پاره پاره کرد،بی بی فرمود:خدا شکمت و پاره کنه،نانجیب  غضب کرد،سر و ته کوچه خبری از علی نیست،وای،وای،وای،ای دل،ای دل،

گل یاس علی نیلوفری شد

من که چیزی نگفتم تو صورتاتون می زنید،بزن،منم می زنم،اما مال من و تو دردی نداره،هیچی مون نمی شه،مردیم،صورتت مال حادثه هاست،اما صورتش از برگ گل نازک تر بود،ای داد،ای داد،می گن گوشواره شکست،ان شاءالله دروغه،روضه خوانها می گن صورت چاک برداشت،ان شاءالله دروغه،برو یه جا دیگه

شامیا بدن، بابا،بابا

عمه رو زدن ، بابا،بابا

ضجر بی حیااست، بابا،بابا

پس عمو کجاست، بابا،بابا

صورت نیلی ، بابا،بابا

بچه و سیلی ، بابا،بابا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از همه بچه سیدا معذرت می خوام،اما چه کار کنم،باید بگم تا بدونی این حرومزاده تو کوچه چیکار کرد،این فاطمه همون فاطمه ای است، که از مرد نابینا رو میگیره،هر کی نمی تونه بشنوه گوشاشو بگیره،من کار ندارم، چهل تا نامرد تو کوچه ایستادند،

در بر دیده ی یک شهر زمین می خوردم

هیچ گه فاطمه اینگونه برانداز نشد

من نمی گم یکی بیاد، دست بابام و وا کنه

یکی بیاد مغیره رو از مادرم جدا کنه

آی همسایه ها مادرم حامله است،مغیره با لگداش داره مادرمو می کُشه.هنوز موندم بگم یا نه،یا حضرت زهرا سلام الله علیها،بعضی ها فکر می کنند،با یک لگد در باز شد،نه این جوری فکر نکنی ها،بی بی همسر علی است،علی واره، وقتی بی بی اُمد دم در،با خودش گفت:اگه اینا بفهمند من دختر پیغمبرم، می رند،کاری به کار علیم ندارن،بار شیشه داره،امشب وقتی آقا داره بدن و غسل می ده،دید کف دست زهرا سلام الله علیها رد بریدگیه،مونده این رد خنجر چیه،ام الکلثوم اُمد،بابا من می دونم،آخه اون روز قبل از فضه اُم الکلثوم رسید دم در،گفت:بابا وقتی نامرد در و هل می داد،مادر دو تا دستاش و به در گرفته بود،این  در به محسن نخوره،وقتی دید زورش نمی رسه،یه وقت دیدم از لای در خنجر فرستاد،مادر خنجرو گرفته، در باز شد یه وقت صدای مادر بلند شد،فضه به دادم برس،محسنم و کشتند،هر جا نشستی ناله بزن یا زهرا.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حرم امام رضا علیه السلام،چقدر خوبه فاطمیه،آدم می ره پیش امام رضا،وقتی برا مادرش روضه می خونه،واقعاَ آدم گریه های امام رضا رو حس می کنه،خودش میگه من پاره ی تن پیغمبرم،مادرمم پاره تن پیغمبره،بعد اونجا عرض کردم،آقا جان چه صحن و سرایی،ولی می دونم شما هم بهتر از ما،ما یه ذره از تو گرفتیم، که می گیم ای کاش مادرمم یه صحن کوچیک داشت،این شب ها باید مثل شب های محرم گریه کنید،

@@@

دستش بشکنه اونی که تو رو زد،تبت یدا ابی لهب،بی بی جان ،ای همه کس علی،کجا می خوای بری،

خوش به حال اونایی که امشب مدینه اند،کاشکی صدای ما می رسید به اونها،از خدا می خوام یه بار دیگه،نه حالا،تمام مدینه تحت اختیارم باشه،منبری بلند بذارند،صدا،صدای جهانی باشه،یه همچین شعری رو اونجا برا زهرا بخونم.این کی می شه،وقتی آقام بیاد،آرزویه دیگه،نرسیدی ام نرسیدی.

@@@

دیگه قیامت لازم نبود،حکومت ،حکومت فاطمه،اما روایت داره،میاد پرده ی عرش و یا ریسمان عرش خدارو میگیره،یه ناله می زنه،همه ی محشر ناله می زنند،می گه خدایا داد منو بگیر.

@@@

آره والا،مسجد ارگ،اینجا قتلگاه فاطمیونه،چه زن ها و مردهایی که برا زهرا سوختند،بابا اونایی که بودند یادشونه،شب محرم و شب ناله ی حسین حسینه،اما همه زن و مرد می گفتند:یازهرا،آخه سوختگی خیلی درد داره،این شبا باید،باید داد بزنی،دو سه شب دیگه ،بیشتر مهمونه این خونه نیست این مادر جوون،

حمالةالحطب،نامردا  زنهاشونم کمک کردند،زنهاشون،حیف که اونجا دوربین نبوده،مگرنه عایشه ام کمک کرده،خیال،نکنید فقط مردها کمک کردند،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هرچی درو فشار میداد،فاطمه خودشو جمع می کرد،فقط می گفت:یا ابتا،بابا

گفت:بیرون بیاین،خونه رو میخوام آتیش بزنم،گفت:فاطمه تو این خونه است،گفت:ولو فاطمه تو این خونه باشه،گفت:حسنین توی این خونه اند،گفت:ولو حسنین تو این خون باشند،آی آی،امان امان،

@@@

اگه ناله شو می زنی،در محضر پسرش آبرو داری می کنی بگم،زینب نشسته بود،کنار بستر ،هی مادرو نگاه می کرد،دستمال رو صورتش می ذاشت،عرق رو  از صورت مادر پاک می کرد،می دید مادر از این پهلو به اون پهلو می خواد بشه،از خواب بلند میشه،میشینه،به اون پهلو میشه،می گه یاعلی،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

همه می دونستند علی دو تا رکن داره، همه می دونستند علی یه رکنش پیغمبره،یه رکنش فاطمه است،دیشب به زهراش گفت:زهرا جان بابات که رفت دلم خوش بود هستی، دیگه تو رو ندارم،بگو چه جوری سرم و بلند کنم،حالا من روضه می خوام برات بخونم،امروز عمار تو کوچه های مدینه،آماده ای،تک روضه ما تو فاطمیه  است،عمار می گه داشتم رد می شدم امروز،اولی و دومی لعنت الله علیهما جلوم و گرفتند،گفتند: عمار کجا داری میری،ما تازه داریم می ریم خونه ی علی،گفتم،کجا می خواید برید،واسه چی؟گفتند می خوایم بریم زهرارو تشییع کنیم،بدن دختر پیغمبر، رو زمین نمونه،روزگارو ببین،می گه با طعنه گفتم کجا می خواید برید،علی خودش دیروز زهراشو دفن کرد،بیخود به خودتون زحمت ندید. چی می گی؟با عناد و لجاجت و غیض،پرخاش گری،هرچی دلشون خواست،هرچی از دهن نعسشون در اُمد به عمار گفتند،عمارم ایستاد جوابشونو داد،گفت:من دیگه علی نیستم،هیچی نگم،اگه علی ساکت بود،مأمور به سکوت بود،شما خودتون کشتید،خودتونم می خواید خاک کنید،شما دیگه کی هستید،جدال شد،بحث بالا گرفت،بگم چه کار کرد،اون نامرد دومی، روایت می گه،چنان سیلی تو صورت عمار زد،عمار محکم به دیوار خورد،کنایه فهما، می گن تا سیلی خورد گفت:آخ زهرا،.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

علی نشسته کنار بستر،قربونش برم آقامُ ،خدا هیچ مردی رو به روز علی نندازه،بخدا من دو بیتی های پیوسته رو برات می خونم هر چی جلوتر می ریم ناله ات بیشتر می شه،

همین که بهتری الحمدالله

جدا از بستری الحمدالله

همین که در زدم دیدم دوباره

تو در پشت دری الحمدالله

این یکی دو روز آخر خودش در و باز کرد،گفت:بذار این عقده تو دل آقام نمونه،من و پشت در ببینه،جان حضرت زهرا بخیل نباشی ناله تو رها کن،

@@@

فاطمه من مسجد بودم اما مثل اینکه خبرایی تو خونه بوده،چه خبر؟پیداست!

@@@

کی گفت پاشی خونه رو جارو بزنی،الله اکبر،کنایه فهما

@@@

حرفای شب شهادتی نیست،ها،حرفای دم بستر علی ه،

@@@

صورت تو نشونم نمی دی،بازوت و نشونم نمی دی،سینه تو نشونم نمی دی،نمی تونی قد خم تو از علی پنهان کنی،

@@@

دیدی آدم کلی حرف می زنه،آخرش می گه همین

@@@

فایده نداره،آروم نمی تونم بخونم،شب جمعه است،همین و بشنو یا علی

یه جوری گریه کن ، انگار امشب شب شهادته

@@@

روضه بخونم برات،کانون توجه،تو خونه ی زهرا،زینبه،راه می رن تو خونه،همه نگاه به زینب می کنن،آخه پرستار زینبه،یه حرفی بزنم،بخدا شب جمعه ای یه،از درون دارم می سوزم،یه حرفی برات بزنم،نمی دونم چقدر می تونم این حرف و باز کنم،چقدر از من پذیرایی می کنی،با ناله ات،قربون این زینب برم،که از چهار ساله گی پرستار شد،بگم،اما بمیرم براش،پرستار هرکی شد باالاخره رفت،از هر کی پرستاری کرد،داغش به دلش موند،فقط امام سجاد زنده موند،اما هرکی رو زینب پرستاری کرد،تنهاش گذاشت،از هر پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهن زینب مونده،من یکی یکی جلو می رم،صبرکن،بهت می گم،اون وقت،سه چهار ساله با مادر پرستاری رو یاد گرفت،می دونی پرستاری رو کی یاد گرفت،وقتی پیغمبر تو بستر اُفتاد،می دید مادرش هی دور باباش می چرخه،پرستاری می کنه،اما از این پرستاری یه خاطره تلخ تو ذهنش موند،یادش موند،تو اوج مصیبت پیغمبر،مادرش یه لبخند زد،بعدها فهمید این لبخند یه سرّی داشت،بعداًفهمید پیغمبر به بی بی این جوری وعده داد بود،دخترم گریه نکن،فراق بین منو تو خیلی طول نمی کشه،بعد از نود و پنج روز فهمید این خنده چی بوده،یه بار از مادر پرستاری کرد،از هرپرستاری من یه خاطره بگم،دلشو داری؟،شب جمعه است،چه خاطره ای بگم،دخترم بیا بشین باهات حرف دارم،عجب پرستاریه،دخترم این بقچه رو باز کن،این کفن اول مال منه،می دی بابات علی منو کفن کنه،ببین چه خاطره هایی،یه دونش آدم و می کشه،کفن دوم  مال بابات علی ه،می دی داداش حسنت بابا تو کفن کنه،کفن سوم،مال داداشت مجتبی است،باید بدی حسین،یه دفعه دید این بقچه داره جمع می شه،یه پیراهن و رو دست گرفته،آخ کربلا،شب جمعه است،کربلا، اینم یه خاطره، از یه پرستاریه دیگه برات خاطره بگم،مادره شم رفت،چند سال طول کشید از باباش پرستاری کرد،یه خاطره ام از بابا بگم،اون شب همه جمع بودن،صدا زد بچه های زهرا بمونن،بقیه برن،زینب یه طرف،اُم کلثوم یه طرف،حسین یه طرف امام حسن یه طرف،زینب یادش نمی ره،داداش عباس اُمد بره از اتاق بیرون،بابا صداش زد،بابا تو بمون پسرم،صدا زد بابا من که بچه ی زهرا نیستم،بذار برم،خجالتم نده،زینب این خاطره رو یادش می ره مگه،خودش با چشم خودش دید،دست حسین و تو دست عباس گذاشت بابا،یه روزی می آد،حسینم و کربلا تنها می ذارن، حسین.. من نمی دونم هر خاطره ای رو برا زینب ورق می زنی،یه سرش کربلا و حسین ه،باباشم رفت، حالا شده پرستار برادراش، داداش بزرگتر هم رفت،با جگر پاره رفت،با بدن سوراخ سوراخ شده رفت،اما خدا رو شکر تو این یکی زینب خیلی ندید چه جوری رفت،اما همه اینها کنار،من می خوام یه پرستاری رو امشب بگم،خیلی ها رو کنار گذاشتم، روضه ،روضه آماری،به اصطلاح روضه خونها،یعنی می تونی آمار بدی ،دونه دونه جاهایی که زینب پرستاری کرده،تنهایی وایستاده،اما من همه رو حذف می کنم،یه پرستاری دیگه ام کرد،اونم آخرش رفت،اما این یکی ، یه جور دیگه دل زینب وآتیش زد،اگه مادرش و پرستاری کرد،باباش بود،داداشاش بودن،اگه باباشو پرستاری کرد،دو تا داداشاش بودن،اگه گفتی کجا بریم،یه جایی که بی برو برگرد،جواب بدن،اگه داداشاش و پرستاری کرد،هر کدوم به یه نوعی زینب و آروم کردن،اما از خرابه ی شام،برای دختر سه ساله سنگ تموم گذاشت،چرا؟هر جایی رقیه رو زدن ،خودشو انداخت رو این دختر،آی،آخه تو امانت حسینمی،شب آخرچیکار کرد،وای وای بگم کجا پرستاری کرد،بگم کجا،اون جایی که دید دارن با چوب خیزران می زنن،هی جلو چشای رقیه رو گرفت،این بچه چیزی نبینه،اما وقتی سر بریده رو بغل کرد،اما این لبا چرا پاره است،حسین....

@@@

حالا دستاتو بیار بالا سفره دار امشب حسین و زینب اند،شب توبه است،شب آمرزش گناهانه،کی بهتر از زهرا،کدوم سفره بهتر از سفره عزای بی بی،چه اسمی بهتر از نام حسین،دست تو بیار بالا،به زهرا و بچه های زهرا،به حسین زهرا،الهی العفو

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پیغمبر تو مسجد نشسته، اصحاب همه دورشند،یه مرد سائل وارد شد،گفت یا رسول الله مسکینم،فقیرم ،گرسنه ام،خلاصه غریبم،یه کمکی،یه دست تفضلی،پیغمبر یه نگاه کرد،گفت:من که الان همرام چیزی ندارم،پیغمبره ،ها،می تونه دست کنه،همه ی ملک و ملکوت و تو دستش جمع کنه بده،تصرف کنه تو عالم هرچی دلش می خواد،اما کار پیغمبر پیامه،حرف داره،گفت:من که الان همرام چیزی ندارم،اما تو رو جایی معرفی می کنم،آدرس خونه ای رو بهت می دم که خدا اهلش و دوست داره،منم اهل اون خونه رو دوست دارم،هرکی اهل اون خونه رو دوست داشته باشه،خدا دوسش داره،عجب، یه گدایی چقدر حرف توشه،بلال و صدا زد،بلال بیا با این مرد برو،در خونه ی زهرا رو بزن،سلام کن، احترام کن،یادت نره ها،رفت مدتی برگشت،پیرمرد دست پر اُمد تو مسجد،حالا همه نشستند،پیغمبر فرمود:چیزی از این خونه گیرت اُمد،با اشک گفت:آری یا رسول الله،بقچه شو باز کرد،چی گیرت اُمد،نگاه کرد،این داستان ما زمانیه که خونه امیر المؤمنین علیه السلام هم شرایط سختی داشته،سه چهار روز بچه ها گرسنه بودند،نور خونه خاموش بوده،تو اون شرایط،بقچه رو باز کرد دید،گردن بند فاطمه سلام الله علیها رو به این پیر مرد دادند،پیغمبر یه نگاه کرد،گریه کرد،گفت:دیدی گفتم دست خالی بیرون نمیای،خیلی خاطرت عزیز بوده دخترم این گردنبند و بهت داده،می دونی چرا؟چرا یا رسول الله؟گفت:آخه این یادگار مادرش خدیجه است،آخ تو پرانتز از زبون همتون بگم،بی بی  جان ماهم امشب این در و می زنیم،امشب اگه به ما نگاه کنی ما پشت این در برا گدایی صف کشیدیم،شعرای قدیمی گاهی وقتا چقدر قشنگن آدم یادش می آد،دست و بالا می یاری بگم،

دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه

منم گدای فاطمه

جرم منو شفاعت روز جزای فاطمه

منم گدای فاطمه

پیغمبر بارها،عملی،شفاهی،با کنایه،احترام و منزلت این خانه رو به همه نشون داد،پیغمبر بارها به همه نشون داد چه جوری باید مقابل این در بایستند،یه بار وقتی اتفاق افتاد،زود کد می دم و رد شم،وقتی ندا رسید،دستور رسید،مسجد پیغمبر،ان شاءالله مدینه بری،ای خدا،ای خدا،توی یه دیواری چند تا در به مسجد باز می شه،یکی از این درها در خونه خانم بود،ندا رسید همه درها رو به مسجد ببندند،وسدالابواب الا باب، فقط در خونه علی و زهرا باز باشه،تو روایته،اون حروم زاده ملعون دومی،اصرار کرد،گفت یا رسوالله بذار در خونه منم باز باشه،گفت:نه،بذار پنجره ام باز باشه،بذار یه راه کوچیک،پیغمبر فرمود: ابدا،این دستور خداست،فقط خونه ی فاطمه و علی،این یه بار،پیغمبر داره نشون میده،ای مردم،این دلیلی محکتر از این،تو این شش،هفت ماه آخر عمر پیغمبر،عین پنج نوبت می خواست بره نماز،از جلو در خونه زهراسلام الله علیها رد می شد،دو تا دستشو می ذاشت تو آستانه ی در،بلندمی گفت:السلام علیکم یا اهلبیت النبوة،همه بشنوند،با احترام رد می شد،ندیدند یه روز پیغمبر عادی رد شه سلام نده،این دوتا،آخرای عمر شریف رسول خدا،همه شنیدید فقط رد شم،در می زنن،بی بی در و باز کرد،دید یه جوان خوش قد و بالا،زیبا،با احترام ایستاده،با ادب بی بی جان سلام عرض می کنم،اجازه می دید؛ بیام پدرتونو ملاقات کنم،حضرت فرمود: پدرم ممنوع    الملاقاته،  فرمود: چشم،  رفت، دوباره اُمد،دوباره سلام کرد،اجازه می دید وارد بشم،فرمود:نه،من که گفتم پدرمو نمی شه زیارت کرد،بار سوم در زد،پیغمبر گفت:دخترم کیه داره در می زنه،این جوری جوابشومی دی،گفت:بابا یه جوانی،خیلی با ادبه،اجازه می خواد شمارو ببینه،گفتم نمی شه،پیغمبر گفت:دخترم این برادرم ازرائیله، این هیچ جا اجازه نمی گیره،احترام این درو نگه داشته،دخترم،آخه این خونه احترام داره،آی،آی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بی بی رو اینقدر قشنگ تشییع جنازه کردند،اینقدر قمی ها قشنگ احترام گذاشتند،اینقدر اَمدند مثل پروانه دور بی بی گشتند،یه ذره بی بی احساس غربت نکرد،اما بمیرم برای اون خانمی که،نیم شب در خونش باز شد،چهار نفر زیر جنازشو گرفته بودند،چند تا بچه ام دنبال جنازه می دویدند،هی مادر مادر می گفتند،هر چی دستشونو بلند می کردند،به تابوت مادر نمی رسید،همدیگرو دلداری می دادند،این بچه ها اجازه گرفتند،از بابا ،بابا اجازه بده ما تشییع جنازه مادرشرکت کنیم،امیرالمومنین علیه السلام فرمود :بیایید،اما آهسته آهسته گریه کنید،اما یه وقت دیدند امام حسن داره داد می زنه،بلند بلند داره گریه می کنه،سلمان دوید حسن جان،بابات می گه یه خورده آهسته تر،گفت:سلمان دست از دلم بردار،آخه اونی که من دیدم،حسین ندید،خودم دیدم،بین کوچه ،آخ به مادرم جسارت کردند،درسته غریبانه،اما بدن رو نگذاشتن رو زمین بمونه،باالاخره تشییع جنازه ای کردند،یه کفنی آوردند بدن بی بی رو کفن کردند،علی غسلش داد،اما بمیرم،برای اون آقایی که 3روز بدن بی غسل و کفن،رو زمین گرم کربلا،دیدید موقعی که میت و دارن تلقین می دن،یه نفر میت و تو قبر تکون می ده،آدم یاد این منظره می اُفته،امام سجاد دیدند تو قبر نالش بلند شد،گریبان چاک زد،آقا جان چرا این جور بی تاب شدی،فرمود نگاه می کنم می خوام صورت و رو خاک بزارم،اما بابام سر در بدن نداره.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زهرای مرضیه سلام الله علیها، نزدیک مرگش شد، امیرالمومنین علیه السلام حسنین، را از خانه بیرون آورد و زینب هم در منزل با اسماء و فضه و ام ایمن است، فرمود: اسماء من قدری می خوابم ،صبر کن، بعد صدا کن مرا، اگه جواب دادم و گر نه رفته ام، بی بی پارچه را روی صورت کشید، صبر کرد ،گفت: دختر پیغمبر ،جواب نیامد، زهرا جان ،جواب نیامد، پارچه را زد عقب، دید از دنیا رفته، اسماء صورت روی سینه زهرا سلام الله علیها گذاشت، گفت: به حضور پیغمبر رسیدی، سلام مرا بر سان، متوجه شد اگه بچه ها بیان سخت می شه، پارچه را روی فاطمه کشید، آمد روی حیاط ،بچه ها آمدن، اسماء گفت: بیایید غذا بخورید، گفتند ما کی بی مادر غذا خوردیم، می دانیم مادرمان از دنیا رفته، امام  مجتبی بالای سر مادر نشسته، می گه من حسنم، با من حرف بزن، گفت: دیدم حسین طرف پای مادر خم شد، صورت به کف پای مادر گذا شته ،می گه من حسینم با من حرف بزن.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقا جانم ،ایام عزای مادرت،بی بی دو عالمه ،همه ی مجالس ما،همه روضه ها ،همه ی جلسات ذکر اهلبیت،یک صاحب داره،یه بانی داره،اونم امام زمان و بس،تو همه ی مجلسا شک نباید داشته باشی که حضرت می آد،قبل از اینکه منو تو بیایم،ولی مجلسایی که واسه مادرشه یه جور دیگه می آد،حضورش یه رنگ دیگه ای داره،یه بوی دیگه ای داره،قبل از اینکه وارد روضه بشم،تو همین چند بیت فضای دلت آماده بشه،

@@@

جوونیم و دارم برات خرج می کنم،از موقعی که خودم و شناختم،دنبالت دارم می گردم،قبول دارم،اونی که می خوای نشدم،نشدم،قبول دارم،اما اُمدم زیر خیمه ی عزای مادرت،هر اتفاقی قرار بی اُفته ،اینجا باشه،

@@@

همه ناله بزنن ،فاطمیه فصل ناله زدنه،فاطمیه باید صدای نالت از همه ی سال بیشتر باشه،

حال که می بینم اهل ناله ای ،اهل زمزمه ای منم ،یه زمزمه می خونم ببینم کیا می خونن

@@@

ای خدا یعنی می شه این جوونایی که دارن مثل ابر بهار برا مادرش گریه می کنن ، این صحنه رو ببینند،

@@@

آماده اید،بچه سیدا،گوشه کنار ازت خواهش می کنم،تو فاطمیه لااقل شال سبزت و بنداز،اگه کسی نگات کنه یاد حضرت زهرا بیافته، اشک بریزه،سیدا منو کمک کنند

سیدا همون که بر مادرتون سیلی زده

@@@

بااسم مادرش صداش بزن

یاین الزهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آخ قربون گریه هاتون امشب چه شبیه مگه ایجوری بی قراری

@@@

می خوای با امام زمان بگی بگو:مادر مادر...داری می ری مادر،کجا می خوای بری مادر

@@@

زندگی چه قابل داره ،دارو ندارم فدات مادر

@@@

نه فقط اون هفتاد تایهودی،هشتاد تا یهودی مسلمان شدند،ما هم تا ابد،اسلام مون مدیون چادر زهرا ست،این چادر نبود فقط،ما نگامون فقط یه چادره،اون خیلی حرف داشت،این چادر سیاه پرچمه تا آخر عمرت،تا دنیا دنیا است این پرچم بالاست،

@@@

آی ،فکر نکنی رفیق من فقط حرف مرگ می زنم،یا ما حرف مرگ می زنیم،خود بی بی به مولا علی فرمود: علی جان،من از شب اول قبر نگرانم،زهرا بگه من چی بگم،صدا زد علی جان تنهام نذاری بری،بایست بالای قبرم تا من این تنهایی قبر و حس نکنم،الله اکبر

زهرایی که  زهرا است، زهرایی که همه کاره ی زمین و زمان و سماوات و ملک و ملکوته، به علی می گه،علی جان قرآن برام بخون،علی می خوام آروم بشم با صدات،علی می خوام اُمدن بهم گفتن: امامت کیه بگم همین آقایی که بالا سرمه امام منه، آخ چی می شه ،ماهم  این جوری بگیم،چی می شه به ما بگن اممت کیه بگم همین امام زمانی که بالاقبرمه امام منه

@@@

من شک ندارم،مادرت میاد،یه چیزی بگم شب جمعه ای گریه کنی،خودشم نیاد، بچه اش و می فرسته،می گه حسینم،پاشو برو،سینه زنت وحشت قبر داره، حسینم این یه عمر برات سینه زده، حسین،داد بزن ،ناله بزن صداتو فاطمه بشنوه،ای تشنه لب حسین،امشب مادرشم داره همین و می گه،حسین، عشق زینب حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اینهارو امام حسن میگه ،سیدا،بچه یتیمای فاطمه

@@@

امشب هرکی یتیم فاطمه است،داد بزنه،کسی نمی خواد،آستینش و تو دهنش کنه،نالش و خفه کنه،

@@@

فقط همینقدر بگم،اینقدر محکم زد،که بی بی تا آخر عمر،روشو از علی می گرفت

@@@

دیدید تا حالا،این نابیناها وقتی می خوان، چیزی رو پیدا کنند،دست می کشن دنبالش

@@@

حسن مادر جان،تو رو که نزد پسرم،مادر نکنه بلایی به سرت اُمده باشه

@@@

چی می خواد بگه امام حسن علیه السلام

@@@

امام حسن علیه السلام می گه،دستم تو دست مادرم بود،قباله ی فدک رو گرفته بودیم،راهی خونه بودیم،تو کوچه ها راه می رفتم و خوش بودم،مادرم حق شو گرفته،یهو دیدم یه سایه ی سیاهی روبروی مادرم ایستاد،فاطمه قباله فدک و بده به من،مادرم گفت :نمی دم،حق منه،یه قدم جلو اُمد،مادرم عقب عقب می رفت،تا اینکه پشت مادرم به دیوار خورد،دیگه نمی گم چی شد، فقط همین قدر بگم یه وقت حسن نگاه کرد، دید مادر رو زمین اُفتاده،شاید اونجا نشست بالا سر مادر،گوشه ی نقاب مادر و کنار زد،صدا زد وای مادر چرا صورتت این رنگی شده،نشست آروم با دستای کوچیکش،خاکای چادر مادر رو پاک کرد،هی می گه مادر حسن قربونت بشه،پاشو بریم مادر،اُمدن سمت خونه،حسن عصای دست زهراست،همچین که دم در خونه رسیدن،شاید بی بی گفت:حسن جان صبر کن مادر جان کارِت دارم ،با چشمای گریون یه نگاه به مادر کرد،بله مادر،مادر با گوشه ی چادر اشکای حسن و پاک کرد،حسن جان نکنه ماجرا رو برا بابات علی تعریف کنی،بابات به اندازه کافی غصه تو دلش داره.شاید امشب زینب سلام الله علیها،معجرش و کوشه ی حیات به دهنش گرفته بود،آروم آروم گریه می کنه، ناله هاشو خفه می کنه،حسن یه گوشه زانوی غم بغل گرفته،حیسن یه گوشه،علی تک و تنها ایستاده،یه بدن لاغرو نحیف و کفن کرده،بندای کفن و بست،گفت بچه ها هر کی می خواد آخرین خداحافظی رو با مادر کنه،بیاد،زینب خودشو به کفن مادر آویزان کرده،حسن صورت رو سینه مادر گذاشته،حسین صورت کف پای مادر،یه وقت امیر المومنین علیه السلام می گه دیدم بندای کفن باز شد،دستای زهرام بیرون اُمد ،بچه هارو به بغل گرفت،از آسمون ندا رسید، یا علی بچه هارو از کنار جنازه مادر جدا کن ،عرشیان طاقت ندارن این صحنه رو ببینند،ناله بزن یا زهرا..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

این روضه امام حسن بود برات خوندم،مادربخواد بره بیرون،بچه،اثبات شده پسر بچه زمانی که به دنیا می آد،نسبت به مادر غیوره،غیور،امام حسن علیه السلام،امام حسنی که مولا(امام علی علیه السلام)داشت به محمد حنفیه،می گفت:چرا برگشتی،عیبی نداره،این ترس و از مادرت به ارث بردی،می گه داشتم می شنیدم،دیدم شتر  پی شد،پرچم اسلام وسط میدان به اهتزاز درآمد،علم دیگه به دست من نیست،دیدم برادرم امام مجتبی وسط میدون،غیرت امام مجتبی از بچه گی،تمام اهلبیت،همه به مادراشون حساسند، بابا،جوجه به مادرش حساسه،

@@@

زنی که زمین بخوره، فوری بخوان،بلدش کنند،می گه دست بهم نزنید،بلند می شم،اول چادرش و میزون می کنه،اگه توان بلند شدن هم نداشته باشه،همین طور رو زمین میشینه آروم آروم،من بارها @@@

ای وای مادر مادر،لال بشم جلو بچه سیدا دور وبر میبینم،دارم روضه ی مادر می خونم،یا صاحب الزمان آقاجان،فرمود روضه ی من پاره های جگر و  طشت ولخته های خون نیست،روضه ی من اینه،تا تو کوچه مادرم دست منو گرفته بود،بعد اون حادثه دیگه من دست مادرم و گرفتم،ای وای..اگه تونستی خودت روضه بخونی . ای مادر مادر مادر،همشون گریه می کردند،یه روز هرکار کردند،امام مجتبی از حجره بیرون نیومد،مولا اُمد بابا جان،اینهام داغ دیدن،تو باید خواهر و برادرتو ساکت کنی،بیا بیرون،یه گوشه ای از حجره نشسته بود،زار می زد امام مجتبی،آخ آخ . ، فضه اُمد،اسماء اُمد،چرا نمیای بیرون

@@@

آقا مگه فقط شما مادر از دست دادید،نه،ولی یه چیز دیگه است،

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

لذا امام باقر علیه السلام فرمودند:مادر ما وقتی می آد،با اون،عظمت وارد محشر می شه،خطالب می رسه غَضَّ أَبْصارَهُمْ،همه چشمها خود به خود بسته می شه،مادر ما با هفتاد هزار،حله بهشتی،در بدنش اُفتاده،می آد و با آن حشم و ملائکه از چپ و راست،بالا سر و کنار،وارد می خواد بشه،ناله می زنه،بعد بقیه روایت،آخرش می فرماید،مادر ما مثل مرغی که دانه از لابه لای سنگ ها پیدا می کنه،دونه دونه محبین شو ،خودش دست می گیره،وارد بهشت می کنه،گفت:آقا یعنی محبین و!؟،همچین که یارو تعجب کرد،این طوری با امام باقر علیه السلام صحبت کرد،فرمود:محب محبش،یعنی یه نفر تو رو دوست داره،می خواد ارمنی باشه،یهودی باشه،به هر بهونه ای محب ِمحب،مادر با همون دستاش ،می آد یک یک مارو،... آخ مادر،

@@@

زمزمه بلدی یا من بگم، آره،یاد همه شهدا،شهدای مسجد ارگ،سوخته ها،اگه اون ها الان بودند،چه زمزمه ای داشتند،اگه اون سوخته ها بودند،می گفتند،سوختن خیلی درد داره،تازه فهمیدیم مادرمون زهرا چه جوری سوخته،وای مادرم

@@@

آتش بیار معرکه کارش گرفته بود(خدا لعنتش کنه)

@@@

گفتند صدای دختر پیغمبره،گفت:بزنید،اول کسی جرأت نکرد،اول خودش زد،وای وای، برم جلوتر یا نرم،تحویل بدم،بذار یه خط دیگه بخونم ،ببینم چی می شه،

@@@

هرکس فهمید فهمید،اما به امام حسین فقط زن ها می فهمند این شعر یعنی چی،...زهرا...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ببخشید بچه ها دیگه به سیدا نمی گم به همتون می گم

فرصت نداشت تا که در خانه وا کند
خود را در آن میانه کمی رو به راه کند

زن ها بهتر می دوند،می گه درو وا کرد زدند،یافاطمه سلام الله علیها،یا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،یا تمام اهلبیت علیهم السلام،ببخشید،مااینقدر گستاخانه،... مادر،من یه خط دیگه بخونم،...من میخونم بعد میام باشما گریه کنم.

مهلت نداد تا که علی را خبر کند
یا چادری برای خودش دست و پا کند

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

روز بی مادریه زینب کبری است،علی،بلال خواب دید،پیغمبرُ،باسرو صورت خاک آلود،بلال تو هم دیگه سری به زهرام نمی زنی،بانسیم سحر از خواب پرید،بلالی که با آن اذان نیمه کاره،از مدینه رفته،دیگه نمی خواد برگرده مدینه،دلش برا فاطمه شور اُفتاد،با خودش گفت:حتماًخبریه برگردم مدینه،همچین که رسید مدینه،دید مدینه رو غم گرفته،اُمد در خانه زهرا دق الباب کرد،آی عزادارای فاطمیه،بخدا خیلی بی بی بهت لطف داشته، بی بی هر بی سرو پاهی رو تو فاطمیه اش راه نمی ده،اصلاً یه عده رو گفته نذار بیان علی جان،سفره فاطمیه مال خواصه،امام زمانم عجل الله تعالی فرجه الشریف هر کسی رو راه نمی ده،لذا بعضی ها خباثتاشون فاطمیه گل می کنه،ضعف ولایتشون معلوم میشه،بی بی جان ما یه سر سوزن ولایت تورو با عالم عوض نمی کنیم،زن و بچه و کاسبی و جون و آبرو،همه چیمون فداتشه خانم جان،بلال در زد،دو تا آقا زاده ها درو وا کردند،بلال نگاه کرد دید چشماشون سرخ شده،تا نگاهشون به بلال اُفتاد،اشک از گوشه چشماشون جاری شد،آقازاده ها سلام،سلام بر تو ای بلال،خوش اُمدی،آقازاده ها برید به مادرتون بگید غلام سیاهتون اُمده،اُمدم عیادته دختر پیغمبر،فرمودند:بلال

آمدی گر پرسش احوال بیمار ای بلال    دیر کردی و گذشته کار از کار ای بلال

زانوهاش لرزید دم در رو زمین نشست،سر رو دیوار گذاشت،یه نگاه به پایین در کرد،دید پایه های در سوخته،هنوز آثار آتش دو طرف دیوار و گرفته،با خودش گفت:خدا لعنت کنه اونایی که حق تو رو غصب کردند،خانم جان،آخی ،امان،امان ،آدم عزادار  یه آشنا می بینه تازه نالش گل میکنه،یه عمویی نباشه،دایی نباشه،وقتی از سفر میاد،تا می بیننش همه گریشون میگیره، اُنوقت اگه بخواهی شکرو شکایت و کنار هم ببینی،همین جاست،هم با گریت گله داری چرا باید یه جور بشه تو نباشی،وقتی بهت احتیاج داریم،هم با گریه ات داری میگی خوب شد نبودی،یه نگاه کردند به بلال،خوب شد نبودی،اینقدر مادر ما غریب بود،از صدای گریه شم ایراد می گرفتند،بحث فنی دارم، بی بی همه کار کرده برا زنده موندن پرچم،همه ی  دنیا حیرون گریه من و تواند والا،شیعه با این گریه زنده است ،امام امت می فرمود،گریه ما گریه سیاسی است،قربونش برم خدا رحمتش کنه،فاطمه گریه کرد طوری که تمام مدینه گریشون می گرفت،فاطمه گریه می کرد، همسایه ها زنها گریه می کردند،بعد کم کم مردها  گریشون می گرفت،امور مردم مختل می شد،می گفتند علی به زهرا بگو یا شب یا روز،گذاشت رفت تو بیابونها گریه کرد،که اگه منو تو، تو روضه داد زدیم هرکی هر چی گفت:بگیم،ما یه مادری داشتیم،این مسائل و برا ما حل کرد،تو هم اگه اعتراض داری برو،به گریه زهرا اعتراض کن،

قصه ی گریه فاطمه رو شهید مطهری نقل کرده و پخش شده،الحمدالله،بریم سر روضه

بلال گفت: پس دست منو بگیرید بریم کنار قبرش،فرمودند:باید صبر کنی هوا تاریک بشه،مادر ما گفته مبادا از قبرش، اونایی که پهلوشو شکستند مطلع بشند،دیشب جات خالی بود یه گوشه تابوتو بگیری،قربون گریه شما برم ای مردم،من روضه خونها می خوندن،خیال میکردم،خودشون ساختند،چند شب پیش تو کتاب تاریخی دیدم،هست،همه زنهای مدینه جمع شدند،تو مجلس،معطلند یه نفر به عنوان صاحب عزای مجلس زنونه بیاد،دیدند،یه خانمی یه چادری سرشه،خیلی براش بزرگه،همچین که از در حجره بیرون اُمد،صدای گریه زنها بلند شد،یه چیزی دیدم خیلی دلم سوخت،فاطمه آخه اثاثی نداره تو زنده گیش،جهیزه ای  نداشته به اون صورت،اما وقتی خواست وصیت کنه،گفت: علی اثاث خونم مال دخترمه،وقتی به سن بلوغ رسید،اثاثه خونم و بده بهش،یه چیزایی فقط مال زینب بوده،از مادر یه گردن بند داره،از مادر یه چادر داره،خیلی ناز دارید گریه می کنید،خیلی قشنگ امروز عزاداری کردید،منم لحن خوندنم لحن کسی است که تازه از تشییع جنازه برگشته،انگار گلوم و خاک گرفته،آی مادر،امان آی امان،مادر من رشیده بود، مادر من چثه اش ضعیف نبود،دختر پیغمبر که ضعیف نمی شه بدنش ،اگه می بینید ،جَوون مرگ شده،تقصیر میخ دره،

زینب نگاهش بر در است،در ذکر مادر مادر است

ناله می زد، اشک می ریخت، اما تا  چشمش به حسین می افتاد اشکاش و پاک می کرد،داداش غصه نخوری،خودم کنیزتم،خودم برات مادری می کنم،نمی ذارم بی مادری آزارت  بده،گاهی می رفت ،تو دامن علی می نشست،اشک علی رو پاک می کرد زینب،اما تو این خونه یه نفره،زینبم کاری ازش بر نمی آد،اونم داداش بزرگ است،گاهی حسین از یه طرف،زینب از یه طرف ،می رفتند می نشستند،زینب حسین و می خواست آروم کنه اشکش و پاک می کرد،اما حسن و می خواست آروم کنه ،می اُمد می نشست گریه می کرد، از حسن سخت تر گریه می کرد،امام حسن می دید خواهر داره گریه می کنه،اشکاش و پاک می کرد،می گفت:ببین دیگه گریه نمی کنم ،بسه دیگه،می گفت:باید بگی برا چی گریه می کنی، نمی گم،نمی گم، بذار با درد خودم بمیرم، ،بذار با درد خودم بسوزم، امان امان،از همون بچه گی بلد بود چه کار کنه،کسی که درد می کشه،آرومش کنه،شام غریبان همه آروم شدند،کم کم،رقیه ،سکیه،نجمه ،همه آروم شدند، گفت :الحمدالله خیالم راحت شد،اینقدر اینها گریه کردند:داشتند می مردند،یه دفعه دید صدای یه نفر از یه گوشه بلند شد،کم کم همه سراشون و بلند کردند،نگاش می کنند،گریه می کنند،دوباره داره بازار گریه داغ می شه،سریع اُمد مقابلش ببینه کیه گریه می کنه،آخه همه جا تاریک بود،این خیمه ها دیشب حسین داشت ،عباس داشت،علی اکبر داشت،دید اینی که داره گریه می کنه،رباب،مادر علی اصغر،رباب تو دیگه چرا،خانم جان قصد جسارت نداشتم،من که گفتم آب نمی خورم،به زور بهم آب دادین،سینه هام پر از شیر شده،امان آی امان

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

همه بچه ها فهمیدند فردا یه خبریه،آخه مادری که قریب به هفتاد وپنج روز تو بستره،یه دفعه بلند شد،شروع کرد ،خونه رو جارو زدن،بخدا بچه ها من نمی دونم چرا امشب این جوری شدم،ولی شاید برا شماهم اتفاق افتاده باشه،من مادرم روز آخراصلاً انگار جون گرفت،نمی دونم،انگار خدا یه جون دیگه ای می ده،می خواد لحظه آخر،کاراشو انجام بده،همه خوشحال بودند تو خونه می گفتند دیگه خوب شده،دیگه سرحاله معلومه دیگه داره خوب میشه،امروز زهرام تو خونش خودش نون پخت،خودش بچه هاشو حمام برد،لباس پوشوند،بگم یه چیزی ناله بزنی، زینب می گه دیدم برا اولین بار،بعد این چند شب مادرم ایستاده داره نمازشو میخونه،مادرم داره خوب میشه،اما اینها همه علامت رفتنه،مادر مادر

@@@

بس است،دسته ی دستاسمان* پر از خون شد     *دستاس=آسیاب دستی

@@@

هر دختر ی آرزو داره مادر نوازش کنه ، اما زینب می گه نوازشم نکن

@@@

کسی که این مجلس ومی بینه،کسی که صدای این مجلس و میشنوه،مدیونه اگه این دو بیت آخرو غیر شب شهادت جایی خرج کنه،این دو بیت مال امشبه،اگه ناله داری باید حقش و ادا کنی،زینب داره روضه می خونه،آخ مادر،بذار بایستم شاید امام زمان داره گریه می کنه ،به احترام گریه مولا،سادات منو کمک کنند،

@@@

امام صادق علیه السلام گفت:خدا رحمت کنه اون شیعه ای که برا مادر ما بلند بلند گریه می کنه،

@@@

وش بده، روضه ی من همینه،علماء،بزرگان ،سادات بچه هیئتی ها،اون بی حیای حرو م زاده دومی،لعنت الله علیه، تو تاریخ نوشته وقتی نامه نوشت،نوشت من تو همه ی عمرم،می زاری من روضه بخونم یا نه،بعضی ها یه جوری گریه می کنند،ان شاءالله مدینه ببینمت، نوشت من تو همه ی عمرم،سه جا به علی حسودیم شد،با منی یانه،سه جا به علی حسادت کردم،این حسادت تو دلم کینه شد،عقده شد،خدا عذابتو زیاد کنه،بگم برات،دونه دونه بگم اصلاً روضه ام همینه،میگه اولین باری که به علی حسودیم شد،اون موقعی بود که پیغمبر دست زهرا رو گذاشت تو دست علی،آی حرومزاده نامرد،یه حرفی بزنم زود رد شم سادات منو ببخشند،آخه این بی حیام خواستگار زهرا بود،ای اُف به تو دنیا،زهرایی که یه کُفو(هم شأن) داره اونم علی ه زهرایی که یک همسر داره اونم علی ه،پیغمبر فرمود اگه علی همسر تو نمی شد،احدی  تو این عالم برابر تو وجود نداشت،هم کفو تو وجود نداشت،قربون تو آقا برم،یه جا حسودی کرد،وقتی دست زهرا رو تو دست علی گذاشت،می گه بار دومی که حسادت کرد،اون موقعی بود که پیغمبر دست علی رو بلند کرد،گفت:من کنتم مولا فهذا علی ٌمولا ،بار سومی که حسادت کرد،اون زمانی بود که پیغمبر دستور داد همه درها رو به مسجد ببندند،وسدالابواب الا بابه پیغمبر گفت:فقط در خونه علی باز باشه،این حسادتا تو دل نعسش جمع شد،این کینه ها تو دل نامردش جمع شد،می دونی کی تلافی کرد،با من بیا،بدونه ناله نری ها،امشب رفتی خونه،صدات بگیره ها،می گه،وقتی صدای زهرارو پشت در شنیدم، دلم به حال زهرا یه لحظه سوخت،دو سه قدم برگشتم،دیدم من با زهرا کاری ندارم، وای وای،یه دفعه یاد علی اُفتادم،خداکمکم کن این ناله ها برسه مدینه،می گه برگشتم،چنان لگدی به در زدم صدای شکستن استخونهاشو شنیدم،بگو یازهرا،ان شاءالله شب شهادتی مدینه باشیم،هرکی کارش داره، اگه بچه های علی ،امشب همه آستین تو دهن گرفتن،اگه بچه های فاطمه امشب نتونستن داد بزنند،تو به جاشون داد بزن بگو یا زهرا....بگو من نمک و بپاشم،هنوز یه عده ناله نزدند،آره این جا یاد علی افتاد لگد زد،کربلام حسینش تو گودال، یکی سنگ می زنه،یکی شمشیر میزنه،حسین.....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

با این بیت می دونم دلت می سوزه،اما کار دارم،این شبا شب دل سوختنه،

بی بی جان

قبرت که نیست، دل خوشم از اینکه لااقل

پایین پای هیئت تو گریه می کنم

به به، خوش به حال اونایی که ناله مرخص می کنند،این شبا

آه ای ضریح گمشده(قربون ضریح گم شُدت برم،اگه آقامون بیاد،آیا ضریح تو پیدا می شه یا نه،نمی دونم،قبر مادرم پیدا می شه یا نه)

آه ای ضریح گمشده،بانوی بی نشان

در حسرت زیارت تو گریه می کنم

یعنی می شه من ببینم،با همین بروبچه ها مدینه رفتیم،

بی بی جان،با عنایت تو،با توجه تو،با نگاه پسرت حجة بن الحسن با این برو بچه ها هم کربلا رفتیم،هم امام رضا رفتیم، هم پابوس دخترت زینب رفتیم،فقط دلمون یه مدینه می خواد،ان شاءالله بریم پشت بقیع،من اونجا برات روضه بخونم،همه بلدن،اگه بلدید،با من بگو،ها،من می خونم اونایی که بلدن خوننده بشن

می خوام بیام مدینه،کنج بقیع ،خیمه غم بپا کنم

زانو بغل بگیرم(مدینه رفته ها، نمی دونم چه سریه،خدا می دونه همین جوری نمی گم،مجلس گرم کنی نمی گم،لال بشم اگه بخوام این کارو بکنم،حرف منو تصدیق می کنی یا نه،با اشکت تصدیق کن،اصلاً مدینه می ری،وقتی بقیع رو می بینی،یه حالتیه که برا خیلی ها تکرار شد،دلت می خواد فقط زانو،بغل بگیری،یه گوشه ای سرت رو کج کنی،آروم آروم گریه کنی،نمی دونم این چه سریه،شاید،شاید،به یاد اون علی که زانوشو بغل می کرد،اینقدر این زانو رو بغل کرد،صدای زهرا بلند شد،علی ببین خونتو آتش زدند،اشتملت شملة الجنین

می خوام بیام مدینه،کنج بقیع ،خیمه غم بپا کنم

زانو بغل بگیرم تنگ غروب،مادرم و صدا کنم من

ای مهربونم،تازه جوونم

تکلمی کن،ای قد کمونم

بیار دست تو بالا

مادر ای مادر،مادر ای مادر(نمی خوایی دست تو رو بگیره،مادر ای مادر(پدرامون،مادرامون،همه فیض ببرند،هرکی تو این مجلس پدر و مادر زیر خاک داره،نمی تونی بگی دلت برا مادرت تنگ نشده،محاله. ) ،مادر ای مادر

حالا که دلم رفت،شعرمو رها کنم ،بذار همین جوری عامیانه و صمیمی،بریم مدینه

می خوام بیام مدینه،تو کوچه هاش بگردم

روی زمین بیوفتم،بگم اسیر دردم

می خوام بیام بقیع و یه شب اُنجا بمونم

بروی پنجره هاش، نشسته مرغ جونم

همه اینارو بذار کنار،هرکی مدینه بره،حتماً این بلا سرش می یاد،چه بلایی،بی چاره می کنه

می خوام بیام مدینه،(اولین سئوالی بعد اینکه میری مدینه اینه،هیچ جوابی براش پیدا نمی کنی)

می خوام بیام بپرسم،کجاست قبر مادر

براچی بی نشونست ،تربت یاس پرپر

قبر و که نشونم نمی دند،ولی یه جای دیگرو نشونت می دند،سراغ قبرو نگیر،فایده نداره،ولی یه جای دیگرو نشونت می دند

می خوام بیام بپرسم،کجاست در خونه ای که دشمنا شکستند

بعدیشو اگه بگم،چه جوری ناله می زنی

خواهش می کنم ،اگه اشک و ناله نداری،این روضه مال آسمونیا است،اونها باهاش ضجه می زدند،اگه اشک تو چشمت نیست،سرتو بنداز پایین،یه جوری ادب کن جلوی امام زمان داریم برا مادرش روضه می خونیم،

کجاست در خونه ای که دشمنا شکستند

کجاست چهل تا نامرد دست علی رو بستند

خیلی ناراحت نشو،نمی خوام اذیتت کنم، اصلاً از در و دیوار و کوچه نمی گم،می خوام ببرمت یه جایی،خیلی ها گرفتارند، هر کی حاجت داره ،همین حالا نیّت کنه، می خوام اسم یه باب الحواج و بیارم. اگه گفتی کجا می خوام ببرمت،گوش بده،اهل روضه،اینها اُمده بودند، علی رو بکشند،اصلاً این همه لشکر،این همه بی حیایه نامرد،هدف فقط علیِ،زهرا می دونست اینها هدفشون چیه ،که رفت پشت در،اینها بیعت و بهونه کردند،گفتند تا وضع اینجوریه کار علی رو تموم کنیم،اُمدند به قصد علی،اما نتونستند،آخه علی یه مدافع داره بنام زهرا،خدا لعنتشون کنه این دشمنی با علی ادامه داشت،گفتند هرچی علی هست،باید از بین بره،اینها این قدر بی حیا بودند،کوچیک و بزرگ براشون فرق نداشت،کربلا وقتی حسین طفل شیرخواره رو دست گرفت،گفتند:اسمش علیه،چرا ایستادی داری نگاه می کنی،چکار کنم ،یه کاری کرد،سر علی به پوست آویزان شد، حسین ....

من نمیگم،سید حیدرحلی تو اون شعر زیباش گفت،گفت: فکر نکنی حرمله تیرو زد،تیری که به گلوی علی خورد،از سقیفه اُمد،همونایی که محسن و بین درو دیوار له کردند،همونا تیر سه شعبه به گلوی علی زدند،سه مرتبه :یا حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی عروس و داماد اُمدند تو خونه،پیغمبر دستور داد همه خونه رو ترک کنند،همه برند،ببین روضه شام غریبانو از کجا شروع کردم،همه خونه رو ترک کردند،پیغمبر نگاه کرد،دید اسماء ایستاده سرشو پایین انداخته، صدا زد اسماء مگه نگفتم همه برند،تو چرا موندی،اسماء رو همتون می شناسید،خادمه بی بیِ،اونم سالهای سال تو خونه کنار بی بی بوده،از زمان مادرش،هنوز به دنیا نیومده بوده تو خونه پیغمبر بوده،اسماء سرشو انداخت پایین،شب عروسیه بی بی دو عالمه،پیغمبر امر کرده همه برن بیرون می خواد با عروس و داماد خصوصی حرف بزنه،گفت:چرا تو نرفتی همه رفتند،گفت:یا رسول الله ببخشید منو، اما من از طرف خانم خدیجه ماموریت دارم،آقا،تا اسم خدیجه رو برد،می گن پیغمبر همچی که گفت: از طرف خدیجه ماموریت دارم،شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن،آخه هر بار که اسم خدیجه رو می بردند،پیغمبر گریه می کرد،صدا زد اسماء چه ماموریتی،آقا جان شبی که بی بی از دنیا می رفت،خانم خدیجه سلام الله علیها به من یه ماموریتی رو واگذار کرد،گفت:اسماءمن دارم می میرم،اسماء دخترم کوچیکه،اسماء یه روزی و یه شبی فاطمه ام عروس میشه،دختر شب عروسیش به مادر نیاز داره،خانومها حرف منو زود میگرن،اسماء زهرام مادر نداره،نکنه شب عروسیم ،زهرامو تنها بذاری،من باید کنار بی بی بمونم،زود رد شم،پیغمبر دعا کرد اسماء رو،چی می خوام بگم ،شب شام غریبان حرف عروسی می زنم،نه،اون شب یه بار اسماء مادری کرد،یه بار موند،امشبم علی همه رو فرستاد برند،اما گفت اسماء ،تو بمون علی تنها مونده،،اسماء می خوام بدن زهرارو غسل بدم،9سال از اون شب گذشته،اسماء تو محرم این خونه ای،اسماء بمون کمکم کن،امشب شب اسماء ست،امشب شب این شعره،نمی دونم مال کیه ،نمی دونم چند بار تا حالا خوندی،همه حفظند،اما همه روضه خون بشند

اسماءبریز آب روان ........

چه کار کنم اگه روضه غسل بخوام بخونم،خیلی کار سخت می شه،زود می رم جلو،به یه شکلی بدنو امشب مولا غسل داد،طبق وصیت بی بی،قربون تو خانم برم چه قدر مراقب علی هستی،تا زنده بودی رو از علی می گرفتی،خدا به سر هیچ مردی نیاره،بره،خونه زنش رو بگیره ازش،نمی دونی این با دل علی چه کرده،تا زنده بود مراقب بود،غیرت علی به جوش نیاد،وقتی هم از دنیا رفت امشب گفت منو از زیر پیروهن غسل بده علی،نمی خوام پیروهنم و در بیاری از تنم،خودش می دونه چه بلایی سر این بدن آوردند،می دونه این بدن سینه اش مجروحه،بگم یا داد می زنی،می دونه اگه علی نگاه کنه،جای میخه درو ببینه، میمیره،وای ... مراعات علی رو کرد، علی داره از زیر پیروهن غسل می ده،اما یه جایی دیگه نتونست خودشو نگه داره،آی آی، یه حرف زدم یه جمله گفتم،جمله ی دومم و می گم،این یادت باشه یادگاری،از امشب دیگه نگذاشتن برا زهرا کسی بلند بلند گریه کنه،جمله دوم،می دونی، اولین کسی که امشب برا فاطمه بلند گریه کرد،خود علی بود،لذا امام صادق علیه السلام فرمود: خدا رخمت کنه،اون شیعه ای که،برا مادر ما بلند گریه کنه،می دونی چرا،آخه علی داره بدنو غسل می ده،یه مرتبه دیدند،سر به دیوار گذاشت،داره داد می زنه،اسماء دوید اُمد جلو،مولا خودت گفتی آروم گریه کنند،صدا زد اسماء چیزی نگو،الان دستم رسید به بازوی فاطمه،آخ الهی بشکنه دستت قنفذ، ..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امشب وقتی زینب حواسشو جمع کرد ،دید مادر داره،بقچه هارو باز می کنه،کَفنارو جدا می کنه،گفت:اینا چیه مادر.این کفن مال منه،می دی بابات علی منو کفن کنه،این کفن مال بابات علیه،می دی داداش حسنت،باباتو باهاش کفن کن،این کفن مال داداش حسنته،می دی حُسینت،برادرشو کفن کنه،یه دفعه دید بقچه رو بست،مگه حسینم کفن نداره،حسین @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اُمدند تو بقیع،ایستادند،دوروبریای خودشونم جمع کردند،گفتند:چرا بی اجازه ما زهرا رو دفن کردند،الله اکبر از این خباثت،این جوری نمی شه،ما باید زهرارو از قبر بیرون بیاریم،خودمون بر بدنش نماز بخونیم، اما علی علیه السلام دیشب چهل تا صورت قبر درست کرده،چکار کنیم،خبر رسید به گوش مولا،علی علی،همچین که خبر دادند،همه تو بقیع ریختند،می خواند نبش قبر کنند.

@@@

بلند شد،همه دیدند،لباس رزم تنش کرد،یه دستمال معروف داره علی، دستمال زردشو به پیشانی بست،معروف بود هر وقت دستمال می بست،دشمنا همه راه فرار پیدا می کردند،چی شده،این علی ،علی دیروزه،نه.

@@@

سلمان گفت:برید کنار این علی با علی دیروز فرق داره

@@@

جانم علی، جانم علی، حیف که زهراش نیست دورش بگرده،حیف که فاطمه اش زیر خاکه،ببینه علی دوباره بلند شده.

@@@

اُمد از خونه بیرون،همه دور علی جمع شدند

@@@

دیدند علی داره راه می ره،مدینه زیر قدماش می لرزه،رسید جلو بقیع،یه نگاه کرد،بعضی ها نوشتند،اولین نفر اون ملعون دومی اُمد جلو،تا علی رو دید،اَمد به علی بگه چرا زهرارو دیشب دفن کردی،می گن مولا چنان یقه اش و گرفت،محکم کوبیدش به زمین،نشست رو سینش،صدا زد،

@@@

حضرت فرمود:نیش کلنگی به زمین بخوره،همتونو می زنم،کاری می کنم جوی خون تو مدینه راه بیفته،پیغمبر یه روز بهم گفت:جلو چشمت زهرا رو می زنند،باید هیچی نگی،پیغمبر بهم گفت علی جلو چشمت زهرا بین درو دیوار له می شه ،باید ببینی زهرات رو خاک اُفتاده هیچی نگی،علی چهل نفر تو کوچه می ریزن سرش هی می زنن،باید هیچی نگی علی،اما بهم نگفت بدنشو از زیر خاک بیرون می کشن،وای،رگ غیرت علی به جوش اُمد،

@@@

حالا روضه من از اینجا به بعده، هرچی گریه کردی بذار یه طرف،حالا می خوام گریه کنی

همه رفتند،همه فرار کردند،همه از بقیع رفتند بیرون،نشست رو زمین

@@@

حالا که تنور سینه ات داغه بذار دلت و ببرم،آره، امروز می خواستند،خاک بقیع و بشکافند،امروز می خواستند به بدن زهرا سلام الله علیها جسارت کنند،امروز شیعه باید بمیره، اما کربلا چکار کردند،کربلا نگذاشتن بدنارو خاک کنند،هنوز بدن و دفن نکرده، اسباشونو نعل تازه زدند،حسین....... ای وای ، اما اگه امروز مدینه یه عده اُمدند، نبش قبر کنند،کربلا برعکس شد،یه عده اُمدند کمک کنند،مدینه یه عده اُمدند خون به دل امام کنند،اما کربلا یه عده اُمدند کمک امام کنند،بنی اسد دیدند امام سجاد علیه السلام هی کنار یه بدن می شینه،هی می گه این داداشمه،این پسر عمومه،ای وای ای وای این پسر عمه ی منه،این کیه این کیه،همه رو دفن کرد،یه مرتبه بهش گفتند آقا جان،همه رو دفن کردی،اما یه بدن کنار علقمه افتاده.یا اباالفضل علیه السلام

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یه بزرگ می گفت:اگه دو ماه خوب برا امام حسین علیه السلام گریه کنی ، بهت اجازه می دن برا امام حسن علیه السلام گریه کنی،بزارید من از زبان خود آقا امام حسن مجتبی علیه السلام براتون روضه بخونم،گفت:عبدالزهرا خیلی وقته روضه مارو نمی خونی،(عبدالزهرا نوکر خوب و با سابقه ابی عبدالله،کربلا دفنه،خوشبحال نوکری که سرانجام،تو حرم حسین علیه السلام خاک بشه)آقا جان  من یه عمری روضه خوان شما هستم،مگه روضه شما اونایی نیست که به ما رسیده،آقا جانم،شمارو مسموم کردند،جگر نازنیین شما پاره پاره شد،بدن نازنین شما رو تیربارون کردند،فرمود عبدالزهرا اینها همه روضه های منه،درست می گی، خوبم خوندی،اما روضه ما اهلبیت اون لحضه ای است که،هنوز بدن جد ما پیغمبر رو زمین بود،یه عده اُمدند،در خونمونو آتیش زدند،عبدالزهرا جلو چشم ما، مادرمونو زدند...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

تو رفتی و این بچه ها جای خالی تو را می دیدند، به محراب نگاه می کردند، اشک میریختند.وقتی عزیزی میره، چند عاقل لوازم اونو مخفی می کنند، ولی در مورد صدیقه طا هره، شاید یک عاقل پیدا شد جانماز خانم را جمع کنه ،ولی در نیم سوخته چی، قابل اخفا نبود.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 ای اول مظلوم عالم این شبها در خانه علی گریه بود، گریه تعطیل نمشه، وقتی امیر المومنین علیه السلام رفت بدن ،  صدیقه کبری را دفن کند فرمود بعد از این کارم روزها گریه و شبها خواب ندارم یک جای دیگر وقتی که سید السا جدین بدن ابی عبد الله را دفن کرد فرمود دیگه بعد از این من گریه و غصه ام دائمی است.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اگر بدانید چراغانی شب نیمه رمضان چقدر قلب فاطمه زهرا(س) را خوشحال کرد. مرحوم آقا سید علی اکبر تبریزی یکی از منبریهای معروف می گوید: یک ماه رمضان به تبریز رفتم. تا شب بیست و هفتم ماه رمضان پیش نیامد تا توسلی به امام حسن (ع)پیدا کنم. آن شب بعد از منبرم رفتم خانه خوابیدم. در عالم رویا بی بی فاطمه (ع) را دیدم. به حضرت زهرا (س) سلام کردم. دیدم حضرت زهرا (س) مکدرانه به من جواب داد. گفتم: بی بی جان! من از خودم خاطر جمع هستم، در نوکریم خیانت نکردم، صاف هستم. چرا من سلام می کنم و شما مکدرانه به من جواب می دهید؟ یک مرتبه خانم صدا زد: حاج شیخ! مگر حسن پسرم نیست؟ پیغمبر (ص)فرمود: هر چشمی که برای حسنم گریه کند فردای قیامت کور وارد محشر نمی شود. من می گویم: چرا این همه چراغانی کرده اید؟ به رفقا بگویید یکی از این چراغ ها را بردارند و به قبرستان بقیع،سر قبر امام حسن(ع) بروند. آی مدینه رفته ها! قبرش تاریک است. اسمش غریب است،خودش غریب است.

@@@

 ای خدا! امام حسن (ع) را زهرش دادند. بمیرم آقا روزه بود. زنش زهر را داخل شربت ریخته بود و برای آقا آورد. همین که امام حسن (ع)مقداری از آن شربت را خورد،همین که از گلویش پایین رفت، زهر بر بدن مبارک آقا اثر کرد. آقا!من برایت بمیرم که در خانه ات هم غریب بودی.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب شهادت حضرت فاطمه(س) است. اگر شما امشب ننالید کی می خواهید بنالید؟ اگر امشب شیعه ها نسوزند کی می خواهند بسوزند؟ بی قباله فدک را گرفته بود، داشت سمت خانه می آمد. در بین راه عمر لعنة الله علیه به او رسید، صدا زد: فاطمه! کجا بودی؟ فرمود: رفته بودم نزد ابی بکر لعنة الله علیه برایش ثابت شد و قباله فدک را نوشت و به من داد. عمر لعنة الله علیه قباله فدک را گرفت،روی آن آب دهان انداخت،بعد هم کاغذ را پاره کرد. بی بی فاطمه (س) نفرینش کرد. فرمود: خدا شکمت را پاره کند! آی سیدها! امشب شما بی خود آمده اید. بچه های فاطمه (س)! بی خود آمده اید. ای کاش در این مجلس نمی آمدید. من می خواهم روضه بخوانم. نمی دانم جلوی شما بچه های فاطمه (س) چه کار کنم؟بخوانم یا نه؟ من امشب می خواهم روضه ام را به صورت یک سوال بخوانم. از همه شما سوال نمی کنم. از این مردهایی که چند سال است زن گرفته اند می پرسم. می گویم: برادرهایی که چند سال است زن گرفته اید،این چند سالی که زن گرفته اید،هیچ وقت شده داخل خانه در یک اتاق با زنتان نشسته باشید و زنتان رویش را از شما بگیرد،شده یا نه ؟ زن که از شوهرش رو نمی گیرد،معنا ندارد. آدم نامحرم رو می گیرد نه محرم و شوهرش. بمیرم،علی(ع) میان صحن خانه بود،یک وقت فاطمه اش آمددید،رویش را گرفته شب وفات فاطمه (س) است، می خواهم چراغهایتان را از همین اول روضه ام خاموش کنید. آی خدا!علی(ع) نگاه کرد دید چشمهای زهرا (س) قرمز شده است. آخه عمر لعنة الله علیه کتکش زده بود. یا زهرا! یا زهرا!....

بشکند آن دست که بزد به تو سیلی                                    پهلویت از پا شکست،بشکند آن پا

آی خواهرها! آی برادرها! آی مادرها! می دانید چرا گفتم : امشب این چراغ ها را به این زودی خاموش کنند؟برای اینکه امشب چراغ عمر فاطمه (س) خاموش شد. امشب شب وفات زهرا (س) است. آی سیدها! اگر شما از این مردمی که پای منبر نشسته اند بپرسید: مادرتان چند سال داشت که رحلت کرد؟ می گویند: چهل سال، شصت سال. آی سیدها! فقط مادر شما هیجده سالگی جان داد.فقط مادر شما هیجده سالگی جوان مرگ شد. لا اله الا الله. ان شاء الله شبی با این جمعیت در مدینه پشت دیوار بقیع دور همدیگر بنشینیم و فاطمه ، فاطمه کنیم. امشب سعی کنید برای زهرا(س) گریه کنید.یابن الحسن! امام زمان! آقا جان! هر جای دنیا هستی تو را به جان مادرت زهرا (س) امشب بیا یک سری به ما بزن!این مردم به یاد مادرت جمع شده اند. ای صاحب عزا! ای صاحب مصیبت!

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بمیرم برای جنازه آن دختری که نصف شب آن را تشییع کردند. یا رسول الله! جایت خالی بود که ببینی جنازه فاطمه (س) را فقط هفت نفر برداشتند. جنازه را دارند می برند. همه دارند آرام گریه می کنند تا کسی متوجه تشییع جنازه نشود، تا مردم نفهمند که جنازه مظلوم و غریب فاطمه (س) را دارند می برند. جنازه را به قبرستان بقیع آوردند. یک  قبری برای فاطمه عزیز کندند. علی (ع)  را تسلیت دادند و به خانه آوردند. اما من بمیرم برای آن آقایی که کنار بدن هیجده ساله نشسته بود، اما هر چه نگاه کرد دید یک نفر نیست کمکش کند. یک وقت رو کرد طرف خیمه ها و فرمود: جوانها بیایید جنازه پسرم را بردارید. @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

خانه ای که جبرئیل بی اجازه وارد نمی شد، خانه ای که پیغمبر(ص) بر اهل آن سلام می کرد و وارد می شد، عمر در آن خانه را آتش زد. در نیم سوخته به پهلوی فاطمه (س) زدند. زنی که بچه شش ماهه در شکمش باشد، نمی گذارند ظرف سنگین بردارد. آی بمیرم زهرای ما بین در و دیوار مانده بود. عمر وقتی فهمید فاطمه(س) پشت در است چنان در را فشار داد که استخوانهای پهلوی فاطمه (س) شکست. میخ در،سینه زهرا(س) را آزرده کرد. علی (ع) آمد. دید زهرا (س) روی زمین افتاده، غش کرده است. صدا زد: فضّه!بیا فاطمه را دریاب!علی (ع) آمد کمربند عمر را گرفت،بلندش کرد و به زمینش زد. نانجیب تو که فاطمه ام را کشتی. تو که بچه هایم را بی مادر کردی. هر کس می خواهد علاقه زهرا (س) به علی(ع) را بفهمد از این جمله بفهمد. وقتی فضّه بی بی را به حال اورد، زنی که استخوانهای پهلویش شکسته، زنی که میخ در،سینه اش را سوراخ کرده،زنی که بچه شش ماهه، سقط کرده، باید وقتی به  حال می آید ناله کند. بگوید:آخ پهلویم! آخ سینه ام! وای بچه ام! اما همه نوشته اند: وقتی بی بی به حال آمد اول سراغ علی (ع) را گرفت. با همان پهلوی شکسته بلند شد و از خانه بیرون آمد.ای خدا! من عقیده ام این است زهرا(س) وقتی راه می رفت راه می رفت دستهایش را به دیوار می گرفت. آدمی که پهلویش را شکسته اند نمی تواند راه برود. زنی که بچه شش ماهه اش، الان سقط شده نمی تواند روی پا بایستد. هر طوری بود خودش را به علی(ع) رساند. دید بند غلاف شمشیر به گردن علی(ع) اندخته اند و دارند او را به طرف مسجد می برند. دامن علی(ع) را گرفت. فرمود: نمی گذارم علی(ع) را با این حال به مسجد ببرید. بگویم یا نه ؟ یک وقت عمر لعنت الله علیه دید زهرا(س) دامن علی (ع) را گرفته، رو کرد به قنفذ، غلامش و صدا زد: قنفذ! زهرا را بزن! امام صادق (ع) می فرمایند: ( سبب وفات مادر ما زهرا (س) ته غلاف شمشیر قنفذ بود. ) @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

از شما یک سوال دارم، همه نوشته اند، که عمر لعنت الله علیه در را یک جوری فشار داد که استخوانهای پهلوی بی بی شکست. لااله الاالله. تورا به خدا گوش کن! همه این را نوشته اند. اما آیا شنیده اید که شکسته بندی بیاورند؟ هیچ جا این را ننوشته اند. من خیال می کنم این چند روز که بی بی زنده بود هر وقت می خواست بلند شود دستش را به دیوار می گرفت. @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یک روز، زهرا (ص) صدا زد: علی جان! مدتی است که صدای بلال را نشنیده ام. چرا دیگر بلال اذان نمی گوید؟ فرمود: فاطمه جان! همین امروز می روم بلال را پیدا می کنم و به او می گویم تا اذان بگوید.علی(ع) آمد طرف مسجد، بلال را پیدا کرد. فرمود: بلال! دختر پیغمبر(ص) می خواهد اذان بگویی. صدا زد: آقا جان! به خدامن عهد کرده ام بعد از پیغمبر(ص) بالای مناره نروم. نمی توانم جای خالی پیغمبر(ص) را ببینم اما چه کنم می گویی فاطمه (س) می خواهد، چشم. بروید به بی بی بگویید همین امروز می روم اذان می گویم. آقا آمد طرف خانه، فرمود: زهرا جان! بلال وعده کرد که امروز اذان بگوید. فاطمه(س) صدا زد: فضَه! بسترم را ببر جلوی در اتاق و در اتاق را باز بگذار! تا من صدای بلال را بشنوم. آی سیدها! چرا مادرتان خودش بستر را نبرد. یک زن هیجده ساله،یک زن جوان چرا خودش این کار را نکرد؟ بمیرم چون پهلویش شکسته بود. زهرا(س) سینه اش آزرده بود. علیله و مریضه بود. این را زنها می فهمند، نه من می فهمم نه شما. آی زنها! زنی که بچه شش ماهه اش سقط شده تا مدتی علیله و مریضه و ناراحت است. همین طور که بی بی در بستر خوابیده بود یک دفعه صدای بلال در مأذنه بلند شد: الله اکبر. الله اکبر. صدای ناله زهرا(س) بلند شد. صدای بلال بلند شد: أشهد ان لا اله الا الله، صدای ناله زهرا(س) بلندتر شد. مصیبت آن وقتی شد که بلال گفت: أشهد ان محمدا رسوا الله. آی خدا! مردم آمدند پای مناره گفتند: ای بلال بس است دیگر اذان نگو. صدا زدند: بلال! آخه زهرا(س) غش کرد، فاطمه (س) غش کرد.من می گویم: بی بی جان! زهراجان! در میان خانه در بستر خوابیده ای موذن رفته بالای مناره با این عزت دارد نام بابایت را می برد و تو به یاد بابایت می افتی، غش می کنی، آی من بمیرم برای آن بچه هایی که چهل منزل سر بریده حسین (ع) را بالای نی دیدند. آی حسین! آی حسین!..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اسما بنت عمیس از آن خانمهای با وفا بوده است. کنار بستر خدیجه بود، شب زفاف فاطمه (ع) بود آن شبی هم که علی (ع) بدن زهرا (ع) را غسل می داد حضور داشت. آن شب اسما بنت عمیس آب می ریخت و علی(ع) بدن فاطمه (س) را می شست. من امشب فقط یک چیز می خواهم بگویم، می خواهم بگویم: رفقایی که مکه و مدینه رفته اید، بقیع رفته اید ، امشب بروید بقیع. آی مردم علاقمند به اهل بیت (ع) آی مردمی که برای آل محمد (ص) می میرید،به شماها می گویم گوش کنید تا بگویم. من می خواهم صحنه را جلوی چشمتان مجسم کنم، خودتان عوض گریه داد می زنید. گوش کن بگویم، امیر المومنین(ع) میان صحن خانه یک مغتسل درست کرد. بدن فاطمه اش را روی مغتسل گذاشت. اسماء بنت عمیس آب می ریزد. علی (ع) بدن زهرا(س) را غسل می دهد. این چهار تا بچه ها هم ایستاده اند و مادر مادر می کنند. یا زهرا آی گرفتارها! علی (ع) بدن فاطمه (س) را غسل داد، بدن فاطمه (س) را کفن کرد، همین که خواست بند های کفن را ببندد یعنی خواست سر فاطمه (س) را داخل کفن کند یک وقت نگاه کرد دید این بچه ها دارند بال می زنند.  این بچه های فاطمه (س) دارند از مادر ناامید می شوند. دید بچه ها با این علاقه ای که به مادر دارند الان می میرند. یک مرتبه علی(ع) صدا زد: بچه ها بیایید یک دفعه دیگر مادرتان را ببینید. علی(ع) می فرماید: به خدا قسم تا گفتم : بچه ها! بیایید، یک دفعه دیدم زهرا(س) بغلش را باز کرد. حسنین را بغل گرفت. یازهرا! یا زهرا!...

ما، در دو جهان فاطمه جان                          دل به تو بستیم محبان تو هستیم

نظر کن زعنایت                                       به فردای قیامت

زهرا جان! این مردم دلشان می خواهد بقیع بیایند. من نمی دانم کدام از اینها چه دردی دارند؟ حوائجتان را در نظر بگیرید! شیعه های فاطمه (س) دستهایتان را بلند کنید طرف آسمان، پنج مرتبه همه بلند بگویید: أمَن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السوّء

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بشّار می گوید: به خانه امام صادق(ع) رفتم، دیدم حضرت دارد رطب تازه می خورد فرمود: بشّار! بیا بخور! گفتم: آقا نمی خواهم. فرمود: میل کن! گفتم: آقا! بغض گلویم را گرفته است. ناراحتم نمی توانم بخورم. در یکی از بازارهای کوفه داشتم می رفتم. دیدم یکی از این پیرزنهای شیعه دارد می رود، یک دفعه پایش لیز خورد و بر زمین افتاد. تا به زمین خوردظالمین زهرا(س) را لعنت کرد. نوکرهای حکومتی شنیدند، او را گرفتند و بردند. خیلی دلم سوخت. تا جریان را گفتم، آقا منقلب شد. فرمود: بلند شو بریم مسجد سهله تا برایش دعا کنیم. بلند شدیم و به مسجد سهله رفتیم. امام صادق(ع) دو رکعت نماز خواند. دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و او را دعا کرد. یک وقت فرمود: بلند شو! آزادش کردند. گفت: من بلند شدم و رفتیم دیدم پیرزن را آزادش کرده اند. من رفتم به آقا جریان را گفتم آقا نماز خواند و برایت دعا کرد. پیرزن گفت: پس برویم خدمت آقا تا از ایشان تشکر کنم. آمدیم خدمت آقا،بعد امام صادق(ع) فرمود: خانم! چرا وقتی به زمین خوردی ظالمین جدَه ما زهرا(س) را لعنت کردی؟ گفت: اقا جان! برای اینکه وقتی به زمین خوردم پهلویم درد آمد، یکدفعه یادم به فاطمه(س) افتاد. آی سیدها! مادرتان شبها نمی خوابید. از درد پهلو خیلی ناله می کرد. زهرا جان! می شود از همان گوشه بقیع به ما لطفی بکنی؟ می دانم پهلویت شکسته است. می دانم میخ در سینه ات را سوراخ کرده است. می دانم بازویت ورم کرده است. اما با همین حالت بیا در خانه خدا واسطه شو! ماهم ناله ها را دنبال سرت می فرستیم: الهی العفو العفو...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی آیه ی ( لا تَجعَلوا دُعاءَ اًلرَّسولِ بَینَکُم کَدُعاءِ بَعضِکُم بَعضآً )1نازل شد هنگامی که پیامبر را صدا می زنید با ادب و احترام صدا بزنید ، رسول خدا را به نام محمّد صدا نزنید بگوئید : یا رسول الله ، یا نبی الله ،وقتی مردم حضرت را می دیدند می گفتند : السلام علیک یا رسول الله ،آمد در خانه ی فاطمه ، فاطمه تا چشمش به بابا افتاد صدا زد : السلام علیک یا رسول الله ، یک وقت پیامبر خم شد دست فاطمه اش را بوسید فرمود : فاطمه جان این آیه درباره ی تو و خانواده ی تو و نسل تو نازل نشده ، تو به من بابا بگو ، که مایه ی حیات قلب من است ، خداوند خشنود می شود . زهرا جان :

@@@

همین که بین درب و دیوار قرار گرفت پهلویش شکست، محسنش سقط شد صدا زد: بابا، کسی به دادش نرسید 2

اما عاشقان فاطمه ، یک جا پدر گفت ، کسی به دادش نرسید آن وقت بود که وقتی بین درب ودیوار قرار گرفت . همه صدا بزنید زهرا جان .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مردی از کوچه رد می شد، شنید صدای امام باقرتا کوچه می آید ، دید حضرت باقر مرتّب ، پشت سر هم می فرماید : یا فاطمةالزهرا ،آمد در زد ، یک نفرآمد دم در ، گفت : می خواهم امام باقر را ببینم ، گفت : امام باقر مریض است در بستر افتاده ، می گوید : رفتم کنار بستر امام باقر ، آقا جان در کوچه شنیدم مرتب می فرمودی : یا فاطمة الزهرا .

فرمود : ما ائمه ، هر وقت دچار مشکل می شویم متوسل به مادر مان فاطمه می شویم . زهرا جان امروز این عاشقان هم شما را واسطه در خانه ی خدا قرار داده اند ، تو در خانه ی خدا آبرو مندی . ( رحمت خدا بر این ناله ها ) ، اگر تذکره ی مدینه می خواهی بسم الله ، اگر دلت می خواهد بقیع بروی بسم الله ، قربان عمر کوتاهت بروم زهرا جان ، آن لحظه ی آخر، علی را صدا زد ، ( عاشقان علی ):

علی بیا به نزد من                                                                                     بیا کنا رمن بشین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

حالا می خواهیم چه کسی را واسطه قرار بدهید در خانه خدا، همان خانمی که هر وقت پیامبر وارد می شد رسول خدا تمام قد جلوی پایش می ایستاد ، استقبالش می کرد ، خم می شد دستش را می بوسید می فرمود : فَداها اَبوها (بابات به قربانت ) همان خانمی که وقتی شهیده شد کمر علی شکسته شد، همان خانمی که از دنیا رفت نیمه های شب امیر المؤمنین می آمد وصورت به قبرش می گذاشت و ناله می زد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یا رسول الله این همه سفارش دخترت را  به امّتت کردی ، چه کردند با فاطمه ؟ شب عزای فاطمه است شب مصیبت ، می دانم همه دلها راهی مدینه و فبرستان بقیع شده ، از همین جا دلهای عاشقتان را کنار قبری ببرید که الان تنها زائرش مهدی فاطمه است ، فدای آن صورتی که الان روی قبر مادر گذاشته ،برای غربت و مظلومی مادر اشک می ریزد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دیگر روز های آخر عمر فاطمه است ،دیگر چراغ عمر فاطمه خاموش می شود ، بیایید دسته جمعی بریم خانه علی ، برای عیادت  فاطمه ، وارد خانه شوی می بینی دخترش زینب پرستار مادر است ، مثل پروانه دور مادر می گردد قربون پرستار خانه علی ، با آن دستهای کوچکش برای شفای مادر دعاد می کند صدا می زند مادر :

شبی در خواب بودی آمدم بازوی تو دیدم

مبادا آنکه بیدارت کنم آهسته بوسیدم

چو درب خانه ما سوخت پرسیدی کجا بودی

تو می خوردی کتک من هم به زیر دست وپا بودم

هی می گفتم مادرم را نزنید ، بابام علی رها کنید همه بگوییم یا زهرا ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کسی آمد محضر امام صادق علیه السلام فرمود ،  چرا غمگینی ؟ عرض کرد : یا بن رسول الله خدا به من دختری عطا کرده ، امام صادق علیه السلام فرمود 1:نامش را چه گذاشتی ؟ گفت نامش را فاطممه گذاشتم ، قطرات اشک از چشمان مبارک امام صادق سرازیر شد هی می فرمود : فاطمه فاطمه .

یک وقت امام رو کرد به این مرد فرمود : حالا که نام دخترت را فاطمه گذاشتی مبادا دلش را بسوزانی ، مبادا سیلی به صورتش بزنی ، حالا که نام دخترت را فاطمه گذاشتی نامش را با  تجلیل و تکریم ببر .

حالا من از شما عاشقان فاطمه سئوال می کنم با این وجود نازنین مدینه چه کردند ؟ آنقدر آزارش دادند که فرمود : اهی عجل وفاتی سریعاً .

شرح سفارشات نبی را ستمگران                                                                         با میخ در به سینه زهرا نوشته اند

بیاد آن لحظه که یتیم های فاطمه آمدند خودشان را روی مادر انداختند ( آی عزیزانی که مادر از دست دادید مادر چراغ خانه است وقتی مادر جوانی از دنیا برود اگر دختر کوچک داشته باشد از همه بیشتر برای دختر خرد سال و کوچک سخت است بی مادری خیلی برایش گران تمام می شود ) قربون توزینب چهار ساله برم چهار ساله بودی مادرت زهرا را از دست دادی . اینجا علی ، بچه های یتیم فاطمه را با نوازش از روی بدن مادر کنار زد اما کربلا  نازدانه حسین را ، با تازیانه از بدن پدر جدا کردند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

شب شهادت اُمّ الائمه زهرای اطهر است ، عجب شب جانگدازی برای بچه های علی است ، امشب چراغ عمر فاطمه خاموش می شود ، دیگر مظلومیت علی شروع می شود ، دیگر تنهایی علی آغاز می شود ، سر فاطمه روی زانوی علی ، علی نگاه به چشم گریان فاطمه می کند ، زهرا نگاه به چشم گریان علی می کند ، علی از فاطمه مظلوم تر ، فاطمه از علی مظلوم تر ،( رحمت خدا به این گریه ها ، انشاء الله برویم مدینه برای غربت علی و فاطمه گریه کنیم ،( یاد همه ی شهداء ، امام ، اموات ) . یک دفعه امیر المؤمنین دید زهرا بلند گریه می کند ، فرمود : فاطمه جان

حیات جان ، امید دل                                                                                                               علی بود ز تو خجل

که با کبودی بدن                                                                                                                                              ز تازیانه می روی

چهار طفل خون جگر                                                                                                      زنند از غمت به سر

تو بر زیارت پدر                                                                                                                                            چه عاشقانه می روی

فاطمه چرا گریه می کنی ، علی باید گریه کند که هنوز داغ پیغمبراز جگر نرفته ، باید داغ دیگر تحمل کند ، عزاداران فاطمه ، عرضه داشتند که یا علی برای خودم گریه نمی کنم برای مظلومی تو گریه می کنم که بعد از من غریب و تنها ، محرمی نداری .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ابن عباس می گوید : سر زده وارد خانه امیر المؤ منین شدم یک منظره ای دیدم که خیلی دلم برای غربت و تنهائی علی  سوخت ، دیدم مولا علی نشسته اند همه دارند مادر مادر می گویند . علی زهرا زهرا می گوید ، گریه می کند . ابن عباس می گوید : دیدم عوض اینکه علی اشک بچه ها را پاک کند دخترش زینب ، با همان دستهای کوچکش اشک بابا را پاک می کرد هی صدا می زد بابای غریبم ، بابای مظلومم ، بابای تنهایم ، بابای بی کسم علی .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله یک روز در جمع اصحاب نشسته بود فرمود : ( و امّا اِبنَتی فاطمةُ فاِ نّها سیِّدة نساءالعالمین مِنَ الاولین و الا خرینِ : آی مردم اگر بخواهید از دختر من مطلع شوید . فاطمه سیده زنان عالم است . باز دل پیغمبر آرام نگرفت . فرمود : ( وَ هِیَ بضعةُ مِنّی ) ، آی مردم فاطمه پارۀ تن من است . باز دل پیغمبر آرام نگرفت . فرمود : (وَهِیَ ثمرة فؤادی )، آی مردم فاطمه نور چشم من است میوۀ دل من است .

پیغمبر این جملات را می فرمود و اشک می ریخت بعد پیغمبر فرمود :

( مَتی قامَت فی محرابها ): هروقت فاطمه در محراب عبادت می ایستد ( ظَهَر نُورَها لِمَلئکةالسَّماء کما یظهر نور الکواکب لِاَهل الارض ) نور زهرای من برای فرشتگان آسمان ظاهر می شود همانگونه که نور ستارگان بر زمین ظاهر می شود تا آنجایی که خدای عزو جل می فرماید : ( یا ملائکتی انظروا الی اَمَتی فاطمه ) پیغمبر فرمود  ، خدا به ملائکه خطاب می کند نگاه کنید به فاطمه من (هنگام عبادت بدنش می لرزد ) خدا به ملائکه خطاب می کند : فرشتگان من شاهد باشید من این فاطمه را مُحب و شیعه فاطمه را به آتش نمی سوزانم . بعد رسول خدا فرمود : این فاطمه با این مقامی که دارد آنقدر آزارش می دهند بعد از من ، پهلویش می شکنند ، بچه اش را سقط می کنند او مرگش را از خدا می خواهد ( الهی عجل وفاتی سرعیاً ). فریاد می زند یا محمد اه جواب نشنود ، کسی به دادش نمی رسد.1

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

عاشقان زهرا دسته جمعی برویم تشییع جنازۀ زهرا ، همراه سلمان و ابوذر و مقداد ،علی را یاری کنیم ، زیر تابوت زهرا را بگیریم ، آخر دیگر زانو های علی توان ندارد .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امشب شب شهادت بی بی دو عالم زهراست ، بمیرم برای بچه ها ی بی مادر زهرا ، امشب غریبانه غسل مادر را نظاره می کنند ، اشک می ریزند . اگر با چشم دل نظاره کنی می بینی امام حسن یک طرف ، امام حسین یک طرف ، زینب و ام کلثوم یک طرف دیگر نشسته اند گریه می کنند . یک وقت علی کنار بدن فاطمه فرمود : عزیزانم بیائید یک بار دیگر مادرتان راببینید یک وقت بچه ها روی بدن مادر افتادند ، یک دسته به گردن حسین ، یک وقت منادی ندا کرد یا علی بردار بچه ها را از روی سینه زهرا ، ملائکه ها ی آسمان بی طاقن شدند .

علی جان کاش کربلا بودی ، آن وقتی که ناز دانه ی حسین خود ش را روی بدن بی سر بابا انداخت یک جمله ا ی کنار بدن بی سربابا کفت دل شیعه را می سوزاند . نگفت بابا آب می خواهم ، نگفت بابا بغلم کن ، گفت بابا نگاه کن عمه ام را با تازانه می زنند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

زینب چهار ساله دوید دامن بابا را گرفت صدا زد : بابا مادرمان را کجا می بری  ؟ خدا نکند یک مادر جوانی درخانه جان بدهد بیش از همه بچه های خانه می سوزند ، گریه می کنند، مادر مادر می گویند .

@@@

قربان آن بدنی که علی شبانه غسل و کفن کرد . من از شما می پرسم که آیا دیده اید مردی خودش خانمش را دفن کند . بدن زن را که می خواهند دفن کنند دو محرم باید باشد که یکی بالای قبر و یکی داخل قبر ، امیر المؤمنین یک محرم فاطمه بود . فرمود : وقتی که بدن را سرازیر قبر کردم دیدم دو دست  مثل دستهای پیامبر نمایان شد همه بگوئید یا زهرا

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امروز همه دلها را روانه ی مدینه کنیم ، برای زهرا و علی گریه کنید ، مولا علی میان مسجد بود خبر آوردند زود به خانه بیا ،ممکن فاطمه را زنده نبینی به خانه آمد صدا زد فاطمه جان جواب نشنید ،دخت پیغمبر ، مادر حسن و حسین ، جوابی نشنید صدا زد فاطمه جان من پسر عمت علی هستم با من حرف بزن

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اسماء نقا می کند 1 : لحظات آخر عمر مبارک فاطمه زهرا بود ، دختر پیغمبر غسل کرد ، لباسهای را تغییر داد . مشغول راز و نیاز با خدا شد . اسما ء می گوید : جلو رفتم دیدم فاطمه رو به  قبله نشسته ، دستها را به سوی آسمان بلند کرده می فرماید : خدایا به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی ،به گریه های حسن و حسین در فراق من ، از تو می خواهم که گناهکاران شیعیان من و شیعیان فرزندان من در گذری .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

دلها بره مدینه ، فرمودند : اسماء برایم آب بیاور وضو گرفتند ، به روایتی غسل کردند ، خود را معطر نمودند ، جامه نو به تن کرد آخر فاطمه می خواهد به ملاقات رسول الله برود ، یک جامه به بدن کشیدند فرمودند  : اسماء ساعتی صبر کن ، مرا صدا بزن اگر دیدی جواب ندادم بفرست مسجد امیر المؤمنین را خبر کنند ، اسماء می گوید: ساعتی بعد زهرا را صدا زدم ، دیدم جواب نمی دهد ، همین که جامه را از روی زهرا کنار زدم دیدم فاطمه جان داده ، صدای ناله اسماء بلند شد ، گریبان خود را چاک زد  حَسنین وارد خانه شدند اسماء هیچوقت سابقه نداشت مادر این موقع بخوابد . دوید امام حسین کنار بستر مادر همین که بدن مادر حرکت داد  دید مادراز دنیا رفته صدا زد : یا اَخاه آجَرَکَ اللهُ فی ِ الوالِدَةِ .

امام حسن آمد کنار بدن مادر صورت به صورت مادر گذاشت ، امام حسین صورت به کف پای مادر ، صدا می زند مادر من حسینم با من حرف بزن . اینجا صورت به کف پای مادر جوانش گذاشت کربلا هم خم شد کنار بدن علی اکبر ، صورت به صورت غرق خون میوه ی دلش علی اکبر گذاشت ، همه بگوئیم یا حسین .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام باقرعلیه السلام فرمودند : از روزی که پیامبر بزرگ اسلام دیده از جهان فرو بستند ، هیچکس فاطمه را خندان ندید ، تا آنکه از دنیا رفت[1]1

قربان اشکهای چشم تو بروم فاطمه ، مردم مدینه خدمت مولا علی آمدند ، یا علی پیغام مارا به زهرا برسان بگو یا شب گریه کند روز آرام باشد یا روز گریه کند شب آرام باشد[2]2 خدایا این پیغام را چطور علی به فاطمه بده ، وقتی این پیغام اهل مدینه بع زهرا رسید نمی دانم چه حالی پیدا مرد دختر پیغمبر فرموده باشد یا علی به مردم مدینه بگو دیگه از دنیا می روم صدای ناله ام را نمی شنوید . همه بگوئید یا زهرا ....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

چه کردند با فاطمه زهرا ، که تا زنده بود گریه می کرد ؛ زنهای مدینه دیدند چند روز است زهرا بیرون نمی آید ، صدای گریه اش را نمی شنوند دیگر بقیع نمی آید ،چرا فاطمه نمی آید ، زنهای مهاجر و انصار آمدند خانه ی  بی بی برای دیدن زهرا ، امّا چه زهرایی ( ذابَ لَحمَها وَجٍَثَّ جَلدَها عَلی عَظمَها ) ، گوشت بدن آب شده ، پوست روی استخوان چسبیده ،گفتند : ( یا بنت رسول الله ، کیف اصبحت ؟) فرمود : ( اصبحت والله آئسته لدنیاک ) . صبح کردم در حالی که از دنیای شما سیر و از مردان شما بیزار ، آن وقتی مه بین در و دیوار ناله کردم بدادم نرسیدید ،پهلوی مرا شکستند ، بچه ام را کشتند ،حالا وقت مرگم آمدید احوالپرسی می کنید ،زنها گریان شدند و رفتند به شوهرانشان گفتند : این فاطمه ای که ما دیدیم ، می میرد .عصری مردم با خبر شدند که زهرا از دنیا رفته است ، درب خانه جمع شدند ، ابوذر آمد ، فرمود بروید ما فعلاً جنازه را بر نمی داریم . ( فلما نامت العیون ) وقتی که چشمها بخواب رفت علی می خواهد بوصیت زهرا عمل کند ، بدن او را غسل داد . کفن کرد .1همه بگوئیم یا زهرا ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

پیغمبر یک روز وارد خانه شد . دید خدیجه دارد با کسی سخن می گوید فرمود : خدیجه جان با کی حرف می زدی ؟ کسی که تو خانه نیست عرضه داشت یا رسول الله ، اَلجَنینُ الّذی فی بَطن تِحَدِّ ثُنی . یؤنُسنی . یا رسول الله بچه ای که در رحم دارم با من حرف می زند ،مونس من شده ، همدم من است ، می گوید :

غم مخور مادر که غمخوارت منم                                                                                این جهان و آن جهان یارت منم

فرمود : خدیجه ، جبرئیل به من خبر داده او دختر است خدا نسل مرا از وی قرار می دهد1 امّا یک روز هم پیغمبر وارد خانه فاطمه شد دید زهرا تو حجره ی خلوت با یکی کسی حرف می زند بابا بگو با که داری حرف می زنی ؟

عرضه داشت بابا ، بچه میان رحم انیس من ِ،اما گاهی حرفهایی می زند دلم را آتش می زند ، بابا یک روز صدا می زند انا الغریب ، یک روز صدا می زند انا المظلوم ، یک روز صدا می زند انا العطشان ، فرمود فاطمه جان بچه ات پسر است اسمش حسین است واقعه کربلا پیش می آید حسین تو را بین دو نهر آب ، با لب تشنه می کشند .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یک روزی صدا زد زینبم ، بنشین کنار بسترم ، وصیتم هایم رابه بابات علی گفتم ، دخترم یک وصیت هم به تو دارم . من از شما عاشقان فاطمه سئوال می کنم آیا تا حال دیدید یک مادر به دختر چهار ساله وصیت بکند !  قربانت بروم فاطمه جان ، آمد کنار بستر مادر نشست زینب ، صدا زد زینبم روز عاشورا میاد ، من که کربلا نیستم به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس ، یا فاطمه زینب وصیت شما را در روز عاشورا انجام داد زیر گلویش را بوسید ( اینجا را مادر وصیت کرده بود ) امّا زینب یک کار دیگر هم کرد وقتی آمد گودال قتلگاه لبهایش را گذاشت بر رگهای بریده حسین @@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

نزدیک ولادت فاطمه رسید خدیجه کسی را فرستاد پیش زنان قریش تا خدیجه را کمک کنند ، امّا زنان قریش پیغام فرستادند حرف ما را گوش ندادی با یتیم ابی  طالب (پیغمبر) ازدواج کردی ، حالا ،ما هم به کمک  تو نخواهیم آمد تا گفتند نمی آییم کمکت کنیم ، خدیجه زانوهایش رابغل گرفت گریه کرد.یک وقت صدایی آمد مادر چرا ناراحتی؟ ناراحت نباش مادر، الان می آیند آنهایی که تو را کمک کنند ناگاه چهار زن مجلله آمدند1.

یک یک سلام کردند خدیجه نترس ، مارا خدای تو برای کمک تو فرستاده ، یکی آب بهشتی داره ، یکی حوله بهشتی داره ، یکی ظرف بهشتی داره  یک وقت خدیجه می فرماید : دیدم صدائی بگوش میاد تا گوش دادم دیدم می گه : " اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا الله و اِنَّ اَبی رسول الله سیِّد الانبیا وَاَنَّ بَعلی سَیِّد الاَوصیاءِ وَُلدی سادَةُ الاسباط ِ2

تا نگاه کردم دیدم زهرا قدم به عرصه ی وجود گذاشته ، با آب بهشتی شستند میان حوله بهشتی پیچانیدند ، دادند دست مادرش خدیجه ، خدیجه یک نگاه کرد همه غمهایش برطرف شد .

امّا عاشقان زهرا ، وقت تولد زهرا چند نفر بیشتر نبودند ، آه آن دل شبی ه که علی می خواست این بدن دفن کند چند نفربیشتر نبودند ..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 



 

 


عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.