ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


به جهت بالا بردن میزان توانایی و تسلط عزیزان بر روضه ها

و تلفیق بهتر اشعار و متن روضه ها و گریزها

امسال غالبا روضه های مکتوب بدون شعر قرار خواهد گرفت

تا دوستان فقط با داشتن خمیر مایه ی روضه ها

خودشون شعر مناسب یا دلخواه خودشون رو جداگانه انتخاب کنند


جهت مطالعه متن روضه های مکتوب ویژه شب ششم محرم95

به ادامه مطلب مراجعه نمایید





 

 

مرغ دل یک بام دارد دو هوا                                    گه مدینه میرود گه کربلا

دلم مدینه میخواد...حسن جان*

ای باطن غم تو غم کربلا حسن                                 میراث دار غربت شیر خدا حسن

*حسن جان ...*

ای شاهد مصیبت فرق شکافته

*امیرالمومنین رو آوردند صحن مسجد کوفه؛سر بابا رو به دامن گرفت،شروع کرد های های گریه کردن؛یه وقت امیرالمومنین چشما رو باز کرد،حسن چرا گریه میکنی؟عرضه داشت پدر،کمرم رو شکستی..." حسن جان..."

ای شاهد مصیبت فرق شکافته                                ای شاهد غم در و دیوار،یا حسن

*ای آقایی که کوچه هم به همراه مادرت بودی*

*حالا صداش بزن:حسن جان... مدینه نمیذارن صدا بزنی،اینجا صدا بزن...*

*قربونت برم،تو مسجد موقع طواف زیر پیراهن زره میپوشید؛پسرت زره اندازش نشد...*

ای زخم خورده،زخم زبان خورده از همه                                  سردار دست بسته ی قحط وفا حسن

عمری اگرچه زیستی ای زاده ی علی 2                                                                                              هر روز را شهید شدی،مرحبا حسن

امشب با یه امیدی آمدیم در خونت،فرداشب آب رو میبندن...*

بخشیده اند مال،کریمان به مردمان2                                                             بخشیده ای تو آبروی خویش را حسن

آقای کریم ما امشب با امید آمدیم،آقامون خیلی کریمه،سر سفره ی جذامیا مینشست،به همه خوبی کرد ولی هیچ کس بهش خوبی نکرد...آقای کریم! گرفتاریم؛گرفتار نفس اماره ایم،امشب بیا قفلا رو باز کن،ما رو آزاد کن ....*

کریم این جوریه،اگه یه سفره داری بخواد غذا بده فقط خوبا رو راه میده اگه بدبخت بیچاره ها بیان میگه برید غذا نمیدم به شما؟*

نزد کریم  فرق ندارد خوب و بد                                                                            یک جا قبول کن همگان را،سوا مکن...

هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر                                                                                                گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن...

*این قدر کریمه این آقا...              ببین کرامتش تا کجاست؟! گفت:*

کریم بیرق و صحن و علم نمیخواهد                                                                             کنار فاطمه هرگز حرم نمیخواهد ...

بخشیده اند مال، کریمان به مردمان                  بخشیده ای تو آبروی خویش را حسن

هرگز نبود با تو ولی با حسین بود                            هفتاد یار صادق و بی ادعا حسن

*این بیت آخر مقدمه ی روضه من باشه...*

افتاد جسم قاسم و عبدالله ت به خاک                                                       شد نذر آخر تو چه زیبا ادا حسن

@@@

سیدبن طاووس نوشته"وَخَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ "یه نوجوانی وارد میدان شد،

صورتش مثل ماهپاره بود"

"فَجَعَلَ یُقَاتِل"شروع کرد جنگیدن مجلسی نوشته چنان جنگی کرد بااین صغر سن35 نفر رو به جهنم فرستاد، حمیدبن مسلم از اصلی ترین راویان کربلاست،میگه من بین لشکر ابن سعد بودم،داشتم این کودک رو نگاه میکردم، دیدم یه پیراهن پوشیده"وعلیه قمیص و ازار"دیدم شلوار ساده پوشیده،به جای کفش جنگ،نعلین پوشیده،حتی حمیدبن مسلم تصریح کرده میگه یادم نمیره بند نعلین پای چپش رو نبسته بود*قربونت برم زره اندازت نشد"شما شنیدید شب هشتم اگه زنده باشیم باید بگیم علی اکبر زره خستش کرد؛برگشت پیش امام حسین"یا ابا العطش قد قتلنی"تشنگی منو کشت "و ثقل الحدید اجهدنی" سنگینی زره خستم کرد*

@@@

حمیدبن مسلم میگه پیش اون ملعون-ابن فضیل بن ازدی لعنه الله علیه-ایستاده بودم،میگه یه وقت صدا زد به خدا قسم یه جوری به این نوجوون حمله کنم داغشو به دل عموش بذارم،میگه من تعجب کردم،گفتم:سبحان الله،اگر این نوجوون به من دست بزنه من اصلا دست به سمتش دراز نمیکنم این همه ادم دورشو گرفتن،محاصرش کردند کافیه؛گفت:نه،من کار خودمو میکنم،قاسم داره میجنگه،داره رجز میخونه،داره به بابای عزیزش افتخار میکنه*

امام حسین وقتی کوفه بابای عزیزش رو ضربت زدند حاضر بود؛دوباره داغ مسجد کوفه تازه شد*

"فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ"یه شمشیر به سر قاسم زد"فَفَلَقَهُ "سر شکافت"فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ"بچه با صورت به زمین افتاد،قاسم تو که خبر داری تو این خانواده خیلیا با صورت به زمین افتادند،من میخوام دوتاشو بگم،بی بی میگه پشت در ایستاده بودم"والنار تصعر"آتش زبانه میکشید"فسقطت لوجهی"من با صورت به زمین افتادم"اینجا صدا زد"یا ابا هکذا یفعل لابنته" یه دونه دیگشم میگم:اسماء میگه حسنین رو به زحمت بلند کردم؛پاشید برید به مسجد به مادر بگید مادر از دنیا رفت،حسنین آمدند نزدیک مسجد"ورفعا اصواتهما بالبکائا"شروع کردند بلند گریه کردن،اصحاب اومدند:یا بنی رسول الله چی شده؟بلند صدا زدند"ماتت امنا فاطمة"مادر از دنیا رفت،راوی میگه "فوقع علی،علی وجهه"کمر علی رو شکستیم*نوجوون با صورت به زمین افتاد" وَصاح یا عماه"*

افتادم از پشت فرس                                                                    عمو به فریادم برس

*عمو بیا،چه شد بماند راوی میگه مثل بازشکاری خودش رو به میدون رسوند"وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ" گردو غبار خوابید"فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ"حسین بالای سر نوجوان ایستاد "وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ"آخ قاسمم"

@@@

میدونید اینجا امام حسین چکار کرد؟شروع کرد باهاش حرف زدن*

*راوی میگه دیدم اینطور داره میگه"وَ الْحُسَیْنُ یَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ"عزیزدلم پدرو جدت روز قیامت از اینا مواخذه میکنند*یه چیزی گفت دل عالم سوخت*

"عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُه"خیلی برا عموت سخته عمو رو صدا بزنی جواب نده یا جوابتو بده ولی فایده نداشته باشه*

@@@

این جا امام حسین(ع) دوجمله دیگه هم به قاسم گفت"هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ "قاسم،امروز روزیه که دشمنای عموت فراوونند؛یاور کمه*بعد میدونید چه کار کرد؟* "ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ"راوی میگه دیدم پاهاش رو زمین کشیده میشد"

*روضه تمام شد،قاسم فقط یه حرف مونده؛به دونفر اینا شمشیر زدن،به سر دونفر،علی اکبر رو که شمشیر زدن بااون وضع به زمین افتاد؛همه ی ضرباتی که بر علی وارد شد امام حسین تونست صورت به صورت علی اکبر بذاره،قاسم شمشیر به سرش خورد؛وقتی امام حسین بچه رو به سینه چسبانید سر قاسم رو شونه ی امام بود"اونی که با عمود آهن به سرش زدند"اونی که دستاشو بریدند"اونی که پاهاشو بریدند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حُر چکمه هاش رو دور گردنش انداخت،گفت:من روم نمیشه برم،به بچه هاش گفت،به غلامش گفت:دست من رو بگیرید،ببرید به سمت خیمه های حسین. امشب بگو آقازاده ی امام حسن،امشب شما بیا دست مارو بگیر ببر تو خیمه ی عمو جانت،بگو:عمو من ضامن اینها میشم. بگو:عمو اینها بد کردند ولی بد نیستند، این ها گریه کن های تو هستند عمو،امشب مثل حر سرهارو پایین بندازیم،فقط دست های گدایی رو بالا ببریم صدا بزنیم:الهی العفو،العی الفو.....امشب سرت رو هم پایین بنداز، شاید اربابت حرفی رو که درگوش حر گفت،در گوش تو هم بگه:احساس کنی امشب حسین بهت میگه:اِرفَع رَأسَک سرت رو بالا بیار. این آقا اینقدر باوفاست،حتی من و تو هم هر گناهی هم که کرده باشیم، جلوی امام رو که نگرفتیم،مسیر امام رو که منحرف نکردیم،دل عمه ی سادات زینب رو نشکستیم، تا ابی عبدالله بخشیدش گفت: اول خیمه ی زینب رو نشونم بده، اومد پشت خیمه ایستاد گفت:بی بی جان من حرم، اومدم بهت بگم من رو حلال کنی. زینب می دونی چی بهش گفت؟گلایه که نکرد،تا گقت: من حرم، فرمود:خوش اومدی حر، خوب موقعی به یاری داداشم اومدی،حسینم غریب .امام صادق به اون صحابه فرمود:می خوای مادرما زهرا رو یاری کنی؟آقا من؟گفت:بله،گفت چه طور میتونم،چه کاری از دستم بر میاد؟ فرمود: تو جلسه ی روضه ی جد غریب ما بشین برا حسین اشک بریز،ناله بزن بگو:ای غریب حسین.... حر گناه کرد،خطا کرد اما وقتی اومد مردونه اومد.روایت داریم از ساق اشک برای گریه کن های حسین،یک یک نگاه می کنند،رسول خدا نگاه میکنه،امام مجتبی،مارش حضرت زهرا سلام الله علیها،امیرالمؤمنین،خود ابی عبدالله نگاه می کنند،هر کدام یه جوری میگن،پیغمبر میگه:خدایا من نیمی از اعمالم رو هدیه میکنم به گریه کن های حسینم،امیرالمؤمنین همینطور،مادرش زهرا همینطور ، امام حسن، خود ابی عبدالله،خطاب میرسه هیچ کدام از شما از من بخشنده تر نیستید،من گریه کن های حسین رو خودم میبخشم. وقتی این جور بخشیده میشی،دور از جوانمردی است،اگه آدم بره خدای نکرده مسیرش رو عوض کنه،اگه مردونه بمونی مثل حر وقتی رو زمین افتاد، دیده بود سر خیلی از صحابه رو ابی عبدالله رفته بود رو زانو گذاشته بود،از سرش داره خون میره، با خودش گفت:حر تا همین جا هم که حسین راهت داده خیلی ِ، تو دیگه توقع نداشته باش حسین بیآد سر تو رو هم به دامن بگیره،در همین موقع دید سرش از رو خاک بلند شد،نه تنها سرش رو روی زانو گذاشت،دیدن ابی عبدالله شال از دور کمر باز کرد،روی سر حر بست،امشب بگیم آقا جان:سر همه ی اصحاب رو بلند کردی از زمین،الهی برات بمیرم که هیچ کسی نبود بیاد سر خودت رو از روی خاک بلند کنه. نه کسی بود سر رو برداره،یه وقت زینب نگاه کرد،حسین.

@@@

خیلی ها بر لبانشون ذکر ِ، عادت دارند،خیلی خوب ِ، اما ذکری که آدم رو به خود پروردگار نزدیک کنه،این ذکر درست ِ،لذا تو خیمه های دشمن صدای ذکرشون بیشتر می اومد،خیلی ها شب عاشورا رفتن سمت سپاه دشمن،صدای قرآن ، صدای ذکر ار اونجا بلند بود، کمیل بن زیاد میگه:با امیرالمؤمنین داشتیم رد می شدیم،یه کسی داشت قرآنی می خوند که دل همه ما رو می برد،مولا رفت،من چند قدم ایستادم،مست قرآن خوندش شدم حضرت فرمود: چرا نمیآی؟حضرت فرمود:گول نخور این از دشمنای ماست،صبر کن بهت نشون میدم. توی یکی از جنگ ها امیرالمؤمنین زد با پا به یکی از این جنازه های دشمن،گفت:این همون قاری قران ِ،جلوی ولی ِ خدا ایستاده

ببرمت وسط معرکه، صدای قاسم بلند شد:عمو به دادم برس،ابی عبدالله یه لحظه،نوشتند:مثل باز شکاری خودش رو رسوند،نانجیب نشسته،کاکل قاسم تو دستشه،ابی عبدالله دید دیر بجنبه،سر عزیز دلش رو از تن جدا میکنه،

امشب از یه طرف امام حسن داره نگات میکنه،از یه طرف ابی عبدالله،مادرش زهرا قرار ِ امضای مدینه و کربلا رو بده

این همون قاسم ِ که وقتی داشت می رفت،پاش به رکاب اسب نمی رسید،همه ی مقاتل نوشتند،وقتی ابی عبدالله داشت قاسم رو به سمت خیمه می برد،دیگه جوان های بنی هاشم رو صدا نکرد،نوشتند سینه ی حسین، به سینه ی قاسم بود،اما پاهای قاسم به زمین کشیده می شد

تا شنیدند گفت: إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن، اینها کینه ی دیرینه دارند از امام حسن،انگار همه تبرکاً همه سنگ می زدند.

هر دونه نعل اسب کمترین کاری که می کنه،انگار جای یه ابرو روی صورت میذاره

یه موقعی ابی عبدالله رسید،وقتی دید اون نانجیب کنار بدن قاسم نشسته،ابی عبدالله فرصت بهش نداد،سواره شمشیر رو حواله اش کرد،دست این نانجیب که کاکل قاسم رو گرفته بود ،دست قطع شد،نعره اش به آسمان رفت،قومش اومدند نجاتش بدن،همه با اسب ها اومدند،اینقدر گرد و خاک شد،اسب ها دارند می تازند،یه وقت ابی عبدالله یه صدای ضعیفی شنید،عمو: استخوان های بدنم شکست. یه موقعی حسین اومد دید قاسم فقط داره پا روی زمین میکشه،شاید ابی عبدالله برا همینه، همه روایات آوردند،میگن:گفت:قاسم جان برا عموت سخت ِ صداش بزنی،نتونه جوابت رو بده،یا جوابت رو بده،نتونه کاری برات بکنه،شاید ابی عبدالله یاد این افتاد.اسماعیل پاشو روی زمین می کشید،از فرط تشنگی،از جای پاش آب زمزم جوشش کرد،ابی عبدالله نشسته قاسم با لب تشنه هی پا رو زمین میکشه،عزیزم،آبی ندارم به این لب ها برسونم،یه وقت دیدند ابی عبدالله بدن رو آورد تو خیمه ی دارالحرب کنار اکبر گذاشت،خود حسین نشست مابین این دوتا بدن،یه نگاه به علی اکبرمی کرد،یه نگاه به قاسم،عزیزای دلم،رفتید،زود رفتید،قاسم:عمو رو تنها گذاشتی. خوشبحال شما که نیستید فقط حسین این صحنه رو دیده،همه رفتند،همه زود تر رفتند،این صحنه رو فقط ابی عبدالله دیده ولاغیر،ابی عبدالله تو گودال افتاده بود،یه نانجیبی صدا زد حسین هنوز زنده ای،پاشو ببین دارن میرن سمت خیمه ها،دیدن به یه نیزه ی شکسته تکیه کرد،صدا زد اگه دین ندارید آزاده باشید،اول بیایید کار حسین رو تمام کنید، حسین......

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یه آقایی که بزرگ قومش بود،با زن و بچش رفت تو یه بیابون بی آب و بی علف؛یه عده نامرد ناجوونمرد اومدن جلوش رو گرفتند؛میخوان بزرگ اینا رو بکشند،زن و بچه هاشو به اسارت ببرند.شد شبیکه فردا میخوان حمله بکنند.بزرگ این قومم به اونایی که اطرافش بود اینطور فرمود:ببینید آی مردا ! این دشمن با من کار داره با شما کار نداره،جونتون رو بردارید و برید،بمونید کشته میشیدا ! اسم این بزرگمرد حسین بن علی بن ابیطالبه.سکینه خاتون سلام الله علیها میفرماید:این مطلب در کتاب اسرار الشهاده میرزا حبیب شریف کاشانی اعلی الله مقامه الشریف هست.میگه بابام گفت:روشنی خیمه رو کم کنید؛کم کردند،بعد فرمودند:هر کی میخواد بره،خجالت نکشه،پاشه بره،اینا با من کار دارند،بعد از دقایقی  فرمود:حالا روشنی خیمه رو زیاد کنید،زیاد کردند،شهید مطهری میفرماید هیچ کس از خیمه بیرون نرفت   هر کی بمونه کشته میشه ها!! دیدند یه نوجوانی یه پا هی جلو میذاره هی عقب میذاره،بالاخره دل رو به دریا زد؛اومد پیش این بزرگ،حسین بن علی...ارتباط این نوجوون و این بزرگ چیه؟برادرزادشه،این عموشه،این نوجوان کسی نیست جز قاسم نوجوان امام حسن.عمو جان شما فرمودید:کشته میشن،منم کشته میشم؟

@@@

اگه بابا داری خدا برات نگه داره،خدا نکنه سایه ی بابا از سر یه جوون بره،اگه پدر از دست دادی همین الان ثواب این جلسه رو به روح پدرت هدیه کن.جوون تا بابا داری قدرشو بدون،دستشو ببوس.یه سوال بکنم از اون اسرار مقتلیه! قاسم جان! آقا! امام حسین که فرمودند:همگی کشته میشید آخه این چه سوالیه از عمو کردی؟شاید قاسم بگه وقتی کسی یتیمه اون رو به حساب نمیارن...اومدم سوال کردم بیینم عمو منم به حساب آورده؟قاسم یتیم امام حسن وقتی به امام حسین عرض کرد آقا منم کشته میشم؟امام حسین فرمودند:آره قاسمم؛اما مصیبت سختی در انتظارته ها! عموجان کاریم از من برنمیاد برات انجام بدم.بلاء عظیم میدونی چیه؟! تمام بدن ها تو کربلا پامال سم اسب ها شد،اما یه بار تا اونجا هم که من تو مقتل دیدم هیچ بدنی تو کربلا زنده زیر سم اسب ها نرفته؛تنها بدنی که تو کربلا دوبار زیر سم اسب ها رفت بدن قاسم بن الحسنه.مرتبه ی اول وقتی قاسم زیر سم اسب ها رفت زنده بود،زنده بدن قاسم رو  زیر سم اسب ها گذاشتن.اوناییکه اهل روضه اید! قاسم وقتی داشت میدون میرفت پاش به رکاب اسب نمیرسید اما وقتی دیدند حسین داره بدن قاسمو برمیگردونه سینه ی قاسم به سینه ی حسینه اما پاهای قاسم داره رو زمین کشیده میشه...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

وقتی آقا قاسم بن الحسن رفت میدون این رجز رو خوند:

إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن                           اِنْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن                                      هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

شب عاشورا وقتی از آقا اجازه خواست . منم شهید میشم یانه؟بعد از اون سئوال و جواب فرمود:بله عزیز دلم،بعد از اونی که به بلای عظیم مبتلا بشی،شب عاشورا امام حسین روضه ی قاسم خوند،اصحاب گریه کردند،قاسمم وقتی اومد میدون روضه ی تنهایی آقا رو خوند،همچین که اومد میدان راوی میگه:هنوز داشت گریه می کرد.

بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده                                حتی عَلم ،حتی علمداری نمانده

حسین حسین،حسین حسین      شهید کربلا حسین،ذَبیح ً بالقفا حسین

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن

بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن

این عمو حسین من ِ، که مثل اسیر در بند شما گرفتار شده ،بین مردمی که خداکند از آب باران ننوشند

اینجا قاسم گفت: هذَا حُسَیْنٌ . چند ساعت بیشتر طول نکشید یه بانویی آمد کنار قتلگاه،نشت، بلند شد،به سر زد،روی زانو نشست،رفت و آمد .

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

هذا حُسَینٌ بالْعَرا، مُقَطَّعُ الأعضاء، مَسلوبٌ العَمَامَةِ وَ الرداء

@@@

مجلسی در بحار نوشته:قاسم برای میدان رفتن آماده شد، و هو غلام صغیر لم یبلغ الحلم هنوز بالغ نشده، فلما نظر الحسین إلیه وقتی آقا اباعبدالله به برادر زاده نگاه کرد،تازه لباس جنگی هم که نپوشیده،من نمی دونم چه طور آماده شد،یه چیزی میگم و رد میشم"شیخ جعفر شوشتری میگه:عمامه ی امام حسن رو به سر بسته بود". وقتی برادر زاده رو دید. و جعلا یبکیان حتى غشی علیهما،اینقدر عمو و برادر زاده گریه کردند،هر دو از حال رفتند،هر دو بی رمق شدند،هی حسین گریه کرد. آقا اباعبدالله روز عاشورا چند بار دیگه هم بلند بلند گریه کرد،یکی وقتی علی اکبر می خواست بره میدان،راوی میگه: آقا اباعبدالله شروع کرد های های گریه کردن،یه جای دیگه هم گریه کرد. وقتی اومد بلای سر علی اکبر:علی، لشکر دارند به گریه ی من می خندند، علی عَلَی الدنیا بعدک العفا، یا بن سعد! قطع اللّه رحمک کما قطعت رَحِمی. ابن سعد خدا لعنتت کنه،پیغمبر رو کشتی. آقا یه جای دیگه هم گریه کرد،وقتی اومد علقه: فلما رآهُ الحسین علیه السلام مَصْروعاً عَلى شَطِ الفُرات وقتی حسین دید برادرکنار علقمه افتاده  وَبَکى بُکاءً شدیداً از گریه ی زیاد شونه های حسین تکون می خورد. بازم گریه کرد بگم یا نه؟:زن ها دیدند آقا داره از کنار علقمه برمی گرده، فَرَجَعَ الحُسین اِلی الْمُخَیَّم،مُنکَسِراً حَزیناً باکیــّــا دیدن داره گریه میکنه، یکفکف دموعه بکمه با آستین پیراهن اشک ها رو پاک میکنه،زنها آمدند دورش رو گرفتند، بازم گریه کرد،زنها شروع کردند گریه کردن،مقتل میگه: وَبَکَى الحُسَین مَعَهُنَّ، دیدند حسین وسط زن ها ایستاده،داره با زنها گریه میکنه. آقا وقتی قاسم رو در آغوش گرفت چرا این طور گریه کرد؟ این گریه یه گریه ی خاصی بوده، حتى غُشی علیهما.چر از حال رفت،من هفت تا احتمال میگم:شاید یکیش برای یتیمی ِ قاسم بوده،سایه ی باباش رو درک نکرده،من براش هم عمو بودم هم بابابودم،شاید یکی برا سن کم قاسم بوده،برادر زاده سنی نداره،شاید یکی هم به خاطر این بود که آقا دید این بچه چقدر شوق شهادت داره، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه برای اینکه از عمو اجازه بگیره،دست های عمو رو بوسه زد،دید فایده نداره رفت سراغ پاهای ابی عبدالله. شاید یه علتم به خاطر زنده شدن داغ علی اکبر بود،داغ علی براش تازه شد،شاید هم آقا با خودش فکر می کرد علی اکبر که زره داشت اون شد.

یکی دیگه از دلایلش شاید این باشه وقتی آقا قاسم رو دید یاد برادرش امام حسن افتاد،یاد برادر براش زنده شد. باباش مخزن اسرار بود،باباش یه چیزایی رو تو مدینه دیده بود..... عمو و برادر زاده با هم گریه کردند، ثم استأذن الحسین فی المبارزة عمو اجازه بده من برم،آقا ابی عبدالله اجازه نداد، فأبى الحسین أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتى أذن له،اینقدر دست های عمو رو بوسه زد،پاهای آقا رو بوسه زد.

حالا راوی میگه: فخرج و دموعه تسیل على خدیه اومد میدان اشکاش هنوز روان بود،داره گریه میکنه... یه گریه ی دیگه رو بذار بگم. موقعی که امیرالمؤمنین بی بی رو دفن کرد،وقتی که دست از خاک زهرا برداشت،راوی میگه:غم و اندوه به امیرالمؤمنین غلبه کرد،شروع کرد های های گریه کردن. قاسم اومد میدان:

@@@

اومد میدان، سید بن طاووس میگه:

وَ خَرَجَ غُلَامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ جوانی به میدان اومد صورتش مثل، ماه پاره  است. ای کاش صورتت مثل ماه نبود،همه ی لشکر متوجه ی تو نمی شدند. قاسم شروع کرد جنگیدن پاش به رکاب نمی رسید.

فَجَعَلَ یُقَاتِلُ خطبه خوند رجز خوند فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَیْلٍ الْأَزْدِیُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ یه نامردی چنان به سرش زد فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ جوان با صورت رو زمین افتاد.یه روزی هم حسنین اومدند مسجد،شروع کردن بلند بلند گریه کردن،اصحاب اومدند بیرون مسجد چی شده آقا زاده ها،چرا گریه می کنید؟صدا زدند:مادرمان فاطمه از دنیا رفت. علی تا شنید،با صورت روی زمین  افتاد. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین افتاد،خود زهرا فرمود: من پشت در بودم،با صورت رو زمین خوردم،آتش زبانه می کشید. یه نفر دیگه هم با صورت رو زمین خورد،دست در بدن نداره،یه وقت عمود آهن به سرش زدند،با صورت رو زمین افتاد،یکی دیگ هم با صورت رو زمین افتاد،پسر فاطمه حسین از اسب رو زمین افتاد... وَ صَاحَ یَا عَمَّاهْ ای عمو عمو،عمو بدادم برس...  روای میگه:امام حسین مثل باز شکاری به میدان آمد،قاتل ِ قاسم رو به درک فرستاد. وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ گرد و غبار فرو نشست فَرَأَیْتُ الْحُسَیْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ بالای سر قاسمش ایستاد،فقط داره نگاه میکنه وَهُوَ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ داره پا به زمین میکشه ،جان به گلوگاهش رسیده ،داره جون میده.قاسم من:

آقا بالای سر قاسم صدازد:بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ ، عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبُکَ‏ برا عموت خیلی سخته، عمو رو صدا بزنی،جوابت رو نده،أَوْ یُجِیبُکَ‏ فَلَا یَنْفَعُکَ صَوْتُهُ حالا که دارم جوابت رو میدم،فایده ای نداره هَذَا یَوْمٌ وَ اللَّهِ کَثُرَ وَاتِرُهُ عمو جونم امروز کینه جوها فراوانند .وَ قَلَّ نَاصِرُهُ عموت دیگه یاوری نداره.ای حسین....

@@@

قاسم:یه ساعتی میرسه عموت هم پا میکشه بر زمین تو گودیه قتلگاه

@@@

اما هر جوری بود ابی عبدالله این بچه رو برد داخل خیمه،حالا منظره رو تصور کن،یه طرف بدن ارباً اربا،یه طرف بدن قاسم

روای میگه:وقتی اومد بالای سر قاسم حرف زد،میگه یه وقت دیدم ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ قاسم رو به سینه چسبانید،پاهای قاسم به زمین کشیده می شد. آورد در خیمه ی دارالحرب کنار علی اکبر روی زمین گذاشت

من می خوام بگم:ابی عبدالله خودش اومد بالای سر این شهدا،هم بالا سر علی اکبر اومد،هم بالا سر قاسم اومد،اما من از شما سئوال کنم،وقتی خود ابی عبدالله بین گودال قتلگاه افتاده بود کی اومد بالا سرش؟ وَالشِّمرُ جالِس ٌ عَلی صَدرِکَ خدا کنه خواهرش ندیده باشه،ای حسین..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین                                                                                               با زبان اشک های بی صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است                                                                   در قنوت خویش بعد از ربنا گفتم حسین

ماند هل من ناصرت بی پاسخ اما بارها                                                            آمد از کرب و بلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هر کجا گفتم علی                                                            نام زینب را شنیدم هر کجا گفتم حسین

حسین........شاید مادرش صدامون رو بشنوه اینو بگه وقتی میگی حسین،مادرش بگه: اگه حسین خودت و میگی ان شاءالله خدا برات نگهش داره،اما اگه حسین من رو میگی چند روز دیگه میخوان بکشنش،دیگه چیزی نمونده سرش رو بالا نیزه ها بزنند.

در مناجات شب جمعه نمی دانم چه شد                                                        با دلی غم بار گفتم کربلا،گفتم حسین

حالا به یاد قدیمی ها هر کی بلده:

شب های جمعه فاطمه،                                                             با اضطراب و واهمه

آید به دشت کربلا،                                                                    گردد به دور قتلگاه

گوید حسین من چه شد؟                                                   نور دو عین من چه شد؟

تا قاسم خودش رو معرفی نکرده بود،کسی کارش نداشت، می گفتند:این کیه اومده میدون؟بعضی ها طعنه زدند،گفتند:حسین به ما توهین کرده،یه بچه رو فرستاده به جنگ ما،نه سپر پوشید نه زره به تنش کرد،یه نوجوان سیزده ساله،بذارید ببینیم کیه،نقاب زده، ان شاء الله هیچ کسی به روز این نوجوان نیوفته،شب قاسم باید یاد شهدا هم بکنیم ، یاد اونایی که دست می بردند تو شناسنامه که برسند به خط مقدم،سیزده ساله ها،چهارده ساله ها،این ها الگوشون این نوجوان بود. عمو دید شب عاشورا قاسم داره بال بال می زنه،صدا زد: عزیز ِ برادرم، چی شده عمو؟ گفت:عمو داری به همه وعده ی شهادت میدی،خیال قاسم رو راحت کن من هم تو رکاب تو شهید میشم یا نه؟ ابی عبدالله فرمود:قاسمم شهادت نزد تو چگونه است؟شک نکرد،درنگ نکرد،فکر نکرد. گفت: عمو شهادت برا من اَحلی مِنَ العَسَل تا این جواب رو داد،دیدن عمو بغلش رو باز کرد،گفت:بیا تو بغلم عمو،آروم در گوشش گفت: فردا تو رو می کشند، اما قاسمم کشتن تو با بقیه فرق داره،صدا زد عزیز دلم فردا تو رو به بلای عظیمی می کشند.این بلای عظیم چیه؟بیا با هم بریم توی میدون.وارد شد شروع کرد رجز خوندن،چه رجزی خوند،یه بچه ی سیزده ساله جلوی سی هزارنفر ،اومد وسط میدان عمو براش نقابی بست با عمامه ی خود قاسم. سوار اسب شده بود هر کاری کردند پاهاش به رکاب اسب نرسید،پاها از رکاب جداست.سوار اسب شد،الله اکبر از این جذبه،خون علی تو رگ داره،نوه ی علی ِ،پسر شیر ِ جمل ِ،ببین خودش رو چه طور معرفی کرد:

رجز خواند: إن تُنکِـرونی من رو منکر میشید؟ فأنـا ابـن الحـسن من پسر حسنم

بچه هاش رو فرستاد ازرق شامی،دونه دونه قاسم با یه ضربه همه رو به درک واصل کرد. ازرق دید کار داره خراب میشه،حیثیت خودش و طایفه اش زیر سئوال میره،اومد جلو، این نوجوان شاگرد یه نفره،کی باهاش کار کرده؟ این بزرگ شده ی دست عباس ِ.قاسم ازرق شامی رو هم به درک واصل کرد،می خوام برات روضه بخونم،اینقدر از دشمن کشت،دیدن فایده نداره،مبارزه تن به تن فایده نداره،چند نفر به یک نفر فایده نداره،حریف این سیزده ساله نشدند،می دونی چه کردند؟یه نفر گفت: مگه نمی بینید سپر نداره،مگه نمی بینید جوشن نداره،مگه نمی بینید پاش به رکاب نمی رسه،چه کنیم؟ گفت:دورش حلقه بزنیم محاصره اش کنید، همه دامن هاشون رو پر سنگ کردند،یکی گفت:سنگ بارانش کنید.حسین......سنگ بارانش کردند،تیر بارانش کردند،این نوجوان چه کرد؟لشکر رو به هم ریخت،اما نگاه عمو تو میدان ِ،این عبارت مقتل فقط تو اینجا به کار برده شده،می گن سنگ باران،گرد وخاک، نیزه، شمشیر،هر کی هرچی به دستش رسید،یه مرتبه با یه نیزه به پهلوش زدند،این نوجوان از بالا رو زمین افتاد،همه بگید:حسین.......افتاد زیر سُم اسب ها،هی صدا می زد:عمو به فریادم برس،حسین....... بلای عظیم رو برات معنی کنم،اگه باباش تو مدینه تیرباران شد، بدنش بدن بی جانی بود،اما این نوجوان هنوز زنده بود،یه جمله بگم:اگه عموش حسین بدنش زیر سُم اسب ها رفت دیگه سر به بدن نبود،اما قاسم زنده زنده زیر اسب ها،گفت:آخ عمو.حسین.... ابی عبدالله عین باز شکاری خودش رو رسوند گرد و خاک خوابید،بعضی ها نوشتند تا رسید دید موهای قاسم تو دست قاتل ِ،الانِ که سر این بچه رو جدا کنه،حضرت با یه ضربه قاتل رو به درک واصل کرد،یه نگاه کرد،عربیش اینه: کان یَفحَصُ برجلَیه. یه نگاه کرد دید بچه داره پاهاش رو روی زمین میکشه. عمو استخون هام شکست. می خوام به حرفی بزنم از امام زمان عذر می خوام. قاسم وقتی می خواست بره میدون، قاسم رو به سینه چسباند حسین، نوجوان سیزده ساله مگه چقدر قد و قامت داره،میگن:ابی عبدالله که قاسم رو به سینه چسبوند،پاهاش از رو زمین بلند شد،اما وقتی می خواست بدن رو برگردونه قاسم رو به سینه چسبوند،قاسم پاهاش به زمین کشیده می شد، یه جمله:حسین سینه ی سالمش رو گذاشت رو سینه ی شکسته، شاید حسین یاد اون شبی افتاد که تو مدینه خودش رو انداخت رو سینه ی مادر،همه بگید:یا زهرا....قاسم زیر سُم اسب ها دیگه صداش در نمی اومد، تو بجاش بگو:یا حسین....

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

اجازه گرفت از عمو،عمو یه نگاه به قد و بالاش کرد،کاری کرد حسین با این پسر،که با علی اکبر نکرد،قبلاً از رفتن با عباس این کارو نکرد،همچین رفتاری نداشت، چیکار کرد ابی عبدالله؟اگه در عرب یه نفر بخواد یه پهلوانی رو بهش روحیه بده، اگه برای پسرش باشه، عرب شمشیرش رو باز می کنه می بنده به کمر پسرش،ابی عبدالله فقط برای قاسم اینکارو کرد،قاسم وقتی اومد فقط با یه پیراهن اومد،بدون خود و جوشن اومد،اصلاً عجله داشت. به تن این بچه چه زرهی بکنه؟ نگاه کرد دید پسر امام حسن یه عمامه به سر داره یه پیراهن،یه کفشم پاشه. ابی عبدالله اول کاری که کرد عمامه ی قاسم بن الحسن رو برداشت،عمامه رو به دو نیم کرد،نیمی رو بست به دور شانه ی قاسم بدن رو سبز پوش کرد،نیمه دیگه هم نصف صورت رو بست،عزیزم چشم می خوری.حمایل شمشیر رو باز کرد دور کمر قاسم محکم بست،زنها دارن نگاه می کنند،دل تو دل عباس نیست،هم به لشکر نگاه میکنه دارن رجز می خونن،هَل مِن مُبارِز میگن،هم نگاه میکنه ببینه حسین داره چیکار میکنه،اشک توی چشم های قاسم، لبخند روی لب های قاسم،شمشیر رو نگاه کرد،شمشیر عمو حسین،این شمشیر دست هر کی باشه حریف همه ی عالم میشه،سوار بر اسبش کرد قاسم رو،دعا براش کرد،اسب رو هی کرد،اومد وسط معرکه،یه جوری با یه هیبتی اومد،جمال جمال حسنی،بنی هاشمی که هست،شمس بنی هاشم امام حسن ِ،این پسر عین ِ امام حسن،یه نوجوان سیزده ساله،اومد وسط میدان،صدا زد عمر بن سعد ملعون رو،صدا زد ای بی حیا،بی شرم،بچه های پیغمبر دارند گریه می کنند،رهاشون کن برن من اینجا می مونم،من و بکشید. عمربن سعد جلوش ایستاده بود،همه ی لشکر لال شدند،صدا صدای حیدریه،گفت:آهای عمربن سعد.گفت:بله. گفت:تو به اسبت آب دادی؟گفت:بله، گفت:خجالت نمی کشی بچه ها تشنه اند؟ یه جوری گفت:عمربن سعد خودش گریه اش گرفت

دیدن حریفش نمیشن اول اسبش رو با نیزه زدن،رو زمین افتاد حریف نشدن سنگ باران کردند،باباش رو توی مدینه تیرباران کردند،پسر تو کربلا سنگ باران شد،رو زمین افتاد صدا زد: یا عمّا اَدرکنی. حسین اومد دید قاتل نشسته بالا سر قاسم

@@@

حسین اومد بالا سرش دید خنجر تو مشتشه،شمشر رو روانه ی قاتل کرد،داشت فرار می کرد چند قدم دور شد،دستور داد به حسین حمله کنند،تو حمله ی به حسین این بچه زیر دست و پا موند، زیر سُم اسب ها یه اتفاقی افتاد، که دیگه سر قاسم رو نیزه بند نشد. ای حسین.........هرکی هر چی می خواد الان بگیره،ای حسین..... خدایا به اون لحظه ای که حسین بالا سر قاسم رسید،دیگه صدا ناله اش در نیآمد،رفقا شکستگی بدتر از زخمه، آخه شکستگی رو تو نمی بینی کدام استخوان شکسته،یه استخوان میشکنه میگن ثابتش کنید، تکون نخوره،اما یه شکستگی، دو شکستگی،آخرش سه تا شکستگی،نه ده شکستگی، عمو اومد این بچه رو ببره،گفت:آخ عمو جان...سینه مثل فاطمه است،بازو مثل فاطمه است،پهلو مثل فاطمه است،بوی مدینه اومد ، ابرو مثل فاطمه است،یه چیزی بگم:ناله مثل فاطمه است،فقط قدش با مادرش فرق می کرد،فاطمه خمیده شد،قاسم کشیده شد. ای حسین.....به حق حضرت قاسم فرج آقامون برسان،ای خدا هرکسی هر دردی داره حاجت روا بفرما..

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

ابی عبدالله اول اجازه نداد،اومد تو خیمه ،بچه یتیم هر جایی در بمونه،میگه اگه بابام بود گره از کارم باز می کرد،علی اکبرش رفت تو نرفتی، همه ی این اجازه ندادن ها رو گذاشت کنار ِ فرمایش ِ دیشب ِ عمو، مرگ در مذاق تو چیست؟ گفتم: اَحلی مِنَ العَسَل،بهم گفت: تو رو میکشند.خوب من و توی خیمه هم بعد غارت می تونند بکشند،اما عموم به من گفت:تو رو به بلای عظیم می کشند، بلای عظیم یعنی توی خیمه؟هی داش فکر می کرد،زانوشم بغل کرد،بهم ریخت، مادرش می گفت:حالا راهی نداره عمو رو راضی کنی؟ اگه بابات بود،اجازه ی تو رو می گرفت.همچین که قاسم سرش رو پایین انداخته بود،نگاهش افتاد به بازو بندی که امام حسن بهش داده بود، یادش اومد حرف های بابا رو،تقریباً سه سالش بود،گفت:عزیزم هر موقع دیدی دیگه داری از غصه ها،از غم ها،مصیبت ها داری می میری،این بازو بند رو باز کن.سریع با مادر این بازو بند رو باز کرد،یه برگه ای توش بودبازکرد،نوشته بود: قاسمم،نورچشمم، دلبندم، عزیزم، یه روز میآد عموت تنها میشه، هیچ کسی رو نداره، تو نایب منی،به تو واجب ِ جونت رو فدای عموت کنی. کاغذ رو برداشت،ابی عبدالله دید قاسم داره از خیمه می دوه،یه کاغذی دستشه،هی میگه:آوردم،بابام،بابام. عمو جان:شما میگی نرو، این نامه ی بابام ِ،خودم پیدا کردم.

@@@

حسین عمامه ی قاسم رو باز کرد،از وسط دو نیم کرد،عمامه،عمامه ی باباش حسن ِ،چرا این کارو کرد؟:دور گردنش نیمی از عمامه رو بست،صورتش رو هم با نیمی دیگر بست،آخه این بچه پسر خورشید ِ اهلبیت ِ،وقتی وارد میدان شد همه دیدن نور داره میآد،وقتی گفتند: تنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن این پسر ِ حسن ِ،باباش جمل رو طی کرده. عمر بن سعد به ازرق شامی  گفت: برو کار این بچه رو یک سره کن. ازرق گفت:من با هزار نفر می تونم بجنگم تو من رو به جنگ این بچه می فرستی؟عمر بن سعد گفت:همین که من میگم،این الان تشنه است شاید حریف بشی،یه جرعه آب بخوره همه ی ما باید فرار کنیم،آخه این نوه ی شیر خداست

@@@

پا کشیدن نود درصدش مال تنگیه نفس ِ و نفس نکشیدن ِ

@@@

تا حالا دیدی یه خمیر رو می خوان بازش کنن،باید فشارش بدن،اسب ها وقتی حمله کردند،من نمیگم،مقتل میگه:وقتی حسین اومد این بچه رو به خیمه بیآره،سینه به سینه اش چسباند، پاهای بچه رو زمین کشیده میشد،یعنی قدش از حسین بلندتر شده بود.یه مدینه بریم بیآییم؟

@@@

حسین..... یا حسین ِ سینه زن،جانم حسین ِ فاطمه است، وقتی میگی:حسین. فاطمه میگه:جانم. اگه با حسین خودتی خدا برات نگهداره،اما اگه با حسین منی بین دو نهر آب با لب تشنه، دورش رو گرفتند،زن و بچه اش داشتند نگاه می کردند،منم داشتم می دیدم،بچه ام داشت بال بال می زد،بچه ام تشنه بود،هزار و نهصد و پنجاه زخم زدند به بچه ام،آبش ندادند.ای حسین...........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بعضی موقع،روضه خونده میشه به حالات باید توجه کرد،فرمودندبراتون: بین جمعیت یا انتهای جمعیت عموی قاسمه حسین،اما امامِ قاسمه اول،ابی عبدالله" انقدر مودبه وایساد همه حرفا شونو زدند،از میانه ی جمعیت یه آقازاده ای بلند شد هنوز مو در صورت مبارکش ..." عمو جان! اجازه هست من یه سوال کنم؟اینی که شما میگی برا همه هست یا برای یه عده خاص؟! من تکلیفم چیه فردا؟عمو هم فرمود به بلای عظیم..." براش شرح داد.." از این که بلای عظیم برا کسی استفاده نشده یه افتخاری کرد با لبخند به همه ی اصحاب نگاه کرد..." من ازهمه بدتر کشته میشم..." الحمدالله؛(مال مابدتره برای اون شیرین تره)

@@@

وقتی اومد اجازه بگیره از جاهایی که ابی عبدالله غش کردند" این بچه روبغل کرد، دیدن پاهای حسین دیگه جان نداشت"حسین روی زمین نشست، قاسم بالای سرش،توبغل هم پاهای حسین جان نداشت"یه ساعت بعد، ماجرا برعکس شد،قاسم توبغل عمو پاهاش رو زمین کشیده میشد...
(
درخونه کریمیم این دو شبه ها،امام حسن داره به ما کمک میکنه

@@@

میانه ی لشکرآمد،ازرق شامی ملعون چهارتا پسر داشت،خودش گفت برم گفتن نه! این بچه اس اومده تو میدون،یه عده هم دیده بودن از این طایفه و قوم و قبیله وآل پاک و پاکیزه ورشیدو دلاور ،یه عده هم میگفتن کوچیک و بزرگ شون فرقی نداره اینا بچه های علی اند"گفت :پسراشو ازرق شامی فرستاد، برین داغشو رو دل مادرش بذارین,سرشو برای من بیارین,پسر اول اومد اصلا فرصت نکرد به قاسم برسه،همه رو رو زمین انداخت؛آخر سر پدرشون ازرق شامی اومد خودم میرم کارو تمام میکنم،اومدمقابل قاسم بن الحسن نوه امیرالمومنین،پسر قهرمان جنگ جمل گفت:بچه هامو کشتی
آماده باش؛قاسم علیه السلام جان عالم فدای پسر امام حسن،یه نگاهی بهش کرد
فرمود:ازرق شامی تویی که میگن خیلی آوازت پیچیده؟!!تو که انقده پهلوانی چرا بند کفش نعلینت بازه؟سر پایین آمد،چنان ضربه روی فرقش گذاشت، صدای حسین از کنار خیمه ها بلند شد الله اکبر،صدای عباس بلند شد ماشاءالله!لا حول ولا قوه الا بلله علی العظیم؛دیدن این طوری حریف نمی شن نانجیبی صدا زد سنگ بارانش کنید ..."دورشو گرفتن آنقدر سنگ باریدن گرفت،روی زمین افتاد همه تاختند ..." اسب ها از روی بدن رد شدند

@@@

بگو ببینم تا حالا کسیوکه غش کرده بلند کردی از جاش یانه؟!دیگه اعضای بدنش کار نکنه،آری اگه مفصل کارکنه،زانو کارکنه،مچ پا کارکنه،استخونا سالم باشه ،یه نیمه رمقی هم باشه،بدن یه حالت بدن داره

@@@

تاحالا ماهی بی جان از رو زمین بلند کردی یانه؟! هر جوری حسین اومد بلند کنه دید یه مقداری از بدن روی زمینه..." همه دیدندخم شد علی اکبرو صورت به صورتش گذاشت؛قاسموسینه به سینه بلند کرد،حسین رشیده....." اما این جا قد قاسم بلندتر از حسین بود..." قبل میدان قدش به عمو نمی رسید..."میگه:دیدم حسین داره قاسمو میبره جای ردپای قاسم رو زمین کشیده میشه..."
ای وای .... حسین

@@@

باید بچه سیزده ساله،چهارده ساله ببینی" سی هزار نفر،اول که اومد وسط میدون همه یه جوری هلهله کردن،حسین بچه فرستاده میدون،کسی نبود بگه بابا این بچه حسین رو جان به سر کرد تابه میدون آمد،نامه از باباش آورد تا آخرش خودش معرفی کرد،

گفت:اگه منو نمیشناسین من پسر حسن بن علی ام...    حسین

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آی امام حسنی ها  کریم یعنی همین، کریم برا خودش هیچی نمیخواد، هر چی داره عطا میکنه

*گفت حالا که مادرم حرم نداره،بذار منم بی حرم باشم*

"آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه        حرم برای تو شه کرم میسازه

آخر برات یه گنبد طلا میسازیم                            شبیه گنبد امام رضا میسازیم"

*امام حسن مادری ِ، تو نمیتونی اسمش رو بیاری،اسم مادرش رو نیاری*

@@@

*آقاجان! قربون غریبیت برم امام حسن، اسم شما چشمه ی اشک مارو این دو شب ِ جوشان کرده*

@@@

*یه زنی میشه قاتل آدم، یه زنی میشه قاتل امام، خون به دل امام میکنه،زهر به امام میده، یه زنی هم میشه اون خانمی که فردا شب اسمش رو ببریم و براش گریه کنیم، رباب تا آخر عمرش زیر سایه نرفت،چرا؟ گفت: خودم دیدم بدن حسین زیر آفتاب*

@@@

شما نگاه کنید همون جوری که هر جا مجلس مادر باشه، گریز روضه امام حسن ِ، هر جا اسم امام حسن باشه گریز کربلاست، اصلاً بذار یه جور دیگه بگم، سفره ی کریم همین جوره، میخوام اسم پنج نو و ذوات مقدس رو ببرم، اسم خمسه ی طیبه رو، می خوام بگم بی خود نیست نام حسن و می بری یه مقدار که براش گریه می کنی، خود به خود میری کربلا میگی:حسین، اصلاً این قانون خانواده است،آدم دم مرگ سعی میکنه مهمترین حرفش رو بزنه،این خانواده هم همین جور بودن، دم جون دادن،لحظه ی آخر،مهمترین حرفشون،مهمترین کارشون گریه بر حسین ِ، پیغمبر داره جون میده، حسین رو سینه اش افتاده، امیرالمؤمنین اومد برداره،اجازه نداد، فرمود:علی بذار من با حسین راحت جون بدم، حسین رو سینه ام باشه راحت ترجون میدم. ببرمت جلوتر، مادرش لحظه ی آخر، همه حرفاشو به علی زد، حرف آخر، گفت:علی حسینم کربلایی است،  "عَلیک َ بِقتیل طف" باباش امیرالمؤمنین هم بیست و یکم ماه رمضون قبل از شهادتش،سفارش کرد، اون روضه ای که همه میدونید، عباسش رو صدا کرد، روضه ی کربلا خوند، امام حسنم هم که امشب سر سفره اش هستیم،آخرین حرفش رو همین گفت:"لایوم کیومک یا اباعبدالله" همه ی عالم سر سفره ی حسینند، ان شاءالله من و تو هم لحظه ی آخر اگه یه دقیقه بهمون نفس بدن، همون یه دقیقه بگیم:یا حسین، همون نفس صدا بزنیم: "صل الله علیک"

@@@

یه جوری عمو رو راضی کرد، فقط از قاسم بر می اومد، افتاد رو پای عمو؛ نامه ی باباش رو داد، با دل  عمو بازی کرد، کاری کرد حسین بغلش کنه از هوش بره، فهمیده بود عموش مظهر عاطفه است،فهمیده بود چه جور با عموش حرف بزنه. یه جوری قاسم با عموش حرف زد، گفت: برو آماده ی میدان شو، رفت تو خیمه، زن ها دورش حلقه زدن، هر کاری کردن یه زره اندازه اش پیدا نشد، هر کاری کردن یه کلاه خود اندازه اش پیدا نشد، ابی عبدالله عبا تنش کرد، بعضی ها نوشتن کفن پوشید، عمامه سرش بست، تحت الحنک عمامه اش رو باز کرد، بعضی ازنقل ها نوشته از بس این آقازاده زیبا بود، میگن: تحت الحنکش رو نقاب کرد، گفت: عزیز برادرم چشمت نزنن عمو، این لشکر خیلی شور چشمن،اینا یه روز بابات حسن رو چشم زدن.*

@@@

*تا ایستاد جلوی دشمن، نوه ی علی ِ، خون علی تو رگش ِ، بعضی ها نوشتن، عمر سعد بهش بر خورد، نانجیب صداش رو بلند کرد،گفت: حسین! بچه فرستادی به جنگ ما؟ این نوجوان چی ِ؟ بعضی ها مسخره کردن، گفتن:کار حسین به کجا رسیده نوجوونا رو می فرسته به میدان.قاسم شروع کرد خودش رو معرفی کردن:"إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن، سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن، إِنِّی أَنَا الْقَاسِمُ مِنْ نَسْلِ عَلِیٍّ، نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ أَوْلَى بِالنَّبِیِ" دل عمو رو برد، جوری رجز خوند عباس میگفت: ماشاءالله عمو،چشم نخوری عمو، مادرها دارن صدای من رو میشنون، نمیدونم مادرش چیکار می کرد تو خیمه، اومدن تک به تک، کسی تک به تک حریف قاسم نشد، کاری کرد مستاصل شد دشمن، کاری کرد دشمن موند، جوری روی عمو رو سفید کرد، جوری مایه گذاشت، گفت:حالا که علی اکبر نداری منو داری، من علی اکبرتم، اگه بابام نتونست مدینه دست به شمشیر ببره من میتونم، کاری کرد صدای لشکر بلند شد، به هم ریختن، یکی گفت: دیگه نرید جلو، یه مرتبه یه نانجیبی گفت: من فهمیدم، نگاه کنید زره نداره،یکی گفت: کلاه خود نداره، یکی گفت: پاهاش تو رکاب نیست، چه کنیم؟ گفت: محاصره اش کنید، اول همه شروع کردن سنگ باران، گرد و خاک شد، تیر اندازا تیر زدن، ای حسین..... تو شلوغی یه نانجیبی از فرصت استفاده کرد،گفت:الان وقتش ِ، تیر میزنند حواسش به تیراندازاس، سنگ میزنن حواسش به سنگ اندازاس، اومد نزدیک، نزدیک، یه نیزه به پهلوش زد، از بالای اسب، داد زد: عمو بیا... عمو عین باز شکاری، حتی بالا سر علی اکبر اینجوری نیومد، اما رسید میدان، دید صدا میاد اما قاسم دیده نمیشه. میخوام برات بلای عظیم رو باز کنم، شب عاشورا وقتی گفت: "اَحلی مِنَ العَسَل" عمو بهش گفت:بهت مژده بدم عمو، می کشنت، به بلای عظیمی دچارت می کنند، هی صدا زد قاسمم کجایی عمو؟ صدات رو می شنوم خودت رو نمی بینم. می خوای بلای عظیم رو برات باز کنم؟ یه نگاه کرد دید زیر دست و پای اسب ها، دید دارن از روی سینه ای رد میشن. این شبا ناله داری داد بزن، این شبا داد نزنی از دستت میره، حسین....*

@@@

بلای عظیم چیِ؟بابا،علی اکبر جوشن داشت، حسین نگفت:بلای عظیم،برا عباس نگفت:بلای عظیم، برا هیچ کی نگفت بلای عظیم، فقط برا قاسم گفت، آخه قاسم هنوز زنده بود، هنوز نفس می کشید. امشب یه شباهت قاسم با مادرش زهرا رو برات میگم،با من بیا، سادات اگه میتونند ضجه بزنند، یه فراز تو زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها هست، اینه: "السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ" این یعنی چی؟ بازش با یه جمله، همون بلایی که سر مادرش بین در و دیوار آوردن، همون سینه ی شکسته کربلا تکرار شد،حسین اومد،سینه رو به سینه چسباند،دید بوی فاطمه میده،بلند بگو:یا زهرا....*

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقا ندیده ام به آقایی حسین                                                                                                                                         نامی نخوانده ایم به زیبایی حسین

حوروبهشت و لذت آن مال دیگران                                                                                            مارابس است،روی تماشایی حسین

حب الحسین،معنی اصلی حکمت است                                    لقمان کجا و کثرت دانایی حسین

بانان سفره ی کرمش قدکشیده ایم                                                                    شد خرج ما تمام دارایی حسین

*ای قربونت برم آقا*

بانان سفره ی کرمش قدکشیده ایم                                                                    شد خرج ما تمام دارایی حسین

این بزم رابه باده ی نام،احتیاج نیست                                                     می،میشود به کام همه،چایی حسین

بیچاره آن کس،که سراغ طبیب رفت                                                       وقتی شفاست،خاک مسیحایی حسین

*بابا بعضی دردهاروفقط باید حسین درمان کنه،یعنی همه دردها به خصوص بعضی از درد هایی که هیچ کس نمیتونه براش طبابتی داشته باشه،فقط باید بری سراغ حسین،اگه میخوای عوض بشی باید بری پیش حسین"اگه میخوای کربلایی بشی باید بری پیش حسین،میگه سالهابارفیقم مراوده داشتم،نشستو برخاست داشتم دیگه میرفتیم کنارسفره ی همدیگه میشستیم(بپاباکی غذا میخوری،بپاداری باکی راه میری

باکی شریک میشی،باکی میخوای کاسبی کنیاول ببین،دین داره یا فقط دنبال پول دنیاست،هرطوری شد،حروم حلال ، زدوبند،این ور،اون ور قاچاق کنه)گفت سالها باهاش نون نمک میخوردم یه روز داشتم عاشورامیخوندم،یهو دیدم داره بمن خیره خیره نگاه میکنه گفت اینا چیه داری میخونی!؟گفتم فلانی زیارت عاشوراست"حدیث قدسی خداست این زیارت گفت بریز دور،اینابدعت، ایناکفر خیلی بهم برخورد،خیلی تاسف خوردم گفتم سال هاباکی هم کاسه بودم"دیدی چه ماری کنارم بود،خودم نمیدونستم رفتم،ازش جدا شدم،شب شد شب ازنیمه گذشته بود،خوابم نمیبرد،گفتم میرم درخانه شان ثواب عاشورارو از زبان پیغمبر،از زبان امام زمان اززبان اهل بیت براش میگم"قبول نکرد،تا اونجایی که میخوره میزنمش نامردتوکی بودی کنار من؟؟سالها رهزن دین من بودی!اومدم نیمه شب درخونشون در زدم دیدم یه خانمی دروبازکرد،گفتم فلانی رومیخوام ،دیدم گریه میکنه گفت رفت کربلا"گفتم فلانی رو میگم،گفت اره ،اره رفت کربلا"خیلی متعجب شدم،به سرعت خودمو رسوندم کربلا حرم ابی عبدالله،یه چرخ توحرم زدم؛پیداش نکردم اومدم ،دیدم پایین پاصورتش روخاک گذاشته؛میگه حسین جان، منوببخش، منوببخش.

صداش زدم تاچشمش بمن افتادگفت فلانی توهم منوببخش" ناراحتت کردم،چی شده،مفصله بماند،

گفت رفتی،منم اومدم خونمون،خواب دیدم در عالم رویادیدم،هودجی ازآسمان داره میاد پایین،یه برگه هایی داره میریزه پایین ازهودج بیرون رفتم دیدم نوشته:

"برائة من النار"یعنی آزادی از آتش

رفتم جلو،یه دونشوبگیرم،دیدم اون صدایی که تو هودج بود صدای یه خانمی

گفت:بروتوکه حسینی نیستی بهت بدم اینا مال حسینی هاست،اینا مال گریه کناست،انقدگریه کردم،انقدناله زدم،گفت اگرازاین برگه هامیخوای باید الان بری کربلا پیش حسین*

بیچاره آن کس که سراغ طبیب رفت                                                           وقتی شفاست ،خاک مسیحایی حسین

ما جز به تربتش به دوا لب نمیزنیم                                                                         مارابس است نسخه ی سرپایی حسین

سنی وشیعه،قوم مسیحی به جای خود                                                    کم نیست،عاشق بودایی حسین

معنای نفخ صورقیامت چنین شود                                                                 سجده کنید بر رخ زهرایی حسین

در صبح حشر،وقت حساب و کتاب ما                                                    رمزشفاعت است هماوایی حسین

مادر صفوف سینه زنان جا گرفته ایم                                                           این است گوشه ای زصف آرایی حسین

هرجاکه روضه خوانده شودکربلای ماست                   عالم شده است،وادی رویایی حسین

دیگه این ناله ها خبری نیستا تانفس داری بگو:

به جاپدرمادراتون بگین،به جا کشته های دشت منا،به جاشهدا،به جامدافعین حرم،به جازیرخاک خوابیده ها،حسین آرام جانم" حسین روح و روانم

توکه میتونی نفس بزنی،نفس بزن

حسین آرام جانم                                حسین روح و روانم*

خداروشکر،ای قاسم جان،خدارو شکر که ما به شب ششم رسیدیم،امشب تورودیدیم حضرت قاسم ای سیزده ساله امام حسن

وقتی اومد به میدان،یا یه خورده برگردم به عقب تر،روضمو امشب این طوری بخونم یا امام حسن توهم لذت میبری از اینکه این بچه رو این طوری پرورش دادی"شب عاشوراهمه بلند شدند جلو ابی عبدالله اظهار محبت کردند ، اظهار وفاداری کردند زهیرگفت:حسین جان هفتاد بار مرابکشند بسوزانند، خاکسترموبه باد بدند دست ازتو نمیکشم، حبیب یه جوری،بریر،مسلم بن عوسجه همه یک به یک،عباس علیه السلام همینطور،یه وقت دیدندروپاهاش بلند شد روپنجه ی پاشم بلند شد میخواست قدوقوارشو نشون عمو بده صدا زد؛عموجان منم فردا کشته میشم

منم به این فیض میرسم یانه؟!ابی عبدالله میخواد به همه اعلام کنه بچه های حسین چه جوری تربیت شدند"

گفت عموجان اول به من بگوببینم مرگ درنظرتو چگونه است؟تو ذائقه ات چه جوری نشسته بلافاصله"احلی من العسل"شیرین تر ازعسل مردن برای تو"

(چقدر کیف داره برای امام حسین آدم بمیره،چقد لذت داره آدم برای امام حسین فدابشه،بچه ها این شب و روزا از خدابخوایین همین شعاری که اول جلسه میخونیم،نام توآرزومه حسین جان) گفت:قاسم انقدربرات بگم فردا توروبه بلای عظیمی میکشن"-هیچکی نفهمیدبلای عظیم منظور ابی عبدالله چی بوده!-صبح نبردشد اصحاب رفتند،ازبنی هاشم علی اکبررفت،دیدندتوخیمه بی قراری میکنه،اومد خدمت ابی عبدالله، گفت: عموجان صدای غربتتوشنیدم میخوام برم جون برات بدم عزیز دلم عموجانم"همه مقاتل نوشتن،خیلی مقتل قاسم گریه آوره،برا هیچ کس حسین این کارونکرده داره که ابی عبدالله بغلش کرد،انقدرحسین گریه کرد مقتل نوشته: "حتی غشی"غش کرد،روزمین افتاد ازگریه،هی قاسمو بو میکرد هی دست به گیسوانش میکشید،میگفت تو برام بوی حسن میدی نه!نه!نه!! عزیز برادرم برو"برونمیخوام داغت به دلم بمونه"

اومد توخیمه دوتا زانوهاشوبغل گرفت،شروع کردگریه کردن،مادرش صدا زد قاسم گریه میکنی؟گفت:رفتم عمو جوابم کرده من میترسم ازاین قافله عقب بیوفتم مادریه کاری کن برام

(آی جوونامشکلات لاینحلتون  رو دست مادرت وا کن)یه دعا برات بکنه بهتر از این که هفتادمستجاب الدعوه دعا برات بکنه،مادرتو بپا)گفت مادر یه کاری برام کن گفت:عزیزم چاره ت دست خودمه،از توی این بسته ای که داشت یه حرز

درآورد یه نامه ای درآورد،گفت اینو نشون حسین بدی کاردرست میشه،چیه مادر؟نامه ی بابات حسنه"نامه رو گرفت خوشحال،خوشحال دویدتابیرون خیمه اومد.عموجان سلام"دستشوبوسید،پاشو بوسیدعموجان نگاه کن بابام نوشته"تا چشم ابی عبدلله به نامه ی امام حسن افتاد شروع کردگریه کردن"حضرت فرمود:باشه،باشه"ولی اینطوری نمیفرستمت بری،این نامردا خیره چشمن،چشاشون بده،عمامه ی قاسم رو دونیم کرد نیمشوبه سر قاسم پیچید، نیمشو به صورت قاسم پیچید بعد فرمودیه شمشیری بیارید،شمشیر مو رزمنده آماده کرده،هرچی گشتند توخیمه یه زره اندازش پیدا نکردن،عباسم کمکش کن سوار اسب بشه عباس(ع) دستشو گرفت سواراسب کردچه افتخاری کرد"آخ چقدر غرور داشت قاسم سواربرمرکب شداماپاهاش به مرکب نمی رسید

طوری نیست،طوری نیست"راوی میگه ازبس شوق مردن داشت یه نعلینشم

بند شو نبسته بود"عموجان اجازه؟یاعلی، به سمت میدان اومد مقابل لشکر"ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی مصطفی الموتمن"

من پسر امام حسنم

حالاحماسه ی قاسم شروع شده یکی صدا زد،ازلشکرکفر،گفت:کیه بره داغ این بچه روبه دل مادرش بندازه؟!! پسرازرق شامی گفت من برم؟برو"اصلا باور نمیکرد سروبرگردوند دید سر پسرش افتاده روخاک،یه خورده متعجب شد!بچه ی به این قدوقواره...!به پسردومش گفت یا الله،برو" اون یکی و فرستاد نرسیده به درک واصل شد؛سومی به درک ،چهارمی به درک..." خود نانجیبش خود.... گفت: گناه تمام عرب به گردن من..."اگر من داغ این بچه روبه دل مادرش نگذاشتم .

ادامه صفحه قبل

-خیلی قدوقوارش بلند بوده حضرت، پهلوان بوده-اومد مقابل قاسم گفت: تواین بچه های منو زدی؟گفت آقا" بااین ادعایی که تو داری"بااین اسمی که دنبال خودت میکشی میگی من یل عربم،یل عربم،یل عربم"اول بند کفشتوببند بعدن حرف بزن ...-عباس کاریادش داده سرشو انداخت پایین کفششو نگاه کنه قاسم" زدتوسرش..-همه یک صدا به شجاعت قاسم... الله اکبر...!! این دستت بیا بالا..." حالاتکبیر بگو براش الله اکبر... الله اکبر!!

عمر بن سعد یه نگا ه کردبه هم قطاراش همه گیج ومتحیرمونده بودند!!گفتنداین کی بود!؟چی گفته بود!؟ "ان تنکرونی فاناابن الحسن"یهو جمل توذهنشون تداعی شد" بابا این باباش کی بود؟دیدند یه نفر مثل عقاب، مثل نیزه ای که تخته روازوسط دونیم میکنه،رفت توقلب لشکر

رسید پای این مرکب،اون زن ملعونه

پای اون شترزن خوابید شتر،خوابید" یه دور زد اومد تواردوگاه امیرالمومنین

نقابش رو ور داشت دیدامام حسن بعد محمدحنفیه سر پایین انداخته،بچه های دیگه هم"حضرت فرمودخجالت نکشید این مادرش فاطمه است اینکه اینطوری رزم اوری میکنه مادرش زهراست،باشما فرق میکنه حالاپسرش یه همچین

دلاوری نشون داد،گفتند پی کننده مرکب جمل" اینونمیشه کاریش کرد، دورش کنید، میخواستن تک به تک بیایدجلواین آقازاده دورش کردند همه ازدور اول سنگ بارونش کردند..."براهمینه  شب حضرت قاسم همه گل میارن گل میریزن ..."

من پسر امام حسنم ....."

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

هر دو همدیگر و بغل گرفتن انقدر گریه کردند که نوشتند هر دو از حال رفتن این آقازاده دوسالش بوده که امام حسن را و از دست داده لذا تا آوند تو بغل عمو یاد بغل بابا افتاد؛ بچه یتیمه،یازده ساله که آغوش باباشو ندیده،گرمی بغل بابا رو حس نکرده ..." از یه طرفم وقتی عمو رو بغل گرفت،تمام وجودش آتیش گرفت،آخ این بدن از شدت عطش گر گرفته،الله اکبر عمو دستات چرا انقدر داغه لبات چرا ترک ترکه؟!! عمو هم که این یتیم برادرو که بغل گرفت،شاید یادش افتاد اون شبی که دو تا داداش همدیگر و بغل کرده بودند،بابا گفته بود آستین به دندان بگیرید مادرتون رو که غسل میدم جوری گریه نکنید علی دشمن شاد بشه،نمیدونی آخ چقدر بوی امام حسن میدی؛یادش افتاد،شبایی که بابا اینارو میخوابوند، آروم آروم میومد کنار قبر مادر،حسنین باهم تا صبح زجه میزدند ..." یا خواهر و ساکت می‌کرد اول، الله اکبر "فغشی علیهما"هر دو از حال رفتند، بازم اجازه نداد بعضی ها گفتند رفت تو خیمه یه دست خط بیرون آورد دست خط باباش حسن، تا ابی عبدالله دست خط برادر و دید بازم گریه کرد،یادش بخیر دوتایی باهم خط مینوشتیم مادرم زهرا داوری میکرد. این یتیم امام حسن میدونه که عمو اجازه خواهد داد؛چون شب عاشورا وقتی پرسید عمو منم میکشن؟ فرمود آره،مرگ نزد تو چگونه است گفت: "احلی من العسل"حضرت فرمود میکشنت الله اکبر،این تعبیر فقط مال  قاسم بن الحسن، اینو ذبح عظیم داره میگه حتی برات بگم شیر خواره ام میکشند،حالا میخواد آماده رزم بشه زره ای،لباس جنگی پیدا نمیشه"حسین،عمامه شو  لباس جنگی کرد، یه جوری براش"تحت الحنک"بست که وقتی اومد وسط میدان همه گفتند:                     برگ گل سرخ را باد کجا میبرد ..

الله اکبر،هر جوری بود راهی میدان شد، فقط یه مبارزه شو بگم"ازرق شامی" هفت تا پسرشو کربلا آورده،تا نگاه به قد و بالای این نوجوان کرد؛گفت کوچکترین بچه مو بفرستم کارشو یکسره میکنه"از کوچیکترین و ضعیف ترین بچه اش فرستاد به رزم قاسم بن الحسن،با یه ضربه زمین گیرش کرد،بچه دوم،سوم هفتم"هفت تا اولاد نحسش جلوی چشمش به درک واصل شدند"خون همه چشم این ازرق شامی رو گرفت"پا تو رکاب زد سوار شد چنان با سرعت آمد که ابی عبدالله تکون خورد دیدند حسینم از خیمه فاصله گرفت،دستشو بالا برد،خدایا به یتیم برادرم رحم کن؛ الله اکبر، همه متحیر این کیه اینجوری داره میجنگه، خودش رو تا معرفی کرد فهمیدند آقا زاده سردار جمل"

إن تُنکـرونی فأنـا ابـن الحـسن                           سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

با یه ترفند جنگی ازرق شامی رو به درک واصل کرد،یه وقت دیدن لشگر بهم ریخت عمر بن سعد ازدی،گفت گناه تمام عرب به گردن من باشه اگر داغ این بچه رو به دل مادرش نزارم ..."الله اکبر ..."

محاصره اش کردند اول سنگ اندازها اومدن،زره به تن نداره ..." کلاه خود به سر نداره ،اونقده با سنگ زدنش که ضربه هایی که از اطراف میومد را نتونست هدایت کنه ..."

*سنگ بارونش کردند یه وقت دیدند یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد دیگه نتونست رو اسب دوام بیاره،اسب سوارها دورش و گرفتن،دیگه نگم چی شد یه وقت دیدند حسین داره با سرعت میاد یکی هم زیر دست و پا میگه عمو به دادم برس*                                               حسین ......

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد                                                          دل شکسته ام رو اسیر و مبتلا کرد

ز سر گذشته اشکم به لب رسیده جانم                                                           که هر چه کرد با من فراق کربلا کرد

سزد که نوجوانان جان را فدا نمایند                                                               جان را فدای ارباب  یتیم مجتبی کرد

@@@

بال فرشته که خاک پای حسین است                                                         فرش حسینیه عزای حسین است

فاطمه دنبالش است روز قیامت                                                                           هر که به دنبال دسته های حسین است

شعر من و تو که افتخار ندارد                                                                                                                                            تا که خدا مرثیه سرای حسین است

رحمت زهرا برای این که بریزد                                                                                منتظر گریه ای برای حسین است

(در دل مردم چه هست؟کار ندارم                                                                 در دل ما که برو بیای حسین است )2

دست به سمت کسی دراز نکردیم                                                            هر دو جهان دست ما گدای حسین است

گندم شهر حسین روزی ما شد (2)                                                               یا سر سفره ها غذای حسین است

قیمت اشک برا خون خدا هست                         دست همان کس که خون بهای حسین است

پرچم کرب وبلا همیشه بلند است                                                   حافظ پرچم اگر خدای حسین است

هر چه که ما خواستیم فاطمه داده                                               آنچه فقط مانده کربلای حسین است

*شب قاسم بن الحسنه..

ما به بهونه یتیمای امام مجتبی....   چون امام حسن هر کس براش گریه نمی تونه بکنه به این بهونه برای امام حسن گریه می کنیم الان مدینه چه خبره؟

کریم کاری به جز جود و کرم نداره                                                                  آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

همیشه غم نصیبی                                    بی یار و بی حبیبی                              الهی من برات بمیرم                         تو خونه هم غریبی

غریب اونیه که سر به بدن نداره                          آقام رو زمینه ولی کفن نداره

شب غریبه دیگه،صدا روببین    شب غریب همین جوریه ولی جونمون هم در بیاد ما نمی ذاریم برا یتیمای امام حسن همینجوری بگذره‌..

آخه هر بابا آرزو داره پسرش قد بکشه جلوش راه بره،دامادش کنه،نوه هاشو ببینه،امام حسن یه جوری شد گفت داداش قاسم و عبدالله رو به تو می سپارم   آی قربون غیرتت برم..

@@@

سیزده سال عمر کرده قاسم  یکی نیست بگه آقا مادرتون هم هیجده سال زندگی کرد

@@@

هر وقت ابی عبدالله دلش برا داداشش تنگ می شد نگاه به صورت قاسم می کرد یه جور دیگه حواسش به قاسم بن الحسن بود  تا اینکه شب عاشورا همه نشستند

لبخند رو لبا، ابی عبدالله داره خبر فردا رو میده

جا یگاه ها رو معلوم می کنه،یک وقت این نوجوان نگاه کرد،نکنه من عقب افتادم یک مرتبه صدا زد عمو جان،جانم عزیز دلم عمو جان آیا منم فردا مهمون مادرم فاطمه می شم؟یا نه؟

صدا زد عزیز برادرم بلند شو.بلند شد    مرگ در نزد تو چگونه است؟عمو جان "احلی من العسل"

همونجا اینقدر گریه کرد گفت جای داداشم خیلی خالیه...ببین از مرگ ترسی نداره ...فردا شد دونه دونه همه رفتند ...اومد مقابل عمو،عمو اجازه میدی برم میدان؟

ابی عبدالله فرمود: نه،تو یادگار داداش منی

تو باید مراقب خواهرها و عمه ها باشی؛خیلی دلش گرفت اومد تو خیمه اش نشست،مادرش یک مرتبه دید قاسم زانوی غم بغل گرفته ،عزیزم نبینم اینطوری غصه بخوری!چی شده؟گفت مادر رفتم برم میدان عمو اجازه نداد؛مادر من بدون علی اکبر نمی تونم زندگی کنم

مادر همه رفتن من موندم،مادر نکنه من یتیمم عمو اجازه نمیده.

@@@

یک مادر می دونه باید چی کار کنه با بچه اش گفت عزیزم غصه نخور همه کارات دست منه.الان خوشحالت می گم.گفت چه جوری ؟ گفت صبر کن.دیدند یه گره ای رو باز کرد مادر

از اون بقچه یه چیزی رو در اورد گفت این برگه رو ببر بده عموت بخونه کارا حله...همچین یک نامه ای رو گرفت اومد عمو جان،عمو جان.جانم عزیز دلم؟ عمو جان این نامه رو بگیر مادرم داده همچین که باز کرد ابی عبدالله دید دست خط داداش حسنشه

هی دست خط رو می بوسه به چشمش می کشه ،هی زیر لب میگه:حسن جان کجایی ببینی داداشتو غریب گیر اوردن ،کجایی ببینی با زن و بچه دورم کردن

داداش دلم برات تنگ شده..     داداش یادم نمیره اون روزی که شمشیر گرفتی تو جمل چی کار کردی ؟

داداش هیچ وقت حرفات یادم نمیره داداش؛ هیچ وقت صدای قشنگت یادم نمی ره،داداش یادم نمیره من گریه می کردم،زینب گریه می کرد اما تو یک جور دیگه گریه می کردی..

آخه اون چیزی که تو دیدی ما ندیدیم..  چه کرد؟همچین نگاه کرد که نوشته بسم الله الرحمن الرحیم حسین جان،من کربلا نیستم اما اجازه بده قاسمم از طرف من میدان بره...

@@@

خبر رسید تو خیمه ها گفتن قاسم می خواد به میدان بره..اول کسی که اومد جلو زینب بود،شروع کرد به چشماش سورمه کشیدن عمه الهی قربون قد و بالات بره..  گفتن لباس رزم بیارید،اوردن به تنش نمی شد   شروع کردن بدن رو کفن پوش کردن ؛گفتن سوار بر مرکبش کنید،پاش به رکاب نمی رسه.

شیخ جعفر شوشتری رحمه الله علیه اورده حتی برا علی اکبر هم اینجوری نیست ؛می گن وقتی اومدن برن پشت خیمه ابی عبدالله قاسم رو بغل گرفت اینقده اینا گریه کردن،آقا و آقا زاده غش کردن

وداع عجیبی بود،رفت وسط میدان شروع کرد خودشو معرفی کردن.

انا بن فاطمه الزهرا،انا بن علی بن ابی طالب   انا بن حسن بن علی..   من عموم ابوالفضله

حسین..

فقط دیدن یک وقت حسین سراسیمه داره  میاد،خدا نکنه آدم نوجوانش زمین بخوره

دیدن این بچه رو دوره کردن   گفت می خواهم داغی رو دل مادرش بذارم

@@@

شیخ جعفر شوشتری میگه، پای بچه به رکاب نمی رسید اما تا حسین اومد بالا سرش بغلش گرفت دید داره هی به زور نفس می کشه     هی می خواد بگه عمو،نمی تونه....

شیخ جعفر میگه همچین که بغلش گرفت سینه به سینه،خواست بیادسمت خیمه ها دیدن پاهای قاسم روی زمین کشیده می شه؛میگه فقط دو دلیل داره پاهاش رو زمین کشیده می شه،یا اینکه مصیبت اینقدر سنگین بوده،ابی عبدالله خمیده قاسم رو اوردخیمه

یا میگه بدن اینقدر زیر سم اسب ...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

 

عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.