ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

آموزش و فعالیت های فرهنگی شخصی ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

ذاکر جوادالائمه محسن جعفری

به نام خدای علی و فاطمه

به قول شاعر که میگه:
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست...

حقیر میون دریای خادمان حضرت اباعبدالله مثل قطره هم نیستم که به چشم بیام ولی دلم می خواد هر جور که می تونم ارادت خودم رو به عاشقان ارباب بی کفن و رهروان ولایت نشون بدم آرزو دارم حتی به اندازه یک سطر هم که شده مطلبی جهت استفاده ستایشگران امام حسین قرار بدم شاید بتونم از این راه کمی کسب ثواب کنم

آرزو دارم اینجا پاتوق حزب اللهی ها و عاشقان سیدعلی خامنه ای بشه

جهت سلامتی و فرج حضرت صاحب الزمان و طول عمر امام خامنه ای صلوات


طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی


انگار زینب داره می بینه،با چه عزتی پیادش کردند،همه مراقب زینبند،همه مراعات زینب و می کنند،تموم شد روضه

ام،همه میآن دورش حلقه می زنند،قد و بالاش و نبینه دشمن،ای وای،همه کاری می کنند،گرد و خاک رو چادرش

نشینه،آخه این زینبه،این دختر علی است،همه مراقبند،نمی دونم،هشت روز دیگه،نه روز دیگه،کار همین زینب،به

جایی رسید،دیدند داره وسط بیابون می دوه،هی دو دستی رو سرش می زنه،هی می گه واحسینا،کارش به جایی

رسید،این زینب پرده نشین،اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد،شمشیرهارو کنار زد،ای وای می خوای بگم آخرش چی

شد،این لبهاشو گذاشت رو لبهای بریده،حسین...........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مرحوم دربندی این روایت رو می گه:می گه فردا تا ابی عبدالله رسید به زمین کربلا،جبرائیل نازل شد به زمین

کربلا،گفت:حسین خوش اومدی،یادته،قرار داشتیم با هم،عهدی که به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسین

خوش اومدی،گفت:جبرائیل من اینقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ی ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر

اومدم،وعده با من بود،اما من زینبم رو هم آوردم، رقیه ام رو آوردم،بچه هام رو هم  آوردم،یا صاحب الزمان من یه جمله

دیگه می خوام عرض کنم،به این دلا صبر نده،جبرئیل رفت، دفعه ی بعد که اومد روز عاشورا بود،می دونی با چه منظره

ای مواجع شد،دید حسین تو گودال قتلگاه رو زمین اوفتاده،نانجیب جلو چشم زینب،رو سینه ی حسین نشسته،زینب

دست بر سر گذاشته،هی داره فریاد می زنه،وامحمدا،واعلیا، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب

العمامة والرداء، آی حسین........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مرحوم شوشتری می گوید: وقتی قافله رسید کربلا، ابی عبدالله از اسب پیاده شدند، خیمه ها به پا شد، همه ی زن

و بچه ها را درون یک خیمه ای جمع کردند، امام حسین (علیه السّلام) به این زن و بچه ها نگاه می کردند و اشک می

ریختند. مرحوم شوشتری می گوید: وقتی آقا نگاه می کردند و گریه می کردند، فقط در فکر این مجلس نبود، مجالس

دیگر را هم به یاد می آوردند.

یک مجلس، مجلس شام غریبان است.

یک مجلس، مجلس ابن زیاد است.

یک مجلس، مجلس یزید است.

یک مجلس، مجلس ورود اُسرا به شام و محله ی یهودی هاست.

زینب جلو آمد، داداش بیا برگردیم، آقا فرموده باشد آرام بگیر خواهرم، اینجا همان وعده گاه ما با خداست. اینجا همان

جایی است که بابام علی گفته بود، اینجا همان جایی است که مادرم برایش خیلی گریه می کرد، اینجا کربلاست.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@



جهت مشاهده دیگر روضه ها و گریزهای

شب دوم محرم و روضه ورود کاروان امام حسین به کربلا

به ادامه مطلب مراجعه نمایید





کیست زینب همیشه بی همتا              نور مستور عالم بالا

کیست زینب نفس نفس حیدر                کیست زینب تپش تپش زهرا

کیست زینب حسین پرده نشین            کیست زینب حسن به زیر کسا

زود می گم و رد می شم،حواست و  جمع کن

کیست زینب کسی چه میداند             غیر آن پنج آفتاب هدی

کیست زینب تلاطم عباس                  کیست زینب تموّج دریا

کیست زینب فراتر از مریم              روشنی بخش هاجر و حوّا

کیست زینب حجاب جلوه غیب           صبر اعظم ، صلابت عظما

ذوالفقار علی میان نیام                     اوج نهج البلاغه ای شیوا

خیالت و راحت کنم،اگه تا صبح هم بگم کیست زینب،باید دوباره همین رو بگم

قلمم بشکند چه می گویم                 من و اوصاف زینب کبری ؟

من چه گویم که گفت اربابم              حضرت عشق ، التماس دعا

جانم زینب،یه جمله بسه،درخانه اگر کس است،یک حرف بس است،می خوای مقام زینب و بفهمی،امام زمانش بهش گفت،زینب جان فردا ،منو تو نماز شبت دعا کن،داداشت و دعا کن.

السلام ای شکوه نام حسین               دومین فاطمه ، تمامِ حسین

حالا این زینب فردا تموم غصه های عالم رو دلش می آد،مگه فردا چه خبره؟این زینب فردا یه لحظه ای می رسه،غم های عالم رو  روی سینه اش می بینه،کِی؟ اون موقعی که دیدند،ذوالجناح حرکت نمی کنه،عوض شد مرکب های ابی عبدالله،روضه مو بخونم و یاعلی،روایت می گه هفت مرکب برا حسین علیه السلام عوض کردند،اما باید بمونه،آخه اینجا کربلاست،همچین که اون پیرمرد گفت:اینجا کربلاست،دیدن ابی عبدالله یه دست به محاسنش گرفت،یه نگاه به آسمون کرد،انا لله و انا الیه راجعون،اعوذباالله من الکرب و البلا، هاهُنا مسفک دمائنا،هاهُنا مقتل رجالُنا،اینجا کربلاست،همین جا می مونیم،زبون حال بگم برات،این جا می مونیم،اینجا خوبه، آب داره، نزدیک آبیم،آخه ما بچه کوچیک داریم،اینجا خوبه درختاش سایه داره،چیه؟ مگه من چی میگم؟خوبه،اون تپه رو می بینید،برید خیمه هارو پشت تپه ها بزنید،محفوظ باشه،کسی زن و بچه ام رو نبینه،بچه ها همه دارن بابا رو نگاه می کنن،هزار تا سئوال تو چشماشون نهفته است،مهمونی که می گفتی همینه،مردم من ازشما سئوال دارم،یکی بلند شه جواب من رو بده،تا حالا مهمونی دعوتت کردن،معلومه که دعوت شدی،چقدر آمادگی پیدا می کنی،خصوصاً مهمونی که آدم با زن و بچه دعوت بشه،خودت باشی،هر لباسی شد می پوشی،هرجور باشه آماده می شی،اما زن و بچه بخوای ببری،سخته،زن وبچه ببری،حساسیت می ره بالاتر،حالا من ازت یه سئوال دارم،خداییش امشب رو این سئوال من فکر کن تا صبح،اگه با زن و بچه بری مهمونی راهت ندن،بهت بگن کی تو رو دعوت کرده،جلو زن و بچه ات چقدر خجالت می کشی؟هی بچه ها بهت می گن بابا چی شد،این همه قول دادی مهمونی می بریمون،بابا چی شد؟  آدم راش ندن می ره یه جای دیگه،راهش رو عوض می کنه،می ره یه جای دیگه،اما وای به اون روزی که نذارن برگردی،وای به حال اون روزی که بگن برو وسط بیابون بشین،حق نداری حرف بزنی،صدا زد همین جا خیمه ها رو برپا کنید،خیمه ها رو زدن،اما چه خیمه ای،چه زدنی،می خوام امشب هزار بار بگم وای از دل زینب می دید دارن خیمه ها رو می زنن دادش این چه خیمه زدنیه،مگه می خوای این خیمه هارو جمع نکنی،یه جوری خیمه می زنی،انگار می خوای بری،قراره من تنها باشم،من چه جوری تنها خیمه هارو جمع کنم،زینب غصه نخوری تنهایی نمی ذارم جمع کنی،میآن کمکت،یه عده نامحرم میآن،نمی ذارن خسته بشی،خودشون خیمه ها رو آتیش می زنن،هیچی از خیمه ها نمی مونه،حسین..... ،خیمه هارو زدن،بچه هارو جمع کرد،همه دور ابی عبدالله حلقه زدن،یاالله،می گن ابی عبدالله فقط نگاه می کرد،گریه می کرد، دین ما سفارش اکید می کنه،سفر می خوای بری،اول باید همسفرهاتو انتخاب کنی،من می خوام سئوال کنم،همسفر بهتر از عباس؟همسفر بهتر از علی اکبر؟ آدم با این همسفرها هرجای عالم بره غصه نداره؛اما ابی عبدالله فردا هی نگاه می کرد،گریه می کرد،هیچی نمی گفت،شروع کرد بعد از اون گریه خطبه معروفی رو خوندن،الله اکبر:می بینید به حق عمل نمی شه، می بینید امر به معروف و نهی از منکر نمی شه، شروع کرد حضرت خطبه خوندن،تاریخ می گه اصحاب بلند شُدن،زهیر بلند شد،یااباعبدالله، اگر دنیا بقاء دائم باشه،ببین یار به این می گن،حسین جان نبینم گریه کنی آقا، اگر دنیا بقاء دائم باشه ،ماهم عمر جاویدان داشته باشیم، آقا محال تورو رها کنیم،ما اومدیم تو این سرزمین برات بمیریم، بصیرت رو نگاه کن،نمی گه اومدیم پیروز بشیم، خیلی ها نرفتن کربلا،چون می دونستند،در ظاهر پیروزی با اون لشکره،گفتند چه کاریه هفتاد نفر بریم به جنگ سی هزار نفر،مگه عقلمون رو از دست دادیم،ولی نمی دونستند توی این لشکر یه نفر هست به نام حسین علیه السلام،نمی دونستند پای اعتقاد و پای ایمانشون باید وایستند،گفت ما اومدیم برات جون بدیم،بُریر گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفیق داده برات جهاد کنیم،ان شاءالله می مونیم توفیق بده برات تیکه تیکه بشیم،ما دست از تو برنمی داریم،تو همین حالات بودند یه وقت ابی عبدالله دید از توی خیمه زن ها صدای ضجه می آد،روضه مو دارم می برم به نقطه اوج ،هرکی آماده ناله است بسم الله،چه خبره؟دید بچه های زینب دارن می دوند،دایی به دادمون برس،چرا؟گفتند دایی مادرمون داره دق می کنه،دایی بیا ببین مادرمون داره یه جوری گریه می کنه،ما می ترسیم از این گریه،الله اکبر،ابی عبدالله اومد تو خیمه،نشست جلو خواهر چه زینبی چه حسینی ،پنجاه و چهار سال باهم بودند،یه نفر تو این عالم،می تونه زینب و آروم کنه،اونم حسینه،این حسینی که جلوش نشسته، همونیه که وقتی به دنیا اومد،خودش زینب و بغل کرد،این حسین روز اول زینب و آروم کرد، این حسین همونیه که یاالله،نمی خوام بی اشک بری،این حسین همونیه که وقتی اون شب مادرشون و داشتند شبونه می بردند،می دید خواهرش دنبال جنازه هی می خوره زمین،

خدا مادرم را کجا می برند.

این حسین همونه،اون شب زینب و آروم کرد،این حسین همونه که وقتی باباشو با فرق شکافته،آوردند،زینب و آروم کرد،وقتی جیگر پاره پاره رو دید زینب و آروم کرد،حالا باید کربلا زینب و آروم کنه،خواهر چی شده،نبینم،زانوی غم بغل بگیری،حالا زبون حال خونده،روضه ی من این چند بیته،صدا زد داداش:

آه از این خاک و خارها برگرد                وای از این شوره زارها برگرد

خوب پیداست جای نخلستان                  لشگری در غبارها برگرد

جان به لب کرده کودکانت را                    خنده ی نیزه دارها برگرد

یه اسمی رو ببرم شب دومی براش لعنت بفرستی

حرمله آمده ست و بند آمد                   نفس شیرخوارها برگرد

دخترانت چقدر میلزرند                 از حضور سوارها برگرد

ای حسین..........

ترس دارم که بال و پر بزنند              به علمدارمان نظر بزنند

تا که از خواهرت جدا نشوی            تا که صاحب عزای ما نشوی

تا که در خارهای این صحرا             غرق در زخم ها نشوی

داداش نگام افتاد به این گودال تنم لرزید

تا که در شیب تند آن گودال            با لب تیغ آشنا نشوی

تا لباس تو را ز تن نبرند            تا هم آغوش بوریا نشوی

جان مادر بیا بیا برگرد                 آه از این کربلا بیا برگرد

انگار زینب داره می بینه،با چه عزتی پیادش کردند،همه مراقب زینبند،همه مراعات زینب و می کنند،تموم شد روضه ام،همه میآن دورش حلقه می زنند،قد و بالاش و نبینه دشمن،ای وای،همه کاری می کنند،گرد و خاک رو چادرش نشینه،آخه این زینبه،این دختر علی است،همه مراقبند،نمی دونم،هشت روز دیگه،نه روز دیگه،کار همین زینب،به جایی رسید،دیدند داره وسط بیابون می دوه،هی دو دستی رو سرش می زنه،هی می گه واحسینا،کارش به جایی رسید،این زینب پرده نشین،اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد،شمشیرهارو کنار زد،ای وای می خوای بگم آخرش چی شد،این لبهاشو گذاشت رو لبهای بریده،حسین...........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

کربلا دجله را خبر کن زود       قافله با شتاب آمده است

آروم آروم بریم جلو امشب ان شاءالله چشم همتون اشکبار باشه.

تکّه ای ابر سایبان بفرست         شیر خوار رُباب آمده است

یاد تیغ وتُرنج افتادی           به تو حق میدهم که حیرانی

قدو بالای دیدنی دارد                  علی اکبر است می دانی

بوی شهر مدینه را حس کن           این دو آئینه ی سخا هستند

مثل من بُغض کرده ای آری                 یادگاران مجتبی هستند

مثل پروانه گرد اربابت                   نوجوانان زینب کبری

بهترین هدیه شد برای حسین            لب خندان زینب کبری

کربلا ازفرات خودت بگو قدری             آخه،ساقی این خیام عباس است

آبه سردوخنک به او برسان               چون به قولی که داده حساس است

کربلا  زینب است این بانو                   عزتش را مگر نمی بینی

هی نگو دشت از چه میلرزد                 هیبتش را مگر نمی بینی

داغدار قبیله آمده است               اشک وخون دارد او به دیده هنوز

بیجا نیست هر روضه ای که می خونیم می گیم امان از دل زینب.

کربلا  زود سر به زیر انداز                سایه اش را کسی ندیده هنوز

این چند روزه،چند روزه تلافی کردنه برای همه ی ماها،هرکی یه جور تلافی میکنه،شما یه عمر اربابیه آقاتون رو،تو این شب ها با عزاداری برای اربابتون تلافی کنید،کم نذارید،هرکی هرچی میتونه،در وسعشه،شبا شبای تلافی کردنه لطف و بزرگیه اربابه،هر کی هر جور می تونه داره تلافی می کنه،اتفاقاً اگه درست نگاه کنی،کوفیا هم دارن تلافی می کنند این چند شب،جواب خوبی های حُسین و می دن دیگه،خشکسالی اومده،اومدن در خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،آقا خشکسالی مارو داره از پا میندازه،آقا فرمود: برید سراغ حسینم،حسینم اگه دستاشو بالا بیاره،کسی دست رد به سینه اش نمی زنه،اومدن سراغ ابی عبدالله،آقا دستاشو بلند کرد،خدا،براین مردم باران رحمتت رو نازل کن،ابری آمد،همه جا رو سیراب کرد،همه مردم اومدند دور خونه ی علی حلقه زدند،آقا ممنونتیم،زمین هامون داشت می خشکید،حیواناتمون داشتند می مردند،ممنوتیم آقا،قول میدیم یه روزی تلافی کنیم،آی حسین...

وقتی قافله اومد با کاروان حُر همراه شد،روبرو شد،ابی عبدالله دید این قافله همه تشنه اند،در معرض هلاکتند،مشک هارو گفته بود منازل قبل پر کنید،اینجا که رسید همه متوجه شدند،آقا براچی گفته بود مشک هارو پر کنید،فرمود:مشک هارو بیارید،حالا همه لشکر و سیراب کنید،دونه دونه رو آقا سیراب کرد،علی نامی است می گه من از لشکر عقب مونده بودم،وقتی رسیدم،همه سیراب شده بودند،تارسیدم از راهی اومدم که با ابی عبدالله روبرو شدم،تا آقا رو دیدم اون لحظات،ضعف بر من غالب شد،رو زمین اوفتادم،ان قریب بود به هلاکت برسه،یه وقت ابی عبدالله اومد جلو گفت:چیه؟آقا دارم از تشنگی میمیرم،فرمود:عباسم مشک آب رو بردار بیار،مشک و جلو آورد،گفت:بیا از آب بخور،گفت:آقا توان ندارم،می گه دیدم خود ابی عبدالله خودش در مشک و باز کرد،آب می ریخت تو دستش،می آورد جلو،می گفت:حالا بخور،از دستای حسین آب خورد،آقا فرمود:ظاهراً مرکبت هم تشنه است،خود آقا ابصار مرکب رو گرفت،آب می آورد جلوی دهان مرکب،مرکب رو آب داد،اینقدر آب آقا در اختیار  این ها قرار داد،که تو روایت می گه،آب رو اسباشون می ریختند،رو مرکبشون آب می ریختند،آخ قربونت برم حسین،مرکباشونو رو، حیواناشون رو سیراب کرد،اما وقتی علی اصغرت رو آوردی رو دست،صدا زدی یا قوم ان لم ترحمونی، اگه به من رحم نمی کنید،لااقل به این شش ماه رحم کنید،ببینید،داره مثل ماهی دهنشو داره باز می کنه و می بنده،آی حسین........

مرحوم دربندی این روایت رو می گه:می گه فردا تا ابی عبدالله رسید به زمین کربلا،جبرائیل نازل شد به زمین کربلا،گفت:حسین خوش اومدی،یادته،قرار داشتیم با هم،عهدی که به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسین خوش اومدی،گفت:جبرائیل من اینقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ی ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر اومدم،وعده با من بود،اما من زینبم رو هم آوردم، رقیه ام رو آوردم،بچه هام رو هم  آوردم،یا صاحب الزمان من یه جمله دیگه می خوام عرض کنم،به این دلا صبر نده،جبرئیل رفت، دفعه ی بعد که اومد روز عاشورا بود،می دونی با چه منظره ای مواجع شد،دید حسین تو گودال قتلگاه رو زمین اوفتاده،نانجیب جلو چشم زینب،رو سینه ی حسین نشسته،زینب دست بر سر گذاشته،هی داره فریاد می زنه،وامحمدا،واعلیا، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب العمامة والرداء، آی حسین........

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

با این جلال و جبروت وارد کربلا شد، اما عصر یازدهم زینب (سلام الله علیها) همه را سوار کرد، بی بی نگاه کرد کسی دیگر نیست، اینجا بیشتر روضه خوانها می گن رو کرد به علقمه … .

اما (معالی السبطین) می نویسد، فضه خادمه ی کربلا بوده، آمد گفت: خانم جان ! به عصمت مادرت قسمت می دم تا سوارت نکنم خودم سوار نمی شم (زبانحال) من انیس پهلو شکسته ام، من بلدم زیر بازو را بگیرم، اینقدر زیر بغل فاطمه (سلام الله علیها) را گرفته، آخه زینبی که از گودال قتلگاه بیرون آمد خُرد شده بود، لبها رو رو رگهای بریده بوده ی همه لباسش آغشته به خون حسین است، فضه گفت: خانم جان من هم تازیانه خوردم اما نه به اندازه ی تو، زیر بغل زینب (سلام الله علیها)  را گرفت، سوار شدند … .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

این روزها مرتب، لشگر به سپاه دشمن افزوده می شود، بچه های حسین (علیه السّلام) با نگاه از پدرشان این طور سؤال می کردند، بابا جان ! آیا برای ما هم لشگری می آید یا نه؟

یک روز صدا زد بچه ها بیایید، لشکر من از دور می آید، بچه ها خوب نگاه کردند، دیدند دو پیرمرد با  غلامی به طرف خیام در حال حرکتند، یکی از آنها حبیب بن مظاهر است، دیگری مسلم بن عوسجه، چون آقا برای حبیب نامه نوشته بود، با آن نامه دل حبیب را کباب کرده بود، نوشته بود، (من الغریب الی الحبیب)

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

مرحوم شوشتری می گوید: وقتی قافله رسید کربلا، ابی عبدالله از اسب پیاده شدند، خیمه ها به پا شد، همه ی زن و بچه ها را درون یک خیمه ای جمع کردند، امام حسین (علیه السّلام) به این زن و بچه ها نگاه می کردند و اشک می ریختند.

مرحوم شوشتری می گوید: وقتی آقا نگاه می کردند و گریه می کردند، فقط در فکر این مجلس نبود، مجالس دیگر را هم به یاد می آوردند.

یک مجلس، مجلس شام غریبان است.

یک مجلس، مجلس ابن زیاد است.

یک مجلس، مجلس یزید است.

یک مجلس، مجلس ورود اُسرا به شام و محله ی یهودی هاست.

زینب جلو آمد، داداش بیا برگردیم، آقا فرموده باشد آرام بگیر خواهرم، اینجا همان وعده گاه ما با خداست. اینجا همان جایی است که بابام علی گفته بود، اینجا همان جایی است که مادرم برایش خیلی گریه می کرد، اینجا کربلاست.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

امام حسین (علیه السّلام) دستور برپایی خیام را صادر می کنند ولی زینب (سلام الله علیها) متحیرانه چشم دوخته که چرا در درون دره خیمه ها را برپا می کنند. او شاهد جنگ های باب خویش امیرالمؤمنین در مقابل دشمنان دین بوده و از خیمه گاه آن دوران، تصاویر زنده ای به یاد دارد، از برادر می پرسد: پدرم همیشه خیمه را در مکان بلندی برپا می کرد، چه شده که شما خلاف او عمل می کنید.

امام می فرماید: خواهرم آن موقع در جنگ ها فتح و پیروزی وجود داشت، اما ما می دانیم که جنگ در نهایت به کشته شدن ما می انجامد، خواهرم اگر قدری صبر نمایی قضایا را خواهی فهمید ولی باید صبر و تحمل نمایی.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

آقاجان ما می خواهیم بیاییم به حرمت، همه ترس ما این است به حرم نرسیم، آخه مثل امروز بود لشکری از بنی اسد می خواست به کربلا بیاید برای یاری حسین (علیه السّلام)، حدود 90 نفر از کسانی که  حبیب آنها را دعوت به یاری کرده بود، اما وسط راه دشمن راه را بر آنها بست.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

یه کاروان از دور داره می آید، (زبانحال) می بینی، کمی نزدیک تر برویم، این رقیه (سلام الله علیها) است که روی شانه ی عباس (علیه السّلام) آرام گرفته، دست محبت بابا به سر بچه هاست، صدای علی اکبر (علیه السّلام) و گریه های علی اصغر (علیه السّلام) به گوش می رسد، صدای لایی لایی رباب به گوش می رسد، بچه ها دور حسین (علیه السّلام) حلقه زدند، بابا بابا می کنند، عباس (علیه السّلام) از حریم ولایت محافظت می کند، کسی جرأت ندارد به خیمه ها نزدیک شود ...

گوش بده یه صدای غریبونه می آید:

بگو اکبر ببندد محمل من                                 که این صحرا نموده خون دل من

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بر این خاک امام زمان (عج) سه تا سلام در زیارت ناحیه می دهد:

السلام علی ساکن تربت الزاکیه

السلام علی من جعل شفاء فی تربته

السلام علی خدا التریب و شیب الخضیب

می گفت کربلا بودم یه پیرمرد 70 ساله خیابون پشت قبله، تو کوچه پس کوچه ها مهر فروشی داشت، دیدم اهل دله، رفتم دیدنش، یه سؤال ازش کردم، گفتم این همه ساله دارند تربت کربلا درست می کنند مگه این خاک چقدر است، چرا تمام نمی شود، پیرمرد گفت: من بچه ی کربلام، 70 ساله دارم تو کربلا زندگی می کنم، هر سال سه بار این شهر گرد و غبار عجیبی می آد، یکی دو روز اینقدر زیاد است که همه جا رو خاک می گیره، عبارت او این طور بود سالی سه بار خدا خاک کربلا را از آسمون می فرسته ... .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قبل از سیدالشهدا کربلا یه زائر داشته، امیرالمؤمنین رد می شدند، هانیه بن عروه نقل می کنند (مسجد کوفه دیدی چه ضریح قشنگی داره، کسی است که مسلم را نفروخت) رسیدند کربلا، میگه تا از اسب پیاده شد، دیدم غم همه ی صورت علی رو گرفت، دیدم آقا از اسب پایین اومد، آروم آروم نشست رو زمین، همه ی اصحاب جمع شدند، چی شده ؟ در این خاک چیزی گم کرده اید؟ خاک را برداشت و بو کرد، عین ابر بهار گریه می کنه، شروع کرد  نماز خواندن، الله اکبر نماز سراسرش گریه است، تا سرش را گذاشت رو خاک کربلا ... .

ای خاکِ کربلای تو مهر نماز من ...

وقتی سرش را بلند کرد، اشاره کرد به خاک، گفت خوش به حالت ای خاکِ کربلا! که گروهی از تو بدون حساب بهشت می روند، امام بلند شدن تو صحرا قدم زدن، نقطه نقطه را نشون دادن

اینجا خیمه ها را می زنند (کربلا رفته ها خاطراتشون زنده می شه)

اینجا گودال است، اینجا گریه کردند ...

بار بگشایید اینجا کربلاست     آب و خاکش با دل و جان آشناست

السلام ای سرزمین کربلا                                  السلام ای منزل خون خدا

کربلا گهواره ی اصغر تویی                 مقتل عباس آب آور تویی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

محرم همان ماهی است که اهل جاهلیت در این ماه ظلم و قتال را بر خود حرام کرده بودند اما این امت که ادعای پیروی از رسول الله را داشتند حرمت رسول الله را نگه نداشتند و با ذریه ی رسول الله به جنگ پرداختند.

روز اول محرم آن مرد خدمت امام رضا (علیه السّلام) آمد، آقا فرمودند: ای پسر شبیب آیا روزه ای ؟ گفت: نه . فرمود این روزی است که خدا دعای زکریا را مستجاب فرمود. به او از خزانه ی غیب فرزندی عطا کرد، زکریا از خدا خواست فرزندش مثل حسین (علیه السّلام) شهید بشود، فرمود محرم که می شود چشم ما از شدت گریه ورم می کند.

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

برگرد اگه دستای زینب و بسته نمی خوای          برگرد اگه پای رقیه رو خسته نمی خوای

برگرد اگه دخترت طاقت سیلی نداره         برگرد اگه می خوای چشمای زهرا نباره

برگرد آخه رباب هزارتا آرزو داره              برگرد آخه بعیده اینجا بارون بباره

برگرد نذار بشکنه اینجا غروره عباس         برگرد آخه دل نگرونه حضرت زهرا

برگرد که نبینه رو نیزه سرت رو خواهر          برگرد اینا می کشنت ای غریب مادر

برگرد اگه می خوای جوونت زنده بمونه            برگرد اگه می خوای نبینی  که غرق خونه

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

قافله دارد به کربلا می آید. یک وقت رسیدند به جایی که دیدند اسب امام حسین (ع) قدم از قدم بر نمی دارد. اسبش را عوض کردند دیدند راه نی رود. چند اسب عوض کردند. یک وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا این اسب ها راه نمی روند؟ فرمود: ببینید از این عرب های باده نشین کسی هست در این سرزمین که اسم این سرزمین را بلد باشد.یک پیرمردی را آوردند. پرسیدند: آیا اسم این زمین را می دانی؟ گفت؟ آری آقا؛ این زمین چند اسم دارد. قادسیه، غاضریه، شاطی ء الفرات، فرمود: این زمین اسم دیگری هم دارد؟ گفت: این جا را نینوا هم می گویند. هنوز آن اسمی که امام حسین(ع) دنبالش می گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آی مرد! این زمین اسم دیگری ندارد؟ گفت: چرا این جا را کربلا هم می گویند،فرمود:آی جوانها بارها را پایین بیاورید،بار منزل رسید.

آی زمین کربلا من ارمغان آورده ام        درّ کوچک اصغر شیرین زبان آورده ام

آمدند دور محمل خانم زینب(س) را گرفتند و محترمانه زینب را پیاده کردند.

اُف بر تو ای روزگار! چند روزی بیشتر نگذشت همین زینب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد یک نفرنبود تا کمکش کند. یک وقت رویش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا زد: واحسیناه! همه بگویید: حسین! حسین!

« یا حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن یا ذالاحسان بحق الحسین و بحق تسعة المعصومین من ذریة الحسین، یا الله! »

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

وقتی پیاده شدند ابی عبد الله دید فرزندان زینب دارن میان ، دایی حال مادر  ما خوب نیست آقا آمد، خواهر چیه گفت داداش این جا کجاست همه بلا های عالم تو دلم آمد

چه خواهد کرد آتش هجران  بار الها با  آل پیغمبر

من از چشم با غبان خواندم جمله گلهایش می شود پر پر

الا ای همسنگر زینب فروغ چشم تر زینب

تو می دانی اندر این وادی چه می آید بر سر زینب

غریبم غریبم نمانده شکیبم              خدا حافظ ای حبیبم

وقتی خواست پیاده شود دور محمل را محارم گرفتندشتر را خوابا ند ند عبا س زانو پله کرد زینب پایین اومد، روز یازدهم همه را سوار کرد تنها شد رو به علقمه کرد

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

ای یکّه تاز عرصۀ صبر و رضا حسین     وی رهنمای قافلۀ کربلا حسین

ای حج نا تمام تو مقبول کردگار                      طی شد به وصف عمرۀ تو عمر ما حسین

احرام بسته ای تو و پوشیده ای کفن                 تا آوری مناسک حج را بجا حسین

راز شناخت در عرفات تو بود و بس      ای چشمۀ هدایت و فیض و دعا حسین

اصحاب با وفای تو در طواف خیمه ها           هر دم بجای تلبیه گویند یا حسین

قربانی تو کودک شش ماهه تو بود       ای سوخته ز ماتم تو جان ما حسین

پر می زند دلم به هوای حریم تو                          آنجا که مستجاب شود هر دعا حسین

مهر تو جان ما بود و هیچ قدرتی                            ما را نمی توان کند از تو جدا حسین

از یاد رفت داغ عزیزان ما ولی         داغ تو کی رود ز دل و جان ما حسین

قافله ابی عبد الله روز به روزدارد نزدیک کربلا میاد ، قربان قافله و سر نشینان این قافله ، علمدار این قافله عباس (حاجت دارها ، درد دارها)قافله سالار حسین فاطمه است ، این قافله علی اکبر دارد ، این قافله علی اصغر دارد ، این قافله قاسم و عون و جعفر دارد ، این قافله شیر زنی مثل زینب کبری دارد .

راوی می گوید : در یکی از منازل دیدم جمعی دور محملی را گرفته اند یک کسی می خواهد پیاده شود . اما اینقدر عظمت دارد دیدم یک طرف علی اکبر ایستاده ، آقا ابوالفضل زانوش رکاب قرارداده ، گفتم نزدیک برم کیه ؟ تا نزدیک رفتم گفتم کی می خواهد پیاده شود .(آی دلهای آماده) روز یازدهم محرم هم که می خواست  از کربلا حرکت کند ، دیدم دیگر عباس نداره ، دیگر علی اکبر نداره ، عزیزانش روی زمین افتاده اند ، زینب یک نگاه به بدن حسینش کرد . حسینم پاشو خواهرت را سوار محمل کن .

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

فکر کن داری میرسی کربلا،وصف کن واسه دلت،ده کیلومتر مونده کربلا،چه جوری میگی؟

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

با سوز دلت بگو:

کربلا،یا کربلا،یا کربلا

دیدی نزدیک کربلا که میشن،وصف العیش،نصف العیش،آدم وقتی وارد شهر میشه،هی،رو پاش بلند میشه،تو اتوبوس منتظره ببینه،اولین گنبدی که میبینه،کدوم گنبده طلاست،من که تا حالا هر سفری کربلا رفتم،اولین گنبدی که دیدم اینه:

سقای دشت کربلا اباالفضل،باالفضل

میدونی چرا،بذار دلیلش رو برات بگم:میدونی برا چی میری کربلا،اول گلدسته های حرم عباس علیه السلام پیداست،آخه فردا وقتی خیمه هارو حسین زد،بالاترین نقطه رو داد به عباس،گفت:تو برو خیمه ات رو تو بلندی بزن،همه بفهمن ما عباس داریم،همه بدونن ما یه علمدار داریم،به عالمی می ارزه،بذار بچه هام دلشون قرص باشه،این یه خوبی داشت،یه حُسن داشت،اونم این بود:دلگرمی بچه ها،هرجا میومدن نگاها به خیمه ی عباس بود،دشمنم میدید،اما روز عاشورا،وقتی عمود خیمه رو زمین زد،دشمن دید خیمه ی عباس زمین خورده،گفتن:حالا وقتشه،هر کی میخواد برا غارت بره بره،آی حسین...

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 






عاشق جوادالائمه عاشق ولایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.